الگوهای ژانر تاریخی در جهان فانتزی سهگانه «ارباب حلقهها»
میدانیم که سهگانهی «ارباب حلقهها» (the lord of the rings) و سهگانهی «هابیت» (the hobbit) به لحاظ ژانری، «فانتزی» محسوب میشوند. ژانر فانتزی از دید مطالعات سینمایی به فیلمهایی اطلاق میشود که به خلق دنیایی سراسر متفاوت با جهان واقعی ما دست میزنند؛ جایی که قوانین و منطق این دنیایی وجود ندارد و حتی تخیلات علمی هم نمیتواند به آن منطق جامهی عمل بپوشاند. اگر چنین بود و میشد برای اتفاقات حاکم در آن دنیا توجیهات علمی پیدا کرد، آن فیلم دیگر به ژانر علمی- تخیلی تعلق داشت نه ژانر فانتزی.
- پاسخ به یک پرسش مشهور؛ چرا در مجموعهی «ارباب حلقهها» برای نابود کردن حلقه از عقابها استفاده نکردند؟
- نقش و جایگاه موسیقی در دنیای «ارباب حلقهها»
پس همه یا بخشی از فیلم فانتزی یکسره از تخیل و رویا سرچشمه میگیرد و در آن اتفاقاتی میافتد که توجیه منطقی و واقعگرایانه ندارند، اما از آن جا که هر فیلمی جهان خاص خودش را میسازد، یک فیلم فانتزی زمانی موفق است که بتواند این دنیای غریب را برای ما قابل باور کند. وقتی ما منطق آن دنیا را پذیرفتیم و با آن همراه شدیم، آن اتفاقات و موجودات نه تنها برای ما عجیب نخواهند بود بلکه کاملا بدیهی هم به نظر میرسند.
به عنوان نمونه، در برخورد با فیلم «ارباب حلقهها» به دلیل ساختمان درست اثر، وجود موجودات عجیب و غریبی مانند اورکها یا الفها و جادوگران و درختهای سحنگو نه تنها عجیب نیست، بلکه مختصات طبیعی چنین دنیایی به نظر میرسد. هیچگاه ما از خودمان نمیپرسیم چرا یک حلقه باید چنین قدرتی داشته باشد و چرا موجودی در یک چشم عظیمالجثه لانه کرده و فقط یک دغدغه دارد و آن هم به دست آوردن آن حلقه است.
ریشههای ژانر فانتزی به اساطیر دوران باستان و حتی قدیمیتر به قصههای انسان غارنشین بازمیگردد و این دقیقا همان جایی است که منتقدان و مخاطبِ معتقد به سطحی بودن این ژانر درکی از آن ندارد. افسانهها و اساطیری مانند خدایان چندگانهی یونان باستان نظیر زئوس و دیگران برای بیان حقیقتی ضروری بودند که به زبان الکن روزمره امکان بیان نداشت؛ آنها بازتاب دهندهی یک فرهنگ بودند و در عین حضور افسانهها و اتفاقات محیرالعقول از آن حقیقت ناب سرچشمه میگرفتند. پس فهم و درک آنها برای درک یک فرهنگ و یک تاریخ نه تنها مضر نیست، بلکه سردرآوردن از ساختار آنها امری بسیار اساسی به شمار میرود. یا همین شاهنامهی خودمان که در عین برخورداری از المانهای فانتزی، سراسر تاریخ و فرهنگ است و برای شناخت انسان ایرانی، مهمترین کتاب.
پس ژانر فانتزی مانند آن اسطورهها، از عناصری برخوردار است که یکی از آنها را میتوان تقابل همیشگی خیر و شر دانست. در آن دنیاهای افسانهای همواره خط کشی مشخصی میان قطب خیر داستان و قطب شر وجود دارد و اصلا دستدرازی شر برای به دست آوردن چیزی و تقابل قهرمان با او است که درام را به پیش میبرد؛ موضوعی که به وضوح در «ارباب حلقهها» هم می توان دید.
اما خود ژانر فانتزی به زیرژانرهای مختلفی تقسیم میشود که یکی از آنها زیرژانر «فانتزی فرادست» (high fantasy) است. در این زیرژانر تمام آن دنیای مورد بحث منطق خاص خود را دارد و مثلا مانند زیرژانر «فانتزی ابرقهرمانی» نیست که فقط چند نفر قدرتهای فوق طبیعی دارند و بقیهی چیزها همانطوری است که من و شما در همین جهان معمولی میشناسیم. در فانتزیهای فرادست، خالق به خلق یک جهان کامل و یک سر متفاوت دست می زند که معمولا در دنیایی با ظواهر قدیمی و در تاریخی نامشخص میگذرد و نبردهای حماسی میان خیر و شر در آن جریان دارد. برای فهم بهتر این زیرژانر میتوان از مثالهایی مانند مجموعهی «هری پاتر» (harry potter) یا مجموعهی «ماجراهای نارنیا» (the chronicles of narnia) نام برد.
اما چرا فیلمهای «ارباب حلقهها» تا این حد موفق بودند و محصولات این ژانر را تا سطح آثار هنری اصیل بالا کشیدند. سالها بود که کارگردانی مانند تیم برتن با ساختن فیلمهای ذیل زیرژانر «فانتزی معاصر» که به فیلمهایی مانند «ادوارد دستقیچی» یا اثر خوب دیوید فینچر یعنی «قضیهی عجیب بنجامین باتن» اطلاق میشود، اعتباری برای ژانر فانتزی دست و پا کرده بود اما این فیلم «ارباب حلقهها» بود که به جهانی کاملا خیالی و کنده شده از واقعیت چنین اعتباری بخشید.
یکی از دلایل متنوع آن به استفادهی درست کارگردان از کلیشههای ژانر تاریخی در دل یک درام فانتزی بازمیگردد. فیلمهای تاریخی به آثاری اشاره دارند که داستان آنها در برههای از تاریخ اتفاق میافتد و تکنولوژیهای آن زمان و همچنین شمایلنگاریش وابسته به همان دورهی تاریخی است. مثلا اگر فیلمی داستانش در دوران ملکهی ویکتوریا و در انگلستان آن زمان میگذرد اما شخصیت اصلی با ماشین زمان به آن دوران سفر کرده، نه تنها تاریخی نیست، بلکه اثری کاملا فانتزی محسوب میشود که از تاریخ وقوع حوادثی خاص تغذیه میکند تا داستانش را به پیش ببرد. پس فیلم تاریخی اثری است که اتفاقاتش هم از واقعیات زمانهاش سرچشمه میگیرد.
پیتر جکسون کاری کاملا برعکس انجام میدهد و کلیشههای ژانر تاریخی را میگیرد و آنها را در جهانی فانتزی به کار میبرد. به عنوان نمونه ما در فیلمهای تاریخی مختلف نبرد سپاهیان را دیدهایم که از این سو و آن سو با هم سرشاخ میشوند و کارگردان هم سعی میکند با هر چه جذابتر کردن این نبردها و ساختن سکانسهای اکشن معرکه، مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. حال پیتر جکسون تمام آن دستاوردها را گرفته و مثلا در پایان قسمت دوم این مجموعه یک سمت نبرد را افرادی مانند آدمیزاد قرار داده و سر دیگر نبرد را اورکهای خونخوار نشانده؛ وگرنه هم دوربینش همان دوربین فیلمهای تاریخی است و هم شیوهی نبرد ما را به یاد آن نوع سینما میاندازد؛ قلعهای در محاصرهی دشمن است و آدمهای خوبها قصه، چشم انتظار کمکی هستند که قرار است از راه برسد.
موضوع دیگر لباسها و سر و وضع قهرمانان درام است که عمیقا برای ما آشنا است. در فیلمهایی مانند «ماجراهای نارنیا» و حتی «هری پاتر» هم این گونه نیست که مخاطب با شمایل شخصیتها این چنین احساس نزدیکی کند. دلیل این نزدیکی هم به تشابه لباسهای افراد حاضر در قاب فیلمساز با لباسهای شخصیتهای تاریخی در فیلمهای تاریخی بازمیگردد و از آن جایی که یکی از اصول ژانرشناسی، شمایلنگاری شخصیتها است و لباس هم بخشی از شمایلنگاری است، میتوان چنین نتیجه گرفت که لباسها، به ویژه لباسهای شخصیتهای مثبت «ارباب حلقهها» مستقیم از سینمای تاریخی به فیلم راه یافتهاند.
موضوع بعدی به آلات و ادواتی باز میگردد که افراد استفاده میکند و اتفاقا در این جا پیتر جکسون آشکارا به زیرژانر «شمشیر و صندل» ارجاع میدهد. شمشیر و صندل هم ژانری است که داستانش در گذشته اتفاق میافتد و عموما بر مبارزهی قهرمان یا قهرمانها با دشمنی اشاره دارد. در این سینما قهرمانان و ضدقهرمانان عموما صندلهای باستانی به پا دارند و از تیر و کمان یا شمشیر در نبردهای خود استفاده میکنند. تمام فیلمهای «رابین هود» (robin hood) یا فیلم «گلادیاتور» (gladiator) یا «تروی» (troy) چنین فیلمهایی هستند.
حال به «ارباب حلقهها» توجه کنید؛ آراگون با بازی ویگو مورتنسن و لگولاس با بازی ارلاندو بلوم دقیقا شخصیتهایی متعلق به این نوع فیلمها هستند. آنها نه تنها از شمایلنگاری سینمای تاریخی بهره میبرند، بلکه رابطهی آنها با سلاحشان، مانند رابطهی قهرمانهای درامهای شمشیر و صندل با سلاحشان است. در چنین چارچوبی است که پیتر جکسون از مولفههای آشنا و واقعی که ما مدتها است در فیلمهای تاریخی میبینیم استفاده میکند تا جهانی فانتزی و سراسر خیالی تصویر کند که ارتباطی با دنیای واقعی ما ندارد؛ در واقع او از واقعیت برای خلق دنیای منحصر به فردش قرض میگیرد.
اما نکتهی دیگری هم این وسط وجود دارد که گاهی در سینمای تاریخی به شکل کلیشه وجود دارد: آن هم الگوی «سفر قهرمان» است که البته این یکی مستقیما از جهان کتابهای تالکین وارد این فیلمها شده است. جوزف کمبل اسطورهپرداز بزرگ آمریکایی به تفصیل از این الگو در دنیای اساطیر سخن گفته است؛ الگویی که در فیلمهای تاریخی هم وجود دارد. در این فیلمها شخصیت اصلی برای پیدا کردن قدرتی که بتواند با دشمنش رو در رو شود اول باید از دنیایی تیره عبور کند؛ سختی بکشد، گرسنگی را تحمل کند، بیپناه و تنها باشد، از سرما و گرما رنج بکشد و غیره تا در نهایت بتواند از پس دشمن اصلی خود برآید. مثلا قهرمان فیلم «گلادیاتور» با بازی راسل کرو چنین دورانی را تحمل میکند یا قهرمان فیلم کلاسیک «بن هور» با بازی چارلتون هستون که همه نوع رنجی میبرد تا لقب قهرمان بگیرد.
البته باید اشاره کرد که ژانر تاریخی این الگو را از اساطیر باستانی دریافت کرده اما مخاطب قدیمیتر سینما به دلیل آشنایی بیشتر با ژانر تاریخی، چنین داستانهایی را بیشتر در قصههای آن نوع سینما دیده است تا سینمای فانتزی؛ ضمن این که در همین دو دههی گذشته تازه پای سینمای فانتزی به محصولات سالانهی استودیوها باز شده و قبل از آن این همه فیلم فانتزی ساخته نمیشد؛ پس این کلیشه در سینمای تاریخی حضور بیشتری داشته تا در سینمای فانتزی.
حال نگاهی به راهی که فرودو بگینز با بازی الایجا وود پشت سر میگذارد کنید؛ او برای پیدا کردن نیرویی که بتواند از این بزرگترین قدرت موجود در آن جهان برآید تمام سختیها و مشکلاتی را که بتوان تصور کرد از سر راه برمیدارد و با آنها مواجه میشود. راهی که او میرود انگار از دل همان اسطورهی سفر قهرمان میآید تا در نهایت به فرودو بگینز این قدرت را بدهد که جهان در پرتو اعمالش به جایی امن تبدیل شود. همچنین است راهی که آراگون برای به دست آوردن شایستگی پادشاهی میرود یا راهی که جادوگر خوش قلب ماجرا با بازی ایان مکلین طی میکند تا در نهایت هم به انسانها کمک کند و هم به نهایت درجهی جهان جادوگران نائل شود.
قرنی بعد از تالکین و سالها بعد از فیلم «ارباب حلقهها» میتوان تکرار همین الگوها را در کتابی به نام «نغمهی آتش و یخ» (a song of ice and fire) و سریال ساخته شده بر اساس آن یعنی «بازی تاج و تخت» (game of thrones) دید.