۱۴ صحنهی برتر فیلمهای فرانسیس فورد کوپولا
اخیرا، از زمانی که خبر بازگشت فرانسیس فورد کوپولا، کارگردان فیلم «پدرخوانده»، به دنیای سینما، با فیلم «مگالاپلیس» (Megalopolis)، منتشر شده، نام او دوباره بر سر زبانها افتاده است. کوپولا خودش بر روی این فیلم سرمایهگذاری کرده است و ستارگانی همچون آدام درایور و ناتالی امانوئل در آن ایفای نقش خواهند کرد.
کارنامهی کوپولا هیچ نیازی به تعریف و تمجید ندارد و هرکسی که یکبار فیلمهای او را دیده باشد، هرگز نمیتواند نام او را فراموش کند. امسال پنجاهمین سالگرد ساخته شدن فیلم پدرخوانده بود و همهی مخاطبان سینما یکبار دیگر به خاطر آوردند که چرا کوپولا یکی از بزرگترین کارگردانهای تاریخ سینما است.
اگرچه «پدرخوانده» دلیل اصلی شهرت کوپولا است، اما او آثار درخشان دیگری هم دارد که به اندازهی کافی برای آنها تحسین نشده است. کارنامهی کوپولا سرشار است از فیلمهایی در ژانرهای مختلف سینمایی از تریلر جاسوسی مانند «مکالمه» (The Conversation) گرفته تا کمدی رمانتیک مانند «پگی سو ازدواج کرد» (Peggy Sue Got Married) و از درام دادگاهی مانند «دلال بیمه» (The Rainmaker) گرفته تا درام نوجوانانه مانند «بیگانگان» (The Outsiders).
کوپولا بارها و بارها اثبات کرده است که میتواند در هر ژانری فیلم بسازد و در هر ژانری موفق شود. در ادامه نگاهی میاندازیم به ۱۴ صحنهی برتر فیلمهای درخشان فرانسیس فورد کوپولا:
۱۴. کشتهشدن خانوادهی ویتو – پدرخوانده: قسمت دوم (The Godfather: Part II)
قسمت دوم سری فیلمهای «پدرخوانده»، مانند یک قسمت دوم معمولی عمل نمیکند و به جای این که داستان را از آن جا که در قسمت قبل تمام شده است ادامه دهد، فیلمی را به مخاطب نشان میدهد با دو خط داستان متفاوت؛ نیمی از فیلم ادامهی داستان مایکل کورلئونه با بازی آل پاچینو و داستان چگونگی قدرتمندشدن او را روایت میکند، در حالی که نیمهی دیگر، داستان به زندگی پدر مایکل از کودکی تا بزرگسالی میپردازد.
مارلون براندو در قسمت نخست سری فیلمهای «پدرخوانده»، شخصیت ویتو کورلئونه را به یکی از ماندگارترین شخصیتهای تاریخ سینما تبدیل کرده بود، از همینرو دیدن زندگی پیشین او در قسمت دوم، برای مخاطبان و منتقدان جذاب بود. نقش جوانیهای ویتو کورلئونه در قسمت دوم را رابرت دنیرو ایفا میکند، اما داستان خیلی عقبتر هم میرود و داستان ویتو را وقتی که کودکی بیش نیست، روایت میکند.
سال ۱۹۰۱، در سیسیلی، ویتوی کوچک تمام خانوادهی خود را از دست میدهد، چرا که پدرش به یک مافیای محلی توهین کرده است. ویتو، تنها و اندوهناک، خانه و کشور خود را ترک میکند و به نیویورک میگریزد و برای این که زندگی جدیدی را شروع کند، نام ویتو کورلئونه را بر خود میگذارد.
این یک مثال عالی از توانایی کوپولا در بازی دادن مخاطبان است. در قسمت نخست، ویتو همیشه در مقام فرماندهی است و هیچ نقطه ظعفی از خودش به نمایش نمیگذارد. همین باعث میشود دیدن او در قسمت دوم، در چنین جایگاه آسیبپذیری، برای مخاطب جذاب باشد.
