شرق‌شناسی آنچارتد ۱؛ خون پاک آلمانی

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۳ دقیقه
Uncharted 1

زمانی که آنچارتد: دریک فورچون/Uncharted: Drake’s Fortune در سال ۲۰۰۶ معرفی شد، هم بازخورد مثبت گرفت و هم برای عده‌ای جای خنده داشت. گیرها معمولا سر این بود که نیتن دریک، شخصیت اصلی داستان، بیشتر شبیه کسی‌ست که مناسب است عکسش برای تبلیغات مدلینگ برند Gap استفاده شود، یا بیشتر مناسب کت‌واک‌رفتن در اینجور جاهاست و نه ماجراجویی در جنگل. شباهت‌های واضح قهرمان آنچارتد با شخصیت‌های تثبیت‌شده‌ی مجموعه‌های هم‌سبک مثل لارا کرافت و ایندیانا جونز باعث شد بازی لقب تمسخرآخر دود ریدر/Dude Raider بگیرد. بیشترین ایرادی که لااقل آن اوایل به بازی وارد می‌کردند این بود که زیادازحد کپی می‌زند.

سال بعد با عرضه‌ی بازی مسئله‌ی جدی‌تری مطرح شد. اینکه تقریبا همه‌ی دشمنانی که در جنگل می‌کشید یا یک هیولای جنگل‌زی است یا آدمی رنگین‌پوست. آنتاگونیست اصلی بازی سفیدپوست است اما هیچ‌وقت مستقیما با او درگیر نمی‌شوید، و آدم‌کش‌هایی هم که از این مرد سفیدپوست مراقبت می‌کنند همه رنگین‌پوست‌اند و گوشت‌دم‌توپی که پلیر در گیم‌پلی کاور-محورش قلع‌وقمع می‌کند.

ناتی داگ، سازنده‌ی بازی، تاکید داشت تصمیم آنها از سر نژادپرستی نبوده. خوشبختانه از همان اول و به‌درستی از ناتی داگ انتقاد شد که پلیر را در نقش یک ابرمرد/ubermesch آریایی قرار می‌دهد — کسی که همزمان کلی گلوله می‌خورد اما با کمی راه‌رفتن دوباره سرحال می‌شود — که مردان آسیایی، سیاهپوست و قفقازی را له می‌کند.

بنظر من نکته‌ی بدتر، شیوه‌ای است که آنچارتد برای بیان، انتقال و بعد ستایش فرم‌های مشمئزکننده‌تری از شرق‌شناسی استفاده می‌کند، و می‌خواهد پلیر را هم در این کار شریک کند. نیتن دریک برای مسیریابی متکی به نقشه و جداولِ ساخته‌ی امپریالیست‌هایی است که عرفا قبل از او این مسیرها را پیموده‌اند. اینگونه، پلیر (و ایضا سازندگان) این پدران امپریالیست را به چشم قربانی‌هایی با سرنوشت‌هایی تراژیک در شرق نشان می‌دهند، و می‌خواهند پلیر را علیه مردمان بومی (که بیشترشان پاکسازی شده‌اند) و تصاحب قلمرویشان بشورانند.

ادوارد سعید

ادوارد سعید

در داخل خلا

گفتن اینکه پروتاگونیست یا سازندگان بازی «علیه مردمان بومی موضع می‌گیرند» یک مشکل اساسی دارد. اینکه اساسا مردم بومی‌ای وجود ندارد. در کل بازی حتی یک بار هم نیتن به کسی نمی‌رسد که بگوید سابقا طبق فرهنگ بومی این سرزمین زندگی می‌کرده. بخش اعظم بازی در جزیره‌ای در ساحل غربی آمریکای جنوبی می‌گذرد که سابقا مستعمره‌ی اسپانیایی‌ها بود، به استثنای افتتاحیه‌ی بازی در جنگلی پانامایی، که در آن هم هیچ ساکن بومی‌ای پیدا نمی‌شود.

آنچه پیدا می‌شود صرفا آدم‌کش‌های مسلح‌ و رنگین‌پوست‌اند. اینها یا برای آنتاگونیست اصلی قصه فعالیت می‌کنند یا برای گابریل رومن (رقیب اصلی نیتن در گنج‌یابی)، یا یک آنتاگونیست فرعی دیگر به نام ادی راجا/Eddy Raja، که اواسط بازی معلوم می‌شود با رومن قرارداد بسته تا برای یافتن گنج‌های ال دورادو کمکش کند. ادی یکی از تنها دو کاراکتر غیرسفیدپوست است که برایش دیالوگ نوشته شده، و نفر دوم هم دست‌راست رومن به نام ناوارو/Navarro است (فامیل هم ندارد؛ فقط همین تک‌اسم).

ادی فقط در دو یا سه تا میان‌پرده حضور دارد و در همه‌ی موارد هم تندخو، کم‌هوش و به‌طرزی خرافاتی بدبین است. نیتن توسط مردان ادی دستگیر و در زندانی که سابقا اسپانیایی‌ها ساخته بودند حبس می‌شود. در وسط بازجویی، گزارشگری به نام النا فیشر که همراه نیتن به جزیره آمده، با استفاده از جیپْ دیوار فرسوده‌ی سلول زندان را پایین می‌آورد. ادی بهت‌زده و متعجب به سلول تکیه داده و نیتن هم از این فرصت برای دزدیدن نقشه از دستش استفاده می‌کند و پا به فرار می‌گذارد.

