سریال «بازماندگان»؛ شاهکاری که تحت تاثیر پایان بد «گمشدگان» دیده نشد
در دو دهه اخیر شبکه اچبیاو یکی از عوامل تعیینکننده دومین عصر طلایی تلویزیون بوده است. این شبکه طی این مدت مجموعههای موفق زیادی را معرفی کرده است؛ از جمله سریال «شنود» (The Wire)، «سوپرانوز» (The Sopranos)، «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones)، «شش فوت زیر زمین» (Six Feet Under) و «بازماندگان» (The Leftovers).
همه سریالهای یادشده در سبک و ژانر خود شاهکار به شمار میآیند، به همین علت حتی اگر «شنود» را ندیده باشید و قطعاً دربارهی آن شنیدهاید و میدانید از سریال خوب و محبوبی است. اما نام سریال «بازماندگان» همچنان به گوش تعداد زیادی از مخاطبان آشنا نیست. این سریال از ابتدا علیرغم کیفیت و گروه بازیگران خوب با استقبال کم بینندگان مواجه شد. البته فصل اول سریال آنقدر احساسی و سنگین بود که میتواند تعداد اندک بینندگان فصل اول را توجیه کند ولی سریال حین پخش بهتر و بهتر شد و بینندگان بیشتری را جذب کرد. با وجود این در سال ۲۰۱۷ که فصل پایانی آن منتشر شد، مابین انبوهی از سریالهای جورواجور آن دهه گم شده بود.
درست است درخشش «بازماندگان» در تلویزیون به کوتاهی دیدن یک ستاره دنبالهدار یا شهاب بود، اما همان عده اندکی که سریال را تماشا کرده بودند، با اشتیاق دربارهاش صحبت میکنند و هنوز که هنوزه آن را به دوستانشان معرفی میکنند.
دیمون لیندلوف با سریال «گمشده» (Lost) به موفقیت بزرگی دست پیدا کرد. تهیهکنندگی سریال «بازماندگان» پروژه بعدی لیندلوف بود تا از موفقیت به دست آمده، برای تولید یک سریال بهتر و تماشاییتر استفاده کند. «بازماندگان» و «گمشده» چند نقطه اشتراک دارند. برای مثال، هم «گمشده» و هم «بازماندگان» پس از وقوع یک فاجعه آغاز میشوند. اما تفاوت اینجاست که فاجعه سریال «بازماندگان» فاجعهای عظیم و جهانی است که باعث ناپدید شدن دو درصد از جمعیت سیاره زمین در رویدادی به نام «خروج» میشود.
داستان سریال ۳ سال پس از این رویداد به وقوع میپیوندد و مخاطب را به شهر میپلتون واقع در ایالت نیویورک ایالات متحده آمریکا میبرد و آنجا شاهد چشماندازی تلخ از زندگی مردم پس از رویداد خروج خواهیم بود. لیندلوف برای سریال «بازماندگان» با رماننویسی به نام تام پروتا همکاری کرد تا داستان سریال را تا حد امکان صیقل دهد.
این سریال در سه فصل و ۲۸ قسمت به بررسی ماوقع یک حادثه ناشناخته به نام خروج میپردازد که باعث ناپدید شدن ۲ درصد از جمعیت جهان شده. بسیاری از افراد با این واقعیت که عزیزانشان از بین رفتهاند کنار نیامدهاند و نمیتوانند با درد و اندوه ناشی از آن، حتی پس از گذشت ۳ سال، به زندگی عادی خود ادامه بدهند. سریال در ادامه به موضوعات مهمی مانند معنای زندگی و بررسی روابط انسانها با یک جهان بزرگ و بیانتها میپردازد اما بیش از هر چیز «بازماندگان» درباره پایان دادن به درد و اندوه، و برآورده کردن خواستههای زندگی است.
درنهایت، با وجود لبریز بودن سریال از تیرگی و ناامیدی، اشتیاق برای زندگی و افتخار به مقاومت هم در آن وجود دارد، درست مانند خود ما پس از همهگیری کرونا. قطعاً رنج و فقدانی که برخی از ما در طول دست و پنجه نرم کردن با کووید-۱۹ تجربه کردیم، باعث شد احساسات جدیدی نسبت به زندگی و بشریت داشته باشیم.
در ادامه به معرفی و بررسی جنبههای مختلف سریال «بازماندگان» خواهیم پرداخت.
داستان عمیق
سریال از روی رمان تام پروتا اقتباس شده، اگرچه لیندلوف و پروتا تصمیم گرفتند داستان سریال را از محدوده رمان فراتر ببرند تا داستان عمیقتری برای مخاطبان سریال به ارمغان بیاورند. از نظر فنی نمیتوان رویداد خروج را یک واقعه آخرالزمانی دانست، نه بلایای طبیعی در این رویداد نقش داشتهاند و نه هیچ رخداد فراطبیعی و دهشتناکی که نمود بیرونی داشته باشد. ناگهان ۲ درصد از جمعیت جهان ناپدید شد، بدون هیچ جزئیات یا توضیح اضافهای. ۲ درصد دربرابر ۹۸ درصد باقی مانده کم به نظر میرسد، اما ناپدید شدن میلیونها انسان یعنی همه ما کسانی را (حتی دورادور) میشناختهایم که ناپدید شدهاند.
این حقیقت که خانوادههای بسیاری پدر، مادر یا فرزند خود را از دست دادهاند، یا در برخی موارد همزمان فقدان چند عضو متفاوت را تجربه میکنند، انکارناپذیر است. بنابراین برای شخصیتهای سریال رویداد خروج شبیه آخرالزمان است؛ یک آخرالزمان نصفهونیمه که بخش اعظمی از بشریت را به حال خود رها کرد. حالا نسل بشر باید با این موضوع کنار بیاید، باید راهی برای ادامه دادن زندگی در این دنیای بیمعنی پیدا کند و از آن معنا بیرون بکشد. هر قسمت از سریال «بازماندگان» از ما میپرسد: «وقتی دنیای ما به پایان برسد، چگونه باید به زندگی ادامه دهیم؟» پاسخ شخصیتها کمی متفاوت است، اما اغلب مستقیم یا غیرمستقیم میگویند: «ادامه نمیدهیم.» سریال «بازماندگان» به همین سادگی پوچی و بیهدفی نسل بشر پس از رویداد خروج را به تصویر میکشد.
هنر اصلی سریال شخصیتپردازی است، طوری که «بازماندگان» ما را با شخصیتهای متفاوت آشنا و نزدیک میکند، بینظیر است؛ بازیگران سریال در این باره نقش بزرگی ایفا میکنند. برای مثال بازی جاستین ثرو در نقش کوین حرفهاش را به عنوان یک بازیگر از نو تعریف میکند. شخصیت کوین جنبههای مختلفی دارد، اما همیشه درهم و برهم است؛ شلختگیای که به خوابهای عجیب و غریب یا راه رفتن در خواب بیربط نیست. کوین را میشود با این کلمات توصیف کرد: شوهر بد، الکلی، پلیس دیوانهای که مجبور شد به سگها شلیک کند، قاتل و پدر.
از طرف دیگر همسر سابق کوین، زنی به نام لوری (با بازی ایمی برنمن) که قبل از رویداد خروج یک روانشناس بالینی بوده، حالا به فرقهای پیوسته که خود را بازماندگان گناهکار خطاب میکنند. در گذشته لوری به مراجعهکنندگان کمک میکرد از رنجها و فقدانهای خود عبور کنند و زخمهایشان بهبود یابد، اما حالا به فرقه بازماندگان گناهکار کمک میکند تا زخم رویداد خروج را برای جهانیان تازه نگه دارند؛ طبق عقیدهی این فرقه، به هر قیمتی که شده نباید اجازه داد مردم رویداد خروج را فراموش کنند.
از دیگر شخصیتهای سریال میتوان به نورا (با بازی کری کون) اشاره کرد. کل خانواده نورا ناپدید شدهاند. او مادری است که همه فرزندان و عزیزانش را با هم، جلوی چشمان خود، از دست داده است. حالا نورا برای دولت به عنوان بازپرس ادعاهای مرتبط با رویداد خروج کار میکند و به آدمی کاملاً متفاوت تبدیل شده است.
در قضاوت شخصیتهای سریال و تصمیمهایی که میگیرند، توجه داشتن به رویداد خروج و تأثیر شدیدی که روی جامعه گذاشته را نباید فراموش کرد، وگرنه شخصیتهای داستان و انتخابهایی که میکنند بیش از حد غریب به نظر خواهند رسید. سریال «بازماندگان» برخی از واقعیترین شخصیتهای تاریخ تلویزیون را به مخاطب ارائه کرده، شخصیتهای پیچیده و پرنقصی که داستان از طریق آنها جلو میرود و عمق پیدا میکند.
رشد سریال همراه با رشد شخصیتها
در طول ۳ فصل سریال حین نمایش تقلای شخصیتها برای کنار آمدن با غم و فقدان، دائماً خط داستانی خود را وارد قلمرو جدیدی میکرد. سریال «بازماندگان» از ایالت نیویورک به تگزاس و حتی کشور استرالیا میرود تا فرار کردن و مواجه شدن شخصیتها در مناطق مختلف با مشکلاتشان را به تصویر بکشد. اما در حالی که سریال ریسکهای موفق بیشتری میکرد و با رشد شخصیتها در سرگذشت آنها عمیقتر میشد، تعداد بینندگان کاهش پیدا کرد.
بینظیر است که یک سریال تلویزیونی مانند «بازماندگان» توانسته با حفظ مضامین اصلی خود به این اندازه تکامل پیدا کند. از فصل آخر این سریال میتوان به عنوان یکی از بهترین نمونههای رشد شخصیتها در تاریخ تلویزیون یاد کرد. ضمن اینکه هیچ شخصیتی در طول سریال «بازماندگان» نمیتواند این رشد و تکامل را بهتر از نورا دورست که با نقشآفرینی فوقالعاده و شگفتانگیز کری کون، به تصویر کشیده شده، تلفیق کند. نورا با از دست دادن کل خانوادهاش در رویداد خروج، زندگیاش را از صفر شروع میکند. در طول سریال، ما درباره علاقه وسواسگونه او به حقیقت آگاه میشویم. در فصل اول سریال قسمت جذابی وجود دارد به نام «مهمان»، آنجاست که این علاقه وسواسگون نورا را برای اولین بار به وضوح میبینیم؛ برچسب نام نورا در یک کنفرانس دزدیده میشود و او تمام تمرکزش را روی پیدا کردن دزد برچسب میگذارد. در همین حین ما میفهمیم نورا در فراموش کردن فقدان خانوادهاش نه تنها ناتوان است، بلکه نسبت به فراموشی و عبور از این رنج، کوچکترین میلی نشان نمیدهد.
در طول سریال مخاطب متوجه تمایل عجیب نورا به درد جسمانی میشود. او برای تجربه دردهای شدید، کسی را استخدام میکند تا وقتی جلیقه ضدگلوله به تن دارد، به او شلیک کند. درد روحی و روانی نورا آنقدر شدید است که ترجیح میدهد آن را با درد جسمانی خنثی کند. طی سالها نورا از راههای مختلف سعی میکند رویداد خروج و اتفاقی که برای خانوادهاش افتاده را درک کند. پس از اینکه نورا با کوین وارد رابطه عاطفی میشود، علاقه مفرطش به دانستن حقیقت درباره رویداد خروج با توهم کوین تداخل پیدا میکند. تلاش او برای دستیابی به حقیقت با تقلای مخاطب برای سر درآوردن از وقایع سریال شباهت دارد، اما چیزی که نورا را در سریال «بازماندگان» به یک شخصیت کلیدی تبدیل میکند، نقشی است که او در تغییر ماهیت سریال ایفا میکند. رشد این شخصیت کلید تغییر محوریت داستان از رنج و فقدان به بهبود و درمان است.
بازی کردن با لحن، طنز و جاستین ثرو
سریال «بازماندگان» به مالیخولیایی و جدی بودن شهرت پیدا کرده، اما نمیتوان حس شوخطبعی تیره سریال را نادیده گرفت. شوخیهای تیره و تاریک سریال به ویژه زمانی به چشم میآیند که شخصیت اصلی سریال، کوین گاروی با مسائل سنتی مردانگی روبهرو میشود. کوین مرد سرسختی به نظر میرسد، اما در طول سریال درمییابیم که درون او یک پسربچه ترسو وجود دارد که از هویت خود اطمینان ندارد و حتی نمیداند خود ایدهآلش چطور آدمی خواهد بود. درنهایت، کوین آدمی است که به فرار کردن از مشکلاتش عادت کرده.
اگر میخواهید میزان شوخطبعی و عاطفی بودن سریال را بسنجید باید دو تا از خاطرهانگیزترین قسمتهای سریال را تماشا کنید: «قاتل بینالمللی» و «قدرتمندترین مرد جهان (و برادر دوقلوی همسان او)». در هر دوی این قسمتها شاهد تقلید تمسخرآمیز از فیلمهای اکشن هستیم. در اوج پوچگرایی کوین را تماشا میکنیم که طی یک مأموریت ترور تقریباً دنیا را نجات میدهد. در چنین قسمتهایی درمییابیم کوین حتی هنگام پیروزی با شکستهای متعدد خود در زندگی درگیر است و رویکرد پوچگرایانهاش به زندگی، مانع لذت بردن از پیروزیهای بزرگ و کوچک میشود.
سریال «بازماندگان» با اعتماد به مخاطبانش، آنها را غافلگیر میکند
سریال«بازماندگان» هرگز از توقع مخاطب عقب نمیماند. تهیهکننده سریال، لیندلوف طی مصاحبه با هالیوود ریپورتر گفت: «من دوست دارم کارهایی را {در سریال} انجام دهم که باعث شود مردم بگویند: «از این اتفاق متنفرم، عوضیهای پرمدعا!»» برای مثال، چگونه میتوان آغاز سرد فصل دوم را فراموش کرد؟ آن ده دقیقه مبهم و پرکشش که به نمایش یک زن غارنشین گذشت، زنی که قبیلهاش را از دست داده بود. شروع کردن فصل دوم سریال با چنین صحنه مبهمی یعنی سازندگان سریال به مخاطبان خود اعتماد کامل دارند. از طرفی این اعتماد احساس خوبی به مخاطب میدهد، بله درست است، آنها بلافاصله از آن ده دقیقه آغازین سر درنمیآورند، اما میدانند که در طول فصل دوم این صحنه نقش مهمی ایفا خواهد کرد و از اینکه سازندگان سریال به آنها اعتماد کردهاند، خرسند میشوند.
با پیشرفت سریال، لیندلوف به نمادگذاری غنی، سورئالیسم، ارجاعات به کتاب مقدس و صحنههای طولانی خوابهای شخصیتها رو میآورد. او از توضیح بیمورد یا لقمه آماده گرفتن برای مخاطب جداً امتناع میکند و ترجیح میدهد به هوش مخاطب سریال اعتماد داشته باشد. همین امر باعث شده ابهامات جذابی در سریال به وجود بیاید و تشخیص واقعی بودن برخی صحنهها دشوار شود. برای مثال، مخاطب به قطع نمیداند آیا با عناصر فراطبیعی و مذهبی واقعی روبهرو شده یا صرفاً شخصیتهای داستان دنیا را به این شکل میبینند؟ آیا کوین واقعاً با ارواح صحبت میکند، یا بالأخره فشار زندگی تأثیرش را گذاشته و او دیوانه شده است؟
گاهی اوقات سریال تمایل دارد از مرزهای تلویزیون پا را فراتر بگذارد. همین هم باعث شده «بازماندگان» اعتبار سینمایی داشته باشد. از موسیقی بسیار پرانرژی و هیجانانگیز مکس ریشتر (که از قضا به محبوبترین آهنگ از ریشتر تبدیل شد) تا فیلمبرداری شگفتانگیز سریال. ممکن است ویژگیهای سینمایی «بازماندگان» در فصل اول تنها باعث بوجود آمدن لحظات زیبا شود، اما این ویژگیها در فصول بعدی باعث تشدید صحنههای عاطفی و قدرتمند سریال میشود و اثرگذاری آنها را چند برابر میکند.
