۱۰ جادوی انیمیشنهای دیزنی که با عقل جور در نمیآیند
قوانین ناسازگار جادویی میتواند در خط داستانی فیلمهای دیزنی حفره به وجود بیاورند، اما معمولاً این تناقضات به جذابیت قصه اضافه میکند و از سحر و افسون کلی اثر نمیکاهد. بعضی حفرههای خطوط داستانی مثل پیر نشدن دیو در «دیو و دلبر» یا کفشهای شیشهای نشکن و بادوام سیندرلا در طول سالیان همچون معمایی میان طرفداران دیزنی مانده است. با این حال، میتوان جادوی انیمیشنهای دیزنی را دوست داشت. شاید این قوانین جادویی در فیلمهای دیزنی مشکل روایی ایجاد کنند اما پذیرفتن این نقصها به مخاطبان اجازه میدهد خلاقیت و تصوری را که منجر به خلق جهانهای جذاب میشود، تحسین کنند. فیلمهای دیزنی مخاطبان خود را با جهانهای جادویی خود جذب میکنند، اما چندین نمونه میان این فیلمها وجود دارد که جادو در آنها منجر به حفرههای جالبی در خط داستانی شده است.
با اینکه گفته میشود در مواجهه با فیلمهای دیزنی باید جادو و خیال را پذیرفت، چراکه منطق روایی این فیلمها از اساس بر پایه حقیقت موجود، آنچه چشمان ما قابلیت دیدن آن را دارد، شکل نمیگیرد. اما گاهی نتیجه تکراری این قوانین جادویی متناقض میتواند در روایت آشفتگی به وجود آورد و مخاطبان را گیج کند. با وجود این ناسازگاریها، همچنان هیچ ایرادی به پذیرش سحر و جادو و غرق شدن در جهان خیالی شگفتانگیز دیزنی وارد نیست. در بسیاری از موارد حتی این حفرههای روایی میتواند عشق و علاقه یک مخاطب را به قصه بیشتر کند. در واقع این حفرههای روایی به جذابیت ماندگار قصه میافزاید. یادآور این هستند که بهترین قصهها هم لازم نیست برای نفسگیر بودن، بی نقص باشند. پذیرش این رازها و معماها در این قصهها جادویی اغلب ارتباط را عمیقتر میکند و به مخاطبان اجازه میدهد خلاقیت و خیال موجود در این جهانهای ناقص اما جذاب را تحسین کنند.
۱. در «دیو و دلبر» (Beauty and the Beast) طلسم دیو هیچ تأثیری روی سنش نداشت
«دیو و دلبر» همچنان یکی از محبوبترین قصههای پریان تمام دوران است؛ اما یک مشکل که در قصهاش وجود دارد، این است که دیو در تمام سالهای طلسمش پیر نمیشود و سنش ثابت میماند. در قصه دیو به یک هیولا تبدیل میشود و بایدکسی را متقاعد کند تا پیش از تولد بیست و یک سالگیاش عاشقش شود تا طلسم جادوگر بشکند. دیو که از مخمصهای که در آن گیر افتاده است، تمام وسایل اتاقش را میشکند، از جمله پرترهای از خودش زمانی که هنوز انسان بود. ما این پرتره را بعداً وقتی بل در قصر پرسه میزند هم میبینیم. اما وقتی در نهایت، طلسم شکسته و دیو تبدیل میشود به همان جوان زیبایی که بود، به نظر میرسد که اصلاً در این سالها گذر زمان هیچ تأثیری رویش نداشته و جوان مانده است.
۲. در «سیندرلا» (Cinderella) کفشهای شیشهای سیندرلا قاعدتاً باید ناپدید میشد
سیندرلا به جادوی فرشته به بانویی زیبا با لباس و ظاهری آراسته تبدیل میشود که بتواند در مهمانی پسر پادشاه شرکت کند. فرشته به او میگوید که باید پیش از نیمهشب به خانه برگردد، چون طلسم فقط تا آن موقع کار میکند و بعد از نیمهشب از بین میرود. همین اتفاق هم میافتد. در راه بازگشت به خانه هر آنچه فرشته ساخته بود، از لباس سیندرلا تا کالسکه به حالت اولیهاش برمیگردد اما کفش شیشهای همانطور که بود باقی میماند. یک لنگهاش پیش سیندرلا میماند و لنگه دیگرش روی راهپله قصر. خب کفش شیشهای عنصر بسیار مهمی در قصه هست؛ همهچیز از اینجای قصه به همین کفش بند است. اما حتی در منطق جادوی فرشته هم جای نمیگیرد. مگر اینکه فکر کنیم، فرشته از قصد تمام این کارها کرده تا در نهایت، سیندرلا کفش را در قصر پادشاه جا بگذارد و همین بشود سرنخی برای پیدا کردن او. تنها در این صورت ماجرای کفش شیشهای منطقی جلوه میکند. در غیر این صورت، کفش شیشهای هم مثل باقی چیزهای جادویی از بین میرفت.
