۱۰ بازی برتر برای طرفداران جورج آر. آر. مارتین

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۸ دقیقه
بازی برای طرفداران Game of Thrones

من هم عاشق ادبیات هستم، هم عاشق بازی‌های ویدئویی و همیشه دنبال راهی می‌گردم تا بین این دو علاقه پیوندی برقرار کنم. در نتیجه تصمیم گرفتم تا در قالب مقاله‌ای، نگاهی به نویسنده‌های معروف و مورد علاقه‌ی خود کنم و ببینیم چه بازی‌های ویدیویی با آن‌ها هم‌سو هستند، یا بهتر بگوییم، کدام بازی‌ها به درد طرفداران این نویسندگان می‌خورند. دنیاهایی که جرج آر. آر. مارتین خلق کرده‌اند، بهترین نقطه‌ی آغاز برای مقایسه با بازی‌های ویدیویی است و در نتیجه قصد داریم نگاهی به بازی‌هایی بیاندازیم که طرفداران جرج آر. آر. مارتین از آن‌ها لذت خواهند برد.

جورج آر.آر. مارتین نویسنده‌ی سری کتاب‌های فانتزی حماسی نغمه‌ی یخ و آتش (A Song of Ice and Fire) است که در قالب سریال تلویزیونی پرطرفدار بازی تاج و تخت (Game of Thrones) اقتباس شده است. مارتین که در نیوجرسی آمریکا متولد شده،‌ آثار علمی‌تخیلی و خون‌آشام‌محور خوبی هم نوشته است. یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی مجموعه‌ی نغمه جدی بودن آن است. این مجموعه به بازی‌های سیاسی، آثار مخرب جنگ و ذات قهرمانانه‌ی اشخاصی که در برابر مشکلات ایستادگی می‌کنند می‌پردازد. دنیای نغمه خشن، سنگدل و زشت است، زمستان‌ها مرگبارند و ممکن است سال‌ها طول بکشند. هیچ‌کس در امان نیست؛ هر شخصیت ممکن است به طور ناگهانی و دلخراش کشته شود و طرفدارانش را سوگوار کند.

به قول شخصیت‌های کتاب والار مورگولیس! سیاست در دنیای نغمه فاسد و کثیف است و همه دست به ترفندهای غیراخلاقی و موذیانه می‌زنند. خوب و بد را به‌زحمت می‌توان از هم تشخیص داد و همه‌ی شخصیت‌ها ضعف‌های شخصیتی زیادی دارند. نغمه یک مجموعه‌ی فانتزی برای بزرگسالان است و به اشخاصی که روحیه‌ی لطیف دارند توصیه نمی‌شود.

خوشبختانه بازی‌های زیادی هستند که از این ویژگی‌ها برخوردارند. در ادامه به برخی از ان‌ها می‌پردازیم.

۱۰. بازی تاج و تخت (۲۰۱۲)

بازی game of thrones atlus

آیا گنجاندن یک بازی که از سریالی اقتباس شده که از رمان‌ها اقتباس شده، تقلب است؟ خب، شاید. با این حال، این بازی مهم است، خصوصاً برای طرفداران کتاب. این بازی دو شخصیت اصلی دارد: یک کشیش سرخ به نام آلستر سارویک (Alester Sarwyck) که از قدرت کنترل آتش برخوردار است و مورس وستفورد (Mors Westford)، پوست‌‌اندازی (Skinchanger) که می‌تواند به ذهن سگش نفوذ کند. آلستر وارث خانواده‌ای ثروتمند بود که اکنون شرایط سختی را می‌گذراند؛ برای همین او باید برگردد و خانواده‌اش را نجات دهد. مورس یکی از اعضای نگهبانان شب (The Night’s Watch) است. او سوگند یاد کرده تا از مرزهای شمالی سرزمین وستروس دفاع کند، مرزهایی که هوای بسیار سردی دارند و قبیله‌های وحشی و هیولاها فراتر از آن پرسه می‌زنند، ولی اکنون بدجوری نیاز به پول پیدا کرده و افراد زیادی هم در حال ترک کردن پست‌شان در نگهبانان شب هستند.

این دو شخصیت در کتاب‌ها حضور ندارند. اتفاقات بازی به‌موازات جلد اول مجموعه کتاب‌ها و فصل اول سریال رخ می‌دهند و در طول بازی تعدادی از شخصیت‌های اصلی رمان‌ها را ملاقات می‌کنید، مثل خرس پیر مورمونت (Old Bear Mormont)، ملکه سرسی (Cersei) و واریس (Varys). خود جورج آر.آر. مارتین هم در نقش استاد مارتین (Maester Martin) در کسل‌وود (Castlewood) حضوری افتخاری در بازی دارد. با توجه به این‌که خود مارتین روی نوشته شدن بازی‌نامه‌ی بازی نظارت داشته، می‌توان انتظار داشت تعدادی از نظریه‌های هواداری در بازی پاسخ داده شوند، مثل (جمله‌ی پایین اسپویلر محسوب می‌شود، بنابراین اگر کتاب‌ها را نخوانده یا سریال را ندیده‌اید، آن را نخوانید):

آیا سرسی واقعاً دستور به قتل رساندن حرام‌زاده‌های رابرت را صادر کرد؟ در این بازی به جواب این سوال می‌رسیم، چون از نزدیک شاهد صادر شدن این دستور از جانب او هستیم.

اگر طرفدار کتاب‌ها هستید، تجربه‌ی این بازی جزو واجبات است.

البته باید اعتراف کرد این بازی خیلی خوب نیست و داستان آن هم به خودی خود تعریفی ندارد. این بازی نمی‌تواند پیچیدگی دنیای مارتین را درک کند و برای همین به‌طور کلی یک شکست به حساب می‌آید. بیشتر ارزش آن در اطلاعات جزئی و اشارات بامزه به دنیای نغمه خلاصه می‌شود.

۹. مجموعه‌ی دروازه‌ی بالدور (The Baldur’s Gate)

ده بازی برتر برای طرفداران جورج آر.آر. مارتین

دنیای وستروس دو جنبه‌ی متفاوت دارد: فانتزی و سیاست. اگر از دنیای نغمه لذت می‌برید، می‌توان فرض را بر این گرفت که از دنیایی که در آن جادوی فانتزی با تاریک‌ترین جنبه‌های قدرت و جنگ ترکیب شده خوشتان می‌آید. بعداً به بازی‌هایی که هر دو ویژگی را داشته باشند می‌پردازیم. ولی فعلاً اجازه دهید این دو جنبه را از هم سوا کنیم و درباره‌ی بازی‌های فانتزی و سیاسی جداگانه صحبت کنیم. حالا بیایید روی یک طرف سکه تمرکز کنیم: نغمه دنیای فانتزی بزرگ و پرجزئیاتی دارد که هم بسیار خیال‌انگیز است، هم بسیار واقعی به نظر می‌رسد. وقتی در حال خواندن کتاب‌ها هستید، احساس می‌کنید در حال اکتشاف سرزمینی شگفت‌انگیز هستید. آیا بازی‌ای هست که این کار را انجام دهد؟ یعنی ساختن یک دنیای فانتزی زیبا با تمام بالا و پایین‌ها و خطرات و شگفتی‌ها و زیبایی‌ها و البته سیاهچاله‌ها و اژدهایان مخصوص به خودش؟ البته که هست. بازی‌هایی زیادی هستند که این کار را انجام دهند. مثل دیابلو (Diablo) و دنیای وارکرفت (World of Warcraft). ولی من برای این فهرست دروازه‌ی بالدور (Baldur’s Gate) را انتخاب کردم.

دنیای دروازه‌ی بالدور بسیار باحال است. این دنیا شامل شهرها، کوهستان‌ها، دشت‌ها، جنگل‌ها و دریاها می‌شود. جغرافی آن بسیار شبیه به دنیای نغمه است. خود شهر «دروازه‌ی بالدور» شبیه به شهرهای بزرگ مثل وینترفل (Winterfell) و بارانداز پادشاه (King’s Landing) است. این بازی هم مثل بسیاری از بازی‌های فانتزی عالی تعداد زیادی کلاس دارد و در آن با تعداد زیادی هیولا و دشمن مبارزه می‌کنید. این بازی‌ها هم مثل نغمه (و بسیاری از بازی‌های عالی دیگر) تجربه‌ای باورپذیر از زندگی در دنیایی فانتزی ارائه می‌کنند.

۸. مجموعه‌‌ی متال گیر سالید (Metal Gear Solid)

بازی Metal Gear Solid 4

حالا بیایید به نیمه‌ی دیگر سکه نگاه بندازیم. همان‌طور که ذکر شد، دنیای نغمه بسیار سیاسی است و پیام‌های واضحی در این زمینه دارد. در این زمینه‌ی خاص، نزدیک‌ترین مجموعه بازی به نغمه سری مخفی‌کاری و علمی‌تخیلی متال گیر سالید (Metal Gear Solid) است. هر دو مجموعه پیامی ضدجنگ دارند در سری متال گیر طی صحنه‌هایی به گذشته‌ی دردناک تعدادی از دشمنان مثل پایان (The End) و گرگ تک‌تیرانداز (Sniper Wolf) پرداخته می‌شود (گذشته‌ای که جنگ باعث آن شده) و در کتاب‌های نغمه هم وقتی برین (Brienne) به شهرهای جنگ‌زده سر می‌زند و بقیه‌ی شخصیت‌ها از نزدیک شاهد آثار مخرب جنگ هستند، این پیام منتقل می‌شود. هر دو بازی دیدگاهی بدبینانه نسبت به ساز و کار درونی دنیای سیاست دارند. در سری نغمه شاهد شخصیت‌هایی مثل واریس و پیتر بیلیش (Peter Baelish) و دوران مارتل (Doran Martell) هستیم که در خفا توطئه‌چینی می‌کنند و به آثار اعمال‌شان روی دیگران فکر نمی‌کنند. در سری متال گیر هم وطن‌پرستان (Patriots) نیز رویکردی مشابه به مفهوم قدرت دارند. در هر دو اثر، شاهد این هستیم که تعصب چگونه می‌تواند دنیا را نابود کند: در متال‌گیر شخصیت ومپ (Vamp) و در نغمه شخصیت ملیساندر (Melisandre) نماد این تعصب مخرب هستند. در هر دو اثر قدرت به شکل مفهومی فاسد به تصویر کشیده می‌شود که اشخاص را به دیوانگی می‌کشاند. در متال گیر لیکویید اسنیک (Liquid Snake) و در نغمه سرسی نماد جنون قدرت هستند.

همچنین در هر دو اثر نشان داده می‌شود که اعمال قهرمانانه بی‌معنی نیستند و با این‌که ممکن است سر آن جان‌تان را از دست دهید و با این‌که ممکن است این اعمال عاری از اشکال نباشند، در نهایت دنیا پر از قهرمان‌های واقعی است؛ مثل جان اسنو (Jon Snow) و سمول تارلی (Samwell Tarly) و آریا استارک (Arya Stark) در نغمه و سالید اسنیک و باس (Boss) و ریدن (Raiden) در متال گیر.

اگر از پیام‌های سیاسی نغمه خوشتان می‌آید، از متال گیر هم خوشتان خواهد آمد.

۷. بازی رسوا (Dishonored)

بازی Dishonored

مردم معمولاً فراموش می‌کنند مارتین نویسنده‌ی علمی‌تخیلی توانایی نیز هست. اولین اثر او در سبک علمی‌تخیلی نوشته شد و همچنین او ویراستار سری وایلد کاردز (Wild Cards) نیز هست، یک مجموعه‌ی گلچین (Anthology) علمی‌تخیلی، استیم‌پانک و ابرقهرمانی که در دنیایی اشتراکی واقع شده است و شامل داستان‌های مستقل، درون‌مایه‌های مشترک یا رمان‌های موزاییکی (رمان‌هایی که از فصل‌ها و داستان‌کوتاه‌های مستقل تشکیل شده‌اند) است. در مجموعه‌ی وایلد کاردز ویروسی دنیا را آلوده کرده و مردم را می‌کشد، یا آن‌ها را به هیولا تبدیل می‌کند، یا قدرت‌های ماوراءطبیعه به آن‌ها می‌بخشد (تقریباً چیزی مثل جادویی که به کوروو (Corvo) بخشیده شده.) سری کتاب‌های وایلد کاردز از کمیک‌های ابرقهرمانی الهام گرفته شده‌اند و بسیاری از نویسنده‌های آن از کلیشه‌های آثار ابرقهرمانی به شکل‌های مختلف استفاده می‌کنند.

یک داستان ابرقهرمانی که در دنیای علمی‌تخیلی استیم‌پانک دیستوپیایی تاریک واقع شده؟ آیا این بهترین راه برای توصیف دنیای بازی رسوا (Dishonored) نیست؟ ابرقهرمان کتاب‌های وایلد کاردز هم مثل کوروو، شخصیت اصلی رسوا، معادل ساختارشکنانه‌ی ابرقهرمان‌ها و ذات خارق‌العاده‌یشان هستند و جنبه‌های تاریک قابلیت‌هایشان هم به تصویر کشیده شده. در هر دو اثر فقر و تاثیر آن روی مردمی که در فقر زندگی می‌کنند، و همچنین سوءاستفاده‌ی ثروتمندان از فقرا به تصویر کشیده شده است. بنابراین کتاب‌ها و بازی‌ها در زمینه‌ی درون‌مایه‌های اجتماعی و پیام‌های اخلاقی با هم وجه اشتراک دارند.

اگر مارتین را فقط از سری نغمه می‌شناسید، هم کتاب‌های وایلد کاردز را پیشنهاد می‌کنم، هم بازی رسوا را.

۶. داستان یک ولگرد (Vagrant Story)

بازی Vagrant Story

یکی از درون‌مایه‌های اصلی نغمه این است که قهرمان‌بازی غیرممکن است، آرمان‌گرایی در دنیای واقعی بی‌فایده است و قهرمانان ما باید درس‌هایی از توماس هابز (Thomas Hobbes) و عمل‌گرایی نیکولو ماکیاولی (Niccolò Machiavelli) یاد بگیرند. علاوه بر کتاب‌های نغمه، این درون‌مایه در یک بازی بسیار غمناک به نام داستان یک ولگرد (Vagrant Story) هم به کار گرفته شده که شخصیت اصلی آن فردی منزوی است که به‌تنهایی مبارزه می‌کند و متهم به جرم‌هایی است که مرتکب نشده است و در انتهای بازی بدون این‌که از سرانجامش باخبر شویم، ناپدید می‌شود.  داستان یک ولگرد به‌نوعی مرثیه‌ای برای قهرمان‌بازی است، بازی‌ای که در آن درون‌مایه‌های رایج بازی‌های نقش‌افرینی در راستای ایجاد واقعیتی تلخ ساختارشکنی شده‌اند؛ کاری مشابه با کاری که نغمه در دنیای فانتزی انجام داده است. هر دو اثر جزو بهترین نمونه‌های سبک خود هستند و هردو کلیشه‌ها و رسم‌ورسومات رایج سبک خود را به چالش می‌کشند و ساختارشکنی می‌کنند تا نسخه‌ای واقع‌گرایانه‌تر و بدبینانه‌تر از آن‌ها بسازند.

البته لحن آن‌ها با هم فرق می‌کند. لحن نغمه تاریک و بدبینانه (Gritty) است، ولی لحن داستان یک ولگرد غمناک‌تر و جدی‌تر است. نغمه در مقیاسی بزرگ اتفاق می‌افتد و شخصیت‌های زیادی در آن نقش دارند، اما تمرکز داستان یک ولگرد روی یک قهرمان، یک شرور و تعدادی شخصیت فرعی است و رویکرد کلی بازی مینیمالیستی است. همچنین به نظرم داستان یک ولگرد جوی شاعرانه دارد، برای همین شاید از این لحاظ به دنیای کورمک مک‌کارتی (Cormac McCarthy) نزدیک‌تر باشد.

زیاد درباره‌ی این بازی توضیح تمی‌دهم، چون توضیحات اضافه باعث اسپویل شدن نغمه و خود بازی می‌شود.

۵. طومارهای کهن ۵: اسکایریم (The Elder Scrolls V: Skyrim)

بازی Skyrim

قبل از تدوین این فهرست با اشخاص زیادی صحبت کردم و همه‌یشان در یک زمینه توافق‌نظر داشتند: اسکایریم (The Elder Scrolls V: Skyrim) باید در این فهرست گنجانده شود. دلیل آن هم کاملاً واضح است. اسکایریم و نغمه هر دو دنیایی بسیار بزرگ و پرجزئیات دارند، هر دویشان سعی دارند زندگی در این دنیای خیالی را واقعی و باورپذیر جلوه دهند و هردویشان طولانی هستند! سری نغمه مشهور به قطور بودن است (پنج جلد منتشر شده نزدیک به ۸۰۰۰ صفحه حجم دارند و دو جلد قطور دیگر نیز در راه است). در مورد اسکایریم هم همین بس که من ۱۵۰۰ ساعت از عمرم را در دنیای آن صرف کرده‌ام (تا به این لحظه). علاوه بر تجربه‌ی فانتزی باورپذیر و طولانی بودن، بین این دو اثر شباهت‌های موضوعی نیز وجود دارد. یکی از داستان‌های فرعی هر دو اثر جنگ داخلی است: جنگ پنج پادشاه (War of the Five Kings) در نغمه و جنگ بین ایمپریال‌ها و نوردها در اسکایریم (اگر وصف کردن جنگ پنج پادشاه به‌عنوان «داستان فرعی» در نظرتان عجیب است، یادتان باشد که داستان اصلی درباره‌ی فرا رسیدن زمستان و وایت واکرها است [البته لازم به ذکر است که این مقاله در سال ۲۰۱۳ نوشته شده و آن موقع هنوز پایان داستان معلوم نشده بود – مترجم]). در هر دو داستان فرعی، اخلاقیات کاملاً خاکستری است و هر دو جناح نقاط قوت و ضعف خود را دارند. اگر به انجمن Westros.Org سر بزنید، می‌بینید که خواننده‌های کتاب طرفدار شخصیت‌های متفاوتی هستند: استنیس (Stannis)، دنی (Danny)، لنیسترها (The Lannisters)، استارک‌ها و… و برای طرفداری‌شان از فلان شخصیت از خود متن دلیل می‌آورند. دلیل دیگر شباهت کتاب‌ها و بازی‌ها این است که امکان ندارد به بعضی از قسمت‌های اسکایریم سر بزنید و یاد دیوار و قسمت‌های شمالی وستروس نیفتید. همچنین دواکین (Dovakiin) هم من را یاد دنی می‌اندازد، چون دغدغه‌اش به کمال رساندن قابلیت‌های اژدها محورش است.

البته بین دو اثر تفاوتی اساسی وجود دارد: اسکایریم به‌اندازه‌ی نغمه واقع‌گرایانه نیست. با این‌که حتی کسانی که از فانتزی خوششان نمی‌آید هم به نغمه علاقه نشان داده‌اند، ولی غلظت فانتزی و مارواءطبیعه در اسکایریم زیاد است. به‌عبارت دیگر، نغمه کلیشه‌های فانتزی و انتظاراتی را که سبک ایجاد کرده به چالش می‌کشد، ولی اسکایریم تا جا دارد روی این عناصر مانور می‌دهد. با این‌که هر دو اثر به‌نوبه‌ی خود عالی هستند، فلسفه‌ی وجودی آن‌ها تفاوت زیادی دارد.

۴. وارکرفت ۳: سلطه‌ی آشوب و تاج‌وتخت یخی (Warcraft III: Reign of Chaos و Warcraft III: Frozen Throne)

بازی Warcraft 3

یکی از درون‌مایه‌های اصلی نغمه این است: قدرت پلید است؛ قدرت فاسدگر است. هم انسان‌ها و هم ملت‌ها را فاسد می‌کند. اثر مخرب آن روی زن‌ها و مردهای خوب و بد به یک میزان است؛ تلاش برای به دست آوردن آن جنون‌آمیز و احمقانه است و میل به قدرت مسیری‌ست که به نابودی منتهی می‌شود. درون‌مایه‌ی وارکرفت ۳ و بسته‌الحاقی آن (Warcraft 3: Reign of Chaos & Frozen Throne) هم همین است. (لازم به ذکر است که ادامه‌ی مطلب پر از اسپویلر است. اگر هر پنج جلد از کتاب‌های نغمه را نخوانده‌اید، پاراگراف دوم را نخوانید و اگر وارکرفت ۳ را بازی نکرده‌اید، پاراگراف سوم و آخر را نخوانید.)

رابرت براثیون (Robert Baratheon) مردی خوش‌قلب و شجاع بود که دل در گروی خواهر ند استارک داشت و به مردم زیاد کمک می‌کرد. ولی وقتی پادشاه شد، قدرت اثرش را روی او به جا گذاشت و به مردی تن‌پرور تبدیل شد که از همسرش سوءاستفاده می‌کرد، به بچه‌هایش اهمیت نمی‌داد و کل وقتش را صرف فاحشه‌بازی، نوشیدن و شکار می‌کرد. حالا که صحبت از سرسی شد، جا دارد اشاره کنیم که اگر سرسی ملکه نبود، آیا شخصی غیر از یک مادر خوب و فداکار می‌شد؟ قرار داشتن در فضای قدرت باعث شد پارانویای او تشدید شود، تا حدی که تقریباً از همه‌ی اطرافیانش (حتی عمویش) دشمن ساخت و بدین ترتیب سقوط خود را رقم زد. اگر به‌خاطر جنبه‌های سیاسی قدرت نبود، آیا ند سرش را از دست می‌داد؟ اگر جان به فرمانده‌ی نگهبانان شب تبدیل نمی‌شد، کاری برخلاف ندای وجدانش انجام می‌داد؟ سرانجام تراژیک تیان (Theon) چه؟ با این‌که شخصیت‌هایی مثل جافری (Joffrey) و رمزی (Ramsay) ذاتاً پلید هستند، هیچ‌وقت نمی‌توانستند کارهای پلیدشان را بدون قدرت انجام دهند، حداقل نه در آن مقیاس. یک فرد روانی بدون قدرت در بدترین حالت به یک قاتل سریالی تبدیل می‌شود، ولی کسی که قدرت داشته باشد به دیکتاتورهایی مثل ایدی امین و استالین و هیتلر تبدیل می‌شود.

این بیانیه‌ها درباره‌ی وارکرفت ۳ نیز صادق است. آرتاس (Arthas) شاهزاده‌ای خوش‌قلب و مردی شجاع بود، ولی با شیطان معامله‌ای ترتیب داد تا قدرت‌های نامیرانه‌ی بیشتری کسب کند. دلیل این‌که این معامله را ترتیب داد، کور بودن خودش نسبت به تعصبی بود که به ارک‌ها و نامیرایان داشت. در نتیجه او ساکنین یک دهکده را قتل‌عام کرد، پدر و استاد خود را کشت و خودش هم به یک نامیرا تبدیل شد، دقیقاً همان چیزی که سعی داشت علیه آن مبارزه کند. در آخر هم به لیچ کینگ (Lich King) تبدیل شد. داستان او، داستان کلاسیک قهرمانی است که شرور می‌شود.

همه‌ی این مثال‌ها قابل تعمیم به دنیای واقعی نیز هستند: می‌توان سرسی و آرتاس را به دیکتاتورهای دنیای واقعی تشبیه کرد و اگر یک زمینه باشد که در آن واقعیت از فانتزی اغراق‌آمیزتر عمل می‌کند، فساد و پلیدی انسانیت است. بنابراین دلیل شباهت این دو اثر این است که هردویشان آثار فانتزی هستند که از طریق ساختارشکنی ذات پلید قدرت، از مفهوم آزادی حمایت می‌کنند.

۳. فاینال فانتزی تاکتیکس (Final Fantasy Tactics)

بازی Final Fantasy Tactics

در نغمه و فاینال فانتزی تاکتیکس (Final Fantasy Tactics) شخصیت‌های زیادی وجود دارند. در هر دو اثر، تشخیص این‌که قهرمان اصلی کیست سخت است (البته بهترین جواب این است که «هیچ‌کس»). در هر دو اثر، هر شخصیت فلسفه‌ی زندگی خاص خود را دارد و در بستر رمان/بازی این ایده‌های متفاوت هم تداخل پیدا می‌کنند و در آخر هم برنده‌ای بی‌چون‌وچرا معلوم می‌شود. مثلاً ند شخصی رواقی (Stoic) و شرافت‌مند است، استنیس به‌شدت به مفهوم عدالت پایبند است، رنلی (Renly) به صدای مردم اعتقاد دارد، تایوین (Tywin) شخصی فاشیست است که به چیزی جز قدرت خودش اهمیت نمی‌دهد. تیریون (Tyrion)‌ شخصی بدبین است که باور دارد دنیا زشت است… در فاینال فانتزی تاکتیکس رمزا بیولو (Ramsa Beoulve) شخصی مرتد و آزاداندیش است و رفتار آزادی‌خواهانه‌ی او از شغل او مشخص است: او مزدوری است که به هیچ دار و دسته‌ای تعلق ندارد و برای خودش زندگی می‌کند. دلیتا هیرال (Delita Heiral)، یکی دیگر از شخصیت‌های اصلی بازی، جزو عوام است که قهرمان تبدیل شده و ایده‌هایش مشخصاً به ایده‌های دموکرات‌ها شباهت دارند. همچنین تعداد زیادی شخصیت فرعی در بازی وجود دارند که هرکدام نماد داروینیسم اجتماعی، حکومت اشرافی و… هستند. تعداد شخصیت‌ها زیاد و تعداد ایده‌ها نیز زیاد است. هر دو اثر به‌نحوی تفاوت‌های ایدئولوژیک افراد را با آغوش باز می‌پذیرند و این حقیقت را می‌پذیرند که همه‌ی ما به بخشی از حقیقت واقفیم، ولی نه کل آن.

زمینه‌ی دو اثر نیز شبیه است: یک دنیای قرون‌وسطایی باورپذیر که در آن به دغدغه‌های ما به‌عنوان انسان‌های مدرن پرداخته می‌شود، نه مسائل قرون‌وسطایی. وستروس و ایوالیس (Ivalice) دو سرزمین با تاریخچه و اساطیر غنی هستند. هر دو اثر تاکید زیادی روی نقش قدرت در دنیایشان دارند. همچنین هر دو اثر انتظارات مخاطب را به بازی می‌گیرند؛ مثلاً آن کسی که فکر می‌کردید خوب است،‌ بد از آب درمی‌آید و برعکس. همچنین نقش توسعه‌ی شخصیت در هر دو اثر پررنگ است و شخصیت‌ها دائماً از قهرمان به شرور و برعکس در نوسان‌اند. در هر دو اثر، هر کسی ممکن است بمیرد و این اتفاق هم زیاد می‌افتد.

بله، این دو اثر تا حد زیادی به هم شبیه‌اند.

۲. عصر اژدها: ریشه‌ها (Dragon Age Origins)

بازی Dragon Age Origins

می‌رسیم به یکی از موارد جالب فهرست. آثار کمی هستند که شباهت موضوعی‌شان با نغمه بیشتر از عصر اژدها: ریشه‌ها (Dragon Age: Origins) باشد. هر دو اثر به دنیای سیاست می‌پردازند (البته نغمه ذاتاً سیاسی‌تر است). با این‌که نغمه با نگرشی فوق‌العاده جزئی‌نگرانه، به ساز و کار درونی یک سیستم سیاسی می‌پردازد، تمرکز عصر اژدها صرفاً پرداختن به یک سری قدرت‌طلب فاسد است، ولی ماموریت فرعی‌ای که در آن باید به معضل دورف‌ها و این‌که چه‌کسی باید پادشاه‌شان شود بپردازید،‌ در این زمینه استثنا به حساب می‌آید. این پادشاهان نیز مثل شخصیت‌های نغمه از لحاظ اخلاقی به یکدیگر برتری ندارند. یکی از آن‌ها پایبند به سنت است و دیگری پایبند به مدرنیته. در کنارش هردویشان حاضرند دست به حقه‌های موذیانه بزنند تا قدرت بیشتری کسب کنند و هردویشان ذاتاً مستبد هستند. بنابراین این ماموریت فرعی کشمکش سیاسی‌ای را به تصویر می‌کشد که در ان اخلاقیات کاملاً خاکستری هستند. غیر از این، اگر در کتاب‌های بعدی نغمه مسیر داستان به‌کلی تغییر نکند، به نظر می‌رسد که هر دو اثر درباره‌ی ظهور گونه‌ی قدرتمندی از موجودات ماوراءطبیعه هستند که دنیا را تهدید به نابودی می‌کنند و از اخلاقیات خاصی پیروی نمی‌کنند. همچنین در هر دو اثر این گونه نقشی نمادین دارد.

هر دو اثر با مذهب سر و کار دارند و در هر دویشان مذهب‌ها تا حدی آینه‌ای از مذهب‌های دنیای واقعی هستند. مذهب هفت (The Faith of the Seven) در نغمه و مذهب سرود (Chantry) در عصر اژدها مذاهبی روحانی‌محور و با ساختار سلسله‌مراتبی هستند که یادآور کلیسای کاتولیک یا ارتدکس مسیحیت، یهودیت ارتدکس و همچنین فقه اسلام هستند. خدایان باستانی نغمه با خدایان باستانی عصر اژدها شباهت دارند (از تشابه اسمی‌شان مشخص است) و نماینده‌ی مذهب‌های پاگان با شمایل حیوانی هستند. همچنین در هر دو اثر ملحدان نیز حضور دارند، مثل موریگان (Morrigan) در عصر اژدها و استنیس در نغمه. هر دو اثر از دادن جوابی قطعی در مورد مسئله‌ی مذهب سر باز می‌زنند و نتیجه‌گیری در این زمینه را به مخاطب واگذار می‌کنند.

