۱۳ شخصیت برتر بازی تاج و تخت که در سریال حضور نداشتند

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۶ دقیقه
گات

اقتباس کردن یک کتاب در قالب سریال دردسر زیاد دارد، به‌خصوص اگر با یک منبع غنی طرف هستید که شامل چند رمان مختلف می‌شود و هنوز تمام نشده. همیشه بر سر شخصیت‌هایی که داستانشان کامل نشده، بحث شکل می‌گیرد.

«نغمه‌ی یخ و آتش»، حماسه‌ی بزرگ جرج آر. آر. مارتین را HBO اقتباس کرد و یک سریال ابرموفق از آن ساخت. داستان مارتین چند شخصیت اصلی مختلف و عملا صدها شخصیت مکمل دیگر دارد. به همین دلیل قابل پیش‌بینی بود که دیوید بنیاف و دی. بی. وایس، خالقان سریال مجبور شوند از سروته داستان بزنند. متأسفانه نویسندگان سریال برای پیش بردن داستان مجبور شدند بخش‌هایی را حذف کنند و چند شخصیت‌ مهم داستان را کنار بگذارند. بعضی از این حذفیات منطقی بودند، ولی حذف بعضی شخصیت‌های دیگر باعث شد که سریال با یک پایان عجله‌ای و غیرمنطقی به پایان برسد.

در این مطلب می‌خواهیم به معرفی سیزده شخصیت برتر حماسه‌ی مارتین بپردازیم که جایی در سریال نداشتند. این را همین ابتدا بگوییم که ما شخصیت‌هایی که پیش از شروع وقایع داستان مرده‌اند را لحاظ نکردیم. این را هم بدانید که در این مطلب بخش‌های مهمی از داستان سریال و کتاب‌ها لو می‌رود، بعضی از این اطلاعات نقش بسیار مهمی در کتاب‌های بعدی این مجموعه دارند.

۱۳. وارگو هوت و یاران شجاع (Vargo Hoat)

وارگو هوت

«بازی تاج‌وتخت» کمبود زیاد دارد، ولی یک نقطه‌ی قوت مهم سریال این است که داستان را وارد یک بستر واقع‌گرایانه‌تر کرده است. یاران شجاع را می‌توان متنوع‌ترین و اغراق‌آمیزترین شخصیت‌های کل حماسه‌ی مارتین در نظر گرفت. گروهی مزدور وحشی و دیگرآزار از طبقه پایین جامعه که شامل یک آدمکش کودک‌خواه (پدوفیلیا) و یک دلقک روانی می‌شود. برای این‌که سریال واقع‌گرایی بیشتری داشته باشد، این گروه حذف شدند و جای خود را به خاندان بولتن دادند. این حرکت باعث شد که مخاطبان به شناخت بیشتری از عمق شرارت بولتن‌ها برسند.

با این‌ حال، کنار گذاشتن وارگو هوت (رهبر گروه که غلو‌آمیز حرف می‌زند و لکنت دارد)، گناهی نابخشودنی است. او که سوار گورخر می‌شود و یک گردنبند باشکوه از سکه‌های طلا دارد، هم ظاهر بامزه‌ای دارد و هم شرورترین شخصیت این گروه است. بر خلاف آنچه در کتاب می‌بینیم، تصمیم هوت برای بریدن دست جیمی لنستر بیشتر یک حرکت سیاستمدارانه است تا عملی از سر آزار. در کتاب، هوت با این کار سرنوشتش را به روس بولتن گره می‌زند، و شکافی بین خودش و تایوین لنستر می‌اندازد تا مطمئن شود در آینده خیانتی از جانب او نخواهد دید.

با وجود چنین دوراندیشی، هوت یکی از وحشتناک‌ترین سرنوشت‌های کتاب را تجربه می‌کند. او در نبرد با برین زخمی می‌شود، زخمش عفونت می‌کند، یارانش هم او را در نبرد با گرگور کلگین هیولا تنها می‌گذارند. گرگور هم به هوت که دارد از گرسنگی می‌میرد تکه‌های بدن خودش را می‌دهد و دست آخر، او را می‌کشد.

۱۲. آرن «دمفر» گریجوی (Aeron “Damphair” Greyjoy)

آرن گریجوی

آرن گریجوی، کشیش اعظم خدای مغروق و عموی تیان، شخصیت سخت‌گیر و لجوجی است و در سریال تنها در حد یک کشیش بی‌نام جلب توجه کرده است. آرن در بچگی یک بار در آستانه‌ی غرق شدن قرار می‌گیرد و در لحظه‌‌های آخر نجات می‌یابد، او از پیروان وفادار مذهب جزایر آهن است. وقتی برادرزاده‌اش دوباره او را می‌بیند، به‌سختی تشخیص می‌دهد که او عمویش است. چیزی که در کتاب او را شخصیت جالبی می‌کند این است که او هم با تعصب شدید خود به مذهب آهن‌زادگان مخاطب را به بینش جدیدی می‌رساند (نکته‌ای که در سریال خیلی کم دیده می‌شود) و هم رابطه‌ی پیچیده‌ای با یورون گریجوی، برادر بزرگ‌ترش دارد. یورون یک شخصیت وحشتناک است که نقشه دارد پادشاه کل وستروس شود و برای این‌کار، به کمک آرن هم نیاز دارد.

بعد از اینکه یورون پادشاه جزایر آهن می‌شود، آرن سعی می‌کند یک شورش راه بیاندازد، ولی یورون متوجه می‌شود و پیش از این که نقشه‌های آرن شروع شود، او را می‌دزدد. «متروک»، یکی از فصل‌های کتاب هنوز منتشر نشده‌ی «بادهای زمستانی»، یکی از بخش‌های آزاردهنده‌ی کتاب است. رفتار بی‌رحمانه‌ی یورون با آرن، تفاوتی با شکنجه‌های رمزی روی تیان ندارد. بعد از این بخش، این تصور به وجود می‌آید که آرن در یک وضعیت وخیم گرفتار شده است (تحقیر شده، گرسنه، بسته شده به دماغه‌ی کشتی)، ولی شخصیت‌های دنیای مارتین قبلا از وضعیت‌های بدتر از این هم فرار کرده‌اند.

۱۱. بلواس نیرومند (Strong Belwas)

بلواس نیرومند

بلواس نیرومند هم یکی دیگر از آن شخصیت‌هایی است که احتمالا با هدف کاهش تنوع و گوناگونی شخصیت‌های داستان، از سریال حذف شده است. او یک جنگجوی اخته است که به‌عنوان محافظ دنریس وارد داستان می‌شود. یک مرد چاق که یک جلیقه‌ی کوتاه می‌پوشد و صورتش پر از زخم است (هر زخم نشانه‌ی هر نفری است که کشته است، همیشه به حریف اجازه می‌دهد که زخم اول را بزند). به نظر می‌آید بلواس دوست دارد دوشادوش دنریس بنشیند و با ضمیر سوم شخص درباره‌ی خودش صحبت کند.

دنریس ابتدا در توانایی‌های بلواس تردید دارد، ولی بعدا وقتی می‌بیند برای فتح میرین به یک قهرمان نیاز دارد، بلواس را به جورا مورمونت و باریستان سلمی ترجیح می‌دهد، البته دلیل این حرکت دنریس این است که او بلواس را از بقیه بی‌مصرف‌تر می‌بیند (بیشتر وقتش را صرف خوردن و لاف زدن می‌کند). ولی بلواس در یک نبرد به یاد ماندنی شایستگی‌اش را ثابت می‌کند. در سریال این صحنه نبرد را به داریو داده‌اند. در کتاب، بلواس با حریف سوارکار روبه‌رو می‌شود، ماهرانه از حمله‌ی این قهرمان میرین جاخالی می‌دهد، اسبش را تکه‌تکه می‌کند و سر حریف را می‌برد. سپس رو دررروی ارباب‌های میرین مدفوع می‌کند تا خودش را حسابی برای دنریس و خواننده‌های کتاب عزیز کند. بلواس یک شخصیت دوست‌ داشتنی و تماشایی است و حال‌وهوای طنز بامزه‌ای به کتاب می‌دهد، چیزی که می‌توان گفت در سریال جای خالی‌اش حس می‌شود.

۱۰. دانال نوی (Donal Noye)

دانال نوی

دانال نوی نجار تک‌دستی نزدیک دیوار است که به‌عنوان مشاور جان اسنو فعالیت می‌کند. اما سریال به صورتی گریزناپذیر، تعداد شخصیت‌های نگهبان شب را کاهش داده است. این در حالی است که در کتاب نگهبانان شب خیلی زیاد هستند و چندین قصر دارند. در سریال مهم‌ترین کارهای دانال نوی (جان را بابت رفتن به سرغ نیروهای جوان سرزنش می‌کند، و در نبرد دفاع از دیوار در برابر وحشی‌ها رهبری نیروهای خودی را برعهده دارد) بین تیریون لنستر و آلیسر ثورن تقسیم شده است. در اصل، شخصیت دانال نوی فدای جذاب‌تر شدن آن دو شخصیت دیگر شده است.

همچنین در کتاب، نوی پیش از مرگ یک غول را از پای در می‌آورد و با توجه به این که او تنها یک دست دارد، واقعا حرکت شجاعانه‌ای است (در سریال این دلاوری به گرن نسبت داده شده است). روی دیوار شخصیت‌های مختلف زیادی هستند که در سریال کنار گذاشته شده‌اند، و اگرچه تا حدی می‌توان پذیرفت که چرا کارها و ویژگی‌های شخصیتی دانال به شخصیت‌های دیگر داده شده است، ولی باز هم جای خالی او در سریال بدجوری حس می‌شود. او شخصیتی متفکر و زیرک دارد، و یک دوست قابل اطمینان برای جان است. دانال نوی هویت متمایزی به نگهبانان شب می‌دهد.

9. هاولند رید (Howland Reed)

هاولند رید

هاولند رید با کمی تقلب وارد این فهرست شده است، چون این شخصیت حتی هنوز به صورت رسمی وارد کتاب هم نشده است، ولی او را باید مهم‌ترین شخصیت حماسه‌ی مارتین در نظر گرفت که هنوز وارد صحنه نشده است. او پدر جوجن و میرا و ارباب گری‌واتر واچ است. رید تنها شخصیت زنده‌ی این جهان داستانی است که می‌تواند تایید کند جان اسنو پسر ریگار تارگرین و لیانا استارک است. به نظر می‌رسد جرج مارتین عمدا معرفی او در کتاب را این‌قدر عقب انداخته است، چون با ورود هاولند رید به داستان، اسرار زیادی آشکار می‌شود.

در حال حاضر، هرچه از رید می‌دانیم مربوط به حرف‌های بچه‌هایش و بخش ند استارک در کتاب اول است. او شخصیت مرموزی دارد و در سایه‌ فعالیت می‌کند، و با پنهان شدن در مرداب‌ها از نبرد مستقیم خودداری می‌کند. او در آن‌جا به مردان مرداب دستور می‌دهد که با تاتیک‌های پارتیزانی، نیروهای لنستر را ضعیف کنند.

حذف شدن این شخصیت از سریال حقیقتا آزار دهنده است، ما می‌دانیم که او در جهان سریال حضور دارد، به همین دلیل ورود او به سریال لذت خاص خودش را داشت. اگر او در سریال بود، دیگر لازم نبود برن استارک آن‌قدر دم‌دستی و سطحی به تبار جان اسنو پی ببرد.

8. گارلان و ویلاس تایرل (Garlan and Willas Tyrell)

گارلان تایرل

گارلان و ویلاس دو شخصیتی هستند که خود جرج مارتین بابت حذفشان در سریال افسوس خورده بود. ویژگی مهم تایرل‌ها که مارتین دوست داشت، مهربانی ذاتی آن‌ها بود که در تضاد با مارجری خواهرشان و اولنا تایرل قرار دارد. مارجری و اولنا در ظاهر گرم و صمیمی هستند، ولی در خفا به محاسبه‌گری و نقشه ریختن می‌پردازند.

گارلان را در کتاب دیده‌ایم، او شخصیتی است که در دنیای کتاب نظیرش کم پیدا می‌شود؛ یک شخصیت حقیقتا خوب و درست. او تنها کسی است که به نقش کلیدی تیریون در نبرد بلک‌واتر اذعان می‌کند، و در عروسی سانسا با او با مهربانی صحبت می‌کند و حتی رقصی هم با هم می‌کند. او در نبرد هم یک دشمن هراسناک است. هر روز صبح با سه یا چهار مبارز تمرین می‌کند. گارلان هم در نبرد بلک‌واتر حضور دارد و زره رنلی را می‌پوشد (در سریال شخصیت لوراس جایش را گرفته است). اگر در بقیه ماجراهای کتاب گارلان با یورون گریجوی مواجه شود، یک مسیر داستانی خیلی جذاب پیش رو خواهیم داشت.

درباره‌ی ویلاس، او به‌عنوان وارث ها‌ی‌گاردن، نبردی مهم با اوبرین مارتل می‌کند، شکست سنگینی می‌خورد و فلج می‌شود. اگرچه این نبرد باعث می‌شود دشمنی بین تایرل‌ها و مارتل‌ها بیشتر شود، ولی خود ویلاس هیچ کینه‌ای از اوبرین به دل نمی‌گیرد، و بعد از آن نبرد وقت خود را در های‌گاردن صرف مطالعه و تحقیق می‌کند. او هنوز به صورت حضوری وارد کتاب‌ها نشده است، ولی مشخص است که مارتین او را به عنوان یک شخصیت مهم در نظر دارد. به نظر می‌رسد او مغز خاندان تایرل است، و وقتی وارد داستان شود، قطعا تاثیرات کلیدی به جای می‌گذارد.

7. گریف جوان (Young Griff)

گریف جوان

این فرضیه وجود دارد که گریف جوان برادرزاده‌ی دنریس است، کسی که بعد از مرگ پدرش ریگار در شورش رابرت پنهانی فراری داده شد و همه فکر می‌کنند مرده است. ایلیریو موپاتیس و واریس از آن زمان تا به ‌حال به صورت پنهانی در تلاش برای رساندن اگان به تخت پادشاهی بوده‌اند، خودش هم همراه با جان کانینگتون و گلدن کمپانی، به دنبال این است که خودش را به وستروس برساند.

اوضاع وقتی پیچیده‌تر می‌شود که می‌فهمیم گریف جوان اصلا اگان تارگرین نیست، تنها به دروغ خودش را اگان جا زده است، همین باعث می‌شود داستان از این هم چندلایه‌تر شود. گریف از نظر شخصیتی خیلی کهن‌الگویی به نظر می‌رسد، ابتدا دوستانه و کمال‌گرا است، سپس بعدا مغرور می‌شود و کلی به خودش افتخار می‌کند، این اخلاق او در نگاه تحقیرآمیزش به کانینگتون به وضوح دیده می‌شود. آیا او یک حاکم خیرخواه مثل دنریس می‌شود یا یک جافری دیگر در راه است؟

ما پیشتر یک چشمه از جاه‌طلبی را که زیر ظاهر مهربان گریف وجود دارد، دیده‌ایم. به همین دلیل کاملا مشخص است وقتی خبر جعلی بودن هویت تارگرین او برملا شود، اوضاع خیلی پیچیده شود. این فرضیه وجود دارد که اگان با یک استقبال پرشور به سرزمین پادشاهی می‌رسد، و وقتی دنریس بعدا برای تصاحب تخت پادشاهی از راه می‌رسد، باید به جای سرسی خودکامه، برادرزاده‌ی خودش را از میان بردارد.

6. دوران مارتل (Doran Martell)

دوران مارتل

این بار هم یک تقلب کوچک کردیم، چون دوران در واقع حضور کوتاهی در سریال دارد. ولی همچون خیلی از شخصیت‌های دیگر، او شباهت چندانی با شخصیت اصلی خود در کتاب ندارد و می‌توان گفت کلا یک آدم دیگر است. او همچنین در سریال تنها سه قسمت حضور دارد و به شکل بدی کشته می‌شود.

در کتاب‌ها، دوران یک سیاستمدار زیرک در حد واریس و لیتل‌فینگر است، با این تفاوت که در مقایسه با آن دو، هم صبر بیشتری دارد و هم آن تفکر ماکیاولیستی شدید را ندارد. او آن‌قدر به دیگران اعتماد نمی‌کند که دیگر خیلی دیر می‌شود. نقشه‌ی او این است که پسرش را به عقد دنریس دربیاورد و کاری کند که دخترش با ویسریس ازدواج کند، سپس انتقام خواهر و برادرش را از لنسترها بگیرد. اگر همه‌چیز طبق برنامه‌ی او پیش برود، دوران دست به کارهای عظیمی می‌زند.

دوران نقرس دارد و همیشه روی صندلی است، همین باعث می‌شود که او را با تیریون مقایسه کنند، چون او هم به خاطر قامت کوتاهش ضعیف در نظر گرفته می‌شود. تفاوت این است که دوران رییس خاندان خودش است، به همین دلیل افرادی که با دیده‌ی حقارت به او نگاه می‌کنند، جرئت نمی‌کنند چنین چیزی را بر زبان بیاورند. همه او را دست‌کم می‌گیرند، دوران هم خیلی راحت آن‌ها را دور می‌زند. او یک شخصیت ضعیف نیست، فقط محتاط است. ولی می‌توان گفت دیگر بیش از حد منتظر مانده است. هنوز نمی‌دانیم نقشه‌های دوران به چه صورتی پیش می‌روند، به‌خصوص با توجه به این که او هنوز از مرگ پسرش خبر ندارد. باید ببینیم آیا او واقعا یکی از بهترین نقشه‌ریزهای سریال است یا فقط خوب حرف می‌زند.

5. بانوی سنگدل (Lady Stoneheart)

بانوی سنگدلبانوی سنگدل یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های کتاب‌ها است که هواداران بی‌صبرانه منتظر ورودش به سریال بودند. بعد از عروسی خونین، اعضاء خاندان فری در جنگل اعدام می‌شوند و معلوم می‌شود که کتلین نمرده است. در واقع مرده است، ولی دوباره زنده شده است. مارتین بارها با صراحت اعلام کرده که این شخصیت احیا شده کاملا متفاوت از کتلین است. او موهایی سفید، چشمانی سرخ و یک زخم عمیق و بزرگ روی گردنش دارد، صدایش هم چیزی شبیه زمزمه است. بانوی سنگدل بسیار بی‌رحم و بی‌گذشت است، تنها به یک هدف فکر می‌کند؛ انتقام مرگ بچه‌هایش را از عاملانشان بگیرد.

بنیاف و وایس در مصاحبه‌ای گفته بودند که این شخصیت را وارد سریال نکردند تا فضای واقع‌گرایانه‌تر کارشان حفظ شود. همین تصمیم آن‌ها باعث شد شخصیت بریک داندریون با بازی فوق‌العاده‌ی ریچارد دورمر حضور بیشتری در سریال داشته باشد. ولی بانوی سنگدل می‌توانست یک شرور نمادین برای سریال شود، و صحنه‌ی مواجهه‌ی او با بچه‌های بازمانده‌ی استارک بسیار تماشایی می‌شد.

4. ویکتاریون گریجوی (Victarion Greyjoy)

ویکتاریون گریجوی

ویکتاریون گریجوی شخصیت ممتازی در کتاب نیست. او نه استراتژیست است نه محبوب، ولی جنگجوی قابلی است. او دریانورد و مبارز خوبی است و با لباس رزم کامل وارد کشتی می‌شود و ترسی از غرق شدن ندارد. بخش‌هایی از کتاب که ویکتاریون در آن‌ها حضور دارد معمولی به نظر می‌رسند، ولی خود او شخصیت جذابی دارد. او برادر یورون، آرون و بالون گریجوی است، و به طور بالقوه از تمام آن‌ها تاریک‌تر هم هست. او عزمش را جزم کرده که یورون را بکشد و در کتاب‌های بعدی قطعا نقش کلیدی خواهد داشت. او در حال حاضر عازم میرین شده است، در ظاهر به خاطر این‌که دنریس را به یوروس برساند، ولی در باطن خودش دوست دارد با دنریس ازدواج کند.

بین هواداران این تصور وجود دارد که نقشه‌های او عملی نمی‌شود. ولی دنریس دریانورد ماهرش را همین تازگی‌ها از دست داده است، و ویکتاریون گزینه‌ای عالی برای این پست است. با کلاه‌خودی شبیه کراکن‌های اسکاندیناوی و دستی که آتش از آن بیرون می‌زند (در نتیجه‌ی درمان زخمش توسط ماکورو، روحانی سرخ‌پوش)، ویکتاریون هیبت ترسناکی پیدا کرده است، او برنامه دارد که هم در میرین و هم بعد از بازگشت به پایک (البته اگر زنده برگردد) ویرانی عظیمی به راه بیاندازد. او همچنین چند نمونه از بهترین دیالوگ‌های کتاب را برزبان می‌آورد. کلام او صریح و نگران کننده است. در جایی از کتاب او با لحنی آرام به دشمنی که رودررویش قرار گرفته می‌گوید: «اگر می‌توانی بیا من را بکش.»

3. آریان مارتل (Arianne Martell)

آریان مارتل

کنار گذاشتن آریان مارتل از سریال عجیب است، چون او یک شخصیت بسیار جذاب است و ما را به درک تازه‌ای از سرزمین دورن می‌رساند، آن هم در شرایطی که دورن کلا مورد بی‌توجهی عوامل سریال قرار گرفته است. آریان هوس‌ران و حقه‌باز است، ولی در عین حال گرم و دوست داشتنی است، او آدم بی‌نقصی نیست، ولی در عمق وجودش چیزی به نام وجدان هم دارد.

برخلاف دیگر فرهنگ‌های دنیای وستروس، در دورن تاج‌وتخت بر اساس سن منتقل می‌شود، نه جنسیت. به همین دلیل آریان که از برادرهایش بزرگ‌تر است، وارث بعدی است. یکی از نقشه‌های او این است که تامن باراتیون را کنار بزند و خواهرش میرسلا را جای او بنشاند. برای این‌کار، آریان یک حرکت بی‌سابقه انجام می‌دهد. او می‌خواهد با یکی از محافظان پادشاه وارد رابطه‌ی پنهانی شود تا بتواند باراتیون جوان را به تخت پادشاهی برساند. ولی پدرش دوران مانع عملی شدن این نقشه می‌شود. دوران و آریان شاید یکی از سالم‌ترین رابطه‌های پدر و پسری را در کل کتاب‌های مارتین داشته باشند، ولی رفتار محافظه‌کارانه دوران به این رابطه ضربه می‌زند.

در بخش مقدمه‌ی کتاب «بادهای زمستانی»، دوران و آریان بالاخره آشتی کرده‌اند، دوران به آریان اعتماد می‌کند و حتی او را مامور دیدار با سران گلدن کمپانی می‌کند. این احتمال خیلی قوی است که آریان اگان را اغوا کند، مارتل‌ها را با تارگرین‌ها متحد کند و پنهانی به قدرت اصلی پشت پرده‌ی پادشاهی تبدیل شود. آریان از سانسا مادی‌تر است، از مارجری اغواکنده‌تر است و همتایی عالی برای سرسی به نظر می‌رسد. آریان از آن نیروهاست که باید در کتاب منتظر سر برآوردنش باشیم.

2. جان کانینگتون (Jon Connington)

جان کانینگتون

او را می‌توان جذاب‌ترین شخصیت این فهرست در نظر گرفت. در سریال تا حدی وارد خط داستانی کانینگتون می‌شویم، وقتی که جورا مورمونت بعد از نجات تیریون به بیماری پوستی دچار می‌شود و کانینگتون تصور می‌کند این بیماری به موقع درمان نخواهد شد. کانینگتون مدت کوتاهی همراه ایریس تارگرین بوده است و از دوستان نزدیک ریگار تارگرین است. در نقشه‌ی جایگزینی تامن با با گریف جوان (اگان تارگرین) او نقشی کلیدی ایفا می‌کند و مشاور شخصی این وارث جوان است.

کانینگتون شخصیتی آزاردهنده و بدخلق دارد، هنوز هم بابت این‌که رابرت باراتیون را در نبرد زنگ‌ها نکشت احساس وحشت می‌کند. او در آن نبرد قبول نکرد کل شهر را قتل‌عام کند و همین باعث شد رابرت فرار کند. در نتیجه‌ی همین تصمیم ایریس، کانینگتون را از وستروس تبعید کرد. کانینگتون همچنین خودش را مسئول مرگ ریگار می‌داند که بعد از این اتفاقات رخ داد. هنوز هم در گوشش صدای زنگ‌ها را می‌شنود.