۳. در «هرکول» (Hercules) هادس نمیداند هرکول زنده است
اگر حادس خدای جهان زیرین است، هیچ دلیلی وجود ندارد که در کل فیلم نداند هرکول هنوز زنده است. در نسخه دیزنی از قصه اساطیری هرکول، حادس با یک کودتا تبدیل به حاکم مطلق الیمپوس میشود. اما به او گفته میشود که اگر هرکول همچنان زنده باشد، حاکمیت او شکست میخورد. حادس دار و دستهاش را میفرستد که بچه را بکشند. اما با اینکه در نهایت موفق نمیشوند او را بکشند، میتوانند خدایی را از او بگیرند. درست است که این باعث میشود حادس بعداً از شنیدن خبر زنده بودن هرکول غافلگیر شود. با این حال، همچنان با عقل جور در نمیآید.
۴. در «پیتر پن» (Peter Pan) کاپیتان هوک این امکان را داشت که هر لحظه میخواهد کشتیاش را به پرواز درآورد
با اینکه کاپیتان هوک میداند چوب جادوی تینکربل میتواند به او قابلیت پرواز بدهد، او هیچوقت از آن علیه پیتر پن استفاده نمیکند. با اینکه کاپیتان هوک مصر است از پیتر پن به خاطر کاری که با دستش کرده است، انتقام بگیرد، خودش را در شرایط یکسان با دشمن قرار نمیدهد تا مثل او به پرواز دربیاید. با اینکه میدانیم این قصه برای بچهها ساخته شده و قرار نیست بزرگسالان منطق جادوش را بسنجند، اما اینکه او در قسمت دوم از چوب جادو استفاده میکند، منطق قسمت اول را زیر سؤال میبرد. در بهترین حالت، میتوان این نقص را نتیجه غفلت کاپتان هوک دانست، اما با توجه به آنچه در دنباله قصه اتفاق میافتد، نمیتوان این غفلت را توجیه کرد.
۵. در «علاءالدین» (Aladdin) علاءالدین باید واقعاً شاهزاده میشد
وقتی علاءالدین آرزو میکند غول چراغ جادویی داشته باشد که او را به یک شاهزاده تبدیل کند، تصور ما این است که آرزوی او برآورده شده و او حالا به یک شاهزاده تبدیل شده است. این تصور وقتی لحظاتی بعد شاهزاده علی خودش را به قصر میرساند تا جسمین را از سلطان خواستگاری کند، اثبات میشود. با این حال، علاءالدین در تمام مدت فیلم دارد بر سر این دوراهی با خودش کلنجار میرود که آیا به جسمین حقیقت خودش را بگوید یا نه. درست است که این آشوب درونی به یکی از موضوعات اصلی فیلم تبدیل میشود، اما نمیتواند این پرسش را در ذهن به وجود نیاورد که چرا غول چراغ جادو، رفیق گرمابه و گلستان علاءالدین نتوانسته او را از یک دزد خیابانی به شاهزادهای مشروع تبدیل کند.
۶. در «پری دریایی کوچک» (Little Mermaid) آریل باید میتوانست از طریق نوشتن با اریک ارتباط برقرار کند
آریل بر خلاف میل پدرش با جادوگر دریا ارسلا قراردادی را با امضا میکند که در ازای صدای زیباش، یک جفت پا از او بگیرد. یک نکته مهم که معمولاً این میان نادیده گرفته میشود، این است که آریل پایین برگه قرارداد را با نامش امضا میکند. این یعنی او سواد خواندن و نوشتن دارد. بعد وقتی با اریک مواجه میشود، طبعاً با صدا نمیتواند با او ارتباط برقرار کند اما قاعدتاً باید از طریق نوشتن بتواند این کار را بکند، که نمیکند. البته یک احتمال میتواند این باشد که بر اساس قراردادش، ارسلا توانایی خواندن و نوشتن را هم از او گرفته باشد. با این حال، در قصه به این نکته اشاره نمیشود، و این باعث میشود مخاطب (البته مخاطب بزرگسال کنجکاو) با خود فکر کند چرا آریل حالا که صدای حرف زدن ندارد، از چنین ابزار قدرتمندی برای ارتباط با مردی که همهچیزش را برای بودن با او داده است، استفاده نمیکند.
۷. در «موآنا» (Moana) اقیانوس باید به موآنا کمک میکرد، نه آنکه جلویش را بگیرد
رابطه موآنا را با اقیانوس در فیلم به گونهای است که همچون یک راهنما برای او عمل میکند، اما در نهایت ناباوری، همین اقیانوس نه یک بار که چند بار مانعی بر سر راه موآنا میشود. وقتی موآنا سفرش را برای نجات مردم از یک فاجعه محیطزیستی قریب الوقوع آغاز میکند، دقیقاً مشخص نیست که انگیزههای اقیانوس چیست. با اینکه موآنا را چند بار از خطر نجات میدهد، در چند مورد، مانعی بر سر راه او میشود. انگیزهای اقیانوس در نهایت در پایان قصه برای ما مشخص میشود، اما همچنان این سؤال را برایمان به وجود میآورد که چرا بیشتر اوقات او را از مسیرش منحرف کرده است. این برای پیشبرد قصه است؟ شاید، اما با توجه به ارتباط موآنا با اقیانوس با عقل جورد درنمیآید تا اینجا هم یک جادوی بحثبرانگیز از انیمیشنهای دیزنی به چشم بخورد.
۸. در «یخزده» (Frozen) سرزمین آرندل نباید به یک استاد یخ نیاز میداشت
السا کریستف را به مقام استاد یخ رسمی سرزمین آرندل منصوب میکند. و این با توجه به اینکه خودش بدون زحمت با یک حرکت ساده دست میتواند برف و یخ تولید کند، زائد و غیرضروری است. این تناقص، با توجه به اینکه در هر دو فیلم از اول تا آخر دارد السا و تواناییهای فوق جادوییاش در خلق یخ و برف را نشانمان میدهد، در خط روایی فیلم حفره به وجود میآورد تا شاهد یک جادوی سوالبرانگیز دیگر در انیمیشنهای دیزنی باشیم. جز این، حقیقتاً آرندل به یک استاد یخ رسمی احتیاج ندارد و اگر هم داشته باشد، فیلم هیچ توضیحی برای چراییاش به ما نمیدهد. السا با کمترین میزان تلاش میتواند این کار را خودش به تنهایی بکند و نیاز به دیگری ندارد.
۹. در «سفیدبرفی و هفت کوتوله» (Snow White and the Seven Dwarfs) شاهزاده هیچ دلیل منطقیای برای نزدیک شدن به سفیدبرفی نداشت
با اینکه مخاطبان میدانند خواب سفیدبرفی نتیجه خوردن سیبی سمی است که پیرزنی عجیب و غریب به او داده است، شاهزاده قصه هیچ دلیلی ندارد که پیش خودش فکر کند با بوسیدن او میتواند طلسم جادوگر را بشکند. این حفره خط روایی پرسشهای زیادی را درباره عشق واقعی سفیدبرقی به وجود میآورد؛ پرسشهایی که پاسخی بهشان داده نمیشود، صرفاً به این خاطر که او زیباترین دوشیزه تمام سرزمین است. در پایان هم قصه نمیتواند دلیل انگیزههای شاهزاده را توضیح دهد و فقط این احتمال آزاردهنده باقی میماند که او فقط میخواست زنی زیبا در کما را ببوسد. و امروز فقط اگر کسی قصد این کار را داشته باشد، اتهامات ناجوری به او نسبت داده میشود. چه برسد به اینکه بخواهد واقعاً این کار را بکند.
۱۰. در «گیسو کمند» (Tangled) موهای راپونزل بعد از کوتاه شدن همچنان قدرت جادویی دارد
پیر شدن سریع مادر گاثل در پایان «گیسو کمند» بدون شک راضیکننده است، اما در عین حال، به خاطر کوتاه شدن موهای راپونزل که گویا هیچکس دیگر در طول فیلم با آن مشکل نداشته است، کمی گیجکننده است. مادر گاتل به عنوان شخصیت شرور قصه ضد قهرمانی نسبتاً سطحی و کممایه است، و این با توجه به اینکه او در واقع یک آدمرباست، منطقی است. او آشکارا به جوانیاش بیشتر از اخلاقیات اهمیت میدهد، بنابراین پیر شدن سریع او و تبدیل شدنش به عجوزهای پیر و بعد از بین رفتنش بی شک پایان مناسبی برای او و اقناعکنندهای برای مخاطبان است. با توجه به این نکته، موهای جادویی راپونزل در طول فیلم بسیاری را شفا داده است اما وقتی این موها کوتاه میشوند، قدرتش همچنان باقی میماند، و هیچ توضیحی هم در این باره داده نمیشود.
منبع: screenrant