نقد فیلم «جاماندگان»؛ انسانی، زیاده انسانی
یک دبیر، یک نوجوان و یک مادر عزادار. باز هم فیلم خلوت دیگری از الکساندر پین، کارگردانی که او را با فیلمهای گرم و انساندوستانهای مثل «درباره اشمیت» (About Schmidt)، «راههای جانبی» (Sideways) و «نبراسکا» (Nebraska) به یاد داریم. فیلمهایی که هر کدام به شکلی محبوب بودهاند و بهاصطلاح اسکاری هم شدهاند. حالا تازهترین فیلم او «جاماندگان» (The Holdovers) هم نامزد اسکار بهترین فیلم شده است. پل جیاماتی بازیگر نقش دبیر هانم در «بهجاماندگان» هم، که پیش از این تجربه همکاری با پین را در فیلم محبوب «راههای جانبی» داشته است، نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. او یک نامزدی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را هم سال ۲۰۰۶ برای فیلم «مرد سیندرلایی» (Cinderella Man) ران هاوارد دریافت کرده بود. با این مقدمه، به سراغ نقد فیلم «جاماندگان» میرویم.
هشدار: در نقد فیلم «جاماندگان» خطر لو رفتن داستان وجود دارد
الکساندر پین آدمهای تنها را دوست دارد، آدمهایی به ظرافت یک چینی ترکبرداشته. این را از تمام فیلمهایش میشود فهمید؛ تمام شخصیتهای اولش که قهرمان نیستند اما سفر قهرمانی را پشت سر میگذرانند. پیرمردهای تنهامانده «درباره اشمیت» و «نبراسکا» هر یک به دنبال هدفی در زندگیشان هستند. جیاماتی «راههای جانبی» که عشق تنهاییاش را نجات داده بود، حالا در «جاماندگان» نقش استاد تنهاماندهای در یک مدرسه شبانهروزی پسرانه را بازی میکند که در تعطیلات کریسمس مجبور میشود مسئولیت چند دانشآموزِ تنهاگذاشتهشده در مدرسه را بر عهده بگیرد. تمام کارکنان مدرسه به تعطیلات پیش خانوادههایشان رفتهاند، به جز آقای هانم، مری، سرپرست سیاهپوست آشپزخانه و چهار دانشآموز سفیدپوست و یک دانشآموز کرهای کسی نمانده است. هر یک از اینها به دلیلی در تعطیلات تنها ماندهاند. آقای هانم جز خودش کسی را در این دنیا ندارد. مری تنها پسرش را، که هنوز بیست ساله هم نشده بود، در جنگ ویتنام از دست داده است. پسرها را مادر و پدرهایشان هر کدام به دلیلی تنها گذاشتهاند. مثلاً یکی را پدرش گفته تا موهایش را کوتاه نکند نمیتواند به خانه برگردد. اما تمام بچهها که عمدتاً از خانوادههایی متمول و از نگاه بزرگان مدرسه لوس هستند، به زودی به خانوادههایشان میپیوندند، به جز یکی. انگس، قدبلندترین و باهوشترین و آسیبپذیرترین بچه جمع.
از قضا بین انگس و آقای هانم، با اینکه او بالاترین نمره کلاس را در مطالعات کلاسیک گرفته است، اختلافی به وجود میآید. تمام بچههای دل خوشی از آقای هانم ندارند و به خاطر یک چشم تنبلش، پشت سرش او را لوچ صدا میزنند. آقای هانم مردی ادیب، فاضل و محترم است. او از دورهای از تاریخ میآید که دیگر وجود ندارد و از فرهنگی که دیگر خواهان ندارد. آقای هانم در مدرسه شبانهروزی بارتون نیو انگلند درس خوانده، به دلیلی که بعد مشخص میشود، همانجا مانده است. تنهایی باعث شده است که او یک عمر را صرف دانش و مطالعه درباره تاریخ، فرهنگ و ادبیات بکند. و در نگاه دانشآموز لای پر قو بزرگشده بارتون، آدم «رو مُخی» است. او استاد سختگیری است که بالاترین نمره کلاسش ب+ است و میخواهد جوانانی را مقید و باسواد بار بیاورد که سرشان گرم وید کشیدن و پورنوگرافی است. با این حال، آقای هانم باید تعطیلاتش را با صاحب همین نمره ب بگذراند و مری زخمدیده از جنگی بیهوده.
بیشتر فیلمهای آقای پین سفر قهرمانی یک نفر را روایت میکنند. «جاماندگان» روایت سفر قهرمانی سه نفر است که بهترین راه برای سیر تحولشان این است که در مکانی دورافتاده کنار هم قرار بگیرند. تعطیلات کریسمس است، هر سه نفر اندوهی عمیق در دل دارند و هر سه بر خلاف میلشان در وضعیت فعلیشان هستند. بدیهی است که اولش اصطکاک باشد اما بالاخره یکجا باید در قلبشان را به روی هم باز کنند. فیلمهای کریسمسی معمولاً شادترند. درخت کریسمس، دکور شلوغپلوغ سبز و قرمز و سفید و طلایی، بستههای به زیبایی کادوپیج هدیه، میز پر از خوراکهای لذیذ خانواده و گرمای خانه. دستکم تصور طبقه مرفهتر امریکایی (و حالا شاید جهان) از کریسمس همینهاست.
فیلم کریسمسی آقای پین هم با نمایی از پسرانی در حال تمرین قطعهای کلیسایی کنار یک درخت کریسمس تزئینشده شروع میشود. اما بهزودی وقتی تعطیلات رسماً شروع میشود و همه به خانههایشان میروند، درخت کریسمس حذف و همهجا سفید میشود. یک فیلتر زرد هم روی تصویر است که هم حس دهه ۱۹۷۰ را القا کند و هم همهچیز را کدرتر (حتی طراحی معرفی لیبلهای فوکوس و میراماکس پیش از آغاز فیلم هم حال و هوای دهه هفتادی دارد). خبری از درخت کریسمس و میز رنگارنگ خوراک و کادو نیست. قوانین مدرسه پابرجاست.
با این حال، حتی تا پیش از نزدیک شدن شخصیتها گرمایی (گرما به معنای صمیمیت) در فیلم هست که هرچه جلوتر میرود بیشتر میشود. و این نتیجه ترکیبی از موسیقی متن و ترانههایی است که برای فیلم انتخاب شده (کتس استیونس به عنوان مثال)، نماهای نرم و گویا و زیبای فیلمبردار، تدوین بازیگوشانه با کاتهای متنوع کارگردان و البته دینامیکی است که کمکم بین شخصیتها شکل میگیرد. تا پیش از آن، در سکوت و خلوتی مدرسه و برف لاینقطع و غریبگی آدمها، سرمای مورد نظر کارگردان همگام با ریتم آهسته فیلم کاملاً منتقل میشود. اما در شب کریسمس، شبی که سال نو میشود و دلها هم،در یک مهمانی که اولین فرصت بیرون آمدن شخصیتها از فضای مدرسه است، هم رنگ به فیلم میآید، هم گرما. حالا قرار است شخصیتهای دلشکسته قصه کریسمسشان را آغاز کنند. فقط کافی است هر کدام یک قدم به سوی هم بردارند.
باید خوشحال و قدردان بود که جهان، بهخصوص امریکا هنوز کارگردانی مثل الکساندر پین را دارد. فیلمسازی که میتوان او را یکی از ادامهدهندگان راه وودی آلن دانست. نوآ بامباک و مایک میلز هم هستند که امید است هر دو فیلم بسازند؛ البته درباره بامباک، اگر پروژههای پولساز گرتا گرویگ اجازه بدهد. همهشان هم فیلتر زرد قدیمی روی فیلمهایشان میاندازند. همهشان هم به سراغ آدمهای شکسته میروند. فیلمسازانی مثل پین (و بامباک) هم شاید شوخطبعی آقای آلن را نداشته باشند و نتوانند جنس کمدی او را بسازند، اما تنها بازماندگان سینمای امریکا هستند که انسان برایشان مهم است. دوست دارند آدمهای زخمی را بردارند بگذارند کنار هم تا مرهمی برای زخمهای هم باشند و در نهایت، به رستگاری برسند. تمام شخصیتهای اصلی فیلمهای پین تابهحال مرد بودهاند؛ مردهایی با نگاهی بدبینانه و پوچگرا به جهان. باقی، هرچند خود زخمخورده و شکسته قرار است نگاه این مردها را به زندگی عوض کنند. از این نظر، پین با شخصیتهایش بهمراتب مهربانتر از وودی آلن است. او با شخصیتهایش شوخی دارد؛ خودشان هم گاهی با خودشان شوخی دارند.
شوخطبعی پین در «بهجاماندگان» در شخصیت اصلی و در موقعیتهایی است که این سه نفر در برابرش قرار میگیرند. پیمان بهسختی شکلگرفته میان این گروه -مرد پابهسن گذاشتهای که نماینده روزگار و فرهنگی تقریباً فراموششده است، پسری که نوجوانیاش را در دهه هفتاد، همزمان با جنگ ویتنام میگذارند و از اعزام به جنگ واهمه دارد و مادری که نماینده جامعه سیاهپوست امریکاست و پسرش را به همین جنگ از دست داده- آنها را به گونهای در موقعیت «ما در برابر جهان» قرار میدهد. ما سه نفر که جز هم کسی را در این جهان نداریم.
شخصیت مری (که بازیگر تازهکارش احتمالاً اسکار بهترین بازیگری نقش مکمل زن را هم بگیرد) با هر آنچه در قصهاش پیش میرود، یکی از ظریفترین بخشهای قصه است. جا دادن او در این موقعیت تماماً سفید، اما در نقش سرپرست نه مثل همیشه خدمتکار، پسر در ویتنام از دسترفتهاش که مدرسه بارتون نامش را گرامی میدارد، رفتاری که آقای هانم با او دارد؛ همه اینها بی آنکه مستقیماً اشاره کند، یکی از بهترین نقدهایی است که به آنچه امریکا در طول تاریخ به این اجتماع بزرگ تحمیل کرده، شده است. اینکه یک سیاهپوست بچهاش را در جنگ ویتنام از دست داده است، پیام مهمی دارد، همینطور رفتار آقای هانم با مری. یکجا در یک رستوارن که هر سه به همراه هم رفتهاند، او به انگس تشر میزند که وقتی مری سر میز میآید، از جایش بلند شود (یکی از موقعیتهای طنز فیلم در همین سکانس شکل میگیرد؛ شوخیای که البته ریکی جرویس پیش از این در سریال خوبش «زندگی پس از مرگ» (After Life) استفاده کرده بود.)
در دهه ۱۹۷۰ بچههای سفیدپوست خصوصاً این طبقه امریکا هنوز فکر میکردند جای سیاهپوست پیش آنها دور میز غذا نیست، یا مگر به پای سیاهپوست هم بلند میشود؟ و چه کسی میداند که نباید چنین باشد؟ آقای هانم که تاریخ میداند، «برای شناختن خودت باید تاریخ بخوانی»، که با وجود تمام بدبینیها و تلخیهایی که از نگاه خودش از بخت بدش و سر ناسازگاری روزگار با اوست که حتی به ظاهرش هم رحم نکرده، هنوز انسان است، و انسان را میفهمد. با اینکه شرارت انسانی او را انسانگریز و از آرزوهای بزرگش دور کرده، او متعهدانه رسالت معلمیاش را انجام میدهد، حتی اگر بتواند روی یک جوان تأثیر بگذارد.
به احتمال زیاد، جایزه بهترین فیلم اسکار ۲۰۲۴ به «اوپنهایمر» میرسد؛ فیلمی پر سر و صدا که قرار است انسانی و ضد جنگ باشد. اما بیشتر یک پروژه مهم سیاسی به نظر میآید که طبعاً باید تمام جوایز اسکار را درو کند. «بهجاماندگان» الکساندر پین بهمراتب ضد جنگتر است، بی آنکه حتی کلامی به جنگ ویتنام نقد وارد کند، یا تصویری از آن را به نمایش بگذارد، به جز قاب عکسی از پسر مری با لباس ارتشی. در دورهای که انسانهای بیگناه به خاطر قدرتافروزی گوشهای از جهان کشته میشوند، در حالی که سرآشپز مدرسه عزادار پسرش است، کریسمس جشن گرفتن ندارد.
اگر هم برای شخصیتهای قصه مهم است به خاطر سنت دیرینه بودن و نو شدن سال است. به خاطر آن ماهیت دور هم جمع شدن و شادی بیدلیل یا بادلیلی که دارد، و اینجا به سادهترین شکل ممکن جشن گرفته میشود، با کتاب «تأملات» (Meditations) مارکوس آئورلیوس، فیلسوف و امپراتور روم که از نگاه آقای هانم از هر کتاب مقدسی بالاتر و بهتر است. یک اشاره هم به تاریخچه تقلبی شخصیت بابانوئل با آن لباس قرمز و سفید خاص را از زبان آقای هانم میشنویم که از چهرههای حیرتزده مخاطبانش، مردی که لباس بابانوئل به تن دارد و متصدی یک بار، هم موقعیت خندهداری ایجاد میشود، هم ما نگاه آقای پین به امریکاییها را میفهمیم. مردمانی که در این قصه وقتی آقای هانم کلامی فاضلانه بر زبان میآورد، تقریباً دهان همهشان از تعجب وا میماند.
الکساندر پین در سال ۲۰۲۳ فیلمی ساخته است درباره دورهای که احتمالاً آخرین روزهای طلایی امریکا از نگاه نسلی است که نوجوانیاش را در این دوره گذرانده است. پین خود متولد دهه ۱۹۶۰ است؛ بنابراین، این دوره را دستاول تجربه کرده است. مدرسه بارتون وجود خارجی ندارد؛ اما احتمالاً خیالیِ خیالی هم نیست. پین به عنوان نوجوان دهه هفتادی (چهره بازیگر نقش انگس شباهاتی با پین دارد) حالا در شصت و دو سالگی خوب میتواند بفهمد که امریکا (و جهان) چه چیزی را از دست داده و چه چیزی را باید دوباره به دست بیاورد؛ مهر، احترام و در یک کلام انسانیت.
شاید بتوان به بازیگر جوان فیلم ایراد گرفت اما پل جیاماتی و داواین جوی رندالف در نقشهایشان موفق عمل کردهاند. ما جیاماتی را با همین خنده و شخصیتی با همین احوالات جایی دیگر دیدهایم؛ بنابراین، خیلی زود او را میپذیریم. او مثل تمام معلمهای دلسوز جهان است که اگر شاگرد باظرفیت ببیند، او را با خودش به سفر زندگی میبرد. طنز بازی جیاماتی که سابقه بازی در فیلمهای کمدی را دارد، در سکانسی که درباره چشمهای دوبینش با انگس حرف میزند، با آن نگاه در پایان سکانس به انگس و حالت چهره و چشمهایش (که البته گریم است)، خوب درآمده است. از آن لحظههای خوب و بامزه فیلم است که بعد هم برداشت خوبی ازش میشود. یا سکانس درخت کریسمس کوچکی که آقای هانم با خود به مدرسه آورده است تا فضای کریسمسی به وجود بیاید؛ این هم از شوخیهای خوب فیلم است. ذوق معصومانه او از قدمی که به سمت ستایش زندگی برداشته و مهری که دارد به انگس میدهد، در چشمان و تمام بدن جیاماتی حس میشود.
جنس بازی جیاماتی کاملاً مناسب فیلمهای پین است. کمتر کارگردانی است که به جیاماتی نقش اول داده باشد، اما پین دو بار این کار را کرده و این بار، انتخابش به مذاق اعضای آکادمی اسکار هم خوش آمده است. احتمالاً اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را هم کیلیان مورفی برای «اوپنهایمر» میبرد؛ بعید است آکادمی به پل جیاماتی یا فیلمی مثل «جاماندگان» جایزه بدهد. البته رابطهاش با پین خوب است؛ اما با اینکه این ژانر در امریکا محبوب است، تا به حال اسکار بهترین فیلم به آن تعلق نگرفته است.
رندالف اما شاید جایزه بهترین نقش مکمل زن را با خود به خانه ببرد. تا به حال گلدن گلوب را برده و معمولاً جوایز این دو جشن با هم یکی است. رندالف در نقش مادری که به جنگ پسر از دست داده، خوب است؛ شاید در سکانس مهمانی که لحظه مهمی برای شخصیت او و خود فیلم است، بازیاش کمی مصنوعی باشد اما آن شخصیت زخمخورده از سفیدپوستها و در عین حال مغرور یک زن سیاهپوست را که یک تاریخ ظلم را با خود به دوش میکشد، خوب بازی کرده است. این مهر و گرمای مادرانه او، با غذایی که سر سفره میگذارد، است که آقای هانم و انگس را به هم نزدیک میکند، و خودش هم در مسیر همراهشان میشود.
در فیلمنامه به جزئیات بسیار دقت شده است، هر چه جایی کاشته در نهایت آن را برداشت میکند و به زیبایی و ظریف این کار را میکند. (حتی آن لباس خواب صورتی بنفش تکراری مری) برملا شدن تدریجی رازهای شخصیتها سربزنگاهها محرکه فیلم است؛ هرچه رازها بیشتر برملا میشود، شخصیتها صمیمیتر میشوند. اینکه حقیقت قطرهچکانی به ما گفته میشود، در هماهنگی کامل با تیپ شخصیتهاست. غریبههایی که به راحتی به هم اعتماد نمیکنند. تنوعی که در کاتها در نظر گرفته، میخواهد فضای سرخوشانهای به فیلم دهد. یکی از مهمترین دلایل لذت از فیلم و تحسینش، تمام شخصیتهای فرعیای است که مهر و انسانیت منحصربهفردشان تو را شگفتزده میکند. از مسئول نظافت دانشگاه تا دختری که به رسم هر ساله موقع کریسمس در خانه خالهاش با بچهها کاردستی درست میکند و جملهای مثل «همه بچهها هنرمندند» از دهانش درمیآید.
فیلم پر از جملات این چنینی است؛ آنها که شاید شعاری به نظر برسند اما دوباره شنیدنشان در فیلم پین تلنگر میزند. از ستایش هنر و فرهنگ و تاریخ در فیلم هم نباید غافل ماند. خیالت راحت میشود که در جهان هنوز هم کسی هست که در عین ستایش روزمرگی زندگی، برای شگفتیهایش ارزش قائل باشد و آنها را روی پرده سینما بیاورد. مثلاً تو را به بازدید از موزه هنرهای زیبای شیکاگو ببرد. یا کتاب «تأملات» را که آقای هانم یک جعبه از آن را دارد، به عنوان یک منبع خوب برای زندگی معرفی کند. داریوش مهرجویی فقید، فیلمساز بزرگ ما هم چنین روحیهای داشت. وودی آلن هم همین روحیه را دارد. «بهجاماندگان» برای تمام کسانی است که از فقدان این زیباییها در زندگی و در سینما رنج میبرند. کسانی که به عشق و صمیمیت حقیقی باور دارند و آن را در زندگی مشق میکنند. مایه امیدواری است که فیلم هم باب میل مخاطبان بوده است، هم منتقدان. کسانی که فیلم را دوست ندارند، احتمالاً حوصله درام، آن هم با ریتمی کند و شخصیتهای کم را ندارند، و البته حرف از مسائلی که امروز بهزعم خیلیها دیگر «بیهوده و فاقد اهمیت» است. نقد فیلم «جاماندگان» را با این نکته به پایان میبریم که از بین تمام آثاری که نامزد اسکار بهترین فیلم ۲۰۲۴ شدهاند، و شاید تمام فیلمهای سال، «جاماندگان» محترمترین و مهربانترین فیلم سال است، و انسانی، زیاده انسانی.
شناسنامه فیلم «جاماندگان» (The Holdovers)
کارگردان: الکساندر پین
بازیگران: پل جیاماتی، داواین جوی رندالف، دومینیک سسا
محصول: ۲۰۲۳، ایالات متحده
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۷%
امتیاز نویسنده به فیلم: پنج از پنج
خلاصه داستان: در سالهای ۱۹۷۰–۱۹۷۱، یک آموزگار مطالعات کلاسیک سختگیر در مدرسهای شبانهروزی در نیو انگلند مجبور میشود در تعطیلات کریسمس چند دانشآموز را که جایی برای رفتن ندارند، همراهی و از آنها مراقبت کند.
منبع: دیجیکالا مگ
از مقاله ی American Fiction اتفاقی رسیدم اینجا ، خیلی از مطالبی که توی همچین سایت هایی نوشته میشه معمولا یا دیده میشه یا خیلی به ندرت توسط افراد کم ، همچین دیدگاه های صادقانه ای برای من خیلی باارزشن . خیلی بیشتر از ترجمه های خشک مقالات زرد و بی محتوای سایتای خارجی . امیدوارم شما و بقیه ی نویسنده های مثل شما یه جوری تقدیری که لایقش هستید رو دریافت کنید .