تام هنکس در فیلم «الویس»؛ ناکامی در خلق شخصیت شرور
یک آینهی تحریفکننده را جلو یک فیلم بیوگرافی کلیشهای با موضوع راک اند رول بگیرید، و بازتاب بدشکلش میشود «الویس» (Elvis) باز لورمن. همهچیز در فیلم تابستانی غافلگیرانهی لورمن اغراقآمیز و عجیب است؛ از جمله و مخصوصاً بازی در نقش مکملی از سوی بزرگترین جذابیت صحنه، تام هنکس که برای گریمش در نقش سرهنگ تام پارکر، مدیر برنامهی مشهور و استثمارگر الویس پریسلی، از ابزار مصنوعی زیادی استفاده شده است؛ یک بینی مصنوعی، غبغب چسباندنی بزرگ، پدهایی که تقریباً همان شکل گرد و گوشتالویی را به او میدهند که جیم برودبنت در فیلم «مولن روژ» (Moulin Rouge) به کارگردانی لورمن داشت. لهجهی مصنوعی هلندی را هم اضافه کنید، و نقش او میشود تقلیدی مضحک از رفتار سلبریتیهای بزککردهای که بیشتر اوقات در شب مراسم اسکار به موفقیت میرسند.
فیلم «الویس» بر اساس خوانش تاریخی بازنگریشدهای از اینکه چطور پارکر واقعی از الویس سوءاستفاده میکرد، نوشته شده است و نسخهی خیالی خلافکار و انگلواری که ما در «الویس» میبینیم، در تمام رزومهی هنکس نفرتانگیزترین شخصیتی است که تا به حال بازی کرده است. این به این معناست که بازیگری که در نقش فارست گامپ، کلانتر وودی و والت دیزنی بازی کرده، هرگز به چنین شکل واضح و جبرانناپذیری بد نبوده است. متأسفانه این بازیگر دو بار اسکاربرده تا به حال هرگز چنین نقشآفرینی سطحی و احمقانهای نداشته است؛ کاریکاتوری پست از خونخواری رسانهای به سبک برنامهی طنز زندهی شنبهشب. چطور چنین انتخاب بازیگر شجاعانهای اینقدر به مشکل برخورد؟ چطور «الویس» چنین زوج هنری جذاب و چنین نقشهای قدرتمندی را خراب کرد؟
وسوسه میشویم که بگوییم مشکل این فیلم به سادگی انتخاب بازیگر است؛ که لورمن در تلاش برای اینکه بهترین ستارگان سینما را بهجای یک بلاکباستر بدنام به ما غالب کند، ریسک بزرگی کرده و شکست خورده است. هرچه باشد، کارنامهی هنری تام هنکس مثل فهرستی از بچههای خوب است که بابانوئل نوشته باشد (از قضا یکی از نقشهای شاخص و موفق دیگری که تام هنکس بازی کرده است). احتمالاً در دههی ۱۹۹۰ و پس از اینکه «فارست گامپ» دومین جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را نصیبش کرد، شهرت این ستاره بهعنوان یک مرد شریف معمولی در ذهن مردم شروع به شکلگیری کرد. سالها بعد، او در زندگی و حرفهاش به جایگاهی رسیده است که صرفاً حضورش در یک فیلم، حس نجابت پدرانه و قابل اعتماد بودن را القا میکند. بیدلیل نیست که گاهی با عنوان «بابای امریکا» از او یاد میشود.
البته تمام شخصیتهای کارنامهی هنکس افراد پاکدامن و فسادناپذیری نیستند. او در نقش روحهای ناکامل و مشتریهایی با اخلاقیات مشکوک هم بازی کرده است؛ یک جوان بیخیال، یک قاتل انتقامجو، نمایندهای حیلهگر در مجلس، یک شخص بانفوذ و کمی فاسد در صنعت تکنولوژی، یک خلافکار خشن که تبدیل به نویسندهای پرفروش میشود، و در اولین تجربهی کارگردانیاش نقش یک مدیر برنامهی موسیقی که حسابوکتابهایش چندان تفاوتی با حقهبازیهای شخصیت عجیب اما واقعی ای که نقشاش را در فیلم «الویس» بازی کرده ندارد. حتی وودی، گاوچران پلاستیکی که یکی از محبوبترین شخصیتهای دنیای انیمیشن است، ویژگیهای ناخوشایندی دارد؛ حسادت و زودرنجی او، نیروی محرک «داستان اسباببازی» (Toy Story) است. (جای تأمل دارد که شاید پیکسار به این خاطر که ستارهای محبوب، صداپیشگی شخصیت اصلی را بر عهده داشته، توانسته است از عواقب ساختن چنین شخصیت مشکلداری برای قهرمان اولین پروژهی خود، قسر در برود.)
