۴ رمان برتر جورج الیوت؛ زن نابغهای که با اسم مردان مینوشت
جورج الیوت استاد استفاده از رمان برای بیان ایدههای جدی بود. کمتر رماننویسی پیدا میشود که بتواند با عمق فکری و وسعت دانش الیوت برابری کنند. الیوت که عمیقاً در جریانات مذهبی و فلسفی زمان خود درگیر بود، احتمالاً اولین رماننویس بزرگ انگلیسی است که حداقل به صورت اسمی از اصول الهیات مسیحی پیروی نکرده. با این وجود، تعهد اخلاقی قوی او که از میراث مسیحیاش ناشی میشد، باعث شد که رمان را مثل یک وظیفه جدی بگیرد.
هر چند، تعهد اخلاقی به تنهایی از هیچ انسانی یک رماننویس بزرگ نمیسازد؛ این درک خارقالعادهی الیوت از روانشناسی بود که به او امکان داد شخصیتهایی خلق کند که از نظر عمق و پیچیدگی در میان رمانهای انگلیسیزبان شاخص باشند. تعداد کمی از رماننویسان در به تصویر کشیدن انگیزهها و خودفریبیهای پیچیده، یا مبارزهی ناامیدانه در راه یک کار شریف، به اندازهی او استعداد دارند. او دنیایی تخیلی خلق کرده که در آن بینش روانشناختی هر شخصیت با چشمانداز اجتماعی گسترده ترکیب شده. الیوت به داستان مانند یک نیروی اخلاقی مینگریست، نه به این دلیل که وسیلهای برای آموزش اخلاق است، بلکه به این دلیل که در خواننده میل به نگرش شفقتآمیز نسبت به اطرافیان را بیدار میکند تا شفقت و عدالت را در زندگی روزمره به کار ببندند و به این ترتیب، بار اخلاقی که بر دوش دارند، سبک کنند.
اگرچه ایمان الیوت به الهیات مسیحی در دههی سوم زندگیاش کاهش یافت، اما او در طول زندگی خود به عناصر کلیدی اخلاق مسیحی وفادار ماند و چارچوب اخلاقی رمانهایش را هم بر همان اساس بنا کرد. در طول زمان، شخصیتهای الیوت به پارادایمهای اخلاقی پیچیدهای تبدیل شدند که برای خوانندگان به عنوان هشدار و تمثیل عمل میکردند. عالیترین دستاورد اخلاقی شخصیتها از نظر او وقتی بود که به نفع دیگران از خواستههای خود چشمپوشی میکردند. از طرفی شخصیتهایی که الیوت به شدت آنها را محکوم میکرد، کسانی بودند که به علت خودفریبی یا خودشیفتگی زیر بار مسئولیت نمیرفتند، از انتخابهای دشوار اجتناب میکردند و امیدوار بودند که شانس به یاریشان بیاید و آنها را از عواقب احتمالی اعمال خودخواهانهشان نجات دهد.
زندگینامهی جورج الیوت
جورج الیوت در ۲۲ نوامبر ۱۸۱۹ به دنیا آمد. الیوت که با نام مری آن ایوانز تعمید یافته بود، تصمیم گرفت رمانهای خود را با نام مستعار مردانه بنویسد. او رماننویسی کلیشهای زنانه را تحقیر میکرد برای همین به جای نوشتن داستانهای عاشقانهی احمقانه و غیرواقعی که از زنان نویسنده انتظار میرفت بنویسند، به سلیقهی خودش نوشت. او در چیلورز کوتون، وارویک شایر، در املاک کارفرمای پدرش در انگلستان به دنیا آمد. به دلیل نقش مهم پدرش به عنوان مباشر، به الیوت اجازه داده بودند تا زمانی را در کتابخانهی املاک بگذراند، جایی که او دانش خود را از طریق مطالعه گسترش داد. به عنوان یک دختر جوان، الیوت ابتدا در مدرسهی محلی و سپس در یک مدرسهی شبانهروزی تحصیل کرد. الیوت به دلیل داشتن پیشینهی خانوادگی مذهبی و همینطور تحت تاثیر یکی از معلمانش در مدرسه شبانهروزی، در تمام دوران کودکی و نوجوانی خود بسیار مذهبی بود.
در هفده سالگی وقتی مادرش فوت کرد، او به خانه برگشت تا از پدرش مراقبت کند. در سال ۱۸۴۱ الیوت و پدرش به کاونتری نقل مکان کردند. در کاونتری، الیوت با چارلز و کارولین بری ملاقات کرد. آنها با معرفی ایدههای مذهبی و سیاسی جدید، او را وادار به زیر سوال بردن ایمانش کردند. الیوت در سال ۱۸۴۱ شروع به خواندن آثار خردگرایانه کرد. این آثار باعث شدند او نسبت به عقاید مسیحیاش تجدید نظر کند. او همچنین با روشنفکرانی در کاونتری ملاقات کرد که افق دیدش را گسترش دادند. در نتیجهی این تغییرات او دیگر به کلیسا نرفت. به همین دلیل هم روابطش با پدرش تیره شد و کدورت بین آن دو تا زمان مرگ پدرش یعنی سال ۱۸۴۹ برطرف نشد.
الیوت تا پایان عمر خود را یک عقلگرا معرفی میکرد. در سال ۱۸۴۴ او مأمور شد تا زندگی عیسی دیوید اشتراوس را از آلمانی به انگلیسی ترجمه کند. ترجمه را در سال ۱۸۴۶ به پایان رساند. پس از دو سال گردش در اروپا، به انگلستان بازگشت و با گروهی از خردگرایان از جمله جان چپمن آشنا شد.
در سال ۱۸۵۱ الیوت دستیار سردبیر مجلهی چپمن وست مینستر ریویو شد، موقعیتی که هم برای حرفه و هم برای زندگی شخصی او مهم بود. از طریق کارش در مجله، او با چندین فیلسوف و متخصص الهیات برجستهی آن زمان، از جمله هربرت اسپنسر، آشنا شد که او را با منتقد و فیلسوفی به نام جورج هنری لویس، آشنا کرد. لویس و الیوت عاشق هم شدند و از سال ۱۸۵۴ با هم زندگی کردند.
در این مرحله از زندگی، الیوت بیش از هر چیز به فلسفه علاقهمند بود، اما لویس او را تشویق کرد تا روی داستان تمرکز کند. از آنجایی که نویسندگی یک حرفهی مردانه محسوب میشد، الیوت یک نام مستعار مردانه برای خود انتخاب کرد: جورج الیوت. او با این نام مستعار، اولین مجموعه داستان کوتاه خود را در سال ۱۸۵۸ منتشر کرد که بلافاصله مورد تحسین منتقدان مشهوری مانند چارلز دیکنز و ویلیام میکپیس تاکری قرار گرفت. در ۲۲ اکتبر ۱۸۵۷، الیوت کار بر روی «ادام بید» را آغاز کرد و این رمان را در ۱۶ نوامبر ۱۸۵۸ به پایان رساند. این کتاب در سال ۱۸۵۹ منتشر شد و موفقیت آن تعدادی از کلاهبرداران را بر آن داشت تا ادعای مالکیتش را مطرح کنند. در نهایت الیوت ادعا کرد که او نویسندهی واقعی بوده. این ادعا در جامعهای که هنوز زنان را در زمینههای مختلف از جمله نویسندگی ناتوان میدانست، سر و صدای زیادی به پا کرد.
الیوت ۶۱ سال عمر کرد و چندین اثر داستانی شاخص ادبیات انگلستان را نوشت. از بهترین رمانهای جورج الیوت میتوان به «آسیاب رودخانهی فلاس» (۱۸۶۰)، «سایلاس مارنر» (۱۸۶۱)، «میدلمارچ» (۱۸۷۲) و «دانیل دروندا» (۱۸۷۶) اشاره کرد. لویس در سال ۱۸۷۸ درگذشت و الیوت در سال ۱۸۸۰، در ۶۱ سالگی با بانکدار جان والتر کراس که بیست و یک سال از او کوچکتر بود ازدواج کرد. الیوت در همان سال بر اثر عفونت گلو درگذشت و در لندن به خاک سپرده شد.
۱. ادام بید
«ادام بید»، اولین رمان بلند الیوت، بر اساس دو جفت شخصیت متضاد نوشته شده؛ دو مرد و دو زن. ادام که یک نجار با استعداد است، نمونهای از صداقت و انضباط است. تنها عیب او عدم تحمل هر گونه ضعف در دیگران است. متضاد ادام، آرتور دانیتورن، زمیندار جوان خوشاخلاقی است که ضعف اخلاقی او فاجعهی اصلی رمان را رقم میزند. تضاد مشابهی بین دو شخصیت اصلی زن نیز وجود دارد: دینا موریس، یک واعظ متدیست که دغدغهی اصلیاش خدمت به دیگران است، و هتی سورل، یک دختر جوان که ظاهر بچهگربه مانندش هستهی سخت خودخواهی باطنیاش را پنهان میکند. این واقعیت که ادام و آرتور هر دو عاشق هتی هستند بر تضاد بین آنها میافزاید. ادام که مجذوب جذابیتهای هتی شده، او را به عنوان نمونهای از زنانگی تحسین میکند و هرگز متوجه نمیشود که هتی نسبت به او بیتفاوت است. از سوی دیگر آرتور، بدون اینکه واقعاً قصدی داشته باشد، از رویای هتی که میخواهد همسر یک زمیندار ثروتمند شود، استفاده میکند و با او وارد رابطه میشود.
جنبههای ملودراماتیک « ادام بید»، به خوبی دغدغههای اصلی الیوت را در این رمان پوشش میدهد. برای مثال رابطهی آرتور و هتی صرفاً داستانی پیش پا افتاده از رابطهی بین یک مرد جوان و ثروتمند با دختری فقیر نیست. رابطهی آنها در چارچوب خودفریبی، خودسری و خودخواهی آنها تعریف میشود. هر دو شخصیت مظهر مسائل اخلاقی هستند که الیوت در طول زندگی حرفهای خود مدام به آنها پرداخته: آرتور شخصی جذاب، دوستداشتنی و خیرخواه اما فاقد هدف و خودآگاهی است. عیب هتی حتی بدتر از اوست: اگرچه به نظر میرسد که او موجودی جذاب و ساده است اما خودخواهی باعث میشود تقریباً نسبت به همه چیز غیر از زیبایی و رویاهای خودفریبندهاش بیتفاوت باشد.
اگرچه « ادام بید» یک دستاورد بزرگ برای اولین رمان محسوب میشود، اما در مقام مقایسه با آثار بعدی الیوت نمیتوان آن را شاهکار نامید. نه شخصیتها و نه موقعیت آنها فرصتی برای عمق بینش روانشناختی که الیوت در رمانهای بعدیاش به نمایش میگذارد فراهم نمیکنند. به ویژه که شخصیت ادام هم شخصیتی بیش از حد ایدهآل است و نمیتواند چندان باورپذیر باشد. با این حال، انبوهی از شخصیتهای فرعی در این رمان، استعداد چشمگیر الیوت برای شخصیتپردازی را به خوبی به نمایش میگذارند.
در بخشی از کتاب «ادام بید» که با ترجمهی رضا رضایی توسط نشر نی منتشر شده، میخوانیم:
گاهی میشنویم که بعضی از این موعظهگرها طوری حرف میزنند که انگار آدم نباید کاری در زندگیاش بکند جز اینکه چشمش را ببندد و فقط ببیند در باطن چه میگذرد. من قبول دارم که آدم باید در عمق روحش خدا را دوست داشته باشد و کلام خدا را هم ستایش کند، اما در عین حال باید ببینیم کتاب مقدس چه میگوید. میگوید خداوند از روح خود به سازندهی معبد دمید تا بتواند همهی نقشها را حک کند و کارهایی را به انجام برساند که مهارت میطلبید. من اینطور میبینم. در همهچیز همیشه روح خدا جاری است… چه روزهای عادی هفته باشد، چه یکشنبه.
در اختراعات و ابداعات بزرگ و در محاسبات و فوتوفنها همهجا روح خدا جاری است. خدا غیر از روح و روان ما به مخ و دست ما هم مدد میرساند. اگر کسی خارج از ساعتهای کار هم فعالیت کند، مثلاً اجاقی برای زنش درست کند تا مجبور نشود برود نانوایی، یا توی باغ زحمت بکشد و به جای یک سیبزمینی دو سیبزمینی عمل بیاورد، بله، اگر کسی از این کارها بکند، ثواب بیشتری میبرد و به خدا نزدیکتر میشود، یعنی درست مثل این است که برود پای وعظ و موعظه بنشیند و دعا و ناله کند.
۲. آسیاب رودخانهی فلاس
«آسیاب رودخانهی فلاس» دومین رمان الیوت، بیش از هر چیز بر یک شخصیت متمرکز است: مگی تولیور. داستان در مورد مگی تولیور و برادرش تام است؛ خواهر و برادری که در اوایل قرن نوزدهم در دهکدهای روستایی در انگلیس زندگی میکنند. این رمان به موضوعاتی مانند خانواده، عشق، اخلاق و جایگاه اجتماعی میپردازد. دو شخصیت اصلی رمان، مگی و تام، در تلاش برای یافتن راه خود در جهان هستند. مگی که یکی از پیچیدهترین شخصیتهای الیوت به حساب میآید، هم میل به خودسری را که الیوت در جاهای دیگر هم آن را محکوم کرده تجسم میبخشد و هم ویژگی مورد تایید او را: میل صادقانه برای دستیابی به فضائل اخلاقی از طریق قربانی کردن خود.
مگی شخصیتی است که خواندن دربارهاش تقریباً دردناک است. او فاقد نظم و انضباط کافی برای جلوگیری از لغزش و اشتباه است و از طرفی به خاطر وجدان بسیار حساسی هم که دارد نمیتواند نسبت به عواقب اشتباهاتش بیتفاوت باشد.
همانند « ادام بید»، پرداخت درخشان شخصیتهای فرعی یکی از بهترین دستاوردهای این رمان هم محسوب میشود.
برای نسلها خوانندگان این اثر کلاسیک را خوانده و از آن لذت بردهاند. این رمان به زیبایی نوشته شده و توصیفات واضحی از محیط و شخصیتها دارد. سبک نوشتن خاص الیوت چارچوب بسیار خوبی برای ایجاد دنیایی باورپذیر برای خواننده فراهم کرده. شخصیتهای رمان هم پیچیده و چندلایه هستند و خط داستانی گیرا و قابل تاملی هم دارد.
در مجموع، «آسیاب رودخانهی فلاس» رمانی عالی است که خواندن آن به تمام علاقمندان رمانهای کلاسیک واجب است. یک داستان جاودانه که امتحان خود را به خوبی پس داده و هنوز هم تازه است چرا که موضوعات مطرح شده در رمان ازلی-ابدی هستند و خوانندگان را تا مدتها پس از پایان کتاب به فکر فرو میبرند.
در بخشی از رمان «آسیاب رودخانهی فلاس» با ترجمهی احد علیقلیان که توسط نشر مرکز منتشر شده میخوانیم:
دشتی پهناور، آنجا که رودخانهی فلاس دامنگستر از میان کرانههای سبزش به دریا میشتابد، و مد مهربانی که شتابان به ملاقاتش میآید راهش را با آغوشی بیتاب سد می کند. بر این مد نیرومند کشتیهای سیاه – انباشته از الوار صنوبر با رایحهی تازه، با کیسههای پر از دانههای روغنی، یا با درخشش مات زغال سنگ – روانهی شهر سنت آگز میشوند، که بامهای قاشقی سرخ کهنسال و سردرهای دو شیب بزرگ باراندازهایش در میان تپهی کمارتفاع پر درخت و کرانهی رود نمایان است، و زیر پرتو گذرای این آفتاب فوریه تهرنگ ملایم ارغوانی به آب میزند. در دوردست در هر دو سو چراگاههای پر بار گسترده است و تکهزمینهای تیره که برای بذر محصولات سبز پهن برگ آماده شده یا پیشاپیش کشت پاییزهی غله ی نازک برگ ته رنگی به آن زده است. هنوز از پشتههای زرین کندوهای پارسال چیزهایی مانده است که جا به جا در آن سوی پرچینها سر بر میآورند؛ و همه جا پرچینها را درختان آذین بستهاند: کشتیهای دوردست گویی دکلهاشان را بالا میکشند و بادبانهای اخرایی رنگشان را تنگ هم در میان درختان زبان گنجشک شاخ گستر پهن میکنند. درست نزدیک شهر سرخ بام ریزابهی ریپل با جریانی پر جنب و جوش به رودخانهی فلاس میریزد…
۳. سایلاس مارنر
سومین و بینقصترین رمان الیوت، «سایلاس مارنر»، دیدگاه اخلاقی پیچیدهی او را با دقت ترسیم میکند. مانند «ادام بید»، این رمان هم حول شخصیتهای متضاد اخلاقی ساخته شده.
سایلاس مارنر یک بافنده است. او که عضو یک فرقهی مذهبی در یک شهر صنعتی بزرگ است، توسط یکی از دوستان نزدیکش، متهم به سرقت میشود. هنگامی که فرقه، سایلاس را گناهکار تشخیص میدهد، سایلاس ایمانش به خدا و انسانیت را از دست میدهد و به دهکدهای دورافتاده میگریزد و در آنجا ارتباط خود را با جامعه قطع میکند و خود را با بافتن آرام میکند تا اینکه یک روز دخترکی وارد زندگیاش میشود و زندگیاش را برای همیشه تغییر میدهد. الیوت این دختر را با «فرشتگان سفیدبال» مقایسه میکند که در زمانهای قدیم، دست مردان را میگرفتند و آنها را از ویرانی دور میکردند.
«سایلاس مارنر» یک داستان باورپذیر راجع به رستگاری، ایمان و قدرت عشق است. این رمان به زیبایی تمام نوشته شده و پر از تصاویر زنده است. الیوت احساسات شخصیتهایش را با حساسیت و مهارت زیادی به وصف درآورده. موضوعاتی مانند خیانت، رستگاری و قدرت عشق در این رمان به طور عمیق مورد بررسی قرار گرفتهاند. در مجموع، «سایلاس مارنر» رمانی فوقالعاده و یکی از بهترین رمانهای جورج الیوت است که تا مدتها پس از خواندن فکر خواننده را درگیر میکند.
در بخشی از کتاب «سایلاس مارنر» با ترجمهی رضا رضایی که توسط انشارات نی منتشر شده میخوانیم:
در روزگاری که چرخهای ریسندگی در خانههای سر مزرعه تندتند کار میکردند ــ و حتی خانمهای متشخص و ملبس به ابریشم و تور نیز برای سرگرمی چرخهای ریسندگی چوب بلوطی براق داشتند ــ، در نقاط دوردست میان گذرگاهها، یا در عمق سینه تپهها، میشد مردان کوچکاندام بیرنگ و رویی را دید که در مقایسه با روستاییان گندمگون به بازماندگان نژاد منقرض شدهای میماندند. سگ گله با خشم پارس میکرد هنگامی که یکی از این مردان بیگانهنما در بلندیها ظاهر میشد، تیرهفام در غروب زودهنگام زمستان. از چه رو سگ باید شکل و شمایلی را دوست بدارد که زیر بار کیسهای سنگین قوز کرده است؟ آری، کم پیش میآمد که این مردان بی رنگ و رو بدون بار مرموزشان از جای خود خارج شوند. خود چوپان هم با آن که باور داشت که در آن کیسه چیزی نیست جز نخ کتان، یا طاقههای بلند پارچههای محکم بافته شده از نخ کتان، باز کاملاً مطمئن نبود که کار بافندگی را، که خیلی هم ضروری بود، یکسره بتوان بدون کمک شیطان پیش برد. در آن روزگار دور، اطراف هر شخص یا شیئی که اصولاً غیرعادی یا حتی گذرا و صرفا گه گاهی بود، مثل سرزدن دوره گردها یا چاقوتیزکنها، خیلی راحت انواع خرافات حلقه میبست. هیچ کس نمیدانست خانه و کاشانه دورهگردها کجاست یا اصل ونسبشان چیست. چه طور میشد رفتار کسی را توضیح داد بدون آن که لااقل کسی را بشناسید که پدر و مادر او را بشناسد؟ برای دهقانان روزگار قدیم، دنیایی که خارج از تجربه مستقیم شان بود دنیای ابهام و راز بود…
۴. میدلمارچ
«میدلمارچ» اثری کلاسیک و جاودانه متعلق به قرن نوزدهم است. این اثر یکی از بهترین رمانهای جورج الیوت و یکی از بزرگترین رمانهای موجود در ادبیات انگلیس به شمار میرود. رمانی طولانی و مفصل که در شهر خیالی میدلمارچ انگلستان در اوایل قرن نوزدهم اتفاق میافتد و زندگی چندین شخصیت را در چشمانداز اجتماعی درحال تغییر آن زمان دنبال میکند.
«میدلمارچ» بدون شک بهترین اثر الیوت به عنوان یک رماننویس است. این رمان طولانی که بیش از دو برابر طول « ادام بید» یا «آسیاب رودخانهی فلاس» است – به الیوت مجال بیشتری برای پرداختن به داستان یک شهر میدهد. تمرکز بر طبقهی متوسط و اشراف در این رمان به او فرصت میدهد که روی شخصیتهایی متمرکز شود که هم تجربیاتشان گستردهتر و پیچیدهتر از بسیاری از شخصیتهای رمانهای اولیهی اوست و هم انگیزههایشان.
«میدلمارچ» نه تنها با دغدغههای اخلاقی الیوت و پیوندهای متقابل مختلف بین خطوط داستانی، بلکه با مضمونی نافذ از اصلاحات گره میخورد و دشواری دستیابی به اقدامی معنادار در انگلستان آن زمان را نشان میدهد. «میدلمارچ» بیش از رمانهای ماقبل خودش، دستاوردها و شکستهای اخلاقی افراد را در پسزمینهی کلی جامعه بررسی میکند؛ جامعهای که فرصتهای چندانی در اختیار افراد قرار نمیدهد تا از بهترین استعدادهایشان استفاده کنند.
به طور کلی، «میدلمارچ» رمانی فوقالعاده دقیق و پیچیده با شخصیتهایی بزرگ، داستانهایی گیرا و کاوشی عمیق در موضوعاتی مانند عشق، ازدواج و طبقهی اجتماعی است. سبک نوشتاری زیبا و خواندنی الیوت در این رمان در اوج قرار دارد. او استعداد شگرفی برای خلق صحنهها، شخصیتهای زنده، واقعی و باورپذیر دارد که در این رمان هم از این استعداد به خوبی استفاده کرده. هر کسی که عاشق ادبیات و به ویژه ادبیات کلاسیک انگلیسی است باید حتما این رمان را بخواند.
در بخشی از کتاب «میدلمارچ» که با ترجمهی رضا رضایی توسط انتشارات نی منتشر شده، میخوانیم:
دوشیزه بروک زیباییاش از نوعی بود که با لباس فقیرانه انگار جلوهای افزونتر مییافت. دستش و مچ دستش چنان خوشترکیب بود که میتوانست آستینهایی بیپیرایه به دست کند کم وبیش شبیه آستینهای مریم مقدس به همان شکل که نقاشان ایتالیایی تصور میکردند، و نیمرخ و سکنات و حرکاتش نیز گویی با جامههای سادهاش متانتی بیشتر مییافت که در کنار جامههای رایج محل به او جاذبهای میبخشید شبیه جاذبه نقل قول درخشانی از انجیل یا یکی از شاعران پیش کسوت ما در میانه مطالب روزنامههای امروز. همه میگفتند بسیار بااستعداد است، اما اضافه میکردند که خواهرش سِلیا عاقلتر است.
با این حال، سِلیا چندان آراستهتر از خواهرش لباس نمیپوشید و فقط ناظر دقیق تشخیص میداد که لباسش با خواهرش فرق دارد و رگه ملایمی از ناز و عشوه در سر و وضعش هست. لباس پوشیدن ساده دوشیزه بروک تابع اقتضائاتی بود که عمدتا در مورد خواهرش نیز صدق میکرد. تشخص زنانه یکی از این اقتضائات بود، زیرا اصل ونسب خانوادگی بروک که البته اشرافی خالص نبود مسلما « خوب » بود. اگر یکی دو نسل عقبتر میرفتید، هیچ جد و سلفی پیدا نمیکردید که کارش گز کردن یا بسته بندی کردن بوده باشد. بله، پایینتر از دریاسالار یا کشیش در میان آنها پیدا نمیشد. حتی یکی از این اسلاف عالی جناب پیرایشگری بود که در سپاه کراموِل خدمت میکرد اما بعد کوتاه آمد و توانست از مخمصههای سیاسی جان سالم به در ببرد و صاحب ملک خانوادگی آبرومندانهای بشود.