همچنین هر دو اثر شخصیت‌های فرعی فوق‌العاده‌ای دارند. من کمتر رمانی را به خاطر دارم که به‌اندازه‌ی نغمه شخصیت‌های به‌یادماندنی و عمیق داشته باشد و عصر اژدها نیز در دنیای بازی‌ها از چنین جایگاهی برخوردار است. هر دو اثر دیالوگ به‌یادماندنی و باکیفیت دارند و در کل کیفیت نویسندگی‌شان بالاست. در آخر، رویکرد اخلاقی هر دو اثر خاکستری است و در هر دویشان شخصیت‌هایی حضور دارند که بستگی به سلیقه و خلق‌وخوی خودتان، می‌توانید عاشق‌شان شوید یا ازشان متنفر شوید. حتی فکر می‌کنم تعدادی از شخصیت‌های دو اثر با هم قابل‌مقایسه باشند؛ مثل تیریون و موریگان، چون هردویشان شخصیت‌های روان‌زخم‌خورده‌ای هستند که بسیار باهوش‌اند و تصمیمات اخلاقی سوال‌برانگیزی می‌گیرند، ولی ما به خاطر ذکاوت و زبان تند و تیزشان دوست‌شان داریم. زوران (Zevran) و جاکان هاگار (Jaqen H’ghar) هر دو قاتل‌های دوست‌داشتنی‌ای هستند که با ضمیر سوم‌شخص به خودشان اشاره می‌کنند. الیستر (Alistair) و رنلی دو مرد کله‌خراب هستند که به ظاهرشان می‌نازند و ذاتاً آرمان‌گرایند.

جداً اگر نغمه را دوست دارید، عصر اژدها را نیز دوست خواهید داشت.

۱. مجموعه‌ی ویچر (The Witcher)

The Witcher 3 Ciri and Geralt

بازی‌های ویچر برای کسانی که نغمه را دوست دارند، مثل یک دسر خوشمزه هستند. شباهت‌های بین این دو مجموعه آنقدر زیاد است که انگار نویسنده‌ی هردویشان یک نفر است. در ادامه به آن‌ها می‌پردازیم:

  1. دنیای هر دو اثر بسیار واقع‌گرایانه است، خصوصاً اگر دنیایشان را با آثار دیگر هم‌سبک مقایسه کنید.
  2. یکی از موضوع‌های اصلی هر دو اثر پرداختن به نیرنگ‌های سیاسی و فساد دنیای سیاست پشت پرده است، خصوصاً در بازی اول مجموعه.
  3. در هر دو اثر مسائل جنسی بدون سانسور و رقیق‌سازی مطرح می‌شوند و با این‌که در ویچر ۱ این قضیه بعضی‌وقت‌ها مضحک می‌شود، در بازی دوم این مسائل در پیشبرد داستان و شخصیت‌پردازی نقش دارند.
  4. در هر دو اثر اخلاقیات خاکستری‌اند و باید بین دو جناح جهت‌گیری کنید که حق به‌طور کامل با هیچ‌کدام‌شان نیست. با این‌که در ویچر ۲ الف‌ها از جناح دیگر حقانیت بیشتری دارند، ولی همین حرف را می‌توان در مورد رقبای لنیسترها در نغمه نیز زد.
  5. در هر دو اثر شاهد تعداد زیادی شخصیت هستیم که البته تعدادشان در بازی‌های ویچر کمتر است.
  6. در هر دو اثر، انتخاب‌های شخصیت‌ها عواقب سهمگینی دارد که در بسیاری موارد غیرقابل‌پیش‌بینی هستند و سایه‌ی بزرگی روی اتفافات آتی می‌اندازند.
  7. هر دو اثر خشن و تاریک هستند و شخصیت‌ها برای به کرسی نشاندن حرف‌شان به خشونت متوسل می‌شوند.
  8. هر دو اثر به درون‌مایه‌های اجتماعی مثل فقر و سوءاستفاده‌ی ثروتمندان از فقرا می‌پردازند.
  9. هر دو اثر پیامی ضد جنگ منتقل می‌کنند و چهره‌ی دردناک و ویران‌گر جنگ را به تصویر می‌کشند.
  10. هر دو اثر کیفیت نویسندگی بالایی دارند و تاثیر احساسی شدیدی روی مخاطب می‌گذارند.

می‌گویند کورمک مک‌کارتی ضد وسترن (Anti-Western) می‌نویسد. اگر این بیانیه صحیح باشد، در نتیجه مارتین هم ضد فانتزی (Anti-Fantasy) می‌نویسد و سری بازی‌های ویچر نیز ضد فانتزی‌های دنیای گیم هستند. شباهت بیشتر از این ممکن نیست، چه از لحاظ درون‌مایه و استیل، چه از لحاظ روحیه و حس‌وحال، این دو اثر برادر یکدیگرند. بازی‌ها را بازی کنید و ازشان لذت ببرید.

منبع: GameFAQs.com

صفحه اصلی بازی - اخبار بازی - تریلر بازی - نقد و پیش نمایش | دیجی‌کالامگ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X