انیمیشنهای مجموعه «داستان اسباببازی» از بدترین تا بهترین
«داستان اسباببازی» (۱۹۹۵) فیلمی جریانساز و ساختارشکن بود که نهتنها مسیر را برای آثار پس از خود هموار کرد بلکه آغاز یکی از بهترین مجموعه انیمیشنهای تاریخ را هم رقم زد و جایگاه پیکسار را بهعنوان یکی از قطبهای اصلی انیمیشنسازی تثبیت کرد. حالا که تاریخ اکران قسمت پنجم مشخص شده و بازار «داستان اسباببازی» داغ است، شاید بهترین زمان باشد تا نگاهی به قسمتهای پیشین بیندازیم.
آثار سینمایی معدودی را در تاریخ سینما پیدا میکنید که همهی قسمتهای آن کیفیت بالایی داشته باشند؛ «داستان اسباببازی» یکی از آنهاست، البته میتوان به «لایتیر» انتقاداتی داشت اما از نسخههای اصلی مجموعه به حساب نمیآید (اگرچه در این مقاله به آنهم پرداختهایم). این مجموعه همهچیز دارد، از داستانهای پرکشش و احساسی تا شخصیتهای ماندگار، درونمایههای عمیق و البته نوستالژی. پیش از آنکه به پنج انیمیشن این فرنچایز بپردازیم، این نکته را هم یادآوری میکنیم که چنین رتبهبندیهایی سلیقهای هستند و هر کسی نظر متفاوتی دارد.
۵- لایتیر (Lightyear)
- سال اکران: ۲۰۲۲
- کارگردان: انگوس مکلین
- صداپیشگان: کریس ایوانز، کیکه پالمر، دیل سولز، تایکا وایتیتی، پیتر سون، اوزو ادوبا، جیمز برولین، مری مک دونالد-لوئیس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۴ از ۱۰۰
«داستان اسباببازی ۱» استودیوی پیکسار را نهتنها به عنوان یکی از پیشگامان انیمیشن رایانهای، بلکه به عنوان قطب داستانسرایی و مهد ایدههای بلندپروازانه در کانون توجه قرار داد. فیلمهای بعدی هم ضمن اینکه جایگاه پیکسار را مستحکمتر کردند، این مجموعه سینمایی را به اوج رساندند. با فروش حیرتانگیز قسمت چهارم، بدیهی بود که دیزنی علاقهای به کنار گذاشتن این مجموعه نداشته باشد و آنها در اولین قدم، یک نسخهی فرعی تولید کردند که متاسفانه در حدواندازهی نسخههای اصلی نیست و پیچیدگیهای بیمعنایی دارد که شاید حتی طرفداران را عصبانی کند.
«لایتیر» یک اثر علمی-تخیلی حماسی است که انتظار داشتیم ماجراهای باز لایتیرِ «اصلی» را دنبال کند، یعنی همان انسان فضانورد مشهوری که اسباببازیِ باز -از چهارگانهی اصلی- بر اساس آن ساخته شده است. اما حقیقت چیز دیگری است؛ این انیمیشن در واقع فیلمی درون جهان «داستان اسباببازی» است که اندی (صاحب وودی و باز) در دوران کودکی آن را تماشا میکند و عاشقش میشود، بنابراین تصمیم میگیرد که اسباببازی لایتیر را خریداری کند. اولین مشکل در منطق درونی فیلم، بهواسطهی همین ایده ایجاد میشود: «لایتیر» -در جهانِ این انیمیشن- یک ادای دین جاهطلبانه به آثار علمی-تخیلی کلاسیکی همچون «پیشتازان فضا» و «۲۰۰۱: ادیسه فضایی» است، در همین راستا، اصلا نمیتواند جذابیتی برای یک کودک داشته باشد، آنهم تا حدی که عاشق آن هم شود.
