انسانیت در آخرالزمان؛ تحلیل داستانی لست آو آس پارت ۲ (قسمت پایانی) (ده سال با لست آو آس)

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۴۶ دقیقه
تحلیل داستانی بازی The Last of Part II
۱۰ سال پیش، در روز ۱۴ ژوئن ۲۰۱۳ (۲۴ خرداد ۱۳۹۲) بازی لست آو آس یا آخرین بازمانده از ما برای کنسول پلی‌استیشن ۳ عرضه شد. اثری که در طول این سال‌ها به یکی از بازی‌های نمادین پلی‌استیشن تبدیل شده و روایت داستانی تحسین‌برانگیز و الهام‌بخشش چه بسا آن را به یکی از بهترین و تأثیرگذارترین بازی‌های چند دهه‌ی اخیر تبدیل کرده است. به مناسبت سالگرد ده سالگی بازی لست آو آس، این هفته مجموعه مقالات ویژه‌ و مختلفی را تدارک دیده‌ایم که به جنبه‌های مختلف این بازی و اثرگذاری آن می‌پردازند. در این یک هفته‌ی آینده هر روز ما را با مجموعه مقالات «ده سال با لست آو آس» همراهی کنید.

چندی پیش تصمیم گرفتیم در سه مطلب جداگانه تحلیل کاملی بر داستان بازی «لست آو آس پارت ۲» یا به فارسی «آخرین بازمانده از ما قسمت ۲» ارائه کنیم. دو قسمت قبلی را قبلاً منتشر کرده بودیم و اکنون قرار است به قسمت سوم و پایانی این تحلیل داستانی بپردازیم که به  اتفاقات پرده‌ی پایانی بازی خواهد پرداخت و جمع‌بندی کلی آن را هم ارائه خواهد کرد.

نیازی به گفتن ندارد اما بدیهی است که این نوشته داستان بازی لست آو آس پارت ۲ را به‌صورت کامل فاش خواهد کرد. همچنین از آنجایی که حجم مطلب بسیار بالا است، توصیه می‌شود که درصورت لزوم آن را در چند نوبت و در فصل‌بندی‌های انجام‌شده بخوانید تا کار راحت‌تری داشته باشید. برای درک بهتر این مطلب توصیه‌ می‌شود که نگاهی به قسمت‌های قبلی این مقاله هم بیندازید.

فصل سوم: چرخه‌ی خشونت

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 1

بخش اول: مزرعه

پس از تجربه‌ی ۲۰ ساعت خشونت و بی‌رحمی، بهترین چیزی که می‌توان به بازیکن هدیه داد، لحظه‌ای آرامش و صلح است. اِلی سرانجام مأموریت انتقام‌جویی خود را رها کرده و به همراه دینا و نوزاد تازه‌متولدشده‌اش، جِی‌جِی (JJ) به ویومینگ برگشته‌اند و در خانه‌ای با چشم‌اندازی زیبا در یک مزرعه با آرامش به زندگی خود ادامه می‌دهند. این نه‌تنها یک راه عالی برای آرام‌کردن بازیکن پس از آن همه عمل خشونت‌آمیز است، بلکه این فضا به‌سادگی او را خوشحال می‌کند. هر دیالوگی در این بخش، مهم نیست که چقدر کوچک باشد، قلب بازیکن را شاد می‌کند، زیرا انگار به نظر می‌رسد که در نهایت رنج الی پایان یافته است.

این شادمانی مدام با صحنه‌های دل‌انگیز همراه می‌شود. الی و دینا ضبط را روشن و شروع به رقص می‌کنند، اِلی در حالی که جی‌جی را در آغوش گرفته، در مزرعه غروب دل‌نشین خورشید را تماشا می‌کند و حتی خطاب به نوزادی که در بغل دارد، می‌گوید که نحوه نواختن گیتار را به او آموزش خواهد داد، دقیقاً همان قولی که روزی جوئل به او داده و به آن عمل کرده بود. نشستن و تماشای غروب خورشید مایه‌ی خوشحالی و آرامشی برای الی و برای خود بازیکن است و راه خوبی برای پایان‌دادن داستان است. کنار هم قراردادن بازی ترسناکی که تا آن لحظه انجام داده بودیم و زندگی روستایی آرامی که اکنون شاهدش هستیم، این تغییر را بسیار تأثیرگذارتر هم می‌کند، اما عنصری از ناآرامی و بی‌قراری را نیز به همراه دارد. هرچند، در این میان هنوز چیزی در لایه‌های زیرین وجود دارد.

با وجود همه‌ی چیزهایی که گفتم و اینکه در سراسر این بخش یک شادی و خوشی خاصی جریان داشت اما نمی‌توانستم خود را کنترل کنم و احساس ناراحتی هم نکنم. ناراحت‌کننده است، درست است؟ بعد از تمام اتفاقاتی که شخصیت‌های اصلی داستان پشت سر گذاشته‌اند، این چیزی شبیه به یک پایان‌بندی دروغین می‌ماند، جایی که درگیری به ظاهر حل شده اما چیزی به‌صورت واقعی برطرف نشده و هنوز آن تنش اصلی پابرجاست و انگار نیمه‌‌تمام آن را به ما القا می‌کند. منظورم این است که بعد از این همه رنج کشیدن، الی با همه‌ی این‌ها کنار می‌آید؟ منظورم این نیست که من چنین چیزی را نخواهم، بلکه فکر می‌کنم این رنج هنوز پایان نیافته و این صلح و آرامش ظاهری و دروغین است. بازی ادامه پیدا می‌کند و این گمان درست از آب در می‌آید زیرا یاد و خاطره‌ی جوئل و مرگ دردناکش هنوز به شکل اختلال استرسی پس از آسیب روانی (PTSD) در الی زنده است و او را همچنان شکار می‌کند.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 2

وقتی او می‌خواهد گوسفندان را به آغل ببرد، یکی از آن‌ها فرار می‌کند و در این حین بیلی را روی زمین می‌اندازد که همین باعث ایجاد صدایی بلند می‌شود و در کسری از ثانیه الی خاطره کتک خوردن جوئل توسط ابی را به یاد می‌آورد. الی شروع به وحشت می‌کند و فضای اطرافش به‌شدت تغییر می‌کند: باد می‌وزد و صدای نافذ و گوش‌خراشی ایجاد می‌کند که همه‌جا را فرا می‌گیرد، محیط به رنگ خون در می‌آید و الی دوباره خود را در همان راه‌پله‌ای می‌بیند که به اتاقی منتهی می‌شود که جوئل در آن کشته شد. جوئل برای کمک فریاد می‌کشد اما وقتی الی به درب آن اتاق می‌رسد، هر چقدر هم که تلاش می‌کند، درب تکان نمی‌خورد. صدای زنگ بلند می‌شود و ما به‌سرعت به واقعیت باز‌می‌گردیم و الی را ببینیم که روی زمین نشسته و فریاد می‌کشد. دینا به کمک او می‌آید و او را آرام می‌کند. صحنه با نشستن آن دو روی زمین و سکوتشان به اتمام می‌رسد و به صفحه‌ای سیاه کات می‌خورد.

این صحنه‌ با ظرافت تمام اختلال استرسی پس از آسیب روانی (PTSD) را نشان می‌دهد و وضعیت روحی فعلی و واقعی او را به تصویر می‌کشد و همین باعث می‌شود که صحنه‌ی دردناکی باشد. زندگی او ممکن است لحظات و ظاهر شادی داشته باشد اما در باطن به‌سان یک میدان مین است که پر از چیزهایی است که او را به یاد جوئل می‌اندازد و هر لحظه آماده‌ی منفجر شدن است. با توجه به زندگی شادی که لحظاتی پیش از او دیدیم، تأثیر ویران‌کنندگی این صحنه بسیار بیشتر هم می‌شود و به ما نشان می‌دهد که آن زندگی شادمان چیزی است که اِلی می‌تواند داشته باشد اما انگار با این شرایط برای او دست‌یافتنی نیست. این صحنه همچنین قدرتی دیوانه‌وار به همراه دارد که باعث می‌شود ما احساس همدلی بسیار زیادی با اِلی داشته باشیم، به‌خصوص با در نظر گرفتن اینکه تنها یک ساعت پیش او را در چه شرایطی دیده بودیم. حالا کاملاً در کنار الی هستیم و درد او را حس می‌کنیم، حتی دیگر به ابی فکر هم نمی‌کنیم. این قصه‌ای درباره جوئل و الی است، به طور خاص درباره‌ی اینکه الی چگونه بدون خشونت با مرگ جوئل دست‌وپنجه نرم‌ می‌کند؛ بنابراین با این تصور به سراغ روز دیگری از زندگی جدید الی می‌رویم.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II -3

صحنه با شکار یک خرگوش توسط الی آغاز می‌شود، دقیقاً شبیه به افتتاحیه‌ی زمستان در بازی «آخرین بازمانده از ما: قسمت ۱». با این حال، در خانه کسی منتظر الی است: تامی. تامی از یک تیر به زانو و یک گلوله به پشت سر (که به نظر می‌رسد به چشم او خورده باشد) جان سالم به در برده است اما اشتباه نکنید، او اکنون مردی شکسته است. او به‌زحمت راه می‌رود، یکی از چشمانش را از دست داده است، از همسرش جدا شده و در عطش انتقام غرق شده است. تامی به اِلی توضیح می‌دهد که فردی اطلاعاتی را درباره‌ی موقعیت احتمالی ابی و لِو به او داده است و گفته که آن‌ها را درحال سفر به سواحل کالیفرنیا دیده است. وقتی تامی حرف‌هایش را تمام می‌کند، موسیقی غم‌انگیزی به گوش می‌رسد و چهره الی بیش از هر چیزی ناراحت و معذب می‌شود. دینا سکوت را می‌شکند و به تامی می‌گوید که آن‌ها این وقایع را پشت سر گذاشته‌اند و الی با چهره‌ای از شکست و اندوه خالص به تامی نگاه می‌کند و به‌آرامی زمزمه می‌کند «متأسفم». این زمانی است که جفری پیرس (Jeffrey Pierce) در نقش تامی صحنه را از آن خود می‌کند و با سرزنش کردن الی کاملاً در این شخصیت شکسته‌ی جدید خود فرو می‌رود. تامی در حالی که بلند می‌شود و بیرون می‌رود، خطاب به الی می‌گوید: «وقتی که اینجا با خیال راحت نشستی، فکر کنم برات راحته که (ابی رو) فراموشش کنی»

دینا به دنبال تامی می‌رود و در ایوانِ خانه با او مشاجره‌ای می‌کند و اِلی را در خانه تنها می‌گذارد. بسیار ناراحت‌کننده و آزاردهنده است که شاهد مردی شاد و سرشار از شادی باشیم که اکنون به دلیل وسواس انتقام‌جویی به مردی شکسته تبدیل شده است. تامی نه‌تنها آسیب‌های جسمی زیادی را متحمل شده، بلکه از نظر روحی و به خاطر مرگ جسی و صدالبته نابودشدن زندگی شخصی‌اش شکست خورده است. با این حال حتی با این عوارض باز هم کورکورانه انتقام را دنبال می‌کند و این بار به زندگی جدید و وضعیت عاطفی اِلی بی‌توجهی می‌کند و از او می‌خواهد که این کار را برای او انجام دهد.

