نقد فیلم «گردبادها»؛ از ترس‌هایت سواری بگیر!

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۳ دقیقه
نقد فیلم «گردبادها»

فیلم‌های فاجعه‌ای بهتر از فیلم‌های ترسناک می‌توانند مو بر تن آدم سیخ کنند. هولناک بودن فیلم‌هایی که شرور داستانشان بلایای طبیعی هستند در این است که می‌توانید خودتان را جای کاراکترها بگذارید و با آن‌ها همذات‌پنداری کنید. مخصوصا در عصر تغییرات اقلیمی امروز که خودمان شمه‌ای از آن را چشیده‌ایم و می‌توانیم تصور کنیم روزی کره‌ی زمین در نتیجه‌ی این تغییرات به یک مکان غیرقابل سکونت تبدیل شود. تا رسیدن آن روز اما کسانی وجود دارند که از خطر کردن لذت می‌برند و خودشان را به دل آن‌ها می‌زنند. گاه آن‌ها مثل رفقای پاتریک سوویزی در فیلم «نقطه شکست» (Point Break) هستند که خودشان را به دست بلندترین امواج دریا می‌سپارند و گاه جوانانی که در پی بزرگترین گردبادها می‌افتند که در نقد فیلم «گردبادها» (Twisters) به همین جوانان می‌پردازیم.

البته «گردبادها» را با «گردباد» (Twister) اشتباه نگیرید؛ همین یک نشانه‌ی جمع کافی است تا بفهمید این بار ریسک‌ها از همیشه بالاترند. «گردباد» فیلم ۱۹۹۶ ساخته‌ی یان ده بونت است که با اینکه نقدهای خیره‌کننده‌ای نداشت، اما به دومین فیلم پرفروش آن سال، و دهمین فیلم پرفروش تاریخ امریکا تا آن زمان تبدیل شد، اما «گردبادها» امسال با کارگردانی تازه و با کاراکترهای کاملا متفاوت داستانی مشابه فیلم دهه نود روایت می‌کند. در نظر داشته باشید که «گردبادها» بازسازی، دنباله یا بازراه‌اندازی فیلم دهه نودی نیست؛ بلکه فیلمی است کاملا تازه که در همان دنیا می‌گنجد و از پیش‌فرض‌های فیلم «گردباد» استفاده کرده است. با این حال، رنگ و بوی فیلم ده بونت در جای‌جای «گردبادها» وجود دارد و دیدن آن برای کسی که فیلم سابق را دیده است، با باری از نوستالژی همراه خواهد بود.

هشدار؛ در نقد فیلم «گردبادها» خطر لو رفتن داستان وجود دارد

نقد فیلم «گردبادها»؛ رام‌کنندگان گردباد به جاده می‌زنند

گلن پاول و دیزی ادگار جونز

کیت (دیزی ادگار جونز) روی فیزیک ابرها کار می‌کند و همه معتقدند او بهتر از هر دستگاهی می‌تواند جهت شکل‌گیری گردبادها را به شما بگوید. او و دوستانش عاشق دنبال کردن گردبادها هستند و در امریکا هیچ جایی بهتر از اکلاهما برای این کار پیدا نمی‌شود. این گروه دوستان می‌خواهند تئوری کیت را به بوته‌ی آزمایش بگذارند که روی کاغذ تضمین می‌کند می‌تواند یک گردباد را از بین ببرد، یا به قول خود کیت گردباد را رام کند. آن‌ها می‌خواهند یک گردباد گیر بیاورند و دوروتی را درونش کار بگذارند؛ دوروتی همان دستگاهی است که آن‌ها ساخته‌اند و می‌تواند یک گردباد را از درون منهدم کند. به این منظور، آن‌ها باید دم و دستگاه خود را با ماشین درست به وسط یک گردباد رسانده و جا بگذارند.

تا لحظه‌ی آخر به نظر می‌رسد نقشه‌ی آن‌ها قرار است موفقیت‌آمیز باشد؛ اما گردبادی که قرار بود از نوع EF1 (سرعت، قدرت و تخریب‌گری پایین) باشد، ناگهان از سهمگین‌ترین انواع آن از آب درمی‌آید و چاره‌ای برای دوستان نمی‌ماند جز اینکه ماشین و دستگاهشان را وسط جاده رها کنند. با این وجود، دو تن از دوستان کیت و دوست‌پسرش که تا آخرین لحظات داشت از کیت محافظت می‌کرد، به درون گردباد کشیده شده و می‌میرند. این واقعه رد خود را بر روح و روان کیت می‌گذارد؛ به طوری که تا پنج سال گم و گور شده و تعقیب گردبادها، که روزگاری تمام فکر و ذکرش بود را کنار می‌گذارد. تا اینکه خاوی (آنتونی راموس)، یکی از دوستان دوران تلخ فراموش‌شده، کیت را پیدا کرده و به او پیشنهاد می‌دهد دوباره به عرصه‌ی تعقیب گردبادها باز گردد. این بار اما با استفاده از تجهیزات پیشرفته‌تری که به ارتش تعلق دارد و یک گروه متخصص با سرمایه‌گذار مشخص.

گویا خاوی توانسته سه تا از دستگاه‌های پروتایپ‌های قابل حمل PAR (Phased Array Radar) را جور کند تا بتواند داده‌ی بیشتری از گردبادها به دست آورده و با اسکن کردن آن‌ها به حفظ جان مردم کمک کند و کیت هم تنها کسی است که می‌تواند بهتر از دیگران دنبال گردباد بیفتد. بالاخره کیت به اکلاهما و دشت‌های بادخیز آن بازگشته و به تیم خاوی می‌پیوندد؛ اما آن‌ها تنها کسانی نیستند که می‌خواهند با گردبادها مسابقه بگذارند. تعقیب‌کننده‌های گردباد از آرکانزاس به رهبری تایلر اوونز (گلن پاول)، که خودش را رام‌کننده‌ی گردباد می‌خواند، به سرعت خودشان را به میدان می‌رسانند و به خاطر حضور فعالشان در یوتیوب، طرفداران زیادی دارند. تایلر اوونز و دار و دسته‌اش با ورود پرقدرت خود به عرصه، همزمان با تیم کیت و خاوی به دنبال گردباد راه می‌افتند. بخت اما با کیت نیست؛ زیرا خاطرات روزهای تلخ پنج سال پیش هنوز او را رها نمی‌کند و همین موجب می‌شود کیت از قصد، ماشین را به سمت مخالف گردباد ببرد.

به مرور، این رقابت سالم بین گروه‌های تعقیب گردباد به دوستی مبدل می‌شود؛ مخصوصا وقتی کیت می‌بیند که تایلر و دوستانش از عایدی‌های خود برای کمک‌رسانی به آسیب‌دیدگان گردباد استفاده می‌کنند؛ آن هم در حالی که سرمایه‌گذار رفیق خودش، خاوی، از موقعیت سوءاستفاده کرده و می‌خواهد زمین‌های مردم را به چنگ آورد. پس از بازدید از شهری که بخش اعظم آن به خاطر گردباد از بین رفته، تایلر برای تغییر فضا و شناخت بیشتر دخترک هواشناس، کیت را برداشته و می‌روند یک رودیو ببینند؛ جایی که در آن هر دو سفره‌ی دلشان را برای هم باز کرده و کمی بیشتر از خودشان به دیگری می‌گویند. در همین میان اما یک گردباد سخت دیگر جان می‌گیرد و نه تنها کل رودیو را در خود می‌بلعد، که هر کسی که نتوانسته فرار کند هم به درون خود می‌کشاند و کیت و تایلر به سختی و به خاطر تیزهوشی کیت جان سالم به در می‌برند.

کیت که به خاطر این حادثه و غفلت خاوی از سوءاستفاده‌های سرمایه‌گذار او عصبانی است، تصمیم می‌گیرد به خانه‌ی مادری‌اش که در نزدیکی اکلاهماست بازگردد؛ جایی که پنج سال پیش در آنجا روی پروژه‌ی فیزیک ابری‌اش کار می‌کرد. سروکله‌ی تایلر در این خانه پیدا شده و او دفتر کیت درباره‌ی پروژه‌ی رام کردن ابرها را پیدا کرده و پیشنهاد می‌دهد که دوباره آن را امتحان کنند. کیت در ابتدا حاضر نمی‌شود قدم به مسیری بگذارد که یک اشتباه می‌تواند به مرگ عزیزترین کسان او بینجامد. اما یادداشت‌های گذشته‌اش جرقه‌ای در ذهن او می‌زند که با ایده‌های تایلر همراه می‌شود. کیت که حالا روح تازه‌ای در او دمیده شده، خود رام پیشنهاد تایلر می‌شود و آن‌ها دوتایی با بشکه‌های پلیمر دوروتی به دل جاده می‌زنند تا تئوری کیت را روی یک گردباد EF1 امتحان کنند. کیت برای آنکه از تئوری خود مطمئن شود، به طور کامل خاوی را ترک کرده و به گروه تایلر می‌پیوندد.

آن‌ها با جرئتی مثال‌زدنی به سمت گردبادی می‌روند که بسیار شدیدتر از یک EF1 به نظر می رسد و انگار بزرگترین گردباد قرن است؛ اما این همه‌ی ماجرا نیست و حرکت این گردباد از درون یک منطقه‌ی پالایش نفتی، آن را به یک گردباد آتشین مبدل می‌کند که جان تمام مردم شهر آن نزدیکی را به خطر می‌اندازد. کیت، تایلر و دیگران تصمیم می‌گیرند به جای دنبال کردن پروژه‌ی کیت، به شهر نزدیک رفته و مردم را نجات داده و به پناهگاه‌ها هدایت کنند. خاوی نیز که اراده‌ی بشردوستانه‌ی کیت را می‌بیند، همکاران طمع‌کارش را رها کرده و برای کمک به مردم راهی می‌شود. با پر شدن پناهگاه‌ها، آن‌ها محبور می‌شوند مردم را در یک سینما پناه بدهند؛ اما سینمایی که زیرمینی ندارد و یک هیچ‌جوره نمی‌تواند در برابر یک گردباد EF5 مقاومت کند.

نقد فیلم «گردبادها» ۲۰۲۴

کیت که می‌بیند تمام مردمی که به سمت سینما کشانده، حالا جانشان در خطر است، به تنهایی سوار ماشین شده و با بشکه‌های پیلمر به دل جاده می‌زند تا آخرین شانس خود را برای آزمایش تئوری خود و رام کردن گردباد امتحان کند. حالا دیگر همه چیز به کیت بستگی دارد. او همانطور که با تایلر نتیجه‌گیری کرد موشک‌هایی را به درون گردباد پرتاب می‌کند تا سطح رطوبت بالا رفته و باران بگیرد. خاوی و تایلر که از دور شاهد ماجرا هستند گمان می‌کنند که گردباد کیت و ماشین همه را با هم بلعیده و دیگر امیدی نیست. همزمان گردباد یک دیوار کامل سینما را از جا درمی‌آورد و به سرعت جلوتر می‌آید و دو سه نفری را نیز بلند کرده و به درون خود می‌کشاند.

کیت اما هنوز وسط گردباد گیر کرده. او که پلیمرها را به داخل گردباد فرستاده دیگر کاری از دستش برنمی‌آید. پس فرمان ماشین را رها کرده و دیگر همه چیز را به دست سرنوشت می‌سپارد؛ تا اینکه در اتفاقی غیرمنتظره، گردباد واقعا فرونشسته و به تدریج آرام می‌گیرد. تکنیک کیت جواب می‌دهد و بالاخره موفق می‌شود گردباد را رام کند. با اینکه ماشین کیت سرنگون شده اما خطر از بیخ گوشش گذشته و زنده می‌ماند و تایلر و خاوی برای نجات او می‌آیند و با وجود مرگ‌ها و ویرانی‌ها، همه چیز برای کیت و تایلر به خوبی و خوشی به پایان می‌رسد. درست در لحظه‌ی آخر که کیت می‌خواهد سوار هواپیما شده و اکلاهما را ترک کند گردباد دیگری سروکله‌اش پیدا می‌شود؛ مثل فیلم‌های ابرقهرمانی که همیشه آدم بد دیگری هست که قهرمان باید به حسابش برسد، همیشه گردباد دیگری وجود دارد که تعقیب‌کنندگان گردباد را به سمت خود فرامی‌خواند.

«گردبادها» استاندارد فیلم اصلی را حفظ می‌کند

لیلی و تایلر - فیلم «گردبادها»

«گردبادها» یک فیلم کلاسیک است؛ البته نه به این معنا که قرار است در چرخش روزگار دوام بیاورد؛ بلکه از این نظر که فیلمنامه و کارگردانی آن شما را به یاد فیلم‌های دهه‌ی نود میلادی می‌اندازد. «گردبادها» هر چه را که در فیلم اصلی جواب داده بود گرفته و بهتر آن را تحویل می‌دهد و حداقل اگر آن را بهتر نکرده باشد، همان استاندارد را حفظ می‌کند. حتی فیلمبرداری «گردبادها» روی فیلم ۳۵ میلی‌متری کداک، دوربین دستی و در منطقه‌ی اوکلاهما انجام شده؛ درست مثل فیلم اصلی که موجب شده فیلم حتی از نظر بصری، احساسی شبیه به فیلم دهه‌ی نود را در بیننده برانگیزاند.

این بی‌شک حس نوستالژی ما را قلقلک می‌دهد و نکته‌ی مثبتی برای «گردبادها» به حساب می‌آید. البته فیلم‌هایی که به سبک استاندارد هالیوود دهه نود ساخته می‌شوند، یک‌سری معیارها و چارچوب‌های مشخص دارند و برای همین، پیش‌بینی آن‌ها کار سختی نیست؛ از همان ابتدای کار می‌دانید که کیت قرار است قهرمان باشد، پروژه‌اش جواب بدهد و رابطه‌اش با تایلر بهتر شود؛ اما «گردبادها» همزمان عنصری غیرقابل پیش‌بینی نیز به فیلم اضافه می‌کند. در همان ابتدای فیلم و با مرگ سه دوست نزدیک کیت اینطور القاء می‌شود که هر لحظه امکان مرگ یکی از کاراکترها وجود دارد و هیچکس از دست گردبادها در امان نیست. برای همین دیدن فیلم خسته‌کننده نمی‌شود.

علاوه بر این، با اینکه هیچکدام از کاراکترها یا بازیگران فیلم «گردباد» به این نسخه‌ی تازه برنگشته‌اند، اما یک سری المان‌هایی وجود دارد که بین این دو فیلم ارتباط برقرار می‌کند و به ویژه برای کسی که فیلم ۱۹۹۶ را دیده باشد، جنبه‌ی آشنایی دارد؛ مثلا، داستان همچنان با تراژدی آغاز می‌شود. در فیلم «گردباد» پدر جو (هلن هانت) به دام گردباد افتاد و کشته شد. این تجربه یکی از مهم‌ترین انگیزه‌های جو برای شروع تحقیقات خود روی گردبادها و دنبال کردن آن‌هاست. در «گردبادها» کیت با چهار نفر از دوستان خود همراه می‌شود تا نتیجه‌ی تئوری‌هایش را تست کند. آزمایشی که با مرگ سه تن از آن‌ها، به ویژه دوست‌پسرش جب (دریل مک‌کورمک) به پایان می‌رسد. این مسئله باعث می‌شود کیت تا پنج سال هر گونه تعقیب گردباد و مانند آن را کنار گذاشته و حتی پروژه‌اش را نیمه‌تمام رها کند که البته خاوی دوباره او را به عالم گردبادها بازمی‌گرداند.

