اورسون ولز؛ زندگی و کارنامه‌ی فیلم‌سازی افسانه‌‎ای

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۷ دقیقه
اورسن ولز

وقتی از تأثیرگذارترین فیلم‌سازان قرن بیستم صحبت می‎‌کنیم، اورسون ولز نامی است که بین چند اسم اول بر سر زبان جاری می‌شود. میراث ولز به‌عنوان خالق شاهکارهای سینمایی مانند همشهری کین (Citizen Kane) و نشانی از شر (Touch of Evil) در میان دیگر آثار جاودانه‌ی تاریخ سینما ماندگار شده است.

او که اغلب «والاترین نویسنده‎» نامیده می‌شود، نشان داد که می‌توان کارهای بزرگی را خارج از سیستم استودیوی محدود کننده هالیوود انجام داد. در صدوششمین سالگرد تولد او، ما زندگی و حرفه‌ی اورسن ولز را به‌عنوان جشن دستاوردهای بی‌مثالش در دنیای سینما مرور می‌کنیم.

ولز در سال ۱۹۱۵ در کنوشا ویسکانسین در خانواده‌ای مرفه متولد شد و تحت آموزشی قرار گرفت که از نظر فرهنگی غنی بود. مادرش یک پیانیست بود که به فرزندش آموزش موسیقی عالی داد و پدرش، مخترع ثروتمند، پسر جوان را با افراد مشهور متعددی آشنا کرد. با این حال ولز دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشت زیرا والدینش هنگامی که او حدودا چهار سال داشت از هم جدا شدند.

مادر ولز فقط چند روز پس از نهمین سالروز تولدش بر اثر هپاتیت درگذشت و او مجبور شد با پدرش که معتاد به الکل شده بود زندگی کند. بعدا، پدرش، وقتی که ولز تنها ۱۵ سال داشت تسلیم نارسایی قلبی و کلیوی شد و درگذشت. ولز در طول زندگی خود احساس گناه می‌کرد که باعث مرگ پدرش شده است، عاملی که به شدت در نگرش او نقش داشت.

طبق وصیت پدرش، ولز در انتخاب سرپرست خود استقلال کامل داشت و به این ترتین پس از امتناع مربی‌اش راجر هیل از قبول این مسؤولیت، موریس برنشتاین را برگزید. او اشتیاق خود را برای هنرهای نمایشی در مدرسه کشف کرده بود و در آنجا تمرینات نمایشی زیادی انجام می‌داد. پس از فارغ‌التحصیلی، بورسیه‌ی تحصیلی از دانشگاه هاروارد به او اعطا شد، اما از فرصت تحصیل در دانشگاه‌ها خودداری کرد و به جای آن به سفر رفت.

حتی وقتی ولز برای مدت کوتاهی در کلاس‌های مؤسسه‌ی هنر شیکاگو شرکت می‌کرد، بوریس آنیسفلد، نقاش روسی-آمریکایی، سعی کرد انگیزه‌ای برای او به منظور تحصیل در رشته‌ی هنر ایجاد کند. با این حال، سرنوشت او را به جای دیگری برد. وقتی از ولز در مصاحبه‌ای درباره‌ی آن زمان سؤال شد، با تامل گفت: «ناامید از اینکه تحصیلاتی نداشتم به تیاتر رفتم.»

ولز با میراث کوچکی که به‌دست آورده بود، راهی تیاتر گیت دوبلین شد و در آنجا به دروغ گفت که یکی از ستاره‌های برادوی است. اگرچه مدیرش بعدا ادعا کرد که متوجه دروغ‌های مرد جوان شده، اما بلندپروازی‌های او متأثرش کرده بود. این‌گونه بود که ولز اولین حضور خود را به‌عنوان بازیگر در زوس یهودی (Jew Suss) آغاز کرد و از آنجا به نقش‌های دیگر و حضور در قسمت‌های جزئی ادامه داد اما پس از جستجوی ناموفق برای مجوز کار مجبور به بازگشت به ایالات متحده شد.