با این حال کم پیش میآید هنکس را مستقیماً در نقش شخصیت شرور داستان ببینیم. برای همین است که بازی او در نقش پارکر، خوب جا نیفتاده است. طبیعتاً از هنکس انتظار داریم چیزی انسانی و ملموس در شخصیت پیدا کند، و بر توجیههای ترحمبرانگیز و سستیهای ناراحتکنندهی سنین کهنسالی او تأکید کند. اما آنچه از این شخصیت در «الویس» میبینیم، زالویی است که خون منبع درآمدش را تا ته میمکد؛ مرد تبهکاری که سخت کنترل منابع مالی پریسلی را در دست داشت، باعث (و حتی آغازگر) اعتیاد او شد، و او را مجبور به زندگی در اقامتگاهی شبیه کازینو کرد که برایش مثل زندانی پر زرق و برق بود. او شخصیتی اهریمنی است که الویس را با وعدهی چیزهای بزرگتر اغوا میکند، مثل کاری که آقای دارک در داستان «بوی شر میآید» (Something Wicked This Way Comes) به قلم ری بردبری میکند.
این ایده که هنکس را در چنین نقش پست و تازهای قرار دهند و از او بخواهند نقش چنین مرد بیوجدانی را بازی کند، کمی زیرکانه است. نقطهی عطف «الویس» آنجاست که شخصیت اصلی باور میکند مدیرش قابل اعتماد است، و در پشت وعدههای درخشان و نصیحتهای پدرانهی او، حسابگریهای طمعکارانهاش را نمیبیند. اینکه پارکر راوی فیلم است، عملاً باید بینندگان بیاطلاع را در همان جایگاه ستارهی راک در حال رشد قرار دهد؛ یعنی باید باعث شود که آنها این شیطان موسیقیمحور را با پدرخواندهای مهربان و جادویی اشتباه بگیرند. چرا الویس نباید به پارکر اعتماد کند؟ تام هنکس دارد نقشاش را بازی میکند!
لورمن در این کار فضای زیادی برای بازی کردن داشت، یک میراث کامل در صحنه که از آن بهعنوان سلاح استفاده کند. آنچه دربارهی تام هنکس میتوان گفت این است که او از نظر کلاسیک یک ستارهی سینماست، میراثی زنده از گذشتهی هالیوود. نمونهای از یک شخصیت آرام، شریف و مردانه مثل گریگوری پک و جیمی استوارت. گرچه بردهای پیاپی او در اسکار برای دو فیلم «فیلادلفیا» (Philadelphia) و «فارست گامپ» تفاوتهای زیادی داشتند، اما او را به یک آفتابپرست تبدیل نکردند. بر عکس، هنکس یک شخصیت تثبیتشده را متنوع بازی میکند، که همین فیلمسازانی همچون ران هاوارد، استیون اسپیلبرگ و پل گرینگرس را قادر میسازد تا فیلمهایی حول ویژگیهایی بسازند که او با قدرت آنها را به تصویر میکشد؛ صداقت اخلاقی، مهربانی، و شجاعت فروتنانه. او تجسمی از روحیهی ایدهآل امریکایی است. و وقتی نقش یک شخصیت واقعی را بازی میکند، معمولاً به این دلیل است که ویژگیهای آرامشبخش و برجستهی خودش میتواند ویژگیهای یک شخصیت دیگر را هم برجسته کند، حتی وقتی (بهعنوان مرتبطترین مثال ممکن) نمایندهی مهربانی مثالزدنی فرد راجرز باشد.
متأسفانه «الویس» در استفاده از ظرفیتهای بازیگران توانمندش شکست میخورد. به جای اینکه از پیوند عاطفی بین هنکس و مخاطبانش بهره ببرد، آن را زیر خروارها گریم پنهان میکند. سبک مسخرهی پروفسور کلامپی میگوید لورمن (یا دستکم سرمایهگذارانش) نخواستند باور کنند که مخاطبان بدون کمک تغییر شکل ظاهری هم میتوانستند تام هنکس را در نقش یک شخصیت منفی بپذیرند. از جهتی، این تاکتیک دقیقاً بر عکس کاری است که «روزی زیبا در محله» (It’s a Beautiful Day in the Neighborhood) میکند. کارگردان آن فیلم، ماریل هلر، سعی نکرد این ستاره را پنهان کند؛ چون خود هنکس بهعنوان اصلیترین ستون محکم مهربانی در هالیوود، دقیقاً شبیه برداشت فیلم از آقای راجرز است. راهکار فیلم «الویس» این بود که هنکس را پنهان کند، مبادا علاقهی متعصبانهی ما به او با تصویر بدجنس پارکر در تضاد باشد.
بنابراین، این نقشآفرینی جدید تام هنکس، بین کارهای قدیمی او بیشتر از همه به بازی اغراقآمیزش در نقش یک شیاد شیکپوش جنوبی در بازسازی برادران کوئن از فیلم «قاتلین پیرزن» (The Ladykillers) شباهت دارد. در آن فیلم هم تمام ویژگیهای شناختهشدهی هنکس زیر روال خودنمای کمدی نمایشی پنهان شدهاند، و با لباسهای عجیب، لهجهی خشن و فیزیک بزرگ، تکمیل میشوند. آیا تام هنکس چنان در چشم مردم با صداقت و پاکدامنی عجین شده است که برای اینکه بتوان او را در نقش یک آدم پست غالب کرد، باید کاملاً کاریکاتوری و تبدیل به یک شخصیت کارتونی زنده شود؟ این به آن معناست که تلاشهای اندک او برای بازی در نقش شخصیتهای واقعاً ناخوشایند، منجر به خلق ظاهری مصنوعی و با لباسهای عجیب و غریب شبیه تئاترهای رستورانی شده، و تمام ویژگیها (و کاریزمای آرامشبخش)ی که تام هنکس را به آنها میشناختیم، دور انداخته شده است.
جالب اینجاست که هرگز فراموش نمیکنیم در «الویس» داریم چه کسی را میبینیم. هنکس هیچ استعداد خاصی در جعل هویت ندارد؛ پذیرفتن او بهعنوان یک شخصیت تاریخی شناختهشده نیازمند دیدن یک خویشاوندی اثرگذار بین شخصیت خودش و شخصیت دیگری است. در اینجا، تلاش برای پنهان کردن این که هنکس معمولاً در صحنه چطور بهنظر میرسد و چگونه رفتار میکند، به طرز متناقضی تمام تلاشهای سخت او را آشکار میسازد. او در این پوشش لاستیکی و طرز صحبت عجیب و غریب، کاملاً قابل رؤیت است. بهترین چیزی که میتوانیم دربارهی نقشآفرینی او در «الویس» بگوییم، این است که با حالت نمایشی موضوع کاملاً هماهنگ است؛ و با تصویر پارکر بهعنوان یک گاوچران تقلبی، یک کارآفرین شیاد و ماندگار.
شخصیتی که تام هنکس در «الویس» و «قاتلان پیرزن» بازی میکند هر دو تصویر هنکس بهعنوان آدم همیشه خوب هالیوود را پنهان میکنند. هنکس برای اینکه کاملاً این شخصیت را نابود کند، مجبور بود در «روزی روزگاری در غرب» (Once Upon a Time in the West) کاملاً شبیه هنری فوندا شود و شخصیت قهرمانانهاش را از هرگونه محبت و همدردی تهی کند. همه یک روی تاریک دارند. حتماً شوکه و هیجانزده خواهیم شد اگر ببینیم هنکس بدون کمک دیالوگ یا لباسهای مصنوعی چاقکننده، بتواند واقعاً با نیمهی تاریک خود ارتباط برقرار کند.
منبع: vulture