نقد فیلم دختر گمشده؛ حرکت روی لبهی تیغ مادرانگی و زنانگی
زنانگی و مادرانگی را عموما دو ویژگی متناقض با هم در نظر میگیرند که پر بیراه هم نیست. در شرایطی که زنانگی نگاهی غریزی برای به چشم آمدن است، مادرانگی غریزهای مبتنی بر فداکاری است. فیلم مگی جیلنهال میخواهد این دو ویژگی زنانه را رو به روی هم بگذارد و از دشواریهای تعادل برقرار کردن بین آن بگوید اما در نهایت چیزی بیشتر از همین دو جمله برای گفتن ندارد و زاویه دید جدیدی به ماجرا اضافه نمیکند.
هشدار – در نقد فیلم «دختر گمشده» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.
فیلم با نمایی از میانهاش آغاز میشود. زنی کنار دریا نیمه جان افتاده. انگار تیر خورده باشد. بعد همان زن را میبینیم که سرخوشانه به سمت خانهای ویلایی در یونان در حال رانندگی است. آمده تعطیلاتش را بگذراند. از صحبتش با مرد صاحبخانه میفهمیم که این زن میانسال کتابخوان است و استاد دانشگاه و البته کمی دستپاچه به نظر میرسد. این دستپاچگی در تمام طول فیلم در بازی اولیویا کولمن به چشم میخورد اما دلیلش را نمیفهمیم. تا اینکه زن کنار دریا به مادر جوانی با دختر کوچکش برخورد میکند و خاطرات جوانی خودش با دخترش زنده میشود.
ناکامی جیلنهال در اقتباس از رمان «کودک گمشده» النا فرانته مرا به یاد فیلم «میخواهم تمامش کنم» چارلی کافمن میاندازد. در هر دو وقتی فیلم را میبینید متوجه میشوید که متریال داستانی ادبی قوی پشت این تصویر است اما کارگردان در تصویر کردن قصه و پیچیدگیهایش نتوانسته موفق عمل کند. جیلنهال البته در کارگردانی به کمک بازی درخشان اولیویا کولمن در بخشهایی موفق ظاهر شده. بیشتر موفقیتش مربوط به سکانسهایی است که اولیویا کولمن در آن حضور دارد. زنی میانسال که راز گذشتهاش آزارش میدهد. میخواهد به زن جوانتر کمک کند. با این حال نمیتواند از وسوسهی برداشتن عروسک دختر کوچک غافل شود. عروسکی که دست آخر هم نمیفهمیم به خاطر کدام قسمت خاطراتش آن را برمیدارد. عروسکی که فقط شکل نمادین بچههایش را دارد و میخواهد برایش مادری کند.
مشکل فیلم «دختر گمشده» چیزی است که احتمالا نقطهی قوت داستانش به شمار میرود. شرح پیچیدگیهای زنی که زمانی زنانگیاش را به مادرانگیاش ارجح دانسته است. چیزی که نه تنها در جامعه و عرف پذیرفته نیست که برای خود زن هم آسیبهای روانی بسیاری به دنبال دارد. منتها بخش زیادی از این اتفاق در روان زن میافتد. چیزی که در فیلم میبینیم این است که زن از اینکه بچهها دائم به پر و پایش میپیچند کلافه است، همسرش وقتی پای تلفن کاری است برخلاف قول و قرارشان از بچهها مراقبت نمیکند و زن مجبور است در خانه کارش را رها کند و به بچهها برسد. چیزی که در تصویر میبینیم همینقدر پیشپاافتاده و سطحی است.
چیزی که میدانیم درون زن اتفاق میافتد که منجر به انفجار بزرگش میشود در فیلم به چشم نمیآید. چون اصولا تصویر کردن احساسات و غرایز کار دشواری است. بهخصوص دربارهی جوانی زن که جسی باکلی نقشش را بازی میکند کار سختتر است و نتیجه هم به همین دلیل چندان قابل قبول از کار درنیامده. در خصوص میانسالی اما وضعیت فرق دارد. اینجا شاهد عواقب گذشتهای هستیم که گریبان زن را گرفتهاند. حال بد زن (لدا) موقع دیدن نینا و رابطهای که با دختر کوچکش دارد قابل درک است. هر چند باز هم صحنههای گنگی داریم مثل گمشدن دختر نینا که لدا را یاد گذشته میاندازد و نمیفهمیم گم شدن دختر خودش سالها پیش که بعدها قاعدتا پیدا شده چطور چنین تأثیری در ذهنش به جا گذاشته است. صحنه جوری ساخته و پرداخته شده که اول کار گمان میکنید ناراحتی لدا از همان غفلت است و همان هم باعث شده یکی از دخترانش را از دست بدهد!
زنده شدن خاطرات تلخ گذشته به وسیلهی منظرهای آشناپندارانه چیز غریبی نیست. اتفاقی که برای لدای میانسال میافتد. در نتیجه برای تماشاگر هم قابل درک است اما چیزی که میتوانست فیلم را یک سطح بالاتر ببرد این بود که به روان کاراکتر اصلی با یک تمهید بصری نفوذ کند و به ما نشان بدهد چه اتفاقی میافتد که مادری فرزندان کوچکش را رها میکند. چطور زنانگیاش سر برمیآورد و لدا چنان تسلیم غریزهاش میشود که خانوادهاش را رها کند.
در همین حدی که فعلا میبینیم «دختر گمشده» البته میتواند گلیمش را از آب بیرون بکشد. مگی جیلنهال در کارگردانی تواناییاش را ثابت میکند و ستارهی فیلم البته اولیویا کولمن است که مثل همیشه درخشان ظاهر میشود.
شناسنامهی فیلم دختر گمشده
نویسنده: مگی جیلنهال اقتباس از رمان النا فرانته
کارگردان: مگی جیلنهال
بازیگران: اولیویا کولمن، داکوتا جانسون، جسی باکلی
خلاصهی داستان: لدا استاد دانشگاه و زن میانسالی است که برای تعطیلاتش به تنهایی به یک شهر ساحلی یونان رفته و در آنجا با زن جوانی آشنا میشود که دختر کوچکی دارد و او را یاد گذشتهی خودش میاندازد.
امتیاز imdb به فیلم: ۶٫۸ از ۱۰
امتیاز متاکریتیک: ۸۶ از ۱۰۰
امتیاز نویسنده: ۲ از ۵