پس از بازگشت به خانه، ولز با گاتری مک کلینتیک قرارداد بست و بازیگری را در آثار شکسپیر آغاز کرد، به اجرای برنامه‌‎های رادیویی پرداخت و حتی در یک پروژه‌ی نویسندگی به نام شکسپیر برای همه (Everybody’s Shakespeare) همکاری کرد. در همان زمان بود که او اولین فیلم کوتاه هشت دقیقه‌ای خود به نام قلب‌های عصر (The Hearts of Age) را فیلم‌برداری کرد.

سبک اجراهای ولز نظر جان هاوسمن را جلب کرد تا جایی که او را به بخشی از پروژه‌ی تیاتر فدرال دعوت کرد. ولز در حین کار در محیطی که می‌توانست جزئیات و رویکرد تولیدات خود را کنترل کند، آزادی نسبی را تجربه کرد. او به یاد می‌آورد: «من آن‌قدر پرمشغله بودم که چگونه خوابیدن را فراموش کردم.» در زمان حضورش در آنجا، ولز آثاری به یاد ماندنی مانند تفسیر خودش از مکبث با بازیگران کاملا آفریقایی-آمریکایی ساخت که به نام وودو مکبث (Voodoo Macbeth) معروف شد.

با توجه به شکوفایی روابط کاری آن‌ها، ولز و هاوسمن در سال ۱۹۳۷ شرکت خود را با نام تیاتر مرکوری تأسیس کردند که به تولید آثار تحسین برانگیزی مانند روایت نمادگرایانه‌ی ژولیوس سزار با زمینه‌های فاشیسم ختم شد. آن‌ها حتی یک برنامه‌ی رادیویی هفتگی به نام «تیاتر مرکوری روی خط» داشتند که یکبار هنگام خواندن اقتباسی رادیویی از رمان «جنگ جهان‌ها» (The War of the Worlds) از اچ جی ولز باعث وحشت عمومی شد. شنوندگان تصور می‌کردند که زمین در واقع توسط مریخ مورد حمله قرار گرفته است و حتی آدولف هیتلر به طور علنی از آن انتقاد کرد. حتما او را بیش از حد معمول دچار ترس کرده بودند!

اورسن

شهرت پس از آن باعث شد ولز در هالیوود شناخته شود اما او پیشنهادات اولیه را رد می‌کرد. هنگامی که RKO (آر کی او یک شرکت معتبر در زمینه‌ی تولیدات و توزیع فیلم) به او پیشنهاد کنترل کامل خلاقانه‌ بر پروژه‌ی خود و حق تدوین نهایی را ارائه داد، این پیشنهاد برای نپذیرفتن زیادی خوب بود و در نتیجه ولز تسلیم شد. همشهری کین اولین اثر ولز بود که بدون قدمت فیلمسازی و فعالیت در خارج از سیستم استودیویی سفت و سخت آغاز شد و هنوز هم به‌عنوان یکی از بهترین فیلم‌هایی است که تا کنون ساخته شده است.

این فیلم در ابتدا تماشاگران را گیج کرد، فقط به این دلیل که آن‌ها با استفاده از دوربین خودآگاه و ساختارهای پیچیده روایی آشنا نبودند، اما جامع بودن و قدرت داستان، جاودانگی سینما را تضمین می‌کرد. ولز می‌گوید: «باید اعتراف کنم که آگاهانه، عمدی و به‌عنوان نوعی سند اجتماعی بود. من نمی‌دانستم که کارهایی وجود دارد که شما نمی‌توانید انجام دهید، بنابراین هر چیزی را که در رویاهایم به آن فکر می‌کردم، سعی کردم به تصویر بکشم.»

وقتی اولین کار شما به بزرگ‌ترین کارتان تبدیل می‌شود، شرایط برای انجام کارهای بعدی سخت‌تر می‌شود و این دقیقا همان معضلی بود که ولز باید با آن دست و پنجه نرم می‌کرد. پروژه‌ی دوم او، آمبرسون‌های باشکوه (The Magnificent Ambersons)، پیچیدگی کمتری نسبت به اولین فیلمش داشت، اما ولز توسط مدیران استودیو که خودشان فیلم را تدوین کرده بودند فریب خورد. او بعدا از RKO اخراج شد که این مسأله او را بسیار ناراحت کرد.

