۱۰ رمان با بهترین جمله افتتاحیه که باید بخوانید
لازم نیست همیشه جمله افتتاحیه رمانها جذاب باشد؛ اصلا کدام خواننده است که بعد از خواندن یک جمله از خواندن کتاب دست بردارد؟ ولی جملهی افتتاحیه از یک لحاظ اهمیت دارد و آن هم ایجاد سطح انتظار برای سبک و نثری است که رمان قرار است در ادامه داشته باشد. شاید سبک کلی کتاب روی جلد آن درج شده باشد، ولی جملهی افتتاحیه میتواند زیرسبک آن را تعیین کند.
در جملهی افتتاحیه میتوان لحن، شخصیت، موقعیت، دورهی زمانی یا فصلی را که داستان در آن اتفاق میافتد تعیین کرد، ولی این جمله عموماً خواننده را به دنیای داستانی که در ادامه تعریف میشود، یا ذهن شخصیت اصلی، یا جهانی موازی، منتقل میکند. وقتی ما کتابی را باز میکنیم، آمادهی راهی شدن به سفر هستیم. جملهی افتتاحیه مثل کمانی میماند که به ورود ما به دنیای داستان شتاب میبخشد. طبق تجربهی شخصی، جملهی افتتاحیه سوالهایی برمیانگیزد که باید پاسخ داده شوند. فلانی کیست؟ چطور چنین اتفاقی ممکن است؟ چیزی که خواندم یعنی چه؟
بهشخصه دوست دارم جملهی افتتاحیه در آثار خودم (نویسندهی مطلب لیز نوجنت (Liz Nugent)، رماننویس ایرلندی است) توصیفگر عواقب اتفاقی بزرگ باشد. زاویهی دیدی که در آن مینویسم، اولشخص است و واکنش شخصیت اصلی به این اتفاق باید به خواننده نشان دهد با چه نوع شخصیتی طرف است. در ادامه تعدادی از جملات افتتاحیهی موردعلاقهی خود را معرفی کردهام تا منظورم را بهتر بیان کنم:
۱. داستان کوتاه «شراب صبحانه» از مجموعه داستان کوتاه «قلمروهای پادشاهی کوچک» اثر کوین بری (Breakfast Wine from There Are Little Kingdoms by Kevin Barry)
سال انتشار: ۲۰۰۷
«میگویند برای اینکه یک بار در شهری کوچک سرپا بماند، فقط سهتا آدم الکلی لازم دارد. با اینکه من و پسرعمویم توماس داشتیم هر کاری را که از دستمان برمیآمد انجام میدادیم، هنوز یک نفر را کم داشتیم و این روزها برای آقای کلیهر (Kelliher)، مالک بار نورثاستار (North Star)، واقع در خیابان پیرس (Pearse)، روزهای سختی بودند.»
در این جملهی افتتاحیه، یک دنیا و سه شخصیت مجزا ساخته و پرداخته شدهاند. راوی ما به اینکه به الکل معتاد است آگاه است، ولی آیا توماس هم این حقیقت را دربارهی راوی میداند؟ آیا این حقیقت را دربارهی خودش میداند؟ آقای کلهیر بیچاره چطور قرار است فرد الکلی سوم را پیدا کند تا درهای مغازهاش را باز نگه دارد؟ باری کوچک در شهری کوچک که برای باز ماندن به افراد الکلی وابسته است، مکانی غمانگیز و درمانده به نظر میرسد. این مکان زمینهای فوقالعاده برای یک داستان است. بهتان قول میدهم آنچه در ادامه میخوانید ناامیدتان نخواهد کرد.
۲. تسخیر عمارت هیل اثر شرلی جکسون (The Haunting of Hill House by Shirley Jackson)
سال انتشار: ۱۹۵۹
«هیچ ارگانیسم زندهای نمیتواند در شرایط واقعیت محض به زندگی خود ادامه دهد؛ به خیال برخی، حتی جیرجیرکها و چکاوکها هم باید رویاپردازی کنند.»
این جملهی افتتاحیهی بینقص بلافاصله ما را وارد دنیایی سرشار از تردید میکند. در اینجا اشاره میشود که برای همهی موجودات زنده، واقعیت غیرقابلتحمل است، برای همین وجود جهانی موازی از جنس رویا محتمل به نظر میرسد. ولی همانطور که میدانیم، رویاها ممکن است به کابوس تبدیل شوند و حتی فکر کردن دربارهی اینکه یک حشره ممکن است دربارهی چه چیزهایی رویا ببیند، مو را به تن آدم سیخ میکند. ارگانیسم زنده شامل انسان هم میشود. چه رویای وحشتناک یا خیالانگیزی در انتظار انسانهاست؟ انسانها نمیتوانند برای «مدت طولانی» با واقعیت مواجه شوند. این سوالی است که باید پاسخ داده شود. آیا قرار است عمر کسانی که در یک عمارت زندگی میکنند، زودتر از موعد به پایان برسد یا قرار است درگیر توهمات کابوسوار شوند؟
۳. شاگرد قصاب اثر پاتریک مککیب (The Butcher Boy by Patrick McCabe)
سال انتشار: ۱۹۹۲
«وقتی بیست یا سی یا چهل سال پیش جوانکی بودم، در شهری کوچک زندگی میکردم که همهی ساکنینش بهخاطر بلایی که سر خانم نوجنت آورده بودم، دست از سرم برنمیداشتند.»