«بعنوان یک دانش روبه‌رشد، شرق‌شناسی بیشتر متکی به گفته‌های محققان پیشینی بود و از آنها تغذیه می‌کرد. حتی وقتی هم با متریال جدیدی روبه‌رو می‌شد، شرق‌شناس آنها را فقط در مقایسه با نگرش، تزها و ایدئولوژی‌هایی که از پیشینیان برایش مانده بود ارزیابی می‌کرد»

در مورد دیگر، ادی که طبق کهن‌الگوی نژادپرستانه‌ی شرق‌شناسانه فردی خرافاتی و غیرمنطقی است، به رومن می‌گوید مردانش چپ و راست توسط تهدیدی نادیدنی از بین می‌روند،‌ و اصرار دارد بگوید این جزیره نفرین شده است. بازی این را صرفا یک نتیجه‌گیری از سر پارانویا می‌بیند و بعدا هم نقضش می‌کند. ادوارد سعید/Edward Said این رویکرد از بالا به پایینی که تحقیقات اروپایی روی «شرق» و «شرق‌شناسی» دارند را با نقل‌قولی از دانکن بلک مک‌دونالد/Duncan Black MacDonald خوب خلاصه می‌کند:‌ «واضح است که برای انسان شرقی همه‌چیز امکان‌پذیر است. چیزهای ماورایی آنقدر نزدیکند که ممکن است هر لحظه او را لمس کنند.» (Said, 1978, p. 277)

در خصوص بومی‌های سرزمینی که دریک در آن ول می‌تابد، فقط یک نشانه وجود دارد که اصلا در پاناما وجود داشتند (جزیره‌ای که اکثر بازی در آن اتفاق می‌افتد و فرض می‌شود تا قبل از استعمار اسپانیایی‌ها کسی ساکنش نبوده). وقتی نیتن برای یافتن گنج ال دورادو به همراه دوست و استادش ویکتور سالی سالیوان/Victor ‘Sully’ Sullivan پا در پاناما می‌گذارد، متوجه خرابه‌ی بزرگی شده و منطقا نتیجه می‌گیرد باید ساخته‌ی بومی‌های آمریکای میانه/Mesoamerican باشد. معماری خرابه‌ها برای هر کسی که در دبیرستان تاریخ عمومی جهان را مطالعه کرده باشد احتمالا آشناست، یا لااقل برای تماشاچیان سریال‌های عامه‌پسند دهه‌ی سی مثل Doc Savage یا The Phantom (واضحا از پیشگامان ژانری که آنچارتد چند دهه‌ی بعد در آن قدم گذاشت).

داک سوج

در این خرابه‌هاست که نیتن و سالی متوجه عبادتگاهی می‌شوند که واضحا فاتحان اسپانیایی به یغمایش برده‌اند. اینجاست که نیتن نتیجه می‌گیرد «ال دورادو» دلالت بر شهر ساخته‌شده از طلا ندارد، بلکه بر بتی غول‌پیکر و طلایی که اسپانیایی‌ها از این معبد خارج کرده‌اند. دور تا دور عبادتگاه خالی یک حجاری و نقوش برجسته (bas-relief) گلی وجود دارد که نقاشی انسان‌هایی را در عبادت به سمت بت نشان می‌دهد. سالی با دیدن آن می‌گوید «این آدم‌ها — اینها دارن این بته رو می‌پرستن. لااقل فکر کنم انسانن». تنها باری که به حضور — یا اصلا اهمیت — مردم آمریکای میانه اشاره می‌شود، چه در حال حاضر و چه در تاریخ، آن هم در بازی‌ای درباره‌ی گنجی پانامایی در قبل از کشف بر جدید توسط کریستف کلمب، از طرف پیرمرد سفیدپوستی [سالیوان] است که حتی شک دارد حکاکی‌های مذهبی آنها در معبد اصلا چهر‌ه‌ی آدمیزادی دارند یا نه.

بی‌مبالاتی

البته که این سوگیری مهم است چون در زمان‌ها و مکان‌های دیگری هم بارها به آن اشاره شده، اما چیزی که معمولا از نظر دور مانده رابطه‌‌ای است که بین نیتن و فضایی که واردش شده شکل می‌گیرد — رابطه‌ای که به میانجی‌گری حکاکی‌ها و سنگ‌نوشته‌ها به‌وجود می‌آید (بعارت دیگر، دیتای سازمان‌دهی‌شده در اشکال بصری و دقیق برای تحلیل و ارائه).

جامعه‌شناسْ برونو لاتور/Bruno Latour در جستار «تصویرسازی و شناخت: مرتبط‌کردن چیزها بهم دیگر»/Visualization and Cognition: Drawing Things Together کم و بیش به نتیجه‌ی مشابهی می‌رسد. در بخش اصلی مقاله درباره‌ی سفر دریایی ژان فرانسوا لاپروز/La Pérouse بحث می‌کند، ملوانی که در اقیانوس آرام می‌خواست نقشه‌ی بهتری از این اقیانوس را کشیده و به لویی شانزدهم تحویل دهد. زمانی که به جزیره‌ی ساخالین در سواحل روسیه می‌رسد، تعدادی از چینی‌های محلی را می‌بیند و می‌پرسد آیا ساخالین جزیره است یا شبه‌جزیره. غافلگیر می‌شود وقتی می‌بیند پیرمرد چینی نقشه‌ی دقیقی از این منطقه را سریع روی شن می‌کشد. مردی جوان‌تر می‌فهمد امواج دریا فورا این نقشه را پاک خواهد کرد، بنابراین برای لاپروز روی یک تکه کاغذ نقشه را رسم می‌کند. (Latour, 2011, p. 5)

