۱۱ لحظه‌ی ماندگار انیمیشن‌های دهه‌ی ۹۰ دیزنی

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۱ دقیقه
لحظات ماندگار فیلمهای دهه نود دیزنی

عامل ماندگاری یک صحنه‌ی سینمایی چیست؟ چقدر در فرهنگ عامه به آن ارجاع داده می‌شود؟ چند میم (لطیفه‌ی اینترنتی) و پارودی در فضای مجازی از رویش ساخته می‌شود؟ یا اینکه برای مخاطبان نسل‌های بعدی، بیانگر چه نقطه‌ی عطفی در تاریخ است؟ با هر پارامتری که بخواهید بسنجید، دیزنی در ثبت لحظات ماندگار در ذهن مخاطب سابقه‌ای دیرینه دارد و با همین لحظات جا پای خود در فرهنگ عامه محکم کرده است.

دهه‌ی نود به خصوص از این لحاظ دوره‌ی ویژه‌ای برای دیزنی بوده است؛ دوره‌ای که از آن با نام «رنسانس دیزنی» یاد می‌شود. امپراتوری دیزنی در این دوره، در حوزه‌ی انیمیشن دائم دست به نوآوری‌ هم زد. مثلاً در سیتکام «سیمسون‌ها» محتوا را برای جذب مخاطب بزرگسال به جریان اصلی نزدیک‌تر کرد. یا در انیمیشن‌هایی همچون «شیرشاه»، «علاء‌الدین» و «دیو و دلبر» ثابت کرد که می‌تواند حتی پا را از این فراتر گذاشته، محتوای سینمایی بسیار موفق تولید کند و تبدیل به رقیب برای فیلم‌های لایو اکشن شود.

بسیاری از فیلم‌های انیمیشن‌ آن دوره امروز همچنان به همان اندازه محبوب‌اند، با لحظاتی ویژه که با موضوعات ترند فرهنگ عامه‌ی امروزی همخوانی دارند. شاید در دوره‌های دیگر، از چنین لحظاتی به عنوان استاندارد درجه‌یک توانایی قصه‌گویی دیزنی از زمانه‌ای دور یاد شود. یازده لحظه‌ی ماندگار فیلم‌های دهه‌ی نود دیزی را که امروز هم هنوز به دل مخاطب می‌نشیند، مرور می‌کنیم.

۱۱. به سینه کوبیدن تارزان

انیمیشن تارزان

با اینکه دیزنی به شخصیت‌های اول پرنسس خود مثل سفید برفی یا سیندرلا معروف است، این کمپانی یک سری قصه‌ی معروف را هم با قهرمان مرد مثل پیتر پن، هرکول و علاء‌الدین تولید کرد. یکی از غافلگیرکننده‌ترین موارد این فهرست شخصیت تارزان است که سال ۱۹۹۹ دیزنی یک انیمیشن بر اساس قصه‌اش ساخت.

نسخه‌ی ورزشکارتر موگلی (همان پسرک «کتاب جنگل»)، این شاه نیرومند میمون‌ها همچون اسپایدرمنی بدوی در جنگل که خانه‌ی اوست، از شاخه‌های درختان این‌سو و آن‌سو می‌پرد. جز این، فیلم نگاه عمیقی به رابطه‌ی تارزان با خانواده‌ی میمونش و درد و انزوایی می‌اندازد که تارزان به این خاطر که واقعاً یکی از آنها به حساب نمی‌آید، در خود احساس می‌کند. حتی وقتی سر و کله‌ی جین و باقی انسان‌ها پیدا می‌شود، تارزان بین هویت انسانی و میمونی خود از هم می‌گسلد.

این حس وابستگی تارزان به میمون‌ها، دیدن آن حرکت معروف این شخصیت، یعنی کوبیدن به سینه و غرش گوریل‌وارش را برای مخاطب خوشایندتر می‌کند. لحظه‌ای ماندگار است که بی‌شمار طرفدار دیزنی طی سال‌ها تقلیدش کرده‌اند.

۱۰. رقص دیو و دلبر

انیمیشن دیو و دلبر

وقتی دیزنی اعلام کرد می‌خواهد قصه‌ی افسانه‌ای معروف «دیو و دلبر» را بسازد، همه تعجب کردند. با اینکه قصه در واقع عاشقانه است، اما چند المان نسبتاً خشن هم دارد و بماند که شخصیت مرد قصه که در اینجا یک دیو است، زمین تا آسمان با شاهزاده‌های خوشتیپ و جذاب مرسوم دیزنی فرق دارد.

شاید رابطه‌ی این دو از نظر بعضی مخاطبان نادرست به نظر بیاید، اما ما را در مقابل تمام کارهای بزرگ و کوچک دیو برای عوض کردن ذهنیت بل نسبت به او قرار می‌دهد. همین روند در نهایت می‌رسد به یک سکانس رقص دونفره بین بل و دیو که دو روح گمشده را معصومانه کنار هم قرار می‌دهد و جرقه‌ی عشق را می‌زند.

۹. علاء‌الدین و جاسمین روی قالیچه‌ی پرنده

انیمیشن علاه الدین

از آنجا که دیزنی به داستان‌های عاشقانه‌اش معروف است، وقتی پای نمایش روش «دیزنی» در ابراز عشق شاهزاده به یک پرنسس به میان می‌آید، لحظات زیادی برای انتخاب وجود دارد. مثلاً می‌شود پرنسس را زندانی کرد، مثل «دیو و دلبر». یا بینی‌ها را به هم مالید، مثل «شیرشاه».

اما از میان شخصیت‌های مرد قصه‌های عاشقانه‌ی دیزنی، علاء‌الدین کمترین شانس را برای ابراز وجود و اظهار عشق به پرنسس دارد. او یک دزد خیابانی است که امتیازات لازم برای ملاقات با پرنسس جاسمین را ندارد، چه برسد به ابراز عشق به او. خوشبختانه، به لطف اتفاقاتی که در غار جادویی برایش می‌افتد، علاء‌الدین به کمک غول چراغ جادو و یک قالیچه‌ی پرنده می‌تواند شگفتی‌ساز شود و در فرایند ابراز عشق دست به خلاقیتی فراتر از تصور بزند.

در نتیجه، علاء‌الدین و جاسمین به اتفاق به یکی از رمانتیک‌ترین قرارهای اول تاریخ دیزنی می‌روند. این دو پرنده‌ی عشق روی قالیچه‌ی پرنده بر فراز شهر پرواز می‌کنند و ترانه‌ی «جهانی کاملاً جدید» (A Whole New World)، یکی از زیباترین ترانه‌های فیلم‌های دیزنی را برای هم می‌خوانند. البته که دور از واقعیت و ناممکن به نظر می‌رسد، اما این سکانس همچنان یکی از لحظات ماندگار انیمیشن‌های دهه‌ی نود میلادی و یکی از به‌ یاد ماندنی‌ترین بخش‌های کل فیلم است.

۸. شیرجه‌ی پوکوهانتس

انیمیشن پوکوهانتس

دهه‌ی ۱۹۹۰ به لحاظ تغییر موضع دیزنی در تصویری که از پرنسس‌هایش به نمایش می‌گذارد، دوره‌ی مهمی است. در این دهه است که دیزنی بعد از سال‌ها کلیشه‌ی دختر سفیدپوست باریک و مو عموماً بلوند، بالاخره پرنسس‌هایی از نژادهای مختلف، از جاسمین تا مولان و پوکوهانتس، را تقدیم مخاطبان می‌کند. برای پوکوهانتس، استودیو به سراغ شخصیتی واقعی با همین اسم رفت که از قبیله‌ی پوهانان بود و در زمان اعزام نیروهای انگلیسی به ویرجینیای امریکا که برای پاکسازی منطقه آمده بودند، رابطه‌ای با یکی از افسرانش داشت.

البته «پوکوهانتس» محصول ۱۹۹۵ اقتباسی کاملاً آزادانه از جریانات واقعی ماجراست. اما بیشتر تغییرات به این خاطر اعمال شده است که پوکوهانتس در نقش شخصیت قربانی ظاهر نشود و بیشتر خودش مسئول سرنوشتش باشد. فیلم هم پوکوهانتس را چند سال بزرگ‌تر نشان داده و هم سعی کرده است او را با روحی قوی و آزاداندیش با حس عمیق یکدلی و نزدیکی با طبیعت جلوه دهد.

اولین لحظه‌ی ماندگار این فهرست از شخصیت و کارتون «پوکوهانتس» تمام این ویژگی‌ها را در خود جای داده است. پوکوهانتس در احاطه‌ی دوستان جنگلی‌اش، به جای اینکه راه برود و از صخره که رویش ایستاده است، دور شود، تصمیم می‌گیرد از لبه‌ی پرتگاه به سوی آب‌های سرد زیر پایش شیرجه بزند. این تصویر یکی از به یاد ماندنی‌ترین لحظات این فیلم است، از آن کارهایی که نمی‌توان تصور کرد از شخصیت‌هایی چون سیندرلا یا سفید برفی سر بزند.

۷. چیدن موی مولان

انیمیشن مولان

«مولان» سال ۱۹۹۸ تصویری از پرنسس توانمند شجاع دیزنی به ما ارائه کرد که برای حل کردن مشکلاتش احتیاج به مرد هم ندارد.

اگر جاسمین و پوکوهانتس علیه تصویر دوشیزه‌ی سربه‌زیر گرفتار در هچل شوریدند، مولان این تصویر را به آتش کشید و موهایش را با شمشیرش چید. با عرض معذرت‌ از پرنسس السا، «مولان» سال ۱۹۹۸ تصویری از پرنسس توانمند شجاع دیزنی به ما ارائه کرد که برای حل کردن مشکلاتش احتیاج به مرد هم ندارد، بیش از ده سال قبل‌تر از زمانی که ایشان بخواهد از راه برسد.

قهرمان این فیلم که بر اساس یک اسطوره‌ی چینی، هوآ مولان، ساخته شده است، دختر جوانی است که جای پدر پیرش را در قالب یک پسر در ارتش چین می‌گیرد. در یکی از اثرگذارترین لحظات فیلم، مولان تصمیم می‌گیرد برای ادامه‌ی نقشه‌ی بسیار خطرناکش، موهایش را بچیند تا بتواند کامل خودش را به جای یک پسر جا بزند.

این صحنه در لایه‌های زیرین خود به فمینیسم و جایگاه زنان در یک جامعه‌ی پدرسالار سنتی اشاره دارد و ارتباط عمیقی با مخاطب برقرار می‌کند. بازسازی تازه‌ی نسخه‌ی لایو اکشن «مولان» می‌گذارد موهای شخصیت بلند باقی بماند. تهیه‌کننده‌ی نسخه‌ی لایو اکشن، جیسون رید، درباره‌ی دلیل این تصمیم چنین گفته است که «سربازان چینی، سربازان مرد موهای بلند داشتند. مردان چینی موهایی بلند داشتند. اگر مولان موهایش را کوتاه کند، در واقعیت بیشتر زن به نظر می‌آید، نه کمتر.»

۶. خدا شدن هرکول

انیمیشن هرکول

قصه‌ی اسطوره‌ای عروج هرکول به خدایی آن‌قدر پر از خشونت و ظلم است که واقعاً سخت می‌شد کارتونش را در فرایند سانسور حتی به درجه‌ی R (زیر هفده سال) رساند. اما وقتی دیزنی سال ۱۹۹۷ اقتباس انیمیشنی بلند این قصه را ساخت، چنان شخصیت‌ها و اعمالشان را خونگرم نشان داد که تو بی‌صبرانه منتظر بودی هرکول در نهایت به کوه المپ برسد.

بار پیشبرد خط روایی فیلم تا حد زیادی روی دوش فرایند آموزش هرکول برای فراتر رفتن از محدودیت‌های انسانی و تبدیل شدن به فرزند حقیقی زئوس است. در نقطه‌ی اوج فیلم، این قهرمان جوان که دیگر خدایی ذاتی‌اش را ندارد، به اختیار خودش می‌پرد توی آب‌های طلسم‌شده‌ی رودخانه‌ی استوکس تا عشق زندگی‌اش، مگارا را نجات دهد.

این به تکان‌دهنده‌ترین لحظه‌ی کل فیلم منتهی می‌شود. دست پیر هرکول که انگار دارد می‌میرد، از رودخانه بیرون می‌زند و دوباره ماهیچه‌ای می‌شود. او با مگارا در دست‌هایش از آب‌های استوکس بیرون می‌آید، غرق در نور طلایی. بعد از اثبات قهرمانی و از خود گذشتگی هرکول، به این خاطر که حاضر شد جانش را برای نجات مگ فدا کند، خدایی به او بازمی‌گردد و به دسته‌ی دیگر خدایان یونانی می‌پیوندد.