در این جملهی افتتاحیه، شخصیتی که در حال روایت است از همان ابتدا خود را بهعنوان شخصیتی دیوانه معرفی میکند. او نمیداند چند دهه زندگی کرده است. از طرف دیگر، چه بلایی ممکن است سر یک خانم سندار در ظاهر متاهل آورده باشد که خشم یک شهر را برانگیخته است؟ (توضیح مترجم: در جملهی انگلیسی در اشاره به خانم نوجنت واژهی Mrs. به کار رفته است که برای خانمهای متاهل به کار میرود.) با این حال، او رک و پوستکنده اعتراف میکند که آن بلا را واقعاً سر خانم نوجنت آورده است. با اینکه ممکن است حافظهی او مشکلدار باشد، ما حرفش را باور میکنیم. همچنین او حس همذاتپنداری ما را نسبت به خود برمیانگیزد، چون وقتی این اتفاق افتاد، پسری جوان بود. آیا وقتی پی ببریم واقعاً چه اتفاقی افتاده، همچنان حس همذاتپنداریمان را به او حفظ خواهیم کرد؟ این اولین کتابی بود که بیوقفه از اول تا آخر آن را خواندم، چون برای رسیدن به پاسخ شوکهکننده نمیتوانستم صبر کنم.
۴. عطر: سرگذشت یک قاتل اثر پاتریک سوزکیند (Perfume: The Story of a Murderer by Patrick Süskind)
سال انتشار: ۱۹۸۵
«در فرانسهی قرن ۱۸ مردی زندگی میکرد که جزو بااستعدادترین و منزجرکنندهترین انسانها بود.»
اگر به گالریهای هنری رجوع کنیم، فرانسهی قرن ۱۸ یادآور نقاشیهایی از زنان برهنه، اشرافزادگانی ملبس به ابریشم و کلاهگیس و رعیتهایی در محیط مزرعه است. برجستهترین کتابهای فرانسوی این قرن «روابط خطرناک» ( Les Liaisons Dangereuses) و «کاندید» (Candide) بودند. اثر اول رمانی رمانتیک و جنسی بود که به دورهای از تاریخ فرانسه میپرداخت که سختگیریاش نسبت به هنجارهای اخلاقی را کنار گذاشته و غرق در ابتذال شده بود. اثر دوم هجوی بسیار تند و تیز، برانگیزاننده و سرشار از کفرگویی بود. در رمان «عطر»، در این دورهی زمانی است که مردی زندگی میکند که در آن واحد هم بااستعداد و هم منزجرکننده است. در اینجا دو سوال مطرح می شود: استعداد بزرگ او چیست و از آن هیجانانگیزتر، او از چه نظر منزجرکننده است؟ پاسخ این سوال هم به تصویر برهنهی زنان مربوط میشود، ولی به نحوی که امکان ندارد بتوانید پیشبینی کنید.
۵. بهشت اثر تونی موریسون (Paradise by Toni Morrison)
سال انتشار: ۱۹۹۸
«اول به دختر سفیدپوست شلیک میکنند.»
شوکهکنندهترین جنبهی این جملهی افتتاحیه این است که با عنوان رمان تناقض دارد، چون هرجا که این اتفاق دارد در آن میافتد، با بهشت فاصلهی زیادی دارد. یک نفر دارد به دختران شلیک میکند و کشتن آنها را هم بر اساس رنگ پوستشان اولویتبندی کرده است. چند دختر دیگر قرار است کشته شوند؟ چهکسی دارد عمل شلیک کردن را انجام میدهد و دلیلش برای این کار چیست؟ آیا این اتفاق در جامعهای که خواننده قرار است دربارهی آن بخواند یک هنجار است یا این یک مورد استثنایی است؟ تونی موریسون در شش کلمه خواننده را در چنگ خود گرفته است.
۶. هایفایر اثر اوئن کالفر (Highfire by Eoin Colfer)
سال انتشار: ۲۰۲۰
«کل چیزی که میشد گفت این بود که ورن به انسانها اعتماد نداشت.»
اوئن کالفر، که بیشتر بهخاطر «آرتمیس فاول» (Artemis Fowl)، مجموعهی فانتزیاش برای کودکان شناخته میشود، هایفایر را بهعنوان اولین کتاب فانتزیاش مخصوص بزرگسالان نوشت. بهشخصه بهخاطر ذهن بستهی خودم از خواندن آثار این ژانر پرهیز کرده بودم. ولی این جملهی افتتاحیه بلافاصله من را جذب کرد. در ادامه معلوم میشود که ورن (Vern) یک اژدهاست – و آخرین اژدهای باقیمانده از نوع خودش – و واقعآً از انسانها خوشش نمیآید. جملهی افتتاحیه نشان میدهد که ما او را ناامید کردهایم. این حقیقت کتمانناپذیر است. چه دلیلی دارد در آینده او بخواهد با ما کاری داشته باشد؟ باید ادامهی کتاب را – که تمثیلی بسیار سرگرمکننده از ضداجتماعی بودن است – میخواندم تا به جواب این سوال پی ببرم.
۷. اشکهایی به تیزی تیغ اثر اسای کازبی (Razorblade Tears by SA Cosby)
سال انتشار: ۲۰۲۱
«آیک سعی کرد زمانی را بهخاطر بیاورد که اولصبح، آمدن مردهایی با نشان مخصوص قانون جلوی در خانهاش چیزی جز بیچارگی و دلشکستگی برای او به ارمغان میآورد، ولی هرچه سعی میکرد، چیزی به خاطر نمیآورد.»
آیک، شخصیت اصلی رمان کازبی، مشخصاً رنج و عذاب زیادی را پشتسر گذاشته است و کاری کرده که باعث شده مردان قانون با او دربیفتند. با این جملهی افتتاحیه، او حس همذاتپنداری ما را نسبت به خودش برمیانگیزد. از زمان کودکیاش، مردانی با نشان مخصوص قانون جلوی در خانهی او آمدهاند. این راهی هوشمندانه برای اشاره به این است که آیک فردی مشکلدار و در عین حال خسته است. بهلطف این جملهی افتتاحیه، ما میخواهیم دلیل بدبختیای را که در ادامه قرار است معلوم شود بدانیم.
۸. عزیز دل من اثر گابریل تالنت (My Absolute Darling by Gabriel Tallent)
سال انتشار: ۲۰۱۷
«خانهی قدیمی روی تپهی واقع در آن چمبره زده است؛ رنگآمیزی سفیدش در حال پوست انداختن است و پنجرهی جلوآمده و نردههای چوبی دراز و باریکش از رزهای پیچان و پیچک سمی پوشیده شدهاند.»
زوال، عدم مراقبت، سمی بودن و ناخوشی. همهی این ویژگیها در توصیف فیزیکی یک ساختمان در جملهی افتتاحیه منتقل میشوند و به شما نشان میدهند که «عزیز دل من» قرار نیست داستانی حالخوبکن باشد. واقعاً هم با داستانی دلخراش روبروییم، ولی در این جملهی افتتاحیه اشاره به گلهای رزی میشود که نحیفاند و بهخاطر پیچان بودن به سمت بالا حرکت میکنند. شاید این حاکی از میل به فرار باشد، ولی پیچکهای سمی این اجازه را نمیدهند. چه جور آدمهایی در این خانه زندگی میکنند؟
۹. حداقل این حقیقت را میدانم اثر والی لمب (I Know This Much Is True by Wally Lamb)
سال انتشار: ۱۹۹۸
«در عصر ۱۲ اکتبر ۱۹۹۰، توماس، برادر دوقلویم، وارد کتابخانهی عمومی دانشگاه تریریورز ایالت کنتیکت شد، به یکی از میزهای مطالعهی پشتی رفت و به درگاه خدا دعا کرد قربانیای که قرار بود به او تقدیم کند، مورد قبول واقع شود.»
قسمت اول این جمله توصیفگر مردی عادی در روزی عادی است. قسمت دوم حاکی از این است که قرار است اتفاقی بزرگ بیفتد. توماس شخصیتی عادی نیست. چهکسی یک کتابخانه را بهعنوان مکانی برای قربانی کردن انتخاب میکند؟ اگر امروز این کتاب را بخوانید، شاید فکر کنید که توماس بمبگذار انتحاری است، ولی در سال ۱۹۹۸، وقتی برای اولین بار کتاب را خواندم، این فکر به ذهنم خطور نکرد. حتی اگر هم میکرد، اشتباه میبود. چه قربانیای قرار است انجام شود؟ چرا در آن کتابخانه؟ بین توماس و برادر دوقلویش چه اتفاقی افتاده است؟
۱۰. انتظار اثر ها جین (Waiting by Ha Jin)
سال انتشار: ۱۹۹۹
«هر تابستان، لین کانگ به دهکدهی غاز برمیگشت تا از زنش شویا طلاق بگیرد.»
این جملهی افتتاحیه جامعهای را به تصویر میکشد که ظاهراً در آن طلاق گرفتن بهاندازهی جوامع غربی سرراست نیست. برای خواننده سوال ایجاد میشود که چرا لین باید به این دهکده برگردد، از کجا در حال برگشتن است، چرا میخواهد از زنش طلاق بگیرد و این قضیه چهمدت در جریان بوده است. این حس به ما دست میدهد که شخصیت اصلی از این زیارت سالانه خسته شده است، ولی در عینحال حاضر به عقب کشیدن نیست. او نیاز به این رهایی دارد. از همین جملهی اول میشود فهمید که اسم کتاب به درستی انتخاب شده است.
منبع: Guardian
The Haunting of Hill House
افتتاحیه خوبی داشت.