فیلمهای «ثور» از بدترین تا بهترین
هنگامی که ثور (Thor) در کمیکهای «سفر به ناشناخته» (۱۹۶۲) معرفی شد، حتی خالقان آنهم انتظار نداشتند که روزی به یکی از بزرگترین ابرقهرمانان مارول تبدیل شود. ثور حالا یکی از محبوبترین چهرههای دنیای سینمایی مارول است و در حالی که نامش با کریس همسورث پیوند خورده است، فیلمهای مستقل خوشساختی برای او ساخته شده است که در این مقاله آنها را رتبهبندی میکنیم.
ثور در اولین حضور خود در دنیای کمیکها، به عنوان همزاد دکتر دونالد بلیک معرفی شد. بلیک یک پزشک آمریکایی معلول است که در جریان تعطیلات در نروژ، عصایی کهن را کشف میکند. او وقتی عصا را به سنگی میکوبد، به میولنیر (چکش مشهور ثور) تبدیل میشود و بلیک نیز ناگهان خود را در قامت ثور قدرتمند میبیند. در چند دههی بعدی، رابطهی میان بلیک و ثور کمرنگ شد و رفتهرفته، مارول او را به عنوان یک ابرقهرمان/خدای مستقل عرضه کرد. نقش ثور نیز در رویدادها پررنگ شد و یکی از اعضای اصلی «انتقامجویان» لقب گرفت، بنابراین بدیهی بود که در دنیای سینمایی مارول هم به او پرداخته شود.
از زمان موفقیت تجاری «مرد آهنی» در سال ۲۰۰۸ که مسیر را برای فیلمهای بعدی مارول هموار کرد و به گردهمایی ابرقهرمانان در «انتقامجویان» (۲۰۱۲) منجر شد، ثور در کنار تونی استارک و استیو راجرز، یکی از چهرههای اصلی و ستونهای این مجموعه بوده است. در حالی که «مرد آهنی» با دنیای واقعی و فناوریهای مدرن رابطهی نزدیکی داشت، و «کاپیتان آمریکا» در مورد گذشته و قطبنمای اخلاقی بود، فیلمهای «ثور»، خدایان نورس، سفرهای فضایی و بسیاری از عناصر فانتزی-جادویی را به دنیای سینمایی مارول معرفی کرد. از دههی ۹۰ میلادی، فیلمسازان شاخصی همچون سم ریمی و گیرمو دل تورو تلاش کردند تا خدای رعد را به پردهی بزرگ در بیاورند، اما این اتفاق در نهایت با کنت برانا رخ داد، البته نقطهی اوج این مجموعه، «رگناروک» بود که در میان آثار مارولی، جایگاه خاص خودش را دارد.
۴- ثور: دنیای تاریک (Thor: The Dark World)
- سال اکران: ۲۰۱۳
- کارگردان: آلن تیلور
- بازیگران: کریس همسورث، ناتالی پورتمن، تام هیدلستون، آنتونی هاپکینز، استلان اسکاشگورد، ادریس البا، زکری لیوای
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۷ از ۱۰۰
«دنیای تاریک» در مجموع یکی از فیلمهای ناامیدکنندهی دنیای سینمایی مارول است؛ فیلمی سرگرمکننده اما در نهایت بیاهمیت با ضعفهای مشخص و درگیریهای کسلکننده. این ماجراجویی مستقل، دومین فیلم قهرمان محبوب آسگارد و دنبالهای بر فیلم اصلی کنت برانا (۲۰۰۹) است؛ و گاهی این حس را به شما منتقل میکند که در حال تماشای یک اپیزود معمولی از سریال مورد علاقهی خود هستید. شاید به این دلیل که کارگردان آن، آلن تیلور، بیشتر وقت خود را پشت دوربین پروژههای تلویزیونی، به ویژه «بازی تاج و تخت»، «مد من» و «سوپرانوز» گذرانده است؛ کارنامهی هنری او در تلویزیون شاید عالی باشد اما سینما، مدیوم متفاوتی است. فیلمنامهنویسان «دنیای تاریک» در ژانر ابرقهرمانی، سابقهی بهتری دارند، با این حال، فیلم در مقایسه با دیگر آثار دنیای سینمایی مارول آن دوران، حرفی برای گفتن ندارد.
فیلم با مقدمهای از اودین (آنتونی هاپکینز) آغاز میشود که از نژاد شیطانی باستانی به نام اِلفهای تاریک و رهبر آنها مالکیث (کریستوفر اکلستون) صحبت میکند؛ یک شرور کسلکننده که هزاران سال پیش تلاش کرد با رهاسازی ایتر (Aether) جهان را به تاریکی و سیاهی مطلق بکشاند. ظاهرا اِلفهای تاریک توسط پدربزرگ ثور نابود شدند، اما مالکیث زنده مانده و وقتی که معشوقه سابق و اخترفیزیکدان فوقالعاده باهوش ثور، جین فاستر (ناتالی پورتمن) به طور اتفاقی با ایتر، یک ماده قرمز متالیکی چرخان برخورد میکند، مالکیث بیدار میشود. ثور برای نجات جین به لندن میرود و او را برای محافظت به آسگارد میبرد، و در آنجا سعی میکنند اختلافات عاشقانه خود را حل کنند. در همین حال، مالکیث حملهای ویرانگر علیه آسگارد برای بازیابی ایتر آغاز میکند. برای متوقف کردن مالکیث، ثور چارهای جز آزاد کردن برادر ابرشرورش، لوکی (تام هیدلستون)، از زندان آسگارد -جایی که از زمان حملهی او به بشریت در «انتقامجویان» در آنجا بوده است- ندارد.
ثور همان اعتماد به نفس، جذابیت و غرور همیشگی را دارد اما این بار کمرنگتر شده است و شخصیت او در بسیاری از نبردهای هوایی بیروح و درگیریهای تن به تن بین جنگجویان آسگارد و اِلفهای تاریک، به طرز عجیبی بیاهمیت است. ثور همچنین تحت الشعاع وابستگی مداوم فیلم به شخصیتهای دارسی (کت دنینگز) و ایان (جاناتان هاوارد)، دو کاراموز جین قرار میگیرد که هیچکدامشان بامزه نیستند و خیلی زود آزاردهنده میشوند. در مقابل، یکی از جذابترین عناصر فیلم، کریس اودوود در نقش یک مرد علاقهمند به جین است که چندان مورد استفاده قرار نمیگیرد. از سوی دیگر، لوکی با لبخند شیطانی و نگاههای خود، همهی صحنهها را به سرقت میبرد و حضور موثری دارد. لوکی که نسبت به خانوادهاش کینه به دل دارد، به خاطر یک دشمن مشترک، با برادرش ثور گرم میگیرد و به او کمک میکند اما هرگز از شیطنتهای همیشگیاش فاصله نمیگیرد. همچنین هایمدال (ادریس البا)، مادر ثور فریگا (رنه روسو)، سیف (جیمی الکساندر) و سه جنگجو (تادانوبو آسانو، ری استیونسون و زکری لیوای) هم مشابه قسمت اول، در این نسخه حضور دارند.
پس از ریتم کند نیمهی اول فیلم، آلن تیلور در نقطهی اوج پایانی -که در آن ثور و مالکیث در گرینویچ لندن، رو در روی هم در قرار میگیرند- هم چندان موفق عمل نمیکند و نمیتواند سطح انرژی و هیجان را افزایش دهد. در همین زمان، جین و همکار دیوانهاش دکتر اریک سلویگ (استلان اسکاشگورد) به نحوی یک دستگاه چندبعدی پیشرفته ساختهاند که پورتالهای نامرئی باز میکند و حریفان ما را به طور غیرقابل پیشبینی به قلمروهای دیگر منتقل میکند. چگونگی ساختن این چیزها توسط جین و سلویگ -آنهم در یک چشم به هم زدن- مشخص نیست و بهتر است به دنبال سازوکارهای آن نباشید، همانطور که نحوه کارکرد ایتر هم مشخص نیست؛ هر دو خرده پیرنگ، از جنبهی داستانی ناامیدکننده هستند چون در مورد آنها توضیحات قانعکنندهای داده نمیشود و تنها برای پیشبرد داستان در فیلم قرار گرفتهاند و به چند سکانس سیجیآی جذاب هم ختم میشوند. مشکل اصلی اما اینجاست که نه ایتر و نه کشفیات علمی جین، به اندازهای هیجانانگیز نیستند که مخاطب را کنجکاو کنند و متاسفانه به یک پایان کسلکننده ختم میشوند.
برخلاف رویکرد همیشگی مارول، به نظر میرسد که در «دنیای تاریک» توجه کمتری به داستان و شخصیتپردازی شده است و حتی جلوههای ویژه کیفیت ناپایداری دارند. به صحنه آخر بین اودین و ثور یا تصاویر مختلف شخصیتها در مناظر وسیع قلمروهای دیگر توجه کنید؛ در این لحظات، کاملا واضح است که آنها در مقابل پرده سبز ایستادهاند. استودیو تنها چند ماه قبل از اکران فیلم، بسیاری از صحنهها را دوباره فیلمبرداری کرد و برخی از صحنههای فیلم با عجله و در کمترین فرصت تولید شدهاند و ضعفهای خودشان را نشان میدهند. این در حالی است که فیلم «ثور» اصلی، چنین مشکلاتی را پشت سر نگذاشت و از نظر بصری هم اثر به مراتب خوشساختتر و باکیفیتتری بود. البته از جنبههای دیگر، «دنیای تاریک» قابل قبول است، مانند طراحی صحنه و طراحی لباسها، همهچیز پرزرق و برق به نظر میرسد و ما را قانع میکند که با خدایان روبهرو هستیم.
برای برخی از طرفداران مارول، قسمت اول «ثور» ناامیدکننده تلقی میشد؛ آنها اما احتمالا پس از تماشای «دنیای تاریک»، ارزش قسمت اول را بهتر درک کردند. از طرف دیگر، اگر سختگیر نباشیم، «دنیای تاریک» یک فیلم ابرقهرمانی سرگرمکننده است که طرفداران دوآتشه و جدی مارول را راضی میکند. عناصر اصلی برای یک نمایش سرگرمکننده در جای خود قرار دارند. اگرچه استانداردهای بهترین فیلمهای مارول در آنها به چشم نمیخورد. کریس همسورث، بهترین ثور ممکن است، به همین ترتیب، ناتالی پورتمن شخصیت زن اصلی را خوب بازی میکند و تام هیدلستون همان شروری است که دوستش داریم. با وجود این، «دنیای تاریک» بهواسطهی یک فیلمساز بهتر، قطعا در میان فیلمهای «ثور» میتوانست به جایگاه بالاتری برسد؛ احتمالا دلیلی که مارول به سراغ آلن تیلور رفت این بود که نمیخواست برای یک فیلمساز سرشناس هزینه کند؛ این رویکرد آنها با استخدام آنتونی و جو روسو جواب داد اما برای «دنیای تاریک»، چندان موفقیتآمیز پیش نرفت؛ این فیلم اگر در دوران افول مارول، یعنی چند سال اخیر اکران میشد، شکست بزرگی را تجربه میکرد اما در دورانی اکران شد که همگی برای آثار مارولی هیجانزده میشدند و با هیجان به سالنهای سینما هجوم میبردند.