ولز اعتراف کرد: «من هرگز بعد از آن اتفاق بهبود نیافتم.» ولز پس از ازدواج با ریتا هیورث در سال ۱۹۴۳، فیلم سینمایی خود را با تریلر نوآر به نام بیگانه (The Stranger) ساخت، با بانوی شانگهای (The Lady from Shanghai) (1947) و اقتباس سینمایی مکبث (Macbeth) در سال ۱۹۴۸ ادامه داد که ژان کوکتو بخاطر «قدرت خشم و بی‌رحمی» آن را ستود. با این حال، وی تقریبا یک دهه تبعید از هالیوود را پس از طلاق از هایورث آغاز کرد. ولز آن زمان را در اروپا گذراند و در چند پروژه از جمله جادوی سیاه (Black Magic) از گرگوری راتوف بازی کرد.

او از پول بازیگری خود برای ساخت فیلم اقتباسی از نمایشنامه‌ی اتللو استفاده کرد که بعدها برنده‌ی نخل طلای معتبر کن شد. او به بازیگران گفته بود: «گور بابای متد و روش‌ها! این روش ولز است! بازی کنید لعنتی‌ها!» و حتی به مدت چهار روز ناپدید شد تا زمان مهمانی در ونیز. در حالی که در این وقفه بود، یکی از بهترین نقش‌های خود را در فیلم مرد سوم (The Third Man) به کارگردانی کارول روید (۱۹۴۹) بازی کرد.

اگرچه پروژه‌ی کارگردانی بعدی او فیلم ۱۹۵۵ آقای آرکادین (Mr. Arkadin) بود که در آن به‌عنوان یک میلیاردر گوشه‌گیر بازی کرد، ولز سال بعدش با حضور در فیلم‌ها و نمایش‌های تلویزیونی رسما به هالیوود بازگشت. در سال ۱۹۵۸، او با ساخت یکی از بهترین فیلم‌هایش یعنی نشانی از شر، استعداد غیرقابل انکاری را اثبات کرد اما از دخالت استودیو راضی نبود.

قسمت آخر کار او شامل آثاری مانند محاکمه (The Trial) که او همیشه به‌عنوان فیلم دلخواه‌اش از آن یاد می‌کرد، و فیلم ۱۹۶۸ داستان جاویدان (The Immortal Story) بود. این اولین پروژه‌ی رنگی او بود و از این بابت چندان خوشحال نبود و می‌گفت: «رنگ باعث تقویت صحنه، مناظر و لباس‌ها می‌شود، اما به طرز اسرارآمیزی از هنر بازیگران می‌کاهد. امروزه نمی‌توان از یک بازیگر برجسته در یک فیلم رنگی نام برد.»

ولز

متأسفانه، او خیلی زود درگیر مشکلات سلامتی شد و سال‌های پایانی عمر خود را فقط در تلویزیون کار کرد و در تبلیغات ظاهر شد. او در سال ۱۹۷۵ از مؤسسه‌ی فیلم آمریکا جایزه‌ی یک عمر دستاورد هنری را دریافت کرد و حتی برنده‌ی جایزه‌ی انجمن کارگردانان آمریکا شد و در سن ۷۰ سالگی بر اثر سکته‌ی قلبی درگذشت اما میراث او همچنان زنده‌اند.

اگر ولز منابع لازم را برای پیگیری پروژه‌های ناتمام خود مانند فیلم‌های اقتباسی که برنامه‌ریزی کرده بود داشت، از جمله برجسته‌ترین آثار دن کیشوت (Don Quixote) و دل تاریکی (Heart of Darkness) ژوزف کنراد در میان دیگران، چه می‌شد؟

با این حال، آنچه در طول عمر خود به دست آورد قابل مقایسه نبود. او با رویکرد تازه و انقلابی خود در سینما، نسل‌های جدیدی از فیلمسازان مانند ژان لوک گدار را تحت تأثیر قرار داد که از روح نویسنده الهام گرفته و موج نو فرانسوی را آغاز کرد. حتی پس از گذشت این همه سال، ولز همچنان بخش مهمی از تاریخ سینما است.

منبع: faroutmagazine



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما