با سه کتاب پادآرمانشهری از نویسندگان روس آشنا شوید
انسانها همواره دوست داشتهاند در سرزمینهایی زندگی کنند که در آنها رفاه فراوان است و میتوان در آنجا آرامش پیدا کرد. معمولا به سرزمینهایی که در آنها همه چیز بیعیب و نقص است آرمانشهر میگویند. آرمانشهر بیشتر یک ایده سیاسی محسوب میشود و هر چند پیشینه آرمانشهرگرایی به کتاب جمهور افلاطون بازمیگردد، اما اولین کسی که این واژه را به کار برد، نویسنده و فیلسوف برجسته قرن شانزدهم انگلیسی توماس مور بود.
او کتابی به همین نام را در سال ۱۵۱۶ منتشر کرد و گفت که انگیزهاش از نوشتن این اثر، بیشتر سرگرمی بوده است اما کتاب اتوپیا تاثیر چشمگیری بر ذهنیت اندیشمندان گذاشت.
اتوپیا در معنای تحتاللفظی یونانی خود 《هیچ کجا》 نامیده میشود.
اما تاثیر این اثر فقط بر روی اندیشمندان نبود، بلکه برخی فرقههای مذهبی نظیر یسوعیها ادعا میکنند که طراحی ساختار سیاسی مطلوبش متاثر از این کتاب توماس مور بوده است.
اما در برابر این اندیشه و سبک نگارش، پادآرمانشهر یا distopia نیز به تدریج شکل گرفته است. در این یادداشت به تعدادی از کتابهایی اشاره میکنیم که توسط نویسندگان روسی و در سبک پادآرمانشهری نوشته شده اند.
پادآرمانشهر چیست؟
پادآرمانشهر یا dystopia یا ویرانشهر جامعه یا سرزمیتی است که در آن ویژگیهای منفی غلبه کامل دارند.
این ویژگیهای منفی تنوع زیادی دارند به عنوان مثال برخی از آنها نسبت به نابودی تمدن هشدار میدهند و جوامعی را ترسیم میکنند که با سقوط دولت و نهادهای مدرن بر اثر وقوع یک بحران طبیعی زیست محیطی یا جنگی شدید، گرفتار معضلات هولناکی شده است.
بخش اعظم کتابهای پادآرمانشهری معطوف به ساختار سیاسی و ماهیت حکومت هستند. در این آثار آزادیهای فردی به طور کامل از دست رفتهاند و انسانها به شکلی دائمی تحت نظارت قرارگرفتهاند.
رمانهای ۱۹۸۴ و قلعه حیوانات جورل اورول از نمونههای شناخته شده کتابهای پادآرمانشهری هستند.
نویسندگان روس به علت تجربه تاریخی خود از حکومت کمونیستی توانستهاند آثار ارزشمند پادآرمانشهری فراوانی بگیرد. در یادداشت فوق با سه کتاب پادآرمانشهری روسی آشنا خواهیم شد.
مسکو ۲۰۴۲
مسکو ۲۰۴۲ داستانی از نویسنده برجسته روسی ولادیمیر نیکالایویچ واینوویچ است. این نویسنده در ابتدا از اعضای اتحادیه نویسندگان شوروی بود اما به علت انتقادهای طنزآمیز و گزندهاش از این نظام سیاسی از اتحادیه نویسندگان اخراج شد و اجازه چاپ آثارش را ندادند. نهایتا با افزایش فشارها او مجبور شد تا کشور را ترک کند. در دهه ۸۰ میلادی او در آلمان غربی اقامت گزید و به عنوان یک نویسنده تبعیدی به فعالیتش ادامه داد.
در سال ۱۹۹۰ و با توجه به گشایشهای سیاسی در اتحاد جماهیر شوروی، میخائیل گورباچف از این نویسنده رفع اتهام کرد و او توانست تا به کشورش بازگردد. با این حال ولادیمیر تا پایان عمر منتقد سیاستهای اتحاد جماهیر شوروی و حکومت فدرالی روسیه باقی ماند.
این نویسنده در ۲۷ جولای سال ۲۰۱۸ و در سال ۸۶ سالگی بر اثر کهولت سن درگذشت، در حالیکه نگران وضعیت روسیه و ظهور استبداد در قالبی نوین در کشور زادگاهش بود.
واینوویچ در حال حاضر نیز نامی آشنا برای علاقهمندان به ادبیات روسیه است و آثار او طرفداران زیادی در سراسر جهان دارد.
کتاب مسکو ۲۰۴۲ در مونیخ سال ۱۹۸۲ اتفاق میافتد، در این سال لئونید برژنف فوت شده است و برخی نگران آینده حکومت شوروی هستند هر چند کمتر کسی به فروپاشی این نظام سیاسی فکر میکند، با این حال ذهنهای تحلیلگران درگیر شده است. شخصیت اصلی این داستان ویتالی کارتسف نام دارد. ویتالی از بسیاری جهات مانند شخصیت ولادیمیر است، او مجبور شده تا سرزمین خود را به دلیل رویکردهای انتقادیاش ترک کند و عمرش را در تبعید بگذراند.
ویتالی در مونیخ به آینده حکومت اتحاد جماهیر شوروی فکر می کند و دوست دارد بداند سرنوشت وطنش چه خواهد شد. اما هیچ کسی از آینده خبری ندارد و ابرازی برای فهم آن نیست. ویتالی به صورتی اتفاقی متوجه میشود که آژانس مسافرتیای در مونیخ وجود دارد که خدمات سفر در زمان را ارائه میدهد البته این سفر بسیار پرمخاطره است و معلوم نیست که آژانس مسافرتی بازگشت افراد به زمان خودشان را ضمانت کند. از سوی دیگر هزینه چنین سفری بسیار بالاست و یک نویسنده تبعیدی نمیتواند از پس مخارج آن بربیاید. به همین دلیل ویتالی خیلی زود از رفتن به چنین سفری منصرف میشود اما خیلی زود افراد و سازمانهایی به کمک این نویسنده میآیند تا در ازای دادن تعهداتی به این سفر نامعلوم برود. او تصمیم میگیرد تا به به شصت سال بعد مسکو برود، یعنی سال ۲۰۴۲. در فاصله تامین مالی این مسافرت و انجام آن، اتفاقات و ملاقاتهایی رخ میدهد که ممکن است برای ما خوانندگان غیرضروری به نظر برسد. اما در قسمتهای پایانی داستان اهمیت آنها مشخص میشود. ویتالی در این مدت با یکی از دوستان نویسندهاش که مخالف حکومت مسکو است و یکی از افسران کا گ ب که به تداوم حیات شوروی میاندیشد، گفتوگو میکند و به آنها قول میدهد تا شرح دقیقی از آینده به آنها ارائه دهد.
ویتالی پس از رسیدن به مسکوی ۲۰۴۲ با اتفاقات عجیبی روبرو میشود. کنترل شدیدی بر روی افکار عمومی وجود دارد و تمامی ساحات خصوصی زندگی افراد مورد بررسی و بازبینی قرار میگیرد. خواندن بسیاری از آثار ادبی و سیاسی ممنوع شده است و فقط آثار رهبر جدید شوروی یعنی ژناسیموس مطالعه میشود. ویتالی در همان ابتدا به تغییر نام خیابانها، کمبود منابع غذایی و انتساب جملات و آثار بسیاری از اندیشمندان روسیه به ژناسیموس میشود. مردم موظف هستند تا ژناسیموس را مانند یک معبود پرستش کنند. از سوی دیگر جامعه مجددا طبقه بندی شده است و افراد مسن، مخالفان سیاسی و بیماران به مدار سوم منتقل میشوند که در آنجا با مواد غذایی کمتر و خطر مرگ یا اعدام روبرو هستند. اما انتهای این داستان به گونهای عجیب رقم میخورد و متوجه می شویم چنین نظم آهنینی چقدر زود فرو میپاشد. اما الزامی وجود ندارد که پس از این فروپاشی، استبداد به گونه دیگری بازتولید نشود. مسکو ۲۰۴۲ به معنای واقعی کلمه دغدغهها و نگرانیهای ولادیمیر واینوویچ را انعکاس میدهد.
