نقد فیلم «آدم‌کش» دیوید فینچر؛ انسان در جستجوی معنا

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۸ دقیقه
نقد فیلم آدم‌کش

فیلم «آدم‌کش» (The Killer) همان‌ چیزی است که می‌خواهد باشد؛ از یک زاویه، اثری پوچ‌گرایانه درباره‌ی هیچ‌چیز که پتانسیل تبدیل شدن به یک اپیزود ویژه از «ساینفلد» را دارد و از زاویه‌ی دیگر، فیلمی درباره‌ی ایجاد حس امنیت و درک ارزش و مفهوم زندگی در عصر مدرن از راه سخت. نقد فیلم آدم‌کش از بررسی همین نکته آغاز می‌شود.

دیوید فینچر «هفت» (۱۹۹۶) و «باشگاه مشت زنی» (۱۹۹۹) را در کارنامه دارد اما برای آن‌هایی که سینما را جدی‌تر دنبال می‌کنند، «شبکه‌ی اجتماعی» (۲۰۱۰) به‌عنوان یکی از کم‌‌نقص‌ترین فیلم‌های تاریخ شاید مهم‌تر باشد؛ اثری که قدرت واقعی این فیلم‌ساز و نبوغ فنی او را به ما نشان داد. فینچر اما با آثار جنایی‌اش در نگاه عموم بیشتر درخشیده است. او پس از شبکه‌ی اجتماعی، «دختری با خالکوبی اژدها» (۲۰۱۱) و «دختر گمشده» (۲۰۱۴) را ساخت که هر دو قابل اعتنا بودند. بنابراین بازگشت وی به ژانر تریلر-جنایی، آن‌هم با حضور اندرو کوین واکر در مقام فیلم‌نامه‌نویس و مایکل فاسبندر در نقش اصلی اتفاق جذابی بود اما آدم‌کش با انتظارات ما فرسنگ‌ها فاصله دارد؛ اگر آن را با دیگر آثار تریلر-جنایی سال‌های اخیر پیرامون سوژه‌ی انتقام – و آدم‌کش‌های حرفه‌ای – مقایسه کنید، حرف تازه‌ای نمی‌زند یا بهتر است بگوییم اصلا حرف نمی‌زند اما هدف این نیست.

هشدار: در نقد فیلم «آدم‌کش» خطر لو رفتن داستان وجود دارد.

فیلم آغاز چندان هیجان‌انگیزی ندارد و فینچر قصه‌اش را با ادای دین به هیچکاک اما به‌عمد بی‌رمق و به‌ اصطلاح ضد ژانر آغاز می‌کند. آدم‌کش‌ها اغلب شخصیت‌های فرهمند و مهیجی به تصویر کشیده می‌شوند و ما به این برداشت سینمایی عادت کرده‌ایم (آنتون چیگور را به یاد دارید؟) اما فینچر اینجا جنبه‌ی دیگری از زندگی یک آدم‌کش را به نمایش می‌گذارد، کسی که برای انجام یک ماموریت باید ساعت‌ها انتظار و بی‌خوابی بکشد و همیشه از نظر فیزیکی و روانی آماده باشد. برداشت فینچر صرفا واقع‌گرایانه نیست و کلیشه‌ هم در آن به چشم می‌خورد اما در مقایسه با نمونه‌های مشابه، به‌مراتب عادی‌ و انسانی‌تر است.

نقد فیلم آدم‌کش

ما با یک قاتل بی‌نام روبه‌رو می‌شویم که چیزی از گذشته‌اش نمی‌دانیم و نخواهیم دانست اما قرار است از طریق یاوه‌سرایی‌هایش او را کمی بشناسیم. او می‌گوید که آدم ویژه‌ای نیست، به شانس، کارما یا عدالت اعتقادی ندارد و از نگاهش زندگی و جهان بی‌معنا است. چرا یاوه‌سرایی؟ چون کمی بعد مشخص می‌شود که حرف‌هایش را نباید جدی گرفت زیرا این آدم‌کش بی‌احساس و پرمدعا – ضمن اینکه در ماموریت آخرش فاجعه می‌آفریند – برای عشق حاضر است تا هر تهدیدی را خنثی کند و هر بی‌گناهی را به جهنم بفرستد. آیا فینچر می‌خواهد بگوید که پیروان پوچ‌گرایی موجوداتی دروغ‌گو و متظاهر هستند که تنها وانمود می‌کنند چیزی در جهان برایشان مهم نیست؟ شاید، با این همه، جهان‌بینی قاتل قصه را نباید دروغ بدانیم، او دنیا را واقعا آن‌گونه ارزیابی می‌کرد اما یک حادثه‌ی پیش‌بینی‌نشده باعث می‌شود تا میان حرف‌ها و اعمال وی فاصله بیفتد (یا حداقل متوجه تضاد آن‌ها شود).

اندک تعلیق فیلم از جایی آغاز می‌شود که یک پستچی از راه می‌رسد و چند دقیقه بعد هم تیر آدم‌کش حرفه‌ای ما خطا می‌رود تا همه‌ی حرف‌هایش در باب اینکه باید از او ترسید و خیلی کاربلد است به یک شوخی بزرگ تبدیل شود و تحت‌تعقیب قرار بگیرد. آیا این یک آدم‌کش بی‌دست‌وپا است؟ خیر، شواهد نشان می‌دهند که او تاکنون چنین اشتباهی مرتکب نشده اما صرف‌نظر از باورهای شخصی‌اش، امروز، روزِ بدشانسی – یا شاید هم خوش‌شانسی – او است، روزی که ساختمانِ مستحکم دستورالعمل‌ها و باورهایش فرو ریخت تا در آن‌ها تجدیدنظر کند (فروپاشی ایدئولوژی‌های وی با راهی بیمارستان شدن معشوقه‌اش شدت بیشتری می‌گیرد). آیا این یک نقطه‌ی تحول هم محسوب می‌شود؟ به هرجهت، به قتل رساندن یک آدم بی‌گناه برای بسیاری از آدم‌کش‌ها خط قرمز است اما خیر، این آدم‌کش اعتقادی به رستگاری ندارد و پس از این حادثه هم نمی‌خواهد آدم بهتری باشد اما نگرش او نسبت به جهان با دگردیسی همراه است: همان زندگی مضحکی که اهمیتی برایش نداشت و آن را وقف کار می‌کرد، به‌تدریج معنای تازه‌ای پیدا می‌کند.

نقد فیلم آدم‌کش

آدم‌کش پس از افتضاح بزرگی که به بار آورده است، مثل همیشه به خانه بازمی‌گردد. اینکه چرا او پروتکل‌ها را فراموش کرده است را نمی‌دانیم اما اگر حرف‌های وکیل (چارلز پارنل) درست باشد، او باید می‌دانست که خراب کردن چنین ماموریتی چه تاوانی دارد و نباید راهی خانه می‌شد. آدم‌کش قصه‌ی ما اما این روزها کمی حواس‌پرت و بی‌پروا شده است (این بی‌پروایی هنگامی که در رستوران رو‌به‌روی متخصص/کارشناس می‌نشیند به اوج می‌رسد). او پس از بازگشت به خانه متوجه می‌شود که نامزدش را مورد ضرب‌وشتم قرار داده‌اند. او حالا به دنبال انتقام است و می‌خواهد ضاربان را به سزای اعمالشان برساند اما در پایان، جایی که به غول آخر بازی می‌رسد، از انتقام دست‌ می‌کشد، چرا؟ مردی که یک راننده تاکسی و یک منشی بی‌گناه را به‌راحتی به قتل رساند، چرا باید کسی که احتمالا بیشتر از همه دستانش به خون آلوده است را به حال خود رها کند؟ نیمی از پاسخ شاید در قصه‌ای که کارشناس (تیلدا سوینتن) تعریف کرد نهفته باشد.

آدم‌کش قصه در حساب بانکی‌اش میلیون‌ها دلار پول دارد، در یک خانه‌ی مجلل همراه با معشوقه‌اش زندگی می‌کند و هرآنچه که می‌خواهد در دسترس است اما برایش زندگی به کشتار خلاصه می‌شود، او به شغل کثیف خود اعتیاد دارد. او همان شکارچی قصه‌ی کارشناس است که گویی از شکنجه‌شدن توسط خرس لذت می‌برد. آدم‌کش اما دیگر نمی‌خواهد آن فرد خودآزار باشد، او می‌خواهد زندگی کند و نگران خطرات شغلی یا عواقب اعمال گذشته‌اش نباشد. آدم‌کش می‌گوید «هر ثانیه ۱.۸ نفر می‌میرد و ۴.۲ نفر در همان یک ثانیه به دنیا می‌آید» و قتل‌هایش هیچ تاثیری در این آمار ندارد اما «او شاید شکاک باشد اما بدبین نیست»، و متوجه می‌شود که باید از روند فعلی دست بردارد زیرا مشخصا جواب نمی‌دهد و البته او نمی‌خواهد به صف مردگان اضافه شود. بنابراین به جای به خاطر انداختن آینده‌ی خود، به تهدید غول آخر یا همان کِلی‌بورن (آرلیس هاوارد) اکتفا می‌کند و سپس می‌رود تا از همان زندگی معمولی‌اش لذت ببرد، جایی که در حوالی آن هیچ خرسی پرسه نمی‌زند.

تیلدا سوینتن

در نقد فیلم آدم‌کش باید اشاره کرد که این اثر سینمایی، فیلمی پرزرق‌وبرق و دراماتیک درباره‌ی رستگاری یا تولد دوباره نیست، شخصیت اصلی قصه در پایان به آدم بهتری تبدیل نمی‌شود، هرگز احساس گناه نمی‌کند و لحظه‌ای در قصه وجود ندارد که او را دوست داشته باشیم (اوج انسانیت قاتل شاید این باشد که جسد منشی را در خانه‌اش رها کرد). با وجود این، همچنان می‌توان از زوایایی با این شخصیت خبیث هم‌ذات‌پنداری کرد؛ ما با انسانی همراه می‌شویم که – فارغ از خوب یا بد بودن – قوانین خودساخته و باورهایش جلوی چشمانش فرو ریخته‌ و ناگهان متوجه شده که زندگی‌اش را صرف چیزهای بی‌معنا کرده است و در پایان تصمیم می‌گیرد اشتباهات خود را تصحیح (با کشتار!) و سپس بهتر زندگی کند. بی‌گمان از زوایای دیگری هم می‌توان به آخرین ساخته‌ی دیوید فینچر پرداخت، برای مثال می‌توانید آن را به چشم یک کمدی سیاه در باب بی‌معنایی زندگی و حماقت‌های یک قاتل ببینید یا یک فیلم معمولی و بی‌سروته از هنرمندی که حوصله‌اش سر رفته است و نمی‌تواند به پول‌ هنگفت نتفلیکس نه بگوید.

ازسوی‌دیگر، تماشای فیلم آدم‌کش به‌عنوان یک اثر اکشن-تریلر هم مثل این است که در کنار استراگون و ولادیمیر زیر درخت نشسته و منتظر گودو باشید: شما برای چیزی لحظه‌شماری خواهید کرد که هرگز از راه نمی‌رسد (آن پایان‌بندی نفس‌گیر، آن رویارویی تعلیق‌آمیز، آن‌ پیچش داستانی غافل‌گیرکننده)، همه‌چیز اینجا ضد اوج است. فیلم آگاهانه علیه امضاهای ژانر قیام می‌کند اما لحظاتی هم وجود دارد که متوجه شوید فینچر در تلاش است تا تعلیق بسازد، آن‌هم با توسل جستن به روش‌هایی که از این فیلم‌ساز به دور است، همانند لحظه‌ی بازگشت آدم‌کش به خانه‌اش در جمهوری دومینیکن که با تکان‌های شدید دوربین همراه می‌شود؛ یک لحظه احساس می‌کنید که دیوید فینچر را ربوده‌اند و او را با الیویر مگاتن، کارگردان «ربوده‌شده ۳» جایگزین کرده‌اند.

نقد فیلم آدم‌کش

البته این بدین معنا نیست که فیلم از جنبه‌ی فنی ضعف دارد، آدم‌کش از کارگردانی کم‌اشتباه و درجه‌یک فینچر بهره می‌برد و به وسواس‌های همیشگی این فیلم‌ساز آغشته شده است. با این حال، هنگامی که فینچر می‌خواهد هیجان را به اثر تزریق کند، با مشکل روبه‌رو می‌شود، همانند سکانس مبارزه‌ی تن‌به‌تن آدم‌کش با بروت (سالا بیکر) که در تاریکی اتفاق می‌افتد و نمونه‌های بهترش را در مجموعه‌های «جان ویک» یا «جیسون بورن» مشاهده کرده‌ایم. از کنار این ضعف‌های جزئی می‌توان عبور کرد اما معضل اصلی فیلم شاید این باشد که مشابه «منک» برای هر نوع سلیقه‌ای مناسب نیست، بیشتر از این جهت که احساسات مخاطب را برنمی‌انگیزد.

فیلم آدم‌کش کاری با احساسات ندارد، شاید شما را با رویکرد ضد ژانرش خشمگین کند اما تحت‌تاثیر قرار نمی‌دهد، فینچر اینجا می‌خواهد که احساس را کنار بگذارید و همه‌چیز را با منطق بسنجید. فیلم برخلاف پوشش خوش‌نمای نیهیلیستی‌اش، به‌واسطه‌ی یک قاتل روانی می‌خواهد برای یک سوال مهم جوابی شایسته پیدا کند: هدف از زندگی چیست؟ ویکتور فرانکل در کتاب «انسان در جستجوی معنا»، پس از بررسی وضعیت روانی زندانیان اردوگاه‌های کار اجباری آلمان نازی به این نتیجه رسید که معنای زندگی را می‌توان در هر کجا و هر موقعیتی پیدا کرد و زندگی هرگز معنی‌اش را از دست نمی‌دهد. در فیلم، یک جنایت‌کار شریر، بدذات و سنگ‌دل را داریم که به‌واسطه‌ی شلیک اشتباه و کشتن یک بی‌گناه، به مسیر درک معنای متفاوتی از زندگی قدم می‌گذارد، رفته‌رفته نرم‌تر می‌شود، خطرات احتمالی را کنار می‌زند، آینده‌اش را تضمین می‌کند و از هیچ‌چیز هم پشیمان نیست؛ اگر یک هیولای آدم‌کش می‌تواند به احساس امنیت در زندگی دست پیدا کند چرا ما نتوانیم؟

کتاب اعمال آدمکش ها تاریخ آدمکشی از مصر باستان تا امروز اثر ویتینگتون نشر نگاه

شناسنامه‌ی فیلم «آدم‌کش»

کارگردان: دیوید فینچر
نویسنده: اندرو کوین واکر
بازیگران: مایکل فاسبندر، آرلیس هاوارد، چارلز پارنل، سالا بیکر، تیلدا سوینتن
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
امتیاز متاکریتیک به فیلم: ۷۲ از ۱۰۰
امتیاز نویسنده: چهار از پنج
خلاصه داستان: زندگی یک آدم‌کش پس از شکست خوردن در آخرین ماموریت، به هرج‌ومرج کشیده می‌شود و حالا او قصد انتقام دارد.

نقد فیلم «آدم‌کش» بازتاب دیدگاه‌های شخصی نویسنده است و لزوما موضع دیجی‌کالا مگ نیست.


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X