داستان مغز اینشتین که دزدیده شد و هیچ چیز خاصی نداشت!
این تیتر ممکن است برای طرافداران اینشتین چندان خوشایند نباشد یا برای بعضی افراد کمی گمراهکننده باشد. چراکه آلبرت اینشتین ، فیزیکدانی خوشفکر و برندهی جایزه نوبل بود که نظریه نسبیت، فرمول عجیبِ E = mc2 و اثر فوتوالکتریک را به جهان ارائه داد، بنابراین، آشکارا مغز خاصی داشت. به قدری خاص که وقتی در بیمارستان در ۱۸ آوریل ۱۹۵۵ در پرینستون درگذشت، پاتولوژیستی به نام توماس هاروی «Thomas Harvey» آن را دزدید.
مغز اینشتین بیشتر از خود آلبرت سفر کرده است!
شاید برای شما هم جالب باشد اگر بدانید که اینشتین هیچ علاقهای نداشت که مغز یا بدنش مورد مطالعه قرار گیرد. درواقع نمیخواست مردم او را پرستش کنند. اما علیرغم این مساله، توماس هاروی، مغز را بدون اجازه اینشتین یا خانوادهاش برداشت! اما هنگامی که چند روز بعد که واقعیت دزدیدن مغز آلبرت، آشکار شد، هاروی توانست از پسر اینشتین، هانس آلبرت «Hans Albert»، اجازهی تحقیق و بررسی بر روی مغز پدرش را بگیرد؛ در حالی که خانوادهی اینشتین نسبت به این کار اکراه داشتند. هاروی ادعا کرد که اکنون کاملاً با ساختار مغز آشناست و هر تحقیقی صرفاً به نفع علم و پیشرفت جامعهی علمی انجام میشود.
پس از این ماجرا، خیلی زود هاروی شغلش را در بیمارستان پرینستون از دست داد و مغز را به فیلادلفیا برد! هاروی مغز آلبرت اینشتین را به ۲۴۰ قطعه برش داد و آنها را در سلولوئیدین (که شکلی سخت و لاستیکی از سلولز است!) نگه داشت. او قطعات را در دو شیشه تقسیم و در زیرزمین خانهی خود نگهداری کرد.
اما درست زمانی که فکر می کنید از این عجیبتر نمیشود، باید بدانید که اتفاقا داستان عجیبتر هم شد!
پس از تهدید همسر هاروی برای دور انداختن مغز، او به زیرزمین خانهی خود در فیلادلفیا برگشت و مغز را برداشت و به ایالات میانه غربی آمریکا برد. هاروی برای مدتی به عنوان ناظر پزشکی در یک آزمایشگاه آزمایشات بیولوژیکی در ویچیتا، کار میکرد و مغز را در یک جعبهی نوشیدنی سیب در زیر آبجو سردکن نگهداری میکرد. پس از چند ماه او دوباره به میسوری نقل مکان کرد و در حالی که در تلاش بود تا در اوقات فراغت خود به مطالعهی این مغز بپردازد، به تمرین برای طبابت مشغول بود. اما در سال ۱۹۸۸ پس از رد شدن در امتحان سه روزهی صلاحیت پزشکی، مجوز پزشکی خود را از دست داد.
پس این اتفاق هاروی به لارنسِ کانزاس نقل مکان کرد و در کارخانهی اکستروژن پلیمر (به منظور تولید محصولات پلاستیکی)، مشغول به کار شد. او در آپارتمانی در طبقه دوم و در کنار پمپ بنزین زندگی میکرد و با همسایهاش، شاعری به نام ویلیام باروز «William Burroughs» دوست شد. جالب است بدانید که این دو مرد به طور معمول برای نوشیدن، در ایوان جلوی خانهی باروز با هم ملاقات میکردند و هاروی داستانهایی در مورد مغز اینشتین و ایدهی ارسال تکههایی از آن برای محققان در سراسر جهان سَر میداد. در عین حال دوستِ هاروی، باروز به نوبه خود خوشحال بود، چراکه فکر میکرد احتمالا هر زمان که بخواهد میتواند تکهای از اینشتین را داشته باشد!
آیا مغز اینشتین با مغز سایرین متفاوت بوده است؟
در سال ۱۹۸۵، هاروی و همکارانش در کالیفرنیا اولین نتیجهی مطالعه روی مغز اینشتین را منتشر کردند و ادعا کردند که نسبتی غیرطبیعی در دو نوع سلول، نورونها و سلولهای نورگلیایِ مغز اینشتین وجود دارد.
سلولهای نورگلیا را میتوان سلولهای حمایتکنندهای در مغز در نظر گرفت که با فراهم ساختن حمایت ساختاری، تغذیه و حذف ضایعات سلولی به نورونها کمک میکنند!
این نتیجه توسط پنج مطالعهی دیگر هم دنبال شد و خیلی زود تفاوتهای بیشتری در سلولهای فردی یا در ساختارهای خاص از مغز اینشتین گزارش شد. محققان این مطالعات در آن زمان ادعا داشتند که بررسی مغز اینشتین میتواند به کشف پشتوانههای عصبی هوش کمک کند! اما حداقل به گفته ترنس هاینز «Terence Hines»، استاد روانشناسی در دانشگاه پیس، این فرض مزخرف است و مطالعات ادعایی چیزی جز حرف مفت نیست.
در سال ۲۰۱۴، هاینز در نشست سالانهی انجمن علوم شناختی تمام شش مطالعهی قبلی بر روی مغز انیشتین را بررسی کرد و نواقص این مطالعات را توضیح داد. برخی از نکاتِ برجستهی هاینز به شرح زیر است:
- در گزارش اولیهی هاروی و همکارانش در سال ۱۹۸۵ آمده است که منطقهی ۳۹ برودمن «Brodmann Area 39» (منطقهای که لوبهای گیجگاهی، آهیانه و پس سَری به هم میرسند)، نسبت نورونها به سلولهای نورگلیای اینشتین به طور قابل توجهی کمتر از همان ناحیه در ۱۱ نمونه مغز دیگر بود! مساله قابل توجه این است که نمونه مغزهای دیگر، در این مطالعه مغز افراد ۴۷ تا ۸۰ ساله بود؛ در حالی که اینشتین در سن ۷۶ سالگی درگذشت.
از طرفی مغزهای نمونه تازه بودند، در حالی که مغز اینشتین به مدت سه دهه در زیرزمینها و سردخانهها در حال جابهجایی بوده است! البته شاید محتملترین انتقاد در کنار تمام این موارد، موضوعِ شمارش سلولها باشد؛ چراکه محققان شمارندهی سلولها نسبت به نمونه مغز اینشتین و سایر افراد بیطرف نبودند. در یک آزمایش صحیح، بررسیکنندگان نمونههای مغزی نباید بدانند که کدام نمونه مربوط به اینشتین و کدام مربوط به فردی عادی است! بنابراین بر روی این شمارشها شک وجود دارد. - در سال ۱۹۹۶، هاروی در همکاری با دانشمندی از آلاباما، نورونهای ناحیهی ۹ برادمن مغز اینشتین «Brodmann Area 9» (بخشی از قشر پیشانی) را شمارش و با پنج نمونهی عادی مقایسه کردند. این مطالعه نشان داد که هیچ تفاوتی در تعداد یا اندازه نورونهای این بخش وجود ندارد، اما بافت اینشتین در این بخش نازکتر از گروه نمونه بود.
با توجه به همین ادعا هم هاروی و همکارش بیان میکنند که نازکی بافت به نورونهای متراکمتر ختم میشود. در چنین حالتی پیامهای سلول به سلول مسیر کوتاهتری را طی میکنند، که ممکن است به معنای سرعت پردازش سریعتر اطلاعات باشد. اما همانطور که هاینز در کنفرانس علوم شناختی مطرح میکند، این نتیجهگیری تنها بر اساس یک میلیمتر مربع از مغز اینشتین بوده است. علاوه بر این، نویسندگان هیچ گزارشی از شباهت برشهای مغز اینشتین به نمونههای عادی نداده بودند! - در سال ۱۹۹۹، هاروی و همکاران کاناداییاش مطالعات مغز اینشتین را در یکی از معتبرترین مجلات پزشکی جهان به نام «The Lancet» منتشر کردند. محققان این مطالعه بر اساس عکسهای قدیمی که از مغز اینشتین قبل از تکه تکه شدن، گرفته شده بود، ادعا کرده بودند که مغز اینشتین دارای الگوی پیچخوردهی غیرعادیای در بخشی از لوب آهیانه (منطقهای که با توانایی محاسبات ریاضی مرتبط است!) خود است. همچنین هاروی و همکارانش گزارش دادند که لوبهای آهیانه اینشتین ۱۵ درصد پهنتر و متقارنتر از لوبهای آهیانه در نمونههای عادی بوده است. با این حال، بار دیگر باید تاکید کرد که عکسهای مغز اینشتین و نمونههای عادی به صورت بیطرف پیشروی محققان نبود. از طرفی اگرچه نویسندگان به سرعت بین این تفاوتهای فرضی و مهارت ریاضی اینشتین پیوند برقرار کردند، اما هاینز اشاره میکند که اینشتین ریاضیدانی بزرگ نبود. درواقع مشکل اساسی همهی این مطالعات در این است که دستهبندی نمونهها شامل مقایسهی یک دستهی یک نفره (آلبرت اینشتین)، با یک دستهی N نفره و بدون اینشتین است؛ در چنین حالتی محاسبه واریانس از دید آماری بسیار دشوار میشود!
اصلا فرض کنید، نسبت پایینِ نورونها به سلولهای نورگلیای اینشتین واقعی باشد و تصادفی هم به حساب نیاید. در چنین حالتی حتی اگر نتیجه از نظر آماری هم درست باشد، باز هم مشکل نسبت دادن مهارتها به آناتومی جای سوال دارد. در واقع هیچ راهی وجود ندارد که بدانیم آیا فلان چیز در مغز اینشتین با باهوشی، کجخلقی، ریاضیات خوب یا هر چیز دیگری مرتبط است یا خیر.
در پایان آن کنفرانس، ترنس هاینز بیان میکند که فکر کردن به همه چیزهایی که در این تحقیقات به هدر رفته است، من را عصبانی میکند. از جمله هزینههای مالی آن مطالعات، که میتوانست برای کاری خرج شود که از ابتدا محکوم به شکست نبود. همچنین این موضوع هزینههای شخصی هم داشت، زیرا خانواده اینشتین اساساً از عدم تمایل اینشتین به انجام چنین تحقیقاتی، مطمئن بودند. در کنار این موارد این مطالعات هزینههای عمومیای هم در پی داشت؛ چراکه در گزارشهای مطبوعاتی عمومی، این مطالعات طی سالها، افکار عمومی در مورد یافتهها و فرضهای علمی را گمراه کرد.
مطالعات غیر علمی هاروی و همکارانش نه تنها هزینههای مالی و شخصی زیادی را به بار آورد بلکه در کنار این موارد هزینههای عمومیای هم در پی داشت؛ چراکه در گزارشهای مطبوعاتی، این مطالعات طی سالها، افکار عمومی را در مورد یافتههای علمی گمراه کرد.
جمعبندی
در پایان باید اذعان داشت که اینشتین مرد باهوشی بود، زیرا به خوبی حساسیت عمومی نسبت به خود، به شهرت و خاص بودن را درک میکرد. او خوب میدانست که اگر به بعضی افراد فرصت داده شود، تا بر روی نورونها، شکافها و شکنجهای مغز او مانور دهند، میتوانند ادعاهایی در مورد اینکه چگونه یک نابغه ساخته میشود، به همگان تزریق کنند و اینشتین بهتر از همه میدانست که این حرفها مزخرفی بیش نیست. پس به یاد داشته باشید، هر چیزی که مهم باشد، الزاما قابل شمارش نیست و هر چیزی که قابل شمارش است، الزاما مهم نیست.
منبع: NATIONAL GEOGRAPHIC
عالی بود.
ممنونم