این اثر توسط زینب یونسی به فارسی ترجمه شده است. این ترجمه ضمن وفاداری به متن اصلی، لحنی روان و زبانی قابل فهم دارد.
در بخشی از کتاب مسکو ۲۰۴۲ میخوانیم:
در باب خانواده و ازدواج
مردها از بیست و چهار سالگی و زنها در سن بیست و یک سالگی اجاره دارند ازدواج کنند- البته با اخذ توصیهنامهی ستادهای محلی پنچ پر. توصیهنامه فقط به افرادی داده میشود که به وظایف تولیدیشان عمل کنند، در فعالیتهای مفید اجتماعی حضور داشته باشند و الکل ننویسند. قرارداد ازدواج برای یک دوره چهار ساله منعقد می شود و در پایان دوره با موافقت ستاد پنج پر، میتوان یک دوره دیگر آن را تمدید کرد. در صورت رفتار ضداجتماعی هر یک از طرفین، قرارداد پیش از موعد فسخ میشود. پس از اتمام سن تولید ( زنان ۴۵ و مردان ۵۰) ازدواج خود به خود ملغی میشود.
از ایسکرینا پرسیدم: 《 پیش میآید که دو کمونی عاشق یکدیگر شوند و بخواهند با هم زندگی کنند، ولی نتوانند توصیهنامه بگیرند یا کسانی پس از سن تولید بخواهند زندگی مشترکشان را ادامه دهند؟》
البته که پیش میآید.
در این صورت چطور مشکل را حل میکنند؟
گفت: 《 حل نمیکنند. فقط با هم میمانند، همین. البته اگر جا داشته باشند. وگرنه همدیگر را جایی، لای بوتهها یا زیرپلهها میبینند.》
افرادی هم که واجد شرایط لازم برای اخذ توصیهنامه ازدواج نیستند، میتوانند از خدمات کوتاهمدت استفاده کنند که توسط گردانهای سیار قصر عشق در محل کار و اغلب پس از ساعات کاری یا وقت ناهار عرضه میشوند.》
کتاب هوانورد
این کتاب توسط نویسنده برجسته اوکراینی-روسی یوگنی وادالازکین نوشته شده است.
این نویسنده در سال ۱۹۶۴ در شهر کییف اوکراین دیده به جهان گشود و به خانوادهای روستبار تعلق داشت. وقتی ۲۶ ساله بود به صورت حرفهای به فعالیت ادبی مشغول شد و تعدادی داستان کوتاه و نقد ادبی منتشر کرد.
یوگنی به ادبیات کهن روسیه علاقه ویژهای داشت و به همین دلیل در موسسه پوشکین مشغول به کار شد.
این نویسنده یکی از برجستهترین متخصصان ادبیات کهن و قرون وسطای روسیه است؛ او از ادبیات کهن روسیه برای خلق و آفرینش رمانهایش استفاده میکند.
یوگنی والادازکین تاکنون توانسته چندین جایزه ادبی ملی و بینالمللی بابت آثار ادبی خود به دست بیاورد.
رمان هوانورد این نویسنده در فضایی خاص رقم میخورد و صورتی پادآرمانشهری دارد. شخصیت اصلی داستان مردی متولد سال ۱۹۰۰ است که انقلاب اکتبر (۱۹۱۷) را با چشمان خود دیده اما در سال ۱۹۳۰ منجمد شده است. با پیشرفت علم توانستهاند تا او را در سال ۱۹۹۹ از کما خارج کنند و حالا او باید خاطرات خود را بازیابی کند و با خواندن روزنامهها و جراید بفهمد که در گذر زمان و این ۶۹ سالی که خواب بوده چه اتفاقاتی برای روسیه افتاده است. هنگامیکه جوان بود بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان با نگاهی خوشبینانه تحولات روسیه را دنبال میکردند و به آینده انقلاب اکتبر خوشبین بودند اما خود او یادش میافتد که در ابتدا سهم غذای خانواده آنها کاهش پیدا کرد، خانهشان را مصادره کردند و نهایتا در دوران استالین به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد.از سوی دیگر دنیای جدیدی که او در آن دوباره زنده شده است؛ هرج و مرج و آشفتگی فراوانی دارد.کتاب هوانورد زوال یک آرمانشهر را روایت میکند و به ما درباره تاریخ قرن اخیر روسیه میگوید.
اما این داستان با دیگر کتابهای پادآرمانشهری فرقهویی نیز دارد. زوال امید و آرزو در زندگیهای شخصی افراد نیز انعکاس پیدا کرده است، قهرمان داستان پس از بازیابی خاطرات خود به یاد عشق دوران جوانیاش، آناستازیا میافتد و پس از جستوجو متوجه میشود که او زنده است. اما پیر و فرتوت شده و حافظهاش را از دست داده است.
مواجهه پلاتونوف با تکنولوژی و دنیای جدید نیز به داستان چهره جذابی میدهد. او درکی از تکنولوژی مدرن و وسایلی نظیر کامپیوتر ندارد و آنها بیش از حد تجملاتی و غیرضروری میداند. در نگاه اول این سخنان خاماندیشانه به نظر میرسد اما پلاتونوف به ما میخواهد بگوید که تکنولوژی نیز نتوانسته تا مشکلات و نگرانیهای انسانهای مدرن را رفع کند.
زیرا پیش از این بسیاری به پیشرفتهای علمی نگاهی خوشبینانه داشتند تا بتواند تسکینی برای درد و رنج انسانها باشد.
در بخشی از کتاب هوانورد میخوانیم:
در اولین بازجویی مرا کتک نزنند بازپرس بابوشکین از من بازجویی کرد. او فقط مشخصات اداری را نوشت بعد گفت: تو در توطئه ای دخالت داشتهای که وارونین ترتیب دادا بود؛ آیا این را میپذیری؟ و اضافه کرد اگر صادقانه اعتراف کنم از بسیاری رنجها و بدبختیها در امان خواهم بود. من همه اتهامات را رد کردم و بابوشکین هم متفکرانه گوش داد. آن روز، چهره او خسته بود. حتی به نظرم رسید چقدر ظاهرش با فامیلیاش سازگاری دارد.
به چیزی گیر کردم و به زمین افتادم. مدتی با صورت همانطور روی زمین افتاده بودم. چشمهایم بسته بود، ولی بینیام بوی خشونت آن مکان را حس میکرد و دستهایم کف چوبی نرم و پوسیده را؛ چیزی که پیشترها چوبی بوده، ولی حالا در اثر رطوبت و کثافت تغییر ماهیت داده بود. افتاده بودم و تکان نمیخوردم. انگار هنوز امید داشتم همه این اتفاقات، خواب باشد و میترسیدم اگر نفس بکشم یا جنب بخورم و در این جای خوابم بیدار بشوم، همه چیز به واقعیت تبدیل شود.
امیدهایم واهی بود. در نهایت بلند شدم. اول روی چهار دست و پا و بعد روی دوپا. سایههای همسلولیهایم را دیدم. پیش از آن چیزی برای دیدن نبود. یکی از آنها با بیتفاوتی تخت مرا نشانم داد. هیچ کس چیزی از من نپرسید و من هم چیزی نگفتم.
در دومین بازجویی بابوشکین مرا کتک زد. لابد بار اول سرحال نبود و تصمیم گرفته بود کار را بیاندازد برای وقتی که دستش پر باشد شاید هم چون شب بود سرش شلوغ بود و عجله داشت. ولی این بار بابوشکین، سر دماغ بود و برای رفتن به هیچ کجا عجلهای نداشت. مرا روی صندلی نشاند. دست و پای مرا بست و بعد آستینها را بالا زد و با پشت دست خواباند توی صورتم. خون از دماغم شره گرفت به لبها و چانهام. رد خون را روی صورتم حس میکردم. با صندلی روی زمین افتادم بابوشکین کفشهای مرا درآورد و با ترکه درخت بلوط به جان پاهایم افتاد. درد تحمل ناپذیری داشت ولی جای زخم به جا نمیگذاشت.
کتاب ما
رمان ما توسط یوگنی زامیاتین نوشته شده است. این نویسنده در سال ۱۸۸۴ در روسیه دیده به جهان گشود و با اینکه پدرش کشیش کلیسای ارتودکس بود در همان دوران جوانی به مخالفان حکومت تزاری پیوست و در جبهه نیروهای سوسیال دمکرات شروع به فعالیت کرد. جهتگیریهای سیاسی او سبب شد تا مدت زمانی طولانی را در زندانهای حکومت تراز بگذراند و شکنجه شود. اما پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ و پایان حکومت تزارها نیز نتوانست زامیاتین را راضی کند. او نسبت به استبداد حاکم بر شوروی احساس نگرانی میکرد و در یادداشتهایش بر خطر رجعت مجدد استبداد تاکید داشت. دامنه انتقادات او به هیات حاکمه شوروی رسید و به همین خاطر وی را از کانون نویسندگان شوروی اخراج کردند و انتشار آثارش به طور کلی ممنوع شد.
طرد او از کانون نویسندگان تاثیرات مالی بسیار سنگینی بر زندگیاش گذاشت و زامیاتین درخواست کرد تا بتواند از شوروی خارح شود. با تبعید او موافقت شد و زامیاتین باقی عمر خود را در کشور فرانسه و شهر پاریس گذراند.
کتاب ما این نویسنده از برجستهترین آثار او محسوب میشود. این رمان پادآرمانشهری الهام بخش جورج اورول و بسیاری دیگر از نویسندگان اروپایی و آمریکایی بوده است.
در این کتاب همگان در شهری شیشهای زندگی میکنند و هویت فردیشان را از دست دادهاند. انسانها دیگر برای خود نامی ندارند و هر کدامشان کدگذاری شدهاند و دارای یک حرف صامت ( برای آقایان) و مصوت (برای بانوان) هستند و شمارهای که آنها را از دیگران متمایز میکند.
شیشهای بودن این شهر برای آن است تا حاکمیت بتواند تسلط بیشتری بر مردم و اتباعش داشته باشد. البته پیشرفت تکنولوژی در این ساختار بسیار چشمگیر است و تمامی افراد با برنامهریزیای دقیق به وظایف خود عمل میکنند و حداکثر بهرهوری ممکن را دارند. اما کلیه روابطشان تحت نظر است و از خود هیچ استقلالی ندارند. هر فرد وقتی بیدار میشود وظایف مشخصی دارد که باید آن را به بهترین نحو ممکن انجام دهد.
در حقیقت این کتاب پادآرمانشهری نگاهی نیمه تاریک به آینده دارد. پیشرفت فوقالعاده تکنولوژی و وجود رفاه در سایه حکومت کمونیستی، اما فقدان هر نوع آزادی سیاسی و حق تصمیمگیری به گونهای که در آن هیج هویت فردیای باقی نمانده است و سازمان برنامه ریزی مرکزیای وجود دارد که درباره همه چیز تصمیم میگیرد.
البته در این اثر پادآرمانشهری امید به مبارزه به طور کامل از بین نرفته است و ویژگیهایی فطریای انسانها را برانگیخته میکند تا بتوانند در برابر چنین ساختار تمامیتخواهانهای ایستادگی کنند.
این کتاب توسط بابک شهاب به فارسی ترجمه شده است و مقدمهای مفصل درباره خود اثر و زندگی نویسنده دارد. در بخش ابتدایی آن نیز با اصطلاحات به کار رفته در کتاب ما آشنا خواهیم شد تا خواندنش برایمان آسانتر باشد.
در بخشی از کتاب ما میخوانیم:
اما عزیزان کمی فکر کردن هم بد نیست، گاهی مفید هم هست. آخر با یقین میتوان گفت که سراسر تاریخ بشر، تا آنجا که ما مطلعیم، تاریخ گذار از کوچ نشینی به یکجا نشینی است. مگر بر این اساس نمیتوان نتیجه گرفت که اینگها، تجارت و کشف آمریکاهای دیگر. اما حالا دیگر چه نیازی به این کارهاست و اینها به کار چه کسی میآید؟
قبول دارم. خو گرفتن به سبک زندگی یکجا نشینی بدون زحمت و در کوتاه مدت اتفاق نیافتاده است.
جای کتاب “مترو ۲۰۳۳ ” توی لیست خالیه