از «بوجک هورسمن» تا «فلیبگ»؛ چرا سریالهای کمدی قرن ۲۱ سیاه شدهاند؟
سریالهایی همچون «بوجک هورسمن» (BoJack Horseman)، «فلیبگ» (Fleabag) و «معاون رئیسجمهور» (Veep) نشان میدهد که کمدیهای تلویزیونی مدرن درد و اندوه را به خود راه دادهاند. این را جنیفر کیشین آرمسترانگ از بیبیسی میگوید.
«بوجک هورسمن» همچون دیگر انیمیشنهای مخصوص بزرگسالان کار خود را کاملا اغواکننده شروع کرد. سریال دربارهی مردی (در واقع یک اسب) است که در گذشته گیر کرده و روزهای اوجش را که ستارهی کمدی یک برنامهی پیش پا افتادهی دههی ۱۹۸۰ به نام «اسببازی» (Horsin’ Around) بوده، در ذهنش مرور میکند. بوجک معتاد است، روابط جنسی نسنجیدهی متعددی دارد و افسرده به نظر میرسد- نشانههای کلاسیک انیمیشن بزرگسالان تند و تیز قرن بیستویکم، همسو با کلاسیکهای این ژانر مثل «سیمسونها» (The Simpsons) و «فمیلی گای» یا «مرد خانواده» (Family Guy).
وقتی «بوجک هورسمن» اولین بار سال ۲۰۱۴ پخش شد، همچون بسیاری از برنامهها یا سریالهایی که از پلتفرمهای آنلاین پخش میشوند، طرفداران اولیهاش میگفتند که سرعتش کند است، قول که از قسمت هفتم به بعد بهتر میشود. اما حتی آن انجیلنویسهای اولیه هم نمیتوانستند آن جاذبهای را که خالق رافائل باب واکسبرگ در سر داشت به دست بیاورند. در شش فصل بعدی، سریال با درگیری قهرمان با مفاهیمی همچون پوچی، موفقیت این دنیایی، از دست دادن عزیزان، انبوهی از پشیمانیهای مهلک و تجربهی نزدیک به مرگ، به نشخواری دلخراش دربارهی معنای زندگی تبدیل شد.
همین اسب، بوجک، چهرهی کمدی قرن بیستویکم است. همانطور که نظرسنجی برترین سریالهای تلویزیونی سرویس فرهنگ بیبیسی از نگاه منتقدان نشان میدهد، در دو دههی اخیر کمدی تلویزیونی به سمت سیاهی رفته است. «بوجک هورسمن»، «فلیبگ»، «معاون رییسجمهوری» و «دوستدختر سابق دیوانه» (Crazy Ex-Girlfriend) از جمله کمدیهایی هستند که از قالب سیتکامهای (کمدی موقعیت) سابق مثل «چیرز» (Cheers) و «زوج شدن» (Coupling) فاصله گرفتهاند. دستکم وقتی صحبت از سریالهای انگلیسی به میان میآید، کمدی تلویزیونی این روزها دیگر فقط خندهدار نیست. خندهها با چالشهای عاطفی بسیار جدیتر همراه است که اغلب با اندوه، شرم، اعتیاد، فساد، بیماری روانی و پرسشهای وجودی دربارهی معنای زندگی در کنار هم قرار میگیرند.
منطقی است که این تغییر بهتازگی اتفاق افتاده است. کمدی تلویزیونی قرن بیستم سادهتر بود و تفاوت چندانی از ظهور این رسانه در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۹۰ نکرد. از آنجا که تلویزیون تبلیغاتمحور بود، مرسوم بود که مدیران شبکه نسبت به توهین یا ناراحت کردن مخاطبان حساس باشند، که به این معنی بود که بیشتر برنامهها با هدف راضی کردن «همه» ساخته میشد، دستورالعملی برای سرکوب خلاقیت. روال ساخت برنامهها این بود که باید به نظرسنجی مخاطبان گذاشته میشد و به این شکل، خلاقیت، المان غافلگیری یا حتی اندکی ناراحتی به خاطر پیام بزرگتری که برنامه میخواست مخابره کند نادیده گرفته میشد. (بعضی از این نظرسنجیها به گونهای بود که بینندگان به معنای واقعی کلمه میتوانستند در هر ثانیه از برنامه تماس بگیرند یا شمارهای را ارسال کنند تا بگویند از آنچه دارد روی صفحهی تلویزیون میگذرد خوششان میآید یا نه.)
این روند در هزارهی جدید متوقف شد. انفجار برنامهسازی تلویزیون کابلی بر کیفیت، نوآوری و تکنیکهای سینمایی تأکید داشت و این ژانر را از قوانین کلاسیک سیتکامهای همراه با صدای خنده دور کرد. از اوایل دههی ۲۰۰۰، شبکههای کابلی در کنار پخش برنامههای قدیمی پرمخاطب، شروع کردند به تولید برنامههای اورجینال که بتواند تأثیر زیادی روی مخاطب بگذارد و در ابتدا تأکید داشتند که این برنامهها مشمئزکننده، از خانوادهی کمدی بزنبکوب باشند، که البته رویکردی هیجانانگیزتر نسبت به گذشته داشت اما همچنان در قلمرو کمدی ناب و شناختهشده بود. ناهنجاری این برنامهها اغلب با تکنیکهای «واقعگرایانه» مثل دوربین رو دست و فرم مستندگونه برجسته میشد، مثل سریال «زیاد ذوقزده نشو» (Curb Your Enthusiasm) و هر دو نسخهی «اداره» (The Office). این با جلو رفتن قرن جدید درِ سریالسازی را به روی تصویر کردن غم و ناراحتی بیشتر گشود. حضور قهرمانهای ضد قهرمان یا «غیرقابل دوست داشتن» هم در کمدی و هم در درام رایجتر شد، از لری دیویدِ (نقش اصلی و بازیگر نقش اصلی) «زیاده ذوقزده نشو» و دیوید برنتِ «اداره» (با بازی ریکی جرویس) گرفته تا تونی سوپرانو و دکستر.
مرهمی برای لحظات معلق
با ظهور پلتفرمهای پخش آنلاین، آزادیهای بیشتری به وجود آمد. ژانر اهمیت کمتری داشت، چرا که دیگر زمانبندی منسوخ شده بود؛ کمدیها دیگر با محدودیت سی دقیقهای مواجه نبودند و همزمان با هم پخش میشدند و درامها هم دیگر مجبور نبودند فقط یک ساعت باشند و در ساعات «جدیتر» شب پخش شوند. حالا طول سریال و فصل، خارج از برنامههای شبکهها، میتوانست متفاوت باشد. حضور مخاطب در استودیو و صدای خنده روی صحنه مدتها بود که از بین رفته بود، روندی که البته با سریالهای کمدی شبکهای همچون «راک ۳۰» (۳۰ Rock) شروع شده بود، ولی با بودجههای پلتفرمهای پخش آنلاین سرعت پیدا کرد. با توجه به اینکه ظرفیت بینهایت پخش آنلاین برای برنامهسازی گزینههای زیادی پیش روی مخاطبان میگذارد، متمایز بودن برنامهها یک امتیاز محسوب میشد.
اتفاقات تلخی که در جهان فاجعهبار ما رخ میدهد احتمالا در سوق دادن کمدی به سمت تاریکی نقش داشته است. حملات تروریستی یازده سپتامبر ۲۰۰۱ تنها آغاز زوال توهم امنیت و پیشرفت بود که در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ نماد زندگی در دنیای غرب بود. از ترس مداوم از تروریسم، جنگ، فروپاشی بازارهای مالی و تیراندازیهای کور گرفته تا قطبیسازی سیاسی و همهگیری کووید-۱۹، دو دههی گذشته برای بسیاری از غربیهایی که بخش عمدهای از برنامههای انگلیسیزبان را تولید کردند، معصومیت از دست رفت. پیش از یازدهم سپتامبر با موفقیت خارقالعادهی «سوپرانوز» (The Sopranos)، که سال ۱۹۹۹ پخش شد، درامها داشتند کمکم تاریکتر و پیچیدهتر میشدند. و بسیاری از برنامههای قبل و بعد از یازدهم سپتامبر، احتمالا به لطف آزادی خلاقانهای که اول به واسطهی تلویزیون کابلی و بعد پلتفرمهای پخش آنلاین به وجود آمد، روی مرز بین درام و کمدی حرکت میکردند. کمدی سیاه هم که برای چندین دهه ژانری شناختهشده در سینما و تیاتر بود اما تلویزیون به طور سنتی از آن دوری میکرد. بنابراین کمدی تلویزیونی، در قرن بیستویکم، به فضایی برای پرداختن به تضادهای جهان تبدیل شد، با درک این موضوع که زندگی حتی در بهترین لحظات میتواند مشتی حوالهی ما کند و مهمتر از این، ما حتی در غمگینترین حالتها هم میتوانیم بخندیم.
یک مثال واضح از چگونگی تحول کمدی تلویزیونی، تد لاسو (Ted Lasso) سریال مشهور بینالمللی اخیر است که خط داستانی اولیهاش شبیه کمدی کلاسیک دورههای قبل است؛ یک مربی ساده و معمولی فوتبال امریکایی (با بازی خالق سریال، جیسون سودیکیس) به بریتانیا منتقل میشود و وظیفهی مربیگری یک تیم فوتبال انگلیسی را بر عهده میگیرد، ورزشی که او آن را نمیفهمد، در فرهنگ کاملا متفاوتی که با آن سازگار نیست. یک سناریوی با قهرمان وصلهی ناجور کلاسیک است که در طول تاریخ تلویزیون بارها تکرار شده است، از «زمینهای سبز» (Green Acres) دههی ۱۹۶۰ تا «سومین سنگ بعد از خورشید» (3rd Rock from the Sun) دههی ۱۹۹۰. اما چنان که در قرن بیستویکم مرسوم شده است، سریال در فصل دوم بهکل به چیز دیگری تبدیل شد؛ کندوکاو در تلههای مردانگی سمی و قدرتهای رهاییبخش آسیبپذیری، صداقت و قدردانی از همنوعان. البته همچنان، گاهی اوقات، به شدت خندهدار است. زندگی تد شاید نسبت به همتایانش در قرن گذشته با مشکلات بیشتری مواجه باشد، اما چشمانداز سریال، دستکم بعد از دو فصل، آشکارا خوشبینانه است.
کمدیهای سیاهی که در فهرست صد سریال برتر BBC قرار دادند، شاید چندان ایدئالگرا نباشند، اما بیشتر آنها طرفدار خوشبینی سنجیده بودهاند. قهرمان بینام «فلیبگ» در تلاش است با اندوهش کنار بیاید و ربکا در «دوستدختر سابق دیوانه» یاد میگیرد که اختلال شخصیت مرزی خود را مدیریت کند. آنها از یک سری مشکلات جدی جان سالم به در میبرند و در نهایت عاقبت به خیر میشوند که اغلب به شکل کنار آمدن با آسیب و ادامهی زندگی بهعنوان انسانی عاقلتر نمایش داده میشود. این باعث میشود این سریالها مرهم مناسبی برای لحظات معلق نامشخص باشند. اینها سعی نمیکنند به ما بقبولانند که همهچیز زیباست، به آشفتگی دنیای واقعی میپردازند، آشفتگیای که فقط در اواخر دههی ۲۰۱۰ و آغاز دههی ۲۰۲۰ آشکارتر شده است.
فروپاشی ژانرها
البته تعدادی از کمدیهای برتر قرن بیستویکم کاملا سیاه هستند، بدون شکافی که اجازهی ورود نور را بدهد. «معاون رییسجمهور» با محکومیت بدبینانهی شدید سیاست ایالات متحده به پایان رسید و «وراثت» (Succession) هنوز ذرهای خوشبینی نسبت به خانوادهی روی، خاندان رسانهای ثروتمند فاسد امریکایی که محوریت آن است، نشان نداده است. تحسین منتقدان و جنون فرقهای پیرامون فصل جاری «وراثت»، با به تصویر کشیدن طمع، بیکفایتی و معافیت از مجازات ابرثروتمندانی که امپراتوریهای چند رسانهای میلیارد دلاری را اداره میکنند، در مخاطبان همدلیبرانگیز است. برای شخصیتهای سریال، این جابجایی قدرتها و شیطنتهای مذبوحانه دراماتیک است، برای ما، تماشاگران، کمدی ابسورد.
اصلا سخت بتوان «وراثت» را در دستهای جای داد؛ در وهله نخست سریالی یکساعته با پیچشهای دراماتیک فراوان است؛ به صورت خودآگاه حال و هوای آثار شکسپیر را هم دارد؛ و جوایز امی ۲۰۲۱ آن را در دستهی سریالهای درام قرار داد. اما در هر قسمت لحظاتی دارد که میتواند مخاطب را به قهقهه بیندازد. مثلا رابطهی میان تامِ داماد و گرِگ پسرعمو از نوع کمدی لورل و هاردی است. تنها کلمهای که در حال حاضر برای توصیف «وراثت» میتوان به کار برد، کلمهی ترکیبی «درامدی» (ترکیبی از درام و کمدی) است که به معنای درام سبک است، مثل «خانم میزل شگفتانگیز» (Marvelous Mrs Maisel).
تمام کمدیهای کمی سیاه فهرست صد سریال برتر قرن بیستویکم BBC، انگلیسیزبان بودهاند و فقط یک کمدی غیرانگلیسی در این فهرست قرار گرفت؛ «کارگزار مرا خبر کنید» (Call My Agent) محصول فرانسه. و چند درام بینالمللی مثل سریال اسکاندیناویایی «پل» (The Bridge)، سریال دانمارکی «وثیقه» (Borgen)، «سرقت پول» (Money Heist) محصول اسپانیا و… هم که در این فهرست وجود دارد، نشان میدهد ترجمهی کمدی به طور کلی دشوارتر است و کمدی سیاه، با تمام ظرافتهایش، حتی دشوارتر. این موضوع حتی در دورههای گذشته هم ثابت شده است؛ مثلا بازی با کلمات و انسانگریزی سریال محبوب امریکایی دههی ۱۹۹۰ «ساینفلد» (Seinfeld)، پیشرو آشکار کمدیهای سیاه امروزی، برای مترجمان بهشدت چالشبرانگیز بود و «ساینفلد» به همین خاطر به لحاظ جذب مخاطب بینالمللی از سریال «دوستان» (Friends) که سبکتر و سادهتر است، عقب مانده است.
البته در این تغییر مسیر کمدی قرن بیستویکم به سمت تاریک استثناهای زیادی هم وجود دارد. مثلا «۳۰ راک» درست است که جنبهی طنزآمیز بدبینانه داشت، اما همچنان یک سیتکام کلاسیک در محل کار بود که هر ثانیهاش جوکهای بیشتری نسبت به هر برنامهی دیگری در تاریخ داشت. «شتز کریک» (Schitt’s Creek) اولش نشان میداد که موضع تحقیرکنندهای دارد، با نگاهی که به خانوادهی سابقا ثروتمند نفرتانگیزی که مجبور به زندگی وسط ناکجاآباد شدهاند داشت، بعد به طور دائم این تصویر را به چالش کشید تا دیدی آرمانگرایانه از زندگی در شهرهای کوچک که پذیرای همه است ایجاد کند.
سؤال اصلی این نیست که آیا با جلو رفتن قرن بیستویکم تاریکی یا روشنایی در کمدی پیروز خواهند شد یا نه. «بوجک هورسمن» نمونهی بارزی از سریالهایی است که نشان میدهد چطور کمدی ناب واقعی (در واقع یک انیمیشن کمدی احمقانه، خندهدار و مسخره) میتواند به مراقبهای لطیف دربارهی معنای زندگی تبدیل شود… و به پاسخ به بزرگترین پرسشهای بشر نزدیک شود، بیشتر از هر درام آبرومندانهای که میخواهد در قسمت پایانی بسیار پرتلاطم خود همین کار را بکند. در صحنهی پایانی «بوجک هورسمن» (خطر لو رفتن داستان وجود دارد)، بوجک که یک روز از زندان مرخصی گرفته تا در یک جشن عروسی شرکت کند، با دوستش دایان، نزدیکترین دوستش، روی پشتبامی مینشیند، کمی از زندگی در زندان به او میگوید، بعد شانههایش را بالا می اندازد و میگوید: «چه میشه کرد. زندگی پدرت رو در میاره و بعد هم میمیری، مگه نه؟»
دایان جواب میدهد: «نه همیشه. بعضی اوقات زندگی پدرت رو در میاره و بعد تو به زندگی ادامه میدی.» مکث میکند. «اما شب زیباییه، مگه نه؟»
بوجک میگوید: «آره. زیباست.» و عنوان این قسمت «زیبا تا وقتی که هست» است.
در نهایت، پرسشهایی که باید به آنها بپردازیم اینهاست؛ چه زمانی فرا میرسد که بتوانیم تمایز میان کمدی و درام را مورد بحث قرار دهیم؟ کی حاضریم بپذیریم که زندگی همزمان خندهدار و غمانگیز، زیبا و تراژیک است و بهترینِ هر هنری تمامش را منعکس میکند؟ حتی و شاید بشود گفت بهخصوص تلویزیون.
شما کدام یک از این سریالها را دیدهاید؟
منبع: bbc
چون در قرن تباهی داریم زندگی میکنیم.
به قول سهراب سپهری:
در این کوچههایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم.
من از سطح سیمانی قرن میترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.