نقد فیلم «میمون»؛ همنشینی دلچسب کلیشههای کمدی و ترسناک

جملهی معروفی وجود دارد که هر فیلم ترسناک خوبی را پیش از هر چیز یک کمدی معرکه معرفی میکند. این جمله ناظر به این مفهوم است که برای ساخته شدن یک فیلم واقعا ترسناک، باید شخصیتهایی آفرید که دست به رفتار احمقانه بزنند. به عنوان نمونه نگاه کنید که به شیوهی قصهگویی فیلمهای اسلشر؛ عموم آثار اسلشر قصهی پر و پیمانی ندارند و تنها از یک پلات لاغر بهره میبرند که به تعقیب و گریز بین شکار و شکارچی میپردازد. این پلات هم فقط به این دلیل آن میانهها وجود دارد که فیلم را از یک سکانس کشتار به سکانس کشتار دیگری هدایت کند. رفتار دو طرف درگیر در ماجرا هم بیشتر احمقانه است تا عاقلانه؛ رفتاری که میتوان با عوض کردن حال و هوای فیلم به راحتی در دل یک فیلم کمدی قرارش داد. حال فیلم «میمون» آگاهانه با این الگوی قصهگویی سینمای ترسناک بازی میکند. نقد فیلم «میمون» (The Monkey) را با تاکید بر همین رفتار آگاهانهی فیلمساز آغاز میکنیم.
هشدار: در نقد فیلم «میمون» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
از همان پلان ابتدایی که سر و کلهی مردی در یک فروشگاه پیدا میشود و سپس دل و رودهی مردی همچون فیلمهای اسلشر بیرون میریزد، مشخص میشود که با فیلمی متفاوت در ژانر وحشت سر و کار داریم. این سکانس افتتاحیه هم از مخاطب خود خنده میگیرد و هم به واسطهی نمایش بیواسطهی خشونت متعلق به سینمای ترسناک است. عدم توانایی شخصیت اصلی حاضر در این سکانس در توجیه و توضیح چرایی ماجرا و سپس تلاشش برای از بین بردن میمونی عروسکی که ظاهرا طلسمی هولناک دارد، در ادامهی همین رویکرد قرار میگیرد. در واقع گویی فیلم ساز تمایل دارد دست به ساختن یک پارودی بزند و با مولفههای سینمای ترسناک بازی کند.
اما کمی که فیلم جلوتر میرود، مشخص میشود که با یک اثر پارودیک روبه رو نیستیم و فیلمساز صرفا از یک لحن کمدی در برخی موارد استفاده میکند. به این معنا که در کلیت با اثری ترسناک سر و کار داریم که به شیوهی آثار پست مدرن تلاش میکند بین کلیشههای ژانرهای مختلف پل بزند و آنها را به بازی بگیرد؛ به ویژه اگر فیلم از حال و هوای ترسناک فاصله بگیرد و سراغ یک سکانس احساسی برود. بررسی سکانس مرگ پرستار بچهها و سپس مراسم ترحیم نمونهی خوبی برای فهم این رویکرد فیلم «میمون» است.
این دومین مرتبهای است که از میمون طلسم شده در فیلم رونمایی میشود. در همان سکانس افتتاحیه متوجه شدهایم که نواختن طبل و پخش شدن آهنگ از سمت این میمون عروسکی زنجیرهای از تصادفات به همراه دارد که منجر به مرگ کسی میشود که توقعش نمیرود. در این جا این زنجیرهی تصادفات از نگاههای دزدکی بین پرستار و آشپزی آغاز میشود که گویی به یکدیگر احساسی دارند. همین حواس پرتی جناب آشپز منجر به قطع شدن سر پرستار توسط چاقویی میشود که در دستان او است. نکته این که تمرکز فیلمساز در تمام این مدت روی خلق تعلیق است و او میکند با پخش شدن صدای میمون ما را به حدس زدن در باب هویت مقتول بعدی وادارد. چرا که مخاطب با پخش شدن همان آهنگ کذایی میداند که مرگی دلخراش اتفاق خواهد افتاد و فقط از هویت آن فرد بخت برگشته اطلاع ندارد.
پس از این سکانس بلافاصله نوبت به سکانس ترحیم میرسد. از همین جا است که با فاصله گرفتن از یک صحنهی قتل دلخراش و آغاز یک نمایش احساسی، رویکرد کمیک فیلمساز آغاز میشود. در ابتدا کودکانی که باید از تماشای این مرگ شوکه باشند، این پرسش را مطرح میکنند که چرا سر دخترک با وجود قطع شدن در لحظهی مرگ، در مراسم خاکسپاری کلیسا دوباره به بدنش وصل شده. در واقع آنها به جای ترسیدن، در حال بازیگوشی هستند. اما اتفاق اصلی پس از آن شکل میگیرد؛ درست در زمانی که مادر بچهها به شکلی کمیک از مرگ میگوید و به جای آرام کردن آنها، هر دو را برای مردن نزدیکان و حتی خودشان آماده میکند. کاملا مشخص است که این دو کودک بخت برگشته با این شیوهی تربیت آیندهی درخشانی ندارند و البته که تمام این اتفاقات با لحنی خندهدار برگزار میشود.
این رویکرد تا پایان فیلم ادامه دارد و فیلمساز هر جا که شخصیتها به سمت بیان احساسات خود میروند و قصد دارند از درونیات و افکار خود بگویند، لحنی کمدی به فضا اضافه میکند که احساسات دوگانهای در مخاطب ایجاد میکند. این روند پیدا شدن سر و کلهی لحن کمدی با جلوتر رفتن داستان به سکانسهای ترسناک و مرگ هم اضافه میشود تا فیلم به سمت یک ابزوردیسم حرکت کند که یکی از مشخصات سینمای پست مدرن است. نگاه کنید که چگونه با نزدیک شدن به پایان قصه، سکانسهای مرگ و فواره زدن خون دیگر آن حال و هوای ترسناک را ندارند و بیشتر کمدی جلوه میکنند؛ از مرگ مامور مشاور امکلاک گرفته تا مرگ آن نوجوان گروگانگیر در ماشین توسط زنبورها و در نهایت مرگ گروه دختران تشویق کننده که عملا پایانبندی فیلم را رقم میزند و اجازه نمیدهد که سکانس کشته شدن یکی از برادرها چندان جلوهای از احساسات غلیظ به اختتامیهی فیلم بدهد.
نکته این که جان بخشیدن به چنین حال و هوایی کار چندان سادهای نیست. برای درست ساخته شدنش هم نیاز به تسلط به کلیشههای ژانر وحشت وجود دارد و هم نیاز به فهم درست ضرباهنگ سینمای کمدی. این بندبازی با ژانرهای مختلف و رد کردن مرزهای بین آنها و دوباره و دوباره بازگشتن به هر یک علاوه بر در اختیار داشتن یک فیلمنامه فکر شده، نیازمند یک فرم تصویری درست هم هست. به عنوان نمونه سکانس افتتاحیهی فیلم از همان ابتدا مخاطب اهل سینمای وحشت را توامان هم به یاد ترسناکهای ارزان قیمت دههی 1970 میلادی میاندازد و هم او را با نوعی از رهاشدگی مخصوص سینمای کمدی تنها میگذارد. همان رها شدنی که مخاطب را از پایان اثر خاطر جمع میکند که هیچ چیز در این جا چندان جدی نیست. ساخته شدن این احساسات دوگانه، در حالی که میدانیم در پایان هیچ چیز درست پیش نخواهد رفت، دستاورد کمی برای هیچ فیلمی نیست.
اگر ایرادی به «میمون» وارد باشد، به تلاش برای ساختن روابط بین نسلهای مختلف حاضر در یک خانواده بازمیگردد. پدر طلسمی از خود به جا گذاشته که به پسرانش منتقل میشود و این ترس وجود دارد که این طلسم به نسل بعد هم انتقال یابد. این موضوع از منظر فرویدی قابل بررسی است و حتی از نظرگاههای اجتماعی هم قابل تفسیر است. در واقع پسران یک خانواده همواره در حال به دوش کشیدن باری هستند که پیش از آن پدرانشان حمل میکردند و نمیتوان به هیچ شکلی از زیرش فرار کرد. دیدگاه فیلم این است که باید آن را به عنوان بخشی از زندگی پذیرفت، رو در رویش ایستاد و مواظبش بود. متاسفانه از آن جایی که این روابط چندان درست ساخته نمیشود، این بخش از ماجرا هم چندان جذاب از کار در نمیآید.
- توانایی فیلمساز در ادغام حال و هوای کمدی با کلیشههای ژانر وحشت
- ضرباهنگ مناسب و ریتم خوب قصه
- عدم توفیق فیلمساز در ساختن مناسب روابط بین پدران و پسران!
ازگد پرکینز، کارگردان «میمون» در سال 2024 فیلم ترسناک «لنگدراز» (Longlegs) را بر پرده داشت که باز هم ترکیبی از ژانرهای مختلف سینمایی بود؛ هم میشد حال و هوای سینمای ترسناک را در آن جا مشاهده کرد و هم سراغی از ژانر جنایی رواشناختی گرفت. نکته این که در هر دوی این فیلمها، چه «لنگ دراز» و چه «میمون» عامل ایجاد وحشت عاملی فراطبیعی است و تفاوت ژانری در آن سوی ماجرا است. در «لنگدراز» وجود تعدادی کارآگاه و یک قاتل سریالی باعث شده بود که کلیشههای ژانر جنایی به بخشی از قصه تبدیل شود اما اثر عبوس جناب ازگد از آن ازمون سربلند بیرون نیامد و «لنگدراز» با وجود حواشی بسیارش اثری فراموش شدنی از کار درآمد.
اما خوشبختانه «میمون» این گونه نیست و جناب پرکینز به خوبی توانسته مولفه و کلیشههای سابژانرها و ژانرهای مختلف را با هم ادغام کند و اثری قابل بحث بسازد. عامل اصلی هم در دست یافتن به این موفقیت در این موضوع نهفته که فیلمساز این بار فیلمش را چندان جدی نمیگیرد و تلاش نمیکند که برای دست یافتن به مقصود خود، فیل هوا کند. در پایان باید به این نکته اشاره کرد که فیلم «میمون» بر اساس داستان کوتاهی از استیون کینگ ساخته شده است.
شناسنامه فیلم «میمون» (The Monkey)
کارگردان: ازگد پرکینز
بازیگران: تئو جیمز، تاتیانا ماسلانی، کریستین کانوری، کالین ابراین و الایجا وود
محصول: 2025، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.1 از 10
امتیاز فیلم در سات راتن تومیتوز: 79٪
خلاصه داستان: دههها قبل مردی به یک عتیقه فروشی مراجعه میکند و در حالی که سر تا پا خونی است، از عتیقه فروش میخواهد که میمون عروسکی همراهش را بخرد. عتیقه فروش تمایلی به این کار ندارد اما بعد از حرفهای مرد کمی نرم میشود. در همان حال میمون عروسکی که طبلی در دست دارد شروع به نواختن میکند و زنجیرهای از اتفاقات تصادفی باعث مرگ دلخراش عتیقه فروش میشود. پس از آن مرد میمون را به آتش میکشد تا شاید این گونه از شرش خلاص شود. سالها میگذرد و به نظر میرسد که این مرد با وجود آن که دو پسر دوقلو داشته، آنها را رها کرده و با مادرشان تنها گذشته است. روزی این دو پسر به طور اتفاقی جعبهای را باز میکنند که همان میمون عروسکی درونش قرار دارد. ظاهرا میمون در اثر آتش سوزی از بین نرفته و هنوز تحت تاثیر یک طلسم شیطانی قرار دارد و میتواند عامل مرگ دیگران شود. پسرها این موضوع را نمیدانند تا این که …
منبع: دیجیکالا مگ