۳- ثور: عشق و آذرخش (Thor: Love and Thunder)
- سال اکران: ۲۰۲۲
- کارگردان: تایکا وایتیتی
- بازیگران: کریس همسورث، کریستین بیل، تسا تامپسون، جیمی الکساندر، تایکا وایتیتی، راسل کرو، ناتالی پورتمن
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۳ از ۱۰۰
«ثور: عشق و آذرخش» این سوال را مطرح میکند که در یک مجموعه سینمایی بزرگ که خطوط داستانی مشخص دارد، یک فیلمساز مولف تا چه اندازه باید اجازهی دخل و تصرف داشته باشد؟ اکثر مجموعه فیلمهای سعی میکنند تا از جنبهی زیباییشناختی، لحن و روایت، استانداردهای خاصی را رعایت کنند. فیلمسازان میتوانند به این قوانین پایبند باشند، قوانین جدیدی بنویسند یا کلا آنها را زیر پا بگذارند. اگر بیش از حد به الگو پایبند باشند، نتیجه دقیقا شبیه فیلمهای قبلی میشود و چیزی ندارد که آن را متمایز کند. اگر در جهت مخالف حرکت کنند، خطر نارضایتی بینندگان وفادار فرنچایز را به جان میخرند که میگویند فیلم مذکور از ریشههای مجموعه دور شده یا به میراث آن خیانت کرده است. برای مثال، یکی از شکایتهای رایج درباره «آخرین جدای» (۲۰۱۷) این بود که ریان جانسون، نویسنده و کارگردان، از ساختارهای تعیینشده توسط قسمتهای قبلی «جنگ ستارگان» خارج شده است. برخی نوآوریهای آن را ستایش و برخی دیگر عدم انطباق آن را محکوم کردند. هر بار که یک استودیو به یک فیلمساز منحصربهفرد، آزادی خلاقانه در یک فرنچایز میدهد، میداند که تضمینی وجود ندارد که محصول نهایی چه بازخوردی دریافت کند. خوب یا بد، یکی از مجموعههایی که کمترین آزادی را به فیلمسازان میدهد، دنیای سینمایی مارول است، در این فرنچایز محبوب، تنها چند کارگردان مانند جیمز گان و سم ریمی توانستهاند فیلم مورد نظر خودشان را بسازند، اما تایکا وایتیتی در میان آنها جایگاه ویژهای دارد، زیرا دنیای سینمایی مارول را به مسیر تازهای برد.
فیلمهای «ثور» را، هم فیلمسازانی ساختهاند که به قوانین مارول پایبند بودهاند و هم آنهایی که تصمیم گرفتهاند آن را به کلی متحول کنند. نتیجه این شده است که ابرقهرمان قصه از بحران هویت رنج میبرد، زیرا در هر فیلم به یک شکل به تصویر کشیده میشود و هر بار تغییر میکند. کنت برانا در نسخهی اصلی، ثور را با کلاسیکگرایی و جذابیت شکسپیرانه آراسته کرد. دنبالهی آلن تیلور که بالاتر در مورد آن صحبت کردیم، یک محصول کمجان و بیروح بود که در آن ثور فرصت زیادی برای خودنمایی نداشت؛ تا حدی که میتوانیم ادعا کنیم حضور کوتاه ثور در فیلمهای بیربط، موثرتر بوده است. اما در «رگناروک»، همهچیز ناگهان تغییر کرد، تایکا وایتیتی که آن روزها یک فیلمساز تقریبا گمنام نیوزلندی به حساب میآمد، جادوی خود را به ثور تزریق و یکی از ابرقهرمانان خنثی مارول را به یکی از بازیگوشترین و بامزهترین شخصیتها تبدیل کرد؛ او همچنین برداشتی منسجم از این شخصیت ارائه داد که از برداشت دو فیلم قبلی، چندان فاصله نگرفته بود. در دستان وایتیتی، ثور ترکیبی از قدرت الهی و چرخشهای کمدی شگفتانگیز شد و با تشکر از نقشآفرینی کاریزماتیک کریس همسورث، این شخصیت همه را هیجانزده کرد.
در «ثور: عشق و آذرخش» تایکا وایتیتی طنز ویژهی خودش را به فیلمی تزریق کرده است اما بیشتر به شوخیهای کنایهآمیز علاقهمند است تا پیشبرد اسطورهشناسی دنیای سینمایی مارول یا ارائه ساختاری منسجم و قصهای درگیرکننده. همه چیز حول محور طنزِ دستوپاگیر و قهرمانبازیهای نمایشی میچرخد. اینکه فیلم اصرار دارد این یک «ماجراجویی کلاسیک» است، باعث شده تا قهرمان قصه به چیزی متفاوت تبدیل شود؛ بله، مضمون اصلی فیلم هم همین ماجراجویی کلاسیک است اما ایدههای وایتیتی برخلاف «رگناروک» جواب نمیدهد، زیرا به جای تمرکز بر ایدههای خلاقانه و ارائهی برداشتی جدید از آن رویکرد سنتی (ماجراجویی کلاسیک)، وایتیتی به ارجاعات متعددی به موسیقی متال دهه ۸۰ میلادی و سبک طنز آثار آن دوران اکتفا میکند. در این میان، شخصیت منفی اصلی، گور، قصاب خدایان (کریستین بیل) اوضاع را پیچیدهتر میکند، زیرا هیچ سنخیتی با سبک فیلم و فضاهای رنگارنگ آن ندارد و تعادل را برهم میزند. فیلم با گور آغاز میشود که علیرغم وفاداریاش به خدایان، از آنها جواب نمیگیرد و دخترش را از دست میدهد. او وقتی برای دعاها و درخواستهایش جوابی دریافت نمیکند، نیروهای تاریک مرموز، یک شمشیر خاص را در اختیارش قرار میدهند که به او اجازه میدهد تا خدایان را به قتل برساند. گور که ناگهان شیفتهی تاریکی و تشنه انتقام شده است، به یک موجود سیاه و سفید، با دندانهای تیز و چشمهای زرد تبدیل میشود و مصمم است همه خدایان در سراسر جهان هستی را از بین ببرد. بازی متعهدانه کریستین بیل واقعا ترسناک است و آن را باید از معدود ویژگیهای مثبت فیلم بدانیم.
