نقد فیلم «مرد سادهلوح»؛ پاپ کورن با طعم سرگیجه
دیوید لیچ دلباختهی سینمای اکشن است. از همان ابتدای کارش به عنوان بازیگر تا به امروز در مقام تهیه کننده و کارگردان، هر چه ساخته جلوههایی از ژانر اکشن در وجودش داشته است. لیچ نامش را خیلی زود با ساختن فیلم «جان ویک» سر زبانها انداخت و حال و هوای سینمای رزمی هنگ کنگ در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی را با سر و شکل فیلمهای پر هزینهی آمریکایی ادغام کرد. لیچ در «جان ویک» موفق شده بود که با جا انداختن یک فضای فانتزی در سر تا سر اثر نامیرا بودن شخصیت اصلی خود را قابل باور از کار درآورد. نکته اینکه همان یک فیلم نشان میداد که کارگردانش تا چه اندازه به مولفههای سینمای اکشن مسلط است و تا چه اندازه میتواند از فیلمهای محبوب عمرش الهام بگیرد و به نفع اثر تازه بهره ببرد. نقد فیلم «مرد سادهلوح» -که با نامهای «فال گای» و «سپر بلا» نیز شناخته میشود- (The Fall Guy) را با همین توانایی دیوید لیچ در الهام گرفتن از سینمای اکشن و آثار شاخص این ژانر آغاز میکنیم.
در نقد فیلم «مرد سادهلوح» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
دیوید لیچ در «مرد سادهلوح» تصمیم گرفته که به گروهی از افراد همیشگی پشت دوربین فیلمهای اکشن ادای احترام کند: «بدلکاران» یا همان کسانی که هیچگاه در هیچ فیلم اکشنی دیده نمیشوند اما تقریبا تمام بار سکانسهای نفسگیر فیلم بر دوش آنها است. کار این مردان و زنان پشت دوربین آنقدر اهمیت دارد و آنقدر هیجانانگیز است که اصلا هر بازیگر ستارهای که بدلکاری فیلمهایش را خودش انجام دهد، از آن به عنوان وسیلهای برای برندسازی و محبوبین بیشتر استفاده میکند. سالها کسانی چون جکی چان یا تام کروز با تکیه بر همین توانایی خود به شهرت و اعتبارشان افزودند و کاری کردند که مخاطب با شنیدن نام هر کدام بلافاصله به یاد سکانسهای اکشنی که خود بازی کردند، بیفتد.
دیوید لیچ برای ادای احترام به این افراد پشت پرده تصمیم گرفته همان راهی را برود که همیشه و در همهی فیلمهای اکشنش میرود؛ استفاده از دیالوگ گوییهای سریع و پرشتاب، تدوین موزیک ویدئویی، قاببندیهای کارت پستالی و در نهایت ارجاع دادن به آثار مختلف سینمایی در سر تا سر اثر. نکته اینکه ارجاع دادنها او به نوعی شوخی و پارودی با آثار مختلف سینمایی همراه است و مخاطبی که فیلمهای بیشتری دیده باشد، بیشتر از تماشای آثار او لذت خواهد برد. یکی از علاقههای دیوید لیچ در دست انداختن آثار شاخص سینمایی و بازی با اِلمانها و کلیشههای جا افتادهی سینما، طراحی معماهایی است که به سادگی حل میشوند و فقط به کمی هوش و ذکاوت نیاز است تا داستان تمام شود.
به عنوان نمونه در همین فیلم «مرد سادهلوح» از همان ابتدا که قهرمان داستان به سراغ خانهی ستارهی سینما یا همان بدمن ماجرا میرود، حضور یک کشتی تفریحی در نزدیکی آن خانه به چشم میآید. هوش زیادی لازم نیست که کسی حدس بزند احتمالا آن ستارهی سینما درون همین کشتی تفریحی جا خوش کرده و چندان هم گم نشده. به همین دلیل هم مخاطب در نیمهی دون فیلم با دیدن او در آنجا اصلا غافلگیر نمیشود. نکته اینکه دیوید لیچ این کار را آگاهانه انجام میدهد که حضور معما در فیلمهای هالیوودی را دست بیاندازد. این دقیقا همان کاری است که در سکانس دیگری قهرمان داستان در برابر بدمن ماجرا با دستهای بسته انجام میدهد و در حین شکنجه از او میخواهد که زیادی داستانش را پیچیده نکند؛ چرا که مخاطب را در انتها از دست خواهد داد.
در ادامه دیوید لیچ برای ادای احترام بیشتر به سینما، اثرش را به یک «فیلم در فیلم» تمام عیار تبدیل میکند. اصولا در چنین آثاری، هر دو فیلم روی هم تاثیر میگذارند. به این معنا که داستان فیلم در حال ساخته شدن درون اثر اصلی، رابطهای تنگانگ با داستان آن دارد و برعکس. در اینجا هم شاهد چنین چیزی هستیم و دیوید لیچ دوباره همه چیز را ساده برگزار میکند و اجازه نمیدهد که داستان دو فیلم در هم ادغام شوند و مخاطب را گیج کنند که کدام بخش داستان به کدام فیلم ربط دارد؛ به فیلم اصلی یا آن فیلمی که شخصیتها در حال بازی در آن هستند. این سادهسازی همه چیز میتوانست به نفع فیلم تمام شود و نتیجه اثری باشد که در تمام مدت لبخندی روی لب مخاطبش میکارد.
آنچه که به فیلم ضربه زده در نیامدن لحن کمدی موجود در کلیت ماجرا است. لیچ از همان ابتدا داستانش را با یک تراژدی آغاز میکند. قهرمان داستان در حین بدلکاری سقوط میکند و آسیب میبیند و عشقش را از دست میدهد. سپس خیلی تصادفی حوادثی پیش میآید که او را دوباره به سر کار سابقش بازمیگرداند و با عشق قدیمیاش روبهرو میکند. تا این جای کار هیچ مشکلی وجود ندارد؛ چرا که لیچ آگاهانه همه چیز را ساده برگزار کرده است.
دلیل این موضوع به همان ساختن فضای فانتزی بازمیگردد که در «جان ویک» هم جواب داده بود و باعث میشود که چیزی را چندان جدی نگیریم. اما آسیب از جایی به فیلم وارد میشود که کارگردان تصمیم میگیرد لحن کمدی ابتدایی فیلمش را لحظه به لحظه غلیظتر کند؛ تا آنجا که در پایان عملا با فیلمی کمدی طرف هستیم که سکانسهای اکشنی هم آن لا به لا وجود دارد. همین زیادهروی در استفاده از لحن کمدی باعث شده که داستان عاشقانهی فیلم چفت و بست چندانی پیدا نکند و شخصیتها هم بیش از اندازه کاریکاتوری به نظر برسند.
ممکن است این تصور وجود داشته باشد که شخصیتهای کاریکاتوری لازمهی چنین فیلمی است و نه تنها نمیتوان از این زاویه ایرادی به فیلم وارد کرد، بلکه وجودشان نقطه قوت فیلم هم به شمار میرود. این بحث تا اندازهای درست است اما باید این نکته را در نظر گرفت که تا پیش از یک سوم پایانی همه چیز آنقدر ساده و سرراست و در عین حال جذاب است که نیازی به تغییر ندارد. اما فیلمساز ناگهان در همان ایدهی اول خود -یعنی ساده کردن همه چیزـ آنقدر زیادهروی میکند که اثرش از آن سوی بام سقوط میکند. در چنین قابی است که سکانسهای پایانی فیلم به جای ایجاد هیجان یا جذب کردن تماشاگر، مضحک به نظر میرسند و از کلیت فیلم بیرون میزنند.
نکتهی دیگر اینکه در همین شرایط هم فیلم می توانست خیلی زودتر تمام شود. عملا چند پایانبندی مختلف میتوان برای «مرد سادهلوح» در نظر گرفت. بهترینش همان پیدا شدن موبایل و مدرک درون آن بود اما فیلمساز آنقدر این پایان محتوم را کش میدهد که خسته کننده میشود. ایدهی پیدا کردن مدرک از طریق امکانات سینما و استفاده از توانایی بدلکاران (که تمام فیلم هم ادای احترام به آنها است) میتوانست با همان سکانس پرش با اتوموبیل در حالی که بالاخره قاتل به کل ماجرا اعتراف کرده، به خوبی اجرا شود و این هم میتوانست دومین پایانبندی فیلم باشد. اما فیلمساز باز هم زیادهروی میکند و سکانس اکشن مفصلتری ترتیب میدهد که نیازمند به حضور تمام بدلکاران حاضر در فیلم است. در چنین بستری است که تماشاگر تصور میکند که فیلمساز قصد دارد او را شیرفهم کند و مدام از این بگوید که «ببینید بدکاران چقدر مهم هستند». این همان پیامی است که از ابتدای فیلم همواره در برابر دیدهی مخاطب قرار دارد و نیازی به این همه تاکید ندارد.
- هماهنگی سادگی روایت با شیوهی قصهگویی
- قابل قبول بودن سکانسهای اکشن
- درنیامدن لحن کمدی
- شخصیتپردازی کاریکاتوری
نتیجه اینکه «مرد سادهلوح» میتوانست اثری مفرح باشد که لحظات خوشی را رقم میزند و من و شما را حسابی سرگرم میکند. ترکیب پشت صحنهی سینما با المانها و کلیشههای ژانر کمدی- رمانتیک و در هم آمیختنش با مولفههای آثار اکشن تا پیش از یک سوم پایانی رایحهی مطبوعی به اثر بخشیده است. اما متاسفانه ذهن فیلمساز آنقدر از ایدههای مختلف انباشته شده و او آنقدر به آنها دل بسته که موفق نشده برای انسجام بیشتر اثرش آنها را هرس کند. نتیجه اینکه «مرد سادهلوح» در یک سوم پایانی خود فیلمی پرگو است که از این ایده به آن ایده میپرد، بدون آنکه ارتباطی ارگانیک بین این ایدهها وجود داشته باشد. میشد با کاستن از این ایدهها که هر کدام به تنهایی برای یک فیلم سینمایی کافی به نظر میرسند و کم کردن غلظت کمدی در سکانسهای پایانی، به اثری منسجم رسید که بلافاصله پس از اتمام از ذهن مخاطب پاک نمیشود.
شناسنامه فیلم «مرد سادهلوح» (The Fall Guy)
کارگردان: دیوید لیچ
نویسنده: درو پیرس، براساس مجموعه تلویزیونی «مرد سادهلوح»
بازیگران: رایان گاسلینگ، امیلی بلانت، آرون تیلور جانسون و هانا وادینگهام
محصول: 2024، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۱ از ۱۰
امتیاز سایت راتن تومیتوز به فیلم: 81٪
خلاصه داستان: کولت سیورز یک بدلکار قدیمی است. او سالها است که در پشت صحنهی سینما فعالیت دارد و به تازگی به دختری دلباخته که به عنوان فیلمبردار در پروژههای سینمایی کار میکند. کولت از زندگی خود راضی است؛ چرا که هم در کارش توانا است و هم به دختر مورد علاقهاش نزدیک است. او چند سالی است که به عنوان بدلکار ثابت یک ستارهی اکشن مغرور و بداخلاق کارمیکند. روزی سر صحنه حادثهای برای کولت پیش میآید و کمرش آسیب میبیند و مجبور میشود که از سینما کنارهگیری کند. بعد از این شکست ناگهان غیبش میزند؛ درحالی که هیچ نشانهای از خود به جا نمیگذارد. همین موضوع دل دختر مورد علاقهاش را میشکند. ۱۸ ماه بعد، تهیه کنندهای از او میخواهد که خودش را سر صحنهی فیلم تازهای برساند. کولت در ابتدا نمیپذیرد اما وقتی متوجه میشود که این فیلم را قرار است همان دختر بسازد، تصمیم به رفتن میگیرد. اما …
منبع: دیجیکالا مگ