چیزی که تأثیرگذاری این صحنه را بیشتر می‌کند، مقایسه وضعیت فعلی تامی با وضعیت او در ابتدای بازی است. برخی افراد با نگاه به تامی در این صفحه فکر می‌کنند که نویسندگی داستان و شخصیت تامی در اینجا ضعیف است و کاری که انجام می‌دهد، برخلاف شخصیت او است. با این حال، این نگاهی سطحی به این صحنه است. در ابتدای بازی تامی چیزی برای ازدست‌دادن دارد، همسر دارد، شهر را اداره می‌کند و به طور کلی فردی بسیار مسن‌تر و عاقل‌تر نسبت به اِلی جوان است که گرفتار آتش انتقام شده است.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 4

با این وجود، وقتی او در اوایل بازی با خواسته‌ی الی راهی این مأموریت انتقام می‌شود، این ماجراجویی در نهایت او را تغییر می‌دهد. ما به طور خاص عواقب برخی از اقدامات وحشتناک تامی را می‌بینیم و وقتی او بیشتر و بیشتر به انتقام نزدیک می‌شود، آن عواقب بدتر می‌شوند. ما فقط می‌توانیم فرض کنیم که وقتی او به جکسون بازگشته است، تامی به این جستجو ادامه داده و مرگ جوئل او را در خود غرق کرده تا اینکه ماریا در نهایت تصمیم گرفته که او را ترک کند. این یک راه بی‌رحمانه و درک شده برای نشان‌دادن سیر شخصیتی تامی و عواقب واقعی این وسواس‌ فکری و دل‌مشغولی است و به طور غیرمستقیم به ما می‌گوید که این همان کسی است که الی می‌توانست به آن تبدیل شود یا حتی ممکن است به آن تبدیل شود. همچنین جالب است که در ابتدا الی بذر انتقام را در سر تامی کاشت و حالا در پایان تامی نیز همین کار را با او انجام می‌دهد. پس از اینکه دینا و تامی در بیرون از خانه به مشاجره می‌پردازند و اِلی را تنها می‌گذارند، دوربین با حرکت فوق‌العاده‌اش ابتدا آن‌ها را دنبال می‌کند و سپس روی چهره‌ی پر از تردید، درمانده و خشمگین الی مکث می‌کند که به جایی خیره شده که با چرخش درست دوربین متوجه می‌شویم که الی به همان نقشه‌ای خیره شده که تامی با خود آورده بود و در اینجا مطمئن می‌شویم که این ماجرا این‌گونه به اتمام نمی‌رسد و باید خاتمه‌ای برای درماندگی روحی الی وجود داشته باشد.

در حالی که دینا و جِی‌جِی خفته‌اند، اِلی از تخت بلند می‌شود و سرگردان و حیران در خانه قدم می‌زند. او در نهایت به‌سوی گیتار خود کشیده می‌شود و در حالی که به دینا، جوئل، تامی و زندگی گذشته‌ی خودشان فکر می‌کند، با گیتار شروع به نواختن آهنگی می‌کند که برای او کاملاً آشنا است و به او اجازه می‌دهد که به شب میهمانی، شب قبل از شروع تمام این اتفاقات شوم، بازگردد و به فکر فرو رود.

وقتی صفحه سیاه می‌شود، صدای آهنگی از گروه Crooked Still را می‌شنویم و در نهایت الی را در مهمانی می‌بینیم که تنها ایستاده و رقص مردم را تماشا می‌کند و به طور خاص دینا را تماشا می‌کند. جسی وارد صحنه می‌شود و با الی درباره‌ی اینکه جوئل چگونه به سراغ جسی رفته و درباره‌ی گشت‌زنی‌ قبلی که اِلی همراه آن‌ها بوده، سخنرانی کرده است. با این حال، با توجه به اتفاقاتی که در فلش‌بک‌ها دیده‌ایم، اکنون می‌دانیم که این موضوع چقدر برای الی حساس و احتمالاً دردناک است.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II -5

همان‌طور که موسیقی به پایان خود می‌رسد، جسی به دینا اشاره‌ای می‌کند و الی به شوخی واکنش نشان می‌دهد و می‌گوید که دو هفته طول می‌کشد تا جسی و دینا دوباره پیش هم برگردند اما جسی مطمئن نیست. در این هنگام است که دینا به سمت آن‌ها می‌آید و توجهی به جسی نمی‌کند اما در عوض دست اِلی را می‌گیرد و او را به‌سوی مکان رقص می‌برد. حال، آهنگی بسیار آرام‌تر و ملایم‌تر نواخته می‌شود که در واقع همان آهنگی است که در زمان حال چند دقیقه پیش اِلی در حال نواختن آن بود.

آن دو به‌آرامی شروع به رقصیدن و معاشقه با یکدیگر می‌کنند و بازی فوق‌العاده‌ی اشلی جانسون و شانون وودوارد موجب خلق صحنه‌ای به‌یادماندنی می‌شود. همان‌طور که به رقص ادامه‌ می‌دهند، اِلی حالت معذبی به خود می‌گیرد و خطاب به دینا می‌گوید: «همه‌ی آدمای توی این اتاق دارن بهت زل میزنن» و دینا سخن الی را این‌گونه پاسخ می‌دهد: «شاید هم دارن به تو زل می‌زنن. شاید دارن بهت حسودی می‌کنن» اما اِلی همچنان مقاومت می‌کند و می‌گوید: «من فقط یه دخترم، تهدید نیستم.» لحظه‌ای بعد وقتی موسیقی برجسته‌تر می‌شود، دینا خطاب به اِلی می‌گوید: «فکر می‌کنم اونا باید ترسیده باشن» و سپس خم می‌شود تا او را ببوسد.

بعد از این بوسه، اِلی لبخندی می‌زند که انگار در خوشحال‌ترین حالت زندگی‌اش قرار دارد اما این لحظه به‌سرعت توسط مرد مسن مستی به نام سِث که احتمالاً او را از اوایل بازی در خاطر دارید، از بین می‌رود و او با لحنی پرخاشگرانه به اِلی و دینا می‌گوید که این یک رویداد خانوادگی است و آن‌ها باید کارشان را متوقف کنند. آن‌ها عذرخواهی می‌کنند و شروع به رفتن می‌کنند اما سث همچنان آن‌ها را اذیت می‌کند، بنابراین دینا واکنش نشان می‌دهد و باعث می‌شود سث پیر مست آن‌ها را با یک کلمه نه‌چندان خوب خطاب کند. با شنیدن صدای این درگیری، افراد اطرافشان دیگر نمی‌رقصند و الی برای تلافی به سِث چیزی می‌گوید، با این حال جوئل به‌یک‌باره از ناکجاآباد بیرون می‌آید و سث را هل می‌دهد و به او می‌گوید که گم شود.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 6

در این لحظه، موسیقی به‌صورت کامل متوقف می‌شود و توجه همه به این درگیری جلب می‌شود و زمزمه‌هایی درون آن مکان شکل می‌گیرد. ماریا و تامی بلافاصله میان آن دو قرار می‌گیرند و آن‌ها را جدا می‌کنند و سِث را به بیرون هدایت می‌کنند تا دعوا بیش از این ادامه پیدا نکند و به این شکل اِلی و جوئل را تنها می‌گذارند که البته این کار عاقبت خوبی ندارد. در این هنگام جوئل فقط از اِلی می‌پرسد که آیا حالش خوب است اما اِلی ناگهان پرخاشگرانه به جوئل می‌گوید: «مشکل تو چیه؟» جوئل به‌آرامی پاسخ می‌دهد: «او هیچ حقی نداشت…» اما بلافاصله اِلی صحبت او را قطع می‌کند و بی‌رحمانه می‌گوید: «و تو حق داری؟ جوئل، من نیازی به کمک تو ندارم.» این جمله جوئل را تا حد امکان ناراحت و غمگین می‌کند اما او به‌آرامی و غمی بسیار می‌گوید: «درسته» و راه می‌افتد. سپس چهره الی را می‌بینیم که غرق در خجالت، خشم و شاید حتی کمی احساس گناه است و در همین لحظه صحنه به پایان می‌رسد.

نمی‌خواهم به‌‌گونه‌ای عمل کنم که انگار کل بازی برای این لحظه زمینه‌سازی کرده است اما انکارنشدنی است که بازی از ابتدای کار زمینه‌سازی‌های زیادی را برای این لحظه انجام داده است. ما اولین‌بار بخش‌های ابتدایی این سکانس را در کنفرانس سونی در E3 سال ۲۰۱۸ دیده بودیم، به همین خاطر بسیار جذاب بود که آن را به‌صورت کامل ببینیم. همچنین این حرکت بازی را بسیار دوست دارم که از همان ابتدا و در سریع‌ترین زمان ممکن به این سکانس اشاره کرد اما به اندازه‌ی کافی تا اواخر بازی صبر کرد تا آن را در لحظه‌ی درست و مناسب نشان دهد. این کار نه‌تنها باعث می‌شود که این صحنه تأثیرگذاری بیشتری داشته باشد، بلکه به الی دلیل و خاطره‌ی محکم و مهمی می‌دهد که به واسطه‌ی آن نگاهی به اتفاقی مهم در گذشته بیندازد.

برخورد اِلی با جوئل در این سکانس دردناک‌تر از چیزی است که شاید در لحظه‌ی اول به چشم بیاید. با توجه به حوادثی که در فلش‌بک‌های قبلی دیدیم، به نظر می‌رسد که این اولین مکالمه‌ی جدی اِلی و جوئل بعد از فهمیدن واقعیت توسط الی باشد که مشخصاً سرانجام بسیار بدی دارد. جوئل هیچ‌ کار اشتباهی انجام نداد، او در زمانی که الی به او نیاز داشت، اقدام کرد و فقط پرسید که حال الی خوب است یا نه اما الی با فریاد و آن واکنش شدید با او رفتار کرد و غم و اندوه جوئل را بیشتر کرد. بدتر از همه این است که او مجبور است این رفتار را بپذیرد و بدون هیچ توضیح واقعی آن مکان را ترک کند زیرا می‌داند که در گذشته با کارش در بیمارستان اِلی را ناراحت کرده و واضح است که می‌خواهد هرطور که می‌تواند آن را درست کند و دوباره رابطه‌ی خودشان را مثل قبل کند.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 7

بگذارید دوباره به پایان همین سکانس بازگردیم، دوربین بر چهره‌ی اِلی تمرکز می‌کند که به لطف گرافیک شگفت‌انگیز و بازیگری فوق‌العاده‌ سرشار از حس و پیچیدگی است. در کنار آن هیچ موسیقی خاصی شنیده نمی‌شود و فقط صدای جمعیت وجود دارد که به احتمال زیاد درباره‌ی او صحبت می‌کنند. این لحظه حال و هوای منحصر‌به‌فردی در انتقال این صحنه به زمان حال ایجاد می‌کند، جایی که می‌بینیم الی در حال پوشیدن ژاکت جوئل است و بار خود را در کیفش قرار می‌دهد و خود را آماده‌ی رفتن می‌کند.

دینا وارد اتاق می‌شود و به او می‌گوید که به رختخواب برگردد اما الی ناگهان می‌گوید: «من باید تمامش کنم.»  او ادامه می‌دهد و به دینا می‌گوید که او نمی‌خوابد، غذا نمی‌خورد و نمی‌تواند همچون دینا گذشته را پشت سر بگذارد و به آن فکر نکند. شانون وودوارد که نقش دینا را ایفا می‌کند، واکنشی احساسی نشان می‌دهد و می‌گوید که این کار برای او هم آسان نیست، اما به خاطر جی‌جی‌ و به خاطر خود الی سعی می‌کند اتفاقات گذشته را رها کند. با این حال، اِلی همچنان مصمم به رفتن است. دینا در حالی که کاملاً از نظر احساسی شکسته شده اما ظاهراً هیچ چیزی روی الی تأثیری ندارد و دینا در حالی که اشک می‌ریزد، می‌گوید: «من دیگه این کار رو نمی‌کنم.» و در حالی که نوای غمگین اما آرام‌بخشی از گیتار شنیده می‌شود، اِلی با ناراحتی و در عین آرامش می‌گوید: «این به خودت بستگی داره.» و بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، در نیمه‌های شب از خانه بیرون می‌رود و دینا، جِی‌جِی و زندگی خود را پشت سر می‌گذارد تا مأموریت انتقامش را از روی اجبار ادامه دهد.

بخش دوم: سانتا باربارا

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 8

درحالی که موسیقی زیبایی که با گیتار نواخته می‌شود، ادامه پیدا می‌کند، ابی و لو را می‌بینیم که در خیابان‌های شلوغ کالیفرنیا به دنبال ردی از فایرفلای‌ می‌گردند. این بخش عمدتاً به ما کمک می‌کند تا با مکان فعلی ابی و لو و هدف آن‌ها بیشتر آشنا شویم اما در عین حال در نشان‌دادن رابطه‌ی جدیدی که میان آن‌ها شکل گرفته و اینکه چگونه با آسیب‌های روحی و روانی گذشته‌ی خود کنار آمده‌اند هم بسیار مؤثر عمل می‌کند.

این دو نفر علی‌رغم شکست‌هایشان به‌خوبی با هم کنار آمده‌اند، دقیقاً مشابه کاری که جوئل و الی در بازی اول انجام دادند. لحظات شیرین زیادی را می‌بینیم که یادآور این سبک داستان‌سرایی است اما یک لحظه‌ی خاص از این بخش وجود دارد که در ذهن من ماندگار شده است. در حالی که در یک خانه‌ی متروکه به جستجو می‌پردازند، اتاقی برای بچه‌ها پیدا می‌کنند که دیوارهای آن را مثل یک جنگل نقاشی کرده‌اند. لِو از ایده‌ی این کار گیج شده اما ابی توضیح می‌دهد که این‌گونه اتاق بچه‌ها را تزئین می‌کنند و پدرش هم همین کار را برای او کرده، لو هم به این نتیجه می‌رسد که یارا عاشق این کار می‌شد و سپس آن دو به راه خود ادامه می‌دهند. این به ما نشان می‌دهد که هر دو با صحبت درباره‌ی عزیزان ازدست‌رفته خود راحت هستند و با این موضوع کنار آمده‌اند، همان‌طور که جوئل هم چنین چیزی را یاد گرفت و درباره‌ی سارا حرف می‌زد اما مهم‌تر از آن به ما نشان می‌دهد که آن‌ها اکنون می‌توانند به‌خوبی با هم کنار بیایند.

ابی و لِو به کالیفرنیا سفر کردند تا خواسته‌ی اوون را دنبال و هدف او را زنده کنند و فایرفلای را بیابند. وقتی در خانه‌ای به جستجو می‌پردازند، ناگهان پناهگاهی را پیدا می‌کنند که یک رادیوی قدیمی در آن وجود دارد. صحنه‌ای که در اینجا می‌بینید، یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌ها را در بازی دارد. ابی از فرکانس‌های مختلفی استفاده می‌کند و تا ۷ بار سعی در ارتباط با افراد فایرفلای می‌کند و هر بار تکرار می‌کند «آیا این فرکانس در حال حاضر استفاده می‌شود، این ابی از سانتا باربارا است» و هر بار بیشتر و بیشتر روحیه او تضعیف و ناامید می‌شود.

آخرین بار ابی تقریباً اشک می‌ریزد و در آستانه‌ی ناامیدی کامل قرار دارد اما در اوج ناامیدی صدای خفیفی به گوش می‌رسد. ابی ناگهان جان تازه‌ای می‌گیرد و فوراً به ندای آهسته‌ی رادیو پاسخ می‌دهد و در همین لحظه موسیقی زیبا و امیدبخشی که می‌توان آن را برداشتی خوش‌بینانه و امیدبخش از موسیقی اصلی بازی اول دانست، شنیده می‌شود. در حالی که او شروع به صحبت با افراد فایرفلای می‌کند، ابی به‌سختی می‌تواند هیجان خود را مهار کند و تقریباً برای لحظه‌ای فراموش می‌کند اطلاعات مهمی ارائه دهد که ثابت کند خودش هم یک فایرفلای بوده است. بعد از این کار، مردی که صدایش از پشت رادیو شنیده می‌شود، توضیح می‌دهد که حدود ۲۰۰ نفر در جزیره کاتالینا مستقر شده‌اند و راه رسیدن به آنجا را به ابی نشان می‌دهد و برای رسیدن لو و ابی به آنجا برایشان آرزوی موفقیت می‌کند. پایان تماس باعث می‌شود که ابی چند قطره اشک خوشحالی از گونه‌های ابی سرازیر شود. او نه‌تنها از اینکه توانسته بود با فایرفلای ارتباط برقرار کند، هیجان‌زده و خوشحال است، بلکه اینکه ثابت شد که حق با اوون بوده، او را هیجان‌زده می‌کرد.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 9

با این حال، وقتی که آن‌ها در هیجان‌زدگی می‌خواهند از آن خانه بیرون بیایند، با کمین و هجوم گروهی مرموز به نام Rattler مواجه می‌شوند. ابی بلافاصله توسط افراد آن گروه مهار می‌شود، در حالی که لِو قبل از اینکه ناک‌اوت شود، تیری را به یکی از افراد شلیک می‌کند. ما آن‌ها را نمی‌شناسیم اما با رفتار بی‌رحمانه‌ای که رئیس گروه در قبال فردی که تیرخورده نشان می‌دهد و تیر را به‌سرعت از بدن او بیرون می‌آورد، می‌فهمیم که ابی و لو به گروه بی‌رحمی برخورد کرده‌اند. وقتی که هر دوی آن‌ها گرفتار و اسیر می‌شوند، دوباره صحنه‌ با لحن شومی به‌سوی خط داستانی اِلی بازمی‌گردد.

الی با قایقی رد ابی و لو را دنبال کرده و به سانتا باربارا رسیده است و می‌خواهد مأموریت انتقام خود را پایان دهد و خود را آرام کند. در این هنگام تم اصلی بازی هم با حس ناراحت‌کننده و غمگینش شنیده می‌شود. حالا که بیشتر در کالیفرنیا به جستجو و کاوش می‌پردازیم، می‌خواستم به این موضوع اشاره کنم که دیدن یک محیط جدید و پالت رنگی متفاوت چقدر جالب است چرا که در اکثر مدت‌زمان بازی بیشتر در محیط سیاتل قرار داشتیم و یک فضای یکسان را تجربه کردیم. حرفم را بد برداشت نکنید، هوای بارانی غم‌انگیز سیاتل و پالت رنگی آبی/خاکستری آن شگفت‌انگیز است اما دیدن درختان نخل، سواحل شنی، پوشش گیاهی روشن‌تر، آب‌های شفاف و کمی آفتاب برای یک‌بار هم که شده بسیار طراوت‌بخش است.

با این حال، زمان زیادی طول نمی‌کشد تا اینکه اِلی خود را گرفتار یکی از تله‌های گروه Rattler کند، تله‌ای که نحوه‌ی کار آن شما را به‌شدت به یاد تله‌های بیل (Bill) در بازی اول می‌اندازد که انسان را به‌صورت وارونه در هوا معلق نگه می‌داشتند. از شانس بد الی، این بار وقتی که او در هوا معلق مانده و تکان می‌خورد، شاخه‌ی تیزی از درخت وارد بدن او می‌شود. او حتی نمی‌تواند خودش را از این بند رها کند چراکه چاقوی ضامن‌دارش از دستش می‌افتد و به همین خاطر مجبور می‌شود که در حالی که خونریزی می‌کند، به همان شیوه در آسمان معلق بماند تا اینکه بیهوش شود.

اِلی به هوش می‌آید، اکنون خون تمام بازوی او را پوشانده و لباسش را با لکه‌های خون تزئین کرده است. در همین هنگام، او با دید مبهمی دو فرد را می‌بیند که به او نزدیک می‌شوند. وقتی آن‌ها نزدیک می‌شوند، متوجه می‌شویم که یکی از آن‌ها همان رئیس گروه Rattler و دیگری همان مردی است که لِو به او تیری را شلیک کرده بود. آن‌ها طناب تله‌ی اِلی را می‌برند و سپس شروع به همین کار برای تله‌ی یک کلیکر انجام می‌دهند، در حالی که آن‌ها حواسشان نیست که آن کلیکر نمرده است و تقریباً امکان داشت که فردی که تیر خورده توسط کلیکر گاز گرفته شود و این باعث ترس آن مرد می‌شود. این اتفاق اِلی را به خنده می‌اندازد و آن فرد را مسخره می‌کند اما به نظر می‌رسد که آن فرد این اتفاق را اصلاً خنده‌دار نمی‌بیند.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 10

او اِلی را می‌گیرد و سعی می‌کند که اِلی را خوراک کلیکرها کند اما اِلی در حرکتی سریع خود را رها می‌کند و دست آن مرد را خوراک کلیکر می‌کند و سپس به‌سرعت تفنگ او را بر‌می‌دارد و به آن مرد شلیک می‌کند و سپس به پای رئیس او هم شلیک می‌کند. سپس الی لنگان به سمت رئیس گروه Rattler می‌رود و از او بازجویی می‌کند که از شانس خوب الی، او ابی را می‌شناسد و به الی موقعیتش را می‌دهد و می‌گوید که او را در کمپ تفریحی خود در ساختمان بلند گردی نگه داشته‌اند. او از الی می‌خواهد که حالا که اطلاعاتش را در اختیار الی قرار داده، از جانش بگذرد و او را نکشد اما به هر حال الی به مرد شلیک می‌کند و این کار اقدام جوئل را در اواخر بخش زمستان بازی قبل را برای ما تداعی می‌کند.

من این صحنه را واقعاً دوست دارم چون ما بخش جدیدی از شخصیت اِلی را می‌بینیم که هرگز در طول بازی به طور کامل آن را کشف نکرده بودیم. این مسئله باعث می‌شود که شاهد الیِ با اعتمادبه‌نفس بیشتر و باابهت‌تری باشیم و این واقعاً روی بازیکن تأثیر می‌گذارد. اِلی در طول حضور خود در سیاتل، هر بار که یک اقدام وحشتناک انجام می‌دهد، وحشت‌زده می‌شود یا دچار حمله‌های مختلف عصبی می‌شود و احساس ناگواری می‌کند. با این وجود، الی در کالیفرنیا کاملاً برعکس است. او در این مرحله به نظر می‌رسد که در قبال چنین کارهایی اضطراب ندارد اما از آن طرف به نظر نمی‌رسد که این کار او از روی وسواس و عطش انتقام باشد. او خیلی چیزها را پشت سر گذاشته و حتی سعی کرده است ابی را فراموش کند اما اکنون او اینجاست تا بیش از هر چیز دیگری کار را از سر ناچاری و اجبار تمام کند.

همان‌طور که اِلی سفر می‌کند، کاملاً مشخص می‌شود که او چقدر آسیب دیده است. با وجود این، او موفق می‌شود که پایگاه Rattler‌ها و ساختمان گرد و بلند گفته‌شده را پیدا کند و در اینجا قصه‌گویی محیطی کار بسیار خوبی را در نشان‌دادن اینکه این گروه واقعاً چه افرادی هستند و چه کاری می‌کنند، انجام می‌دهد. آن‌ها گروهی بی‌رحم هستند که عملاً در دنیای پسا آخرالزمانی بازی آخرین بازمانده از ما قسمت ۲ نوعی برده‌داری را انجام می‌دهند.

در نهایت، اِلی با نفوذ به پایگاه آن‌ها، به زندانی می‌رسد که افرادی در آن زندانی شده‌اند و البته نگهبانی هم در آنجا حضور دارد. اِلی با نگهبان درگیر می‌شود و او را به سمت میله‌های زندان هل می‌دهد و این کار باعث می‌شود که زندانی‌ها هم به او کمک کنند و نگهبان را بکشند و کلید زندان را جیب او بردارند. زندانیان بلافاصله مهیای فرار می‌شوند و هرکدام اسلحه‌ای را برمی‌دارند. در این هنگام اِلی از آن‌ها درباره‌ی ابی می‌پرسد اما او آنجا نیست و فردی از زندانیان به اِلی می‌گوید که او در کنار ساحل در مکانی به نام «ستون‌ها» است و احتمالاً تاکنون مرده است. با این خبر نگران‌کننده، الی به آن‌ها اجازه عبور می‌دهد و خودش به دنبال ابی می‌رود.

اکنون که درد الی شدیدتر شده و از نفس افتاده، حرکت او هم آهسته‌تر شده است اما با زحمت راه خود را به بیرون و به مکانی که به او گفته شده، هدایت می‌کند. حال که زندانیان آزاد شده‌اند و سلاح بر دست گرفته‌اند، او در میان راه صدای شلیک تفنگ‌، فریاد و انفجارهای متعددی را می‌شنود که نشان از درگیری زندانیان با نگهبانان دارد. او بالاخره به ساحل می‌رود که با مه غلیظ پوشانده شده است. وقتی به ستون‌ها می‌رسیم، اتمسفر آن مکان تقریباً به اندازه خود مه غلیظ است: ده‌ها نفر به تیرک‌ها بسته‌ شده‌اند که اکثر آن‌ها کتک‌خورده و مرده‌اند و شما برای یافتن ابی ناچار هستید که به آن‌ها نگاه کنید.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II -11

بعد از اینکه الی برای مدتی جستجو می‌کند، بالاخره ابی را می‌بیند که با ظاهر قبلی‌اش بسیار تفاوت دارد و از نظر فیزیکی کاملاً شکسته شده است. موهای او کوتاه شده‌اند، ماهیچه‌هایش عملاً از بین رفته‌اند، تمام بدنش دچار سوءتغذیه شده است و صورت و بدنش که توسط میله‌ای ضربه خورده، خراش برداشته و زخمی شده است. همان‌طور که ما شاهد این منظره هستیم، هم بازیکن و هم الی ناخودآگاه احساس همدردی می‌کند و الی نه به خاطر انتقام بلکه از روی مهربانی چاقوی ضامن‌دار خود را بیرون می‌کشد تا طنابی را که ابی به آن بسته شده، ببرد و او را آزاد کند. وقتی ابی از ستون آزاد شده و به پایین می‌افتد، با انرژی اندکی که برایش باقی‌ مانده، فوراً به سراغ لِو می‌رود تا او را آزاد کند. لِو هم به همان اندازه‌ی ابی شکسته و فرسوده شده است اما او هم خوشبختانه زنده است. ابی با تلاش خود لِو را بلند می‌کند و به سمت ساحل حرکت می‌کند و به الی می‌گوید که در آنجا قایق‌ وجود دارد. این صحنه که ابی با تمام وجود لِو را در آغوش خود حمل کرده و به‌سوی ساحل می‌برد، شاید ما را ناخودآگاه به یاد جوئل و حمل کردن اِلی در آخر بازی قبلی بیندازد و شاید خود اِلی هم در این لحظه چنین گمانی در ذهنش خطور کرده باشد. این دو به‌آرامی راه می‌روند و تنش شدیدی را در صحنه ایجاد می‌کنند تا اینکه بالاخره قایق‌ها در امتداد ساحل مه‌آلود آشکار می‌شوند. اینجاست که بازیکن می‌فهمد که نمای منوی اصلی بازی مربوط به همین صحنه است.

ابی به‌آرامی لِو را درون قایق خود می‌گذارد، در حالی که اِلی به‌تنهایی به سراغ قایق دیگر می‌رود و کیف خود را درون آن قرار می‌دهد اما برای لحظه‌ای دست خود را که آغشته به خون است، نگاه می‌کند و ناگهان دوباره همان تصویر چهره‌ی غرق در خون و کتک‌خورده‌ی جوئل که به کابوسی برای الی تبدیل شده، مقابل دیدگانش می‌آید. در این لحظه است که اِلی متوجه می‌شود که برای چه کاری آمده و باید چه کاری انجام دهد و وقتی الی به ابی نگاه می‌کند، موسیقی هم به‌خوبی هدف اِلی را به ما نشان می‌دهد.

همان‌طور که ابی قایقش را باز می‌کند، الی به او می‌گوید که نمی‌تواند اجازه دهد که او آنجا را ترک کند. دقت کنید، اینجا الی نمی‌گوید که می‌خواهد ابی را بکشد یا هر چیزی با این مضمون، بلکه می‌گوید که نمی‌تواند بگذارد ابی آنجا را ترک کند. الی در اینجا کاملاً متوجه عواقب این مأموریت انتقام شده اما گویی مجبور به انجام این کار است. کل بدن ابی با شدت موسیقی در جای خود خشک می‌شود و او به‌وضوح نشان می‌دهد که قصد مبارزه ندارد. با این حال اِلی مصمم است و اَبی را در آب می‌اندازد و زمانی که او افتاده است، او را کتک می‌زند. ابی هنوز فریاد می‌زند که نمی‌خواهد مبارزه کند؛ بنابراین الی تصمیم‌ می‌گیرد که لِو را تهدید کند. ابی ناگهان خطر را احساس می‌کند و ناامیدانه می‌گوید: «اون بخشی از این ماجرا نیست» اما اِلی به‌سرعت پاسخ می‌دهد: «تو اون رو بخشی از این ماجرا کردی» ابی هم موافقت می‌کند و هر دو آماده‌ی نبرد می‌شوند. تنش موسیقی به اوج می‌رسد و نبرد آن‌ها آغاز می‌شود.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 12

آنچه در ادامه می‌آید، خشن‌ترین و وحشیانه‌ترین نبرد میان آن‌ها است. اِلی مخصوصاً ضربات قدرتمندی وارد می‌کند و با چاقوی خود به ابی ضربه می‌زند، در حالی که ابی با قدرت کمی که هنوز دارد، سعی می‌کند مقابله کند و به الی ضربه بزند. بارها بازی شرایط را به‌گونه‌ای رقم می‌زند که الی انگار در آستانه‌ی زدن ضربه‌ی نهایی با چاقوی خود به ابی است اما در لحظه‌ی آخر ابی خود را رها می‌کند و چاقوی الی را که یادگاری از مادر او است، به درون آب می‌اندازد و مبارزه را عادلانه‌تر می‌کند. درگیری ادامه‌ پیدا می‌کند تا آنکه الی موفق می‌شود ابی را به زمین بزند و او را زیر آب فرو برد. ابی برای فرار تلاش می‌کند و ۲ تا از انگشت‌های الی را گاز گرفته و آن‌ها را جدا می‌کند اما دوباره با نیروی الی به زیر آب فرو می‌رود و شروع به غرق‌شدن می‌کند. در حالی که الی او را در زیر آب نگه داشته، ابی برای فرار تقلا می‌کند اما پس از همه‌ی چیزهایی که بین این دو گذشته است، الی او را رها نمی‌کند.

در حالی که صدای سینث‌سایزر به‌آرامی و به‌ِزیبایی تأثیرگذاری صحنه را بیشتر می‌کند، دوربین آهسته شروع به چرخش می‌کند و نمای دوربین برای لحظه‌ای روی چهره‌ی الی که اکنون غرق در اشک شده است، مکث می‌کند و سپس اِلی برای لحظه‌ای کوتاه تصویری متفاوت از جوئل را به خاطر می‌آورد که نشانگر خاطره‌ای عمیق و مهم در دل او است. در این تصویر کوتاه از جوئل، دیگر او غرق در خون خود یا مرده نیست، بلکه با خوشحالی روی ایوان خانه‌اش در حال نواختن گیتار است. در این لحظه است که اِلی برای دلیلی که در آن لحظه برای ما کاملاً مشخص نیست، بالاخره ابی را رها می‌کند و از جان او می‌گذرد و او را رها می‌کند تا به این شکل چرخه‌ی خشونت را پایان دهد.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 13

در حالی که ابی سعی می‌کند نفسی تازه کند، الی در همان مکان در آب می‌نشیند و در زمانی که اشک از چشمانش جاری است، آرام خطاب به ابی می‌گوید: «برو، فقط اون (لِو) رو با خودت ببر.» ابی بااحتیاط به سمت قایق خود می‌رود و دوربین پشت الی قرار می‌گیرد و به ما نشان می‌دهد که قایق ابی در حال حرکت است. با ترک ابی، گریه‌ی اِلی تشدید می‌شود و او در اوج تنهایی و غم قرار دارد. در این لحظه ورژنی بسیار غم‌انگیز و دلخراش از قطعه‌ی کلاسیک  All Goneاز موسیقی‌ متن‌های بازی اول پخش می‌شود و همین باعث می‌شود چشم‌های بازیکنان اشک‌بارتر شود. ابی در مه دوردست ناپدید می‌شود و فقط ما و الی در این فضای افسرده‌کننده و این آهنگ غم‌انگیز که رنج‌های الی را دوباره به خاطرمان می‌اندازد، تنها می‌مانیم.

سال‌ها پیش، پسری جوان به نام سَم از اِلی پرسید که او از چه چیزی بیش از هر چیز دیگری ترس و واهمه دارد و الی پاسخ داد: «تنها موندن، از اینکه در نهایت تنها بمونم، می‌ترسم.» و به طور نمادین این دقیقاً همان عاقبتی است که در اینجا اتفاق افتاده است. الی در آب نشسته و اشک می‌ریزد، همه چیز از دست رفته و او تنها مانده است. این صحنه به‌زودی تمام می‌شود اما حداقل من تصور می‌کنم که الی حداقل برای یک ساعت دیگر در آنجا نشسته و به سفر و قصه‌ی پرفرازونشیب خود و بازتاب آن فکر کرده است، به جوئل، به ابی و حتی به رایلی و به هر چیزی که اتفاق افتاده تفکر کرده است، هر کاری که خودش و هر کاری که جوئل انجام داده است.

بخش سوم: سکانس پایانی

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 14

در حالی که به مزرعه‌ی او و دینا برگشته‌ایم اما دوربین در ابتدا نمایی از انگشتان از دست رفته و بریده‌ی الی را نشان می‌‌دهد و سپس به‌آرامی به سمت بالا حرکت می‌کند. او وارد خانه‌ی مزرعه‌ای خود و دینا می‌شود اما متوجه می‌شود که آنجا متروکه شده و چیزی هم در آن وجود ندارد. دینا آنجا را ترک کرده و همه‌ی وسایل به غیر از وسایل الی را با خود برده و وسایل الی را به اتاق او منتقل کرده است. اِلی وارد اتاقش شده و همه‌ی وسایلش را می‌بیند و بیش از همه چیز، گیتاری که جوئل به او هدیه داده بود، توجهش را جلب می‌کند؛ بنابراین، در کنار پنجره روی یک صندلی می‌نشیند و شروع به نواختن آهنگ «روزهای آینده» یا همان Future Days می‌کند که از ابتدای بازی نقش مهمی را در قصه‌ی الی و جوئل ایفا می‌کرد، اما این بار فقط با سه انگشت آهنگ را می‌نوازد و فقط می‌تواند صدای شکسته و سایه‌ای از آن آهنگ را با ساز خود خلق کند. الی در آنجا می‌نشیند و به فکر فرو می‌رود و صفحه‌ سیاه می‌شود و ملودی زیبایی از گیتار پخش می‌شود.

صفحه برای لحظاتی سیاه باقی می‌ماند و این گمان را ایجاد می‌کند که موقع پخش تیتراژ پایانی است اما بازیکن عاجزانه امید دارد که یک صحنه‌ی دیگر هم در کار باشد و اینجا جایی است که خواسته‌ی بازیکنان پاسخ داده می‌شود و صحنه‌ی کامل همان تصویر خوشحال جوئل در حال نواختن گیتار را می‌بینیم که الی در هنگام خفه‌کردن ابی آن را مشاهده کرده بود. او روی یک صندلی در ایوان خانه‌اش نشسته، گیتار را در دست دارد و در حال نواختن است.

او همچنان به اجرای زیبای آهنگ Helplessly Hoping توسط کرازبی استیلز و نش ادامه می‌دهد که الی را می‌بیند که به آنجا آمده است، به نظر می‌رسد که واقعاً شگفت‌زده شده است. آن‌ها به نرده‌ی ایوان تکیه می‌دهند و سعی می‌کنند که با هم صحبت کنند و مشخص است که این همان شب مهمانی است، شب قبل از مرگ جوئل. پس از لحظاتی سکوت، الی چیزی که در ذهن داشته را می‌گوید. او ادعا می‌کند که سِث را تحت کنترل داشت و همچنین می‌گوید که جوئل نباید به خاطر گشت‌زنی‌ها جسی را اذیت و مورد مؤاخذه قرار دهد. جوئل که از شرایط نه‌چندان مناسب رابطه‌ خود با الی آگاه است، فقط با حرف‌های الی موافقت می‌کند. جوئل سپس بحث دینا را مطرح می‌کند و از الی می‌پرسد که «آیا او را دوست دارد؟» و الی ناگهان به طرز دیوانه‌واری مضطرب و دستپاچه می‌شود (هرچند تا قبلش هم دستپاچه بود) و از پاسخ مستقیم طفره می‌رود. در این هنگام جوئل با لحنی خوش و اطمینان‌بخش می‌گوید: «من نمی‌دونم که قصد واقعی اون دختر چیه اما این رو می‌دونم که اون بسیار خوش‌شانسه که تو رو داشته باشه.»

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 15

با این حال، الی نمی‌تواند بیش از این آنجا بماند و از چیزی که واقعاً در ذهنشان با آن کلنجار می‌رود، سخن نگوید. او ناگهان با لحنی درمانده و با صدای بلند می‌گوید: «من قرار بود توی اون بیمارستان بمیرم. زندگی من اهمیت داشت اما تو اون رو ازم گرفتی.» این اظهارنظر کوتاه به‌راحتی دغدغه‌ی بزرگ و اصلی الی را به ما می‌گوید. او معنای زندگی خود را از دست داده و در طول مدت‌زمان این بازی در حال کلنجار با خود و یافتن معنای جدید زندگی‌اش بوده است. در حال صحبت اشک‌های او شروع به ریختن می‌کند و ثانیه‌هایی طول می‌کشد تا جوئل بهترین پاسخ و بهترین عذرخواهی را به‌صورت همزمان به الی بدهد. او با بیان یکی از بهترین جمله‌های بازی می‌گوید: «اگر به نحوی پروردگار در اون لحظه به من فرصت دوباره‌ای می‌داد، این کار رو دوباره انجام می‌دادم.» برخلاف دیگر جمله‌هایش در این صحنه، جوئل در حال بیان این جمله برای اطمینان بیشتر مستقیم به الی نگاه می‌کند. بعد از لحظه‌ای مکث، الی می‌گوید: «فکر نکنم بتونم هرگز تو رو به خاطر اون کار ببخشم» در حالی که جوئل با شنیدن این کلمات در حال ناامیدی و افسردگی کامل برای آینده است، الی ناگهان جمله‌ی خود را اینگونه به پایان می‌رساند: «اما دوست دارم تلاش کنم (که تو رو ببخشم).» در اینجاست که نوای آشنا و کلاسیک ساز رونروکو آهنگساز بازی «آخرین بازمانده از ما» یعنی گوستاوو سانتائولایا وارد می‌شود و دوباره می‌درخشد. سپس جوئل در حالی که تقریباً اشک می‌ریزد، زمزمه می‌کند: «این رو دوست دارم.» و سپس الی می‌گوید که جوئل را در این اطراف خواهد دید اما او از تقدیر خود و جوئل آگاه نیست و نمی‌داند که این آخرین مکالمه‌ی آن‌ها است و صدای جوئل می‌شکند و با یک «بله» ساده پاسخ الی را می‌دهد چراکه به‌شدت در تلاش است که جلوی ریختن اشک‌هایش را بگیرد. همه چیز درباره‌ی این صحنه فوق‌العاده است، بازیگری تروی بیکر و اشلی جانسون در اوج قرار دارد، دیالوگ‌ها با ظرافت و با فکر و با حس نوشته شده‌اند و کارگردانی هم دقیق و به جا است.

اِلی می‌رود و ما بالاخره انگیزه‌ و نیروی محرک او را می‌فهمیم. الی بالاخره می‌تواند با این قضیه کنار بیاید و این را متوجه می‌‌شویم که وقتی ابی به آن شکل جوئل را می‌کشد، الی آماده‌ی بخشیدن جوئل بوده است. ابی نه‌تنها فردی را کشت که برای الی همچون یک پدر بود، بلکه شانس الی برای بخشیدن کامل جوئل را هم از بین برد. انتقام الی بیش از همه ناشی از حس گناه و به‌خصوص احساس گناه بازمانده او است. با این وجود، چیزهای مهم دیگری هم در این صحنه برای ما آشکار شد. در بستر مرگ جوئل، الی متوجه می‌شود که زمان کوتاهی را که برای گذراندن وقت با جوئل داشته، هدر داده و در عوض با بدرفتاری او را نادیده گرفته است چراکه از عواقب احتمالی آینده که بسیار به او نزدیک بوده، آگاه نبوده است. این احساس گناهی است که در وهله‌ی اول داستان الی را پیش می‌برد و باعث می‌شود او مرتکب همه‌‌ی این کارهای وحشتناک در طول بازی شود. با این حال، هنگامی که او این اعمال خشونت‌آمیز را انجام می‌دهد، احساس گناه شدیدتری احساس می‌کند، وضعیت روانی او بدتر می‌شود، تصویر او از جوئل تیره‌و‌تار می‌شود و باعث می‌شود که او از جوئل دورتر شود.

به همین خاطر، او ساده‌ترین راه برای خاتمه دادن این حس را در کشتن ابی می‌بیند اما همین کار را هم در لحظه‌ی آخر انجام نمی‌دهد. در عوض، الی در آخرین لحظه ابی را رها می‌کند زیرا یک تصویر تصادفی از جوئل می‌بیند. نه، این تصوری است که ممکن است برخی داشته باشند اما این قطعاً اشتباه است. الی اجازه می‌دهد ابی برود زیرا آخرین مکالمه‌ی خود با جوئل را که مکالمه‌ی بسیار مهمی است، به یاد می‌آورد. به‌خصوص اینکه این مکالمه چگونه به اتمام می‌رسد. جمله‌ی پایانی الی در این مکالمه یکی از کلیدهای مهم این اتفاق است: «فکر نکنم بتونم هرگز تو رو به خاطر اون کار ببخشم اما دوست دارم تلاش کنم».

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 16

در هنگامی که الی در حال غرق کردن ابی بود، او این اتفاق و این جمله را به خاطر می‌آورد و به طور غیرقابل‌توضیحی اجازه می‌دهد که ابی برود. شاید کسی نداند که دقیقاً در ذهن الی چه چیزی گذشته است اما من باور دارم که او متوجه می‌شود که در حالی که شاید نتواند هیچگاه ابی را واقعاً ببخشد، این را می‌داند که باید به این چرخه پایان دهد و از آن عبور کند و به زندگی خود ادامه دهد. هرچند این موضوع می‌تواند موردبحث قرار بگیرد اما من به‌وضوح فکر می‌کنم که الی در اینجا در نهایت هم جوئل و هم خودش را به‌صورت کامل می‌بخشد. اگرچه او تصمیم گرفته بود که جوئل را حدود یک سال پیش و یک شب قبل از مرگش ببخشد و این را هم به جوئل گفته بود ولی به خاطر احساس گناهش این کار را انکار کرد و در عوض خودش را موظف دانست که این مأموریت انتقام را به سرانجام برساند. او به اشتباه فکر می‌کرد که این مأموریت انتقام به او فرصتی می‌دهد که دوباره بتواند جوئل را ببخشد و احساس گناه خود را برطرف کند. فقط در آخرین لحظات است که او متوجه حقیقت می‌شود. در آخرین لحظه او به جوئل فکر می‌کند، به آنچه که به او گفت فکر می‌کند و در نهایت احساس می‌کند که آماده است کاملاً او را ببخشد و به زندگی ادامه دهد چراکه این دقیقاً همان چیزی بود که جوئل می‌خواست. او می‌خواست الی زنده بماند و زندگی کند. اِلی به مزرعه برمی‌گردد، با این تفاوت که دو انگشتش را از دست داده است. او به سراغ گیتار و آهنگ «روزهای آینده» (Future Days) می‌رود که در تمام بازی یکی از پیوند‌های اصلی میان او و جوئل بوده است و همیشه این آهنگ او را به یاد جوئل می‌انداخته است. با این وجود، اکنون که تمام انگشت‌های خود را ندارد، نمی‌تواند آهنگ را به‌خوبی بنوازد.

در ظاهر، این یک راه اغراق‌آمیز برای قطع رابطه با جوئل و نشان‌دادن عواقب انتقام الی به بازیکن است اما در واقع بسیار بیشتر از آن است. «روزهای آینده» ممکن است پوسته‌ای از خود سابقش باشد اما به‌نوعی تقریباً امیدوارکننده به نظر می‌رسد. حالا که الی توانسته  هم جوئل و هم خودش را کاملاً ببخشد و آخرین پیوند میان زندگی گذشته‌ی آن‌ها از میان رفته، می‌تواند خاطره‌ی  جوئل را در آرامش قرار دهد و از او با خاطره‌ی خوشی یاد کند و به زندگی خودش ادامه دهد. او اتفاقاً در دعوای خود با ابی یکی از پیوندهای خود با مادرش نیز از دست داد، منظورم همان چاقوی ضامن‌دار معروفش است.

از طرف دیگر، ابی با لِو به‌سوی پایگاه فایرفلای می‌رود و با توجه به صفحه‌ی منو اصلی بازی که اکنون تغییر کرده، او و لِو به جزیره‌ی کاتالینا یعنی پایگاه فایرفلای‌ها رسیده‌اند. این می‌تواند چشم‌انداز امیدوارکننده‌ای را در داستان ابی و لو نشان دهد. با این حال، می‌خواهم به‌صورت گذرا به یک مشکل کوچک اشاره کنم که می‌تواند موجب گمراهی بازیکنان شود. پس از پایان بازی، صفحه‌ی منو اصلی یک ساختمان گرد را به تصویر می‌کشد که همان پایگاه فایرفلای‌ها است که آن مرد پشت رادیو درباره‌ی آن صحبت کرده بود. با این حال رئیس گروه Rattler هم از یک ساختمان گرد نام برد که زندان آن‌ها بوده که برده‌هایشان را در آن نگه می‌داشتند. این ممکن است برای برخی از افراد یک برداشت اشتباه ایجاد کند که فردی که پشت رادیو با ابی صحبت کرده، از فایرفلای نبوده و از گروه Rattler بوده است و سپس بعد از صحبت به آن‌ها حمله کرده‌اند. با این حال، این برداشت اشتباه است و این ناشی از مشکلی است که از نویسندگی ایجاد شده است و ابی و لِو واقعاً به پایگاه فایرفلای‌ها رسیده‌اند و دروغی در کار نبوده است.

حالا که صحبت از ابی شد، می‌خواستم درباره‌ی دعوای دو قهرمان داستان یا به طور دقیق‌تر اجبار آن‌ها به مبارزه و نتایج مبارزه آن‌ها صحبت کنم.

بازی‌های ناتی داگ و به‌صورت ویژه سری بازی آخرین بازمانده از ما هیچگاه درباره‌ی انتخاب بازیکنان نبوده است. بازی‌های آن‌ها از ابتدا درباره‌ی نزدیک کردن و ارتباط بازیکان با شخصیت‌ها و همین‌طور خلق لحظه‌های قوی و به‌یادماندنی بوده که بازیکنان بتوانند از نظر حسی با شخصیت‌ها و احساسات آن‌ها همدلی کنند. برای مثال، ۱۵ دقیقه‌ی ابتدایی بازی «آخرین بازمانده از ما» به شکلی نامحسوس به‌گونه‌ای تنظیم شده است تا درد و رنج جوئل را احساس کنید. در آن بازی، شما برای مدت کوتاهی در نقش سارا بازی را تجربه می‌کنید که این حکم مقدمه‌ای برای بازی و جهان آن دارد و شما از دید سارا شیوع عفونت قارچی را می‌بینید و این مدت‌زمان کوتاه کاری می‌کند که ما با بازی‌کردن در نقش سارا به این شخصیت نزدیک شویم. سپس وقتی سارا مجروح می‌شود، کنترل جوئل را بر عهده می‌گیریم و در نقش او بازی را تجربه می‌کنیم و این باعث می‌شود که احساس کنیم که وظیفه داریم از سارا محافظت کنیم. به‌این‌ترتیب، وقتی شاهد مرگ سارا هستیم، رنج و غم جوئل را احساس و با او همدردی می‌کنیم، حتی اگر هنوز چیز زیادی درباره‌ی این شخصیت‌ها ندانیم.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 17

سپس در ادامه‌ی داستان آن بازی، تقریباً به‌صورت همزمان با دو شخصیت جوئل و اِلی بیشتر آشنا می‌شویم و این به ما اجازه می‌دهد که به‌صورت همزمان رشد رابطه‌ی میان آن‌ها را شاهد باشیم. در ادامه می‌توانیم با جوئل کاملاً همدردی و او را درک کنیم زیرا از همان اوایل بازی رنج و غم او را دیده بودیم و در آنجا با او بودیم. این باعث نمی‌شود که آن رنج کاملاً متعلق به ما شود بلکه همچنان در اصل متعلق به جوئل است اما ما هم آن را حس می‌کنیم. این اجازه می‌دهد که لحظات حسی بازی به واسطه‌ی نزدیکی و ارتباط ما با شخصیت‌ها احساس قوی‌تری را خلق کنند. برای مثال، می‌توانید لحظه‌ای را که جوئل به‌شدت مجروح می‌شود یا وقتی الی گرفتار دیوید می‌شود، به خاطر بیاورید. زمانی که در انتهای بازی اول جوئل بالاخره به مقر فایرفلای‌ها می‌رسد، ما هیچ انتخابی در تصمیم جوئل یا عواقب آن نداریم چراکه هنوز داستان کاملاً متعلق به ما نیست. با این حال، به خاطر ارتباط ما با شخصیت‌های داستان ما همه در یک سمت قرار گرفته‌ایم و به همین خاطر با تصمیم جوئل موافقت می‌کنیم، حداقل اکثر ما.

بنابراین، با دانستن این چیزها درباره‌ی آخرین بازمانده‌ی ما قسمت ۱ و اینکه چگونه آن بازی هیچگاه درباره‌ی این نبوده که ما بخواهیم جوئل و الی چگونه رفتار کنند، پس چرا در این بازی به‌یک‌باره همه خواهان حقِ انتخاب شدند؟ واضح است که نویسندگی ناتی داگ هم مانند هر چیزی دیگری بی‌نقص نیست اما آن‌ها همچنان توانستند من و بسیاری از بازیکنان دیگر را مشتاق و‌ غرق داستان و ماجراجویی پرفرازو‌نشیب خود کنند. با این وجود، بعضی از افراد مرگ جوئل و بسیاری از پیچش‌های داستانی دیگر (چیزهایی مثل بازی‌کردن در نقش ابی یا چشم‌پوشی از گرفتن جان ابی در انتهای بازی) را به‌گونه‌ی متفاوتی برداشت کردند و به همین خاطر دیگر همه‌ی ما در یک سمت قرار نداریم. این لزوماً تقصیر بازیکن نیست زیرا آن‌ها نمی‌توانند احساسی را که بازی می‌خواهد به آن‌ها منتقل ‌کند، کنترل کنند اما من معتقدم وقتی با ذهن باز وارد بازی آخرین بازمانده از ما قسمت ۲ می‌شوید، از بازی لذت خواهید برد. با این حال، اگر با ذهن بسته وارد آن شوید، نویسندگی و داستان باعث می‌شود که شما احساس کنید که شاهد یک فریبکاری هستید و بخواهید که بازی نتیجه‌ی متفاوتی داشته باشد. حتی اگر کسی مسیری  را که داستان اتخاذ کرده باشد، دوست نداشته باشد، نمی‌تواند آن را تغییر دهد زیرا در نهایت داستانی که ناتی داگ روایت کرده، درباره‌ی الی و انتقام او است.

همه آزادند که با مسیری که بازی در پیش گرفته مخالفت کنند و حتی توسعه‌دهندگان هم تا حدی انتظار چنین چیزی را داشته‌اند اما کمی عجیب است که بخواهیم مصرانه خواهان حق انتخاب در این بازی باشیم در حالی که چنین انتخابی تاکنون هیچ‌وقت در بازی‌های خطی ناتی داگ موضوع اصلی نبوده است. این بحث دقیقاً می‌تواند درباره‌ی پایان بازی اول هم انجام شود که درباره‌ی آن توضیح دادم. اگر حق انتخاب در یک بازی برایتان خیلی اهمیت دارد، مشخصاً بازی‌هایی مثل ویچر ۳، سری مس افکت یا هر بازی فال‌اوت دیگری وجود دارد اما بازی‌های داستان‌ محور خطی ناتی داگ که بازیکن در انتخاب مسیر داستان نقشی ندارد و هدف آن‌ها ارتباط و نزدیک کردن بازیکنان با شخصیت‌ها و قصه‌های آن‌ها از طریق برانگیختگی‌ حسی است، برای چنین چیزی ساخته نشده‌اند. حداقل بازی‌هایی که آن‌ها تا به امروز منتشر کرده‌اند، این‌گونه هستند.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II -18

با همه‌ی این توضیحات، بگذارید دوباره به داستان بازی آخرین بازمانده از ما قسمت ۲ برگردیم. اوضاع به‌گونه‌ای است که به نظر می‌رسد که الی همه چیز را از دست داده است، در حالی که این فقط نگاهی سطحی به قضیه است. در ظاهر و در نگاهی سطحی این چیزی است که تمامی ما به آن فکر می‌کنیم اما در ریشه‌ چیزی عمیق‌ و مهم‌تر وجود دارد؛ انسانیت.

الی ممکن است که جوئل، دینا، جِی‌جِی و آخرین پیوند و ارتباط خود با والدینش را از دست داده باشد اما به نحوی از آن‌سو ذره‌ای از انسانیت خود را پس گرفته‌ است. وقتی به گذشته و اتفاقات قبلی نگاه می‌کنیم، این چیزی بوده که کل داستان درباره‌ی آن بوده است. جوئل انسانیت خود را پس از مرگ سارا از دست می‌دهد اما آن را آرام‌آرام با آمدن الی در زندگی‌‌اش دوباره به دست می‌آورد. ابی پس از مرگ پدرش انسانیتش را از دست می‌دهد و رفته‌رفته آن را با آمدن لِو پس می‌گیرد. الی هم انسانیت خود را پس از مرگ جوئل از دست می‌دهد اما در نهایت وقتی توانست آن خاطره را کنار بگذارد و هم جوئل و هم خودش را ببخشد، دوباره انسانیتش را به دست می‌آورد. حتی شخصیتی مثل اوون هم انسانیت خود را در هنگام نبرد با دَنی پیدا می‌کند.

این انسانیت دلیلی است که پایان فعلی را شادمان‌تر از پایانی می‌سازد که در آن الی در نهایت ابی را به قتل می‌رساند. اگر او مأموریت انتقام خودش را به اتمام می‌رساند، علاوه بر اینکه خانواده و همه چیزهایش را از دست می‌داد، خودش را نیز از دست می‌داد. در آن صورت، الی به احتمال زیاد بقیه‌ی عمرش را با احساس گناه می‌گذراند و می‌دانست که نمی‌تواند برای نجات خود و بازپس‌گیری آن انسانیت کاری انجام دهد و عملاً زندگی ارزشمندی را که جوئل به او هدیه داده بود، دور می‌انداخت. اکنون که الی رحم نشان داد و جان ابی را بخشید، ممکن است همه چیزهای مشابه را از دست داده باشد، اما انسانیت خود را دوباره یافته است.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 19

پایان‌بندی بازی به طور هدفمندی مبهم طراحی شده و ما دقیقاً نمی‌دانیم که الی کجا می‌رود یا می‌خواهد چه‌کار کند. اینکه بتواند همه چیز را جبران کند، نامحتمل به نظر می‌رسد اما حداقل شانسی وجود دارد که ممکن است الی دوباره به جکسون برگردد و ببیند که آیا زندگی در انتظار اوست یا نه. در حالی که هیچ یک از این‌ها قطعی نیست، یک چیز کاملاً مشخص است: الی هرگز به خاطر اینکه به ابی رحم کرد و جوئل را بخشید، با احساس گناه زندگی نخواهد کرد و به خود اجازه می‌دهد که به زندگی خویش ادامه دهد، انسانیت خود را بازیابد و زندگی ارزشمندی را که جوئل برای او می‌خواست، زندگی کند و آن را ارج نهد؛ بنابراین او همین کار را انجام می‌دهد. اِلی گیتار خود را کنار طاقچه‌ رها می‌کند و از اتاق خارج می‌شود، موسیقی گوستاوو سانتائولایا شروع می‌شود، دوربین با حرکت فوق‌العاده و آرام به گیتار و به پنجره نزدیک می‌شود و الی را نشان می‌دهد که کوله‌ی خود را بر دوش انداخته و همه‌ی‌ اتفاقات وحشتناک را پشت سر گذاشته و حال دوباره زندگی را شروع کرده است و در اینجا تیتراژ بازی با اوج گرفتن موسیقی ظاهر می‌شود و به ماجرای بازی «آخرین بازمانده از ما قسمت ۲» خاتمه می‌دهد. الی بدون هیچ هدف از پیش تعیین‌شده و مشخص راهش را ادامه می‌دهد و فقط هدیه‌ی ارزشمندی از سوی جوئل برای او به یادگار مانده است که او هم قصد دارد آن را بسیار محترم بشمرد؛ زندگی.

الی هرگز نمی‌تواند جوئل را پس از آنچه که از او گرفته ببخشد، اما برای اینکه آن خاطره را در آرامش قرار دهد و یک زندگی واقعی داشته باشد، دوست دارد که برای بخشیدن او تلاش کند. ابی هرگز نمی‌تواند جوئل را پس از آنچه از او گرفته ببخشد، اما برای اینکه این چرخه را متوقف کند و با لِو زندگی کند، دوست دارد تلاش کند. الی هرگز نمی‌تواند ابی را پس از آنچه که از او گرفته ببخشد اما پس از تمام چیزهایی که اتفاق افتاده، دوست دارد که برای آن تلاش کند. بازیکنان هرگز نمی‌توانند ابی را به خاطر آنچه از آنها گرفت ببخشند اما برای پایان‌دادن به خشونت و اجازه دادن به پایان داستان به طور مسالمت‌آمیز، آن‌ها (امیدوارم!) دوست دارند که در این راستا تلاش کنند.

تحلیل داستانی بازی The Last of Part II - 20

تعیین اینکه بازی آخرین بازمانده از ما قسمت ۲ دقیقاً درباره‌ی چه چیزی است، دشوار است. مضامینی از انتقام، احساس گناه، بخشش و یافتن معنای زندگی که همگی حول مضمون چرخه‌ی خشونت در بازی وجود دارند و مضامین کوچک‌تری مثل اقدامات خودخواهانه، شخصیت‌هایی که در پی یافتن و شناختن خود و هویتشان هستند، قبیله‌گرایی و چیزهای مشابه آن هم دیده می‌شوند. با این حال، چیزی که من فکر می‌کنم این است که همه‌ چیز درباره‌ی انسانیت بوده است؛ به‌صورت ویژه یافتن انسانیت در یک جهان آخرالزمانی.

جهان بازی آخرین بازمانده از ما بی‌رحمانه و خشن است، و در این بی‌رحمی است که اغلب شخصیت‌های محبوبمان خود را گم و احساسات عمیق و مختلفی را تجربه می‌کنند و همواره در تلاش برای زنده ماندن هستند. اینجاست که ناتی‌ داگ جادوی خود را انجام می‌دهد و با تمرکز روی برخی از شخصیت‌های قدیمی و برخی از شخصیت‌های جدید بر انسانیت آن‌ها درنگ می‌کند و آن‌ها را کالبدشکافی می‌کند تا انگیزه‌ها، ترس‌ها، جاه‌طلبی‌ها، امیدها و رؤیاهایشان را پیدا کند. نبردهای وحشتناک و لحظات غم‌انگیزی وجود دارد اما تأثیرگذارترین لحظات بازی دوم، لحظات آرامی است که ما به شخصیت‌ها و احساسات درونی آن‌ها بسیار نزدیک‌ می‌شویم و درباره‌ی آن‌ها یاد می‌گیریم و فرصت بررسی دقیق و تحلیل لحظات آرام چه از نظر منطقی و چه از نظر حسی به ما داده می‌شود و به ما این امکان را می‌دهد تا متوجه شویم که چقدر یک شخصیت شبیه شخصیت دیگری است. این لحظات برجسته‌ترین لحظات درون بازی هستند. بازی «آخرین بازمانده از ما قسمت ۲» هیچگاه صرفاً درباره‌ی هیچ‌کدام از این شخصیت‌ها – اِلی، ابی یا حتی جوئل – نبوده است بلکه همه چیز در اصل درباره‌ی یافتن انسانیت ازدست‌رفته و بازپس‌گیری آن در یک جهان پسا آخرالزمانی بوده است.

پایان.

***

منبع: این تحلیل توسط Drew Menifee نوشته شده است. تصویر اصلی از Jake Kontou

صفحه‌ی اصلی بازی دیجی‌کالا مگ | اخبار بازی، تریلرهای بازی، گیم‌پلی، بررسی بازی، راهنمای خرید کنسول بازی


کنسول بازی سونی مدل PlayStation 5 ظرفیت 825 گیگابایت ریجن 1200 آسیا

کنسول بازی مایکروسافت مدل XBOX SERIES S ظرفیت 512 گیگابایت



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۳ دیدگاه
  1. Silent

    یکی دیگه از مشکلاتم با این بازی نحوه مرگ جوئل بود یعنی یکی از بی منطق ترین مرگ ها داخل دنیای گیم بود دلیلش اینه که جوئل ناسلامتی بیست سال توی دنیای آخرالزمانی زندگی کرد (انصافا بیست سال زمان کمی نیست) دلیلش هم این بود که به کسی اعتماد نمیکرد نمونه ش رو توی لست آو آس ۱ میتونید ببینید اما توی بازی جوئل و تامی دوتا آدم احمق به تصویر کشیده شدن میرن کنار افرادی که تا دندون مسلح هستن بعد خیلی راحت به اون غریبه ها اعتماد میکنن و اسمشون رو لو میدن 😐 یعنی حتی از اسم جعلی هم استفاده نمیکنن؟ اصلا منطقی نیست راجب این موضوع کلی میم هم راجب این موضوع ساخته شده ولی نویسنده های ناتی داگ اصلا یه مرگ تاثیر گذار نتوستن برای جوئل درست بکنن و خیلی مسخره میمیره یه مرگ تاثیرگزار یه چیزی هست مثل مرگ آرتور مورگان و یا جان مارستون چون این دو نفر مرگشون به خاطر یه هدفی بوده ولی جوئل بنظرم خیلی الکی مُرد میتونستن مرگشو بهتر نشون بدن یا حداقل تاثیرگذار تر

  2. Silent

    یکی دیگه از ایراداتی که بازی داشت شخصیت پردازی های به شدت ضعیفش بود به شخصه با هیچکدوم از کاراکترها نتوستم ارتباط برقرار بکنم مخصوصا با دینا 🙂 اما مثلا تو بازی ویچر ۳ کلی کاراکتر دوست داشتنی وجود داشت که با تک تکشون میشد ارتباط برقرار کرد یا حتی مثلا بازی سایبرپانک هم از نظر شخصیت پردازی کاراکترهاش فوق العاده بود حالا درسته اوایل خیلی تو سر سایبرپانک میزدن اما الان دیگه بازی اوکی شده به هر حال سی دی پراجکت تو خلق شخصیت های عمیق کارش خیلی درسته اما متاسفانه توی لست آو آس ۲ با هیچ کاراکتری نمیتوستم ارتباط برقرار بکنم البته شاید شما تونسته باشین ولی من هیچکدومشون رو درک نمیکردم ولی مثلا بازی مثل رد دد ۲ کلی کاراکتر دوست داشتنی داشت حتی داچ با وجود اینکه شخصیت منفی بود باز هم جذاب بود یا مثلا بازی فوق العاده فاینال فانتزی ۷ (چه ریمیک و چه اورجینال) پر از شخصیت های دوست داشتنی بود که با تک تکشون ارتباط برقرار میکردم اما تو لست آو آس ۲ اصلا برای من اون حس و حال وجود نداشت کاملا نسبت به سرنوشت شخصیت های داخل بازی بی اهمیت بودم اما مثلا تو ردد دد ۲ یا فاینال فانتزی ۷ و یا حتی ویچر ۳ با هر کاراکتری که میدیدی رو درک میکردی حتی توی لست آو آس ۱ رابطه بین جوئل و الی خیلی قشنگ بود اما تو قسمت دوم دیگه خبری از اون رابطه پر معنا نبود (البته به جز اون فلش بک های داخل بازی)

  3. Silent

    از حق نگذریم خیلی از مرگ جوئل ناراحت شدم ولی یه داستان بازی هنوز باگ داره آخر بازی چرا الی پس ابی رو نکشت؟ اون ابی جوئل که مثل پدر برای الی بود رو کُشت و انگشت الی رو هم با دندوناش کَند بعد الی نمیکُشتش 😐 درک میکنم سازنده ها میخواستن کاری کنن گیمرها نهایتا احساس افسردگی بکنن ولی این حرکت الی اصلا منطقی نبودش ابی کسی که مثل پدر براش بود رو کُشت و انگشتاش رو به فنا داد بعد یه کات سین از جوئل میاد که به جرئت میتونم بگم یه کات سین بی ربط بود بعدش الی تو اون لحظه مثلا متحول میشه؟ ناسلامتی الی تا قبل از این اون همه آدم کُشت از جمله یه زنه حامله رو ولی وقتی به هدف نهاییش رسید کارشو تموم نکرد 😐 اصلا منطقی نیست هر کسی بود انتقام خون پدرش رو میگرفت واقعا بازی پر از باگ داستانی بود حالا من فقط به قسمت آخرش اشاره کردم وگرنه مرگ جوئل هم یکی از بدترین (و غم انگیزترین) مرگ های دنیای گیم بود در کل تاثیری که قسمت اول گذاشت متاسفانه قسمت دوم نذاشت بازی خیلی داشت سعی میکرد شعار بده راجب یه سری چیزها. تا قبل از این بازی پر افتخارترین بازی تاریخ ویچر ۳ بود شما داستان لست آو آس ۲ رو با ویچر ۳ مقایسه بکنی میبینی ویچر ۳ چقدر داستان زیبایی داره اما لست آو آس ۲ داستانش فقط راجب انتقام بود و از اون داستان هایی نبود که تاحالا نشنیده باشیم البته که لست آو آس ۱ هم داستان ساده ای داشت اما روایتش عالی بود فکر میکنم دلیل اینکه لست آو آس ۲ نتونست خیلی هارو راضی کنه اینه که روایت بدی داشت ولی در کل من قسمت اول رو به قسمت دوم ترجیح میدم تازه بنظرم این بازی لیاقت این همه جایزه رو نداشت چون ویچر ۳ هنوز یک عنوان شاهکاره یا مثلا حتی بازی رد دد ۲ هم داستان خیلی زیبایی داره ولی خیلی با لست آو آس ۲ نتوستم ارتباط برقرار کنم شما چی؟

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X