نقد سریال قورباغه؛ کاش فیلمنامهای در کار بود
فصل اول سریال «قورباغه» دوشنبه این هفته نهم فروردین ۱۴۰۰ پس از پخش ۱۵ قسمت به پایان رسید. قورباغه را هومن سیدی کارگردانی کرده و میتوان آن را یک مجموعه جنایی در نظر گرفت.
بازیگران نامآشنایی همچون صابر ابر (در نقش رامین فیاضی)، نوید محمدزاده (در نقش نوری)، سحر دولتشاهی (در نقش فرانک بهرامی)، فرشته حسینی (در نقش لیلا) و هومن سیدی (در نقش امیرعلی شمسآبادی) از عوامل قورباغه بودند و چهرههای کمتر شناختهشدهای چون محمدامین شعرباف (سروش قلیپور) و نیما مظاهری (آباد) با حضور در این سریال مورد توجه قرار گرفتند.
اول سعی میکنم داستان قورباغه را برای مخاطبانی که سریال را ندیدهاند خلاصه کنم: مردی به نام نوری به مادهای مخدر دسترسی دارد که از طریق آن میتواند افراد مختلف را وادار کند به میل او رفتار کنند. رامین در فرایند وقایع متعاقب سرقت از خانه نوری، به وجود این مواد پی برده و تلاش میکند این ماده را به دست آورد. او در این راه تنها نیست و البته تنها کسی هم نیست که اشتیاق تصاحب این سرچشمهی قدرت را دارد.
این داستان چند خطی، دست کم در مواجههی اولیه مهیج به نظر میرسد. داستانی که با عشق و عاشقیهای آبکی معمول شبکه نمایش خانگی فاصله دارد و انتخاب آن برای ساخت سریال، شاید حاکی از جسارت هومن سیدی باشد؛ سیدی البته پیش از این هم نشان داده که به ساخت آثار با تم جنایی علاقهمند است.
قورباغه بارها در شبکههای اجتماعی (گاهی به درستی) به تقلید متهم شده؛ از جمله حتی تیتراژ آن از چنین نقدهایی مصون نمانده اما در شروع این نوشته بد نیست اشاره کنم که به نظرم تیتراژ قورباغه و موسیقی آن به طور کلی از نقاط قوت سریال است و در نوعی هماهنگی با محتوا و حال و هوا قرار گرفته است.
این تعریف کوچک میتواند سرآغاز کنار گذاشتن تعارف با سریال سیدی باشد؛ سریال قورباغه به گمان من ضعیف و شکستخورده است و دلیل اصلی آن هم چیزی نیست جز فیلمنامهای سراسر ویران و تباه.
چطور فیلمنامه ننویسیم
از فیلمنامه شروع کنیم؛ خلاصهای که در ابتدا با هم مرور کردیم نیازمند تبدیلشدن به یک طرح داستانی/پیرنگ (Plot) است؛ ساختاری که از طریق هدایت وقایع با در نظرداشتن علیت بتواند قصه را در قالب رشتهای از حوادث بازگو کند. در قورباغه شاهد طرح داستانی موفق و قانعکنندهای نیستیم، ضعف طرح داستانی از همان ابتدا خود را به رخ میکشد و تا آخرین دقیقه سریال به قوت خود باقی است یا شدیدتر میشود.
در قسمت اول که فضای کلی آن از فیلم سینمایی «نفرت» (La Haine) وامگرفته شده سه جوان اهل شهرک اکباتان یک اسلحه پیدا میکنند و دست به سرقت میزنند. میدانیم این سه جوان اهل شهرک اکباتاناند اما نمیدانیم چرا انقدر سهل و ساده راهی سرقت مسلحانه میشوند. آنها شخصیتپردازی چندانی ندارند؛ دوتن از این سه نفر به زودی از سریال حذف میشوند و رامین شخصیت اصلی سریال روی دست ما میماند اما اگر خیال کردهاید قرار است رامین را خیلی عمیقتر از این حرفها بشناسیم به کل در اشتباهید.
به هر حال همان قسمت اول به ما نشان میدهد که اکباتان مثل عمده مکانهای دیگر این سریال در حد یک اسم باقی میماند و چون در فیلمنامه تلاشی برای نمایش پیوند این آدمها با مکان نشده قرار نیست نقش بخصوصی در سریال بازی کند. خود این سه رفیق هم صرفا سه نوع ادا و اطوار بیبعد و بیریشهاند که به دلیلی نامعلوم آماده عملیات بسیار خطیری چون سرقت مسلحانه میشوند؛ دقت کنید سه جوان اهل اکباتان که اساسا از نظر ریشههای فرهنگی معنا و مفهوم خاصی دارد و نه مثلا سه جوان خلافکار و زورگیر اهل محلات حاشیه شهر.
کمی بعد در ماجرای کشتهشدن و بعد زندهماندن/شدن رامین، وضعیت آشفته فیلمنامه خود را بیشتر نشان میدهد؛ ادعا میشود که رامین به دلیل برخی مسائل پزشکی بسیار سطحی و بیبنیاد نمیمیرد یا به این سادگیها نمیمیرد. به هر حال تردید نه از سمت من بلکه از سمت فیلم است؛ گویی قورباغه نه حاضر است شخصیت اصلیاش را به نوعی ابرقهرمان تبدیل کند و نه میخواهد او را به کلی یک فرد معمولی جلوه دهد. رامین ویژگی خاصی دارد اما اینکه این ویژگی دقیقا چیست و چگونه کار میکند بر همه از جمله هومن سیدی که این فیلمنامه را نوشته چندان روشن نیست. از طرفی در ادامه سریال هم این قابلیت به کار شخصیت اصلی نمیآید. به هر حال رامین با ترفندی که هیچکس نفهمید دقیقا از چه قرار است از شلیک مستقیم به اعضای اصلی زنده بیرون میآید تا نشان دهد منطق در سریال سیدی جایگاه نامشخصی دارد.
علاوه بر منطق مبهم وقایع، انگیزه آدمها هم در کل سریال بر ما مخاطبان پوشیده است. به سختی میشود فهمید چرا همه در سریال قورباغه انقدر کندذهناند و کمر به نابودی خودشان بستهاند.
نوری که احتمالا یکی از بدترین بازیهای همه عمر نوید محمدزاده باشد (او در این بازی بد بیتقصیر است چون دستمایهای برای آفرینش نداشته) به دلایلی نامعلوم باید خود را در معرض خطر قرار دهد. او که میداند رامین هدفی جز تصاحب مواد ندارد با دلایلی حقیقتا ضعیف و آبکی قانع میشود که او را کنار خود نگه دارد. در تمام طول سریال نوری امکان استفاده از مواد و گرهگشایی کل مشکلاتش را دارد اما به فرمودهی هومن سیدی، کارگردان و فیلمنامهنویس اثر، باید مشکلاتش را از سختترین و مضحکترین مسیرهای ممکن حل کند.
کل انگیزه نوری برای نگهداشتن رامین در خانه خلاصه شده در شک نوری به اطرافیاناش در حالی که تمام مدت، شاهکلید مساله در اختیار خود او است؛ استفاده از همان مواد لعنتی.
نوری به سروش (همکار سابق و زیردست فعلیاش)، به خواهرش و به رامین شک دارد. فیلمنامه قرار بوده نوعی رقابت بر سر مواد و قدرت را میان این افراد نشان دهد اما شیوههای طرح داستانی چنان خام و بدویاند که آه از نهاد مخاطبان برمیآورند.
شاید بد نباشد ادامه بحث را با تعدادی مثال پیش ببریم. رامین انگشت آلوده به مواد را پیدا میکند، او نمیخواهد فرانک از ماجرا بویی ببرد اما به جای استفاده از انگشت و وادارکردن فرانک به انجام آزمایش روی آن، انگشت را به او داده و مجبور میشود سادهلوحانه واقعیت را به او بگوید تا شاهد وقایع قابل پیشبینی بعدی باشیم.
رامین که گویا خیلی باهوش و زیرک است سعی میکند خواهر نوری را نسبت به او بدبین کند. فرایند پیچیده بدبینسازی که در یک نمونه ساده از سریالهای غربی میتوانست در چند قسمت یا دست کم با چندین ترفند درخشان انجام شود، اینجا حدودا ۳۰ ثانیه طول میکشد. رامین مستقیما به لیلا میگوید که نوری همیشه به او دروغ گفته و لیلا پس از بیرون انداختن رامین از ماشین، بلافاصله نوری را در جریان میگذارد و لابد رامین هم از این اتفاق بهشدت غیرمنتظره غافلیگر میشود.