۱۳. ویتو در حال بازی کردن با نوهاش – پدرخوانده (The Godfather)
اگرچه از «پدرخوانده» همیشه به عنوان یک فیلم مافیایی یاد میشود، اما این فیلم بیشتر دربارهی درگیریهای درونی یک خانوادهی آمریکایی است. در خانوادهی کورلئونه، هیچچیز از وفاداری مهمتر نیست. «پدرخوانده» توانست مخاطبان را جذب کند، چرا که قادر بود در آنها احساس همذاتپنداری بیافریند.
وقتی که به تماشای ویتو کورلئونه در حال بازیکردن با نوهاش نشستهاید، در حال تماشای یک رئیس مافیای خطرناک نیستید، بلکه صرفا در حال تماشای یک پدربزرگ هستید که درحال بازی کردن با نوهی خودش است. کوپولا با هوشمندی صحنهای را خلق میکند که در آن ویتو و نوهاش در یک باغ، در حال وقتگذرانی با هم هستند.
ویتو در این صحنه شاداب و سرحال است و با تمام وجود با پسرک جوان بازی میکند؛ یک صحنهی احساسی که تراژدی به دنبال آن میآید. ویتو توسط یک حملهی قلبی میمیرد. بسیاری از مخاطبان انتظار داشتند ویتو در یکی از درگیریهای خونبار بین خانوادههای مافیا بمیرد، اما او فقط و فقط به دنبال کهولت سن و ضعف جسمانی مجبور به ترک تمام میراث خود میشود.
۱۲. مرگ جانی – بیگانگان (The Outsiders)
کوپولا هیچ علاقهای به اقتباس کردن از یک رمان نوجوانان نداشت، اما یک روز نامهای از سمت کتابخانهدار مدرسهی راهنمایی لون استار کالیفرنیا دریافت کرد که در آن، نوجوانان کلاس هفتمی و هشتمی از کوپولا خواسته بودند تا از این رمان اقتباس کند. کوپولا تحت تاثیر قرار گرفت و کار خود را آغاز کرد.
کوپولا پس از خواندن کتاب دریافت که درست به اندازهی دانش آموزهایی که برای او نامه نوشته بودند، میتواند این کتاب را درک نماید. او میتوانست با داستان کتاب که دربارهی جنگی است بین دانشآموزهایی از کلاسهای اجتماعی متفاوت در دههی پنجاه میلادی، ارتباط برقرار کند.
این کتاب کوپولا را به یاد کودکی خودش انداخت. نتیجه این بود که «بیگانگان» تبدیل به یکی از شخصیترین فیلمهای کوپولا شد. او توجه فراوانی به کتاب کرد و به همین دلیل است که «بیگانگان» یک اقتباس وفادارانه از رمان است که بسیاری از جملات کتاب در آن تکرار شده.
یکی از جملاتی که دقیقا مانند کتاب در فیلم هم تکرار شده است، تکیه کلامی است که شخصیتهای مختلف به پونیبوی کورتیس با بازی سی. توماس هاول میگویند: «طلا بمون، پونیبوی.». در یکی از تاثیرگذارترین صحنههای فیلم، پونیبوی به دیدار دوستش جانی با بازی رالف ماچیو میرود که در بیمارستان بستری است و جانی، پیش از مردن، به او میگوید: «طلا بمون.»
۱۱. عنصر لامپ – تترو (Tetro)
کوپولا با این فیلم شخصی کوچک، سال ۲۰۰۹، یکبار دیگر به ریشههای خود بازگشت و داستانی هنری دربارهی روابط خانوادگی را روایت کرد. اگرچه داستان فیلم در مکانی متفاوت به وقوع میپیوست، اما به آسانی میشد در آن زمینههایی را دید که در سایر آثار کوپولا هم مشخص بودهاند. این فیلم موقعیتی را برای کوپولا فراهم کرد تا داستان جوانی خود را روایت کند؛ داستان مرد جوانی که سعی دارد صدای هنری مخصوص به خودش را ابراز کند.
«تترو» داستان به هم پیوستن دوبارهی دو برادر است؛ تترو با بازی وینسنت گلو و بنی با بازی آلدن ارنریچ. دو مرد جوان که به واسطه خواستههایشان از یکدیگر جدا شده اند. برخلاف «مکالمه» و «پدرخوانده» که فیلمهایی داستانمحور هستند، «تترو» بیش از هر چیز فیلمی هنری و اکسپرسیونیستی است.
یکی از عناصر اصلی که کوپولا از آن در این فیلم به کرار استفاده کرده است، نور لامپ بهتابی است که سوسو میزند و بیانگر درخششهای رو به خاموشی یک هنرمند جوان است. «تترو» از آنجایی که سیاه-سفید فیلمبرداری شده است، از سایر آثار کوپولا متفاوت است.
فیلمبرداری سیاه-سفید اثر باعث میشود به یاد فیلمهای نوآر بیافتید و برخی از تصاویر آن بیشتر در ذهنتان ماندگار شود. لامپ مهتابی انتخابی هوشمندانه است برای بیان حس و حال شخصیتها و باعث ایجاد فضایی رازآلود میگردد که بعدتر، با پیشرفتن فیلم، با توجه به پیچش داستانی آن، اهمیت فراوان آن مشخص میشود.
۱۰. واکنش مایکل به مرگ دخترش – پدرخوانده: قسمت سوم (The Godfather Part III)
باتوجه به بینظیربودن دو قسمت نخست سری فیلمهای «پدرخوانده»، قسمت سوم وظیفهی سختی برعهده داشت و باید انتظارات فراوانی را برطرف میکرد. اگر بگوییم «پدرخوانده: قسمت سوم» فیلم خوبی است، به هیچوجه به آن توهین نکردهایم، با اینحال اگر این فیلم با دو فیلم قبلی سری فیلمهای «پدرخوانده» که از بهترینهای تاریخ سینما هستند مقایسه شود، طبیعتا نمیتواند به خوبی آنها باشد.
اگرچه نسخهای که بعدتر کوپولا از فیلم منتشر کرد، بهبودیهای فراوانی حاصل کرده بود، اما همچنان این فیلم ضعیفترین قسمت یکی از بهترین سهگانههای تاریخ سینما است. کوپولا ریسک بزرگی کرد و در قسمت سوم، مایکل کورلئونهای را که دستش به خون افراد زیادی آلوده بود، به دنبال توبه فرستاد.
مایکل به دنبال بخشیدهشدن است و میخواهد فعالیتهای خانوادهی خود را قانونی کند؛ اعمالی که به نظر خیانت به شخصیت واقعی مایکل کورلئونه است. با وجود تمام ضعفها، قسمت سوم سهگانهی «پدرخوانده» هم مضمون اصلی را فراموش نکرده است؛ خانواده.
مایکل به دختر خود مری، با بازی سوفیا کوپولا، بسیار نزدیک است. طی یکی از آخرین صحنههای فیلم، مری در حال پایین آمدن از پلههای یک سالن اپرا است که مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و میمیرد. مایکل در این صحنه دچار یک فروپاشی عصبی بزرگ میشود و با درد و عذاب فراوان، فریاد میکشد.
۹. ولاد سوم، جنازهی همسر خود را پیدا میکند – دراکولای برام استوکر (Bram Stoker’s Dracula)
هواداران سینما به خوبی با داستان دراکولا آشنا هستند. طبق کتاب رکوردهای گینس، تاکنون بیش از ۵۰۰ اقتباس سینمایی و تلویزیونی متفاوت از این شخصیت ماندگار صورت گرفته است. کوپولا اما جرأت آن را داشت که با وجود فیلمهای کلاسیک و درخشانی مانند «نوسفراتو» (Nosferatu) ۱۹۲۲، دراکولا (Dracula) ۱۹۳۱ و وحشت دراکولا (The Horror of Dracula) ۱۹۵۸ ، یکبار دیگر دست به اقتباس از این داستان بزند. برخلاف سایر اقتباسها، اقتباس کوپولا بیش از سایرین به متن رمان وفادار بود.
کوپولا فیلم خود را تبدیل به فیلمی ساده در ژانر وحشت نکرد، بلکه او به تراژدی رمانتیک حاضر در رمان هم بها داد و آن را تبدیل به یک داستان حماسی تاریخی کرد. کوپولا از هیچ تلاشی برای افزایش دادن اصالت تاریخی فیلم فروگذار نکرد و همین باعث شد این فیلم بتواند اسکار بهترین طراحی لباس، بهترین گریم و بهترین طراحی صدا را به خانه ببرد.
«دراکولای برام استوکر» با پیروزی ولاد سوم، با بازی گری اولدمن، در جنگ مقابل امپراطوری عثمانی آغاز میشود، اما او به محض بازگشت به خانه درمییابد که هیچ دلیلی برای جشن گرفتن این پیروزی ندارد، چراکه همسر او الیزابت، با بازی وایونا رایدر، خودکشی کرده است. اولدمن در این صحنه بازی درخشانی از خود به نمایش میگذارد و ممکن است بینندگان از حس اندوهی که برای دراکولا احساس میکنند، شوکه شوند.
۸. ورود دیکسی دویر به باشگاه – انجمن پنبه (The Cotton Club)
«انجمن پنبه» یکی از قدرنادیدهترین فیلمهای کوپولا است. این فیلم در اولین نوبت اکران خود یک شکست مالی مفتضحانه بود و در حین فیلمبرداری هم، چالشهای فراوان باعث شده بود کوپولا بیش از بودجهی تعیینشده برای این فیلم خرج کند.
بااینحال کوپولا به آنچه ساخته است افتخار میکند. در جشنوارهی تلوراید سال ۲۰۱۷، کوپولا نسخهای بازسازی شده از فیلم را که خودش روی آن سرمایهگذاری کرده بود، اکران کرد. «انجمن پنبه» یکی دیگر از حماسههای تاریخی کوپولا با دقت تاریخی فراوان است.
فیلم داستان حقیقی انجمن پنبه و همکاریهای آن با جرایم سازمانیافته طی دههی سی میلادی را روایت میکند. کوپولا به مخاطبان اجازه میدهد تا دوران اوج انجمن را مانند شخصیتهای حاضر در فیلم، مشاهده کنند.
داستان از نقطه نظر دیکسی دویر، با بازی ریچارد گییر، موسیقیدانی که نهایتا تبدیل به یک ستارهی هالیوود میگردد، روایت میشود. وقتی دیکسی برای نخستین بار وارد انجمن میشود، نماد یک استعداد خالص است که قرار است خودش را در معرض ظهور قرار دهد.
۷. چارلی روح خود را به پگی تحمیل میکند – پگی سو ازدواج کرد (Peggy Sue Got Married)
خاندان کوپولا یکی از مهمترین خانوادههای هالیوود هستند. کوپولا به برادرزادهی خود نیکولاس کیج کمک کرد تا نخستین قدمهای سینمایی خود را بردارد. نیکلاس فامیلی خود را به کیج تغییر داد تا از زیر سایهی عموی خود بیرون بیاید، اما اگر به خاطر کوپولا نبود، کیج امروز تبدیل به ستارهای که هست، نمیشد؛ نقشآفرینی درخشان او در «پگی سو ازدواج کرد» تمام ظرفیت های فراوان او به عنوان یک بازیگر را در معرض نمایش قرار میدهد.
چارلی در این فیلم مردی است که پگی از زمان دبیرستان عاشق او بوده است، اما حالا که آنها به جوانی رسیدهاند، پگی از روابط زیاد چارلی با دخترهای مختلف خسته شدهاست و میخواهد از او جدا شود. یک سفر در زمان به سال آخر دبیرستان اما یک بار دیگر به پگی یادآوری میکند که او چرا عاشق چارلی شده است.
در نقطهی اوج احساسی داستان، چارلی زندگی خود را وقف پگی مینماید و از او خواستگاری میکند. اگرچه پگی به خودش قول داده است که دیگر درگیر احساساتش با چارلی نشود، اما از صداقت چارلی هنگام این درخواست، تحت تاثیر قرار میگیرد. او به قدری تحت تاثیر قرار میگیرد که درمییابد همیشه قرار بوده است با چارلی ازدواج کند.
