۱۴ لحظهی تکاندهنده در سریال «برکینگ بد»
سریال «برکینگ بد» (Breaking Bad) طی پنج فصل طوفانی با غافلگیریهای تمامنشدنی و شخصیتهای منحصر به فرد و خط قصهی هیجانانگیزش مخاطبان را پای تلویزیون نگه داشت. خالق سریال وینس گیلیگان با یک هدف مشخص سراغ این داستان آمد: اینکه شخصیتی سادهدل و بیخطر را طی چند فصل تبدیل به مردی مثل صورتزخمی کند. «وقتی به این ایده فکر میکنید، متوجه میشوید که تجربهی تازهای در تلویزیون است. چیزی که احتمالا برای اولین بار رخ داد و به خاطرش افتخار میکنم.»
تغییر تدریجی والتر وایت از یک معلم شیمی دبیرستان ساده و آرام به تولیدکنندهی بزرگ شیشه هایزنبرگ اتفاق بزرگی در تاریخ تلویزیون بود. یک تغییر شخصیتی عجیب و جذاب و تکاندهنده که بینندههای زیادی را حیرتزده کرد. وقتی قرار است چنین تغییر بزرگی را شاهد باشیم، باید بدانیم که چندین موقعیت و لحظهی تکاندهنده و غافلگیرکننده انتظار ما را میکشد. وینس گیلیگان و تیم نویسندههایش موفق شدند با طراحی قصهها و موقعیتهای شوکهکننده بینندگانشان را متحیر کنند.
هشدار – در این مقاله داستان سریال «برکینگ بد» لو میرود
در طول ۶۲ قسمتی که از «برکینگ بد» پخش شد، تماشاگران با غافلگیریها، افشاگریها و لحظات غیرمنتظرهی بیشماری روبهرو شدند و از همان اولین اپیزود سریال میشد فهمید که با یک اثر غیرمعمول طرف هستیم و هیچ چیزش شبیه بقیهی سریالها نیست.
لحظاتی که در ادامه میخوانید، تماشاگران سریال «برکینگ بد» را شوکه و غافلگیر کردند و اثری ماندگار روی ذهنشان گذاشتند. لحظاتی که هرگز فراموش نخواهند شد و هنوز و بعد از نزدیک یک دهه از پخش سریال، با یادآوریشان حیرت میکنند.
۱. توکو به زیردستش حمله کرد
بعد از اینکه والتر وایت و جسی پینکمن تصمیم میگیرند که در کنار هم به تولید متامفتامین بپردازند، خیلی زود متوجه میشوند که تولید شیشه تمام کار نیست و آنها باید به فکر توزیع و فروش و پخش محصولشان هم باشند. اولین شخص از دنیای تبهکاران و قاچاقچیان مواد مخدر که جسی و والت با او برخورد میکنند کسی نیست جز توکو سالامانکا. مردی مجنون و غیرقابل کنترل و غیر قابل پیشبینی که نسبتی فامیلی با کارتل مواد مخدر سالامانکا دارد. از همان ابتدا میفهمیم که توکو آدم قابل اعتمادی نیست و بسیار خطرناک و خشن است. اما تا پیش از قسمت آخر فصل یک «برکینگ بد» متوجه میزان و عمق این خشونت و جنون افسارگسیختهی او نمیشویم.
نو-دوز یکی از زیردستهای توکو بود، اما کار کردن برای فردی مجنون مثل توکو اصلا ساده و راحت نیست. در جریان معاملهای بین توکو و والت و جسی، نو- دوز حرف سادهای میزند که توکو آن را یک توهین تلقی میکند. توکو به زیردست خودش حمله میکند و وحشیانه او را کتک میزند و صورتش را خونین و زخمی میکند. بعد به یکی دیگر از زیردستهایش دستور میدهد که بدن آش و لاش او را بردارند. این نمایش ناگهانی خشونت، والت و جسی را به وحشت میاندازد و تماشاگران بعد از دیدن این صحنه، به این فکر میافتند که آیا والتر و جسی اشتباه مهلک و مرگباری کردهاند که سراغ این مرد آمدهاند؟
۲. سینهخیز رفتن برادران
مارکو و لیونل سالامانکا که به «دوقلوها» معروف هستند، از همان اولین حضورشان در سریال تهدیدی عجیب و غیرقابل توقف به حساب میآمدند. در اولین قسمت از فصل سوم «برکینگ بد»، صف طویلی از روستاییان را میبینیم که سمت مقصدی نامشخص، سینهخیز حرکت میکنند. خود این صحنه به اندازهی کافی عجیب و غیرمنتظره است. اما وقتی این دوقلوها از ماشین گرانقیمتشان پیاده میشوند و به جمعیت میپیوندند و سینهخیز حرکت میکنند، شوک و تعجب بینندهها بیشتر میشود.
جمعیت در نهایت به معبدی میرسند که به احترام سانتا موئرته، قدیس مرگ مکزیک برپا شده. میگویند سانتا موئرته پیشکشهایی را از مردم قبول میکند تا در ازای این پیشکشها، خواستهها و آرزویشان را برآورده کند. در پایان این سکانس، میبینیم که برادران دوقلو تصویری از هایزنبرگ را که با دست کشیده شده، در مرکز معبد میگذارند. در اینجا تماشاگر متوجه میشود که این دو برادر دوقلوی مرگبار و ترسناک قرار است سراغ والتر بیایند.
۳. هنک در برابر دوقلوها
با اینکه دوقلوها در ابتدا قصد دارند والتر وایت را بکشند تا انتقام مرگ توکو را بگیرند، در نهایت هدفشان را تغییر میدهند. از آنجایی که والتر تبدیل به مهرهای ارزشمند برای گاس فرینگ شده، کاری میکند تا دوقلوها از جانش بگذرند. گاس برای محافظت از والتر، به دوقلوها میگوید قاتل اصلی توکو هنک مأمور مبارزه با مواد مخدر است و آنها باید سراغ او بروند. همه انتظار داشتند که مرگ خونینی برای هنگ رقم بخورد، اما «برکینگ بد» هیچوقت بر اساس انتظارات مخاطب پیش نمیرفت، و اینجا هم غافلگیرمان کرد.
هنک تیر میخورد و گلولههایش هم تمام میشود و گمان میکنیم که دیگر کارش تمام شده و راهی نجاتی ندارد. کشته شدن هنک کاملا محتمل به نظر میرسد. مارکو سالامانکا بالای سر هنک زخمی میآید و میخواهد با یک تیر خلاصش کند، اما تصمیم دیگری میگیرد و برای اولین بار دیالوگی میگوید: «اینجوری زیادی راحت میمیری». سلاحش را کنار میگذارد این بار با یک تبر سراغ هنک میآید تا او را به شیوهی خشنتر و خونینتری بکشد. ولی در همین لحظه هنک موفق میشود تنها گلولهای را که برایش باقی مانده در سلاحش بگذارد و به مارکو شلیک کند.
اما شاید چیزی که بیشتر از همه غافلگیرکننده بود، تأثیر این اتفاق روی زندگی هنک باشد. او از این ترور جان سالم به در برد، اما آدم کاملا متفاوتی شد. هنک بعد از حملهی دوقلوها تقریبا فلج شد و زخمهای سنگینی برداشت و بهبود کاملش چند فصل طول کشید. از نظر روانی هم دچار تغییر و تحولات عجیبی شد و کشش و شیفتگی عجیبی برای جمع کردن کانیهای گوناگون پیدا کرد.
۴. تورتوگا
هواداران دنی ترخو از اینکه او در فصل دوم «برکینگ بد» به تیم بازیگران اضافه شد، خیلی خوشحال بودند. اما وقتی دیدند که او خیلی زود کشته شد شوکه شدند. دنی ترخو نقش تورتوگا را بازی میکرد، یک دلال مواد مخدر که برای مأمورین مبارزه با مواد مخدر جاسوسی میکرد و بعد از اینکه کارتل متوجه خیانتش میشد، او را به قتل میرساندند. اما در همینجا متوقف نمیشدند و کاری کردند تا درس عبرتی برای بقیه شود. آنها سر تورتوگا را از بدنش جدا کردند و آن را پشت یک لاکپشت چسباندند.
