سریال ابرقهرمانی «پسران» را تماشا کنید تا بفهمید این روزها در آمریکا چه میگذرد
بیان این ادعا که برای درک کشوری به بزرگی و پیچیدگی آمریکا بهتر است یک سریال ابرقهرمانی تماشا کنید، شاید کملطفی در حق آمریکا یا لطف زیاد به سریال به نظر برسد. ولی سریال «پسران» (The Boys) یک مجموعه ابرقهرمانی معمولی نیست. این سریال در لفافهی هجو آثار ابرقهرمانی که این روزها فرهنگ عامه را تسخیر کردهاند، بینشی عمیق نسبت به وضعیت آمریکا و بسیاری از سیاستهای داخلی و خارجی آن ارائه میکند که بین بسیاری از آثار دیگر، حتی آثار واقعگرایانه، کمسابقه است.
اگر اخبار مربوط به آمریکا را دنبال کنید، احتمالاً از جنگ فرهنگیای که آنجا بین راستگرایان و چپگرایان جریان دارد آگاهید، جنگ فرهنگیای که از زمان ریاستجمهوری ترامپ به اوج خود رسید و آنقدر تنشهای مختلف آفرید که باعث شد بسیاری از افراد زمزمهی نزدیک بودن جنگ داخلی دیگری را در آمریکا سر دهند.
دلیل به وجود آمدن این تنش، پدیدار شدن یک ذهنیت جدید بین مردم آمریکا است که دههها بود در حلقههای آکادمیک و روشنفکرانه – یا از زبان دشمنان آمریکا – بیان میشد و بالاخره طی دههی گذشته به گفتمان جریان اصلی داخل خود آمریکا راه پیدا کرده است. آن ذهنیت هم این است که ما آمریکاییها آنقدرها هم که فکر میکنیم خوب نیستیم. ما در کار کشورهای دیگر دخالت کردهایم. ما برای مبارزه و دشمنانمان از گروهها و سازمانهایی حمایت کردیم که یا پلید بودند یا بعداً به دشمن خودمان تبدیل شدند. ما نسبت به اقلیتهای نژادی و جنسی داخل مرزهای کشور خودمان ظلم کردیم. ما چطور میتوانیم نقش پلیس دنیا را ایفا کنیم، در حالیکه کارنامهی خودمان اینقدر سیاه است؟ طبیعتاً آن طرف بحث هم کسانی قرار دارند که اعتقاد دارند ما آمریکاییها خیلی هم خوبیم و این آمریکاستیزیای که راه افتاده، توطئهی دشمنان است.
سریال د بویز با رویکردی آگاهانه به این جنگ فرهنگی نوشته شده است. با اینکه دستاندرکاران سریال خودشان هم مثل بسیاری از کسانی این روزها در عرصهی رسانه و سرگرمی در آمریکا کار میکنند در جبههی چپگرایان قرار دارند، ولی بهطور غیرمنتظرهای نسبت به تمام جنبههای مصنوعی و ریاکارانهی جنبش خودشان آگاهاند و آن را بیرحمانه هجو میکنند. بهعنوان مثال، یکی از بزرگترین هدفهای هجو و نقد سریال سلبریتیهایی هستند که در زندگی شخصی خودشان از لحاظ اخلاقی ورشکسته هستند، ولی دائماً در رسانهها و شبکههای اجتماعی سعی دارند خود را دغدغهمند و آگاه نشان دهند و تلاششان بسیار ناشیانه جلوه میکند. سث روگن (Seth Rogen)، یکی از تهیهکنندگان اجرایی سریال که در ساخته شدن آن نقش داشته، در دنیای واقعی دقیقاً مصداق سلبریتیای است که این سریال بیرحمانه نقد میکند. برای من جای سوال دارد که آیا خودش نسبت به این موضوع آگاه است؟!
عاملی که باعث شده د بویز در مقایسه با آثار مشابه در هجو وضعیت فعلی آمریکا موفق عمل کند این است که سازندگان آن درک عمیقی نسبت به ساز و کار قدرت دارند و کارشان نه صرفاً ارجاع به اتفاقات تاریخی، بلکه تجزیهوتحلیل آنها در بستر سریال است؛ آنها نسبت به این موضوع آگاهاند که در به وجود آمدن وضعیت فعلی آمریکا هم ایگو و روانشناسی فردیتهای قدرتمند دخیل بوده، هم رسانهها و ابرشرکتهایی که فردیت اشخاص در آنها حل شده است.
بهعنوان مثال، شرور اصلی سریال، هوملندر (Homelander) مصداق خوبی از این دوگانگی است. هوملندر فردی بسیار بیمار و بیرحم است و پلیدی او تا حد زیادی روابط بین شخصیتهای داستان را کنترل میکند. ولی او بهطرز عجیبی بردهی رسانهها و وات (Vought)، ابرشرکتی است که برای آن کار میکند.
یکی از درونمایههای اصلی سه فصل اول سریال، رابطهی هوملندر با رسانهها و وات است. در ابتدا هوملندر غلام حلقهبهگوش این دو نهاد قدرتمند است. درست است که او در پشتصحنه، وقتی که هیچ دوربینی او را نشان نمیدهد، کثافتکاریهای خودش را انجام میدهد، ولی او فکر میکند کل راحتی، آزادی و محبوبیتی که در اختیار دارد، در گروی نمایشی است که برای رسانهها اجرا میکند، نمایشی که برای وات سود به ارمغان میآورد.
در جریان فصل دوم سریال او با استورمفرانت (Stormfront) آشنا میشود، ابرقهرمانی که ظاهراً بینشی عمیقتر به ساز و کار رسانه دارد. برخلاف هوملندر، که به اجرای نمایشهای مصنوعی و کسلکننده برای رسانهها راضی است، استورمفرانت میداند که این کلکها دیگر برای مردم قدیمی شده است. مردم میدانند که این کارزارهای تبلیغاتی که در آن همهچیز پاک و منزه و بینقص به نظر میرسد مصنوعی است، چون مردم به درجهای از خودآگاهی رسیدهاند که سی چهل سال پیش از آن بیبهره بودند.
برای همین استورمفرانت به حربههای تبلیغاتیای روی میآورد که نسل جدید با آنها حال میکند: استفاده از میمها، انتقاد از ریاکاری بقیه، ارائهی تصویری باصفا و خاکی از خود و ایجاد این تصور که «آره، منم یکی از شماها هستم».
در ابتدا هوملندر از دست استورمفرانت عصبانی میشود، چون فکر میکند که میخواهد محبوبیت او را غصب کند. ولی استورمفرانت با ابراز علاقه به او دلش را میبرد و ذهنیت خود را به هوملندر هم منتقل میکند. استورمفرانت در دیالوگی بهیادماندنی به هوملندر میگوید:
شما ۲۷۳ میلیون دلار روی اون کمپین تبلیغاتی مزخرف «نجات آمریکا» خرج کردید، ولی من با پنجتا یارو که دارن روی لپتاپ میم میسازن تو رو روی یه انگشت میچرخونم. من عملاً با کارت هدیهی آربیز (Arby’s) بهشون دستمزد میدم. تو دیگه نمیتونی کل کشور رو عاشق خودت نگه داری. هیچکس نمیتونه. پس برای چی داری تلاش میکنی؟ تو به پنجاه میلیون آدمی که عاشقت باشن نیاز نداری. فقط به پنج میلیون آدم نیاز داری که حسابی عصبانی باشن. احساسات خریدار دارن. خشم خریدار داره. تو طرفدار داری. من سرباز دارم.
در ادامه معلوم میشود که استورمفرانت در گذشته یکی از اعضای عالیرتبهی حزب نازی آلمان بوده است و صرفاً بهخاطر ابرقهرمان بودنش توانسته با وجود سن زیادش جوان بماند. استورمفرانت همچنان به عقاید نازیسم پایبند است و در واقع دلیل علاقهاش به هوملندر هم این است که او را تجلی بینقصی از ایدهآل «نژاد برتر» میبیند.
برملا شدن این نکتهی داستانی مثالی از هجویهی عمیق از زمان حال است. استورمفرانت شخصیتی است که از راه رسانه و با استفاده از روشهای مدرن چون میمها، حرفهایی میزند که برای بسیاری از مردم آمریکا خوشایند است. این حرفها الهامگرفته از مواضع راستگرایان واقعی آمریکا (و بهخصوص آلترایتها (Alt-Right)) است که نقش مهمی در رسیدن ترامپ به ریاست جمهوری داشتند. درست است که استورمفرانت مستقیماً از نژادپرستی طرفداری نمیکند، ولی عملاً اگر در دل ایما و اشارهی حرفهایش بروید (مثلاً در انقراض قرار داشتن نژاد سفید)، برداشتی جز نژادپرستی و خودبرتربینی نژاد سفید نخواهید داشت.
بهعبارت دیگر، استورمفرانت موفق شد با بهروزرسانی روشهای پروپاگاندا و استدلال کردن، تمام مواضع حزب نازیسم را در آمریکا جا بیندازد و وارد جریان اصلی بکند، بدون اینکه هیچ اشارهی مستقیمی به نازیسم داشته باشد. همانطور که خودش میگوید: «مردم با حرفهایی که من میزنن موافقم. فقط از لفظ «نازی» خوششون نمیاد.»
خط روایی مربوط به استورمفرانت در فصل دوم بهنوعی هجویهای از تمام حربههایی بود که راستگرایان آمریکایی برای جا انداختن نظریات جنجالیشان در گفتمان جریان اصلی استفاده کردند. یکی از این روشها استفاده از میم بود. پیروان آلترایت از راه ساختن میمهای نژادپرستانه، زنستیزانه و یهودستیزانه و توزیع کردنشان در فورچن (۴chan) – که در سریال هم اسماً مورد اشاره قرار میگیرد – نقش موثری در جا انداختن این ایدهها بین نسل جدید داشتند. چون نهتنها بسیاری از این میمها ذکاوتمندانه بودند، بلکه اگر کسی بهشان اعتراض میکرد، به بیجنبه بودن و نازکنارنجی بودن متهم میشد.
غیر از این با توجه به اینکه جو فرهنگی آمریکا طوری نبود که کسی بتواند مستقیماً از نژادپرستی و زنستیزی طرفداری کند، بسیاری از ایدههای اینچنینی پشت استدلالهای تدافعی (و نه تهاجمی) مخفی شدند. یعنی بهجای اینکه گفته شود ما سفیدها نژاد برتریم و حق داریم به نژادهای سطحپایینتر احاطه داشته باشیم، این استدلال مطرح شد که آمار زاد و ولد سفیدپوستان رو به کاهش است و اگر این وضعیت پیش برود، تا چند دههی دیگر سفیدها در کشورهای خودشان به اقلیت تبدیل میشوند. به جای اینکه بگویند مردها از زنها برترند و باید روی آنها احاطه داشته باشند و بدن و رفتار جنسی آنها را کنترل کنند، این استدلال مطرح شد که آزادی جنسی باعث شده بسیاری از مردها ناخواسته تنها و بدون زوج شوند، چون زنان عمدتاً جذب ۲۰ درصد مردان سطحبالای جامعه میشوند و سر ۸۰ درصد دیگر بیکلاه میماند.
هوملندر خودش زیاد اهل این عقاید سیاسی افراطی نیست. حتی وقتی یک بار استورمفرانت در حال بیان نظریات نژادپرستانهاش به پسرش رایان (Ryan) است، قیافهاش توی هم میرود؛ انگار که دارد به این فکر میکند که من از این زن خوشم میآید، ولی مثل اینکه مزخرفاتش را زیاد جدی میگیرد. از این نظر هوملندر نمایندهی چهرهی دیگری از راستگرایی در آمریکا است. او نمایندهی آمریکاییهاست که لزوماً درگیری خاصی با تاریخ و ایدئولوژی و استدلال ریختن ندارند، بلکه صرفاً میخواهند قدرتمندترین زورگوی داخل اتاق باشند.
کاملاً مشخص است که هوملندر قرار است نمایندهی ترامپ باشد. او از هوش و ذکاوت برای شناختن آدمهای اطرافش برخوردار است و بلد است چطور آنها را از راه تهدید و تطمیع به خود وفادار نگه دارد و کنترل کند، ولی از ایدئولوژی خاصی پیروی نمیکند و حرفهایش عمق فکری خاصی ندارند. تا موقعیکه او در قدرت باشد و احساس کند از دیگران عشق و احترام کافی دریافت میکند، همین برایش کافی است. ایدئولوژی هوملندر از خودپرستی فراتر نمیرود.
از بعضی لحاظ هوملندر در مقایسه با استورمفرانت فرد بهتری است. او هم نژادپرست و زنستیز و اقلیتستیز است، ولی هیچکدام از تعصبات او ریشهی عمیق و ایدئولوژیک ندارند. برخلاف استورمفرانت که با کسی مثل ایترین (A-Train) صرفاً بهخاطر سیاهپوست بودنش با انزجار برخورد میکند، هوملندر زیاد درگیر جنسیت و نژاد بقیه نیست و شاید فقط در صورتیکه از یک نفر شخصاً بدش بیاید، از نژاد و جنسیتش در قالبی توهینی لحظهای علیه او استفاده کند. ولی همین عمق فکری نداشتن او را در برابر نیرنگ شخصی مثل استورمفرانت بسیار آسیبپذیر میکند.
اگر بخواهیم با دیدی نمادگرایانه به رابطهی بین استورمفرانت و هوملندر نگاه کنیم، هوملندر بهنوعی نمایندهی تودهی مردم آمریکاست؛ مردمی که برای قدرت و غرور ملی ارزش قائلاند و قدرت و غرور فردی را نمایندهای از آن میبینند، ولی ذهنیتی ایدئولوژیزده ندارند و صرفاً میخواهند با خودشان حال کنند. استورمفرانت نمایندهی گروهی از روشنفکران و نظریهپردازان (مثل دستاندرکاران برایتبارت (Breitbart)) است که سعی دارند از روحیهی قدرتسالارانه، مردسالارانه و خودمحور مردم آمریکا در راستای منافع ایدئولوژیک خود استفاده کنند و با برانگیختن خشم مردمی که در حالت عادی خشونت زبانیشان هیچگاه قرار نبود به خشونت فیزیکی تبدیل شود، از آنها سرباز بسازند. همهچیز هم در ابتدا با شوخی و میم شروع میشود.
در انتهای فصل دوم استورمفرانت شکست میخورد و هویتش بهعنوان یک نازی واقعی فاش میشود، ولی اثری که روی هوملندر گذاشته بود روی او باقی میماند. او بهخاطر بودن با استورمفرانت میفهمد که لازم نیست تا این حد بندهی نظر مردم و تیترهای رسانهای باشد. در ابتدای فصل سوم وات او را مجبور میکند دائماً در رسانهها حاضر شود و بابت ارتباط نزدیکش با استورمفرانت نازی عذرخواهی کند. هربار که او یکی از این عذرخواهیها را انجام میدهد، میتوانید از روی صورتش تشخیص دهید که انگار بخشی از روحش در حال کنده شدن از وجودش است. او بابت هیچ چیز متاسف نیست، ولی مجبور است در این سیرک رسانهای شرکت کند، تا اینکه طاقتش طاق میشود و در صحنهای درخشان از کوره در میرود و جلوی روی دوربین زنده چهرهی واقعی خود را برملا میکند: او میگوید بابت هیچ چیز متاسف نیست، در نظرش از همه بهتر و قویتر است، او دیگر از کنترل شدن از جانب رسانهها و وات خسته شده است و قهرمان واقعی خود اوست، نه مردم (اشاره به شعار تبلیغاتیاش: قهرمان واقعی شما هستید.)
این قوس شخصیتیای است که هوملندر در سه فصل اول سریال طی میکند:
فصل اول – کاملاً بندهی رسانهها و ابرشرکتها
فصل دوم – همچنان بندهی رسانهها و ابرشرکتها، ولی بهعنوان یک یاغی تحتکنترل
فصل سوم – رهاشده از بند رسانهها و ابرشرکتها
هوملندری که از بند رسانهها و ابرشرکتها رها شده و میتواند خودش باشد، بسی ترسناک است. در انتهای فصل سوم او یکی از لیبرالها را که بهشکلی توهینآمیز به سمت پسرش چیزی پرتاب میکند، در ملاءعام و جلوی طرفدارانش با لیزر میکشد. این کاری بود که در فصل اول سریال انجامش از جانب هوملندر غیرقابلتصور بود، ولی حالا او بهقدری احساس استقلال میکند که جرئت انجام چنین کاری را جلوی مردم پیدا کرده است. طرفدارانش چند لحظه با شوک محض به این صحنه نگاه میکنند، اما بعد شروع به هورا کشیدن برای هوملندر میکنند. هوملندر هم با تردید شروع به لبخند زدن میکند. این لحظهای بسیار ارزشمند برای اوست: او بالاخره پذیرفته شده، ولی نه با نمایش بازی کردن، بلکه با نشان دادن خود واقعیاش.
همچنین این صحنه از سریال بازتابی از یکی از نقلقولهای عجیب ترامپ است. او در یکی از کارزارهای انتخاباتیاش در سال ۲۰۱۶ گفت: «من میتونم وسط خیابان پنجم (Fifth Avenue) وایستم و به یکی شلیک کنم، بدون اینکه هیچکدوم از رایدهندههام رو از دست بدم، باشه؟» احتمالاً منظور ترامپ از این نقلقول تحسین از طرفدارانش بهخاطر وفاداریشان بود، ولی در سریال چهرهای از این طرفداری را میبینیم، و این وفاداری بسیار خطرناک و دیوانهوار جلوه میکند.
غیر از هوملندر، بسیاری از شخصیتهای دیگر سریال و قوس شخصیتیشان نیز بهنوعی با حوادث واقعی در تاریخ معاصر آمریکا گره خورده است.
مثلاً شخصیت ایترین نمایندهی سلبریتیهای سیاهپوست موفقی است که بهنوعی ریشههای واقعی خود را فراموش کردهاند. او در طول سریال، با از دست دادن قدرت خود، دوباره این ریشهها را به یاد میآورد، ولی آنقدر نوچگی بالاسریهایش را کرده که دیگر هویت جنگندگی برایش باقی نمانده. به قول خودش: «من مایکل جوردنم. مالکوم اکس نیستم.» هر تلاشی که برای بهتر شدن شرایط میکند، فقط به بدتر شدن شرایط منجر میشود.
مثلاً در فصل سوم خط داستانیای وجود دارد که در آن ایترین پی میبرد که یکی از ابرقهرمانهای درجهچندم وات به نام شاهین آبی (Blue Hawk) در محلهی سیاهپوستنشینی که برادرش در آن زندگی میکند سیاهپوستها را بدون دلیل موجه میکشد. این خط داستانی مشخصاً مربوط به جنبشهایی چون بلک لایوز مترز (Black Lives Matter) و شکایت آنها از خشونت شدید پلیس علیه افراد سیاهپوست است.
ایترین با پی بردن به این موضوع از نفوذ خود در وات استفاده میکند و شاهین آبی را مجبور میکند تا به محلهاش بیاید و شخصاً از مردم سیاهپوست عذرخواهی کند. شاهین آبی هم با اکراه قبول میکند، در محل حاضر میشود و در یک عذرخواهی افتضاح و مصنوعی (که در آن از استدلال کذایی «من دوستهای سیاهپوست دارم» استفاده میکند) سیاهپوستان را هرچه بیشتر عصبانی میکند. وقتی مردم سیاهپوست او را بابت خشونتش به چالش میکشند او در ابتدا میگوید: «از لحاظ آماری محلههای سیاهپوستنشین آمار جرم و جنایت بالاتری دارن.» و وقتی میبیند که این حرفها فقط دارد مردم را خشمگینتر میکند، چهرهی واقعی خود را نشان میدهد و با خشونت و انزجار شروع به کتک زدن حضار میکند و حتی باعث فلج شدن پای برادر ایترین هم میشود.
این صحنه مثال خوبی از ریشهی مشکلات مربوط به خشونت پلیس علیه سیاهپوستان را نشان میدهد. شخصی مثل شاهین آبی در حدی نژادپرست نیست که آن را در همهی موقعیتها نشان دهد. مثلاً او به این واقف است که ایترین در مقایسه با او مقام بالاتری دارد و احترام مناسب را به او نشان میدهد. او کاملاً نسبت به سلسلهمراتب قدرت آگاه است و نژادپرستی درونی خود را فقط به سیاهپوستانی نشان میدهد که هدف آسانی باشند. همچنین از این صحنه متوجه میشویم افرادی چون شاهین آبی از عدم کنترل روی خشم رنج میبرند و بدونشک ترکیب نژادپرستی و خشم انفجاری باعث شده که به سیاهپوستها آزار برساند. این صحنه بهخوبی نشان میدهد که چرا معضل بین پلیسها و سیاهپوستان اینقدر لاینحل به نظر میرسد: از یک طرف بسیاری از نیروهای پلیس از اعماق وجود نفرت و انزجاری غیرقابلرفع نسبت به سیاهپوستها احساس میکنند که در شرایط پرتنش خودش را به شدیدترین شکل ممکن نشان میدهد، ولی در شرایط عادی قادر به مخفی کردنش هستند؛ از طرف دیگر هم سیاهپوستها به هیچ وجه حاضر نیستند عذرخواهیها و بهانهجوییّهای الکی ماموران پلیس را بپذیرند و با تاکید هرچه بیشتر روی این بیعدالتی این خشم را هرچه بیشتر علیه خود برمیانگیزند. تازه در یکی دیگر از اپیزودهای سریال به قضیهای اشاره میشود که هرچه بیشتر غیرمنصفانه بودن این رفتار را نشان میدهد و آن هم این است که در دههی هشتاد، سازمان CIA برای تامین پول برای تجهیز کردن و حمایت از مبارزان راستگرای نیکاراگوئهای مواد مخدر را بین محلههای فقیرنشین پخش کرد و تاکید کرد که این مواد مخدر از محلههایی که سفیدپوستها ساکن آن هستند دور بماند. بهعبارتی CIA عمداً کاری کرد که محلههای سیاهپوستنشین هرچه بیشتر در فقر و اعتیاد و جنایت فرو بروند، صرفاً برای اینکه اجازه ندهد یک کشور کوچک در آمریکای مرکزی دولت سوسیالیستی داشته باشد. با چنین دیدگاه تحقیرآمیزی که دولت به شهروندان غیرسفیدش دارد، حتی اگر محلههای سیاهپوستنشین در جنایت غرق شده باشند، آیا این واقعاً تقصیر خودشان است؟
تعداد مثالها از اتفاقات داخل سریال که نمایندهای از اتفاقات دنیای واقعی هستند زیاد است:
- پرداختن به جنبش #MeToo از راه خردهپیرنگ آزار جنسی رساندن دیپ (The Deep) به استارلایت (Starlight)
- هجو ساینتولوژی از راه خردهپیرنگ پیوستن دیپ به کلیسای مجامع (Church of the Collective)
- هجو تلاشهای رسانهای و شرکتی برای کنترل کردن سلبریتیها از راه بیآبرو کردن و رستگار کردن آنها از راه خردهپیرنگ قوس رستگاری دیپ (که بسیار بامزه هم است)
- پرداختن به مهمانیهای آنچنانی و مخفیانهی هالیوودی در اپیزود هیروگسم (Herogasm)
- هجو دغدغهمندی اجتماعی مصنوعی ابرشرکتها و سلبریتیها از طریق شخصیت اشلی، سیاستهای وات برای لزبین جلوه دادن ملکه میو (Queen Maeve) (در حالیکه او دوجنسگراست)، مخالفت وات با دغدغهمندی ایترین سر سیاهپوست بودنش و تمایل او به بازگشت به ریشههای آفریقاییاش (هرچند که دغدغهمندی خود ایترین هم مسخره است)
- پرداختن به رابطهی مخفیانهی کنگرهی آمریکا و ابرشرکتها و ساختن اپوزیسیونهای کنترلشده از راه زد و بندهای پشتپرده بین استن ادگار (Stan Edgar)، مدیرعامل وات و ویکتوریا نیومن (Victoria Neuman)، یک ابرقهرمان با هویت مخفی که در دولت آمریکا کار میکند و مثلاً کارش مبارزه با ابرقهرمانان یاغی است، ولی در عمل فقط ابرقهرمانان درجهچندم را که هیچ تاثیری روی هیچ چیز ندارند مواخذه میکند.
- پرداختن به رابطهی آمریکا با تروریستها و نیاز این کشور به دشمنتراشی برای خود. در فصل اول ما متوجه میشویم که یک سری تروریست سوریهای به کامپاوند وی (Compound V)، مادهای که از انسانهای معمولی ابرقهرمان میسازد، دست پیدا کردهاند و این موضوع نگرانی زیادی ایجاد کرده است، چون حال آمریکا باید با یک سری ابرشرور تروریست دستوپنجه نرم کند. در پایان فصل اول متوجه میشویم خود شرکت وات عمداً این ماده را در اختیار تروریستها قرار داده تا حضور ابرقهرمانهای خودش را هرچه بیشتر ضروری نشان دهد. این خردهپیرنگ اشارهای هوشمندانه به تلاشهای آمریکا برای تجهیزسازی دشمنان خود در سرتاسر دنیا است تا از طریق ایجاد ترس و ارعاب نسبت به «دشمنان» خود، بودجهی نظامی فوقالعاده زیادش را توجیه کند.
بهطور کلی چنین مثالهایی زیاد هستند و اگر سریال را تماشا کرده باشید، احتمالاً بسیاری از اشارات ریز و درشت آن به تاریخ معاصر آمریکا را متوجه خواهید شد. از این نظر سریال ادامهدهندهی راه کمیک واچمن (Watchmen) است، کمیکی در سبک تاریخ موازی که از راه دخیل کردن ابرقهرمانها در جنگ سرد بین آمریکا و شوروی دیدگاهی جدید دربارهی این واقعهی تاریخی بزرگ و سیاستهایی که پشت آن دخیل بود فراهم کرد.
البته شاید بعضی افراد استدلال کنند که سریال بیشازحد با آنچه در لحظهی حال در حال وقوع است درگیر است و این مسئله باعث میشود تاریخ انقضای آن زود به پایان برسد. برای شخص من که سریال را موقع انتشار تماشا میکنم، این مسئله اصلاً نقطهضعف نیست و اتفاقاً طنز و هجو آن را هرچه بیشتر قوی جلوه میدهد، ولی حقیقتاً برایم سوال است که تا ده سال دیگر که بسیاری از ارجاعات آن مبهم جلوه خواهند کرد، آیا این ویژگی سریال آن را از مد افتاده جلوه میدهد یا نه.
فارغ از اینکه در آینده قرار است سریال چگونه دیده شود، تجربهی تماشای آن برای کسانی که در حال حاضر آن را تماشا میکنند بینظیر است. شاید در دنیا آمریکا تنها کشوری باشد که بتوان با استفاده از ابرقهرمانها نسبت به آن بینش سیاسی و اجتماعی عمیق فراهم کرد. شاید دلیلش این باشد که ابرقهرمانها سمبل بینقصی از تصویری باشند که آمریکا از خود دارد: یک کشور فوقالعاده قدرتمند که خود را ناجی دنیا میبیند و بهخاطر همین در بسیاری از زمینهها برای خودش استثنا قائل است و خود را تافتهی جدابافته میبیند (این طرز فکر حتی در قالب عبارت American Exceptionalism ایدئولوژیسازی هم شده است). برای همین ایدهی موجود فوقالعاده قدرتمندی که کارش نجات دادن دیگران است، با روحیهی آمریکایی همسو است. ولی هر از گاهی آثاری مثل واچمن و د بویز منتشر میشوند که این تصورات را به بیرحمانهترین شکل مورد انتقاد و بازبینی قرار میدهند؛ و نتیجهی حاصلشده هم همیشه دیدنی از آب درمیآید.
شناسنامهی سریال «بر و بچهها»
خالق: اریک کریپکی
بازیگران: کارل اوربن، آنتونی استار، جک کویید، ارین موریارتی و…
خلاصه داستان: گروهی از یاغیان در صدد مبارزه با ابرقهرمانهای فاسدی برمیآیند که در حال سوءاستفاده از ابرقدرتهایشان هستند.
امتیاز کاربران IMDb به سریال: ۸.۷ از ۱۰
امتیاز متاکریتیک: فصل اول: ۷۴/۱۰۰ / فصل دوم: ۸۰/۱۰۰ / فصل سوم: ۷۷/۱۰۰
این تنها سریال ابر قهرمانی بود که کامل دیدم و ازش لذت بردم! من هیچ فیلمی از مارول و دی سی ندیدم. البته جز سه گانه نولان، جوکر و آخرین بتمن. ولی این سریالو دوست داشتم!
سریال خیلی به وضعیت آمریکا نقد داره ( که البته ایدئولوژی و به نفع آمریکاست، تو فصل آخر متوجه میشید!)
سریال شخصیتهای بسیار خوبی داره مخصوصا هوملندر و بوچر. تمام شخصیتها بسیار خوب پرداخت شدن و دوستداشتنی هستن.
سریال به طرز عجیبی تو بعضی قسمتها پست مدرنِ که از یک مجموعه ابر قهرمانی بعیده.
سکانسهایی تو سریال هست که واقعا از دیدنش لذت خواهید برد و تو گرفتن خنده از مخاطبش هیچ ضعفی نداره.
نقد سریال نه فقط به آمریکا، بلکه جهانشموله . هر کشوری که نظام سرمایه داری و قدرت توش حکمفرماست این سریال میتونه به عنوان منتقد عمل کنه.
بازیگر هوملندر و منشیشو خیلی دوست دارم.
دیدن این سریال رو به همه (+۱۸) پیشنهاد میکنم چون سرگرمکننده و آموزندست!
ممنون از مقاله خوبتون و معرفی این سریال ضد قهرمانی!!!
به نظرم با سانسور باید دیدش چون خیلی صحنه داره.
اصلا بگیم جنگ داخلی بشه
مثل اینکه چپ های هالیوودی زیادی توی فیلم هاشون غرق شدن
کاپیتان مارول و بلک ویدو و جنیفر لوپز و هری استالیز و بیلی ایلیش میخان با پسران غرور و نیروهای راست افراطی توی آمریکا بجنگن؟
اون جنگ داخلی بین ۲ گروه مرد واقعی بود که ۳ سال طول کشید
اگه جنگ داخلی دیگه بین راست و چپ توی امریکا بشه نهایتا ۳ روز طول بکشه
دیدگاه جالبی بود ،ولی این فیلم صحنه های مستهجن هم داشت که حال و روز این روزهای آمریکاست.
آره همه ی کشور ها بد ان فقط ما خوبیم کشورمون خیلی بهتر از آمریکاست .
زکی
کجای این مقاله نوشته همه بد هستند و ما خوبیم ؟ چرا جلوی حقیقت به این شکل موضع گیری میکنید ؟ من دلیلش رو به شما میگم بخاطر قدرت رسانه ست که برداشت شما از این مقاله این هست که همه بد هستند و ما خوبیم!!! دقیقاً کاری که رسانه با هوم لندر کرد و جوری بازیش داد که نفهمه راست کدومه دروغ کدام ؟ حقیقت تلخ است…
همه بدن…
ما هم بدیم…
مقاله کاملی و ریزبینانه ای بود. اثر جسورانه ومتفاوتی بود سریال که حرفای زیادی واسه گفتن داره به بهترین شکل مقابله کرد با مارول و دیسی و این سیاستperfectنشون دادن امریکارو خوب به چالش کشیدن