۶. سخنرانی نهایی پرستون تاکر – تاکر: مردی در رویاهای خود (Tucker: The Man and His Dream)
اگرچه فرانسیس فورد کوپولا درامهای تاریخی فراوانی را کارگردانی کرده است، اما «تاکر: مردی در رویاهای خود»، دقیقترین نگاه او است. در ابتدا به نظر میآید این فیلم هم مانند بسیاری دیگر، فیلمی است دربارهی رویای آمریکایی، اما هرچه فیلم پیش میرود، کوپولا به ما نشان میدهد که رویای آمریکایی به آن سادگی که به نظر میآید هم نیست.
وقتی که کسب و کار تاکر توسط شرکتهای بزرگ خودروسازی کنارزده میشود، او درمییابد که اقتصاد همیشه در سلطهی شرکتها خواهد ماند و افراد خلاق همیشه پس زده خواهند شد. تاکر در جلسهی دادگاه خود مضامین اصلی فیلم را بار دیگر به مخاطبان گوشزد می کند.
اگرچه او روزی یک قهرمان بود، حالا تصویرش توسط روزنامهها و درگاههای اطلاعرسانی دیگر، نزد مردم خراب شده است. تاکر سخنرانی کوبندهای دربارهی شیطان کاپیتالیسم انجام میدهد و دربارهی این که این شیطان چگونه فردگرایی را نابود خواهد کرد، صحبت میکند. یکی از استعدادهای کوپولا این است که به بازیگران خود اجازه می دهد بدرخشند. در این صحنهی دادگاه، جف بریجز که نقش تاکر را ایفا میکند در کاریزماتیکترین حالت ممکن قرار دارد.
۵. دادگاه – دلال بیمه (The Rainmaker)
کوپولا برای توجه دیوانهوار به جزئیات، شهرت دارد. او همچنین یک وکیل مدافع پرشور برای چیزهایی است که به نظرش ارزش جنگیدن دارند. از بسیاری جهات او مانند یک وکیل سینمایی است. همین نکته است که کوپولا را تبدیل به بهترین گزینه برای کارگردانی اقتباسی از تریلر قانونی جان گریشمن میکرد.
«دلال بیمه» داستانی است که در آن به ضعیفکشی پرداخته میشود. فیلم داستان رودی بیلر با بازی مت دیمون، یک فارغالتحصیل دانشکده حققوق ممفیس، را روایت میکند که باعث کنار رفتن پرده از یک شرکت بیمهی فاسد میشود. صحنه ی دادگاه نهایی فیلم که در آن مت دیمون با بازی درخشان خود حضار را تحت تاثیر قرار میدهد، یکی از بهترین صحنههای فیلمهای کوپولا است.
۴. مایکل، فردو را میبوسد – پدرخوانده: قسمت دوم (The Godfather: Part II)
مایکل کورلئونه یکی از پیچیدهترین شخصیتهایی است که کوپولا تاکنون خلق نموده. مایکل درحالی که طی قسمت دوم سعی میکند تجارت خانوادگی خود را حفظ کند، بیشتر و بیشتر شبیه پدر خود میشود. اگرچه او ادعا میکند که هیچچیز مهمتر از خانواده نیست، با اینحال نزد تام هیگن، با بازی رابرت دووال، اعتراف میکند که یک خیانتکار در بین آنها وجود دارد.
مایکل در جشن سال جدید، در هاوانا، به برادر خود فردو، با بازی جان کزل، میگوید که میداند او به آنها خیانتکرده است. مایکل درحالی که لبهای برادر خود را میبوسد، میگوید: «من میدونم کار تو بود فردو. تو قلب منو شکستی.»
این صحنه در ادامه وقتی مایکل و فردو در مراسم سوگواری مادر خود دوباره کنار یکدیگر قرار میگیرند، تاثیرگذارتر هم میشود. حالا دیگر اتحاد خانوادگی شکسته است و مایکل میتواند برادر خود را با خیال راحت به قتل برساند.
۳. هری کال به آپارتمان خود بازمیگردد – مکالمه (The Conversation)
«مکالمه» یکی از استرسزاترین فیلمهای جاسوسی تاریخ سینما است. طی دههی هفتاد میلادی، بدبینی نسبت به تحت نظربودن توسط دولت به دنبال دلایل سیاسی مختلف به اوج خود رسیده بود. هالیوود هم تحت تاثیر جامعه، چندین فیلم با چنین محوریتی تولید نمود.
در «مکالمه»، کوپولا به جستجوی اخلاقیات رازداری میپردازد. اگرچه زمان تولید فیلم زودتر از موعد بود، اما اکران آن درست پیش از استعفای رئیس جمهور، ریچارد نیکسون، صورت گرفت و همین باعث شد فیلم بیش از همیشه مورد توجه قرار بگیرد.
کوپولا فیلم را با پیامی وحشتآور به پایان میرساند و پس از اینکه هری کال، با بازی جین هکمن، توسط مامور دولت، با بازی هریسون فورد، تهدید میشود، به خانه باز میگردد تا ببیند آپارتمانش تحت شنود است یا نه. کال ناامیدانه به دنبال سرنخ میگردد، اما نمیتواند هیچ دستگاهی پیدا کند. کال در تمام طول فیلم از تحت نظر بودن ترسیده است و این بزرگترین کابوس او است.
۲. کلنل کورتز پیدا میشود – اینک آخرالزمان (Apocalypse Now)
شاهکار وحشتآور کوپولا، «اینک آخرالزمان»، پروسهی تولید طاقتفرسایی داشت. کوپولا وسواس فراوانی داشت که بتواند درام جنگی خود را به بهترین شکل ممکن تولید نماید و در نهایت نسخهی نهایی کارگردان این فیلم را سال ۲۰۱۹ منتشر کرد.
«اینک آخرالزمان» تحت تاثیر رمان دل تاریکی از جوزف کنراد ساخته شده است. کوپولا فکر میکرد که مضمون کتاب با جنگ ویتنام همخوانی دارد. در ابتدا قرار بود دوست کوپولا، جورج لوکاس این فیلم را کارگردانی کند، اما او این فیلم را کنار گذاشت تا بر روی پروژهی خودش تمرکز نماید که همان نسخهی اصلی «جنگ ستارگان» بود.
همکاری دوبارهی کوپولا با ستارهی «پدرخوانده»، مارلون براندو، تبدیل به یکی دیگر از بهترین فیلمهای کارنامهی هردوی آنها شد. براندو در این فیلم نقش کلنل والتر کورتز، یک افسر بازنشستهی ارتش را ایفا میکند که در مسیری تاریک پیش رفته است.
کورتز و پیروان دیوانهی او به اعماق جنگل رفتهاند. چهرهی کورتز تا اواخر فیلم و پس از یک سکانس تعقیب و گریز که در آن کاپیتان ارتش آمریکا، بنجامین ویلارد، با بازی مارتین شین، توسط نیروهای کورتز به اسارت گرفته میشود، به مخاطب نشان داده نمیشود.
۱. صحنهی جشن عروسی – پدرخوانده (The Godfather)
فیلمهای کمی وجود دارند که بتوان برای توصیفشان از واژهی بینقص استفاده کرد. «پدرخوانده» یکی از آنها است. کوپولا این فیلم را با یک صحنهی به یادماندنی آغاز میکند. این صحنهی تاثیرگذار، خانوادهی کورلئونه را نشان میدهد در اوج قدرت.
کوپولا با هوش سرشار خود، در همین صحنه، تمام شخصیت های مهم داستان را که به بهانهی مراسم ازدواج کانی و کارلو دور هم جمع شدهاند، یکی پس از دیگری معرفی میکند. نمای آغازین فیلم به خوبی نشان میدهد که ویتو کورلئونه تا چه اندازه در جامعهی خود انسانی تاثیرگذار است.
درحالی که مشخص است ویتو از هیچ کدام از کارهای خود پشیمان نیست، از او به عنوان پدر معنوی جامعه هم یاد میشود. این یکی از اصلی ترین دلایل تاثیرگذاری فراوان «پدرخوانده» بر تاریخ سینما است. کوپولا کورلئونهها را صرفا به عنوان مافیاهای خشن معرفی نمیکند، بلکه آن ها یک خانوادهی واقعی هستند که واقعا به یکدیگر عشق میورزند. صحنه ی مراسم ازدواج مایکل را که از جنگ برگشته است برای نخستینبار به مخاطبان معرفی میکند و نشان میدهد که چگونه سرنوشت قرار است مایکل را جانشین پدر کند.
منبع: slashfilm