بلید رانر؛ ۱۲ حقیقت ناگفته از فیلم علمی-تخیلی جریانساز ریدلی اسکات
در این مقاله نگاهی انداختهایم به ۱۲ حقیقت ناگفته و جذاب از فیلم بلید رانر ساختهی ریدلی اسکات. حقایقی که احتمالا برای هواداران این فیلم ماندگار و تماشایی جالب خواهد بود.
- فیلمهای علمی-تخیلی در هر دهه چه تغییری کردند و چرا؟
- ۱۵ فیلم علمی-تخیلی استیمپانک برتر که باید ببینید
«بلید رانر» (Blade Runner) یکی از تأثیرگذارترین و بهترین فیلمهای علمی تخیلی تاریخ سینماست که تحول بزرگی در این ژانر ایجاد کرد. این فیلم در کنار تمام ویژگیهای مثبت و بزرگش، تاریخی غنی و پرماجرا دارد که شاید خیلیها از آن باخبر نباشند. کشمکشهای پیچیدهای پشت صحنهاش جریان داشته و کلی ماجرای ناگفته دارد. خیلی از ایدههای اولیهی فیلم جواب ندادند و در مرحلهی بعد به شکل فعلی و شگفتانگیزشان در آمدند.
اما با وجود تمام تنشها و کشمکشهای بین عوامل صحنه و پشت صحنه، از یک چیز مطمئنیم؛ همه چیز این فیلم به شکلی معجزهآسا درست کنار هم چیده شد و یکی از جواهرهای تاریخ سینما شکل گرفت. بلید رانر در طول سالیان متمادی تحسین شد و خیلیها ویژگیهای مثبت و درجهیک آن را ستودند. انجمن فیلمبرداران آمریکا بلید رانر را دومین فیلم تاثیرگذار تاریخ سینما نامید و انستیتو فیلم آمریکایی اسم آن را در فهرست ۱۰۰ فیلم آمریکایی برتر تاریخ سینما آورده. در فیلمها و سریالها و کتابهای متعددی هم به شخصیتها و ماجراها و دیالوگهای آن ارجاع دادهاند.
این پدیدهی ماندگار و تکرار نشدنی چطور اتفاق افتاد؟ چه چیزی باعث شد تا بلید رانر چنین تأثیر شگرفی روی ژانر علمی تخیلی بگذارد و بعد از دههها همچنان تماشایی و جذاب بماند؟ با ما همراه باشید و نگاهی بیندازید به چند حقیقت ناگفته از این شاهکار منحصربهفرد. شاید رمز موفقیت آن را با مرور این حقایق کشف کنیم.
۱. ماجرای جالب انتخاب عنوان بلید رانر
اسم رمانی که فیلیپ کی دیک نوشت و ریدلی اسکات فیلم بلید رانر را از رویش ساخت «آیا آدممصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند؟» (Do Androids Dream of Electric Sheep) بود. عنوانی که به خودی خود جذاب و کنجکاوی برانگیز است ولی برای اسم یک فیلم زیادی طولانی است، برای همین منطقی بود که نام متفاوتی برای اقتباس سینمایی آن انتخاب کنند.
ولی در کتاب فیلیپ کی دیک هیچ اشارهای به اسم بلید رانر نمیشود. این عنوان به نویسندهی دیگری به نام آلن ای. نورس برمیگردد. نورث که قبلا پزشک بوده، داستانهای علمی تخیلی غیرمتعارف و پر رمز و رازی مینوشت.
نورس با بهره بردن از سابقهی علمیش رمانی نوشت به نام بلیدرانر / دلالان تیغ که در آن آیندهای پاد آرمانشهری روایت میشد، آیندهای که در آن بازار سیاه تجهیزات پزشکی غوغا میکرد. در این کتاب بلیدرانر به واسطهها و دلالانی میگفتند که تیغ جراحی و دیگر تجهیزات پزشکی و جراحی را قاچاقی و غیرقانونی به دست دکترهای خلافکار و خودسر میرساندند. چنین عنوانی با این کتاب کاملا جور در میآید، ولی چرا در فیلم ریدلی اسکات آن را برای یک داستان کاملا متفاوت استفاده کردند تا مأمورهایی را توصیف کنند که کارشان شکار رباتهای یاغی است؟
این خودش یک ماجرای دیگری است. ویلیام اس. باروز نویسندهی کتاب «ناهار لخت» (Naked Lunch) به قدری از رمان نورس خوشش آمد که بر اساسش یک طرح فیلمنامهی عجیبوغریب با همان نام بلید رانر نوشت و به هالیوود فرستاد. وقتی هیچ تهیهکنندهای از آن استقبال نکرد، باروز تصمیم گرفت طرحش را به صورت مستقل چاپ و منتشر کند و در اینجا بود که طرح سر از کتابخانهی همپتون فنچر، فیلمنامهنویس فیلم ریدلی اسکات در آورد.
فنچر، ریدلی اسکات و تهیهکنندهی فیلم با هم جلسه گذاشته بودند تا فکرهایشان را روی هم بگذارند و عنوان جذابتری برای شغل ریک دکارد، شخصیت اصلی فیلم پیدا کنند. در کتابِ فیلیپ کی دیک او صرفا یک مأمور پلیس بود، به همین سادگی. فنچر نگاهی به قفسههای کتابخانهاش انداخت تا شاید از کتابها الهامی بگیرد، و چشمش به بلید رانر افتاد.
۲. اتفاقی تلخ که ریدلی اسکات را به بلید رانر وصل کرد
اگر همه چیز طبق برنامه پیش میرفت، ریدلی اسکات هیچوقت بلید رانر را نمیساخت. در آن مقطع اسکات حسابی درگیر مقدمات ساخت اقتباس سینمایی از رمان «تلماسه» (Dune) بود. در واقع وقتی به او پیشنهاد ساخت بلید رانر را دادند (آن زمان اسم فیلم «روزهای خطرناک» بود) جوابشان کرد. به نظرش جذاب و کنجکاوی برانگیز میآمد ولی سرش زیادی شلوغ بود و نمیتوانست در یک سال دو فیلم بزرگ علمی تخیلی بسازد.
ولی اتفاقی تلخ و تراژیک افتاد که همه چیز را به هم ریخت. فرانک اسکات، برادر بزرگتر ریدلی اسکات در اثر سرطان پوست درگذشت و او دچار بحران روحی عمیقی شد. اسکات دربارهی این ماجرا میگوید: «حالم حسابی خراب بود و افسرده بودم. باید حتما کاری میکردم تا سرم گرم شود و مشغول چیزی باشم.»
تولید تلماسه تا یک سال بعد هم شروع نمیشد، ولی پیشنهاد ساخت روزهای خطرناک همچنان سر جایش بود. پس ریدلی اسکات آن را پذیرفت و در نهایت هم یک اثر هنری جاودانه خلق کرد.
غم و اندوه ریدلی اسکات از جهات دیگری هم روی بلید رانر تاثیر گذاشت. انگار با ساخت این فیلم فرآیندی پیچیده و درونی را طی کرد تا با مرگ برادرش کنار بیاید، برای همین بلید رانر تبدیل به تجربهای عمیقا شخصی شد. داستانی تاثیرگذار دربارهی خلقت، مرگ و فقدان. داستانی که با عمیقترین بخش مخاطبان ارتباط میگیرد. وقتی بلید رانر را با توجه به این ماجراهای دورش بررسی کنیم، ارزش و معنایش فراتر میرود.
۳.آیندهای که با نگاه به گذشته خلق شد
برای اینکه در بلید رانر آیندهای ملموس و باورپذیر نشانمان دهند، از گذشته الهام گرفتند، بهویژه گذشتهی خود هالیوود و فیلمهای نوآر.
البته طیف گستردهای از آثار هنری در شکلگیری فرم فعلی بلید رانر نقش داشتهاند. از جمله نقاشی شبزندهداران اثر ادوارد هاپر که رد انزوای شبانهاش را در بخشهای متعددی از بلید رانر میبینیم. ولی بیش از هرچیزی، فیلمهای هالیوودی روی شکلوشمایل آن تأثیر گذاشتند. یکی از بهترین نمونههای این قضیه مدل موی ریچل است. این مدل موی بهخصوص از فیلمهای دههی ۳۰ و ۴۰ میلادی هالیوود الهام گرفته شده، فیلمهایی مثل «مرد لاغر» (The Thin Man) و «میلدرد پیرس» (Mildred Pierce).
کاراکتر ریک دکارد (هریسون فورد) هم تقریبا تمام مؤلفههای کارآگاههای فیلمهای نوآر هالیوودی را دارد. پالتوی بلند میپوشد، خودش را خیلی مشتاق نشان نمیدهد و در تنهایی و دور از بقیه کار میکند. یک کارآگاه سرسخت کلاسیک و سنتی. حتی در نسخههای اولیهی فیلم نریشن و گفتار متنی برای دکارد در نظر گرفته بودند و همین بیشتر از قبل تاثیرپذیری از شخصیتهای نوآر را نشان میدهد. به گفتهی همپتون فنچر «ریدلی اسکات به دنبال خلق حسوحال فیلمهای کارآگاهی دههی ۴۰ بود».
۴. ادوارد جیمز آلموس و زبان ابداعی
شخصیت عجیب و رازآلود گَف با بازی جیمز آلموس دایرهی لغات ویژهی خودش را داشت و جملاتی کنار هم ردیف میکرد که به گوش خیلی از بینندهها آشنا نبود. در نریشنهای اولیهی فیلم که در نسخههای بعدی حذفش کردند، ریک دکارد توضیح میداد که این نوع گویش خاص با عنوان «شهرگفتار» (Cityspeak) شناخته میشود.
قبل از اینکه فیلمنامه به دست آلموس برسد، کسی تصوری از این شهرگفتار نداشت و نمیدانستند چه ساختار و ویژگیهایی دارد. فقط بهعنوان یک زبان غیرمتعارف میشناختندش که باید رویش کار کنند. ولی وقتی آلموس فیلمنامه را خواند، چشمهی خلاقیتش فوری فعال شد و زبانی را برای خودش ساخت که در نهایت نقشی کلیدی برای معرفی شخصیت گف ایفا کرد. خود آلموس دربارهاش میگوید: «ایدهی من این بود که ترکیبی از زبان اسپانیایی، فرانسوی، چینی، آلمانی، مجارستانی و ژاپنی بسازم. رفتم به دانشکدهی زبانشناسی برلیتز توی لس آنجلس و با کمک اساتید آنجا بخشهای متفاوت دیالوگهای گف را به زبانهای متنوع ترجمه کردیم، و یاد گرفتم که چطور با تلفظ درست صحبت کنم.»
تلاشهای گف در نهایت جواب داد و آن دسته از هواداران سرسخت بلید رانر که حسابی درگیر فیلم بودند تا جایی پیش رفتند که ساعتها از عمرشان را صرف کردند تا دیالوگهای گف را رمزگشایی کنند. همین ظرافتها و طراحیهای هوشمندانه است که بلید رانر را به چنین فیلم علمی-تخیلی ماندگاری تبدیل کرده و به خاطر همین، آیندهای هم که به تصویر میکشد شبیه هیچ آیندهی دیگری نیست و کاملا مختصات خاص و ویژهی خودش را دارد.
۵. ساختمانهایی که پشتورو طراحی شدند
بلید رانر یکی از بهترین و چشمنوازترین طراحی صحنههای تاریخ سینما را دارد. جهان فیلم را به قدری خوب و باورپذیر در آورده بودند که اگر همین الان چشمهایمان را ببندیم میتوانیم نسخهی آیندهی لس آنجلس را ببینیم که زیر بارانی سنگین تصویر شده و مردم و ساختمانهایی تو در تو پُرش کردهاند. تکتک جزئیات صحنه با مهارت و هنرمندی مثالزدنی کنار هم چیده شده بودند و یک دنیای کامل خلق میکردند. این اتفاق بیدلیل نیست، چون برای ساخت دکورها و صحنههای فیلم کلی فکر کردند و ساعتها زحمت کشیدند. بهویژه برای معماری شهر و طراحی ساختمانها و محیط شهری.
آنطور که ریدلی اسکات دربارهی طراحی محیط شهری فیلم میگوید، نگهداری از ساختمانهای قدیمی کاری سخت و دشوار است و وقتی وسط یک محیط شهری و شلوغ و پر رفتوآمد باشند، بازسازی و مرمت آنها سختتر هم میشود. «در نهایت مجبور میشوند نما و ظاهر ساختمان را نوسازی کنند به جایی اینکه همه چیز را از درون تغییر دهند. برای همین فکر کردیم شاید در آینده ساختمانها را پشت و رو طراحی میکنند، ساختار درونی ساختمانها را روی نما آوردیم و این شکلی بافت و جزئیات ملموسی به شهر اضافه شد.»
در بلید رانر شهری را میبینیم که دارد از جمعیت منفجر میشود. ساختمانهای بیشمار روی هم دیگر ساخته شدهاند و خیابانها در هم گره خوردهاند. برای همین باید یک معماری منحصربهفرد و ویژه میداشت.
۶. بهترین دیالوگهای بلید رانر در فیلمنامه نبودند
وقتی صحبت از نقل قولهای معروف بلید رانر میشود، دو دیالوگ بیشتر از بقیه به یادمان میآید؛ یکی آخرین سوالی است که گف از دکارد میپرسد – «چقدر حیف که اون زن زنده نمیمونه. ولی خب مگه سرنوشت همهمون آخرش مرگ نیست؟» – و دیگری مونولوگ انتهایی رُی بتی که به اشکهای زیر باران معروف شده. اینها دیالوگهایی است که حتی اگر روی کاغذ بخوانیمشان هیجانزده میشویم. ولی نکتهی خیلی جالب و جذاب این دیالوگها این است که تقریبا تمام جملات را خود بازیگرها بداههپردازی کردهاند.
روتگر هاور همیشه رُی را بهعنوان قهرمان اصلی بلید رانر میدید و برای این تعبیر و برداشتش دلایل خوبی هم داشت و رویش پافشاری میکرد. از نظر هاور، رُی سمبل کاریزما و جذابیت بود، مردی خوشسیما و رمانتیک که هم شبیه ستارههای راک بود و هم شبیه تروریستها. وقتی ریدلی اسکات علاقه و پیگیری زیاد هاور را دید به او اجازه داد تا سخنرانی پایانی کاراکتر را خودش بنویسد.
ادوارد جیمز آلموس هم رفتاری مشابه نسبت به شخصیتش یعنی گَف داشت و ابعاد گوناگونی از این کاراکتر را شخصا طراحی کرد. آلموس در مصاحبهای گفت که برای شخصیت گف یک شجرهنامهی کامل طراحی کرده بود و حتی دیالوگ معروفش را هم خودش نوشته. «آن دیالوگ را خودم نوشتم. واقعا کیف داد. باورم نمیشد ریدلی اسکات اجازده داد همین در فیلم بماند.»
۷. ماشینهای پرنده
میتوان هزاران مقاله دربارهی پیچیدگیها و ظرافتهای دنیای بلید رانر نوشت، ولی یکی از جذابترین و باورپذیرترین بخشهای آن ماشینهای پرنده بودند، یا آنطور که در خود فیلم میگویند، اسپینرها.
ریدلی اسکات از همان ابتدا اصرار داشت که ماشینهای پرندهی فیلمش با بقیه فرق داشته باشد. نمیخواست ماشینها را با بالهای شبیه هواپیما یا پروانه و ملخ و پره طراحی کنند. سید مد از طراحان فیلم خیلی زود به ایدهای عملی برای ساخت ماشینهای پرنده رسید، ولی با چالش متفاوتی مواجه شد. طراحیهای سید مد از نظر تکنیکی و فنی مشکلی نداشتند، منتهی باید مخاطبان را از نظر ذهنی آماده میکردند. چون مغز آدم جوری است که برای باور کردن یک ایدهی جدید، باید بتواند آن را با واقعیات موجود قبلی تطابق دهد.
سید مد تمام تلاش خودش را کرد تا ماشینهای پرنده با محیط تطابق داشته باشند و جزئی از دنیای فیلم به نظر برسند. برای همین در بخشهای دیگر دنیای بلید رانر هم تغییراتی اعمال کرد و همه چیز را در ارتباط با هم به تصویر کشید. مثلا با خودش فکرد کرد وقتی آلودگی هوای این شهر مهآلود چندین برابر حالت عادی است، باید سیستم تهویه هوای غولآسایی داشته باشند. پس دستگاههای تهویه هوای اینچنینی طراحی کرد. ایدههایی آشنا که مخاطب با آنها احساس نزدیکی میکرد و وقتی به شکلی جدید به کار گرفته میشدند، مغز تماشاگر میتوانست خودش را وفق دهد و جهان جدید فیلم را باور کند.
سید مد همچنین ماشینها را جوری طراحی کرد تا با شخصیت هر کدام از آدمهای داستان جور در بیاید. مثلا ماشین جی اف سباستین یک ون بود که با دیدنش حس میکردیم خودش قطعاتش را سر هم کرده.
۸. هریسون فورد تا سالها دربارهی فیلم حرف نمیزد
هریسون فورد از بلید رانر خاطرات خوبی به یاد ندارد. شبهای تولید فیلم طولانی و طاقتفرسا بود و ریدلی اسکات هم که با عوامل تولید یکدنده و کلهشق آمریکایی آشنا نبود با همه به مشکل بر میخورد. ولی فورد در کنار سختیهای کار، به بخش دیگری از ماجرا هم معترض بود که به قصه بر میگشت. از نظر فورد شخصیت دکارد باید یک انسان میبود و نباید به صورت یک رپلکانت (ربات یا آدم مصنوعی) معرفی میشد. فورد معتقد بود که در دنیای عجیب و نامأنوس فیلم، مخاطب به یک شخصیت انسانی نیاز دارد که حس کند نمایندهاش است و با او داستان را دنبال کند.
اما ریدلی اسکات با او موافق نبود و مدام اشارهها و نکات پنهان جذابی در فیلم میگنجاند تا بر رپلکانت بودن دکارد تأکید کند.
بلید رانر از جهت دیگری هم برای هریسون فورد تجربهی ناخوشایندی بود چون در گیشه شکست بدی خورد. در آن سالها نقدها و مقالههای منفی دربارهی حضور هریسون فورد در این فیلم نوشتند و گفتند که او در تلاشی نافرجام قصد داشته از زیر سایهی شخصیت هان سولو در جنگ ستارگان بیرون بیاید و نتیجهی بدی گرفته.
در هر صورت و با توجه به شرایط آن زمان، میتوان درک کرد که چرا هریسون فورد تا مدت زیادی نسبت به بلید رانر حس خوبی نداشت. ولی خوشبختانه طی سالهای بعد ارزش بلید رانر بیشتر مشخص شد و بهعنوان یک فیلم کالت درجهیک مخاطبان زیادی پیدا کرد. هریسون فورد هم چند سال پیش برای بازی در قسمت دوم فیلم یعنی بلید رانر ۲۰۴۹ بازگشت، فیلمی که ریدلی اسکات در آن نقش مشاور و تهیهکنندهی اجرایی داشت.
۹. تصاویری از فیلم درخشش که در بلید رانر استفاده شد
بلید رانر یک فیلم نوآورانه و بکر بود که ایدههای تازهای داشت، برای همین از همان ابتدا ریسک آن وجود داشت که در گیشه شکست بخورد و نتواند با مخاطب عام ارتباط بگیرد. بعد از نمایشهای اولیه و آزمایشی و دیدن بازخورد تماشاگران، ریدلی اسکات تصمیم گرفت حسوحال پایان فیلم را تغییر دهد و کمی خوشبینی به ماجرا تزریق کند، به این امید که تماشاگران با دیدنش حس رضایت بیشتری داشته باشند.
احتمالا اکثر شما هم نسخههایی را دیدهاید که پایان اصلی فیلم را دارد؛ ریک دکارد و ریچل از خانه بیرون میزنند و در را میبندند و تیتراژ میآید. اما در نسخهای که سال ۱۹۸۲ روی پردهها رفت صحنهی دیگری هم میدیدیم. ریک و ریچل از فضای بسته و تاریک شهر بیرون زدهاند و سوار بر ماشین در جادهای جنگلی پیش میروند و دیالوگهای عاشقانه میگویند. این صحنه قرار بود پایانی خوش برای شخصیتها باشد، ولی بیشتر نماهایی که ریدلی اسکات گرفته بود به خاطر شرایط آب و هوایی کوهستان محل فیلمبرداری خراب شد.
خوشبختانه ریدلی اسکات به یاد سکانس افتاحیهی معروف فیلم درخشش ساختهی استنلی کوبریک افتاد که در آن نمایی هوایی از جادهای کوهستانی میدیدیم. اسکات پیش خودش فکر کرد که این نماهای هوایی به خودی خود حس منفی و تعلیق و ترس نمیدهند و اگر با رویکرد و دیدگاه و موسیقی دیگری دیده شوند، حس کاملا متفاوتی القا خواهند کرد.
برای همین از کوبریک خواست تا تعدادی از راشها و تصاویر استفاده نشدهی درخشش را به او بدهد تا در این صحنه به کار بگیرد. راه حل هوشمندانهای بود، البته تا زمانی که مخاطبان از اصل ماجرا باخبر نباشند و ندانند نماها مربوط به درخشش است. هیچکس دلش نمیخواهد فکر کند ریک و ریچل بیخبر از همه جا راهی آن هتل اهریمنی و روحزدهی فیلم درخشش شدهاند!
۱۰. فیلیپ کی دیک تا مدتی از فیلم بلید رانر متنفر بود
فیلیپ کی دیک در ابتدا میانهی خوشی با فیلم بلید رانر نداشت. آن زمانها طی مصاحبهای گفت که خاطرهی تلخی از سر و کله زدن با آدمهای هالیوودی دارد. دیک به استودیوها اعتماد نداشت و از فیلمنامهای که بر اساس کتابش نوشته بودند راضی نبود. به نظر او فیلمنامهی اولیهی همپتون فنچر داستانش را از تمام ظرافتها و معانی عمیقش تهی کرده بود و از اینکه بنمایهی کتابش را نادیده گرفته بودند حس بدی داشت.
اما وقتی تصاویر آزمایشی و اولیه از جلوههای بصری فیلم را دید نظرش کاملا عوض شد. دکورها و تصاویری که برای فیلم خلق کرده بودند او را متحیر کرد: «تا دیدمش حس کردم دنیای خودم است. انگار هر چیزی که در ذهنم دیده بودم را همان شکلی ساخته بودند. همان دنیای من بود.»