در این جستار، لاتور از این حکایت استفاده می‌کند تا تفحصی در ریشه‌های انقلاب علمی در اروپا داشته باشد، اما مصادیق چشمگیری هم از تصاحب‌های امپریالی نشان می‌دهد. درباره‌ی اهمیت آن نقشه‌ای که مرد چینی روی شن می‌کشد و سریع هم در امواج از بین می‌رود، لاتور می‌گوید:‌ «آنچه برای چینی نقشه‌ای بی‌اهمیت است که امواج آب به‌زودی محو می‌کنند، برای لاپروز همه‌ی آن چیزی است که در ماموریتش دنبالش می‌گشت… در بین این همه مکان سفر می‌کند تا نقشه‌ای به ورسای ببرد و بالاخره معلوم شود آیا ساخالین جزیره هست یا نیست، چه کسی صاحبش و آن بخش از جهان است، و کشتی‌های بعدی باید از چه مسیرهایی سراغش بروند.» (Latour, 2011, p. 6)

لاتور زیاد درگیر بعد سلطه‌طلبی‌های امپریالیستی نمی‌شود اما من چرا؛ لویی شانزدهم این نقشه را می‌خواست نه برای اینکه با ساکنان جزایر اقیانوس آرام صمیمی شود. لاتور اهداف لویی — و فرانسه — را تصریح می‌کند: می‌خواستند بخش بیشتری از جهان را «مال خود» کنند، یعنی سلطه برای استخراج ثروت از آن.

نیتن، دشمنانش و تمام گذشتگانشان هم قبلا در این سلطه‌طلبی‌ها نقش داشتند، گرچه شاید برای مدتی کوتاه‌تر. دنبال کردن سرنخ‌های پرپیچ و خم جنگل پاناماییْ نیتن و سالی را از معبد غارت‌شده به یک زیردریایی آلمانی از زمان جنگ جهانی دوم می‌رساند که به بالای یک رودخانه آمده (نیتن حدس می‌زند در فصل سیل امواج دریا آن را به بالا آورده‌اند). نیتن با جست‌وجوی این زیردریایی نقشه‌ای را در دستان جسد کاپیتان پیدا می‌کند و محلی روی آن مشخص شده که ادامه‌ی بازی مسیر رسیدن به آن است.

این اولین بار نیست که نیتن نوشته‌ای را از مکانی متروک پیدا می‌کند. در سکانس افتتاحیه هم نیتن و النا تابوت سِر فرانسیس دریک که در اعماق دریاست را نبش قبر می‌کنند، مردی که نیتن ادعا می‌کند جد اوست. در این روایت، سِر دریک اصلا در آب دفن نشده بود، بلکه صرفا دفترش را در این تابوت پنهان کرده و سراغ ماجراجویی‌های سری‌تری رفته بود. نیتن این دفتر را می‌یابد و می‌فهمد پر از یادداشت‌های پرجزییات، نقاشی‌ها، دیاگرام‌ها و نقاشی‌های سرپایی هستند که سِر دریک در سفرهایش ثبت کرده بود.

آنچارتد

زیردریایی نازی‌ها

گیم‌پلی سری آنچارتد بر سه محور می‌چرخد: گان‌پلی، سفر و حل پازل. سومی بیشتر از طریق خواندن دفتر سر دریک انجام می‌شود، یا با دیگر اسنادی که نیتن پیدا می‌کند، مثل همان نقشه‌ای که از جسد کاپیتان نازی برمی‌دارد. هرگاه نیتن با مانع یا علامت‌های مرموزی مواجه شود، بازی به پلیر سرنخ می‌دهد دفتر سر دریک را باز کند تا به معنای سمبل‌ها و اینکه چطور باید کنار هم بچیندشان پی ببرد.

«همینطور که لرد بالفور اشغال مصر توسط بریتانیا را توجیه می‌کند، ملعوم می‌شود برتری‌طلبی‌ نزد او به دانش ‘ما’ از مصر مربوط است و نه اساسا به قدرت اقتصادی یا نظامی. دانش برای بالفور یعنی بررسی ریشه‌ها، عروج و سقوط یک تمدن. و کسی که به این دانش دست بیاید یعنی بتواند خودش هم ریشه، عروج و سقوط یک تمدن را کنترل کند. هدف چنین دانشی وقتی موشکافی‌اش کنیم ذاتا شکننده است… داشتن چنین دانشی به معنای سلطه و قدرت بر سوژه می‌ماند.»

اساسا نیتن متکی به دانش پیشینیانش است (فاتحان اسپانیایی، نازی‌ها، فرانسیس دریک) تا بتواند درباره‌ی ال دورادو و محیط پیرامونش به نتیجه برسد، و جسما و عقلا بتواند به رموز جزیره بیشتر وارد شود. ادوارد سعید این فرایند را با تیزبینی خلاصه می‌کند: «بعنوان یک دانش روبه‌رشد، شرق‌شناسی بیشتر متکی به گفته‌های محققان پیشینی بود و از آنها تغذیه می‌کرد. حتی وقتی هم با متریال جدیدی روبه‌رو می‌شد، شرق‌شناس آنها را فقط در مقایسه با نگرش، تزها و ایدئولوژی‌هایی که از پیشینیان برایش مانده بود ارزیابی می‌کرد». (Said, 1978, p. 176–۱۷۷)

نیتن به‌خاطر این قابلیت — فهم و کاربرد داده‌ها و نظریات پیشینیان خود — در نظر اطرافیانش این‌چنین ارزشمند و چشمگیر می‌شود. وقتی او و النا به بایگانی قدیمی‌ای درباره‌ی کشتی‌های فاتحان اسپانیایی می‌رسند و نیتن می‌تواند آنها را بخواند النا تمجیدش می‌کند: «خوندن زبون اسپانیایی‌های قرن شونزدهم. پس انگار به‌جز نبش قبر بقیه کارهای دیگه‌ای هم بلدی، ها؟» نیتن حلقه‌ای متصل به بند به گردنش آویخته که متفکرانه به آن‌ ور می‌رود، و زمانی که النا درباره‌ی حلقه می‌پرسد، می‌گوید این حلقه‌ی فرانسیس دریک است که شعارش هم روی آن حک شده (Sic Parcis Magna، یا «چیزهای بزرگ از قدم‌های کوچک شروع می‌شوند») و مختصاتی بیرون از سواحل پاناما را نشان می‌دهد. می‌گوید «فرانسیس دریک اینو بعنوان سرنخ بجا گذاشت تا محل دقیق دفن تابوت خالیش رو نشون بده» و النا ادامه می‌دهد «البته فقط برای آدم باهوشی که بتونه اونو کشف کنه.» تمام دانش مفیدی که دریک در طول روایت کسب می‌کند حاصل نوشته‌های اسپانیایی‌های فاتح، ملوانان نازی یا یادداشت‌های فرانسیس دریک است.

این خود هوش نیتن نیست که ارزشمند و چشمگیر است، بلکه قابلیتش در تبدیل این دانش به قدرت است. نوشته‌های مربوط به خدمه و جزییات قایق اسپانیایی‌ها را که رمزگشایی می‌کند مصداق بارز آن نوشته‌ای هستند، (یا به قول فصیح‌تر لاتور، مصداق بارز آن «چیزهای قابل‌جابه‌جاییِ ازبین‌نرفتنی»/immutable mobiles) که اطلاعات را در فرمی ثبت کرده‌اند که بتوان راحت آنها را جابه‌جا کرد بدون اینکه معنا و شکلش بهم بریزد. اما این نوشته‌ها حامل عنصر اساسی دیگری از سلطه‌طلبی استعماری هستند: رفتن به مکان‌هایی برای حکم‌فرمایی و استخراج منابعش، چه در قالب کالا، مصنوعات تاریخی یا اشکال انتزاعی‌تر مثل اطلاعات.

زمانی که نیتن این نوشته‌ها را می‌خواند تعداد و حجم عظیم فلزهای ارزشمند و جواهرات به‌ یغما رفته‌ای که از آمریکای جنوبی به مستعمره آمدند و برای ثروتمندکردن امپراطوری اسپانیا بوده‌اند را می‌شمارد. تلویحا بازی می‌گوید این کشتی‌ها به «دوردست‌ها» می‌رفتند تا اموال به یغما رفته را برگردانند. این رفت‌ و برگشت‌ها، که لاتور «جانشین‌سازی» می‌نامد، در این سلطه‌طلبی حیاتی است. اسپانیایی ملزم است برای کسب ثروت این کارها را انجام دهد، اما هر قدرت استعماری دیگری هم بود همین کار را می‌کرد و نیازمند «چیزهای قابل‌جابه‌جاییِ ازبین‌نرفتنی» می‌شد. لاتور می‌گوید «بدون سفر دریایی‌ و رفت و برگشت لاپروز در ساخالین و نقشه‌برداری از آن، امکان نداشت بقیه در فرانسه حرفش را باور کنند». (Latour, 2011, p. 6)

فرانسیس دریک

فرانسیس دریک

در این جانشین‌سازی و تولید نقشه و نوشته است که سلطه‌طلبی شدنی می‌شود، و اطلاعات مربوط به قایق‌ و کشتی‌های اسپانیایی مشت نمونه‌ی خروار از کل این فرآیند است، ایضا نقشه‌ی نازی‌ها و دفتر فرانسیس دریک. هر سه حامل یک جانشین‌سازی بزرگ در قالب «چیزهای قابل‌جابه‌جاییِ ازبین‌نرفتنی» [مثلا کاغذ و قلم] و تا حدی آموزنده هستند. هر سه مستقیما تکیه‌گاهی‌اند که با آن افراد بعدی یا روسای‌شان می‌توانند دست به کنترل و غارت و سلطه‌ بزنند. ادوارد سعید مجددا یک مثال تاریخی خوب از رابطه‌ی بین دانش و اراده‌ی معطوف به قدرت ارائه می‌دهد: «همینطور که لرد بالفور اشغال مصر توسط بریتانیا را توجیه می‌کند، ملعوم می‌شود برتری‌طلبی‌ نزد او به دانش ‘ما’ از مصر مربوط است و نه اساسا به قدرت اقتصادی یا نظامی. دانش برای بالفور یعنی بررسی ریشه‌ها، عروج و سقوط یک تمدن. و کسی که به این دانش دست بیاید یعنی بتواند خودش هم ریشه، عروج و سقوط یک تمدن را کنترل کند. هدف چنین دانشی وقتی موشکافی‌اش کنیم ذاتا شکننده است… داشتن چنین دانشی به معنای سلطه و قدرت بر سوژه می‌ماند.» (Said, 1978, p. 32)

لاتور هم در تفحصش به نتیجه‌ی مشابهی می‌رسد: «انسان، حتی از آنکه بر عرش تکیه زده هم،‌ چندان قدرتمندتر نیست؛ اما انسانی که چشمش بر اسناد و نوشته‌ها دوخته شده و می‌تواند بین آن و میلیون‌ها چیز دیگر ارتباط ببیند، می‌توان گفت اوست که واقعا سلطه دارد.» (Latour, 2011, p. 27)

لاتور مشاهداتش را با شیطنتی که امضای کارش است دوباره و بنحوی دیگر بیان می‌کند: «’انسان بزرگ’ یعنی انسانی کوچک که با نقشه‌ی خوبی شروع می‌کند» (Latour, 2011, p. 27). نیتن دریک هم دقیقا همین انسان کوچک است و صرفا به‌خاطر نقشه‌ی خوبی که پیشینیان برایش کشیده‌اند می‌تواند با موفقیت بر فضای بیگانه‌ی مشرق‌زمین سلطه پیدا کند.

خلا برمی‌شورد

«تفاوت اصلی بین ما و وحشی‌ها در فرهنگ، ذهن یا مغز نیست، بلکه در نحوه‌ای است که آنها را در قالب تصویر نشان می‌دهیم. این یک‌جور عدم تقارن است چون ما مکان و زمانی برای رده‌بندی بقیه‌ی فرهنگ‌ها می‌سازیم اما خود آن فرهنگ سوژه این کار را نمی‌کند. برای مثال ما نقشه‌ی سرزمین آنها را رسم می‌کنیم اما آنها هیچ نقشه‌ای نه از سرزمین خودشان دارند و نه ما؛ ما گذشته‌شان را می‌نویسیم، اما خودشان نه؛ ما تقویم نوشتاری برایشان ثبت می‌کردیم، ولی خودشان نه.»

بااین‌حال تلاش‌های نیتن برای سلطه بر جزیره بدون مشکل جلو نمی‌رود. و منظورم از مشکل صرفا ادی، گابریل و ناوارو نیستند. نیتن در سرتاسر ماجراجویی‌اش در جزیره متوجه چند نکته‌ی عجیب درباره‌ی بقایای کلونی اسپانیایی‌ها می‌شود. مثلا تمام قایق‌ها در بنادر قدیمی خراب و مغروق‌اند و ندرتا بخشی از آنها از آب بیرون زده. این یعنی اسپانیایی‌ها هیچوقت کلونی را با همه‌ی گنج‌ها نتوانسته‌اند ترک کنند. در بندر جای صدمه و سوختگی هم زیاد وجود دارد که باید نشان دهد کس یا کسانی عامدانه به بندر و قایق‌ها حمله کرده‌اند. از همه بدتر، در اطلاعات مربوط به کشتی‌ها، ال دورادو است. قبل از اینکه نیتن به صفحه‌ی بعدی دفتر برود (و ببیند خالی‌ست، انگار کسی ناگهانی از نوشتن دست برداشته)، النا می‌گوید ظاهر این بت برایش وحشتناک است.

نیتن و النا یک دژ ساخته‌ی نازی‌ها هم در جزیره پیدا می‌کنند که بنظر متروک می‌رسد، اما وسایلش سر جایش باقی مانده و چیزی تخلیه نشده. تمام قایق‌ها و متریال‌ها هنوز در انباری‌اند، برقش هم تمام شده اما ازکارافتاده نیست. یکی از لحظات احساسی بازی آنجاست که نیتن و النا جسد فرانسیس دریک را در مقبره‌های زیر خانقاه کاتولیکی پیدا می‌کنند. نیتن با ناراحتی می‌گوید «اون هیچوقت ال دورادو رو پیدا نکرد… صرفا همینجا مرد. این هم از ‘عظمتی’ که دنبالش می‌گشت. زندگیش رو تباه کرد… برای هیچ و پوچ.»‌

در تمام این موارد یک‌جور تراژدی از فرایند دووجهی سلطه می‌بینیم (جاشین‌سازی و تولید نوشته و رسم نقشه) که ناگهان از کار می‌افتند. فرانسیس دریک هیچ‌وقت نتوانست ال دورادو را به یغما برده، به رموز جزیره پی ببرد و برگردد انگلستان. اسپانیایی‌ها ناگهان دست از نوشتن و بایگانی‌کردن کشیدند و هیچوقت نتوانستند ثروت‌های به‌ یغما رفته را به اسپانیا برگردانند. نازی‌ها هم هیچ‌وقت نتوانستند با مال یا دانش جدیدی به آلمان برگردند. همه‌ی اینها قرار بود یک‌جور حس ناامیدی القا کند، گویی که آنچه بر سر انگلیسی و فاتحان و نازی‌ها آمد ممکن است برای نیتن (و برای ما) هم تکرار می‌شود.

بازی در ادامه دلیل واضح‌تری برای این اضطراب می‌دهد:‌ خیلی زود بعد از ترک بندر از طریق جنگل، نیتن و النا جسد یکی از زیردستان ادی را پیدا می‌کنند که در یک تله‌ی دست‌ساز گیر افتاده. نیتن فورا این احتمال که خود ادی یا گابریل این تله را کار گذاشته باشند رد می‌کند و متوجه می‌شود تیغه‌های تیله‌ها از جنس همان خرابه‌های هواپیمایی هستند که نیتن و النا برای سفر به جزیره استفاده کردند. نیتن فورا بعد از دیدن این صحنه النا را ساکت می‌کند، می‌گوید به سکوت جنگل توجه کند، و همینطور به رد پای روی گلِ کنار تله که تقریبا شبیه رد پای انسان است.

کل این سکانس دارد نگرش معمول آمریکایی‌ها نسبت به جنگل‌های ویتنام را نشان می‌دهد،‌ جایی که دهقانان و کشاورزهای ویت کونگ معمولا تفنگداران آمریکایی را با تاکتیک‌های چریکی و پوشش‌های جنگلی و تله‌های مختلف غافلگیر می‌کردند. تصاویر این صحنه را شاید حتی بتوان تقلیدی آشکار از فیلم‌های اینک آخرالزمان، شکارچی یا غلاف تمام فلزی دید. وقتی نیتن رد پاهایی دو انگشتی را بررسی می‌کند، می‌گوید «از زمان فعال‌شدن تله به این‌ور یه موجودی اینجا اومده بوده». هر نوع هیولایی که باشند، بومی‌ها به‌هرحال یکجور زیرکی و هوش وحشیانه دارند، در حد غریزه‌ی حیوانی که خوب استتار می‌کند. یعنی می‌تواند در محیط نامرئی باشد تا بالاخره فرصت مناسب برای حمله‌ی گله‌ای پیش بیاید.

ویت کونگ

انچارتد ۱

چهره‌ی مقاومت

وقتی هم این اتفاق افتاد و نیتن در مقبره‌ها درگیر این هیولاها شد، معلوم می‌شود موجوداتی‌اند صرفا انسان‌گونه و کاملا وحشی. دندان‌های تیز دارند، صرفا با غرولند با هم ارتباط برقرار می‌کنند،‌ و با حالتی لنگ روی چهار پا قدم برمی‌دارند. انگشت‌های دست و پایشان ده‌تایی نیست، پوست‌شان خاکستری است، چشم‌هایشان کاملا سیاه و بدون مردمک است، و چیزی جز یک لنگ پاره که به سستی به بدن‌شان وصل شده ندارند. جدا از غرایز حیوانی و خون‌خواری‌شان، بویی از خرد، فرهنگ یا اراده‌ی آزاد نبرده‌اند.

مرزها

نیتن دارد همان کاری را می‌کند که اگر یک نازی‌ (یا فاتح اسپانیایی یا استعمارگر بریتانیایی) خودش را در محیطی جدید می‌دید می‌کرد، و همان ترس‌ها و آمال و آرزوها را دارد. نیتن،‌ بعنوان یک ماجراجوی غیرعادی، با کمک آنچه کاشفان نازی و اسپانیایی به‌جا گذاشته‌اند می‌تواند بر محیطی دوردست سلطه پیدا کند، و مثل همان‌ها هم آرزوی به یغما بردن دارد و هم خوف اینکه زیادی نزدیک شرقی‌ها شده و مثل آنها وحشی شود. این واقعیت که بومی‌ها حتی در قالب انسانی در بازی تصویر نشده‌اند خودش بر ترس‌های نیتن صحه می‌گذارد؛‌ و البته بر ترس‌های خود نازی‌ها از بیگانگان.

سرنخ دیگری نداریم جز اینکه فرض کنیم این موجودات همان‌هایی‌اند که در معبد آمریکای میانه نقوش‌شان حک شده بود، همان موجوداتی‌ که سالی شک داشت اصلا انسان باشند. مشخص شد شکش درست بود، و در پایان یک تصویر کاریکاتورگونه از مردمان بومیِ هم‌نوع‌خوار می‌بینیم که مثل سگ‌ها پارس می‌کنند و مثل ویت کونگ می‌جنگند. این موجودات تهدیداتی‌اند همه‌جاحاضر، یک‌جور شورش از سمت وحشی‌های بومی که تاکنون هر تلاشی برای مستعمره‌شدن را خنثی کرده‌اند.

اینکه چشم‌هایشان سیاه و بدون مردمک است نکته‌ی جالبی است. در اینجا لاتور درباره‌ی اثر محققانه‌ی دیگری درباره‌ی دوگانه‌ی «انسان/وحشی» می‌نویسد: «آنطور که فابیان می‌گوید، تفاوت اصلی بین ما و وحشی‌ها در فرهنگ، ذهن یا مغز نیست، بلکه در نحوه‌ای است که آنها را در قالب تصویر نشان می‌دهیم. این یک‌جور عدم تقارن است چون ما مکان و زمانی برای رده‌بندی بقیه‌ی فرهنگ‌ها می‌سازیم اما خود آن فرهنگ سوژه این کار را نمی‌کند. برای مثال ما نقشه‌ی سرزمین آنها را رسم می‌کنیم اما آنها هیچ نقشه‌ای نه از سرزمین خودشان دارند و نه ما؛ ما گذشته‌شان را می‌نویسیم، اما خودشان نه؛ ما تقویم نوشتاری برایشان ثبت می‌کردیم، ولی خودشان نه.» (Latour, 2011, p. 15)

بدون مردمک (و در نتیجه بدون لنز)، هیولاها قابلیت بیولوژیکی‌ای برای تمرکز روی چیزی ندارند. این باعث نمی‌شود نتوانند آدم‌ها را شکار کنند، و درباره‌ی بیولوژی‌شان هم در بازی بحث نمی‌شود، و نه البته مربوط است. نکته این است که این موجودات واضحا بدون آن تمایل یا قابلیتی هستند که لاتور اسمش را «نگرش» می‌گذارد، یعنی فرایندی برای ترکیب آن «چیزهای قابل‌جابه‌جاییِ ازبین‌نرفتنی» برای اینکه بتوانند خط‌مشی پایه و مشخصی برای جامعه بسازند. آنها نه فقط فاقد این قابلیت‌اند بلکه جلوی دیگرانی (اسپانیایی و انگلیسی و آلمانی) که این قابلیت را دارند و می‌خواهند پیاده‌اش کنند را هم می‌گیرند.

نیتن در زمان بررسی پایگاه نازی‌ها یک پروژکتور (که به‌طرز عجیبی هنوز از کار نیافتاده) و نامه‌ای خیلی قدیمی پیدا می‌کند که توسط فرانسیس دریک نوشته شده اما به دست نازی‌ها افتاده. پروژکتور مردی در یونیفرم نیرو دریایی نازی‌ها را نشان می‌دهد که با دهانی باز و وحشیانه روی زمین پا می‌کوبد، و مثل هیولاهای جزیره چشم‌هایش مشکی و بدون مردمک است. در کنارش بت ال دورادو هست و نوشته‌ای بدین مضمون که «طلای ال دورادو نفرین‌شده است؛ اسپانیایی‌ها [با تلاش برای یافتنش] دروازه‌های جهنم را گشودند و به اجنه تبدیل شدند».

گابریل النا را گروگان گرفته و ال دورادو را پیدا می‌کند، در عین اینکه نیتن و سالیِ دوباره متحدشده هم در تعقیب او هستند. اینجاست که قضیه واضح‌تر می‌شود. ناوارو مصر است گابریلْ بت را باز کرده و «گنج واقعی ال دورادو» را پیدا کند. گابریل هم در تله‌اش می‌افتد، بت را باز می‌کند، و از داخل جسد مومیایی‌شده هوایی را استشمام می‌کند. قبل از اینکه بقیه هم بوی این «نفرین» به مشام‌شان بخورد فورا در تابوت-بت را می‌بندد، اما برای خودش دیگر دیر شده. با فریاد ناوارو را صدا می‌زند، سراسیمه می‌شود و چشم‌هایش مثل باقی هیولاها مشکی و بی‌مردمک. ناوارو هم قبل از اینکه گابریل دردسرساز شود با خونسردی به سرش شلیک می‌کند.

گابریل تا اینجا یک انگلیسی سرراست با لهجه‌ای غلیظ و شخصیتی تحصیل‌کرده بود. او مسئول مدیریت پولی بود که به ارتش مزدوران و همینطور گروه ادی پرداخت می‌کرد و همه‌جا فرمان می‌داد. او فردی هم باهوش و هم حیله‌گر نشان داده می‌شود که بعضی جاها از نیتن جلو می‌زند. مهم‌تر اینکه او نیز مثل خود نیتن دنبال سلطه است؛  یعنی،‌ به جزیره آمده تا با آنچه غارت‌گران قبلی به جا گذاشته‌اند گنج ال دورادو را برای خودش بردارد. بعبارتی او مثل همان فاتحان اسپانیایی می‌ماند. مثل ژنرال کورتز [که جوزف کانرد در دل تاریکی نشان داد]، گابریل هم به یک وحشی «شرقی» دیگر تبدیل می‌شود که باید با گلوله از شرش خلاص شد.

ناوارو فورا مسئول گروه می‌شود و می‌گوید می‌خواهد ال دورادو را بعنوان یک سلاح بفروشد. نیتن هم مشخصا دنبالش می‌افتد،‌ النا را نجات داده و ال دورادو و ناوارو را با همدیگر در اعماق اقیانوس غرق می‌کند. بااین‌حال، نیتن، النا و سالی با قایق دزدیده‌شده‌ای که مزدوران کلی طلا داخلش گذاشته بودند فرار می‌کند و می‌توان تصور کرد باقی مزدوران هم در همان جزیره مردند.

هدف این «پایان شاد»‌ دو جنبه دارد؛ اول اینکه شرارت ال دورادو این است که سفیدپوستان (در قالب استعمارگران و فاتحان) را به وحشی‌های بومی تبدیل می‌کند،‌ یعنی موجوداتی می‌شوند بدون نگرش، خرد، و، مخصوصا، بدون توانایی سلطه‌گری. نیتن با غرق کردن ال دورادو در واقع جهان را از نفرین شرقی‌ها و گسترش‌اش به جاهای دیگر پاک می‌کند، چون اگر ال دورادو (و به‌لحاظ استعاری، کل جهان شرق) تحت مطالعه‌ی دقیق قرار بگیرد، ممکن است خود انسان غربی را به یک موجود شرقی تبدیل می‌کند [همانند اتفاقی که برای کلنل کورتز در دل تاریکی می‌افتد].

نوشته‌ی ادوارد سعید دوباره در شرح این نگرانی راه‌گشاست: «با خواندن شرق‌شناس‌ها می‌بینیم آن آخرالزمانی که از آن خوف دارند نابودی تمدن غربی نیست، بلکه نابودی مرزهایی‌ست که شرق و غرب را از هم جدا نگه می‌دارد.» (Said, 1978, p. 263)

جنبه‌ی دوم این پایان شاد این است که نیتن برعکس پیشگامانش موفق می‌شود؛ از جزیره رمزگشایی می‌کند، بدون زخم‌شدن از آن خارج می‌شود (حداقل به خودش که زخم نخورد)، درحالی‌که یک کپه طلا هم در دستش است. اما مهم‌تر اینکه آن مرز جغرافیایی‌ای که تهدیدات شرق را از باقی جهان (بخوانید غرب)‌ حفظ می‌کند نگه داشت. با استفاده از نوشته و نقشه‌هایی که غربی‌های قدیم به‌جا گذاشته بودند، و مهم‌تر، با تکمیل جانشین‌سازیِ لازم برای سلطه‌طلبی، موفق می‌شود وارد شرق شود اما خودش گرفتار شرق نشود.

یارانی که نگه می‌دارید

نازی‌ها نسل‌کشی را با ارجاع به یوژنیک و نظریات توطئه‌ی یهودستیزانه درباره‌ی آلوده‌کردن خون پاک آلمانی توسط بیگانگان توجیه می‌کردند. اسپانیایی‌ها با تمسک به مفهوم limpieza de sangre — ترجمه‌ی تحت‌اللفظی: پاکی خون — بود که در دوران بازپس‌گیری اسپانیا یهودیان سفاردی و مسلمان‌های مراکشی را بیرون کردند. طولی نکشید که بعد از مرگ فرانسیس دریک (فرانسیس دریک تاریخی و نه آن نسخه‌ای که آنچارتد نشان می‌دهد)، انگلیسْ اولستر را مستعمره کرد، آن هم شبیه به شیوه‌ای که بعدها بومی‌های آمریکای شمالی با آن نسل‌کشی شدند.

پاکی خون

وقتی از شباهت نیتن با نازی‌ها می‌گویم منظورم این نیست که با ایدئولوژی فاشیستی شست‌وشوی مغزی داده شده و آلت دست هیتلر است. منظور این است که او دارد همان کاری را می‌کند که اگر یک نازی‌ (یا فاتح اسپانیایی یا استعمارگر بریتانیایی) خودش را در محیطی جدید می‌دید می‌کرد، و همان ترس‌ها و آمال و آرزوها را دارد. نیتن،‌ بعنوان یک ماجراجوی غیرعادی، با کمک آنچه کاشفان نازی و اسپانیایی به‌جا گذاشته‌اند می‌تواند بر محیطی دوردست سلطه پیدا کند، و مثل همان‌ها هم آرزوی به یغما بردن دارد و هم خوف اینکه زیادی نزدیک شرقی‌ها شده و مثل آنها وحشی شود. این واقعیت که بومی‌ها حتی در قالب انسانی در بازی تصویر نشده‌اند خودش بر ترس‌های نیتن صحه می‌گذارد؛‌ و البته بر ترس‌های خود نازی‌ها از بیگانگان.

بدتر اینکه چون آنچارتد یک بازی ویدئویی است، اینطور نیست که مخاطب منفعلانه شاهد این فانتزی باشد؛ خودش فعالانه این فانتزی را پیش می‌برد. به‌هرحال این خود نیتن نیست که دفتر فرانسیس دریک را می‌خواهد و پازل‌های جزیره را حل می‌کند، اینها همه اقدامات خود مخاطب است. نیتن و تمام فضایی که می‌پیماید طوری ساخته شده که مخاطب فعالانه در فانتزی سلطه‌طلبی شریک باشد. وقتی نیتن در جنگل‌هاست و ناگهان گلوله‌ای از کنارش رد می‌شود، این خود مخاطب است که مسئولیت دارد از نیتن مراقبت کند.

شرارت ال دورادو این است که سفیدپوستان (در قالب استعمارگران و فاتحان) را به وحشی‌های بومی تبدیل می‌کند،‌ یعنی موجوداتی می‌شوند بدون نگرش، خرد، و، مخصوصا، بدون توانایی سلطه‌گری. نیتن با غرق کردن ال دورادو در واقع جهان را از نفرین شرقی‌ها و گسترش‌اش به جاهای دیگر پاک می‌کند، چون اگر ال دورادو (و به‌لحاظ استعاری، کل جهان شرق) تحت مطالعه‌ی دقیق قرار بگیرد، ممکن است خود انسان غربی را به یک موجود شرقی تبدیل می‌کند [همانند اتفاقی که برای کلنل کورتز در دل تاریکی می‌افتد].

بعلاوه شراکت بازیکن در اقدامات نیتن چه بسا باعث شود به آن افتخار هم کند. گویی که بازی می‌گوید «شمای بازیکن بهتر از این وحشی‌ها هستید. و برای ثابت‌کردنش بهشون شلیک کنید و مالشون رو بردارید!» اما مهم‌تر اینکه بازی یک فانتزی به‌خصوصی درباره‌ی فضا و جغرافیای جزیره می‌سازد: «… جغرافیا و تاریخ خیالی به ذهن کمک می‌کند تا با شدت‌بخشیدن به فاصله و تفاوت بین آنچه نزدیک است و آنچه دور است، هویت خودش را قوی‌تر کند». (Said, 1978, p. 55)

این تصور رضایت‌بخش و عافیت‌طلبانه — آن هم وقتی در قالب یک آدم عادیِ ماجراجو و سرزنده قرار بگیریم — می‌خواهد بگوید آنچه داریم، و خصوصا آنچه از دیگران می‌گیریم، حق ماست چون ما در خرد و قدرت از آنها شایسته‌تریم. فانتزی‌های کنترل و سلطه تقریبا همیشه قوت قلب می‌دهند. چه صحبت سر مال واقعی شود و چه مالی که در فانتزی‌هایمان از بقیه می‌گیریم اصلا مهم نیست. چون انسان‌ها می‌توانند بین واقعیت و فانتزی مرز بکشند، اما معمولا (و شاید همیشه) خیالاتشان چیزی درباره‌ی واقعیت هم نشان می‌دهد. شاید اگر در فانتزی‌هایتان خود را در حال همان کاری می‌بینید که یک نازی می‌توانست انجام بدهد بهتر است کنترلر را زمین گذاشته و شانس‌تان را جای دیگر امتحان کنید.

[در قسمت بعدی به شرق‌شناسی آنچارتد ۲ می‌پردازیم.]

نویسنده: Peter Z Grimm


آثار مرجوع

Latour, B. (2011). Visualization and Cognition: Drawing Things Together. Knowledge and Society Studies in the Sociology of Culture Past and Present, 6, 1–۴۰.

Said, E. (1978). Orientalism. Random House.

صفحه‌ی اصلی بازی دیجی‌کالا مگ | اخبار بازی، تریلرهای بازی، گیم‌پلی، بررسی بازی، راهنمای خرید کنسول بازی



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما