نقد سریال «روز شغال»؛ وقتی جیمز باند به قاتلی حرفهای تبدیل میشود!
سال ۱۹۷۱ فردریک فورسایت کتابی به نام «روز شغال» نوشت که در آن قاتلی بسیار آموزشدیده و حرفهای از سوی تشکیلاتی مخالف ژنرال دوگل، رییس جمهور وقت فرانسه استخدام میشد تا وی را به قتل برساند. سال ۱۹۷۳ فرد زینهمان بزرگ با حضور ادوارد فاکس در قالب آن قاتل و با همان عنوان، فیلمی سراسر مهیج ساخت که آشکارا تحت تاثیر سیاستهای آن روزگار اروپا بود اما زینهمان موفق شد داستان آن قاتل را به قصهای در باب انسانی تبدیل کند که اصولی دارد و حاضر نیست تحت هیچ شرایطی آن اصول را زیر پا بگذارد. حال سریالی با الهام از کتاب فورسایت و فیلم زینهمان ساخته شده که قصهی آن در این روزگار میگذرد و ارتباطی مستقیم با شرایط دنیای اطراف ما دارد. نقد سریال «روز شغال» را با تمرکز بر روند اقتباس آن از کتاب و فیلم زینهمان آغاز میکنیم.
هشدار: در نقد سریال «روز شغال» خطر لو رفتن داستان وجود دارد!
در اثر فرد زینهمان بیش از هر چیزی بر نظام ارزشی قاتل ماجرا تاکید میشود. در آن فیلم باشکوه همین عدم عدول قاتل از اصولش است که نیروهای امنیتی را به دردسر میاندازد و دستگیری او را غیرممکن میکند. آنها پس از دستگیری کارفرماهای قاتل و از دور خارج کردن آنها، باور ندارند که قاتل هنوز فعال است و با وجود آن که میداند قسط دوم پولش هرگز پرداخت نخواهد شد، باز هم حاضر نیست زیرقولش بزند. پس تواناییهای قاتل فرع بر ماندن بر اصولش قرار میگیرند. از همین جا است که آن فیلمساز بزرگ در برابر ما قصهای پیچیده قرار میدهد که نمیتوان با توصیفاتی دم دستی پی به انگیزهی شخصیتهایش برد.
در آن سو هم یک کارآگاه زبده قرار دارد که تمام زندگی خود را فراموش کرده و تمام مدت به دنبال قاتل است. فرد زینهمان رسما زندگی خصوصی او را حذف میکند و جز چند اشارهی گذرا چیزی از آن نمیگوید. در چنین قابی است که در دو سوی ماجرا افرادی قرار میگیرند که شبیه به من و شما نیستند و فیلمساز هم به دنبال آن نیست که از آنها انسانهایی ملموس با خصوصیاتی معمولی بسازد. بلکه کاملا برعکس؛ او میداند که چنین قصهای هیچ ارتباطی به آدمهای معمولی ندارد. بالاخره در یک سو قاتلی است که در سراسر عالم در کار خود بهترین است و در سوی دیگر کارآگاهی که چنین است و بهترین در کار خود (اگر چنین نبود هیچگاه این دو در کار خود بهترین نمیشدند). پس شیوهی قصهگویی فرد زینهمان کار میکند و اثر او را حتی به لحاظ هنری در جایگاهی رفیعتر از کتاب فردریک فورسایت مینشاند.
سریال «روز شغال» هم چنین آغاز میشود. در ابتدا با قاتلی طرف میشویم که در دنیا همتا ندارد. او موفق شده سیاستمداری را چنان حذف کند که تمام نیروهای امنیتی اروپایی را از تعجب انگشت به دهان بگذارد. کسی باور نمیکند که چنین قاتلی میتواند وجود داشته باشد. بلافاصله مامور زنی از تشکیلات امنیتی انگلستان در قاب قرار میگیرد که به اندازهی او باهوش است و توانا. او تنها کسی است که توانایی رودررویی با آن قاتل خبره را دارد. تا به این جا همه چیز عادی است و ما با دو انسان تراز اول در کار خود طرف هستیم.
توقعات ما زمانی فرو میریزد که ناگهان با خانوادههای دو طرف آشنا میشویم و هر دوی این انسانهای خبره و بسیار نخبه و باهوش، به آدمهایی معمولی با نیازهایی معمولی تبدیل میشوند. نمیتوان انکار کرد که بلافاصله پس از نمایش این خانوادهها این انسانهای خبره در نظر ما فرومیریزند و از آن برج و باروی دست نیافتی پایین میآیند. بدتر این که بخشی از قصه هم به نمایش احساست آنها اختصاص مییابد و به نوعی موتور محرک برخی از اتفاقات همین احساسات غیرحرفهای است. این موضوع برای قصهی دیگری که قرار است داستان یک دزد و پلیس معمولی را تعریف کند، میتواند به نقطه قوت آن تبدیل شود اما برای سریالی با موضوع انسانهایی با قدرتهایی فرابشری به نقطه ضعف تبدیل میگردد. بدتر از همهی اینها این که آن قاتل درجه یک فیلم فرد زینهمان که به پول اهمیت چندانی نمیداد، حال به مردی تبدیل شده که حاضر است برای پول هر کاری انجام دهد و به نظر تنها انگیزهی واقعی او همین پولی است که دریافت میکند.
در چنین قابی است که دیگر نمیتوان باور کرد این قاتل حرفهای بتواند دو روز و دو شب کامل را در یک محیط بسته فقط برای به سرانجام رساندن کارش سر کند یا آن همه زحمت را برای رسیدن به اهدافش متحمل شود. اگر از ابتدا تمام زندگی او فقط و فقط کارش بود و چنین عاشقپیشه و رمانتیک تصویر نمیشد، میشد این موضوع را باور کرد. نکتهی دیگر این که در فیلم فرد زینهمان هیچگاه هویت قاتل ماجرا به طور کامل هویدا نمیشود. او نه گذشتهای دارد و نه هویت مشخصی و همین هم او را حتی در پایان داستان مرموز و کاریزماتیک نگه میدارد. زینهمان میداند که یکی از راههای خلق یک انسان کاریزماتیک، خلق هالهای از رازآمیزی اطراف او است؛ این که مخاطب نداند حرکت بعدی شخصیت چیست و با هر رفتارش هم شگفتزده شود و هم باورش کند، کار فیلمسازان و قصهپردازان بزرگ است. نکته این که صرفا با نمایش تواناییهای بسیار نمیتوان شخصیتی کاریزماتیک خلق کرد و چیزهای دیگری هم لازم است.
اما از سوی دیگر این سریال یک نقطه قوت اساسی دارد. دههها پیش با پیدا شدن سر و کلهی فیلمهای جیمز باند در عالم سینما، الگویی برای خلق فیلمهای جاسوسی در عالم سینما جا افتاد که خوب کار میکرد. در این فیلمها برخلاف فیلم فرد زینهمان حال و هوایی احساسی وجود داشت اما این احساسات هیچگاه ماموریتها را تحتالشعاع قرار نمیداد. از سوی دیگر ابرجاسوس فیلم یا همان جناب جیمز باند مجبور بود به سرتاسر دنیا سفر کند و البته همیشه در هتلهای مجلل و مکانهای زیبا اقامت میکرد و همیشه خوشپوش بود و جذاب به نظر میرسید. ماموریتهایش هم یکی در آب و دریا بود، دیگری در آسمان، یکی پای پیاده در کوچه پس کوچههای قدیمی و زیبای یک شهر توریستی و دیگری با اتوموبیلی شیک در جادهای کوهستانی یا لب دریا. همهی اینها به الگوهایی تبدیل شدند که از فیلمهای جیمز باندی به سینمای جاسوسی راه پیدا کردند اما هیچگاه به اندازهی همان آثار موفق از کار درنیامدند.
- استفاده از الگوهای فیلمهای جیمز باند در شیوهی تعریف کردن قصه!
- بازی درجه یک ادی ردمین
- تلاش بیمورد سازندگان برای تبدیل کردن شخصیتهایی غیرمعمولی به انسانهایی عادی!
- تبدیل نشدن تمام پتانسیلهای نهفته در قصه به ماجراهایی جذاب!
حال در سریال «روز شغال» همین ایدهها و الگوها دستمایهی سازندگان اثر قرار گرفته است. نکته این که جواب هم داده و حسابی کار میکنند. برگ برندهی سازندگان رعایت درست همین الگوها است و تلاش چندانی برای تغییرشان انجام ندادهاند. تنها تفاوت در این است که این بار جای جاسوس با قاتل عوض شده و پروتاگونیست قصه لزوما قطب مثبت قصه نیست. در این آن کسی که لباسهای مرتب میپوشد و از شهری به شهر دیگر میرود، کسی نیست که دوست دارد دنیا را نجات دهد، بلکه کسی است که فقط برای پول کار میکند. البته همین جا هم چیزی مخاطب را آزار میدهد؛ در برخی مواقع مانند سکانس تصادف در فرانسه که منجر به قتل یک پلیس و یک رانندهی معمولی میشود یا در سکانس مفصل درگیری در مجارستان، به نظر میرسد که کمبود امکانات و بودجهی لازم به سریال ضربه زده است، وگرنه کیفیت این بخش ماجرا و رعایت آن الگوها قابل قبول است.
نکتهی آخر این که نمیتوان از سریال «روز شغال» نوشت و از بازی خوب ادی ردمین در قالب همان قاتل چیزی نگفت. اصلا میتوان سریال را به تمامی به نام او سند زد و اعتراف کرد که حضور وی باعث شده که با چنین اثری طرف شویم که میتوان دست کم تا پایان تماشایش کرد و لذت برد. او در شیوهی اجرای نقشش بسیار تحت تاثیر ادوارد فاکس در فیلم مفخم فرد زینهمان است و ما را یاد وی میاندازد. اصلا دلیل انتخاب او شباهت چهره و فرم صورتش به آن بازیگر قدیمی است. بازسازی مو به موی سکانسی چون تمرین تیراندازی با هندوانه از فیلم اصلی هم خبر از همین انتخاب آگاهانهی سازندگان دارد.
شناسنامه سریال «روز شغال» (The Day Of The Jackal)
سازنده: رونان بنت
بازیگران: ادی ردمین، لاشانا لینچ و ارسولا کوربرو
محصول: 2024، انگلستان
امتیاز سایت IMDb به سریال: 8.۲ از ۱۰
امتیاز سریال در سایت راتن تومیتوز: 85٪
وضعیت سریال: 10 قسمت، تمام شده
خلاصه داستان: یک قاتل قراردادی بسیار حرفهای از سوی تشکیلاتی استخدام میشود تا شخص پر نفوذی را مونیخ ترور کند. او به شکل بسیار تر و تمیزی کارش را انجام میدهد. به گونهای که نیروهای امنیتی آلمانی را از فرط تعجب انگشت به دهان میکند. آلمانیها که نمیدانند قاتل چگونه کارش را انجام داده از دیگر کشورها تقاضای کمک میکنند. در این میان یک زن از تشکیلات امنیتی بریتانیا سرنخی پیدا میکند که میتواند برای پیدا کردن قاتل مفید باشد. اما این سرنخ چنان بیربط به نظر میرسد که نمیتوان رویش حساب چندانی باز کرد. اما در نهایت این تنها سرنخی است که وجود دارد و باید دنبالش کرد تا این که …
منبع: دیجیکالا مگ