۱۰ حقیقت جالب که درباره جورج اورول نمیدانستید
جورج اورول باید شما را به یاد «مزرعهی حیوانات» یکی از مشهورترین رمانهای قرن بیاندازد. او به خاطر نوشتن رمانهای مشهوری که در برخی از کشورهای جهان مثل ایالات متحده آمریکا و… ممنوع هستند، شناخته میشود. اورول که میتوانست به هفت زبان بنویسد و حرف بزند زندگی جالب و کوتاهی داشت. در این مطلب با ۱۰ حقیقت جالب از زندگی این نویسندهی نامدار آشنا خواهید شد.
۱- مزرعهی حیوانات و ۱۹۸۴
«همهی حیوانات برابرند، اما برخی از حیوانات برابرترند.» این خلاصهی رمان «مزرعه حیوانات» است که تصویری دقیق از انقلاب روسیه و شیوهی حکمرانی ظالمانهاش در دسترس اهل کتاب قرار میدهد. کتاب نشان میدهد چگونه میتوان از قدرت برای ترویج فساد و ظلم استفاده کرد. یکی دیگر از آثار این نویسنده رمان «۱۹۸۴» است که ناماش را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت.
در بخشی از رمان «مزرعهی حیوانات» که با ترجمهی کاوه میرعباسی توسط نشرچشمه منتشر شده، میخوانیم:
«سرگرد حرفش را ادامه داد: دیگه چیز زیادی نمونده بگم. صرفاً تکرار میکنم همیشه خصومتتون با بنیبشر و کلکبازیهاش یادتون بمونه. هر چی پیش بیاد، موجود دوپا دشمنه و هر جنبندهای که چهارپا راه بره یا بال داشته باشه دوستمونه. این هم یادتون باشه در نبرد با انسان نباید اجازه بدیم شبیهش بشیم. حتی وقتی بهش غلبه کردید، مبادا به عادتهای زشتش خو بگیرید. هیچ حیوونی نباید هرگز توی خونه زندگی کنه، یا روی تخت بخوابه، یا لباس بپوشه، یا مشروب بنوشه، یا سراغ دخانیات بره، یا دستش به پول بخوره یا درگیر کاسبی بشه. تمامِ عادتهای آدمها مایهی شرارتند. و مهمتر از همه، هیچ حیوونی نباید هرگز به همنوعهاش ظلم بکنه. ضعیف یا قوی، زیرک یا سادهلوح، همگی برادریم. هیچ حیوونی نباید هرگز حیوون دیگهای رو بکشه. همهی حیوونها با هم برابرند.»
۲- تغییر نام
جورج اورول نام واقعی نویسنده نیست. اریک آرتور بلر در ماه ژوئن سال ۱۹۰۳ به دنیا آمد. او اسم «اورول» را از رودخانهای به همین نام در شرق آنگلیا گرفت و روی کتاب «آس و پاس در پاریس و لندن» گذاشت که ماندگار شد. چون بسیاری از مردم تصور میکردند «جورج اورول» نام واقعیاش روی همهی کتابهایش این نام قرار گرفت.
در بخشی از کتاب «آس و پاس در پاریس و لندن» که با ترجمهی بهمن دارالشفاعی توسط نشر ماهی منتشر شده، میخوانیم:
«زن طبقهٔ سوم: گوساله!
و بعد در یک چشمبههمزدن پنجرهها از همهطرف باز میشوند و ارکستری از نعرهها و فریادها به راه میافتد و نصف خیابان داخل دعوا میشوند. ده دقیقه بعد ناگهان همه ساکت میشوند؛ دستهٔ سوارهنظامی در حال عبور از خیابان است و همه دست از فریادزدن کشیدهاند تا آنها را تماشا کنند.
این صحنه را فقط برای این شرح دادم که تا اندازهای حال وهوای خیابان کوک دُر را منتقل کنم. نمیخواهم بگویم تنها اتفاق این خیابان همین دعواها بود، اما با این حال بهندرت پیش میآمد صبحمان را بدون دستکم یکی از این غائلههایی که تعریف کردم بگذرانیم. فضای آن خیابان را این چیزها تشکیل میداد: دعوا، نالههای غمگین فروشندههای دورهگرد، فریاد بچههایی که روی سنگفرش خیابان به دنبال پوست پرتقال میدویدند و بوی گندی که شبها از گاریهای زبالهجمعکن بلند میشد.»
۳- تنفر از مدرسه
تصور اینکه یکی از بهترین نویسندگان جهان از مدرسه متنفر باشد سخت است. اما وقتی اورول در مدرسهی پسرانهی سنت سیپرین در ایستبورن مشغول تحصیل بود مقالهی جالبی نوشت که تجربهی او از مدرسه را بازگو میکرد. اورول در بخشی از مقاله مدرسه، مدیران و معلمها را به هیولاهای وحشتناک و قدرتمند تشبیه کرد. این مقاله با نام «خوشیها چنین بودند» در سال ۱۹۶۸ بعد از مرگ نویسندهاش منتشر شد.
۴- مرگ بر اثر بیماری سل
جورج اورول در ۴۶ سالگی در حالی که هنوز خیلی جوان و پر از ایده بود بر اثر بیماری سل در بیمارستانی در لندن درگذشت. پزشک معالجاش دوز نامناسب داروی استرپتومایسین را تجویز کرد که بدن اورول واکنش بدی نشان داد. موهای سرش ریخت و ناخنهایش تحلیل رفتند. متاسفانه مدت کوتاهی بعد از آن از دنیا رفت.
۵- حضور در جنگ داخلی اسپانیا
اورول در کتاب «جادهای به اسکله ویگان» که سال ۱۹۳۷ بعد از پیوستناش به جمهوریخواهان در جنگ داخلی اسپانیا منتشر شد از زندگی میان فقرا نوشت. او در جبهه مجروح شد. جراحت گلویش بر صحبت کردناش تاثیر منفی گذاشت. بعد از جنگیدن علیه کمونیستها در بارسلون در ماه مه ۱۹۳۷ از اسپانیا فرار کرد، به انگلستان رفت و به ترس از کمونیسم مشهور شد.
در بخشی از کتاب «جادهای به اسکله ویگان» که با ترجمهی رضا فاطمی توسط نشر بهسخن منتشر شده، میخوانیم:
«برای یک جنوبی که به مناطق معدنی آشنایی ندارد، منظره ی صدها معدنچی که در پایان شیفت از معدن خارج می شوند، عجیب و کمی گمراه کننده است. چهره ی خسته ی آن ها را دود پوشانده و نگاهی وحشی و ترسناک دارند. در مواقعی دیگر که صورتشان شسته و پاکیزه شده، آنان را به سختی می توان در میان مردم عادی تشخیص داد. بیشترشان کوتاه قد هستند و اندام زیبای آنان به دلیل پوشیدن لباس هایی ضخیم و نامتناسب پنهان است. یکی از معدود نشانه های تشخیص معدنچیان، لکه های زخم آبی رنگی است که بر روی بینی و پیشانیشان دیده می شود. گرد و غبار زغال که هوای معدن را انباشته، بر روی زخم های صورت معدنچیان قرار می گیرد و بعد پوست تازه ای بر روی آن کشیده می شود. به این ترتیب، لکه ای آبی رنگ که بیشتر به خالکوبی شبیه است، در چهره ی آنان پدیدار می گردد.»
۶- از بین رفتن دستنوشتهی «مزرعهی حیوانات»
بمبی که هواپیمای آلمانی انداخت بیشتر ساختمانها از جمله خانهای که اورول، همسر و پسرش در آن زندگی میکردند را ویران کرد. خوشبختانه آنها در خانه نبودند و کسی آسیب ندید. اما دستنوشتهی «مزرعهی حیوانات» از میان رفت. او و پسرش مدتها بین آوار ساختمان گشتند تا بخش بزرگی از دستنوشته را پیدا کنند.
۷- خدمت در ادارهی پلیس برمه
پدر اورول از طرف دولت بریتانیا در برمه خدمت میکرد. مادرش اهل این کشور بود. او بعد از بازگشت خانواده به انگلستان به مدرسه رفت. با اینکه فقیر بود اما شاگرد اول شد و از دو مدرسه بورسیهی تحصیلی گرفت. بعد از پایان دوران تحصیل به دانشگاه نرفت و در ادارهی پلیس برمه مشغول کار شد. بعد از آنکه از نارضایتی مردم از دولت بریتانیا با خبر شد استعفا کرد و به نویسندهای تمام وقت تبدیل شد.
۸- زندگی در کنار فقرا
اورول بعد از استعفا کردن از پلیس برمه تصمیم گرفت در میان افراد کمدرآمد و فقرا زندگی کند. لباسهای پاره میپوشید و در گرمخانههای محلههای فقیرنشین پاریس زندگی میکرد. او مدتها برای تامین مخارجاش در لندن ظرفشویی میکرد.
۹- جهتگیری سیاسی
اورول بعد از بازگشت از برمه به دلیل نفرت از امپریالیسم و زندگی پر زرق و برق خودش را آنارشیست معرفی کرد. با وجود اینکه بیش از حد آزادیخواه بود اما در مقطعی خود را سوسیالیست و کمونیست خواند. او حتی در سال ۱۹۴۹ بعد از پایان جنگ جهانی دوم برخی از هنرمندان و سیاستمداران – چارلی چاپلین، جورج برنارد شاو و کاترین هپیاو – را به دلیل مخالفت با کمونیسم کتک زد.
در بخشی از رمان «۱۹۸۴» که با ترجمهی کاوه میرعباسی توسط نشرچشمه منتشر شده، میخوانیم:
«سرسرا بوی کلم پخته و پادری کهنه میداد. یک سرش پوستری رنگی به دیوار میخکوب شده بود که به درد نمیخورد در داخل به معرض تماشا گذاشته شود چون زیادی بزرگ بود. چیزی را نشان نمیداد جز چهرهای عظیم، با پهنای بیش از یک متر. سیمای مردی حدوداً چهل و پنجساله، با سبیلِ مشکی و خطوط چهرهٔ خشن و خوشترکیب.
وینستون به طرف پلکان رفت. فایده نداشت آسانسور را امتحان کند. در بهترین ایام هم اغلب کار نمیکرد، و فعلاً برق طی روز قطع بود. این هم یکی از صرفهجوییها برای تدارکِ «هفتهٔ نفرت» بود.
آپارتمانش طبقهٔ هفتم بود و وینستون، که سی و نُه سال را رد کرده بود و قوزکِ راستش بر اثر واریس زخم بود، آهسته بالا میرفت و تا برسد چند نوبت به خود استراحت داد. در هر پاگرد، مقابل اتاقک آسانسور، پوستری که چهرهٔ عظیم را نشان میداد از روی دیوار به آدم زُل میزد. با ترفندی نقاشی شده بود که به نظرمیرسید چشمها به هر طرف که بروی دنبالت میکنند. نوشتهای زیرش خودنمایی میکرد، «برادرِ بزرگ شما را میپاید.»
۱۰- جنگ سرد
جورج اورول اصطلاح «جنگ سرد» را برای توصیف درگیری میان دو ابرقدرت جهان، اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا، ابداع کرد و در مقالهای که چند ماه بعد از حملهی اتمی به شهرهای ناکازاکی و هیروشیما نوشت، به کار برد.
منبع:discoverwalks