در نغمه‌ی یخ و آتش، شخصیت‌هایی که به دنبال رستگاری خود هستند معمولا پایان خوشی ندارند. اگر رمان مارتین همان مسیر سریال را دنبال کند و شاهد حمله‌ی دنریس به سرزمین پادشاهی باشیم، شاید شاهد سرنوشت تلخ کانینگتون باشیم. یا صدای زنگ‌ها اضطراب و هراس او را بیشتر می‌کنند یا در حالت نگرا‌ن کننده‌تر باعث می‌شوند که او این‌بار بی‌رحمانه عمل کند. اینکه چه اتفاقی می‌افتد هنوز مشخص نیست، ولی می‌دانیم که کانینگتون زنده از این ماجرا بیرون نمی‌آید. بعید است سرنوشت آرامی پیش روی او باشد.

1. وایمن مندرلی (Wyman Manderly)

وایمن مندرلی

وایمن مندرلی یکی از بهترین شخصیت‌های کل این مجموعه است. وایمن که لقبش این است، «لرد چاقی که نمی‌تواند روی اسب بنشیند»، یک لرد فربه در وایت هاربر است، کارکرد اصلی او در کتاب این است که ماجراهای ازدواج خونین را به گوش بقیه می‌رساند. اگرچه طرفداران سریال ازدواج خونین را یک سلاخی هولناک می‌دانند، ولی در کتاب‌ها، آبروریزی اصلی این قتل‌عام این است که در آن حق مهمان رعایت نشده است (خاندان فری دست به کشتار استارک‌هایی زدند که مهمان‌ و تحت محافظت آن‌ها بودند، این در وستروس یک آبروریزی بزرگ است). هر دو پسر مندرلی در این واقعه حضور داشتند. یکی از آن‌ها کشته شد، دیگری را هم فری‌ها گروگان گرفتند تا مندرلی با آن‌ها همکاری کند.

وقتی داوس سی‌ورث به سراغ مندرلی می‌رود و از او می‌خواهد که از استنیس باراتیون حمایت کند، مندرلی در ظاهر به سه عضو خاندان فری که آن‌جا حضور دارند اطمینان می‌دهد که هم‌پیمان آن‌هاست. ولی او در خفا در فکر انتقام است. او رسم میزبانی را به جای می‌آورد، ولی وقتی فری‌ها می‌روند، آن‌ها را می‌کشد و از بدن‌شان کیک درست می‌کند. سپس در وینترفل این کیک‌ها را به بولتن‌ها و فری‌ها می‌دهد. آن‌طور که تیان می‌گوید، خود مندرلی بیشتر از بقیه از این کیک‌ها می‌خورد. حال که پسر بازمانده‌ی مندرلی به سلامت بازگشته است، او خیلی راحت به فری‌ها رودر‌رویشان توهین می‌کند و یکی از خفن‌ترین دیالوگ‌های کل مجموعه را بیان می‌کند. وقتی یکی از بچه‌های فری‌ها کشته می‌شود، مندرلی می‌گوید: «این را باید یک موهبت در نظر گرفت. این بچه اگر بزرگ می‌شد یک فری می‌شد.» حال که مندرلی به لانه‌ی شیرها پناه برده است، بعید است برنامه‌ای برای ترک وینترفل داشته باشد. ولی بی‌صبرانه منتظریم مندرلی قبل از مرگش، انتقام خانواده‌اش را بگیرد.

منبع: SlashFilm

راهنمای تماشای سریال


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۳ دیدگاه
  1. محمد کاظم

    نه داداش اوایل کتاب ششم معلوم میشه یانگ گریف اون کسی کهادعا میکنن نیست

  2. H.M

    گریف جوان اگه تو سریال وجود داشت میشد برادر خونی جان اسنو

    1. sama

      یا میشد پادشاه دزدان دریایی اینطوری جالب میشد احتمالا آی اف چان اسنو درمورد اونه اما حیف دنریس شکست ذهنی خورد کل فصل ۸

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X