۵ کتاب برتر رئالیستهای مشهور دنیای ادبیات که باید بخوانید
دو سده پیش اهل کتاب و مطالعه که از نویسندگان رمانتیست، احساساتگرایی افراطی و توصیفهای اغراق شده در آثارشان خسته و دلزده شده بودند کمکم نوشتههای نویسندگان کمتر شناخته شدهای را خواندند که جهان را از منظری متفاوت نشان میدادند. قصههای آنها – کتابهای بهترین رئالیستهای تاریخ – تاثیر گرفته از جامعهای بود که شخصیتهاشان را از آن گرفته بودند و تصویری واقعی از زندگی روزمرهی مردم و پیچیدگیها را ارائه میکردند. قهرمانان داستانهای آنها از طبقهی متوسط و فرودست جامعه بودند چون باور داشتند قصه باید مثل زندگی روایت شود.
نویسندگانی که رمانهاشان اندکاندک با اقبال مخاطبان مواجه شد سعی کردند اتفاقات و رویدادها را بیاغراق و توصیفات رمانتیک چنانکه هستند بیان کنند و به تصویر بکشند. این گروه که در مقابل بزرگان ادبیات رمانتیسم قدعلم کرده و کنارشان زدند، رئالیستها، نامیده شدند. بالزاک، سردمدار این گونهی ادبی، معتقد بود همهی ترکیباتی که در ادبیات رمانتیک استفاده شده کهنه و منسوخاند. به این دلیل نویسنده باید مورخ عادات و اخلاق مردم و جامعهاش باشد. در ادامه، کتابهای بهترین رئالیستهای جهان که تاریخ ادبیات را دگرگون کردند، معرفی میشوند.
قواعد مهم رئالیسم
پیش از آنکه کتابهای بهترین رئالیستهای جهان را معرفی کنیم، قواعد قصهی رئال (واقعگرا) را مرور میکنیم:
- ارائهی تصویری نزدیک، قابل درک و پر از جزئیات از واقعیت.
- واقعی، پیچیده و هدفدار بودن شخصیتها
- اهمیت بیشتر شخصیتها در مقایسه با پیرنگ
۱- باباگوریو
ویکتورهوگو یکی از نامدارترین نویسندگان جهان دربارهی بالزاک گفت: «موسیو بالزاک بزرگترین بزرگان و والاترین بود و تا ابد درخشانترین ستاره در میان ستارگان خواهد بود.» او اما با وجود اینکه نامعقول، بینزاکت، مغرور و پرمدعا به نظر میرسید و بیش از اندازه مایهی تمسخر این و آن قرار میگرفت، توانسته بود نظر مخاطبان را جلب کند. مردم به همدیگر میسپردند که گول حرفهایش را نخورند و با او معامله نکنند اما نمیتوانستند انکار کنند او با نوشتههایش خوانندگان را جادو میکند.
بالزاک کودکی دشواری داشت و تقریبا همیشه تنها بود که دلیلاش فقر نبود. دانشآموز خوب و موفقی نبود. تنها چیزی که در مدرسه دلگرماش میکرد کتاب خواندن بود. حافظهی خیلی خوب و دقیقی داشت. بعد از پایان تحصیل وقتاش را در دفاتر وکالت گذراند اما جاناش به لب رسید و میخواست نویسنده شود، تصمیمی که تا آن روز مخفی نگه داشته بود. نوشتن را شروع کرد و به یکی از نامیترین نویسندگان دوران تبدیل شد و «باباگوریو» یکی از مشهورترین آثارش را در سی و پنج سالگی نوشت.
این رمان را میتوان گونهای از «شاهلیر» دانست که در طبقهی فرودست اتفاق میافتد. این اثر تراژیک قصهی زندگی جوان روستایی سادهدلی را روایت کرده که به پاریس رسیده و در پانسیونی اتراق کرده که همهجور آدمی در آن زندگی میکنند.
ماجرای «باباگوریو» چهار سال بعد از شکست ناپلئون در نبرد واترلو و هنگام برگشتن بوربونها شروع میشود و درگیریها بین بورژواها و حکومت دانایان (آریستوکراتها) را به خوبی به تصویر میکشد. آن زمان در جامعهی فرانسه طبقات اجتماعی به هم نزدیک شده و تهدیدستان با فقر فزآینده دستوپنجه نرم میکردند. سهچهارم ساکنان پاریس کمتر از ۵۰۰ -۶۰۰ فرانک در سال درآمد داشتند. در این شرایط افراد به طبقهی اجتماعی بالاتر وارد میشدند بدون اینکه پیشینهای اشرافی داشته باشند.
در بخشی از رمان «باباگوریو» یکی از کتابهای بهترین رئالیستهای تاریخ که با ترجمهی مهدی سحابی توسط نشر مرکز منتشر شده، میخوانیم:
«دانشجوی عزیزم، شرافت نصفهنیمه نداریم: شرافت یا هست یا نیست. میگویند باید از گناههامان توبه کنیم. این هم یک نظام اخلاقی خوشگل دیگر، که بر اساسش میتوانی با یک اظهار ندامت شاده حساب یک جنایت را تسویه کنی.»
۲- یادداشتهای پیکویک
چارلز دیکنز یکی از مشهورترین نویسندگان تاریخ که رمانهای پرفروشی مثل «داستان دوشهر»، «سرود کریسمس»، «آرزوهای بزرگ»، «دیوید کاپرفیلد» و… نوشت و ویراستاری، روزنامهنگاری، تصویرگری و مفسری را تجربه کرد، استعداد هنرپیشگی داشت و علاقهی زیادی به اجرای نمایش داشت. او یکی از نوابع دنیای ادبیات و بزرگترین نویسندهی تاریخ ادبیات انگلستان بعد از شکسپیر است.
دیکنز سال ۱۸۱۲ در خانوادهای از طبقهی متوسط که فاصلهی چندانی تا تهیدیستی نداشت به دنیا آمد. پدربزرگ و مادربزرگاش در ملکی گرانقیمت پیشحدمت بودند. چند نفر از اقووامشان به عنوان کارمندانی دونپایه استخدام شدند. پدرش به کمک یکی از همان اقوام در ادارهای دولتی مشغول بهکار شد، اما چیزی جز بدهی برای پسرش باقی نگذاشت و باعث حساسیت شدید دیکنز به اختلاف طبقاتی شد. هیچکس به اندازهی او درد و رنج فقرا را درک نکرد.
چارلز به خاطر ندانمکاری پدرش در امور مالی مجبور شد در دوازدهسالگی در کارخانهی واکسسازی نزدیک لندن مشغول کار شود. زخم این دوران هیچوقت ترمیم نشد. پسربچههای رمانهایش ردی ناچیز از شخصیت خودش دارند. «الیورتویست» در یتیمخانه زندگی میکند و سواد درست و حسابی ندارد. اما نشان میدهد مثل بچههای زاغهنشین نیست.
اعتمادبهنفس او مثل باقی نویسندگان قوی بود. اما تفاوتی که دیکنز با اکثر همکاراناش داشت این بود که او ذرهای به تواناییهایش شک نداشت. استعداد خارقالعادهای در نوشتن داشت. در دنیای روزنامهنگاری هم ثابت کرده بود یکی از بهترین سردبیرهاست. شرایط همهجوره به نفع او بود. از بیست و پنج سالگی به بعد همیشه پول کافی در اختیار داشت و تبدیل به چهرهای ملی شد و تا ابد هم باقی ماند. «یادداشتهای پیکویک» را میتوان آغازکنندهی شهرتاش و یکی از کتابهای بهترین رئالیستهای جهان دانست. هیچ نویسندهای نتوانسته با اولین رماناش غوغا بهپا کند. نوشتن این رمان ماجرای جالبی دارد. ناشری به رابرت سیمور، تصویرگر معتبر، سفارش مجموعه نقاشیهایی داده بود. او میخواسات در قالب اثری کمیک ماجراهای ورزشکارانی را به ریشخند بگیرد. دیکنز که خبرنگار بود برای نوشتن متن اعلام آمادگی کرد. او که بیست و چهارساله بود و اسم و رسمی نداشت اختیار امور را در دست گرفت. برنامهای از پیش تعیین شده نداشت و در حین کار هرچه به ذهناش میرسید، مینوشت. مرگ رابرت سیمور هم نتوانست مانع کارش شود.
«یادداشتهای پیکویک» هر ماه منتشر میشد و قیمتاش یک شیلینگ بود. شمارههای ابتدایی فروش خوبی نداشت. دیکنز شخصیت خدمتکاری بذلهگو، باهوش، حاضرجواب و نکتهسنج را اضافه کرد. از شمارهی بعد مردم در کل کشور برای «پیکویک» سر و دست میشکستند. دیکنز و ناشرش تبدیل به چهرههایی شناخته شده شدند.
در بخشی از رمان «یادداشتهای پیکویک» که با ترجمهی پرویز همتیان بروجنی توسط نشر چشمه منتشر شده، میخوانیم:
«او فانوسش را زمین گذاشت، کتش را درآورد و پس از آنکه به درون گور ناتمام رفت، به مدا یک ساعت یا چیزی همین حدود با علاقهی تمام در آن کار کرد.»
۳- سرخ و سیاه
ماری آنری بیل که استاندال نامیده میشد نویسندهی شناخته شدهی رئالیست (واقعگرا) رمانهای «سرخوسیاه» و «صومعه پارم» است. او به خاطر تحلیل روانشناختی شخصیتهای قصههایش شهرت دارد. استاندال همهی عمر تلاش کرد پی به رمز و راز قلب انسان ببرد. منظورش از شناخت قلب آدمی کشف احساسات خودش در فرازونشیب ماجراهای عاشقانه به شیوهای خونسردانه و واقعبینانه بود. با اطمینان میتوان گفت استاندال اگر امروز زنده بود در محافل ادبی نیویورک حاضر بود و خشمگنانه معرکه میگرفت و از زمین و زمان طلبکار بود چون که امتیاز داشتن کتابهای پرفروش هنوز نصیباش نشده بود.
استاندال سال ۱۷۸۳در گرنوبل به دنیا آمد. ششساله بود که انقلاب فرانسه شروع شد. دهساله بود که لویی شانزدهم با گیوتین اعدام شد. زندگی او با سلطنت مشروطه، کودتای نظامی و امپراتوری ناپلئون همزمان بود. با ارتش راهی مسکو شد و همراه آنان عقبنشینی کرد. وقتی دوباره سلطنت مشروطه بر فرانسه حکم راند از تغییرات جان سالم بهدر برد و در نهایت در دوران سلطنت لوئی فیلیپ، شغل دفتری دیگری برای خودش دستوپا کرد. پدرش وکیل بود و در طبقهی متوسط مرفه جامعه رشد کرد. سعی کرد از راه خرید و فروش زمین ثروتمند شود اما مثل بقیهی بورژواهای قرن نوزدهم سررشتهای در این کار نداشت.
امروزه استاندال شهرتاش را مدیون آثاری است که نوشتناش را از چهلسالگی شروع کرد. او برخلاف اکثر رماننویسان شاگرد ممتازی بود و استعداد زیادی در ریاضیات داشت. به اصرار پدرش در آزمون مدرسهی تازهتاسیس پلیتکنیک پاریس ثبتنام کرد اما به دلیل آنکه مطمئن بود شغل مهندسی دستوپاگیر است پدرش را فریب داد و در جلسهی آزمون حاضر نشد.
مدت کوتاهی بعد از مرگ پدرش، در سی و شش سالگی، خشمگین از اینکه ارث قابل توجهای برایش باقی نمانده بود تا زندگی مرفه و راحتی داشته باشد، متوجه شد احساسات عاشقانهاش را میتواند روی کاغذ بیاورد. اینطور شد که کتاب «دربارهی عشق» را نوشت که در طول دو دهه بیست نسخه از آن فروش رفت.
با نوشتن «سرخ و سیاه» که یکی از کتابهای بهترین رئالیستهای جهان بود ستارهی اقبالاش درخشید. استاندال که با همراهی دوستان و طرفداراناش که صاحبمنصب شده بودند، به عنوان کنسول به یکی از شهرهای ایتالیا فرستاده شد، بعد از خواندن اخبار دادگاه جنایی ایزر این رمان را نوشت.
آنتوان برته پسر خانوادهای پیشهور، به دلیل تیزهوشی نظر کشیش را جلب میکند. کشیش او را در مدرسهی علوم دینی ثبت نام میکند اما مدتی بعد به خاطر ضعف مزاج از مدرسه بیرون میآید و معلم سرخانهی بچههای مردی به نام موسیو میشود اما کمی بعد فاسق زن صاحبخانه میشود. بار دیگر به مدرسهی علوم دینی برمیگردد. اینبار هم اقامتاش در مدرسه طولانی نیست. معلم سرخانهی موسیو دوکوردون میشود و با دختر صاحبخانه سر و سری پیدا میکند.
نویسنده در این اثر به تاریخ، سیاست، قدرت، جاهطلبی، عشق، هوس، تحقیر، طرد، شکست و جنایت پرداخته و تصویری از طبقات اجتماعی در فرانسهی قرن نوزدهم و تحولات تاریخی دورهای حساس و مهم که حوادث رمان در آن اتفاق میافتد ارائه کرده.
در بخشی از رمان «سرخ و سیاه» یکی از کتابهای بهترین رئالیستهای تاریخ با ترجمهی مهدی سحابی توسط نشر مرکز منتشر شده، میخوانیم:
«ایرادی که من از خیابان وفاداری میگیرم این است که به دستور این مقام همه شاخههای چنارهای تناور را وحشیانه میزنند و آنها را کاملا کچل میکنند. درحالی که شاید آرزوی این درختها این باشد که به شکل چنارهای شکوهمندی درآیند که در انگلیس میشود دید، با کلّههای فروافتاده و گرد و پختشان بیشتر به بوتههای فکسنی جالیز شبیهاند. امّا جناب شهردار مستبدانه خواست خودش را اعمال میکند، و درختان عمومی شهر را سالی دوبار بیرحمانه مثله میکنند.»
۴- آنا کارنینا
به قول مارسل پروست، نویسندهی فرانسوی، انگار خدا در کمال آرامش قلم بهدست گرفته، این رمان را نوشته و در آن به قضاوت بشر نشسته. تالستوی مردی شگفتانگیز بود و البته یکی از بهترین رئالیستهای تاریخ که کتابهای درخشانی نوشت. خودش در بیستوپنج سالگی نوشت: «باید بپذیرم که موجودی استثنایی هستم.» او کودکی شادی داشت و در ناز و نعمت بزرگ شد. پدرش مردی مشهور بود. در عین اینکه آه در بساط نداشت موفق شد بعد از ازدواج با زنی پولدار ثروت از دست رفته را به دست آورد. پدر و مادرش هر وقت اراده میکردند میتوانستند با فروش زمین پول کلانی بهدست بیاورند. تولستوی هم با فروش سهمالارثش توانست بدهیهایش در قمار را تسویه کند.
در بیستویک سالگی زندگیاش را بیهوده و بیهدف دانست. سه سال بعد قصهی «کودکی» را برای مجلهی معتبر سوورمنیک فرستاد که در معروفیت داستایوفسکی نقش اساسی ایفا کرده بود. بعد از آن «جنگ و صلح» و … را نوشت و در جهان ادبیات نامدار شد. وقتی تالستوی در اواخر دههی چهارم عمر «آنا کارنینا» یکی از کتابهای بهترین رئالیستهای جهان را نوشت به اندازهی دوران نوشتن «جنگ و صلح» شاداب و سرحال نبود اما اثری ماندگار خلق کرد.
این اثر پیچیده در هشت قسمت با بیش از دوازه شخصیت اصلی، قصهی زندگی «آنا کارنینا» زنی زیبا و همسر دولتمردی مقتدر که عاشق کنت ورانسکی افسری ثروتمند شده را روایت میکند. این زن که بهدنبال پیدا کردن معنای زندگی است هنجارها و قوانین جامعهی آن روز روسیه را زیر پا گذاشته و برای زندگی کردن در کنار معشوق، همسر و فرزنداناش را ترک میکند.
در بخشی از رمان «آنا کارنینا» که با ترجمهی سروش حبیبی توسط نشر نیلوفر منتشر شده، میخوانیم:
«در زندگی وضعی نیست که انسان نتواند به آن خو بگیرد، به ویژه هنگامی که ببیند همه اطرافیانش آن را پذیرفته اند.»
۵- جنایت و مکافات
فئودور میخائیلوویچ داستایفسکی در خانهای دلگیر از پدری پزشک، شکاک و سختگیر که به فقرا کمک میکرد و مادری خانهدار بهدنیا آمد. پدرش نمیگذاشت با بچههای معمولی رفتوآمد داشته باشد یا حتی در حیاط بیمارستان با تهیدستان که بیماراناش بودند صحبت کند. او عبوس، متعصب دینی و خسیس بود. بهاینخاطر کودکی داستایفسکی در اندوه و افسردگی گذشت. او از درس خواندن لذت نمیبرد اما بیوقفه کتاب، جزوه، روزنامه و خلاصه هرچه بهدستاش میرسید میخواند. نوشتن را شروع کرد. حسی قوی به او میگفت نوشتن قرار است با زندگیاش عجین شود. از هفده هجده سالگی تا شصت سالگی که به عنوان مهمترین نویسندهی روسیه شناخته شد با رنج بدهکار بودن دستوپنجه نرم کرد. سال دوم دانشگاه بود که پدرش درگذشت.
مدتها بعد همراه با یکی از همدانشگاهیهایش اتاقی کرایه کرد و مشغول نوشتن شد. شش ماه تمام کار کرد بدون اینکه چیز زیادی بخورد تا اینکه رمان «بیچارگان» را نوشت که او را به قلهی شهرت رساند. بعد از مرگ برادرش میخائیل، جدا شدن از همسرش و فشار طلبکاران بهخاطر بدهیهای کلان، حملههای عصبی زمینگیرش کرد اما ازپا ننشست و حاصل نوشتههایش رمان «جنایت و مکافات» شد. داستایوفسکی بیتردید یکی از بهترین رئالیستهای تاریخ است و نباید هیچکدام از کتابهای او را از دست بدهید.
این رمان با الهام از ماجرایی واقعی نوشته شد. داستایفسکی قصهی رادیون راسکولنیکف دانشجوی رشتهی حقوق که زیر فشار فقر نابود میشود را روایت میکرد. این دانشجو زیر بار قواعد تحمیلی و نادرست نمیرود. تا تهوتوی چیزی را درنیاورد بیخیال نمیشود. اصولی دارد و برای حفظ آنها آدم میکشد.
در بخشی از رمان «جنایت و مکافات» که با ترجمهی اصغر رستگار توسط نشر نگاه منتشر شده، میخوانیم:
«پس، برای اینکه سکوت را بشکند، لب به سخن گشود و گفت: من واقعا متاسفم که شما را در این حال میبینم. اگر میدانستم ناخوش هستید، زودتر از این خدمت میرسیدم. منتها گرفتاری، آقا، گرفتاری! فقط یک قلمش پروندهی بسیار مهمی است که قرار است در دیوان عالی مطرح بشود.»
منبع: دیجیکالا مگ