سریال «بازماندگان» یکی از بهترین پایانهای تاریخ تلویزیون را دارد
پایان «گمشده»، سریال قبلی لیندلوف، به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و رسانهها برای مدت طولانی پس از پایان سریال به بحث و گفتوگو در این مورد پرداختند. این موضوع بر روی سریال «بازماندگان» نیز در طول پخش تأثیر گذاشت. مخاطبی که با علاقه «گمشده» را دنبال کرده بود و با آن پایان بد حرص خورده بود، نمیتوانست خودش را راضی کند یک سریال دیگر از همان تهیهکننده ببیند. بنابراین لیندلوف اعتماد تعدادی از مخاطبان را از دست داده بود و راهی جز جبران کردن نداشت. حالا لیندلوف چگونه میتوانست خطاهای گذشتهاش را جبران کند؟ با خلق پایانی عالی و بینقص برای سریال جدیدش. تا سریال «بازماندگان» به انتهایش نزدیک شد، دیگر بینندگان آموخته بودند که از این سریال انتظار پاسخهای ساده را نداشته باشند. آنها میدانستند که در دنیای این سریال، مانند دنیای خودمان، بسیاری از چیزها را هرگز نمیتوان به صورت قطعی فهمید و همیشه ابهاماتی باقی میماند. آنچه سریال «بازماندگان» به ما یادآوری میکند این است که چطور برای کنار آمدن با فقدانهای زندگی، برای خودمان قصهبافی میکنیم تا به زندگی معنای دوباره بدهیم.
«بازماندگان» پر از داستانهای بزرگ و کوچک است، اما هیچ کدام به اندازهی داستانی که نورا در پایان سریال به کوین میگوید، اهمیت ندارند. این صحنه ما را به طبیعت استرالیا میبرد، به عمق جنگلهای سبز و آبی آسمان، طبیعتی که از شدت بکر بودن، ممکن است شما را به این فکر بیندازد که نکند شخصیتها از سیاره زمین خارج شدهاند و حالا جای دیگری حضور دارند؟ اما سریال هنوز روی سیاره زمین جریان دارد، با به هم رسیدن دوباره کوین و نورا، دو عاشقی که از هم دور افتاده بودند، روزمرگی دوباره به سریال نفوذ پیدا میکند و آن لحظه شگفتانگیز را عقب میراند. آنجاست که نورا داستان دردناکی برای کوین تعریف میکند: نورا بالأخره فرزندان خود را پیدا کرده. شاید هم نکرده، زیبایی چنین ابهامی در انعطافی نهفته است که میتوان در تفسیر آن اتخاذ کرد.
داستانی که نورا برای کوین تعریف میکند، میتواند همان پاسخی باشد که از ابتدای سریال دنبال آن میگشتیم: کسانی که در رویداد خروج ناپدید شدند، کجا رفتند و چه بلایی سرشان آمد؟ این امکان هم وجود دارد که نورا آن داستان را از خودش ساخته باشد تا خودش و کوین را به آرامش برساند. داستانی که ریشه در واقعیت ندارد، اما در ذهن آنها، به واسطه نیاز آنها، واقعی میشود. نورا از کوین (و حتی مخاطب، به طور غیرمستقیم) میپرسد: «حرفهام رو باور میکنی؟» و این دقیقاً نقطهای است که شما باید تصمیم بگیرید داستان نورا واقعیت دارد یا ساخته و پرداخته ذهن اوست. پایان سریال همزمان با به گریه انداختن شما، وجودتان را با امید پر میکند و درست مثل هر سریال شاهکار دیگری، باعث میشود با خودتان بگویید دیگر هیچچیز مانند «بازماندگان» نخواهید دید.
اگر دنبال یک سریال عمیق و جذاب میگردید تا تمام قسمتهایش را یک جا و پشت سر هم تماشا کنید، سریال «بازماندگان» و دنبال کردن زندگی کوین، نورا و باقی شخصیتهای داستان شما را پشیمان نخواهد کرد.
منبع: MOVIEWEB