عامل دیگری که در «گردبادها» تکرار شده و در فیلم یان ده بونت حضوری پررنگ داشت، دستگاه دوروتی بود که البته چهار نسخه داشت و هر چهارتایش در فیلم اصلی از بین رفت. این بار در فیلم «گردبادها» اما دوباره شاهد استفاده‌ی کیت از دوروتی (که نام آن برگرفته از داستان «جادوگر شهر آز» است) هستیم؛ اما نسخه‌ی پنجم دوروتی که تکنولوژی پیشرفته‌تری دارد. داستان «گردبادها» مثل فیلم اول همچنان در منطقه‌ی اکلاهما می‌گذرد که اتفاقا برای کارگردان «گردبادها»، که در آرکانزاس بزرگ شده و زندگی میان گردبادها را تجربه کرده داستانی ملموس و آشنا را به همراه می‌آورد؛ نکته‌ای که به نقطه‌ی قوت او در کارگردانی «گردبادها» تبدیل شده است.

بیل پکستون پس از موفقیت غیرقابل پیش‌بینی «گردباد» (۱۹۹۶) می‌خواست دنباله‌ی آن را بسازد و برای این کار، دنبال جیمز کامرون نیز رفت. داستان این دنباله‌ی فرضی قرار بود بر واقعه‌ی گردباد سال ۱۹۲۵ تمرکز داشته باشد و خشونت بیشتری نشان دهد. اما با مرگ پکستون در ۲۰۱۷، این پروژه کنار گذاشته شد. «گردبادها» اما کاری را که پکستون می‌خواست با جیمز کامرون انجام دهد، محقق می‌کند؛ هر چند او ایده‌ی 3D در ذهن داشت که احتمالا برای «گردبادها» هم تصمیم درستی می‌بود. ولی تأخیرهای طولانی ناشی از قرنطینه‌های کووید،  کمبود بودجه و توقف پروژه به خاطر اعتصابات SAG-AFTRA چنین کاری را دشوار کرد. با توجه به وقفه‌ی طولانی که بین فیلمبرداری افتاده بوده، صحنه‌های زیادی نیاز به فیلمبرداری دوباره داشته‌اند و مراحل تدوین و پس از تولید آن تا دو هفته پیش از اکران فیلم همچنان در جریان بوده است. با این حال و با وجود عبور هشتاد میلیون دلاری از بودجه‌ی تقریبی، «گردبادها»، به طور ویژه از نظر بصری کم نمی‌گذارد.

این مسئله به ویژه زمانی اهمیت پیدا می‌کند که فیلم اصلی را دیده باشید. «گردباد» با ترکیب درستی از جلوه‌های ویژه‌ی عملی و کامپیوتری،‌ نتیجه‌ی بصری عالی تحویل مخاطب داده است که در آن گردبادها و قدرت تخریب آن‌ها به شدت واقعی می‌نمایند. فیلم «گردبادها» هم در این کار موفق بوده و این پدیده‌ی خارق‌العاده را واقعی‌تر از همیشه نشان می‌دهد. نکته‌ی جالب این است که تا جای ممکن از جلوه‌های ویژه‌ی عملی برای «گردبادها» استفاده شده و تقریبا هر چیزی جز خود گردبادها به صورت عملی ساخته شده است؛ همین واقعی بودن از پشت صحنه به تصویر نشت کرده و یک تصویر نهایی عالی تحویل مخاطب می‌دهد. البته جلوه‌های ویژه‌ی کامپیوتری فیلم هم از بسیاری از فیلم‌های ابرقهرمانی امروزی بهتر هستند و عظمت و هولناک بودن گردبادها را به نحوی به تصویر می‌کشند که هیچوقت به وادی کمیک یا فانتزی وارد نمی‌شود. حفظ رئالیسم در تصاویر این بلایای طبیعی، تأثیرگذاری فیلم را هم بیشتر کرده است. به طور ویژه قاب‌های پس از حادثه، که در آن جهان ویران‌شده‌ی پس از گردبادها را می‌بینید، ترسناک بودن این واقعه را می‌رسانند.

برای مثال، پس از خروج از منطقه‌ی امن خانه‌ی مادر کیت، به تدریج تنش داستان به حدی بالا می‌گیرد که از همیشه بیشتر است. مخصوصا وقتی ماشین خاوی و تیمش با یک گردباد کله‌پا می‌شود و گردباد به یک پالایشگاه نفت می‌رسد و یک گردباد آتشین درست می‌کند؛ یا صحنه‌ای که در آن گردباد لیلی (ساشا لین) را به سمت خود می‌کشاند و تایلر دستان او را چسبیده و رها نمی‌کند واقعا جالب فیلمبرداری شده است به طوری که لیلی واقعا در هوا معلق است و وقتی تکنیک کیت جواب می‌دهد، گردباد هم تحلیل رفته و لیلی به آرامی به زمین می‌افتد. در این صحنه‌هاست که می‌فهمید واقعا باید «گردبادها» را روی یک پرده‌ی بزرگ دید.

به جز تیم جلوه‌های ویژه، باید دست‌مریزادی هم به تیم لباس گفت. در آغاز کار لباس‌های کیت نشان‌دهنده‌ی شوق جوانی او هستند؛ اما بلایی که گردباد بر سرش می‌آورد، او را در لاک خودش فرومی‌برد و آن وجه ماجراجوی شخصیت‌اش را کور می‌کند. در نتیجه با کار پیدا کردن در یک سازمان هواشناسی، کیت دیگر کت و شلوار، رنگ‌های تیره و لباس‌هایی می‌پوشد که مجبورش می‌کنند شق و رق رفتار کند. این پوشش تازه نشان می‌دهد او با زندگی جدید خودش هم درگیر است. وقتی کیت بالاخره می‌پذیرد تا خاوی را برای دنبال کردن گردباد همراهی کند، لباس سفیدی پوشیده که برای دنبال کردن گردباد مناسبت ندارد، مشخصا برای حضور در محیطی که همه‌جایش را خاک و گل گرفته! این پیراهن سفید و یقه‌اسکی با شخصیت قدیم کیت در تضاد است که پنج سال پیش برای تعقیب گردباد در پوست خود نمی‌گنجید. بازتاب همین ترس و عدم آمادگی برای مواجهه با گردباد را می‌توانید چند دقیقه بعد در فیلم ببینید که کیت به دلیل خاطرات ناراحت‌کننده‌ی قدیم، حاضر نمی‌شود دوست دیگری را به گردباد از دست بدهد و در نتیجه فرمان ماشین را به سمت مخالف گردباد می‌کشاند و به جای زدن به دل آن، از دستش فرار می‌کند؛ چیزی که در کیت قدیم سابقه نداشت.

به مرور اما کیت انگار که به خودش قول داده باشد که از دست ترس‌هایش نگریزد، با ترس‌هایش مواجه شده و این در لباس‌هایش نیز نمودار می‌شود؛ او لباس‌های راحت‌تری پوشیده و موهایش را باز می‌گذارد؛ آخر وقتی در حال تعقیب گردباد هستید، دیگر اینکه موهایتان را تروتمیز بالای سرتان گوجه کرده باشید به چه دردی می‌خورد؛ یا وقتی کیت به خانه بازمی‌گردد، دوباره همان لباس‌های دوران نوجوانی را به تن می‌کند که یادآور آن کیت سبز و جوان با تمام خوشی‌ها و جاه‌طلبی‌های گذشته‌ی اوست و وقتی بالاخره با تایلر همراه می‌شود تا تئوری‌های گذشته‌ی خود را امتحان کند، دوباره همان کیت پنج سال پیش است با همان ظاهر و لباس و چشمانی که از فرط هیجان و اشتیاق برق می‌زنند. حتی اگر فیلم اصلی را دیده باشید، ارجاعی در لباس کیت به لباس کاراکتر هلن هانت در فیلم ۱۹۹۶ وجود دارد. لباسی که کیت در رودیو پوشیده دقیقا همانی است که جو هاردینگ در «گردباد» به تن داشت. حتی لباس‌هایی که بون (برندون پری) و لیلی می‌پوشند، ارجاعاتی به لباس کاراکتر داستی (فیلیپ سیمور هافمن) از فیلم اصلی دارند.

هیچ حرف و سیاست اضافه‌ای در «گردبادها» وجود ندارد

گلن پاول

«گردبادها» یک فیلم سرراست و مستقیم است؛ این فیلم درباره‌ی گردبادها و کسانی است که تمام فکرشان با اندیشه‌ی گردبادها پر شده و هیچ حرف اضافه‌ای هم درباره‌ی سیاستمداران و اقدامات بشر در نابودی طبیعت وجود ندارد؛ فیلم در عوض بر این بلایای طبیعی تمرکز می‌کند که هرساله جان عده‌ی زیادی را گرفته و زندگی صدها هزار نفر را در ایالات متحده درگیر می‌کنند. این فیلم نشان می‌دهد که گردبادها چه ویرانی بر جا می‌گذارند و مسئولان هم که هیچ وقت نیستند تا دست شهروندان را در این مواقع بگیرند.

«گردبادها» فیلمنامه‌ی روان و ساده‌ای دارد، بدون صحبت از نقش بشر در تخریب محیط زیست که خودتان بهتر از هر کسی درباره‌ی آن‌ها می‌دانید و نیازی نیست یک فیلم سرگرم‌کننده‌ی تابستانی درباره‌اش برایتان کلاس آموزشی بگذارد. هر چند می‌توانید یک‌سری انتقادات زیرپوستی به سیستم ایالات متحده و بی‌توجهی دولت به مناطق حادثه‌خیز در آن پیدا کنید. با این حال، خوب است که فیلم زیادی غرق خطرات اقدامات بشر و نابودی محیط زیست نمی‌شود که فیلم را از جنبه‌ی اصلی آن خارج می‌کند. البته یک نکته‌ی کلیشه‌ای در داستان «گردبادها» وجود دارد؛ اینکه مرد سفیدپوست پولدار آدم بد ماجراست؛ همان سرمایه‌گذار پروژه‌ی خاوی به نام ریگز که از تراژدی مردم پول درمی‌آورد و زمین‌هایشان را به قیمت پایین می‌خرد و از داده‌ی خاوی بی‌خبر از همه‌جا برای این کار بهره می‌برد؛ برای همین اگر «گردبادها» به بلایای طبیعی به عنوان شرور داستان خود اکتفا می‌کرد بهتر بود.

با وجود سادگی فیلمنامه، داستان «گردبادها» منطق روایی خود را حفظ کرده و حتی کاراکترها یک مرحله توسعه‌ی شخصیتی را از سر می‌گذارنند. تحول شخصیت کیت و پیشرفت شخصیت او بر پاشنه‌ی تراما یکی از بهترین راه‌های توسعه‌ی کاراکتری اوست؛ مخصوصا که این تراما در اوایل فیلم نشان داده می‌شود؛ پس بیننده هم یک جورایی در آن غم سهیم است. حتی اگر تا به حال گردبادی سر راهمان سبز نشده باشد، همین که مای بیننده این جوانان پرامید را دیدیم که در عرض چند دقیقه طعمه‌ی گردباد شدند، نمی‌توانیم با کیت هم‌دردی نکنیم؛ برای مثال، در صحنه‌ای که در خانه‌ی کیت بین او و تایلر اتفاق می‌افتد، دیگر اینطور نیست که برای بیننده مهم نباشد که چرا این دخترک دارد مثل ابر بهار گریه می‌کند؛ چون اول فیلم می‌بینید که همین ابرها می‌توانند به چه راحتی جان آدم‌ها را بگیرند.

همین تراما در کیت تبدیل به انگیزه‌ای می‌شود تا در چند دقیقه‌ی پایانی فیلم به تنهایی وسط گردباد برود. جایی در فیلم خاوی از کیت می‌پرسد فکر می‌کنی چرا ما دو تا زنده ماندیم؟ انگار که هدف والاتری در زنده ماندن کیت و خاوی وجود دارد. این بار مسئولیت را بر دوش کیت سنگین‌تر می‌کند تا بخواهد با به سرانجام رساندن تحقیقات خود، به مردم کمک کند و همزمان، انتقام خون دوستانش را از طبیعت بگیرد. حتی کاراکتر تایلر هم، که به عنوان یک پسر کله‌خر عاشق ماجراجویی به داستان معرفی می‌شود، به مرور خود را در دل بیننده جا می‌کند؛ به ویژه با گفتگویی که بین او و کیت در رودیو اتفاق می‌افتد و تایلر در آنجا از اولین تجربه‌ی مواجهه‌اش با یک گردباد و علت نام‌گذاری‌اش به عنوان رام‌کننده‌ی گردباد می‌گوید. در ادامه می‌فهمیم تایلر سال‌ها پیش گاوسواری می‌کرده و انگار از همان ابتدا عشق به هیجان و خطر در رگ‌هایش جریان داشته، حالا یک روزی رام کردن گاوها و یک روز رام کردن گردبادها.

با اینکه رابطه‌ی بین کیت و تایلر، به ویژه با اجرای خوب دیزی ادگار جونز و گلن پاول جواب داده است، اما «گردبادها» هوشمندانه از گنجاندن یک عاشقانه‌ی کلیشه‌ای در فیلم خودداری کرده است؛ برای نمونه، در صحنه‌ی پس از فاجعه‌ی گردباد رودیو، دیزی به جاده زده و به خانه‌ی کودکی‌اش بازمی‌گردد، در واقع به آغوش مادرش. احساسی کاملا طبیعی که برای هر کسی قابل درک است و از اینکه مثلا کیت از دست خاوی به تایلر رو می‌آورد، همان سیستم کلیشه‌ای می‌شد که هالیوود اغلب سراغش می‌رود. با این حال، مسئله‌ی کلیشه‌ای شدن به شدت برای کاراکترهای فرعی صادق است که اجرای متوسط بازیگران آن‌ها هم کمکی به وضعیتشان نمی‌کند. خوشبختانه، «گردبادها» اغلب حول دو کاراکتر کیت و تایلر متمرکز شده که با اجرای خوب جونز و پاول، هیجان و اشتیاق را همزمان به تصویر می‌کشند.

البته فیلمنامه هم به کمک آن‌ها آمده و به خوبی تنش داستان را به تدریج بالا می‌برد؛ به ویژه ده دقیقه‌ی پایانی فیلم واقعا دلهره‌آور و پراضطراب است که در لحظه‌ی آخر از آدم‌هایی معمولی مثل کیت و تایلر قهرمان می‌سازد. تمام ایده‌ها و تئوری‌هایی که پیش از این از سوی کیت یا تایلر مطرح شده یا شمه‌ای از آن‌ها به بیننده نشان داده شده بود (مثل دنده‌هایی که مثل مته از ماشین تایلر به درون زمین فرومی‌روند تا گردباد نتواند ماشین را بلند کرده و با خود ببرد یا تئوری بشکه‌های پلیمر کیت) همه در ده دقیقه‌ی پایانی دست به دست هم می‌دهند و حالا بیننده هم با دستورعمل‌های رام کردن گردباد آشناست؛ اما سوالی که بیننده را سر جای خود میخکوب می‌کند این است که آیا این تئوری در عمل و در مواجهه با یکی از سهمگین‌ترین گردبادها جواب می‌دهد؟

کارگردانی «گردبادها» پیچشی تازه به فیلم اصلی می‌دهد

«گردبادها» ۲۰۲۴

شکی در آن نیست که یان ده بونت، کارگردان فیلم «گردباد»، کارنامه‌ی پربارتری از آیزاک چانگ دارد؛ از دو فیلم «سرعت» (Speed) گرفته، تا «تسخیرشده» (The Haunting) و «گزارش اقلیت» و تازه باید فیلمبرداری آثاری چون «جان‌سخت» (Die Hard)، «باران سیاه» (Black Rain)، «شکار برای اکتبر سرخ» (The Hunt for Red October) و «غریزه‌ی اصلی» (Basic Instinct) را هم به این لیست اضافه کنید. برای همین پیش‌فرض‌هایمان اجازه نمی‌داد قبول کنیم کارگردان فیلمی مثل «میناری» (Minari) بتواند از پس «گردبادها» بربیاید. اما آیزاک چانگ خلاف ایده‌های ما را ثابت کرد و اتفاقا نشان داد تجربه‌ی او در کارگردانی فیلم درام، خیلی به درد یک فیلم پرهیجان فاجعه‌ای می‌خورد. هر چند حضور دن میندل، فیلمبردار فیلم‌هایی چون «مأموریت: غیرممکن ۳»، «مرد عنکبوتی شگفت‌انگیز ۲» (The Amazing Spider-Man 2)، «جنگ ستارگان: نیرو برمی‌خیزد» (Star Wars: The Force Awakens) و «حاشیه اقیانوس آرام: طغیان» (Pacific Rim: Uprising) در کنار چانگ بی‌تأثیر نبوده است.

یک مشکل اساسی که فیلم‌های امروزی هالیوود از آن رنج می‌برند، کامپوزیشن و نورپردازی است؛ اما «گردبادها» استانداردها در این زمینه را رعایت می‌کند و این احتمالا از پس‌زمینه‌ی چانگ در ساخت فیلم‌های درام می‌آید که رویکردش در «گردبادها»، به ویژه در صحنه‌های آرام‌تر به همان سبک فیلم‌های درام می‌ماند؛ نه به سبک فیلم‌های اکشن امروزی که به جز پرده‌ی سبز و صورت بازیگر چیز دیگری در تصویر وجود ندارد. برای مثال یک قاب زیبا به ذهن می‌آید که در دقایق پایانی فیلم پس از آنکه تکنیک کیت جواب می‌دهد و گردباد آرام می‌گیرد، به جای دیواری که تا لحظاتی پیش روی پرده‌ی آن فیلم «فرانکنشتاین» پخش می‌شد، دیگر دیواری وجود ندارد، اما قاب دنیای ویران‌شده به دست گردباد جای آن را گرفته است.

تا صحبت از فیلم‌های امروزی است باید گفت «گردبادها» یکی از معدود فیلم‌های مدرن است که اصلاح رنگ خاکستری یا خنثی به نفعش کار می‌کند. هر چند در لحظه‌های آرامش، گرمایی وجود دارد که به صمیمیت بین کاراکترها دامن می‌زند؛ برای نمونه می‌توان به صحنه‌ای آرامش پیش از طوفان اشاره کرد که در آن کیت قاصدکی را برمی‌دارد تا جهت بادها را بسنجد و در پس‌زمینه‌اش آسمانی زیبا با ابرهای پنبه‌ای وجود دارد که کسی باورش نمی‌شود می‌تواند در چه مدت کوتاهی چه بلایی سر مردم روی زمین بیاورد؛ یا می‌توان به صحنه‌ی گفتگوی کیت و تیم تایلر در شب پس از حادثه، و صحبت‌های تایلر با کیت و مادرش سر میز شام اشاره کرد که با نورپردازی خاص خود، علاوه بر کاراکترها، برای بیننده هم یک منطقه‌ی امن می‌سازد.

با اینکه اکثریت زمان فیلم در ماشین‌ها می‌گذرد یا بر پهنه‌ی آسمان پیش روی کاراکترها متمرکز شده است، فیلم هیچوقت تکراری یا حوصله‌سربر نمی‌شود. روی آوردن به نماهای دور و از بالای سر هم فیلم را از قاب‌های کلیشه‌ای فیلم‌های اکشن دور کرده است. اشاره کردیم، آیزاک چانگ از فیلم ۳۵میلی‌متری برای «گردبادها» استفاده کرده؛ اما چیزی که فیلم را به شدت مدرن می‌کند، معرفی کاراکترها به عنوان استریمرهای یوتیوب است که یک چرخش کاملا تازه به نسبت فیلم ۱۹۹۶ به حساب می‌آید. به ویژه استفاده از این نکته در قالب یک سبک نوین برای فیلمبرداری «گردبادها» را تبدیل به فیلمی می‌کند که اساسا محصول عصر مدرن است. ما امروزه در عصری زندگی می‌کنیم که اینترنت عضو جدایی‌ناپذیر آن است و لایوهای یوتیوب و اینستاگرام و مانند آن دیگر برایمان عادی شده‌اند؛ استفاده از آن‌ها در فیلم‌های جدی اما ایده‌ای است که هنوز تازگی دارد. چانگ اما به خوبی از قالب استریمینگ برای نشان دادن وجه دیگر کاراکتر تایلر و تیم او استفاده می‌کند. مخصوصا وقتی با یک سرچ ساده به انبوه کانال‌ها و اکانت‌های برمی‌خورید که به تعقیب گردبادها اختصاص دارند.

به جز خود گردبادها و تصاویر آن‌ها، این موسیقی پس‌زمینه است که واقعا کار را درآورده و هر بار نقش تعیین‌کننده‌ای در آن چیزی دارد که بیننده احساس می‌کند. زیرا گردباد گردباد است و ماهیتی زیبا اما در عین حال ترسناک دارد. در چنین وضعیتی «گردبادها» با استفاده از موسیقی پس‌زمینه به شما دیکته می‌کند چه زمانی باید از این گردباد بترسید و چه زمانی از آن لذت ببرید. به جز این، ترکیب آهنگ کانتری با صحنه‌های دنبال‌بازی با گردباد یکی از بهترین جنبه‌های فیلم است؛ چراکه دست در دست با داستان آن فضای اساسا امریکایی «گردبادها» را تشدید می‌کند. «گردبادها» یک سری موسیقی تازه از چهره‌های برجسته‌ی سبک کانتری نیز در خود گنجانده که به فیلم تنوع می‌دهند؛ از جلی‌رول گرفته تا میراندا لمبرت، شانیا توئین و بسیاری دیگر که ثابت می‌کند فرهنگ کانتری حضوری پررنگ در «گردبادها» دارد.

۴
خوب
نکات مثبت
  • دوری از موعظه درباره‌ی نتایج اقدامات مخرب بشر برای محیط زیست
  • جلوه‌های ویژه کامپیوتری عالی با ترکیب تصاویر واقعی هواشناسی و CGI
  • تشدید حال‌وهوای امریکایی فیلم با موسیقی متن متنوع و غیرمنتظره کانتری
نکات منفی
  • اجرای ضعیف بازیگران نقش‌های مکمل
  • معرفی آدم‌بد کلیشه‌ای در قالب یک مرد سفیدپوست سرمایه‌دار

البته به جز موسیقی، کل داستان هم در اکلاهما اتفاق می‌افتد، فیلمبرداری در اکلاهما انجام شده است، کاراکتر تایلر اهل آرکانزاس است و حتی کیت هم از یکی از محلات کوچک‌تر همین حوالی می‌آید. تازه حتی اگر عقب‌تر برویم، خود چانگ آرکانزاسی است و «میناری» فیلم نیمه‌زندگینامه‌ای او بود که از تجربه‌ی خانواده‌ی مهاجری در ایالات جنوبی امریکا می‌گوید. گلن پاول هم که اهل تگزاس است و از این رو، لباس، لهجه و رفتارهای او در فیلم خیلی دور از ذهن به نظر نمی‌رسند؛ در نتیجه خون جنوب امریکایی در «گردبادها» می‌جوشد. «گردبادها» را می‌توان به عنوان یک فیلم کاملا امریکایی توصیف کرد که تصویری اغواکننده از یکی از عجیب‌ترین و خاص‌ترین خرده‌فرهنگ‌های ایالات متحده به تصویر می‌کشد؛ فرهنگی که عشاق خطر در آن گاه از گاوهای رام‌نشدنی سواری می‌گیرند و گاه با گردبادها مسابقه می‌گذارند.

شناسنامه فیلم «گردبادها» (Twisters)

کارگردان: لی آیزاک چانگ
نویسنده: مارک ال. اسمیت، جوزف کوشینسکی
بازیگران: دیزی ادگار جونز، گلن پاول، آنتونی راموس، برندون پریا، مورا تیرنی، ساشا لین
محصول: ۲۰۲۴، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ٪۷۵
خلاصه داستان: کیت کارتر با دوستانش از جمله تعقیب‌کنندگان گردباد در اکلاهما هستند که می‌خواهند به تئوری‌های کیت درباره‌ی مهار کردن یک گردباد جامه‌ی عمل بپوشانند. اما وقتی همه چیز خلاف انتظاراتشان پیش می‌رود، گروه دوستان با یک گردباد سهمگین مواجه شده و مجبور به فرار می‌شوند؛ در این میان اما سه نفر از آن‌ها طعمه‌ی گردباد شده و می‌میرند. کیت پس از این تراژدی، پنج سال از دنیای گردبادها فاصله می‌گیرد. اما خاوی، تنها کسی که همراه او از واقعه‌ی سال‌ها پیش جان سالم به در برد، به کیت پیشنهادی می‌دهد که دوباره او را به اکلاهما و گردبادهای خطرناکش بازمی‌گرداند…

نقد فیلم «گردبادها» دیدگاه شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.

منبع: دیجی‌کالا مگ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X