به عبارت دیگر، مخاطب هدف فیلم بزرگسالان هستند، کسانی که با «داستان اسباببازی» اصلی بزرگ شدهاند، اکنون شاغل هستند و شاید ازدواج کردهاند. و مخاطب هدف فیلم در نگاه اول چه کسی نیست؟ کودکان! چنین رویکردی گاهی جواب میدهد اما آغاز قصه، قضیه را پیچیده میکند: کشمکش فیلم با میراثِ مجموعه و گذر زمان، بیش از حد ملایم و کودکانه عرضه میشود تا این سوال ایجاد شود که اصلا این فیلم برای چه کسی ساخته شده است؟
پاسخ بدبینانه این است: «لایتیر» برای طرفدارانی ساخته شده است که با «داستان اسباببازی» خاطره دارند و میخواهند شخصیتهای مورد علاقه دوران کودکیشان را در حال بازی در فیلمهای علمی-تخیلی مورد علاقه خود ببینند. اما اگر کمی مهربانتر باشیم، باید گفت که این فرصتی استثنایی برای یک فیلمساز جوان (انگوس مکلین، که پس از سالها انیماتوری در پیکسار برای اولین بار کارگردانی را تجربه کرد) بود تا با ساختن اثری علمی-تخیلی (که احتمالا مدتها آرزوی ساخت آن را داشته)، آنهم در بستر یک مجموعهی تثبیتشده، استعدادهای خود را به نمایش بگذارد. حقیقت اما احتمالا چیزی میان این دو است، یک انیمیشن بلندپروازانه که قرار است ادای دین به آثار کلاسیک علمی-تخیلی باشد و دیزنی برای اینکه موفقیتش تضمین شود، بیهوده آن را به «داستان اسباببازی» متصل کرده است (رویکردی که جواب نداد).
کریس ایوانز صداپیشگی باز لایتیر را برعهده دارد، یک رنجر فضایی افسانهای که یک اشتباه مهلک میکند تا تیمِ تحت هدایتش در یک سیاره بیگانهی خطرناک و ۴.۲ میلیون سال نوری دور از زمین گرفتار شوند. از آنجایی که شرایط برای بازگشت مهیا نیست، خدمهی هزار نفرهی سفینهی فضایی تصمیم میگیرند که در همین سیارهی دورافتاده ساکن شوند؛ البته همه به جز باز. او با عذاب وجدان دستوپنجه نرم میکند و در تلاش است تا راهی برای بازگشت پیدا کند. اولین آزمایشهای او با نتایج عجیبی هم همراه است، هر پرواز او ۴ دقیقه طول میکشد اما برای ساکنان سیاره، این چهار دقیقه چهار سال است.
وسواس ذهنی یک قهرمان برای رسیدن به یک هدف بزرگ و بر جا گذاشتن یک میراث ارزشمند، موضوعی است که فیلمسازان و نویسندگان متعددی به آن پرداختهاند و اگرچه تا حد زیادی کلیشهای است اما «لایتیر» این درونمایه را آغشته به احساس عرضه میکند؛ همان چیزی که از یک فیلم پیکساری انتظار داریم. اما جایی که فیلم شکست میخورد، حوزهی علمی-تخیلی است؛ ما بیتردید آثار شاخصتری از این ژانر را تماشا کردهایم و حتی آرک داستانی لایتیر را هم قبلا در همان «داستان اسباببازی ۱» دیدهایم؛ یعنی جایی که غرورش جریحهدار میشود، به اشتباهات خود پی میبرد و حالا میخواهد عضوی از یک خانوادهی جدید (اسباببازیهای دیگر اندی) باشد.
به «لایتیر» انتقادات زیادی وارد است و به سختی میتوان آن را یک «داستان اسباببازی» دانست اما به عنوان اثری مستقل، اثر سرگرمکننده و قابلقبولی است. شخصیتها عجیب و دوستداشتنی هستند، صداپیشگان عملکرد خوبی داشتهاند و فیلم از نظر فنی هم کیفیت خوبی دارد. ساختهی انگوس مکلین شاید هرگز به نقطهی اوج فیلمهای علمی-تخیلی بزرگی که به آنها ادای احترام میکند، یا حتی خود فیلمهای «داستان اسباببازی» نرسد اما انیمیشن خوشساختی است که شاید در نهایت به اثر محبوب چند کودک هم تبدیل شود.
۴- داستان اسباببازی ۴ (Toy Story 4)
- سال اکران: ۲۰۱۹
- کارگردان: جاش کولی
- صداپیشگان: تام هنکس، تیم آلن، آنی پاتس، تونی هیل، کیگان-مایکل کی، کریستینا هندریکس، کیانو ریوز، جوردن پیل
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۷ از ۱۰۰
با پایان شکوهمند قسمت سوم، در حالی که همه فکر میکنند این مجموعه به پایان راه رسیده است، دیزنی و پیکسار «داستان اسباببازی ۴» را ساختند. قسمت چهارم بهخوبی سهگانهی اصلی نیست اما لحن متفاوتی دارد و سعی میکند کارهای تازهای انجام دهد و صرفا ایدههای پیشین را تکرار نکند؛ در همین راستا، فیلم تا حدودی مثل «لایتیر»، حس یک اثر مستقل را القا میکند. علیرغم اتفاقاتی که در دوران توسعهی این انیمیشن رخ داد، «داستان اسباببازی ۴» با جسارت ساخته شده است، حتی با اینکه تقریبا مبتنی بر داستانهای فرعی و نهچندان مهم قسمتهای پیشین است.
هر کسی که عاشق مجموعه «داستان اسباببازی» بود، با معرفی نسخهی چهارم، نگران شد، چون به نظر میرسید تصمیم اشتباهی باشد، بیشتر به این دلیل که فیلم سوم آرک داستانی اندی، وودی و باز را به طور کامل به پایان رسانده بود. با این حال، بعضی از طرفداران از بازگشت شخصیتهای محبوبشان خوشحال بودند، هرچند که آنها نیز ترس داشتند که فیلم کیفیت سه نسخهی قبلی -که تقریبا بینقص بودند- را نداشته باشد یا وارد حوزههایی شود که ممکن است به میراث مجموعه خدشه وارد کند.
پس از رویدادهای قسمت سوم، وودی حالا روزهای سختی را میگذراند زیرا هنوز نتوانسته است که با صاحب جدیدش، بانی سازگاری پیدا کند و دخترک هم علاقهای ندارد با او بازی کند. با این حال، وودی همهی تلاش خود را میکند که بانی خوشحالترین کودک دنیا باشد. مدتی بعد، دخترک با یک قاشقچنگ پلاستیکی، یک اسباببازی درست میکند و نام او را فورکی میگذارد؛ فورکی هم مثل دیگر اسباببازیها جان میگیرد اما با بحران وجودی روبهرو میشود، چون خود را یک تکه زباله میداند و نه یک اسباببازی. از آنجایی که فورکی به اسباببازی محبوب بانی تبدیل شده است، حالا وودی باید از او مراقبت کند تا بلایی بر سر خود نیاورد. وودی در این مسیر با عشق قدیمیاش، بو پیپ هم ملاقات میکند.
ایدهی اولیه فینفسه سوالبرانگیز است و شاید با خود بگویید «پیکسار به نقطهای رسیده است که فکر میکند میتواند ایدهی یک شی پلاستیکی که به خودکشی گرایش دارد را در ساختار احساسی و تاثیرگذار ارائه دهد؟» احتمالا! پیکسار مثل همیشه، کارش را بلد است و میداند باید چه کند، مثلا میداند که نباید چندان به سازوکارهای این جهانِ عجیبوغریب -که در آن اسباببازیها جان میگیرند و حرف میزنند- بپردازد. در عوض، فیلم به ساختار روایی مورد علاقهی مجموعه، یعنی روایت یک ماموریت نجات پیچیده روی میآورد، جایی که یک یا چند گروه از شخصیتها در جایی گیر افتادهاند و دربارهی معنای زندگی بحثهای عمیقی دارند، همزمان تعدادی از شخصیتها ماجراجوییهای رنگارنگی را پشت سر میگذارند تا آنها را نجات دهند. با این حال، سازندگان این بار به گفتگوهای دراماتیک بهای بیشتری دادهاند و آنها کمی غمانگیزتر از گذشتهاند. به همین منوال، سکانسهای کمدی-اکشن به حاشیه رفتهاند.
تمرکز اصلی قصه روی بحران وجودی وودی است که بار دیگر با این سوال روبهرو میشود که کیست، در این جهان چه هدفی دارد و اصلا چرا به وجود آمده است. این سوالها شاید حتی مخاطب کودک را هم به تفکر وادار کند. البته فیلم به اندازهی «داستان اسباببازی ۳» تراژیک نیست اما اینکه سازندگان به جای اکشن، روی درام تمرکز کردهاند جای تحسین دارد. البته که مسیر قهرمانان قصه بدون چالش نیست، آنها با مشکلات فراوانی روبهرو میشوند، از شرورهای غیرمنتظره تا موقعیتهای خطرناکی که نمونههای مشابه آنها را دیدهاید اما اینجا اندکی متفاوت عرضه میشوند.
«داستان اسباببازی ۴» یک فیلم خانوادگی نامتعارف است، یک خداحافظی قابلقبول -و موقت دیگر- برای این مجموعه که به اندازهی کافی خوب هست تا از زیر سایهی سه فیلم پیشین بیرون بیاید اما همچنان در مقایسه با آنها، در جایگاه پایینتری قرار میگیرد. ناگفته نماند که این انیمیشن جایزه اسکار را هم به خانه برد، آنهم در حضور رقبای سرسختی همچون «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم: دنیای پنهان»، «کلاوس» و «حلقه گمشده»، و فیلم برای این موفقیت بزرگ هم با انتقاد روبهرو شد. تنها نقطهضعف فیلم اما شاید رویکرد سازندگان به باز لایتیر باشد که اینجا تقریبا هیچکاری نمیتواند انجام دهد مگر اینکه اول دکمهای را فشار دهد و به صدای وجدانش گوش دهد؛ بهتر بود که پیکسار از منفعل نشان دادن این شخصیت اجتناب میکرد و به او فرصت بیشتری برای خودنمایی میداد، خصوصا برای شخصیتی که بسیاری از دیالوگهای ماندگار «داستان اسباببازی» را گفته است.
۳- داستان اسباببازی (Toy Story)
- سال اکران: ۱۹۹۵
- کارگردان: جان لستر
- صداپیشگان: تام هنکس، تیم آلن، دان ریکلس، جیم وارنی، والاس شاون، جان راتزنبرگر، آنی پاتس، جان موریس
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
فارغ از اینکه چه دیدگاهی نسبت به مجموعه «داستان اسباببازی» دارید، جایگاه قسمت اول در تاریخ سینما محفوظ است، اثری که تماشای آن -در آن دوره- برای هر کودک یا بزرگسالی تجربهای حیرتانگیز بود و همین حالا هم ارزش دیدن دارد. در آن روزها، ما که تاکنون انیمیشن سهبعدی ندیده بودیم، ناگهان به جهان اسباببازیهایی قدم میگذاشتیم که وقتی صاحبشان -اندی- حاضر نیست، جان میگیرند و زنده میشوند. وودی، گاوچرانی دوستداشتنی است که پس از ورود یک اسباببازی فضایی به نام باز لایتیر، موقعیتش به خطر میافتد اما دشمنی او با لایتیر در نهایت به دوستی ختم میشود. همهچیز در این انیمیشن، جادویی به نظر میرسید و حسوحال دیگری داشت، تجربهی تماشای این فیلم در دههی ۹۰ میلادی به معنای واقعی کلمه شگفتانگیز به نظر میرسید.
پیکسار در آن دوران، یک استودیوی انیمیشنسازی نوظهور بود که سابقهی داستانگویی در قالب انیمیشن و تولید فیلمهای بلند را نداشت؛ پس اصلا چگونه توانست چنین شاهکاری خلق کند؟ پیش از آنکه پیکسار با «داستان اسباببازی» همه را شوکه کند، یک برند تکنولوژی بود که در دههی هشتاد میلادی برای بخش رایانهی استودیوی لوکاسفیلم (خالقان «جنگ ستارگان») کار میکرد تا تصاویر گرافیکی پیچیده و ابزار موردنیاز برای اجرای آنها را تولید کند. پیکسار سال ۱۹۸۶ از لوکاسفیلم جدا شد تا مستقل شود، آنها به دنبال سرمایهگذار بودند و در نهایت استیو جابز حاضر شد به آنها کمک مالی کند.
در آن روزها، کیت توسعهی پیکسار اغلب برای تولید جلوههای ویژه در فیلمهای استودیوهای دیگر استفاده میشد، مانند شوالیهی روحگونهی فیلم «شرلوک هلمز جوان» (۱۹۸۵) که حاصل تلاشهای یکی از اولین کارمندان استودیو بود: جان لستر، انیماتور سابق شرکت دیزنی که به دلیل اختلاف دیدگاههای خلاقانه، این شرکت را در سال ۱۹۸۳ ترک کرده بود. لستر پس از ورود به پیکسار، چند انیمیشن رایانهای کوتاه ساخت که در واقع به عنوان نمونهی آزمایشی طراحی شده بودند تا قدرت محصولات آنها را نشان دهند.
اما هنگامی که یکی از این آثار به نام «اسباببازی فلزی» جایزهی اسکار بهترین انیمیشن کوتاه را در سال ۱۹۸۹ بهدست آورد، توجه همکاران سابقش در دیزنی به سوی او جلب شد. لستر، استیو جابز و یکی دیگر از موسسان پیکسار، ادوین کتمول فراخوانده شدند تا با جفری کاتزنبرگ، رئیس بخش فیلمسازی دیزنی در آن دوران ملاقات کنند. او پیشنهادش را روی میز گذاشت: دیزنی سرمایهی یک فیلم بلند پیکسار را تامین خواهد کرد، اولین فیلمی که بهطور کامل توسط رایانهها خلق میشود، دیزنی صاحب اثر خواهد بود و آن را اکران میکند.
در این مسیر اما چند چالش بزرگ وجود داشت، مثلا جفری کاتزنبرگ اعتقاد داشت که رویکرد و فضای داستان اسباببازی باید با این مدیوم جدید (انیمیشن رایانهای) همسو باشد و هر ایدهای که تیم پیکسار خلق میکرد و به دیزنی ارائه میداد، تشویق میشد تا بیشتر بلندپروازی کند. دیزنی میخواست که فیلم «ساختارشکنانهتر، پرخاشگرانهتر و بزرگسالانهتر» باشد. پیکسار اطاعت کرد زیرا احساس میکرد حتما دیزنی بهتر از آنها میداند محصول نهایی باید چگونه باشد.
مدتی بعد، جلسهای میان دو استودیو برگزار شد که اعضای پیکسار آن را «جمعهی سیاه» مینامند. لستر و همکارانش یک نسخهی آزمایشی از یک سکانس فیلم را به نمایش گذاشتند که در نسخهی نهایی هم وجود دارد: جایی که وودی -تصادفا- باز را از پنجرهی اتاق بیرون میاندازد. در نسخهی آزمایشی، وودی باز را «به عمد» هُل میدهد و بعد در حالی که شیطانی میخندد میگوید: «این دنیایی است که عروسک، عروسک را میخورد». سپس شاهدان ماجرا را تهدید میکند و به یکی از آنها میگوید «دهنش را ببندد».
شخصیت وودی حالا یکی از بهترین شخصیتهای «داستان اسباببازی» است اما چیزی که آنها در ابتدا متصور شده بودند، یک عروسک پارچهای قدیمی بود که تنها آرزویش این است صاحبش او را دوست باشد، او یک اسباببازی ظالم است که دیگران را آزار میدهد. کاتزنبرگ خیلی زود متوجه شد که این انیمیشن به یک فاجعه تبدیل خواهد شد و تولید آن را متوقف کرد. نقشهی جدید وی این بود که توسعهی داستان اسباببازی را به یکی از استودیوهای داخلی دیزنی بسپارد اما اعضای پیکسار، جان لستر، پیت داکتر، اندرو استنتون و جو رنفت از او تقاضا کردند تا دو هفته به آنها مهلت بدهد. آنها همهی طراحیهای پیشین خود را کنار گذاشتند و به همان داستانی بازگشتند که از ابتدا قصد داشتند روایت کنند، آنها سریعتر از همیشه نوشتند و طراحی کردند تا پروژه را در اسرع وقت به وضعیتی نسبتا قابل قبول برسانند.
بازگشت به نقطهی اول، اگرچه عذابآور بود اما به یکی از قوانین و روشهای مرسوم پیکسار تبدیل شد. این رویکرد در کنار اعتماد به ذهنهای خلاق، بعدها توسط لوکاسفیلم و استودیوی مارول هم استفاده شد که نتیجهاش مجموعهی پرطرفداری همچون «انتقامجویان» بود. بالاتر در مورد «داستان اسباببازی ۴ » هم به این نکته اشاره کردیم، انیمیشنی که در پروسهی توسعه، بارها بهصورت بنیادین و گسترده، دستخوش تغییر شد و اکران آن دوبار به تاخیر افتاد تا پیکسار مطمئن شود اثر دلخواه خود را ساخته است. اما با اولین داستان اسباببازی آنها چیزی فراتر از اثر دلخواه خود را تولید کردند، همانطور که ادوین کتویل در توصیف فیلم میگوید: «یک آزمونوخطای ۸۰ دقیقهای» که نتیجهبخش بود و با فروش جهانی ۳۵۸ میلیون دلاری و کنار زدن «بتمن برای همیشه» و «پوکاهانتس»، به پرفروشترین فیلم سال ۱۹۹۵ تبدیل شد.
حالا بیش از دو دهه از اکران داستان اسباببازی گذشته است و صدها انیمیشن رایانهای مسیر آن را ادامه دادهاند؛ بعضیهایشان محصول خود دیزنی هستند که بسیاری از روشها و ساختارهای پیکسار را روی استودیوهای داخلی دیگرش پیاده کرده است. استودیوهای دیگری هم در این سالها داشتهایم. محصولات آنها هم اغلب تحسینبرانگیز است اما هنگامی که به «تاثیرگذاری احساسی» میرسیم، کمتر استودیویی میتواند به پیکسار نزدیک شود، خصوصا اولین ساختهی آنها در دههی ۹۰ میلادی که صنعت سینما را به مسیر تازهای برد.
۲- داستان اسباببازی ۲ (Toy Story 2)
- سال اکران: ۱۹۹۹
- کارگردان: جان لستر
- صداپیشگان: تام هنکس، تیم آلن، جون کیوسک، کلسی گرامر، دان ریکلس، جیم وارنی، والاس شاون، جان راتزنبرگر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰ از ۱۰۰
با موفقیتهای چشمگیر «داستان اسباببازی ۱»، منطقی بود که دیزنی خواستار تولید دنبالهای برای آن باشد اما پیکسار مردد بود. به همین دلیل، دیزنی قصد داشت تا قسمت دوم را با بودجهای ناچیز و یک تیم کوچک بسازد و به جای اکران در سینماها، مستقیما در رسانه خانگی توزیع کند (آنها برای آثار بزرگی همچون «شیرشاه» هم چنین کاری را انجام داده بودند). با این حال، اواخر سال ۱۹۹۸، افراد درون پیکسار (از جمله جان لستر) نگاهی به وضعیت توسعهی «داستان اسباببازی ۲» انداختند و نگران شدند که این فیلم، جایگاه نسخهی اصلی و شخصیتهایی همچون وودی، باز و باقی شخصیتها را نابود کند. هدف آنها حالا این این بود که فیلمی بسازند که به میراث فیلم اصلی وفادار باشد و همچنان به تاریخ اکران پیشبینی شده (۲۴ نوامبر ۱۹۹۹) برسد، در واقع آنها برای تکمیل این پروژه تنها ۹ ماه زمان داشتند.
فشردگی کار، اعضای تیم را فرسوده کرد اما خلاقیت کمنظیری که در «داستان اسباببازی ۲» به چشم میخورد شاید ناشی از همین تحت فشار بودن استودیو باشد که به شکل غیرمنتظرهای جواب داد. در همان دوره زمانی، آنها انیمیشن «زندگی یک حشره» (۱۹۹۸) را هم روی پرده فرستادند که با استقبال گرمی مواجه شد اما بههیچوجه به سطح تحسین جهانی «داستان اسباببازی» نرسید. بنابراین، پیکسار با انگیزه مضاعف به سراغ ساخت «داستان اسباببازی ۲» رفت تا به همگان ثابت کند که کیفیت نسخه اول اتفاقی نبوده است. انگیزهی سازندگان در فیلم مشهود است، اما به دلیل فرصت کمی که داشتند، به اجبار فیلمی ساختهاند که ادامهدهندهی خط فکری و ایدههای نسخهی اصلی است (که از قضا اینجا جواب داد، زیرا آن ایدهها در نسخهی دوم عمیقتر عرضه شدهاند).
در حالی که در فیلم اول، باز با بحران هویت دستوپنجه نرم میکرد (جایی که مجبور بود بپذیرد یک اسباببازی است)، در قسمت دوم این وودی است که با مشکل مشابهی روبهرو میشود و کشف میکند که در واقع یک یادگاری باارزش از یک برنامه تلویزیونی از دهه ۵۰ میلادی است؛ اسباببازیای که اتفاقا ارزش بالایی دارد. اما او برای اینکه به جایگاهش برسد، باید باز و تمام دوستان اسباببازیاش را رها کند و به موزهای در ژاپن برود. این بدین معناست که او جاودانه خواهد شد اما دیگر اندی یا دوستانش را نخواهد دید.
مجموعه «داستان اسباببازی» اغلب به مفهوم بزرگ کردن کودکان -توسط والدین- و این حقیقت میپردازد که با بزرگشدن بچهها، شما هم پیر و هر سال که میگذرد، کمی به مرگ نزدیکتر میشوید. از این منظر، «داستان اسباببازی» درباره باز لایتیر بود که مثل یک پدر جوان، درک میکند تامین نیازهای فرزندانش در اولویت قرار دارد. این ایده در قسمت دوم گسترش پیدا کرده است، جایی که وودی به معنای واقعی کلمه میپذیرد که سرنوشت و دلیل وجود او این است که خلاء موجود در زندگی اندی را پر کند. وودی میداند که در نهایت، اندی او را کنار خواهد گذاشت اما تا وقتی که امکانپذیر است، باید زندگی اندی را بهتر کند و همین کافی است (رسالت والدین هم همواره همین بوده است).
زیبایی «داستان اسباببازی ۲» در این است که این مضامین مهم عمدتا بهصورت تلویحی پیشرفت میکنند (و با نسخههای بعدی معنادارتر میشوند). «داستان اسباببازی ۳» در جهانی اتفاق میافتد که اندی بزرگ شده است، بنابراین برای اسباببازیها، دیگر حق انتخابی وجود ندارد (میان رفتن و ماندن) و وودی باید بپذیرد که زمان جلو میرود و انسانها بزرگ میشوند. اما «داستان اسباببازی ۲» در دورهای از زندگی اندی اتفاق میافتد که وودی کاملا حق انتخاب دارد و باید شخصا انتخاب کند که با اندی بماند یا خیر. ضمن اینکه جدا شدن وودی شاید تصمیم منطقیتری هم باشد؛ چه کسی بدش میآید که در یک موزه، تا ابد یک زندگی آرمانی داشته باشد؟ در سوی دیگر، ماندن به چه قیمتی؟ ما در یک سکانس فلشبک میبینیم که صاحب قبلی جسی (نسخهی زنانه وودی) پس از بزرگسالی، چه رفتاری با او کرد؛ این دقیقا همان اتفاقی است که احتمالا انتظار وودی را هم میکشد. همین ایدههای تفکربرانگیز است که «داستان اسباببازی ۲» را به اثری درخشان تبدیل کرده و بیدلیل نیست که در کنار قسمت سوم، بهترین انیمیشن مجموعه در نظر گرفته میشود.
«داستان اسباببازی ۲» فیلم زیبا و پیچیدهای است که به ما یادآوری میکند گاهی باید از خودگذشتگی کرد و به جای اینکه تنها به خودمان فکر کنیم، باید نیازهای عزیزانمان را در اولویت قرار دهیم (جالب اینجاست که «داستان اسباببازی ۴» دقیقا روی دیگر این سکه را بررسی میکند). «داستان اسباببازی ۲» همچنین به این نکته میپردازد که انتخابهای ما همیشه مهم هستند و میتوانند زندگی ما و اطرافیانمان را تغییر دهند. فیلم سکانسهای اکشن درجهیکی هم دارد و از نظر کمدی هر کسی را راضی میکند.
۱- داستان اسباببازی ۳ (Toy Story 3)
- سال اکران: ۲۰۱۰
- کارگردان: لی آنکریچ
- صداپیشگان: تام هنکس، تیم آلن، جون کیوسک، ند بیتی، دان ریکلس، مایکل کیتون، والاس شاون، جان راتزنبرگر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸ از ۱۰۰
پایانبندی «داستان اسباببازی ۴» راضیکننده بود اما واقعیت این است که «داستان اسباببازی ۳» پایان احساسی بهتری را برای این مجموعه رقم زد و اگر همهچیز همانجا تمام میشد، کسی اعتراضی نداشت. ماجراهای «داستان اسباببازی ۳» چند سال پس از قسمت دوم اتفاق میافتد و از نظر مضمونی، آنهم دربارهی مفهومِ بزرگ شدن و رها کردن است. اندی حالا بزرگ شده است، بنابراین اسباببازیهایش -حتی با اینکه خاطرهانگیز هستند اما- جایی در زندگی شخصی او ندارند.
اندی در حال آماده شدن برای رفتن به دانشگاه است و از آنجایی که مدتهاست که با اسباببازیهایش بازی نکرده، آنها را درون جعبه میگذارد و تنها میخواهد اسباببازیهای محبوبش، یعنی وودی، باز و جسی را با خود ببرد. متاسفانه مادرش به اشتباه، جعبهی اسباببازیها را با زباله اشتباه میگیرد و آنها را دور میاندازد. اسباببازیها فرار میکنند اما این مسئله باعث میشود که احساس کنند به آنها خیانت شده است و تصمیم بگیرند که به یک مهدکوک بروند تا آنجا فرصت بازی با کودکان را داشته باشند. آنها آنجا با استقبال گرم رئیس اسباببازیها روبهرو میشوند اما خیلی زود مشخص میشود که این مهدکودک برخلاف ظاهرش، مکان سیاه و کابوسواری است.
اندی شاید شخصیت اصلی هیچکدام از قسمتهای مجموعه «داستان اسباببازی» نبوده باشد اما همیشه یکی از اجزای ضروری قصه به شمار میرود. او در دوران کودکی عاشق بازی کردن با وودی، باز و باقی اسباببازیها بود. و حتی ایدهی اصلی قسمت اول این بود که وودی به علاقهی اندی نسبت به باز حسادت میکند. بنابراین، وقتی «داستان اسباببازی ۳» اندی را در ۱۷ سالگی و آمادهی رفتن به دانشگاه نشان داد، بدین معنا بود که این فیلم، پایان آرک داستانی او هم هست. و نه تنها اسباببازیها بلکه مخاطبان هم باید با او خداحافظی کنند.
«داستان اسباببازی ۳» از همان لحظات ابتدایی شما را از نظر احساسی تحریک و روزهای خوب و شیرین گذشته را یادآوری میکند. ما لحظاتی از دوران کودکی پسرک و سپس بزرگ شدن تدریجی او را مشاهده میکنیم. با این حال، تلخی اصلی داستان از جایی آغاز میشود که میبینیم اسباببازیها داخل یک جعبه گرفتار شدهاند و سپس اندی نوجوان وارد صحنه میشوند تا موبایلش را بردارد، ناگهان متوجه میشویم که روزگار تا چه اندازه عوض شده است و این اسباببازیها دیگر جایی در زندگی اندی ندارند.
این دنباله نزدیک به ۱۱ سال پس از قسمت دوم اکران شد، اکثر کسانی که نسخههای اصلی را در کودکی دیدند، هنگام تماشای «داستان اسباببازی ۳» دیگر بزرگ شده بودند؛ به همین دلیل کشمکشهای شخصیتها و مشکلات آنها برای اکثر مخاطبان ملموس بود، زیرا همین دوره را طی کرده بودند. ما هم زمانی بچه بودیم و با اسباببازیها خوش میگذراندیم اما بزرگ شدیم و آنها را کنار گذاشتیم. فیلم اما این پروسه را چنان دراماتیک و غمانگیز به تصویر میکشد که گویی برای اسباببازیهای نگونبخت و از دسترفتهی دوران کودکی ما مرثیه میخواند و بیتردید احساسات شما را جریحهدار میکند.
«داستان اسباببازی ۳» یک موفقیت بزرگ برای این مجموعه و حتی صنعت انیمیشن بود؛ فیلمی که میتواند سزاوارانه در کنار بهترین آثار سینمایی تاریخ قرار بگیرد. این انیمیشن قدرت واقعی مدیوم انیمیشن را به همه نشان میدهد و از هر نظر بالاترین کیفیت ممکن را دارد. کسانی که با این مجموعه بزرگ شدهاند، با تماشای این فیلم، احساساتی را تجربه کردند که حتی توصیفش هم سخت است؛ یک ماجراجویی خاطرهانگیز که شما را مبهوت میکند و به فکر فرو میبرد. «داستان اسباببازی ۳» جایزه اسکار بهترین انیمیشن را به خانه برد اما حتی میتوانست جایزه بهترین فیلم را هم بهدست بیاورد، حالا تنها سوال این است که آیا قسمت پنجم میتواند از نظر کیفی و احساسی به آن نزدیک شود یا خیر.
منبع collider