جالبش اینجاست که فیلیپ کی دیک از همین تغییر عقیده میترسید. پیش از این ماجرا، مدیر برنامههای او مدام اصرار میکرد که دیک سر صحنه برود و دکورهای محشر و حیرتانگیزش را ببیند، ولی دیک قبول نمیکرد و میگفت اگر طراحی صحنهاش اینقدر خوب و عالی شده، ممکن است تسلیم سیستم هالیوود و استودیو شود. ولی در نهایت با دیدن پیش نمایشهای فیلم دلش نرم شد. برای همین نسخهی جدید فیلمنامه را برایش فرستادند و دیک آن را خواند و از تغییراتی که داده بودند حسابی خوشش آمد.
متأسفانه فیلیپ کی دیک چند ماه پیش از اکران فیلم از دنیا رفت و هرگز نتوانست نسخهی کامل را ببیند، ولی جای خوشحالی است که در نهایت از کارشان راضی بود.
۱۱. فیلم بلید رانر در بدترین زمان ممکن اکران شد
در تاریخ سینما فیلمهای زیادی بودهاند که در زمان اکران شکست خوردند و بعدها به جایگاهی مهم رسیدند و مردم ارزش آنها را درک کردند. چنین اتفاقهایی قبلا افتاده و در آینده هم رخ خواهد داد. نسخهی اکران شدهی بلید رانر نکات منفی بارزی داشت، مثل نریشنهای بد و پایان خوش زورکی. پس شاید بتوانیم تماشاگران آن دوره را درک کنیم و بفهمیم چرا روی خوشی به فیلم نشان ندادند.
اما یکی از دلایل مهمی که باعث شکست بلید رانر در گیشه شد، زمان اکرانش بود. فیلم در تاریخ ۲۵ ژوئن ۱۹۸۲ به نمایش در آمد و ژوئن ۱۹۸۲ ماه شلوغی در سینما بود و چپ و راست فیلمهای علمی تخیلی معروف و پرتماشاگر اکران میشدند که هر کدام رقیبی سرسخت برای بلید رانر بود.
بلید رانر درست زمانی اکران شد که مردم هنوز تحت تأثیر «ئی تی» (E.T) بودند (که ۱۱ژوئن اکران شد) و سالنهای سینما را برای دیدنش پر میکردند. فیلم «سفر ستارهای۲: خشم خان» (Star Trek II: The Wrath of Khan) هم به تازگی اکران شده بود. کسانی هم که میخواستند فیلمهای ترسناکتر و جدیتر ببینند، گزینههایی مثل«پولترگایست» (Poltergeist) یا «موجود» (The Thing) را پیش روی خودشان داشتند. خلاصه ماهی بود پر از فیلمهای مشهور و تماشایی و مخاطبان ترجیح میدادند به جای آزمودن دنیایی جدید در بلید رانر، سراغ محیطهای آشناتر و جوابپسدادهای بروند که چهرههایی مثل استیون اسپیلبرگ و جان کارپنتر پشتشان بودند.
۱۲. چندین نسخه از فیلم بلید رانر وجود دارد
کسی که میخواهد بلید رانر را تماشا کند باید از خودش بپرسد کدام نسخه را ببینم؟ آنطور که پیداست، هشت نسخهی متفاوت از این فیلم وجود دارد و بسته به سلیقه و میل خودتان میتوانید سراغش بروید.
اما به نظر میرسد بهترین نسخه همان نسخهای است که با عنوان Final Cut منتشر شده. در این نسخه خبری از نریشنهای ناجور نیست و پایانش هم جذابتر و مبهمتر است. از نظر بصری هم تغییراتی جزئی اما مهم در آن اعمال کردهاند که تماشایش را لذتبخشتر از همیشه کرده.
منبع: Looper
من یک نسخه دیدم که ادیت شده سال ۲۰۰۷ بود و اینطور که شنیدم یه ریا که اسب شاخدار بود به این نسخه اضافه شده بود…