با این حال، وایتیتی پتانسیل ترسناک گور را با شوخیهای مداوم و نگرش غیرجدی دیگر شخصیتها تخریب میکند. علاوه بر ثور، والکری (تسا تامپسون)، مسئول «نیو آسگارد» که اکنون یک مکان توریستی شده، نیز حضور دارد. جین فاستر (ناتالی پورتمن) هم پس از غیبت طولانی دوباره ظاهر میشود. با وجود برخی مضامین که فینفسه تاریک و سنگین هستند (مانند بیماری سرطان جین)، وایتیتی به طریقی موفق میشود لحن فیلم را سبک و دلپذیر نگه دارد. توانایی او در تعادل بین موضوعات جدید و کمدی برای فیلمهای «پسر» (۲۰۱۰)، «شکار انسانهای سرگردان» (۲۰۱۶) و «جوجو خرگوشه» (۲۰۱۹) ضروری بود و اصلا دلیل موفقیت آن آثار همین بود که به شکلی کارآمد میان طنز و تراژدی در رفتوآمد هستند. اما متاسفانه در «ثور: عشق و آذرخش»، طنز کنایهآمیز همیشگی وایتیتی به نظر اشتباه استفاده شده و به یک فیلم دو ساعتهی نامتعادل منجر شده است که به سختی شبیه دنیای سینمایی مارول یا برداشت پیشین این شخصیتها است. اینکه فیلمسازان از مسیر اصلی دنیای سینمایی مارول خارج شوند و اجازه داشته باشند فیلم خودشان را بسازند، اتفاق خوبی است اما آن فیلمسازانی کارشان باارزشتر است که قوانین را خم میکنند اما آنها را نمیشکنند، مانند فیلمهای «نگهبانان کهکشان» و «مرد مورچهای» که هم مارولی بودند و هم نبودند. وایتیتی در «رگناروک» حسوحال آثار مارولی را زنده کرد اما به نظر میرسد که در «ثور: عشق و آذرخش» میخواهد فقط چیزی را بسازد که خودش دوست دارد و اهمیتی نمیدهد که با یک اثر مارولی روبهرو هستیم.
اگر طرفدار وایتیتی هستید، از لحظات عجیبوغریب و طنز غیرمعمول خاص او لذت خواهید برد. اما به عنوان یک طرفدار دنیای سینمایی مارول، این سوال مطرح میشود که آیا وایتیتی سبک خود را در جای مناسبی اعمال کرده است؟ به یکی از صحنههای اولیه فیلم، جایی که ثور در کنار نگهبانان کهکشان با یک سری موجودات پرندهمانند میجنگد، توجه کنید. یا صحنههای نبرد بیمعنایی که با خداحافظی ناخوشایند ثور و استار-لرد (کریس پرت) به پایان میرسد. به نوعی، ثور در این لحظات، از استار-لرد پیشی میگیرد و استار-لرد را به عنوان مرد جدی در مقایسه قرار میدهد که به نظر غیرمعمول است. زمانبندی برخی شوخیها هم مشکل دارد. لحظاتی پس از حمله گور به نیو آسگارد و دزدیدن فرزندان آنها (به این امید به که ثور برای نجات آنها بیاید)، قهرمان ما یک سخنرانی عجیب برای والدین آسیبدیده انجام میدهد که سوالبرانگیز است. در جای دیگر، یک نقطه اصلی داستان درباره مبارزه جین با سرطان بدخیم است؛ چکش قدیمی ثور، میولنیر، او را صدا میزند و قدرت خدای تندر را به او میدهد و زمانی که او چکش را به دست میگیرد، سرطان او بهبود پیدا میکند. اما حتی زمانی که با مرگ قطعی روبهرو است، بازهم وایتیتی طنز را رها نمیکند. «ثور: عشق و آذرخش» میتوانست از نظر احساسی، فیلم به شدت تاثیرگذاری باشد، اما طنز وایتیتی برخلاف فیلمهای پیشین او، بیشتر شبیه به یک مانع است و جلوی این لحظات را میگیرد.
با وجود این، فیلم چند لحظهی بانشاط هم دارد. یک سکانس در داخل معبد طلایی خدایان، تحت نظارت زئوس چاق، یونانی و هوسران (راسل کرو)، یک شوخی مسخره خندهدار است. همچنین یک صحنهی تئاتر در نیو آسگارد با حضور چند بازیگر آشنا داریم که بامزه از آب درآمده است. کورگ، دوست عجیبوغریب ثور هم، چند مونتاژ سرگرمکننده را روایت میکند و این صحنه شما را آزار نمیدهند. در مقابل، بعضی از شوخیها، تفاوت زیادی با شکنجه ندارند و نمیدانیم چرا در فیلم قرار گرفتهاند، مانند بزهای جیغزن؛ این شوخی شاید ده سال قبل برای یک دقیقه خندهدار بود. با این حال، اینکه بازیگران حاضر شدهاند درخواستهای وایتیتی را اجرا کنند، لذتبخش است. تامپسون و کرو به وضوح در حال لذت بردن از نقشهای خود هستند. همسورث و پورتمن در دو قسمت اول فیلمهای «ثور»، شیمی فوقالعادهای نداشتند، اما اینجا تا حدودی بهتر هستند. ضمن اینکه باید مارول را هم ستایش کنیم، زیرا حاضر شدهاند بودجهای ۲۵۰ میلیون دلاری در اختیار وایتیتی قرار دهند تا فیلمی بسازد که در واقع یک نسخهی پرخرجتر از فیلم «اریک وایکینگ» (۱۹۸۹) ساختهی تری جونز است.
از نظر بصری، «ثور: عشق و آذرخش» با پالت رنگی شیرین و جذاب خود میدرخشد. بری ایدوین، فیلمبردار، به طیف وسیعی از فضاهای سیجیآی جان میبخشد، و آنها با اینکه ظاهری مصنوعی دارند اما مانند «دنیای تاریک» حس بدی منتقل نمیکنند. حتی لباس جدید ثور هم با رنگهای قرمز و آبی پررنگ طراحی شده که او را بیشتر از همیشه شبیه یک قهرمان کمیک بوکی نشان میدهد. سکانس برجسته باید قلمروی سایه، همان جهان سیاه و سفید باشد که گور با شنل سفید و چشمان درخشانش در آن شبحوار به نظر میرسد. اتفاق مثبتی بود اگر بیل فرصت بیشتری پیدا میکرد تا استعدادهای بازیگریاش را به رخ بکشد، چون گور این پتانسیل را داشت که به یکی از شرورهای شاخص دنیای سینمایی مارول تبدیل شود. البته شاید همین کافی باشد. وقتی فیلم در نهایت به اوج خود میرسد، صحنهی پایانی یادآور زندگی پس از مرگ در فیلم «استخوانهای دوستداشتنی» (۲۰۰۹) است و یک شخصیت کلیدی از راه میرسد تا شما را تحتتاثیر قرار دهد. با این حال، تدوین فیلم در ایجاد هماهنگی بین تغییر لحن -از شوخی تا جدی- و فضاهای بصری مشکل دارد؛ در نتیجه، همانطور که بالاتر اشاره شد، فیلم با ناهماهنگی پیوند خورده است و ساختار منسجمی ندارد. به همین دلیل است که گاهی احساس میکنید بخشهای زیادی از قصه حذف شده است تا فیلم به اثری سادهتر تبدیل شود.
متاسفانه، فیلمنامهی وایتیتی و رابینسون نیز فاقد عناصر اسطورهای سایر فیلمهای دنیای سینمایی مارول است. «ثور: عشق و آذرخش» یک تجربهی سینمایی است که اگر پس از تماشایش، بخواهید در مورد جزئیات آن گفتگو کنید، از هم میپاشد و بیشتر از اینکه جوابی داشته باشد، سوال مطرح میکند. برای مثال، چرا تبر جادویی ثور، استورم بریکر، به طور ناگهانی مانند یک سگ حسود رفتار میکند، هر چند خندهدار باشد، با وجود اینکه در گذشته فقط یک جسم بیجان بود؟ یا در نظر بگیرید که چگونه جین با برداشتن میولنیر به چیزی که خودش آن را «یک ثور» مینامد تبدیل میشود. او در زره، شنل و کلاهخود ثور ظاهر میشود و چشمانش با قدرت رعد و برق روشن میشود، همانطور که چشمان ثور روشن میشود. اما ایده تبدیل شدن به «یک ثور» نشان میدهد که قهرمان اصلی ما آنقدرها هم ثور نیست! و هر کسی میتواند ثور باشد. اگرچه ثور هویتهای زیادی در کمیکها داشته است، اما «عشق و آذرخش» این پدیده را برای بینندهی ناآشنا به خوبی توضیح نمیدهد. بنابراین نمیتوان با قاطعیت گفت که ثور واقعا خدای رعد است یا خیر. به همین دلیل، شاید بینندهی معمولی فکر کند که ثور یک پوشش است و نه یک شخصیت، همانطور که سم ویلسون تبدیل به کاپیتان آمریکا میشود.
صرف نظر از برخی جزئیات گیجکننده و ساختار نامنظم، «عشق و آذرخش» فیلم سرگرمکنندهای است. وایتیتی آنقدر از مارول فاصله نمیگیرد که فیلمش دیگر احساس فیلمی از دنیای سینمایی مارول را نداشته باشد، اما برخورد او با همهچیز به شکلی است که احساس میکنیم بیتفاوت است. اصرار وایتیتی بر طنز در تقریبا هر صحنه -به جز دو یا سه لحظه دراماتیک- هم وارد حوزهی افراط میشود. استفادهی حداکثری از کمدی گاهی جواب میدهد، حتی با سوژههای ممنوعه، به هر حال «جوجو خرگوشه» برداشتی کمیک از هیتلر ارائه میداد، اما در «عشق و آذرخش»، تمرکز بیش از حد بر کمدی، باعث شده است تا هرگونه تراژدی، رشد شخصیتها و اِلمانهای اسطورهشناسی فیلم بیاثر شوند. بعضیها، رویکرد این فیلم را دوست خواهند داشت اما هم مارول و هم وایتیتی، فیلمهای بهتری برای «ثور» ساختهاند که در ادامه به آنها میپردازیم.
۲- ثور (Thor)
- سال اکران: ۲۰۱۱
- کارگردان: کنت برانا
- بازیگران: کریس همسورث، ناتالی پورتمن، تام هیدلستون، استلان اسکاشگورد، ری استیونسون، ادریس البا، آنتونی هاپکینز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۷ از ۱۰۰
فیلم «ثور» در دورهی اکران، توانایی مارول در تولید اقتباسهای درجهیک از کتابهای کمیک را به رخ کشید؛ فیلمی که هم به منبع اصلی خود احترام میگذارد و هم یک اثر کاملا سرگرمکننده است. نتیجهی تلاشهای آنها، بهترین فیلم فرنچایز -در حال رشد- دنیای سینمایی مارول نبود، اما مطمئناً غیرمتعارفترین آن از نظر انتظارات مخاطبان از این ژانر بود؛ ضمن اینکه با یکی از چالشبرانگیزترین شخصیتهای مارول روبهرو بودیم که ساخت یک فیلم مستقل برای او آسان به نظر نمیرسید. این فیلم که توسط کنت برانا (گزینهای که در نگاه اول عجیب به نظر میرسید اما پس از تماشای فیلم، متوجه میشود که چرا مارول به سراغ او رفته است) ساخته شده است، یاد و خاطرهی ملودرامهای شکسپیر را زنده میکند، اگرچه برانا سبک کمیک بوکی را هم نادیده نمیگیرد و با استفاده از قاببندیهای متفاوت، استفاده از کمدی و جلوههای ویژه، یک فیلم بلاکباستری خوشساخت ارائه میدهد.
برخلاف ابرقهرمانان معمولی که اغلب ناگهان به یک قدرت ویژه میرسند و سپس لباس میپوشند تا جلوی شرورها ایستادگی کنند، ثور (کریس همسورث) اهل آسگارد، اساطیر نورس است، جایی که او به عنوان یک خدای جنگ خدمت میکند. فیلمنامهنویسان در نیم ساعت اول از داستانگویی هوشمندانه برای ایجاد ریشههای پیدایش ثور، نحوه سفر آسگاردیها روی پل رنگینکمان و دلیل تبعید این قهرمان به زمین توسط پدرش، اودین (آنتونی هاپکینز) استفاده میکنند. صحنه افتتاحیه در نیومکزیکو اتفاق میافتد، جایی که ستارهشناس، جین فاستر (ناتالی پورتمن)، همکار او، دکتر اریک سگویگ (استلان اسکاشگورد) و کارآموز سرسخت دارسی (کت دنینگز) شاهد یک اختلال عجیب هستند و در حالی که برای رسیدن به منبع این اختلال رانندگی میکنند، با یک مرد ریشدار عظیمالجثه برخورد میکنند که ظاهرا از آسمان افتاده است. از اینجا، داستان به عقب برمیگردد و نحوه فرود آمدن ثور روی زمین را روایت میکند.
مانند سوپرمن، قدرتهای ثور محدودیت زمینی کمی دارد، زیرا مطمئنا هیچچیز روی سیاره ما، با مبارزه با شروران آسمانی -که او به آن عادت کرده است- قابل مقایسه نیست. اما پدرش اودین، برای اینکه به پسرش تواضع را آموزش دهد، قدرتهای ثور را از او میگیرد و سلاح سرد محبوب پسرش، میولنیر را تا زمانی که ثور به اندازه کافی شایسته شود تا آن را بردارد، در یک سنگ جاسازی میکند. داستان بین زمین و آسگارد در رفتوآمد است، جایی که برادر شیطانی ثور و در نهایت دشمن اصلی او، لوکی (تام هیدلستون)، کنترل پادشاهی را از اودین گرفته و جنگی را با غولهای یخی مرگبار به رهبری پادشاه لافی (کلم فیور) ترتیب داده است. یاران جنگجوی ثور، سیف (جیمی الکساندر)، وولستاگ (ری استیونسون)، فندرال (جاش دالاس) و هوگن (تادانابو آسانو) سعی میکنند راهی برای بازگرداندن دوست خود به خانه پیدا کنند و در این مسیر، بخشهای کمدی فیلم را هم به دوش بکشند. در همین حال، یک رابطهی عاشقانه کماهمیت بین جین و ثور شکوفا میشود و به او انگیزههای جدیدی فراتر از عطش نبرد میدهد؛ او همچنین به واسطهی جین، به درک بهتری از علم و اسطورهشناسی نورس میرسد.
کریس همسورث که آن روزها یک بازیگر تازه وارد به حساب میآمد و بیشتر به خاطر نقش جرج کرک در «پیشتازان فضا» شناخته میشد، شخصیت ثور را با تکبری جذاب به تصویر میکشد و ضعفهای فیلمنامه در شخصیتپردازی را با هنر بازیگریاش جبران میکند. یک بازیگر دیگر ممکن بود با نقشآفرینی اغراقآمیز خود، این نقش را خراب کند اما همسورث آن را با ظرافت ویژهای بازی کرده است. بیشتر بازیگران نقش مکمل (پورتمن، اسکاشگورد، دنینگز، استیونسون) قابل قبول هستند؛ البته آنها به خاطر هنر بازیگری، بلکه به خاطر سلبریتی بودن در فیلم حضور دارند تا با اثر پرستارهتری روبهرو باشیم. رنه روسو در نقش فریگا، همسر اودین را هم در فیلم داریم اما نظر میرسد اکثر بخشهای مرتبط با او در اتاق تدوین حذف شده است. در این میان، چند استثناء وجود دارد: آنتونی هاپکینز اقتدار قابل توجهی به اودین اضافه میکند. هایمدال، نگهبان غمگین پل بایفراست، با بازی ادریس البا، یک خرده پیرنگ مهم در فیلم دارد. اما موفقترین بازیگر را باید یک تام هیدلستون بدانیم که مانند همسورث، در آن دوران یک چهرهی تقریبا گمنام بود. او که سابقهی همکاری با کنت برانا در چند سریال تلویزیونی را داشت، شخصیت لوکی را به عنوان یک شیطان با انگیزههای عاطفی به تصویر میکشد، شروری که شرور بودن را دوست دارد و از آن لذت میبرد.
برانا با مهارتی مثالزدنی، داستان را از طریق قلمروهای مختلف، شخصیتهای متعدد و عناصر داستانی گوناگون، کنار هم نگه میدارد، اگرچه ده یا حتی بیست دقیقه بیشتر برای پرداختن به رابطه عاشقانه ثور و جین، میتوانست به فیلم کمک کند. با این حال، با وجود اتفاقات زیاد، هرگز گیج نمیشویم که چه اتفاقی میافتد و چرا، و این نتیجه داستانگویی خوب است. به طور غیرمنتظره، منسجمترین صحنهها در دربار سلطنتی آسگارد اتفاق میافتند، جایی که برانا یک درام تاریخی باشکوه را به شکلی تاثیرگذار اجرا میکند؛ چیزی که در آن استعداد دارد. لباسهای خارقالعاده طراحیشده توسط الکساندرا برن، در لوکیشن باشکوه و طراحی آسگارد میدرخشند. عناصر دیگر فیلم، از پل بایفراست تا غولهای یخی هم به همان اندازه چشمگیر هستند. بخش اعظمی از شگفتیهای بینکهکشانی، هیولاهای غولپیکر و صحنههای اکشن از طریق سیجیآی ارائه میشوند، اما کیفیت بالایی دارند و همان چیزی هستند که از یک بلاکباستر تابستانی انتظار داریم.
در مقایسه با جهان شکوهمند آسگارد، صحنههای زمینی خنثیتر و کماهمیتتر به نظر میرسند، که بدیهی است، چگونه شهر غبارآلود نیومکزیکو میتواند با تجمل آسگارد مقایسه شود؟ تور به عنوان یک انسان فانی، لحظات بینظیر گاو پیشانی سفید -یا در واقع وصلهی ناجور- را تجربه میکند، چون هیچ سنخیتی با انسانهای کره زمین ندارد، اما همچنان طوری رفتار میکند که گویی هنوز یک شاهزاده است، تا زمانی که متوجه میشود قدرت خدایی او کاهش یافته است و در واقع میتواند آسیب ببیند. مطابق انتظار، خرده پیرنگهایی پیرامون شیلد هم در فیلم داریم که با هدف متصل کردن «ثور» به «انتقامجویان» (۲۰۱۲) در فیلم قرار گرفته بودند. مامور کولسن (کلارک گرگ) تحقیقات جین فاستر در مورد کرمچالهها را که او معتقد است دنیای ما را به دنیای ثور متصل میکند، «قرض میگیرد» و سپس یک مرکز تحقیقاتی در اطراف چکش افتادهی تور ایجاد میکند. جرمی رنر در نقش هاکای، هم حضور کوتاهی در فیلم دارد. سکانس پس از تیتراژ «ثور» هم وعدههای بزرگی در مورد آیندهی «انتقامجویان» داد که هیجانانگیز بود و البته زمانی که آن فیلم از راه رسید، کسی را ناامید نکرد.
۱- ثور: رگناروک (Thor: Ragnarok)
- سال اکران: ۲۰۱۷
- کارگردان: تایکا وایتیتی
- بازیگران: کریس همسورث، تام هیدلستون، کیت بلانشت، ادریس البا، جف گلدبلوم، کارل اربن، مارک رافلو، آنتونی هاپکینز
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۳ از ۱۰۰
فیلمهای «ثور» مارول مانند سهگانه «مرد آهنی» مسیر مشابهای را طی کردهاند. فیلم اول خوشساخت بود، فیلم دوم ناامیدکننده و فراموششندی بود و سپس قسمت سوم، مجموعه را به مسیر تازهای برسد و خود را از دو قسمت پیشین متمایز کرد. (با تشکر از یک فیلمساز مولف مانند شین بلک که اجازه پیدا کرد تا ایدههایش را به قصه تزریق کند.) فیلم «ثور: رگناروک» همین نقش را برای ثور ایفا میکند، فیلمی که تبدیل به یک اثر استثنایی در دنیای سینمایی مارول شد؛ یک اثر نادر که ناشی از استعدادها و بازیگوشیهای تایکا وایتیتی است. در حالی که «ثور» کنت برانا از هر نظر شکسپیری بود و «دنیای تاریک» آلن تیلور از کسلکنندهترین فیلمهای مارولی از آب درآمد، و «ثور: عشق و آذرخش» یک فیلم متوسط بود که در زمینهی طنز افراطی عمل میکند، «رگناروک» همهی قدمهایش را به درستی برمیدارد و به معنای واقعی کلمه درخشان است.
وایتیتی یکی دیگر از فیلمسازان مستقلی است که وارد حوزهی بلاکباسترهای هالیوودی شده است. بعضیها با این تحولات مخالف هستند، زیرا هنرمندان خلاق را محدود میکند. کالین ترورو از کمدیهای کوچکی مانند «تضمینی برای امنیت نیست»، به فیلمهای پرخرجی همچون «دنیای ژوراسیک» (۲۰۱۵) رسید. از جردن ووگت-رابرتز از «پادشاهان تابستان»، به کارگردانی «کونگ: جزیره جمجمه» تبدیل شد و آدام وینگارد هم که با آثار ترسناک مستقلش شناخته میشد، حالا فیلمساز مجموعهی «گودزیلا در برابر کونگ» است. این فیلمسازان پس از ورود به جریان اصلی هالیوود، آثار خوشساختی تولید کردهاند اما سبک فیلمسازی قدیمی آنها کمرنگ شده است، اینجاست که وایتیتی تفاوتهای خود را به نمایش میگذارد؛ «ثور: رگناروک» یک فیلم گرانقیمت مارولی است اما تفاوت زیادی با فیلمهای مستقل وایتیتی ندارد. اگر با سبک کمدی این فیلمساز آشنایی ندارد، همان جنس طنز را در این فیلم ابرقهرمانی پیدا کنید، او فیلم خودش را ساخته است و چه فیلم فوقالعادهای!
پانزده دقیقه ابتدایی جواب سوالات ما دربارهی ثور پس از فیلمهای «انتقامجویان: عصر اولتران» و «دکتر استرنج» و غیبت مشهود او در فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» را میدهد، اینکه در این مدت کجا بوده و چه کرده است. کریس همسورث با حفظ فیزیک بدنی عضلانی و خودشیفتگی خاص همیشگیاش، به عنوان خدای تندر به قلمرو طلایی آسگارد بازمیگردد؛ جایی که برادرش لوکی (تام هیدلستون) در پوشش اودین به جای پدر پادشاهی میکند. پس از افشای نقاب برادرش و دیدار با پدر در آستانهی مرگش در نروژ، ثور متوجه میشود که فرزند اول اودین نیست. این افتخار متعلق به هلا (کیت بلانشت)، الهه مرگ است که سالها قبل توسط پدرش تبعید شده. بلانشت با چشمان آتشین، دیالوگهای تاثیرگذار و کلاهی باشکوه، نقش شرور را به بهترین شکل ممکن ایفا میکند و به راحتی به یکی از ترسناکترین و جذابترین شخصیت منفیهای مارول تبدیل میشود. هلا، ثور و لوکی را تبعید میکند و سپس به آسگارد بازمیگردد تا در کنار رعیت جدید خود، اسکورج (کارل اربن) حکومت کند و همچنین به دنبال هایمدال (ادریس البا) بگردد که شمشیر کلیدمانند پل رنگینکمانی بایفراست -یا همان دروازه بینکهکشانی پادشاهی- را دزدیده است. این صحنههای آسگاردی یک سوم ابتدایی و نیم ساعت پایانی «ثور: رگناروک» را تشکیل میدهند، اما بخش اصلی فیلم در جایی بسیار عجیبتر میگذرد.
ثور خود را به سیارهای به نام ساکار تبعید شده میبیند؛ ترکیبی رنگارنگ از فیلمهای «مکس دیوانه: در آن سوی تاندردو و کافهی مشهور «جنگ ستارگان» (کانتینا). او توسط اسکرپر ۱۴۲ (تسا تامپسون) دستگیر میشود. اسکرپر ۱۴۲ جنگجوی سابق والکری (گارد پادشاهی آسگارد متشکل از زنان) است که اکنون برای گرندمستر (جف گلدبلوم) کار میکند، یک حاکم دیوانه که با برگزاری مسابقات گلادیاتوری حماسی خودش را سرگرم میکند. این سیاره مملو از چهرههای بیگانه است که بسیاری از آنها گریم یا زرههای رنگارنگ و پیچیده، همراه با تفنگهای لیزری و فناوریهای عجیب طراحی شدهاند. در ساکار، حس شگفتی و کشف وجود دارد، زیرا ما دنیایی را کاوش میکنیم که جمعیت عظیمی از موجودات بینکهکشانی در آن سکونت دارند. از همه بهتر این است که ساکار شبیه یک منظره بیگانه ساخته شده با سیجیآی نیست. (البته بعدها در صحنههای اکشن، این مسئله تغییر میکند اما آزاردهنده نیست.) گرندمستر که لوکی حیلهگر هم او را همراهی میکند، ثور را در مقابل قهرمان فعلی سیاره، یعنی هالک (مارک روفالو) قرار میدهد که از زمان «عصر اولتران» در حالت خشمگین سبز خود باقی مانده است.
با گسترش واژگان هالک از غرغرهای بیمعنا و فریادهای بلند، به انگلیسی شکسته و توهینهای کودکانه، فیلم از همان پویایی طنز رقابت مردانهی بین ثور و هالک که جاس ویدون در «انتقامجویان» به آن پرداخته بود استفاده میکند، هرچند اینجا همهچیز با درجهای بسیار احمقانهتر عرضه میشود. توهینهایی مثل «تو احمقترین انتقامجو هستی» بین آنها رد و بدل میشود تا اینکه متوجه میشوند دشمن هم نیستند. با اینکه فیلمنامه «ثور: رگناروک» توسط توسط اریک پیرسون، کریگ کایل و کریستوفر یوست نوشته شده اما واضح است که وایتیتی بسیاری از دیالوگها و ایدههای آنها را بازنویسی کرده و تعدادی از دیالوگها هم محصول بداههگوییهای روی صحنه هستند، خصوصا وقتی به شخصیت کورگ میرسیم که صداپیشگی آن را خود وایتیتی برعهده دارد، این موجود سنگی با شخصیت آرام و لحن متینی که دارد، همهی توجهات را به خود جلب میکند. همچنین چند شوخی بزرگسالانهی غیرمستقیم هم در فیلم وجود دارد که وقتی متوجه آنها میشوید، به شدت بامزه هستند. ریچل هاوس هم که اغلب در فیلمهای وایتیتی حضور دارد، در نقش دست راست گرندمستر ظاهر میشود و چند صحنهی بهیادماندنی دارد. ترکیب همهی این عناصر باعث شده است تا فیلم علیرغم اینکه ۱۳۰ دقیقه است، بسیار کوتاهتر به نظر برسد و تا پایان سرگرمکننده باقی بماند.
فیلم شاید به خاطر استفادهی بیشتر از حد از عناصر کمدی، شبیه دیگر فیلمهای ابرقهرمانی نباشد اما از آنجایی که وایتیتی باکیفیتترین جوکها و ایدههای طنزش را به فیلم آورده و سعی میکند آنها را با زمانبندی درست عرضه کند، کمک کرده است تا فیلم در میان آثار دنیای سینمایی مارول -از آن دوران- بدرخشد. وایتیتی از همسورث هم بهدرستی استفاده میکند، بازیگری که میتواند هم نقش یک احمق مضحک را بازی کند، هم در مواقع ضروری جدی و ترسناک شود یا حتی نشان دهد که آسیبپذیر است. قهرمان ما اوایل فیلم ضعیف میشود، زیرا هلا با نابودی چکش محبوبش، او را تحقیر میکند؛ این منجر به یک رویارویی پر از رعد و برق و طوفان با حضور هالک، لوکی و والکری میشود و یک پایان پرهیجان را برای این قصهی پرفرازونشیب رقم میزند.مارول عادت بدی در کش دادن بخشهای سوم فیلمهایش با سکانسهای اکشن طولانی دارد که گاهی کسلکننده میشوند. خوشبختانه، «ثور: رگناروک» از چنین مشکلی رنج نمیبرد، از آهنگهایی که وایتیتی استفاده کرده است تا طراحی لحظات اکشن پایانی، همهچیز پرانرژی عرضه میشود و شما کاملا حس میکنند سازندگان، این سکانسها را با عشق و علاقه ساختهاند.
«ثور: رگناروک» در دورانی از راه رسید که به نظر میرسید همهی فیلمهای مارولی باید مسیر مشخصی را طی کنند، این فیلم اما بهرهگیری از یک فیلمساز مولف که اجازه پیدا کرده تا اثر خودش را بسازد، جان تازهای به سری فیلمهای «ثور» بخشید و به نظر میرسید راه را برای آثار مشابه بعدی باز کند. (اتفاقی که چندان رخ نداد و حتی خود وایتیتی هم با قسمت چهار «ثور» نتوانست آن را تکرار کند.) در روزهایی که دیسی دوران افول خود را پشتسر میگذاشت، «ثور: رگناروک» بار دیگر ثابت کرد که دنیای سینمایی مارول را حتی نباید با دنیای توسعهیافته دیسی مقایسه کرد و آنها را لیگهای مختلفی بازی میکنند. این فیلم نه تنها یکی از بهترین آثار مارولی است، بلکه یکی از بهترین آثار سینمایی ابرقهرمانی دو دههی اخیر هم به حساب میآید، فیلمی شاد و بامزه که روحیهی شما را بهتر میکند و در حین تماشای آن مدام لبخند میزنید. وایتیتی با این فیلم خودش را ثابت کرد و به یکی از فیلمسازان هالیوودی تبدیل شد که همه حاضرند پروژهی بزرگ و بلاکباستری خود را در اختیار وی قرار دهند، افسوس که «ثور: عشق و آذرخش» این دیدگاهها را به کلی تغییر داد، خصوصا زمانی که وایتیتی در یکی از مصاحبههایش به صراحت اعلام کرد که آن را به خاطر پول ساخته است. در هر صورت، فارغ از اینکه چه آیندهای در انتظار ثور است، «ثور: رگناروک» جایگاه خود را به عنوان یکی از قسمتهای برتر دنیای سینمایی مارول حفظ خواهد کرد.
منبع: collider, دیجیکالا مگ