۲۵ شخصیت انیمهای برتر در تاریخ از بدترین به بهترین
اکنون بهترین زمان ممکن برای این است که طرفدار انیمه باشید. دیگر گذشت آن زمانی که باید یک عالمه پول نوار VHS یا سیدی میدادید تا سه اپیزود از انیمهی پرطرفدارتان را دریافت کنید. گسترش شبکههای استریم و افزایش محبوبیت انیمه باعث شده اکنون عصر طلایی برای طرفداران انیمه – چه طرفداران آثار جدید، چه آثار قدیمی – باشد. بدین ترتیب میرسیم به این فهرست. حال که میتوانیم تمام انیمههای محبوبمان را تماشا کنیم، سوالی برایمان ایجاد میشود: بهترین شخصیت های انیمه چهکسانی هستند؟ گزینهها از شخصیتهای باحال فعلی گرفته تا شخصیتهای قدیمی و کلاسیک که بهنوعی کهنالگوی «شخصیت انیمه» را فراهم کردند، متغیر هستند.
پیش از شرح دادن فهرست، لازم است توضیح دهیم که معیارمان برای تدارک دادن آن چه بود. هر شخصیت بنا بر چند معیار انتخاب شده است:
- قدرت ماندگاری
- جایگاه در تاریخ انیمه
- علاقهی شخصی خود ما (سایت IGN) به او
گزینش ۲۵ شخصیت جزو سختترین کارهایی بود که باید انجام میدادیم، ولی این فداکاریای است که برای سرگرم کردن شما انجام دادیم. (تعدادی از شخصیتهای محبوبمان در فهرست غایباند: از شوتارو کاندا (Shotaro Kaneda) و چار آزنابل (Char Aznable) گرفته تا آلوکارد (Alucard)). متخصصین انیمه در سایت IGN دستبهکار شدند و فکرهایشان را روی هم گذاشتند تا در نهایت به فهرست بهترینِ بهترینها برسیم. در ادامه بهترین شخصیتهای تاریخ انیمه معرفی شدهاند.
۲۵. استرو بوی در استرو بوی (Astro Boy – Astro Boy)
استرو بوی یکی از قدیمیترین شخصیتهای انیمه در تاریخ است و برای اولین بار در سال ۱۹۶۳ روی صفحهی تلویزیون پدیدار شد و به ابداع پدیدهای که امروزه در سرتاسر جهان به نام «انیمه» میشناسیم کمک کرد. استرو بوی اصلی – که خالقش اوسامو تزوکا (Osamu Tezuka)، «پدر مانگا» است – ترکیبی از حکایت کلاسیک «پینوکیو» با حالوهوا و جنبههای علمی عصر اتمی پساجنگ بود (در ژاپن، اسم استرو تتسووان اتم (Tetsuwan Atom) است). در داستان اصلی، دکتر تنما (Dr. Tenma) استرو را خلق کرد تا جایگزینی برای پسر خودش – که در تصادف رانندگی کشته شد – باشد. از دل این غم، یک پسر رباتی چشمروشن به نام استرو بیرون آمد که بعداً سرنوشتش این شد تا با استفاده از دید اشعهی ایکساش، پاهای مجهز به موشکش و بازوانش که بهاندازهی صد هزار اسب بخار قدرت داشتند، از بشریت در برابر خودش محافظت کند.
طراحی استرو بوی بسیار کودکانه است و شکی وجود ندارد که او برای جذب کودکان ساخته شده است. ولی فراتر از مژههای بلند و لبخندی بامزه، استرو بوی شخصیتی بود که هدفش، قصه تعریف کردن برای کودکان ژاپنیای بود که چهرهی جنگ را از نزدیک دیده بودند (حتی دکتر تنما، «پدر» استرو بوی نیز بهخاطر غم از دست دادن پسرش دیوانه میشود). استرو، پسری که هم فراتر از انسان بود و هم بهقدر کافی انسان نبود، کودکان را در بطن حکایتهای اخلاقی پیچیده هدایت کرد که در آنها شخصیتها انگیزههای پیچیده داشتند، مشکلات اجتماعی همیشه راهکاری ساده نداشتند و مردم توانایی این را داشتند تا هم نیکی و هم پلیدی شدید از خود بروز دهند.
۲۴. وش استمپید در ترایگان (Vash the Stampede – Trigun)
وش، جنگجویی که از جنگیدن خوشش نمیآید، تناقضی متحرک است. او قدرت جنگیدن فرابشری دارد، ولی در کنارش گنجایشی فرابشری برای نشان دادن ترحم و مهربانی دارد. او شخصیتی است که زخمها و جراحتهای بیشمار به بدنش را تحمل کرده است تا از دیگران دفاع کند، حتی از آن شرورهایی که سعی دارد جلویشان را بگیرد. او سوگند خورده تا جان هیچکس را نگیرد و سوگند او بار دراماتیک زیادی در انیمهی «ترایگان» فراهم میکند، چون دشمنان از این فضیلت او علیه خودش استفاده میکنند.
وش «توفند انسانی» (Humanoid Typhoon) نامیده شده است، چون هرکجا که میرود، نابودی او را همراهی میکند و جایزهی بزرگی روی سرش تعیین شده است. ولی در واقعیت، او محافظ مخفی انسانیت در سیارهی دوردست و وحشی گاناسموک (Gunsmoke) است. بهعنوان یک «پلنت» (Plant) او از قدرتی برخوردار است که افراد کمی توانایی درکش را دارند (توضیح مترجم: در «ترایگان»، پلنتها موجوداتی هستند که میتوانند نیرو و انرژی سیارهی گاناسموک را تامین کنند). او بزرگترین هفتتیرکش سیاره است و تمام خلافکارانی که با آنها روبرو میشود، هیچ شانسی در مقابل او ندارند. ولی چالش واقعی وش، نجات دادن دنیا از «برادرش» نایوز (Knives) است. در این کشمکش است که قهرمانمنشی واقعی وش هویدا میشود. حکایت دوران کودکی وش و رم (Rem) که نقش مادرش را داشت، داستانی عالی است، چون در این داستان معلوم میشود که چه شد نایوز به نقطهی مقابل وش تبدیل شد. با اینکه وش اغلب به شکل فردی سبکسر و کودکمنش به تصویر کشیده میشود، در اصل شخصی بسیار پیچیده و عذابکشیده است که تمام تلاشش را میکند تا کسانی را نجات دهد که هیچگاه قدردان لطفی که او در حقشان کرده نخواهند بود.
۲۳. لولوش لامبروژ در کد گیاس (Lelouch Lamperouge – Code Geass)
لولوش یکی از بهترین مثالها از قهرمانی بود که از مسیر درست منحرف شد. او نیتهای خوبی داشت، ولی نیتهای خوبش راه را برای رسیدن به مقصدی ناخوشایند باز کردند (اتفاقی که در داستانهای دراماتیک زیاد میافتد). جملهی معروف «هدف وسیله را توجیه میکند» شعار لولوش است، ولی تمایل او برای از بین بردن بیعدالتیها و ساختن دنیایی بهتر برای خواهرش باعث شد دقیقاً به ظالمی تبدیل شود که در حال مبارزه با آن بود. صعود و سقوط او تقریباً ماهیتی شکسپیری دارد، چون غرور و تکبرش قوهی قضاوتاش را مختل میکنند و او آنچه را که واقعاً اهمیت دارد نادیده میگیرد.
ولی حداقل او تمام این کارها را با چاشنی درام انجام داد! خود دیگر (Alter Ego) او، یعنی زیرو (Zero)، که به یک کلاهخود مرموز و شنلی مواج نیز مزین است، ابزاری نمادین بود برای اینکه او جا پای خود را در ذهن دشمنان و پیروانش محکم کند. ولی این فقط یک لباس معمولی نبود؛ بهمرور زمان زیرو به پرسونای لولوش تبدیل میشود، تا اینکه لولوش سابق – که پسری امیدوار بود – از بین میرود. در نهایت نقشههای لولوش به موفقیت میرسند، ولی نه آنطوری که هیچکس انتظارش را داشت.
۲۲. لایت یاگامی در دفترچهی مرگ (Light Yagami – Death Note)
لایت یاگامی، پسری بدطینت، حسابگر و مصمم برای تبدیل کردن دنیا به آن چیزی که مورد پسند خودش است، یکی از شخصیتهای انیمهی «دفترچهی مرگ» است که آن را به پدیدهای که امروزه میشناسیم تبدیل کرد. مانگای «دفترچهی مرگ» بسیار اعتیادآور بود؛ از آن نوع محتوایی که اصلاً نمیتوانید زمین بگذارید (دلیلش هم عمدتاً استفادهی استادانهی تسوگومی اوهبا (Tsugumi Ohba) از پایانهای نفسگیر در هر قسمت است). داستان تا حدی زیادی به زیرکی لایت و نقشههای چندلایهاش وابسته بود. در ابتدا لایت پسر خوبی بود، در مدرسه عملکرد قابلقبولی داشت و به نظر میرسید مثل پدرش آیندهی روشنی در ادارهی پلیس داشته باشد. ولی وقتی دفترچهی مرگ به دست او میافتد، دچار تحولی چشمگیر میشود: تغییر از یک نوجوان ساده به یک عقلکل جنایتکار که قاضی، هیئت منصفه و جلاد کل دنیا خودش است.
ولی در طول داستان شخصیت لایت پیچیده باقی میماند. هدف نهایی او تبدیل کردن دنیا به مکانی شادتر و امنتر است؛ هدفی شرافتمندانه، ولی محکومبهفنا. حتی وقتی او دفترچهی مرگ را در اختیار ندارد، آرمانگرایی و شرافتش مشهود هستند. وقتی او بهطور موقت از مالکیت دفترچهی مرگ صرفنظر میکند تا ال (L) را گمراه کند، کل حافظهاش دربارهی آن را از دست میدهد و دوباره به شخصیت عادیاش برمیگردد. قطبنمای اخلاقی او دوباره برمیگردد و نسبت به اطرافیانش حس همدلی و ترحم بیشتری نشان میدهد. حتی وقتی ال از او میخواهد که از میسا آمانه (Misa Amane) استفادهی ابزاری کند تا اطلاعات بیشتری از او به دست بیاورد، لایت حاضر به این کار نمیشود. این ویژگیها باعث شدهاند که او شخصیت پیچیدهای باشد که در نهایت به شروری نفرتانگیز تبدیل میشود، ولی شما دلتان با اوست و میخواهید در آخر داستان برنده شود. پیشرفت لایت در طول داستان بهلطف نبوغاش اتفاق میافتد. او ذهنی دارد که حتی ماکیاولی هم به آن غبطه میخورد و قدرت دفترچهی مرگ نوعی حس بیرحمی در او ایجاد میکند که باعث میشود برای رسیدن به اهدافش هرطور که دلش میخواهد از انسانها استفاده کند. تماشای به بار نشستن نقشهی پیچیدهاش بسیار سرگرمکننده است. ولی ایگوی لایت به بزرگی ذهنش است و غرورش در نهایت به سقوطش منتهی میشود.
۲۱. دیو براندو در ماجرای عجیب جوجو (Dio Brando – Jojo’s Bizarre Adventure)
دیو براندو، بزرگترین دشمن خانوادهی جواستار (Joestar) و یکی از دو شخصیت سری «جوجو» در این فهرست، شروری است که عمداً طوری طراحی شده تا از او متنفر شوید. براندو که بهدست پدری نالایق بزرگ شد، از سنین پایین با خود سوگند یاد گرد تا خانوادهی جواستار را – که او را هنگامیکه یتیم بود به فرزندخواندگی قبول کرد – نابود کند. از عذاب دادن اعضای خانواده گرفته تا عذاب دادن حیوانات خانگی آنها، پلیدی دیو پس از پیدا کردن نقاب سنگی (Stone Mask) بیشتر و بیشتر شد، نقابی که کسانی را که آن را به صورت بزنند به خونآشام تبدیل میکند؛ سرنوشتی که خودش هم به آن دچار شد. در یک مقطع، دیو حتی از آن استفاده کرد تا ارتشی از پیروان نامیرا درست کند که اعضای آن شامل شخصیتهایی شیطانی همچون جک قاتل هم میشد. این کار او عمق پلیدیاش را نشان داد. بعداً دیو به استفاده از استند (Stand) نیز روی آورد و آن را به فهرست قدرتهای وحشتناکش اضافه کرد.
(توضیح مترجم: استند در دنیای «جوجو» تجسم انرژی حیات یک شخص است و معمولاً به شکل یک موجود بزرگتر و هیکلیتر از کاربر پدیدار میشود.)
۲۰. گون فریکس در هانتر x هانتر (Gon Freecss – Hunter x Hunter)
شخصیتهای پدرانه سایهی بزرگی روی تعدادی از شخصیتهای انیمهای موردعلاقهی ما انداختهاند و شاید این سایه برای هیچکس بهاندازهی گون بزرگ نباشد. زندگی این پسر جوان با غیبت پدرش گینگ (Ging) تعریف شده است و غیبت پدرش الهامبخش او شد تا به یک شکارچی تبدیل شود. در این راستا، او راهی پویشی میشود که در طی آن میفهمد پدر «مردهاش» در اصل زنده است. گون که در جنگلی زیر نظر خالهاش بزرگ میشود، طولی نمیکشد که با طبیعت و حیوانات خو میگیرد و به شکارچیای ماهر تبدیل میشود. ولی با وجود این مهارتها، او همچنان کودکی است که ممکن است گاهی عجول، بیملاحظه و بیادبانه رفتار کند. البته این مسئله بهندرت مانع از این میشود که بهترین عملکرد ممکن بهعنوان یک شکارچی را از خود نشان دهد. ترکیب داستان بزرگ شدن یک شخصیت جوان و عناصر سبک فانتزی باعث شده گون به یکی از قابلهمذاتپنداریترین شخصیتها و «هانتر x هانتر» به یکی از مفرحترین انیمهها تبدیل شود.
۱۹. موتوکو کوساناگی در شبح درون پوسته (Motoko Kusanagi – Ghost in the Shell)
موتوکو کوساناگی یکی از محرکهای اصلی مجموعهی «شبح درون پوسته» است. این داستان اغلب بهشکل دیالوگی طولانی با اشانتیون درام سیاسی تعریف میشود، ولی موتوکو آن را جالب نگه میدارد. او صرفاً شرکتکنندهای در این دسیسهچینیهای سیاسی نیست، بلکه به آنها احاطه دارد و ثابت کرده است که چیزی بیشتر از یک چهرهی زیبای تفنگبهدست است. همچنین او کارآگاهی بسیار توانا است و اغلب تنهایی دستبهکار میشود تا حقیقت پشت پروندههایی را که مشغول کار روی آنهاست کشف کند. تمام این کارها را هم در حالی انجام میدهد که تمام شخصیتهای مکمل دور او مذکر هستند. موتوکو نمونهی بارز یک شخصیت مونث قوی بود که از شعارزدگی فمینیستی فراتر رفته بود. او صرفاً خودش بود و همه بیچونوچرا برای او احترام قائل بودند. ولی بزرگترین کاربرد او این است که نقش سکویی برای ارائهی نظر دربارهی ماهیت بشریت در عصر تکنولوژی دارد. او ذهنی انسانی است که از زمان کودکی در پیکری مصنوعی گیر افتاده است و زندگی و چالشهای او این پرسش قدیمی را در ذهن ایجاد میکند: «انسان بودن به چه معناست؟»
۱۸. لیوای آکرمن در اتک آن تایتان (Levi Ackerman – Attack On Titan)
در دنیای «اتک آن تایتان»، مردمی که پشت دیوار زندگی میکنند، به لیوای آکرمن به چشم یک قهرمان نگاه میکنند، ولی قربانیهای خوی بیرحمانهی او، فقط هیولاهای غولپیکری که میکشد نیستند. پیچیدگی او بهعنوان یک شخصیت منطقی است، چون او از یکی از بدنامترین و خشنترین شخصیتهای فرهنگ عامه، یعنی رورشارک (Rorscharch) در کمیک «واچمن» الگوبرداری شده است. لیوای که مهارتش در تاکتیک ریختن فراانسانی است، جزو باهوشترین و قدرتمندترین قهرمانهای متفکر در تاریخ انیمه است. اگر بگوییم «اتک آن تایتان» به یک پدیدهی فرهنگی تبدیل شده است، اغراق نکردهایم، ولی لیوای جزو معدود شخصیتهای انیمهی «اتک آن تایتان» است که به این فهرست راه پیدا کرد. دلیلش هم این است که تواناییهای او، تعهدش برای محافظت از مردم و قهرمانمنشی پیچیده و در عین حال اخلاقمدار او در کنار هم باعث شدهاند او به یکی از شخصیتهای فراموشنشدنی انیمه تبدیل شود.
۱۷. کاکاشی در ناروتو (Kakashi – Naruto)
دست یافتن به محبوبیتی بیشتر از محبوبیت شخصیت اصلی یک مجموعه کار راحتی نیست، ولی این کاری است که کاکاشی موفق به انجام آن شد و در بیشتر نظرسنجیهای مربوط به محبوبیت شخصیتهای انیمهی «ناروتو»، جایگاهش از ناروتو بالاتر بود. او شخصیتی پیچیده است که طراحیای نمادین و رفتاری بیخیال و باحال دارد. او معلمی است که همه آرزوی داشتنش را دارند: باهوش، قابلهمذاتپنداری، خونسرد و کاملاً متعهد به شاگردانش. او ناروتو را در طول ماجراجوییهاش برای رسیدن به بلوغ دفعات بیشماری نجات داد و با اینکه ناروتو خودش قابلپیشبینی و فرمولوار بود، کاکاشی تعداد زیادی ویژگی شخصیتی غافلگیرکننده داشت که به او کمک کرد در انیمه خوش بدرخشد (منجمله عادت به خواندن رمانهای عاشقانهی مثبت هجده!). کاکاشی داستانی پرفراز و نشیب داشت که پر از غصه، فقدان و انتقامجویی است. تعدادی از عمیقترین داستانهای مجموعهی «ناروتو» حول محور گذشتهی کاکاشی میچرخند. از داستان خودکشی پدر کاکاشی گرفته تا داستان چگونگی به دست آوردن شارینگان (Sharingan) و وارد شدن جراحت به چشم او، کاکاشی ثابت کرده که با وجود ساکت بودنش، داستانهای زیادی برای تعریف کردن دارد. او آنقدر پیشزمینهی داستانی جالبی دارد که میتواند انیمه یا مانگای سریالی مخصوص به خود را داشته باشد (و بسیاری از طرفداران «ناروتو» نیز بدونشک عاشقش خواهند شد).
۱۶. گاتس در برزرک (Guts – Berserk)
انیمهی وحشت/فانتزی/اکشن «برزرک» در دنیای فانتزی بیرحمانهای واقع شده که آنقدر وحشتناک است که جهان «بازی تاجوتخت» (Game of Thrones) در مقایسه با آن شبیه به شهربازی به نظر میرسد. یک جهان بیرحم نیازمند قهرمانی به همان اندازه بیرحم است و این قهرمان کسی نیست جز گاتس. او از جسد زنی که از درخت آویزان شده بود زاده شد، ولی زندگیاش پس از این شروع بیرحمانه، بیرحمانهتر شد. گاتس آنقدر سختیهای زیادی را پشتسر میگذارد که به یاد سپردن همهیشان سخت است. در طول داستان او تجاوز و سلاخی شدن (یا هردو) دوستانش را از نزدیک میبیند و در نهایت یکی از چشمان و یکی از دستانش را از دست میدهد. برای زنده ماندن در دنیای «برزرک» یا باید خیلی بزنبهادر باشید، یا چاپلوس. احتمالاً خودتان میتوانید حدس بزنید گاتس کدامشان است.
چیزی که باعث میشود گاتس شخصیتی عالی باشد این است که با وجود اینکه او در بیشتر مواقع در حال تکان دادن شمشیر غولپیکرش و از وسط نصف کردن انسان و هیولا است، در باطن انسانی باوجدان و متفکر است. او در نبردهای پرتعداد داستان تاکتیکهای جنگی زیادی به کار میبرد و در آن لحظات کوتاه بین نبردها، هم شنونده و هم گویندهی خوبی است و در این لحظات، ما داستان را از دید مردی دنبال میکنیم که دلایل زیادی برای متنفر بودن از دنیا دارد، ولی همچنان میجنگد تا از خوبیهای کمتعداد آن محافظت کند. گاتس الگوی بسیاری از قهرمانانی است که پس از او داستانشان تعریف شد. شمشیر فوقالعاده بزرگی که او در مانگا حمل میکند، احتمالاً کلیشهی شمشیرهای غولپیکر در انیمه را آغاز کرد و این ترند به شخصیتهایی چون کلود استرایف (Cloud Strife) و ایچیگو کوروساکی (Ichigo Kurosaki) سرایت کرد.
۱۵. آرسن لوپِن سوم در لوپن سوم (Arsene Lupin III – Lupin III)
در اوایل دههی ۷۰، انیمه سعی داشت جا پای خود را بهعنوان یک نوع سرگرمی معتبر و سودآور محکم کند. در آن موقع به انیمه همچنان به چشم ابزاری برای تعریف کردن داستانهای دراماتیک یا قصهی کودکان نگاه میشد، ولی «لوپن» انیمهی کمدی مخصوص بزرگسالان را در مرکز توجه قرار داد. البته مدتی طول کشید تا درونمایههای بزرگسالانهی لوپن جا بیفتند، ولی در نهایت رفتارهای ناشایست و تسلط استادانهی او به ترتیب دادن سرقتهای حماسی باعث شد توجه بزرگسالان به انیمه جلب شود و به مدیران اجرایی استودیوهای ژاپنی ثابت شد که چنین اثری میتواند برایشان سودآور باشد. لوپن از روم گرفته تا پاریس و ریو، دنبال غنیمت (از هر نوعی که فکرش را بکنید) مسافرت کرد. ذهن منحرف لوپن و علاقهی او به زنان بخش زیادی از بار کمدیک مجموعه را بر عهده داشت و برای اولین بار بود که شوخی بزرگسالانه در انیمه به تصویر کشیده شد.
ولی زیباترین جنبهی نسخهی انیمهای لوپن این است که او در مقایسه با معادل خود در مانگا بهمراتب بامعرفتتر است. نسخهی انیمهای این شخصیت بهمراتب برای دورهی زمانی خود مناسبتر بود و نقش خود را بهعنوان یکی از ستارگان انیمه بهتر ایفا کرد. در نظر عموم، لوپن بزرگترین سارق عصر خود بود و همراه با دار و دستهی رفقایش، تعدادی از قیمتیترین اشیای دنیا را دزدید. ولی او از دزدیدن بهمراتب بیشتر از نگه داشتن اشیای دزدیدهشده لذت میبرد و اغلب چیزهایی را که میدزدید به دیگران میبخشید. در ضمن هدف او از این کار صرفاً دزدیدن نبود؛ او اغلب از مهارتهایش برای کمک کردن به انسانهای نیازمند و از بین بردن بیعدالتی استفاده میکرد. از بسیاری لحاظ او معادل مدرن رابین هود بود، ولی معادل خودنمایانهتر و شیکپوشتر او.
۱۴. جوتارو کوجو در ماجرای عجیب جوجو: استارداست کروسیدر (Jotaro Kujo – JoJo’s Bizarre Adventure: Stardust Crusader)
از تاثیر فرهنگی «ماجرای عجیب جوجو» هرچه بگوییم کم گفتهایم و برای همین است که دوتا از شخصیتهای آن در این فهرست راه پیدا کردهاند. جوتارو کوجو یکی از شخصیتهای جالبتوجهی است که هیروهیکو آراکی (Hirohiko Araki) به این مجموعهی فوقالعاده اضافه کرد، چون او نخستین عضو از نسل خانوادهی قهرمانمنشاش است که همراه با یک استند معرفی شد. این ابرقدرتها (که در قالب تجسم فیزیکی روح کاربر خود را نشان میدهند) در ادامه در دنیاسازی «ماجرای عجیب جوجو» نقشی بسیار مهم پیدا کردند و استند «ستارهی پلاتینوم» (Star Platinum) جوتارو کوجو به او کمک کرد تا به یک شخصیت مهم تبدیل شود. جوتارو کوجو هم مثل بقیهی اعضای خانوادهی جواستار شخصی بسیار خوشاستیل است که به یکی از شخصیتهای محبوب طرفداران تبدیل شده است و از بین شخصیتهای «ماجرای عجیب جوجو» جزو نمادینترینهاست.
۱۳. رورونوا زورو در وانپیس (Roronoa Zoro – One Piece)
آیا هیچ شخصیتی باحالتر از رورونوا پیدا میشود؟ بهسختی میتوان به گزینهی دیگری فکر کرد، چون او اساساً یک سامورایی دزد دریایی با موی سبز، زخمهای گنده و سه شمشیر نمادین است. ولی این فقط بخشی از دلایل حضور او در این فهرست است. رورونوا علاوه بر اینکه یکی از قدرتمندترین جنگجویان دزدان دریایی کلاهحصیری (Straw Hat Pirates) است، یکی از مشاوران باوفای لافی (Luffy) نیز میباشد. پشت ظاهر خوددار او، باطنی جدی و بامرام نهفته است که تحت هر شرایطی، پای رهبرش میایستد. ولی این بدین معنا نیست که همیشه این کار را با کمال میل انجام خواهد داد. او فقط در مواقعیکه عصبانی میشود (چیزی که به خاطرش معروف است) یا در حال جنگیدن است، خود واقعیاش را بروز میدهد. رورونوا نیز مثل بهترین شخصیتهای بدخلق، یک روی دیگر هم دارد که خوشقلب و مهربان است و اغلب در مواقعیکه به دیگران – حتی غریبهها – کمک میکند، خود را نشان میدهد. با وجود رقبای زیاد، او یکی از بهیادماندنیترین شخصیتهای انیمهی «وانپیس» است.
۱۲. تانجیرو در شیطانکش (Tanjiro – Demon Slayer)
داستان تانجیرو نیز مثل بسیاری از قهرمانان تاثیرگذار دیگر با یک تراژدی بزرگ آغاز میشود. وقتی او پسرکی بیش نبود، پادشاه اهریمنان (King of Demons) کل اعضای خانوادهاش را کشت و زندگیاش را نابود کرد… البته بهتر است بگوییم، تقریباً کل اعضای خانوادهاش. آخر سر خواهر او به یک موجود نیمهاهریمنی تبدیل شد. در آنجا بود که او تصمیم گرفت به قاتل اهریمنان تبدیل شود، خواهرش را درمان کند و پادشاه اهریمنان را شکست دهد.
تانجیرو، حتی در رویارویی با گذشتهی دردناکش، فردی مهربان و خوشقلب است و میل به انتقامجویی به اندازهی عشق در قهرمانبازیهایش تاثیر دارد. خاصیت همذاتپندارانهی او یک امتیاز است، چون او حتی میتواند با هیولاهایی که میکشد ارتباط برقرار کند. با اینکه «شیطانکش» انیمهای نسبتاً جدید است، در فاصلهای کم به یک پدیده تبدیل شده است و یکی از دلایل این انفجار محبوبیت هم شخصیت دینامیک، مهربان و قهرمانمنشی است که در قلب داستان قرار دارد.
۱۱. ال در دثنوت (L – Death Note)
هر قهرمانی به یک چالش درستحسابی نیاز دارد و ال دقیقاً همان نیروی متقابلی بود که مجموعهی «دثنوت» برای جذب کردن طرفداران به آن نیاز داشت. ال فردی عجیب است؛ موهایش همیشه شلختهاند، اصلاً دوست ندارد کفش پایش کند و علاقهی خاصی به چمبره زدن روی صندلی و خوردن غذاهای ناسالم دارد. او اصلاً تداعیگر عبارت «کارآگاه ماهر» نیست، ولی نوابغ اغلب آدمهای عجیبی هستند و ال بدونشک نقطهی مقابل جالبی برای شخصیت جامعهستیز لایت و نقاب کمالی که او به چهره میزند به حساب میآید. ال عجیب، کمی مورمورکننده و بهشدت نیازمند نور خورشید است، ولی او آدمخوبهی داستان است و پسر خوشتیپ داستان آن کسی است که سعی دارد همه را بکشد. ال بهاندازهی لایت باهوش است و روکمکنیهای این دو سر اینکه کدامشان باهوشتر است، تنش دراماتیک جالبی ایجاد کرد که عطش طرفداران برایش تمامی نداشت.
۱۰. هیمورا کنشین در رورونی کنشین (Himura Kenshin – Rurouni Kenshin)
هیمورا که بدونشک الگویی برای باقی شخصیتهای این فهرست – همچون واش استمپید – بود، عنصری خاص به انیمه اضافه کرد: او قاتلی بود که دیگر حاضر نبود کسی را بکشد. برای مدتی طولانی، او نقش مزدوری را داشت که در ازای دریافت پول آدمها را میکشت و تعداد قربانیهایش هم زیاد بودند، ولی بعد او سوگند یاد کرد تا دیگر کسی را نکشد. ولی سوگند او بارها به چالش کشیده میشود، چون افراد پَست دائماً صلح و امنیت کشور را به خطر میاندازند.
کنشین در زمان خود شخصیتی بیسابقه و خلاقانه برای سبک سامورایی بود. او ظاهری بسیار زنانه داشت و اغلب تماشاچیانی که با مجموعه آشنایی نداشتند، فکر میکردند او زن است. همچنین او یکی از مودبترین شخصیتهای تاریخ انیمه بود و اغلب به دیگران بیشتر از خودش اهمیت میداد و با نهایت احترام و صبوری با آنها صحبت میکرد. در نگاه اول، او نمونهی بارز تیپ شخصیتی بچهمثبت است؛ از آن افرادی که انتظار دارید معلم یا باغبان باشد، نه جنگجویی که سعی دارد گناه سالها خونریزی را از روح خود بشوید. ولی وای به حال کسانی که از خط قرمزهای او فراتر بروند، چون پشت ظاهر آرام و مودب او هیولایی وحشی نهفته است. وقتی کنشین تحت فشار قرار بگیرد، ممکن است ذهنش به مکانی تاریک برود و دوباره به همان عادتهایی روی بیاورد که باعث شدند او در سرزمین خود بهعنوان مخوفترین شمشیرزن شهرت کسب کند. با اینکه در این لحظات کوتاه، کنشین به شخصیتی فوقالعاده خفن تبدیل میشود و شاهد تعدادی از بهترین صحنههای شمشیرزنی در انیمه با حضور او هستیم، پس از از بین رفتن خطر، او همیشه به همان شخصیت دلنشین قبلیاش برمیگردد. ولی در لحظات تنهایی و درونپویی، بزرگترین ترس او ذهنش را احاطه میکند: اینکه روزی او برای همیشه به خود قبلیاش برگردد و به یک آدمکش حرفهای تبدیل شود.
۹. شینجی ایکاری در نئون جنسیس اونگلیون (Shinji Ikari – Neon Genesis Evangelion)
قهرمانها اغلب آن چیزی هستند که ما میخواهیم باشیم: قدرتمند، توانمند، زیبا، با اعتماد به نفس، از خود گذشته و با تعدادی عیب و ایراد که بهشکلی حسابشده به شخصیتشان اضافه شده تا قابل همذاتپنداری به نظر برسند. ولی شینجی فرق داشت: او کسی نبود که ما بخواهیم مثل او باشیم. بهجایش، او نگاهی سانسورنشده به خود واقعی ما بود. او بهخاطر سوسول بودن مورد نفرت واقع میشود: او پسرکی وحشتزده، غرغرو، ناخوشایند و ناامیدکننده است. ولی اگر هر فرد ۱۴ سالهای با چالشهای زندگی او روبرو شود، آیا میتواند از او رفتاری بهتر داشته باشد؟ او شخصیتی است که مخاطب را به چالش میکشد، چون برخلاف بسیاری از انیمههای دیگر، یک فانتزی قدرت سطحی و نیابتی را در اختیار مخاطب قرار نمیدهد. شینجی رقتانگیز است، ولی همین او را به شخصیتی عالی تبدیل کرده و «نئون جنسیس اونگلیون» را تا سطح یک اثر هنری واقعی بالا میبرد.
هیدیاکی آنو (Hideaki Anno)، نویسنده و کارگردان انیمهی اونگلیون، هنگام ساختن انیمه دورههای افسردگی شدید را پشتسر گذاشت. مثل یک هنرمند واقعی، او تمام احساسات و درماندگیهای خود را به اثرش انتقال داد. هرکدام از شخصیتهای انیمه بخشی از حسوحال او در بدترین حالتش است که در قالب انیمه ابدیت یافته است. هیچ شخصیتی هم بهاندازهی شینجی نمایندهی احساسات او نیست. ما بهواسطهی شینجی – که وظیفهی نابودی اهریمنهای غولپیکری را پیدا کرده که سعی دارند دنیایش را نابود کنند – نیمنگاهی به مردی که مسئول ساخت انیمه بوده میاندازیم، مردی که سعی دارد هیولاهای درون خود را شکست دهد. شینجی آینهای از تمام چیزهایی دربارهی خودمان است که افسردگی باعث میشود از آنها متنفر باشیم. شینجی صرفاً دریچهای به سرزمین خیالات نیست. البته فانتزیای که هدفش فراهم کردن فرصتی برای فرار به دنیای خیال است هیچ مشکلی ندارد، ولی این تنها کاربرد انیمه نیست. شاید میراث شینجی این باشد: اینکه او از لحاظ احساسی، واقعیترین شخصیت تاریخ انیمه است.
۸. سِیلور مون در اوساگی (Sailor Moon – Usagi)
برای بسیاری از کودکان آمریکایی، سیلور مون یکی از اولین شخصیتهای انیمهای بود که با آن برخورد کردند و از آن موقع تاکنون تاثیر او اگر بیشتر نشده باشد، کمتر هم نشده است. دلیل بهیادماندنی بودن او چیزهای مختلف است: مثلاً یکیاش شعار او که میگوید: «به نام ماه، مجازاتت میکنم!» و دیگری لباس خاص او که جلبتوجه میکند؛ این دلایل در کنار هم باعث شدهاند سیلور مون (یا اوساگی، در حالت غیرجادوییاش) به یکی از محبوبترین شخصیتهای انیمهای تبدیل شود. او قدرتمند، بامزه و بهشدت قابلهمذاتپنداری است. این قهرمان نوجوان همانقدر که مشغول مبارزه با نیروهای کیهانی است، از خوراکی خوردن و چرت زدن هم نمیگذرد و بهخاطر همین است که طرفدارانی ماندگار پیدا کرده است. از همه بهتر اینکه نائوکو تاکئوچی (Naoko Takeuchi)، سازندهی «سیلور مون» یک سری از باحالترین و دینامیکترین شخصیتهای کل تاریخ انیمیشن را برای مجموعه طراحی کرده است.
۷. وگتا در دراگون بال زد (Vegeta – Dragon Ball Z)
وگتا معروف به «شاهزادهی سایانها» (Prince of the Saiyans) است، ولی از بخت بد او همیشه زیر سایهی گوکو (Goku) قرار میگیرد، خصوصاً از موقعیکه عینکش (که شبیه Google Glass است) به اطلاع او رساند که قدرت او بالای ۹۰۰۰ است! (اشاره به میم معروف Over 9000) با این حال، آکیرا توریاما (Akira Toriyama)، سازندهی انیمه، از وگتا بهعنوان واسطهای برای ابراز خلاقیتش استفاده میکند. مسیر گوکو بهعنوان قهرمانی هدایتگر و سرچشمهی روشنایی بسیار سرراست بود، ولی وگتا مسیری متفاوت را طی کرد که بهمراتب پرپیچوخمتر بود. در ابتدا او یک شرور استاندارد بود، ولی در طول داستان، جناح خود را عوض کرد و در ابتدا به یک متحد مردد و بعد ترکیب دوست و دشمن و همچنین پدری بامحبت تبدیل شد. با این حال، او موفق نشد بدذاتی را بهصورت ناگهانی ترک کند و لحظاتی بودند که او به راه و روش قدیمیاش برگشت. ولی ریشهی اعمال پلیدش عقدهی خودکمبینی بودند: او شاهزادهی سایانها بود، ولی همیشه زیر سایهی گوکو قرار داشت. او بهخاطر غرور و تکبرش نمیتوانست این مسئله را تحمل کند، تا اینکه به بلوغ فکری رسید و متوجه شد که نیازی نیست این رقابت تا این حد زندگیاش را تحتالشعاع قرار دهد.
۶. اسپایک اسپیگل در کابوی بیپاپ (Spike Spiegel – Cowboy Bebop)
اگر قدرت بروس لی در هنرزهای رزمی، عصارهای از شخصیت لوپن سوم، دز غلیظی از فیلم نوار و چاشنی باحال بودن را با هم ترکیب کنید، نتیجهی حاصلشده اسپایک اسپیگل خواهد بود. اسپایک ترکیبی از عناصر مختلف و در ظاهر بیربط بود، ولی این عناصر در کنار هم کلیتی واحد ساختند که هویتی مجزا پیدا کرد. در انیمهای همچون «کابوی بیپاپ» که خودش ترکیبی از تاثیرات فرهنگی از سرتاسر کرهی زمین بود، اسپایک عصارهی داستان است. استیو بلام (Steve Blum)، صداپیشهی اسپایک در دوبلهی انگلیسی، با اجرای بینظیر خود کارنامهی کاری خود را وارد سطحی جدید کرد و به اسپایک درجهای از جذابیت و باحال بودن را بخشید که به اعتقاد برخی حتی از صداپیشگی ژاپنی نیز پیشی گرفت. اسپایک شخصیتی انعطافپذیر بود و جنبههای متعددی داشت:
- استاد جیببری
- متخصص فنیای که روی سفینهی خودش کار میکرد
- کارآگاهی باهوش
- جنگجویی خفن
- حتی کمی پتانسیل فیلسوف بودن
ولی جالبترین جنبهی شخصیت اسپایک، گذشتهی او بهعنوان یک گانگستر و مردی عاشقپیشه بود. رابطهی او با جولیا، و پایان تراژیک آن رابطه، در طول انیمه روح او را آزار میدهد و در نهایت به ما نشان میدهد آنچه برای او اهمیت داشت واقعاً چه بود. وقتی «کابوی بیپاپ» به پایان خود نزدیک میشود، اسپایک برای خود پایانی آنچنان باشکوه رقم میزند که بین انیمههای دیگر بیرقیب است.
۵. گوکو در دراگون بال (Goku – Dragon ball)
گوکو را میتوان کهنالگوی قهرمانهای انیمههای شونن مدرن حساب کرد، شخصیتی که در زمان خودش بسیار نوآورانه بود. وقتی این پسرک فسقلی و شجاع برای اولین بار در «دراگون بال» ظاهر شد، رسم بود که قهرمانهای مرد شخصیتهایی پرانرژی و عضلانی باشند (و این چیزی بود که گوکو در بزرگسالی به آن تبدیل شد). حال که صحبت از بزرگسالی شد، جا دارد به این اشاره کرد که بزرگ شدن گوکو هم تغییری بزرگ در رسم و رسومات زمانه بود، چون در آن دوران قهرمانها عمدتاً بدون تغییر باقی میماندند.
ولی در «دراگون بال زد» بود که گوکو شهرت پیدا کرد. گوکو گاهی حتی پرطرفدارترین شخصیت در «دراگون بال زد» نیست، ولی او بهنوعی رگوریشهی مجموعه است. قهرمانمنشی، قدرت زیاد و وظیفهشناسی او همه ویژگیهای ایدهال برای شخصیتی چون او بودند، چون او قهرمان یک انیمهی کودکانه بود که درونمایههایی ساده داشت. شاید او پیچیدهترین شخصیت تاریخ انیمه نباشد، ولی برای داستانی که برای آن انتخاب شده بود، شخصیتی ایدهآل بود. ولی دلیل رتبهی بالای گوکو در این فهرست نه پیچیدگی و عمقش، بلکه تاثیر و نفوذ او در دنیای انیمه است. از بسیاری لحاظ، او شخصیتی بود که برای چند دهه، مسیر تمام مانگاها و انیمههای شونن و قوس داستانی شخصیتهایشان را تعیین کرد. سازندگان «ناروتو»، «وانپیس» و بسیاری از انیمه/مانگاهای دیگر اعتراف کردهاند که گوکو تاثیر عمیقی روی داستانها و طراحی شخصیتهایشان گذاشته است.
۴. یوهان در مانستر (Johan – Monster)
یوهان اغلب بهعنوان یکی از بهترین شخصیتهای منفی انیمه شناخته میشود. او قاتلسریالیای است که شایستهی حضور در یک فیلم تریلر تحسینشده است. «مانستر» یا «هیولا» داستان مردی را تعریف میکند که به معنای واقعی کلمه شبیه به یک هیولا شده است. او جامعهستیزی کاریزماتیک و باهوش است که هیچ هدفی جز کشتن همهی انسانهای دیگر در دنیا ندارد. او فقط انسانها را نمیکشد، بلکه آنها را به هیولاهایی همچون خودش تبدیل میکند. مهارت او در فاسد کردن بقیه برای اولین بار در دوران کودکیاش نمایان شد، وقتی که با داستان تعریف کردن همهی کودکان دیگر در یتیمخانه را متقاعد کرد تا کارکنان یتیمخانه – و یکدیگر – را بکشند.
یوهان اغلب با لایت یاگامی در «دفترچهی مرگ» مقایسه میشود، ولی این دو با هم فرق زیادی دارند. نقطهضعف مرگبار (و نبوغآمیز) لایت ایگوی خودش است که باعث میشود جان خودش اولویت اولش باشد، اولویتی بالاتر از جان انسانهای دیگر و حتی هدف خودش برای تغییر دادن دنیا. ولی یوهان از مرگ نمیترسد، بلکه آن را با آغوش باز میپذیرد. او حاضر است زندگی خود را در خطر قرار دهد و یکی از کارهایی که زیاد انجام میدهد این است که بقیه را به چالش میکشد تا به او شلیک کنند. همچنین یوهان استاد گول زدن بقیه است. لایت باید به ابزار ماوراءطبیعه توسل بجوید تا به خواستهاش برسد، ولی یوهان صرفاً از زیرکی و دانش خود دربارهی ذات بشریت استفاده میکند. دلیل ترسناک بودن او این است که ذات پست انسانی قربانیهایش را برملا میکند. جذابیت داستان «مانستر» تقریباً بهطور کامل به شخصیت یوهان وابسته است.
۳. ناروتو اوزوماکی در ناروتو (Naruto Uzumaki – Naruto)
برای نسلی خاص، ناروتو مترادف است با انیمه. ناروتو آنقدر محبوب و تاثیرگذار است که حتی سبک دویدن خاصش به دنیای واقعی هم راه پیدا کرده و وقتی عدهای از مردم در حال ناروتویی دویدن به سمت ناحیهی ۵۱ (Area 51) مشاهده شدند، این قضیه خبرساز شد. اساساً «ناروتو» داستان نینجایی جوان است که سعی دارد حمایت و مقبولیت جامعهاش را جلب کند. سالهاست که طرفداران با این داستان زندگی کردهاند و دلیلش هم خود ناروتو است. این یتیم پرانرژی و رامنخور قهار یکی از مشهورترین شخصیتهای دنیای انیمه است. با اینکه او در شروع داستان – مثل خیلی از ماها – تازهکاری بود که بهسختی میتوانست کاری را درست انجام دهد، بهلطف سختکوشیاش به یک نینجای قدرتمند تبدیل شد. چیزی که قدرت او را بیشتر میکند این است که او میتواند به چاکرای کوراما (Chakra of Kurama)، یک هیولای افسانهای نُهدم که قدرتهای ناروتو را افزایش میدهد، دسترسی پیدا کند. با وجود پیوند ناروتو با این موجود قدرتمند، خودش هم سخت تلاش کرده تا به یکی از بهترین نینجاهای تمام دوران تبدیل شود و در این مسیر، به یکی از بهترین شخصیتهای انیمه در تاریخ نیز تبدیل شد.
۲. ادوارد الریک در کیمیاگر تمامفلزی (Edward Elric – Fullmetal Alchemist)
ادوارد الریک پسری بسیار بلندپرواز و فوقالعاده باهوش است که رفتارش بالغانهتر از سنش است و قهرمان داستانی است که برداشتی جدید از انیمهی شونن بود. برخلاف قهرمانهای پیشین خود، او صرفاً پسری خنگ، ولی دوستداشتنی و خوشقلب نبود. او باهوش، حسابگر، مغرور و کوتاهقد بود، ولی از همه مهمتر، ادوارد به ناتوانی جسمی دچار بود و دو دست و دو پایش را در حادثهای تراژیک که دلیل وقوع آن عشق و غرور بود، از دست داد. ادوارد شخصیتی حقیقتاً چندبعدی بود. او هم پتانسیل کمدی داشت و میتوانست حرفهای مسخره بزند و شوخیهای فیزیکی گزاف انجام دهد. ولی در کنارش، میتوانست در تراژیکترین موقعیتها قرار بگیرد و عمیقترین نوع غم را ابراز کند. او میتوانست بزنبهادری واقعی باشد، ولی در کنارش اوج مهربانی را از خود نشان دهد. از همه مهمتر، ادوارد حقایق تلخی را دربارهی دنیا کشف کرد و سرانجام فهمید آنقدرها هم که فکرش را میکرد، همهچیز دان نبود.
۱. مانکی دی. لافی در وانپیس (Monkey D. Luffy – One Piece)
در سال ۲۰۲۲، «وانپیس» به پرفروشترین مانگای تاریخ تبدیل شد. بنابراین جای تعجب ندارد که شخصیت اصلی چنین اثر تاثیرگذاری – با یک اقتباس انیمهای فوقالعاده موفق – در راس این فهرست قرار دارد. بسیاری از کودکان در دههی ۲۰۰۰ «وانپیس» – و لافی – را بهلطف گنجانده شدن آن در برنامهی تلویزیونی فاکسباکس کشف کردند، شبکهای که یک نسل از کودکان را با لذت انیمه تماشا کردن آشنا کرد. کلاه حصیری، شلوار آبی و ژاکت قرمز مانکی به نمادی قابلشناسایی تبدیل شدهاند. او که رهبر جوان دزدان دریایی کلاهحصیری است، جنگجویی قدرتمند است و به نسلی از انقلابیون تعلق دارد. شجاعت و بیملاحظگی او هم مایهی محبوبیت او نزد اطرافیانش و هم مایهی به خطر انداختن جان آنهاست. ولی اطرافیان او هستند که باعث شدهاند او به دزد دریاییای رِند و ماجراجویی موفق تبدیل شود. بهخاطر این دلایل، و دلایل بسیار دیگر، در نظر ما مانکی دی. لافی بهترین شخصیت انیمه در تاریخ است.
منبع: IGN
لافی؟ جدی ولا هزارتا قسمت نگاه کردم هیجا نگفتن لافی چجوریه که شما نوشتید لافی
آقا چرا همه ارن رو یادشون میره😑