۵. خداحافظی پوکوهانتس

انیمیشن پوکوهانتس

این صحنه بر ارتباط پوکوهانتس با طبیعت و نقاطی از جهان که دور از دسترس انسان است، تأکید دارد و در عین حال، او را سوا از دیگر پرنسس‌های دیزنی نشان می‌دهد.

وقتی پای ژست‌های به یاد ماندنی فیلم‌ها که در شبکه‌های اجتماعی به دفعات تقلید شده است، به میان می‌آید، پرنسس‌های دیزنی سهم قابل توجهی دارند. اما بدون شک بهترین آنها، ژست پوکوهانس در پایان فیلم اول است، موقع تماشای کشتی‌ای که دارد عشقش جان اسمیت را از سرزمین او می‌برد.

بعد از ماجرایی که ارزش جنگیدن با مردم خودش را دارد، پوکوهانس به فکر ترک سرزمین و رفتن با جان اسمیت به انگلیس است. اما تصمیم می‌گیرد که بماند، حداقل فعلاً، تا صلح میان قبایل که مخالف حضور ساکنین خارجی در سرزمینشان بودند، برقرار باقی بماند.

و از این رو، پوکوهانتس با قلبی گرفته بر فراز صخره می‌ایستد و برای جان اسمیت دست تکان می‌دهد و برگ‌های رنگارنگ دورش به پرواز درمی‌آیند. این صحنه بر ارتباط پوکوهانتس با طبیعت و آن نقاطی از جهان که به بشر تعلق ندارند، تأکید دارد و در عین حال، او را سوا از دیگر پرنسس‌های دیزنی نشان می‌دهد.

۴. یاد گرفتن هاکونو ماتاتا در شیرشاه

انیمیشن شیرشاه

از دهه‌ی ۱۹۹۰ دیزنی، انیمیشن‌های بلند همه‌پسند زیادی را به ما داد، اما یکی بود که به طور ویژه به لحاظ تجاری و تأثیرگذاری بر فرهنگ عوام بالاتر از بقیه قرار گرفت. «شیرشاه» سال ۱۹۹۴ قصه‌ی سیمبا، بچه‌شیر بزرگ‌زاده‌ای را می‌گفت که باید بزرگ می‌شد و یاد می‌گرفت که بعد از پدرش موفاسا، پادشاه جدید جنگل شود. اما عموی نابکارش اسکار، پدرش را می‌کشد و سیمبا از خانه‌اش آواره‌ی جنگل می‌شود.

پیش از آنکه این شاهزاده‌ی جوان بتواند دوباره به سرزمینش برگردد، چند سالی را با تیمون و مومبا در جنگلی دورافتاده زندگی می‌کند. تیمون و پومبا برای اینکه به دوستشان کمک کنند غم از دست دادن را فراموش کند، فلسفه‌ی «هاکونا ماتاتا» را برای او توضیح می‌دهند.

«هاکونا ماتاتا» در واقع اصطلاحی در زبان سواحیلی است که یعنی «بی‌خیال همه‌چیز»، و نام ترانه‌ای است که این زوج کمدی در این صحنه شروع می‌کنند به خواندن و از«فلسفه‌ی فارغ از مشکلات»شان برای زندگی بدون نگرانی یا مسئولیت برای سیمبا می‌گویند. به لطف این فیلم، «هاکونا ماتاتا» تبدیل به یکی از اصطلاحات رایج دهه‌ی نود شد و سال‌ها بعد هنوز به آن ارجاع داده می‌شود.

۳. آشنایی علاء‌الدین با غول چراغ جادو

انیمیشن علاء الدین

آیا در تاریخ دیزنی ارتباطی در این سطح صمیمی و تحسین‌شده بین یک صداپیشه و شخصیتش به اندازه‌ی عملکرد بی‌نظیر رابین ویلیامز فقید در نقش غول چراغ جادو در «علاءالدین» سال ۱۹۹۲ وجود دارد؟ ویلیامز آن‌قدر در این نقش خوب ظاهر شد و فیلم به خاطر حضور او، با توجه به میزان شهرتش، آن‌قدر به لحاظ مالی موفق شد که می‌گویند او آغازگر موج حضور بازیگران معروف در نقش صداپیشه‌ی شخصیت‌های کارتونی شد و صداپیشگان کهنه‌کار حرفه‌ای را به حاشیه راند.

موقع تماشای «علاء‌الدین» مخاطبان می‌دانند که از همان لحظه‌ی ورود غول چراغ جادو در غار شگفتی‌ها قرار است با چیز ویژه‌ای مواجه شوند. این موجود جادویی برای آنکه به ارباب تازه‌اش بفهماند که زین پس در اختیار و گوش به فرمان اوست، شروع می‌کند به خواند ترانه‌ی معروفی ماندگارش: «دوستی مثل من» (Friend Like Me).

غول چراغ جادو ظرف سه دقیقه‌ی بعدی فیلم از تمام آرزوهایی که علاء‌الدین می‌تواند از او بخواهد، قدرت بی‌انتهایی که در خود دارد و تمام کمک‌هایی که می‌تواند به علاء‌الدین بکند که زندگی را برایش به بهشت تبدیل کند، می‌خواند. ضرباهنگ گوشنواز ترانه با ارجاعات فراوانش به فرهنگ عامه‌ی مدرن و تصویرهای دائماً در حال تغییرش با حال و هوای همیشگی استندآپ‌های رابین ویلیامز، ترانه‌ی «دوستی مثل من» را تبدیل به یکی از لحظات برجسته و به یاد ماندنی فیلم کرده است.

۲. نبرد مولان با شان یو

انیمیشن مولان

پرنسس‌های دیزنی را به مهارت‌های جنگاوری‌شان نمی‌شناسند. حتی توانمندترین قهرمانان زن دنیای دیزنی مثل السا برای پیروزی در نبردها به جادو متوسل می‌شوند، نه مشت‌زنی. معروف‌ترین استثنا مولان است که هیچ مشکلی با شمشیر کشیدن به روی کل ارتش اشغالگر هان و رهبر ترسناکشان، شان یو ندارد.

در نقطه‌ی اوج فیلم، مولان بالاخره با شان یو رو در رو می‌شود. روشن است که رهبر هان‌ها از مولانِ سرسخت، قوی‌تر و باتجربه‌تر است و بنابراین مولان مجبور می‌شود فی‌البداهه عمل کند و او را در تله بیندازد. آنچه از این به بعد اتفاق می‌افتد یک صحنه‌ی تعقیب و گریز روی بام‌های خانه‌های چین باستانی است و شان یو که با خشم در پی مولان است.

لحظه‌ی آخر، قهرمان زن جوان با دشمنش مواجه می‌شود و با مهارت‌های نظامی‌اش شمشیر شان یو را از او می‌گیرد و او را از صخره‌ای بزرگ پایین می‌اندازد. کل سکانس خوشایندترین شکلی است که یک قهرمان زن دیزنی تا به حال توانسته تنها با استفاده از مهارت‌ها و هوشش، دشمنی را شکست دهد.

۱. معرفی سیمبا به جهان

انیمیشن شیرشاه

و مقام اول فهرست می‌رسد به ماندگاترین لحظه‌ی سینمای دهه‌ی نود دیزنی و احتمالاً تمام دوران. «شیرشاه» سال ۱۹۴۴ برای جذب مخاطب به داستان حیواناتی که مثل حیوانات معمولی رفتار می‌کنند، نه شبه‌انسان‌هایی که لباس انسان به تن دارند، با سختی‌های زیادی مواجه بود.

برای اینکه کار آسان شود، تیم سازندگان تصمیم گرفتند ساختار اجتماعی سرزمینی را که حیوانات فیلم ساکن آن هستند، شبیه قلمرو پادشاهی باستانی بشر با خاندانی سلطنتی و باقی متعلقاتش نشان دهند. این ایده تماماً در فصل افتتاحیه‌ی فیلم گنجانده شده است. جمعیتی از حیوان‌ها از هر گونه‌ای مقابل صخره‌ای بزرگ که یادآور تخت سلطنتی است، دور هم جمع شده‌اند.

بالای صخره، موفاسا، پادشاه سرزمین پراید (در زبان انگلیسی به معنای غرور) با همسر و پسر نوزادش سیمبا می‌ایستد. میمون پیر خردمند، رافیکی، از راه می‌رسد و مراسم تاجگذاری شاهزاده‌ی جوان را به جا می‌آورد و بعد سیمبا را با بالای سرش نگه می‌دارد و به ساکنین جنگل معرفی می‌کند. این صحنه تا به حال در بی‌شمار فیلم و سریال به آن ارجاع داده شده یا پارودی شده است، نمونه‌اش در سریال «خانواده‌ی مدرن».

منبع: looper



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما