فیلمها و سریالهای «کلاغ» از بدترین تا بهترین
همزمان با بازگشت فیلم «کلاغ» (The Crow) به سینما و تجدید حیات این سری پس از نزدیک به دو دهه، ممکن است از خودتان بپرسید که این فیلم جدید در مقایسه با فیلمهای قبلی «کلاغ» چه پیشرفت یا پسرفتی داشته است. «کلاغ» در وهلهی اول به عنوان یک سری کمیکهای گوتیک شناخته شد، اما با اکران اقتباس سینمایی آن و ماجراهایی که حول آن فیلم شکل گرفت، «کلاغ» از آن زمان تاکنون دیگر به یک فیلم کلاسیک کالت تبدیل شده است. اما میراث «کلاغ» تنها به فیلم دهه نودی آن منحصر نمیشود. بلکه این داستان در قالب اقتباسهای دیگری دوباره روی تصویر آمد که برخی از دیگری بهترند. هر کدام از این فیلمها یا سریال تلویزیونی رویکرد منحصر به فردی از داستان کلاسیک «کلاغ» را ارائه میدهند که در بطن آنها موضوع انتقام قرار دارد. علاوه بر اینکه با اکران بازسازی «کلاغ» بازگشت به سایر اقتباسهای پیشین این داستان ایدهی بدی به نظر نمیرسد، دوست داریم توجه شما را به این فیلمهای کمتردیدهشده جلب کنیم که با سبک بصری و روایی خاص خود، استحقاق آن را دارند تا مخاطبان بیشتری آنها را کشف کنند.
«کلاغ» که در ابتدا توسط کمیکهای Caliber Comics در سال ۱۹۸۸ منتشر شد، اثر جیمز اوبار (James O’Barr) است. این کمیک به سرعت جای خود را در دل طرفداران به عنوان یک کمیک کلاسیک باز کرد و منجر به اقتباس موفقی از آن در سینما در سال ۱۹۹۴ میلادی شد. این فیلم محبوبیت زیادی یافت و «کلاغ» را به یک نقطه عطف فرهنگی برای فیلمهایی تبدیل کرد که از رمانهای مصور اقتباس میشوند. از آن زمان، «کلاغ» دیگر به یک پدیدهی تمامعیار فرهنگی تبدیل شده است؛ از تعداد بیشماری از کمیکهایی که کار اوبار را ادامه میدهند، تا چندین اقتباس مختلف در سینما و تلویزیون، «کلاغ» به حدی معروف شده که رد آن را میتوانید در جایجای فرهنگ پاپ پیدا کنید. با این بازسازی تازه، دیگر مطمئنیم که میراث «کلاغ» و یاد آن همواره توسط هواداران وفادارش ادامه خواهد یافت.
هشدار؛ در ادامه خطر لو رفتن داستان فیلمها و سریال «کلاغ» وجود دارد
۶. کلاغ (The Crow)
- سال اکران: ۲۰۲۴
- کارگردان: روپرت سندرز
- بازیگران: بیل اسکاشگورد، افکیای توئیگز، دنی هوستون
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۴.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۲۳ از ۱۰۰
راستش را بخواهید پروژهی بازسازی «کلاغ» مدتها بود که روی طاقچه خاک میخورد و چندین بار بازیگر اصلی آن را عوض کردند و این فیلم ثابت میکند که دلیل موجهی برای این تأخیر وجود داشته است. به جرئت میتوان گفت برای اکران یک بازسازی از «کلاغ» دیگر خیلی دیر شده و حتی پیش از دیدن فیلم، طرفداران هم معتقد بودند این پروژه از همان ابتدا شکستخورده است. کارگردانی این فیلم توسط روپرتر سندرز، انجام شده که به خاطر فیلم «شبح درون پوسته» (Ghost in the Shell) شناخته میشود؛ فیلمی که بازسازی از انیمهی کلاسیک به همین نام بود و اتفاقا با انتقاداتی مواجه شد که دقیقا مانند آنها را به همین فیلم «کلاغ» هم وارد کردند. با این حال، سندرز تأکید کرده که این فیلم بازسازی نسخهی ۱۹۹۴ نیست، بلکه بازنگری و بازتصوری مبتنی بر کمیک اصلی جیمز اوبار است.
در این بازگویی، داستان عشق اریک (بیل اسکاشگورد) و شلی (افکیای توئیگز) در مرکزیت داستان قرار گرفته است که در یک مرکز توانبخشی با هم ملاقات میکنند. پس از فرار از این مرکز، گذشتهی تاریک شلی او را تنها نمیگذارد؛ زیرا وینسنت روئگ شیطانی (دنی هوستون) کمر به از بین بردن آنها بسته است و موفق به این کار هم میشود. اریک که میخواهد هر طور شده شلی را از جهنم نجات دهد و او را زنده بازگرداند، با کرونوس مرموز (سامی بواجیلا) معامله میکند تا مسئولان مرگ خودشان را بکشد. اریک این بار به عنوان یک انتقامجو دوباره زنده میشود و مأموریت خود را آغاز میکند؛ مأموریتی هم برای نجات شلی از گذشتهاش و هم اطمینان از این که روئگ به سزای اعمال خود میرسد.
بازسازی فیلم «کلاغ» که همین سال ۲۰۲۴ اکران شد، حتی بدون در نظر گرفتن میراث فیلم کلاسیک کالت دهه نودی ناامیدکننده است. با اینکه در آغاز کار، انتخاب بیل اسکارشگورد در نقش اصلی به نظر میرسید انتخاب جالبی برای این کاراکتر باشد و شاید حتی میتوانست با فیلمنامهای قویتر بدرخشد، اما بازسازی «کلاغ» در پیدا کردن ماهیت خود با مشکل مواجه شده است. فیلم «کلاغ» نمیداند در چه ژانری میگنجد و مدام بین داستانهای مختلف در تکاپو است؛ گاهی یک فیلم تریلر انتقامجویانه میشود، زمانی دیگر یک اسلشر ترسناک فراطبیعی، حتی شاید برخی آن را یک فیلم ابرقهرمانی توصیف کنند، با این حال بخش زیادی از داستان هم در یک عاشقانهی غمانگیز گیر افتاده است. با تمام این اوصاف، فیلم «کلاغ» فرصت نمیکند به هیچکدام از این ژانرها درست و حسابی بپردازد و در نتیجه، اغلب به جنبههای پیش پا افتادهتر هر ژانر اکتفا میکند. با اینکه سکانسهای برجستهای مانند قتل عام در خانهی اپرا وجود دارد، اما این لحظات انگشتشمار و پراکنده هستند. در نهایت، هم مخاطبان و هم منتقدان، با نمرات و بیمیلی خود در رفتن به سینماها، به وضوح نشان دادند که ای کاش «کلاغ» ۲۰۲۴ هرگز ساخته نمیشد. ما در نقد فیلم «کلاغ» درباره ضعفهای آن توضیحات بیشتری دادهایم.
۵. کلاغ: دعای شیطانی (The Crow: Wicked Prayer)
- سال اکران: ۲۰۰۵
- کارگردان: لانس مونگیا
- بازیگران: ادوارد فرلانگ، دیوید بورناز، دنی ترخو، امانوئل شریکی، دنیس هاپر
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۳ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۰ از ۱۰۰
شهر معدنی دریاچه راواسو در منطقه حفاظتشده ریون آزتک، حکم بشکهای از زبالههای سمی را دارد که آماده انفجار است. تنشهای نژادی افزایش پیدا کردهاند، باز شدن یک کازینوی جدید مشاغل بیشماری را تهدید میکند که ممکن است کار بسیاری از معدنچیان را بگیرد و اعضای فرقهای خودشان را برای آغاز آخرالزمان آماده میکنند. این فرقه به رهبری دث (با بازی دیوید بوریناز)، لیلی (امانوئل شریکی) را به خاطر چشمانش قربانی میکنند؛ چرا که برای مراسم احضار شیطان به آنها نیاز دارند. زمانی که جیمز کوئروو (ادوارد فرلانگ)، معشوق لیلی، به عنوان قربانی دیگری از این قتل جان خود را از دست میدهد، به شکل کلاغ بازمیگردد تا در حالی که جهنم به پا شده، انتقام دث و پیروانش را بگیرد.
از همان لحظهای که این نوشته روی تصویر میآید که میگوید شخصیت شرور «به معنای واقعی کلمه قصد دارد جهنم به پا کند» و سپس صحنههایی از او در حال خوردن تخم مرغ (Deviled eggs) نشان داده میشود، دقیقا میفهمید که در یک ساعت و چهل دقیقهی آینده قرار است با چه نوع فیلمی طرف باشید. خلاف سه فیلم اول، این یکی در صحرا اتفاق میافتد و اگر نخواهیم سختگیر باشیم، برخی از صحنههای آن به ویژه صحنههای فلشبک، واقعا خوب فیلمبرداری شدهاند؛ اما این تمام چیزهای خوبی است که میتوانیم دربارهی فیلم بگوییم. کارگردانی «کلاغ: دعای شیطانی» اغلب آشفته است؛ انگار اصلا نمیدانستند که داستان قرار است به کجا برود و یک تدوین درهمبرهم تحویل مخاطب داده شده. کاراکترها هم در صحنهها گیر افتادهاند و بازیگران بدون آنکه دقیقا بدانند باید چه کار کنند همینطور الابختکی بازی میکنند. البته نبود استعداد بازیگری هم یکی از دلایل دیگر این ایراد است که ما را به ادوارد فرلانگ میرساند؛ بازیگری که از هیچ نظر شباهتی به کلاغ ندارد. بازیگری او نیز به نحوی است که نمیتوانید برای اتفاقاتی که بر سرش میآید اهمیت قائل شوید.
«کلاغ: دعای شیطانی» یک فیلم ترسناک با بودجهی اندک از دههی ۲۰۰۰ است که به معنای دقیق کلمه دیوانهوار بودن این دوران را به تصویر میکشد؛ مثلا کلاغ از ماژیک برای کشیدن گریم نمادین خود استفاده میکند و دیالوگهایی مانند این به گوشتان میخورد: «مکددیه که باهات حرف میزنه رفیق! دست از غرق شدن تو تاریکی بردار و بیا بالا تا کارت رو انجام بدی.» اگر بتوانید از عناصر مشکلساز فیلم چشمپوشی کنید، یا بهتر بگوییم، برای یک ساعت و خوردهای مغز خود را خاموش کنید، این فیلم به یک اثر بهیادماندنی بد با انبوهی از صحنههای خندهدار تبدیل میشود. در غیر این صورت، فیلم «کلاغ: دعای شیطانی» فقط یک دنبالهی دیگر از «کلاغ» است که استعدادهای دیوید بوریناز، ادوارد فرلانگ، دنیس هاپر و دنی ترخو را هدر میدهد.
۴. کلاغ: شهر فرشتگان (The Crow: City of Angels)
- سال اکران: ۱۹۹۶
- کارگردان: تیم پوپ
- بازیگران: وینسنت پرز، میا کرشنر، ریچارد بروکس، ایگی پاپ، توی ترانگ
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۴.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۴ از ۱۰۰
«کلاغ: شهر فرشتگان» هم مثل بازسازی ۲۰۲۴، گرفتار فرایند تولید پرفرازونشیبی شد. این فیلم که دنبالهی مستقیم فیلم اصلی به حساب میآید، هدف خود را بر ادای احترام به «کلاغ» برندون لی قرار داده بود و در عین حال، میخواست هویت منحصر به فرد خودش را هم ایجاد کند. داستان این فیلم از این قرار است که سالها پس از وقایع فیلم اول، سارا موهر (میا کیرشنر) که اکنون بزرگ شده با رؤیاهای مرگ دست و پنجه نرم میکند. سارا که اکنون در لسآنجلس ساکن شده است، با مکانیکی به نام اش کورون (وینسنت پرز) آشنا میشود که به همراه پسر هشت سالهاش به دست جودا ارل (ریچارد بروکس)، سلطان مواد مخدر، به قتل رسیدهاند. کلاغ که حالا حیاتی دوباره یافته است، در جستجوی انتقام مرگ ناعادلانهی خود میرود و با کمک سارا، جنگی در سراسر لسآنجلس به پا میکند تا هر طور شده ارل را پایین بکشاند. با این حال، جودا متوجه میشود که قدرت اش (Ash) از همراه کلاغش سرچشمه میگیرد، بنابراین خون پرنده را مینوشد تا این قدرت را برای خود بدزدد. اکنون اش که بار دیگر فانی شده است، باید برای آخرین بار با جودا روبرو شود، به این امید که هم برای خود و هم برای پسرش بتواند در زندگی پس از مرگ آرامشی فراهم کند.
در طول سالها، بسیاری فیلم «کلاغ: شهر فرشتگان» را تحسین کردهاند، یکی به خاطر موسیقی متن نمادینش و دیگری به خاطر طراحی صحنهی منحصربهفردش. از محصول نهایی و جزئیات پشت صحنه پیداست که «کلاغ: شهر فرشتگان» قرار بوده فیلمی بسیار متفاوت باشد. با این حال، دخالت تهیهکنندگان میراماکس منجر به داستانی شد که مانند بقایای مثله شدهی چیزی بهتر به نظر میرسد. با توجه به پایانبندی فیلم اول، اصلا امکان آن وجود نداشت که بتوان دنبالهای بر «کلاغ» ساخت. اما تهیهکنندگان تمام تلاششان را کردند تا همان مخاطبان و طرفداران فیلم اول را پای «شهر فرشتگان» هم بکشانند که اشتباه بزرگی بود چون هیچ عنصری از آن شگفتی و خلاقیت که در فیلم اصلی است، در این فیلم وجود ندارد. معلوم نیست که اگر نسخهی اولیه «کلاغ: شهر فرشتگان» اکران میشد با چه محصول نهایی دیگری مواجه بودیم، اما یک چیز مشخص است و آن اینکه این فیلم با تکرار فرمول فیلم اول و بدون خلاقیت به خرج دادن، راهی کاملا اشتباهی رفته است.
یک ایراد بزرگ دیگر «کلاغ: شهر فرشتگان» این است که تمام ایدهها و داستانهای کمیک را نادیده گرفته است و تنها میخواسته یک بازسازی سطحی و ظاهری از فیلم اول ارائه دهد که با توجه به بودجهی پایین و عدم خلاقیت سازندگانش، موفق به این کار هم نشده است؛ برای مثال، با اینکه فیلم همچنان در شهر اتفاق میافتد، اما یک نور زرد رنگ عجیب روی همهی تصاویر افتاده و تازه شهر کنار اقیانوس است. دربارهی بازیگری و کارگردانی آن هم حرف نزنیم بهتر است. از آن زمان تاکنون میتوانید نسخههای مختلف و فیلمهایی که به دست طرفداران تدوین شده را از «کلاغ: شهر فرشتگان» در اینترنت پیدا کنید. این نسخهها نگاهی اجمالی از آنچه این فیلم میتوانست باشد ارائه میدهند؛ با این وجود، «کلاغ: شهر فرشتگان» در حال حاضر دنبالهای تقریبا ناامیدکننده است که پتانسیل آن را داشت تا چیزی بسیار بهتر باشد که میراث فیلم اول را هم گرامی میدارد.
۳. کلاغ: رستگاری (The Crow: Salvation)
- سال اکران: ۲۰۰۰
- کارگردان: بهارات نالوری
- بازیگران: اریک مـیبییـس، کیرستن دانست، جودی لین اویکیف، فرد وارد
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۴.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۸ از ۱۰۰
وقتی الکس کورویس (اریک مـیبییـس) به اعدام از طریق صندلی الکتریکی محکوم میشود، همه چیز همانطور که به نظر میرسد نیست. کوریس به اشتباه به قتل دوست دخترش لورین (جودی لین اویکیف) محکوم شده؛ بنابراین، او که هنوز خردهحسابهایی با این دنیا دارد، از قبر برمیگردد تا حقیقت را کشف کند و دنبال مردی با زخمی خاص میگردد که به شکل زیگزاگ روی صورتش قرار دارد و به نظر میرسد همهی مدارک کوریس را به سمت او هدایت میکنند. کورویس هم میخواهد این مرد را که در مرکزیت قتل دوستدخترش قرار گرفته به چنگ آورد. پس از ملاقات با خواهر لورین، ارین (کیرستن دانست)، که در ابتدا کوریس را مقصر میدانست، آنها پرده از توطئهای برمیدارند که شامل پلیسهای فاسد از جمله پدر خود ارین میشود.
این دو میفهمند که لورین به معاملات کثیف پدرش پی برده بوده و برای ساکت نگه داشتن او لورین را کشتهاند. در این میان ارین ربوده میشود و دهانش را میبندند و الکس دستهای پشت پردهی ماجرا یعنی کاپیتان جان ال. بوک (جان وارد) را ملاقات میکند. در آخر البته عدالت پیروز میشود. کورویس و ارین، کاپیتان بوک را در صندلی الکتریکی مینشانند و او را به خاطر جنایاتش اعدام میکنند. حالا که کورویس دیگر نام خود را از اتهام قتل لورین پاک کرده، موفق میشود با خیال راحت در زندگی پس از مرگ دوباره با دوستدخترش دیدار کند. یاد آنها در قلب ارین باقی میماند و این زوج عاشق بالاخره روحشان به آرامش میرسد.
این فیلم در آغاز قرار بود با کارگردانی راب زامبی ساخته شود و به عنوان یک فیلم ترسناک آیندهنگرانه توصیف شده بود. با اینکه این محقق نشد و با وجود بودجهی پایین فیلم، «کلاغ: رستگاری» همچنان یک داستان قوی و بازیگران بااستعدادی دارد مثل کریستن دانست (از فیلم «مرد عنکبوتی») و ویلیام آترتون (از فیلم «شکارچیان روح»). علاوه بر این، فیلم قابهای نمادینی را برای طرفداران «کلاغ» به یادگار گذاشته است؛ مثل چهرهی زخمی کورویس و دهان دوختهشدهی ارین که به محبوب شدن بیشتر این فیلم بین طرفداران کمک کرده است. حتی اگر «کلاغ: رستگاری» یک تریلر جنایی ماوراء الطبیعی تمام و کامل نباشد، این فیلم همچنان یک جواهر پنهان است که اگر به آن فرصتی بدهید، شما را دست خالی نمیگذارد.
۲. کلاغ: پلکانی به بهشت (The Crow: Stairway to Heaven)
- سال پخش: ۱۹۹۸ تا ۱۹۹۹
- کارگردان: بریس زیبل
- بازیگران: مارک داکاسیوس، مارک گومز، سابین کارزنتی، کیتی استوارت
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۵۸ از ۱۰۰
برای بازی در نقشی که به شدت به نام بازیگر آن گره خورده است، مارک داکاسیوس جرئت و جسارت زیادی به خرج داد تا جا پای برندون لی بگذارد. اگر فیلمهای دیگر این فهرست را دیده باشید، میدانید که هیچکس آنطور که باید نتوانسته آن وجه افسانهای و رازآلودی که لی به کاراکتر اریک آورد را تکرار کند؛ اما داکاسیوس بیش از همه به اریک فیلم ۱۹۹۴ نزدیک میشود؛ نه از این نظر که از کار برندون لی تقلید میکند؛ بلکه به این دلیل که این نقش را مال خودش کرده است. «کلاغ: پلکانی به بهشت»، تنها سریال تلویزیونی ساخته شده براساس «کلاغ» است که نگاهی نو به داستان فیلم اصلی میاندازد. البته داستان هنوز حول ماجرای عاشقانهی اریک دراون (مارک داکاسیوس) و شلی (سابین کارسنتی) میگذرد و اریک هنوز هم برای انتقام مرگ خود و پیوستن دوباره به شلی تلاش میکند، اما سفر او بسیار پیچیدهتر شده است. اریک باید بین زندگی و مرگ تعادل برقرار کند و پیش از آنکه آمادهی رفتن به سرزمین مردگان شود، هنوز اشتباهات زیادی دارد که آرامش روح خودش و معشوقهاش منوط به جبران کردن آنهاست. این سریال همچنین هانا فاستر (بابی فیلیپس)، اولین کلاغ زن را به تصویر میکشد (البته خارج از کمیکها) که پس از مرگ دخترش، در راه عدالتخواهی قدم میگذارد. «کلاغ: پلکانی به بهشت» به عنوان برداشتی منحصربهفرد در میان سایر اقتباسهایی که تاکنون نام بردیم خودنمایی میکند و منعکسکنندهی فضای تلویزیون دهه نود میلادی است که در آن دوران شاهد سریالها با داستانهای فراطبیعی زیادی بود. سریال «کلاغ» هم در کنار سریالهایی مانند «بافی قاتل خونآشامها» (Buffy the Vampire Slayer)، «شوالیه ابدی» (Forever Knight) و «زینا: شاهزاده جنگجو» (Xena: Warrior Princess) قرار میگیرد.
این سریال اگرچه اقتباسی سنتی از «کلاغ» نیست، اما چیزهای زیادی برای ارائه دارد. «کلاغ: پلکانی به بهشت» جذابیت نوستالژیک خودش را برای طرفداران به ارمغان میآورد؛ مثل کاری که سریال «بتمن» با بازی آدام وست انجام داد. «پلکانی به بهشت» به عنوان یک کپسول زمان نوستالژیک عمل میکند و شخصیتهای دوستداشتنی، داستانهای سورئال و جهان خلاقانهای از اسطورهشناسی «کلاغ» را به تصویر میکشد؛ در واقع، سریال بیشتر از فیلم به وادی ماوراءالطبیعه و عناصر آندنیایی کمیکها وارد میشود و تنها به تکرار دوبارهی داستان «کلاغ» (۱۹۹۴) اکتفا نمیکند.
«کلاغ: پلکانی به بهشت» البته بیشتر یک سریال ابرقهرمانی دهه نودی است تا یک تریلر ترسناک گوتیک؛ مخصوصا که نمیتواند، یا به خاطر محدودیت تلویزیون نخواسته، بر خشونت و تیرگی داستان کمیکها تأکید کند. با این حال، به جای آنکه با حذف این جنبهها، فیلمنامه را خالی بگذارد، بر جنبههای احساسیتر داستان اریک و شلی تمرکز میکند که اتفاقا به یکی از نقاط قوت سریال هم تبدیل شده است. با بازی درخشان مارک داکاسیوس در نقش اریک دراون و همچنین بازیهای قوی از سوی بسیاری از بازیگران مکمل، «کلاغ: پلکانی به بهشت» طرفداران را با کمک جنبههای دیگری از این داستان مجذوب خود میکند. البته این سریال در برخی صحنهها آنقدر مسخره و کلیشهای میشود که شما را به خنده وامیدارد؛ اما از آن کلیشههای دهه نودی که برای بچههای این نسل لذت خاص خودش را دارد. سریال «کلاغ: پلکانی به بهشت» در مقایسه با بیشتر فیلمهای «کلاغ»، تجربهای بسیار متفاوت و درعینحال، به طرز عجیبی بهیادماندنی را ارائه میدهد. حتی یکی از بهترین جنبههای سریال، سکانسهای مبارزهی آن است، که بار دیگر به خاطر حضور داکاسیوس، عالی از آب درآمدهاند.
۱. کلاغ (The Crow)
- سال پخش: ۱۹۹۴
- کارگردان: الکس پرویاس
- بازیگران: برندون لی، راشل دیویس، مایکل وینکات، بای لینگ، دیوید پاتریک کلی
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۷ از ۱۰۰
«کلاغ»، فیلمی که آغازگر همهی این اقتباسها بود و تا همین حالا هم به عنوان یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی از کمیکها شناخته میشود؛ فیلمی که به تعریف یک نسل تازه از سینمای گوتیک انجامید و یکی از بهترین نمونهها برای فیلمهای کلاسیک کالت به حساب میآید و البته فیلمی که ساخت آن با یک تراژدی بزرگ گره خورده است. «کلاغ» داستان عشقی جاودانه و تلاش اریک دراون (برندون لی) برای انتقام را روایت میکند. اریک از گور برمیخیزد تا زندگی کسانی که زندگی او و عشق واقعیاش، شلی وبستر (سوفیا شیناس) را از آنها گرفتند تباه کند. اریک با جنایتکارانی که در این کار دست داشتند مقابله کرده و آنها، به ویژه تاپ دالر، شرور اصلی داستان را میکشد. در پایان فیلم، اریک در یک لحظهی احساسی، دنیای زندگان را بدرود گفته و به شلی در عالم پس از مرگ میپیوندد.
فیلم «کلاغ» استانداردهای اقتباسهای سینمایی از کمیکها را به شدت بالا برد. یک دلیل عمدهاش هم به خاطر استایل بصری متمایز آن بود؛ استایلی که تمام عناصر مختلف فیلم دست به دست هم دادند تا محقق شود؛ از موسیقی آن گرفته، تا طراحی صحنه و لباس و گریم. برای همین جای تعجب ندارد وقتی میبینیم که از روزی که «کلاغ» به روی پردهها آمد، عشاق فرهنگ گوتیک به سرعت آن را پذیرفتند و امروزه این فیلم به یکی از نمادینترین فیلمهای گوتیک تبدیل شده است. خیلی چیزها در زمان درست و در جای درست کنار هم قرار گرفتند تا فیلم «کلاغ» آن چیزی شود که باید و برای همین است که از آن زمان تاکنون هیچ فیلم دیگری نتوانسته به ماهیت فیلم اصلی نزدیک شود. البته میتوان گفت در وهلهی اول خیلی چیزها به مسیر اشتباهی رفتند؛ اساسا، «کلاغ» فیلمی است که با تراژدیهای واقعی پیرامون فیلم و کمیکها شناخته میشود. جیمز اوبار داستان «کلاغ» را در نتیجهی از دست دادن یکی از نزدیکان خودش نوشته است. تراژدی فجیع دیگر اما اشتباه بزرگی بود که منجر به مرگ برندون لی سر صحنهی فیلمبرداری «کلاغ» شد، ماجرایی که از لی شهیدی برای هنر ساخت و فیلم را از یک فیلم خوب معمولی، به یک فیلم فراموشنشدنی تبدیل کرد. علاوه بر این، «کلاغ» از نظر روایی هم به شدت با هر مخاطبی ارتباط برقرار میکند؛ حتی با وجود داستان سورئال خود، «کلاغ» همچنان دربارهی موضوعاتی جهانشمول مثل عشق، فقدان، مرگ، مقاومت و انتقام حرف میزند. همانطور که خود اریک میگوید: «نمیشود که تا ابد باران ببارد.» جملهای که بیانگر ماهیت گذرای زندگی و زمان است و به قولی ماه همیشه پشت ابر نمیماند. زندگی زیباست و با اینکه پایدار نیست، اما این لحظههای رنگینکمانی در خاطرات ما و میراثی که عزیزانمان از خود به یادگار میگذارند ابدی میشوند.
منبع: CBR