رامین فرانک را به انزلی میفرستد. فرانک قرار است یک کشتی به همراه چندده خلافکار اجاره کند تا بتوانند در زمان مناسب نوری را غافلگیر کنند و مواد را از چنگش درآورند. فرانک نه یک خلافکار سابقهدار بلکه زنی است که در یک آزمایشگاه کار علمی میکند. رامین چنین زنی را برای استخدام تعداد زیادی خلافکار و اجاره کشتی میفرستد (کل ماجرا باید ظرف چندین ساعت انجام شود). البته در ادامه وقایع هم از خلافکارهایی که مثلا فرانک به استخدام خود درآورده خبری نمیشود.
در مثالی دیگر از قسمتهای پایانی، بادیگاردهای نوری که به او خیانت کردهاند در همراهی با نیروهای شمسآبادی تمامی افراد روی کشتی را میکشند اما به شکل غافلگیرکنندهای همهشان حضور رامین را فراموش میکنند.
در قسمت بسیار بد پایانی، رامین با هوش مثالزدنیاش بدون اسلحه یا هر نوع دوراندیشی و حمایت سر قرار تحویل پول و گرفتن مواد میرود، موادفروش اسلحه میکشد، پول را میگیرد و موادی تحویل نمیدهد (چقدر غافلگیرکننده و تیزهوشانه).
در پایان فیلم هرگز متوجه نمیشوید چرا رامین حاضر نیست ابتدا زخمش را درمان کند و بعد برود سراغ آن زمین خالی مورد نظر که پیشتر هم درباره خالیبودن آن و دروشدنش توسط قاچاقچیان آگاه شده است.
خلاصه کنیم؛ فیلمنامه به قدری ضعیف است که سادهترین مخاطب را به مرز جنون میرساند. رامین مدام در حال اندیشیدن است و ظاهرا سریال هم تلاش دارد او را فردی زیرک جلوه دهد اما تمام طرحهایش همیشه شکست میخورند و در نقشهکشیدن کندذهنترین فردی است که به تمام عمرتان دیدهاید. نوری شخصیت مهم دیگر سریال هم قرار است خیلی زیرک باشد (به هر حال قرار است نبرد میان افراد زیرک و قدرتمند را شاهد باشیم) اما با خوردن آبی که ظن سمیبودن آن میرود خود را به سادگی و با بلاهتی تکاندهنده به کشتن میدهد. سروش همراه و دوست نوری با سرعت نور فریب رامین را میخورد و با خشونت شدید کشته میشود. چیزی که در فیلمنامه و شخصیتها سر سوزنی وجود ندارد: حداقلی از هوش و ذکاوت که برای هر انسانی لازمهی ادامه حیات است.
بازیهای ضعیف ناگزیر
این بخش را میتوان کوتاهتر توضیح داد. در قورباغه بازیگری معنای خاصی ندارد چون اساسا فیلمنامهای در کار نیست که واجد شخصیتپردازی باشد. وقتی بازیگران عناصری برای بنیانگذاشتن شخصیت در اختیار ندارند و دستشان به کل خالی مانده، نمیشود از آنها انتظار بخصوصی داشت. بازیگران قورباغه بیتقصیرند.
در فقر شخصیتپردازی البته بعضی بیشتر صدمه دیدهاند و بعضی کمتر. به گمان من سحر دولتشاهی (در نقش فرانک بهرامی)، فرشته حسینی (در نقش لیلا) و هومن سیدی (در نقش امیرعلی شمسآبادی) آسیب کمتری دیدهاند و بیشترین ضربه به شخصیتهای رامین و نوری به ترتیب با بازیهای صابر ابر و نوید محمدزاده وارد شده است.
مونولوگهای حکیمانه
رامین در ابتدا و گاهی انتهای هر قسمت جملاتی حکیمانه به زبان میآورد؛ البته همه شخصیتها در این سریال به جملات حکیمانهی نچسب علاقه نشان میدهند ولی رامین به شکل ویژه با مونولوگهایش صفحات این سریال را ورق میزند. اما دقیقا این صدای راوی چه کارکردی دارد؟ رامین را برای ما بهتر توضیح میدهد؟ قرار است سریال را عمیق جلوه دهد؟ به چند نمونه توجه کنید.
از قسمت سوم: «برنده کسیه که آروم و بی صدا به یه سمتی بره که هیچکس فکرشو نمیکنه.»
از قسمت هفتم: «من خود سرطانم. هر چه قدر کوچیک، اما اومدم انتقام بگیرم. عقب نمیکشم. من خود دردم.»
از قسمت یازدهم: «مشت خوردن از غریبه یه درد داره، از آشنا هزار درد.»
از قسمت چهاردهم: «قراره همه اونجوری داستان رو تموم کنن که به نفعشون باشه. درسته شروع کننده خوبی نیستم، اما خوب به همه چیز پایان میدم.»
به هر حال هر کسی سلیقهای دارد ولی به گمان من این جملات فاقد هر نوع ارزش ادبی، از نظر سینمایی نیز فاقد اهمیت در ارتباط با این سریال خاص است. اگر سیر این مونولوگها را دنبال کنید هم به نتیجه خاصی نمیرسید. این مونولوگها شخصیتپردازی نمیکنند، قصه را پیش نمیبرند و ظرافتی هم ندارند. صرفا قرار است سریال قورباغه را عمیق جلوه دهند؛ هیچ اثری از طریق بیان تعدادی جملات ضعیف، بیربط و بدیهی عمیق جلوه نمیکند.
بازگشت به گذشته برای هیچ
سریال قورباغه نماهایی مربوط به خاطرات و بازگشت به گذشته دارد. این گذشته البته میتواند رنگ و لعاب سریال را تامین کند. سبز و آبیهای شهرهای شمالی؛ اسمش را بگذاریم سندروم صفی یزدانیان و حال و هوای فیلم «ناگهان درخت».
اما این بازیها، این رنگها، این بامزگیها در خدمت فیلم است؟ به نظر نمیرسد. در واقع گذشته یا آن انگشت قطعشده گرچه در ادامه یک کارکرد مختصر فیلمنامهای دارد اما نه کمک چندانی به شخصیتپردازی رامین میکند و نه اساسا اهمیتی در کل ماجرا دارد.
اینکه رامین در خاطرات کودکیاش دنبال قورباغه بوده و در برکه میافتد و حالا هم دنبال سم قورباغه است و به بدبختی و خونریزی افتاده ممکن است در نگاه اول بانمک به نظر برسد ولی عمقی ندارد چرا که آن دنبال قورباغهبودن کودکی، تصنعی و فاقد پشتوانه است. آن ماجرا داستان خودش را در پیوند با آینده ندارد، صرفا یک صحنه است که میخواهد با ایجاد یک تناظر مصنوعی مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. همانطور که باران ماهی و قورباغه پایان فیلم هم به شکلی خامدستانه از فیلم «مگنولیا» (Magnolia) پل توماس اندرسن کپی شده اما در این فیلم کوچکترین کارکردی ندارد.
اجرا؛ نقطه قوت نسبی
با وجود فیلمنامه فاجعهبار و دیالوگها و مونولوگهای ضعیف، سیدی در مقام کارگردان عملکرد بسیار بهتری دارد. البته این عملکرد هم دو بخش دارد. گاهی سیدی سعی میکند نماهای زیبای بدون کارکرد نشان مخاطب دهد؛ نماهایی که برای فریب لایهای از مخاطبان طراحی شدهاند؛ کسانی که فکر میکنند اگر یک نما به خودی خود زیبا به نظر برسد (یک قاب عکاسانه جذاب) پس لزوما حاکی از ارزش سینمایی آن است.
اما با گذر از این نماهای فریبکار، بخش دیگری از فیلمبرداری، به طور کلی دکوپاژ و میزانسن در خدمت اثر، پیشبرد قصه و شناساندن موقعیت به مخاطب است. سیدی در این بخش عملکرد موفقی دارد و نشان میدهد اگر فیلمنامه را به یک متخصص میسپرد شانس زیادی برای ساختن یک قورباغهی به مراتب موفقتر داشت.
لحظاتی کوتاه اما درخشان
قورباغه به شکل پراکنده لحظات تماشایی هم دارد. برادر دوست رامین که معتاد است و به طمع پول او را دنبال میکند در مجموع تیپ بدی نیست و صحنه کشتهشدنش با تزریق بیش از حد مواد، کاملا تاثیرگذار از کار درآمده.
شروع اپیزود آشنایی با سروش که با کشتن سگهای ولگرد همراه است و از طریق آن سروش، گذشته و شغلش معرفی میشود یکی از درخشانترین بخشهای کل سریال است. آن شلیک اشتباه و کشتن آدم به جای سگ، موحشبودن موقعیت، فضاسازی و فیلمبرداری، بازیها، همه و همه یکی از بهترین سکانسهای سریال را رقم زدهاند.
حضور کوتاه مهران غفوریان را هم باید در میان همین معدود لحظات درخشان سریال قورباغه قرار دهیم. البته موفقیت غفوریان یک دلیل ساده دارد، نقش او بسیار کوتاه است و مخاطب میداند که اساسا قرار نیست با یک شخصیت طرف باشد. بازی کوتاه و بهاندازه غفوریان یکی از بهترین حضورهای او در سینما و تلویزیون است. شانس غفوریان اینجاست که لازم نیست اسیر فیلمنامه بد سیدی شود و میتواند خیلی سریع و در یک قسمت از سریال بیرون بزند.
بعضی جاها نقدتون درست بود اما خیلی جاها
مشخص بود از روی عقده و حسادت دارید
صحبت میکنید اگه بخواییم اینقد موشکافانه
همه فیلم و سریال ها رو نقد کنیم ، میشه هزارتا
عیب و ایراد گرفت
با کمال احترام برای شما
به نظر میاد یا حضرت عالی اساسا سریال رو متوجه نشدید، یا پر از حسادت و بخل هستید و یا مثل خیلیا دنبال همون کلیشه های همیشگی توو سینمای ایران هستید
شکست خورده شما هستی که به جایی نرسیدین و شدین نقاد مثل باقی نقد کننده ها.اصلا نقدتون و نمیپذیرم. و با اینکه در فیلم و سریال به شدت سختگیر هستم و نزدیک ۲۰ ساله دنبال میکنم سینما و تاتر جهان و این سریال حرف برا گفتن داشت منصفانه اش
هرکسی ک نقد میکنه لزوما نباید نویسنده باشه این دو جدا از همن.. نقد و نویسندگی
خیلی عالی بود قرباغه از خیلی فیلم های ایرانی بهتر بود الان شما اگر جدول فیلم نگاه کنین قرباغه اول ممنون از آقای هومن سیدی
شما تهش میشی مسعود فراستی دوم! این قدر زور نزن واسه معروف شدن عزیزم. با اختلاف خیلی زیاد قویترین سریال ایرانی بود که دیدم به عمرم. شما همون سریال دل و ببین و لذت ببر!
به نظرم کاملا نقد چرتی داشتید کاملا مذخرف بود نقدتون این سریال واقعا عالیه و دیدنش لیاقت میخواد اگه نداری نشین ببین کار های اقای سیدی عالیهههههههههههههه و حرف نداره
من هم تا قسمت نه تماشا کردم، ولیبعد اون دیگه نگاه نکردم، فیلمش خیلی چنگی به دل نزد، اینایی هم که خیلی از فیلم تعریف میکنن نباید بهشون زیاد ایراد بگیرین چون از نظر اینا قشنگترین سریالایی که دیدن سریالای آبکی ایران مثل مانکن و دل و سیاوشه. اگه دو سه تا سریال فاخر مثل بریکینگ بد و پیکی بلایندرز میدیدند میدونستن سریال فاخر چه لذتی داره .من هم با ناقد عزیز موافقم.
یه دلیلی که داری شما فیلمو نگرفتی یکی از دلایلی که گفتن بالای ۱۸ سال این بود که پایین ۱۸ این فیلمو نمیفهمن که فکر کنم شامل امسال شما هم میشه
نقد درست و به جا و جسورانه ایه. با مثال و مصداق جلو رفته و به نکته های ریزی اشاره کرده که نشون میده سریال رو به دقت دیده. فیلمنامه باگ های خیلی زیادی داره که منطق و ساختار روایی به هم ریخته. من به شخصه از واکنش تند بعضی از کاربرا خیلی تعجب کردم. نویسنده فیلم رو نقد کرده و نقد فیلم به معنی توهین نیست. ولی بعضی از کامنتا طوری تهاجمین که انگار به شخص خودشون جسارتی شده. دوستانی که از فیلم لذت بردید نظر شما محترم اما اگر با این نقد مخالفتی دارید لطفا دلیل خودتون رو بگین. جمله های گنگ و کنایه های توهین امیز به دور از منطق و ادبه
فیلمنامه ضعفهایی داره که بخاطر داستان نو و جذاب و همچنین بازی قابل قبول کاراکتر اصلی یعنی صابر ابر کمتر دیده و حس میشه.داستان توی شناسوندن آدمها و چرایی قرار گرفتنشون کنار همدیگه وقت کافی میزاره ولی از جایی که باید چالشها و درگیری ها شروع بشه زود همه چی تموم میشه. به نظرم کار قابل احترامیه و توی سریالهای ایرانی کم نقص بود.
به خیلی از جاهای نقدتون نقد دارم مثلا این ک میگی این بازگشت به گذشته ها بی ثمر بود اتفاقا تا حدودی بک استوری خیلی خوبی از کارکتر ها و خانوادشون داد و این ک کارکتر ها صرفاً یه شخصیت یک بعدی ندارن همون قسمتا به نظرم جزو بهترین قسمت ها بودن بخاطر تدوین بی نظیر هومن سیدی و یه جایی بود دیگه هر قسمت شیوه فیلم برداری مختص به خودشو داشت ک شما توجه نکردید و مونولوگ ها هرکدومش یه سرنخی داشت مثال میزنم مثالا همون قسمت یازده ک خودت گفتی در پایان هم بگم شروع سریال غیر منتظره و پیش بینی نشده بود هم پایانش و این نقطه قوته اما ایراداتی صد در صد به فیلم نامه وارده اما نه به این صورت ک شبیه آقای فراستی اومدی نقد کردی سریال رو این هم بگم ک هزاران تا فیلم وجود دارن ک معنی خاصی نمیتونی ازشون بگیری نیازی نیس حتما از یه هنر بتونی دقیقا معنی دقیقی رو استخراج کنی
هنر میتونه هرشکلی باشه،به امید نقد های حرفه ای تر ????????
شما خودتون نقدتون سرتاسر ابهامه.با چنتا کلمه قلمبه و سلمبه و نمیدونم دکوپاژ و میزانسن و فلان ک افرادی ک در این زمینه تحصیل یا مطالعه نکردند معنیش رو نمیدونن میخواین مخاطب رو ب اصطلاح گیج کنین ک آخرش بگه واوو عجب نقدی.اینکه نوری رامین رو نکشت یا هرچی تو سریال ایرانی عیبه ولی اینکه دکتر لکتر در سریال هانیبال ک بارها میتونس بازرس پرونده رو بکشه ولی نکشت عیب نیس؟فرقی نداره در هر دو سریال یکی افکارشو پیاده دیگری میکرد.و در مورد کل فیلم اولا ب نظرم سریال حالت فیلم تئاتر داشت یعنی بیشتر میزانسن(بقول شما????) تئاتر رو داشت در ثانی بر خلاف نظرات متعدد ک میگن فیلم جنایی نمیتونه پایان سورئال داشته باشه ب نظر من ک فیلم از همون قسمتهای اولیه سورئال بود تا آخرش.از هومن سیدی و عوامل سریال بخاطر حرکات درست دوربین ،لباسهای لیلا ک همیشه مشکی بود و نشانه بد بودن کارکتر بود و لباس رامین ک در قسمت اول سفید بود در قسمت های بعدی تیشرت سفید ب همراه رویه مشکی و در قسمت های آخر سریال ک کاملا مشکی شده بود و نشانه بد شدن تدریجی این کارکتر بود،بخاطر تیتراژ و موسیقی ک آدم رو ب خلسه میبرد و بسیاری نکات دیگر از قلم جا ماند تشکر میکنم.دوستدار شما عضو کوچکی از جامعه هنری