اولین مأموریت هنک بعد از ارتقا رتبه و اعزامش به ال پاسو، کسب اطلاعات از همین تورتوگا بود. بعد از اینکه جزئیات معاملهای تازه را متوجه میشوند، هنک و تعداد زیادی از مأمورین مبارزه با مواد مخدر در محوطهی محل قرار مستقر میشوند و آنجا را زیر نظر میگیرند. اما خیلی زود متوجه میشوند که خبری از معامله نیست و فقط یک لاکپشت سمتشان حرکت میکند، لاکپشتی که سر قطعشدهی جاسوس را رویش گذاشتهاند. هنک با دیدن این صحنه دچار حملهی عصبی میشود، ولی نمیداند که اتفاق شوکهکنندهی دیگری هم در راه است.
وقتی یکی از مأمورها میخواهد سر قطعشده را از روی لاکپشت بردارد، انفجاری بزرگ رخ میدهد که بسیاری از مأمورها را میکشد و خیلیهای دیگر هم زخمی میشوند. هنک که با دیدن سر قطعشده دچار حملهی عصبی شده بود، از لاکپشت فاصله گرفته بود و به خاطر همین از موج انفجار در امان ماند.
۵. جسی در حبس
یکی از تلخترین جنبههای فصل آخر «برکینگ بد»، اسارت جسی پینکمن به دست عمو جک و گروه نئو نازی بیرحمش بود. جسی در طول فصلهای سریال سختیهای جسمی و روحی شدیدی را تحمل کرد، ولی هیچکدام با زمانی که به اسارت این گروه حیوانصفت در آمد قابل قیاس نبود. انگار در این مقطع هیچ آیندهی روشنی برای جسی وجود نداشت و دیدن اینکه شخصیت محبوب و دوستداشتنی جسی پینکمن تا این اندازه شکسته و سرخورده و ویران شده، برای تماشاگران سخت و ناراحتکننده بود.
حسی برای چندین ماه در یک گودال تاریک که سقفی فلزی داشت اسیر بود. آنها فقط زمانهایی که میخواستند جسی برایشان شیشه تولید کند، او را از این گودال بیرون میآوردند. جسی یکبار برای فرار از این جهنم تلاش کرد، ولی تاد او را دوباره به اسارت در آورد و برای اینکه دیگر از این کارها نکند، جسی را مقابل خانهی آندریا برد و او را مقابل چشمانش کشت. تاد پسر آندریا براک را زنده نگه داشت و به جسی گفت که اگر دست از پا خطا کند، سراغ براک هم خواهد رفت.
۶. وقتی والتر دو نفر را با ماشینش زیر گرفت
در قسمت یکی مانده به آخر فصل سوم، والتر وایت کاری کرد که همهی تماشاگران شوکه و متعجب شدند. جسی مصمم شده بود دو تن از موادفروشهای محل را (که مسبب مرگ برادر آندریا بودند) بکشد و والتر میدانست که این اقدام خودسرانهی جسی منجر به مرگ او خواهد شد. برای همین دست به کار شد و دقیقا لحظهای که جسی قصد داشت با سلاحش به این دو موادفروش شلیک کند، با ماشینش سر رسید و این دو نفر را زیر گرفت. اما غافلگیری این صحنه به همین جا ختم نمیشد.
یکی از موادفروشها با ضربهی ماشین کشته میشد، ولی دیگری هنوز نیمهجان باقی میماند. والتر پیاده میشد و سلاح او را برمیداشت و به سر موادفروش شلیک میکرد. بعد به جسی فقط یک جمله میگفت: «فرار کن»
این اولین باری نبود که والتر کسی را میکشت، اما بدون شک وحشیانهترین کشتار او به حساب میآمد. شلیک به سر یک مرد در یک خیابان نوع دیگری از خشونت والتر را نمایان میکرد که تا آن لحظه ندیده بودیم.
۷. کتاب والت ویتمن
چه کسی حدس میزد که یک جلد از کتاب شعر والت ویتمن نقشی چنین اساسی و تأثیرگذار در «برکینگ بد» ایفا کند؟ این کتاب برای اولین بار در فصل سوم سریال معرفی شد و در آن زمان هیچکس گمان نمیکرد که قرار است تا این اندازه اهمیت پیدا کند. گیل بوتکر که کنار والتر در آزمایشگاه بزرگ گاس فرینگ کار میکرد، از هواداران پروپاقرص این شاعر بود و یک جلد از کتاب شعرش را به والتر هدیه میداد و در آن مقطع فکر میکردیم در حد همین هدیه باقی میماند و کارکرد دیگری پیدا نمیکند. تا اینکه دو فصل بعد متوجه شدیم قضیه جدیتر از این حرفهاست.
در فصل پنجم سریال، این کتاب شعر والت ویتمن دوباره ظاهر میشود. والتر با وجود اینکه این کتاب به نوعی مدرک جرم است و درونش چیزی دارد که ممکن است برایش دردسر ایجاد کند، ولی آن را در دستشویی خانهاش میگذارد تا هر وقت دلش خواست نگاهی بیندازد، چیزی که نشان از غرور و تکبر فزایندهی والتر دارد. در این مقطع، والتر امپراتوری شیشهاش را گسترش داده و از مهلکترین و خطرناکترین شرایط جان سالم به در برده، برای همین فکر میکند که دیگر دست هیچکسی به او نمیرسد و با خیال راحت کارش را ادامه میدهد. غافل از اینکه هنک شریدر هنوز بیخیال دستگیری هایزنبرگ بزرگ نشده. هنک به دستشویی خانهی والت میرود و این کتاب را برمیدارد. خیلی عادی و بیخیال صفحهی اولش را باز میکند تا آن را بخواند، اما چیزی پیدا میکند که تمام دنیایش به خاطر آن زیر و رو میشود. در صفحهی اول، گیل بوتکر جملهای برای تقدیمی به والتر نوشته: «تقدیم به آنیکی W.W محبوبم. کار کردن با تو برایم افتخار بزرگی است. با احترام G.B»
هنک دستخط گیل را میشناسد و یاد زمانی میافتد که جسد گیل را در خانهاش پیدا کردند و در یادداشتهایش اشارههایی به W.W بود. اگر این کتاب شعر وجود نداشت، هنک هرگز حقیقت را دربارهی والتر نمیفهمید.
۸. وقتی گاس ویکتور را کشت
ویکتور یکی از زیردستهای اصلی گاس فرینگ بود و همیشه نظارت دقیقی روی والت و جسی داشت تا در آزمایشگاه فرینگ دست از پا خطا نکنند. او برای اولین بار در فصل دوم سریال ظاهر میشد، اما بهیادماندنیترین صحنهی او تا قبل از فصل چهارم رقم نمیخورد. بعد از اینکه ویکتور ادعا میکند میتواند خودش به امورات آزمایشگاه بزرگ برسد (چون کار والت و جسی را با دقت مشاهده کرده) گاس تصمیم میگیرد از او درس عبرتی بسازد و همزمان والت و جسی را به خاطر کشتن گیل تهدید و تنبیه کند. گاس با خونسردی وحشتناکی، گلوی ویکتور را با یک تیغ موکتبری گوش تا گوش میبُرد.
این اتفاق چنان شوک و حیرت بزرگی داشت که حتی مایک ارمنترات (که معمولا خونسردی خودش را حفظ میکند و از چیزی متعجب نمیشود) هم جا خورد و نتوانست خودش را کنترل کند. این قتل وجههی تازهای از گاس را به بینندهها و والت و جسی نشان میداد، وجههای ترسناک و خطرناک. زیر ظاهر آرام و منطقی او، هیولایی خونخوار خوابیده بود که توانایی اجرای سهمگینترین کارها را داشت، و حالا والت و جسی هم از آن باخبر شدند. دربارهی اینکه انگیزهی گاس از کشتن ویکتور چه بود، نظریههای متفاوتی مطرح شد . احتمالا بعد از کشته شدن گیل، گاس میخواست این پیغام را به والت و جسی برساند که آدمهای زیر دستش را مثل یک ابزار یا دام میبیند که هر وقت اراده کند یا حس کند برایش کارایی ندارند، سرشان را خواهد برید. به این طریق والت و جسی میفهمیدند که اهمیت بیش از حد برای خودشان قائل نباشند و فکر نکنند که میتوانند هر وقت بخواهند، گاس را تحت فشار بگذارند.
۹. انفجار هکتور سالامانکا
از مقطعی به بعد، گوستاوو فرینگ تبدیل به ضدقهرمان و آنتاگونیست شمارهی یک «برکینگ بد» میشود و چه ضدقهرمان قدرتمندی هم هست. مردی بهشدت ترسناک و تهدیدآمیز که حسابگرانه و فکرشده عمل میکند و قدرتی عظیم دارد. گاس فرینگ بارها و بارها ثابت میکند که یک رقیب و دشمن قدرتمند برای والتر وایت و هر کسی است که سر راهش قرار بگیرد. والتر در نهایت برای اینکه فرینگ را شکست بدهد، از تنها شخصی استفاده میکند که کینهای حتی شدیدتر از گاس دارد: هکتور سالامانکا.
هکتور سالامانکا با وجود اینکه زمینگیر شده و روی ویلچر زندگی میکند و توانایی تکلم هم ندارد و به جز انگشتش اندام دیگری را نمیتواند تکان دهد، ولی موفق میشود انتقامش را از گاس فرینگ بگیرد و بمبی را که والتر زیر ویلچرش جاساز کرده، منفجر کند. در دقایق پایانی فصل چهارم، هکتور خودش را منفجر میکند تا گاس فرینگ را هم با خودش از بین ببرد. لحظهای که گاس از اتاق هکتور بیرون میآید و میبینیم نصف صورتش متلاشی شده، یکی از غافگیرکنندهترین لحظات کل سریال «برکینگ بد» است.
۱۰. وقتی والتر مردن جین را نگاه کرد
رابطهای که جسی با جین مورگولیس داشت یکی از جنبههای عاشقانهی سریال «برکینگ بد» بود. جسی واقعا این دختر را دوست داشت و حاضر بود به خاطر او از کسبوکار مواد بیرون بیاید، اما از بد حادثه خودشان گرفتار مصرف مواد مخدر شدند و زندگی جین هم به خاطر آن به پایان رسید. جین قصد داشت از والتر اخاذی کند تا پول کافی برای فرار خودش و جسی به نیوزیلند جور شود و این دو بتوانند دور از تمام این مشکلات، زندگی آرامی را داشته باشند. وقتی والت به محل زندگی آنها میآید، آن دو را در بدترین وضعیت ممکن پیدا میکند. هر دو در اثر مصرف هروئین نشئه شدهاند و جسی در فضا سیر میکند.
در همین لحظه، جین در خواب بالا میآورد و استفراغش راه تنفسش را میبندد و جلوی چشم والتر، برای نفس کشیدن تقلا میکند. والتر فرصت نجات دادن او را دارد و برای لحظهای به این فکر میکند که به نحوی جلوی خفه شدنش را بگیرد، اما تصمیمش عوض میشود و عقب میکشد و جان دادن این دختر جوان را تماشا میکند. درست زمانی که تماشاگران فکر میکردند خط قرمزی باقی نمانده که والتر از آن عبور کند، نویسندگان سریال برگ برندهی تازهای رو میکردند.
اینکه والتر بیحرکت و بیسروصدا به تماشای مرگ جین نشست، بخش تاریک و شومی از شخصیت او را برملا میکرد. البته او به همین اکتفا نکرد و در ادامه، از مرگ جین استفاده کرد تا روی جسی تأثیر احساسی بگذارد. والتر این حقیقت را تا مدتها پنهان کرد تا اینکه به فصل پنجم رسیدیم و در آنجا رو به جسی گفت «من مردن جین رو تماشا کردم.»
۱۱. سقوط هواپیما
در طول فصل دوم «برکینگ بد»، سکانسهای افتتاحیه و پیش از تیتراژ موقعیت مرموز و عجیبی را نشان میدادند و میدیدیم که مأمورینی با لباسهای مخصوص، مشغول جمعآوری اجساد و بقایایی از یک حادثهی ناگوار هستند. این افتتاحیهها حسابی کنجکاویبرانگیز بودند، ولی تماشاگران باید تا انتهای این فصل صبر میکردند تا متوجه شوند ماجرا دقیقا از چه قرار است.
در اپیزود پایانی فصل دوم، تمام ماجراها به نقطهی اوج خودشان میرسند و میبینیم که دو هواپیما روی هوا بر فراز شهر البوکرکی با هم برخورد میکنند. سپس خرس عروسکی صورتیرنگی را میبینیم که نصفش سوخته و از ارتفاعی بسیار بالا سمت زمین سقوط میکند و در استخر والتر وایت میافتد. علت این تصادف هولناک هوایی، پدر جین مورگولیس یعنی دونالد است. او که هنوز عزادار مرگ دختر جوانش است، سر کارش برمیگردد و مشغول کنترل ترافیک هوایی میشود. اما حواس دونالد اصلا به کارش نیست و اطلاعات غلطی به خلبانها میدهد که منجر به این حادثهی عظیم میشود.
۱۲. وقتی تاد به یک بچه شلیک کرد
وقتی تاد به «برکینگ بد» اضافه شد و او را در فصل پنجم و پایانی سریال دیدیم، در ابتدا تهدید چندانی به نظر نمیرسید و حس میکردیم پسر جوان مؤدب و بیآزاری است. همین طبیعت و ذات آرام و بیخطرش باعث شد تا وقتی خیلی ناگهانی به پسربچهی دوچرخهسواری که شاهد سرقتشان بود شلیک کرد، حسابی شوکه شویم. این حرکت تاد نه تنها تماشاگران سریال را شگفتزده و غافلگیر کرد، بلکه جسی و والت را هم حسابی ترساند.
تاد شخصیتی چندلایه بود که نمیشد او را از ظاهرش قضاوت کرد. او از کارهای پلید و وحشتناکش ناراحت و سرخورده نمیشد و به هیچ وجه احساس گناه نمیکرد. وقتی بعدها متوجه شدیم که جک عموی تاد رهبر یک گروه نئو نازی خطرناک و بیرحم است، لایهی دیگری از این شخصیت برملا شد. تاد دیرتر از بقیهی شخصیتهای «برکینگ بد» به سریال اضافه شد، اما تأثیری که گذاشت واقعا عمیق و تکاندهنده بود و سکوی پرتابی شد برای بازیگرش جسی پلمونز.
۱۳. وقتی جسی گیل را کشت
گیل بوتکر با اینکه قابلیت تولید متامفتامین برای گاس فرینگ را داشت و میتوانست والت و جسی را از کار بیکار کند، ولی ذاتا شخصیت بیآزاری بود. روحیهی دوستانهای داشت و آدم خجالتی عاشق علمی بود که دلش نمیخواست به کسی آسیبی برساند. وقتی در انتهای فصل سوم شرایط به شکلی رقم میخورد که جسی با چشمانی اشکبار به سر گیل شلیک کند، هم قلب جسی میشکست و هم تماشاگران.
تا قبل از این صحنهی بهتآور، تماشاگران میدانستند که والتر تصمیم گرفته گیل را از معادله حذف کند تا اهرم فشاری علیه گاس فرینگ داشته باشد. اما از جزئیات و نحوهی این اتفاق خبر نداشتند و وقتی به خود صحنه رسیدند، حسابی جا خوردند. کسی توقع نداشت که جسی کشتن گیل را بر عهده بگیرد. جسی تا پیش از این هیچکس را نکشته بود و وقتی به سر گیل شلیک میکرد، این اتفاق چنان تأثیر حسی عمیقی روی او میگذاشت که تا مدتها در افسردگی به سر میبرد و به زندگی عادی برنمیگشت. کشتن گیل باعث شد تا جسی دچار تغییر و تحولاتی اساسی شود و زمینهساز اتفاقهایی بود که در فصل چهارم دیدیم.
۱۴. وقتی والتر براک را مسموم کرد
آیا واقعا ممکن است که والتر یک بچه را مسموم کند؟ این پرسشی است که در قسمتهای پایانی فصل چهارم «برکینگ بد» در ذهن تماشاگرانش میچرخید و همه از خودشان میپرسیدند که چه کسی براک را مسموم کرده. والت تا آن لحظه اقدامهای وحشتناک بسیاری کرده بود، اما هیچوقت یک بچه را درگیر نقشههایش نمیکرد. مسموم شدن براک موقعیتی غیرمنتظره است که با تمام باورها و انتظارات تماشاگر بازی میکند، بهویژه که خود اقدام را به ما نشان نمیدهند و فقط عواقبش را میبینیم.
وقتی جسی والتر را متهم کرد که براک را با رایسین مسموم کرده، تماشاگران به دودسته تقسیم شدند. عدهای حرفهای والتر را باور کردند که کلا ماجرا را منکر میشد، و عدهای دیگر حس کردند که کاسهای زیر نیمکاسه است. اما سریال همچنان به بازی با ذهن و انتظار مخاطبان ادامه داد. در دقایق پایانی اپیزود، مشخص میشود که علت مسمومیت براک رایسین نبوده بلکه گیاهی به نام «زنبق دره» او را مسموم کرده. اما این تمام ماجرا نیست. در نمای پایانی فصل چهارم، میبینیم که گلدانی از همین زنبق دره در حیاط خلوت والتر وایت قرار دارد. به این طریق مشخص میشود که والتر وایت هیچ حد و مرزی نمیشناسد و برای رسیدن به اهدافش حاضر است هر کاری بکند.
منبع: Looper
من سر کشته شدن مادر براک خیلی حیرت زده شدم و اشکم در اومد
لحظه ای که اسکایلر سر زایمان بود و والتر تو ماشین پشت تلفن حرف میزد هم تکان دهنده بود میشه بگید قسمت چند و فصل چند بود صحنه ای که من گفتم..هرچی فک میکنم یادم نمیاد؟؟؟
پس مردن هنک چی؟
من سر مردن هنک خیلی بیشتر از همه این اتفاقا حیرت زده شدم🚶♂️
خیلی خیلی عالی بود.
دمتون گرم بابت توضیحات
در واقع کشتن ویکتور به نظر به خاطر شناسایی شدنش تو صحنه ی قتل گیل بود چون چند مدت بعد که گاس احضار شد به اداره پلبس عکس ویکتور هم به عنوان تحت تعقیب روی دیوار زده بودن
از این سریال هیچ ایرادی نمیشه در آورد همه چیزش حساب شدس خصوصا کارماهای فیلم که یکیش سقوط هواپیما بود و دیگریش کشتن بچه موتور سوار درست لحظه ای که داشتن از کارشون کیف میکردن کارما یا تقاص از راه رسیدو ضدحالو زد واقعا حقشه که بعنوان تحسین برانگیزترین فیلم تاریخ در گینس ثبت شده
عالی بود مرسی
اسپویل
.
.
.
.
ولی اون لحظه که والتر به جین کمک نکرد خیلی دارک بود. واقعا مرگ جین خیلی حس دردناکی رو منتقل کرد. بیچاره جسی 🙁
والتر یه شخصیت محافظه کار بود که میخواست جسی رو نزدیک به خودش نگه داره .پس با حذف جین و برداشتن این مهره به این هدفش رسید.از طرفی جسی کسی بود که به حرف والت گوش میکرد و این جین بود که میتونست مزاحمش بشه
مورد اخر رایسین فصل۴ بود نه ۵.
مرسی از این خلاصه بندی کامل و مهم که واقعا یجور ریواچ محسوب میشد واسه من و کل خاطرات برام زنده شد
بعد دیدن مجموعه های فرعی.(بهتره با ساول تماس بگیری)
بهتره یبار دیگه بشینیم و برکینگ بد رو تماشا کنیم.
واقعا میچسبه😄