۲۶ فیلم برتر ژانر بقا از بدترین تا بهترین
غریزه و میل انسان به زنده ماندن او را وا میدارد تا در برابر شرایط پیچیده و سختی که جانش را تهدید میکند، دست به مبارزه بزند و از خودش دفاع کند. در واقع آدمی هیچگاه به اندازهی زمانی که با خطر مرگ روبهرو است خودش را به آب و آتش نمیزند و از تمام توانش استفاده نمیکند. وجود غریزهی بقا در همهی انسانها و همذاتپنداری مخاطب با افراد قرار گرفته در این شرایط سبب شده تا فیلمهای ژانر بقا همواره جایی ثابت در تاریخ سینما داشته باشند. در این لیست به بررسی ۲۶ فیلم ژانر بقا خواهیم پرداخت.
سینمای موسوم به بقا به فیلمهایی اشاره دارد که در آنها پدیدهای (عموما طبیعی) جان شخصیتها را تهدید میکند و افراد برای زنده ماندن باید به هر وسیلهای که میتوانند متوسل شوند و به هر ریسمانی که میبینند چنگ بزنند. اما این به آن معنی نیست که همهی فیلمهای این ژانر در دل طبیعت یا جایی خارج از محیط متمدن شهری اتفاق میافتند؛ ممکن است موجودیت انسانی در همین شهری که من و شما هم در آن زندگی میکنیم در خطر باشد و شخصیت اصلی داستان دست و پا بزند تا خودش را نجات دهد؛ در واقع نمایش همین تلاش برای حفظ جان و نفس زنده ماندن است که هر فیلمی از هر ژانری را در ذیل این ژانر پرطرفدار هم قرار میدهد.
به این معنا که ممکن است فیلمی به ژانر جنگی یا سینمای آخرالزمانی یا پساآخرالزمانی تعلق داسته باشد؛ اما سناریوی آن دربارهی تلاش فرد یا گروهی باشد که فقط میخواهند زنده بمانند و نه چیز دیگری. در این صورت با فیلمی روبهرو هستیم که در عین تعلق به ژانر مادر دیگر، زیرمجموعهی ژانر بقا هم هست. به همین دلیل فیلمی مانند جنگ جهانی زی (world war z) با محوریت حضور زامبیها به سینمای بقا تعلق ندارد اما فیلم من افسانهام جایش همینجا است؛ چرا که در جنگ جهانی زی روابط علت و معلولی موجود در سناریو و همچنین هدف آدمهای اصلی فقط زنده ماندن نیست بلکه اهداف دیگری هم دارند اما در من افسانهام شخصیتها فقط در جستجوی راهی برای زنده ماندن میگردند؛ این قیاس را میتوان با فیلم مکس دیوانه (mad max) هم انجام داد که سناریوی آن فقط حول زنده ماندن افراد نیست بلکه هدف پیدا کردن سرزمینی است که در آن آرمانی وجود دارد.
چنین درامهایی به فیلمساز اجازه میدهد تا با پرداخت و نمایش آخرین تلاشهای شخصیتها به درون تاریک آدمی هم نقب بزند و زمانی از زندگی هر فردی را ترسیم کند که همهی نقابها کنار میرود و هر کس درون واقعی خود را به نمایش میگذارد. توانایی هر فیلمسازی از شناخت آدمی باعث می شود که او تصویر دقیقتر و بهتر و عمیقتری از شخصیتهایش نمایش دهد و همین وجه تمایز فیلمهای خوب و بد این ژانر سینمایی است. اگر فیلمساز فقط به دنبال نمایش دست و پا زدن آدمی و ایجاد تنش به قصد بالا بردم آدرنالین مخاطب باشد، با فیلمی سطحی روبهرو خواهیم بود که راهی به عمق پیدا نمیکند و بعد از تماشا هم به سرعت از ذهنها پاک میشود.
دیگر موضوعی که فیلمهای این ژانر را با آثاری بهتر تبدیل میکند، به عظیم بودن ابعاد مشکل پیشرو برمیگردد؛ کسی از فیلمی که در آن آدمی در جنگلی حوالی خانهاش گم شده استقبال نمیکند؛ چرا که آشنا بودن آن محیط برای مخاطب سینما باعث میشود تا ابعاد خطر را چندان جدی نگیرد و خطر را باور نکند. در واقع باید محیطی ساخت که از عظیمترین ترسهای آدمی نشأت بگیرد؛ مثلا شخصیتها را در دل دریایی قرار داد یا آنها را به دل دریا کشاند. اما روشی هم برای باورپذیر کردن موقعیت خطیر شخصیت در دل موقعیتهای آشنا وجود دارد و آن هم بازمیگردد به توانایی سازندگان در ترسیم فلاکت و بدبختی شخصیتها؛ کاری که سازندگان فیلم در جستجوی خوشبختی در همین فهرست به خوبی از پس آن برآمدهاند.
در فیلمهای ژانر بقا گاهی با چند انسان سر و کار داریم و گاهی با یک نفر. تفاوت قصه و امکاناتی که این تصمیم در اختیار سازندگان قرار میدهد، کاملا واضح است؛ اگر تعدادی آدم در برابر خطری قرار بگیرند، میتوانند روی قدرت هم حساب کنند تا از پس مشکل برآیند اما حضور افراد دیگر همواره چالشهای دیگری را در برابر این بختبرگشتگان قرار میدهد که همان کنار رفتن حجابها و بروز شخصیت واقعی آدمها و تلاش برای زنده ماندن به هر قیمتی است. جدا شدن این دوستان و چیرگی احساسات بر منطق خطر دیگری را نمایان میکند: ترس از رفیق بغل دستی خود؛ در این شرایط حتی خواب هم به چشم کسی نخواهد آمد. از آن سو تنهایی فرد در برابر محیط گرچه تهدید از سوی دیگران را در برابر شخصیت اصلی قرار نمیدهد اما همین تنهایی سبب میشود تا ابعاد مشکل بزرگتر جلوه کند و شخصیت برای نجات فقط به خود متکی باشد.
خلاصه که گرچه این نوع سینما مانند گذشته به واسطهی چرخیدن علاقهی مخاطب به سمت تکنیک CGI یا جلوههای ویژهی خوش رنگ و لعاب و ساختن جهانی فانتزی به واسطهی آنها، آن حضور پر رنگ را در سینمای روز ندارد اما همچنان اگر فیلم خوبی در این ژانر ساخته شود مخاطب از آن استقبال میکند، چرا که تصور نزدیک شدن به مرگ و رخ به رخ شدن با آن همانقدر که ترسناک است، جذاب هم هست.
۲۶. پشت خطوط دشمن (Behind Enemy Lines)
- کارگردان: جان مور
- بازیگران: جین هاکمن، اوون ویلسون
- محصول: ۲۰۰۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۷٪
همانطور که گفته شد ژانر بقا در دل یک فیلم جنگی هم میتواند شکل بگیرد. چرا که شخصیت یا شخصیتها علاوه بر کلنجار رفتن با محیط باید مواظب نیروهای دشمن هم باشند تا آنها را شناسایی نکنند. فقط باید توجه داشت که قصه حول محور تلاش آدمیان برای زنده ماندن و فرار از آن محیط شکل بگیرد نه انجام مأموریتی که روابط علت و معلولی را کاملا متفاوت با عناصر ژتر بقا میکند.
داستان فیلم پشت خطوط دشمن در دل جنگ بوسنی میگذرد و فیلمساز سعی میکند در پسزمینه به موضوع دلخراش این جنگ هم بپردازد. از بد حادثه قهرمان داستان علاوه بر فرار از دست دشمن باید با محیط برفی و یخزدهی اطراف هم دست و پنجه نرم کند و سعی کند زنده بماند. تنهایی او و عدم توانایی برقراری ارتباط با دیگران، وضیت پیش آمده را سختتر میکند. آشنا نبودن با منطقه و عدم امکان اعتماد به دیگران، بقیهی مشکلات قهرمان ماجرا را شکل میدهد.
این فیلم ژانر بقا دست روی موضوعی میگذارد که بسیاری از سربازان با آن روبهرو شدهاند اما اگر بتوان ایرادی هم از فیلم گرفت، پرداخت باسمهای طرف مقابل یا همان نیروهای دشمن است که همچون کاریکاتورهایی از یک دشمن جدی به نظر میرسند، نه سربازانی که از گوشت و پوست و خون ساخته شدهاند و قدرت تفکر دارند. همین موضوع تمام تلاشهای شخصیت اصلی را بر باد میدهد، چرا که عدم پرداخت درست طرف مقابل باعث شده تا موقعیت او هم چندان مهیب جلوه نکند.
بازی اوون ویلسون در قالب شخصیت اصلی قابل دفاع است اما از آن طرف بازی بازیگر بزرگی مانند جین هاکمن، آن چیزی نیست که از او توقع داریم.
«خلبانی در حال عکسبرداری از خطوط دشمن در حین وقوع جنگ بوسنی، دچار حادثه می شود و به پشت خطوط دشمن سقوط میکند. حال او باید تمام تلاش خود را بکند تا به دست سربازان دشمن کشته نشود، چرا که مقامات صربستانی تمایلی به افشای اطلاعات به دست آمده توسط او ندارند …»
۲۵. در جستجوی خوشبختی (The Pursuit of Happyness)
- کارگردان: گابریل موچینو
- بازیگران: ویل اسمیت، جیدن اسمیت
- محصول: ۲۰۰۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۷٪
در وهلهی اول حضور فیلم در جستجوی خوشبختی در این لیست چندان منطقی به نظر نمیرسد؛ چرا که توقع مخاطب از ژانر بقا چیز دیگری است و مثلا تصور میکند همواره موقعیت خطیر این ژانر در تقابل با طبیعت شکل میگیرد. اما نمیتوان فراموش کرد که در همین شهرهای عادی هم ممکن است آدمی با خطر از دست دادن جانش روبهرو شود. در واقع مهم رویهی فیلمساز و اولیویتهای او در نمایش مشکلات شخصیت است.
در فیلم در جستجوی خوشبختی تمام تمرکز سازندگان بر تلاش شخصیت پدر بر زنده ماندن خود و فرزندش است و اصلا کاری به موفقیتهای آینده او ندارد و حتی آنها را به تصویر نمیکشند. در این فیلم با تلاش مردی روبهرو هستیم که پیدا کردن یک جای خواب یا به دست آوردن یک وعده غذای ساده برای سیر کردن شکم خود یا فرزندش، دستاوردی بزرگ به حساب میآید و در واقع میتواند یک روز بیشتر زنده بماند.
زدن به دل شهری مدرن و امروزی و نمایش چهرهی کریه زندگی آدم امروزی دیگر دستاورد فیلم در جستجوی خوشبختی است و البته که قرار گرفتن همهی اینها در کنار هم از بابت دیگری هم فیلم را مهیب میکند: از این بابت که قرار دادن خود به جای این پدر و پسر بسیار راحتتر از بقیهی شخصیتها در فیلمهای دیگر است و هر لحظه میتوان با ایشان همذاتپنداری کرد.
داستان فیلم بر اساس زندگی واقعی کریس گاردنر است و ویل اسمیت در قالب شخصیت او خوب ظاهر شده است.
«سال ۱۹۸۱، شهر سان فرانسیسکو. کریس گاردنر فروشندهی اسکنرهای پزشکی، با مشکلات مالی دست در گریبان است. پس از آنکه صاحب خانه به واسطهی عدم توانایی او در پرداخت اجاره بها از خانه بیرونش میکند، همسرش وی را ترک کرده و با پسرش آوارهی کوچه و خیابان میشود. حال او نه جایی برای ماندن دارد و نه غذایی برای خوردن …»
۲۴. محموله (Cargo)
- کارگردان: یولاندا رامکه، بن هولینگ
- بازیگران: مارتین فریمن، سوزی پورتر
- محصول: ۲۰۱۷، استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪
فیلمهای متعلق به ژانر وحشت هم میتوانند زمینهی خوبی برای پیدا شدن تمهایی با محوریت بقا باشند. به ویژه زمانی که جهان در حال فروپاشی است و آدمیان در جستجوی راهی هستند تا فقط زنده بمانند. فیلم محوله در چنین دنیایی میگذرد. اما تفاوتی هم دارد و آن این که پدر در این فیلم تنها نیست و باید از فرزندش مراقبت کند. این مضمون با پرداختی بهتر در فیلم جادهی جان هیلکات در همین لیست هم وجود دارد. به همین دلیل پیشنهاد میکنم در صورت لذت بردن از تماشای آن فیلم حتما این یکی را هم ببینید.
بر خلاف ویگو مورتنسن آن فیلم، با دیدن مارتین فریمن کسی توقع ندارد که او مبارزی همه فن حریف از کار دربیاید که یکی یکی مشکلات را از پیش رو بر میدارد و جان خود و فرزندش را نجات میدهد. همین موضوع بیپناهی و تک افتادگی شخصیت اصلی و خطری که فرزندش را تهدید میکند، پر رنگتر جلوه میدهد.
از سوی دیگر تلاشهای چنین مردی و غلبه بر مشکلات، بیش از آنکه از مرد یک شخصیت قدرتمندی بسازد، نماینگر علاقهی او به فرزندش است. همه از ضعفها و ترسهای او با خبریم، پس غلبهی بر مشکلات با تمام ضعفها، او را در چشم ما عزیزتر میکند. تنهایی این مرد با غمی طاقتفرسا در هم میآمیزد. در همان ابتدا مرد همسرش را از دست میدهد و گرچه تا فروپاشی کامل فاصلهای ندارد اما باید به خاطر فرزندش قوی باقی بماند. همین موضوع باعث میشود تا او در این طی طریق به خودشناسی برسد.
«جهان بر اثر شیوع ویروسی در حال فروپاشی است. اندی همسرش را در اثر همین بیماری از دست میدهد و مجبور است به تنهایی از فرزندش مراقبت کند. دولتها در حال از دست دادن قدرت خود هستند و هرج و مرج بر همه جا حاکم است. این در حالی است که شهرها جولانگاه افراد آلوده به بیماری است …»
۲۳. در برابر خورشید (Against the Sun)
- کارگردان: برایان فالک
- بازیگران: تام فلتون، جیک ابل
- محصول: ۲۰۱۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۰٪
باز هم جنگ و باز هم تلاش خلبانانی برای نجات پس از سقوط. اما تفاوتی در این جا با فیلم پشت خطوط دشمن وجود دارد و آن هم به محیط اتفاقات و شرایط تهدید کننده بازمیگردد. در این جا محیط یک اقیانوس بیکران است که گرچه در آن دیگر خبری از سربازان دشمن نیست اما بآبی و بیغذایی چنان طاقتفرسا است که جانی برای مقابله باقی نمیگذارد. ضمن اینکه حضور سه نفر بر روی یک قایق و عدم وجود فضای کافی سبب می شود تا این سه نفر احساس یک زندانی را داشته باشند.
موضوع دیگر به همین حضور سه انسان باز میگردد: گرچه در ابتدا این خبر باعث خوشحالی است و تنها نبودن سبب افزایش امید میشود اما اگر از پتاسیل کار تیمی استفاده نشود، هر فرد برای دیگری یک خطر بالقوه است. گرسنگی و تشنگی باعث میشود تا پیوندهای انسانی و عقلانیت از بین برود و آهسته آهسته این آدمیان به مقابله با هم برخیزند و حتی همدیگر را مانند وعدههای غذایی ببینند.
از میان محیطهایی که قربانیان داستانهای این لیست در آن قرار میگیرند، اقیانوس بیکران یکی از ترسناکترین مکانها است. از خطر بیآبی و بیغذایی که بگذریم، هیچ امکانی برای فرار از خطرات قریبالوقوع وجود ندارد. ممکن است طوفانی سر راه قربانیان قرار بگیرد یا نیروهای دشمن زودتر از نیروهای خودی آنها را پیدا کنند. در صورت بروز این وقایع هیچ امکانی برای فرار و پیدا کردن یک سر پناه یا پنهان شدن وجود ندارد. پس راهی وجود ندارد جز اینکه این افراد خود را به قضا و قدر یا دست سرنوشت بسپارند.
«در زمان جنگ جهانی دوم، یکی از هواپیماهای نیروی هوایی ارتش ایالات متحده آمریکا در اقیانوس آرام سقوط میکند. حال خلبان این هواپیما با دو تن از همراهانش بر روی یک قایق نجات سرگردان هستند. این در حالی است که آنها نه آبی برای نوشیدن دارند و نه غذایی برای خوردن و آفتاب سوزان هم بر آنها میتابد …»
۲۲. در دل دریا (In the heart of the Sea)
- کارگردان: ران هاوارد
- بازیگران: کریس همسورث، تام هالند و سیلیان مورفی
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۴۳٪
زمانی که داستان در دل دریا مورد اقتباس قرار گرفت و قرار شد ران هاوارد آن را بسازد، بسیاری امیدوار شدند که با فیلمی درخشان روبهرو خواهیم شد که داستانش را به روانترین شکل ممکن تعریف میکند و مخاطب هم با تماشایش به اوج لذت خواهد رسید و گروه بازیگران فیلم و بودجهی بالای اثر هم این نوید را میداد که همه چیز برای تولید فیلمی بینقص حاضر است اما نتیجه تبدیل نشد به آنچه که در ابتدا توقع آن میرفت. گرچه هنوز هم با فیلم خوبی طرف هستیم که توانایی میخکوب کردن مخاطب را دارد، به ویژه که جلوههای ویژهی فیلم و نمایش والها و نهنگها در اعماق دریا نفس را در سینه حبس میکند.
داستان این فیلم ژانر بقا داستان معروفی در کشور آمریکا است و گفته میشود این همان قصهای است که الهام بخش نویسندهی بزرگ آمریکایی یعنی هرمان ملویل برای نگارش کتاب موبی دیک یا نهنگ عنبر شد. در فیلم هم اشارهای به حضور او میشود و در واقع آغازگر قصه، تلاشهای او برای پی بردن به داستان مردانی نترس است که نمادی از طمع انسان برای دستاندازی بر طبیعت و زیباییهایش به شمار میروند.
اما طبیعت هم بیکار نمینشیند و مانند خود این آدمیان کینه به دل میگیرد و تا انتقام خود را نستاند، دست از کار نخواهد کشید. در واقع جدال این آدمیان بختبرگشته با نیروهای طبیعت این نکته را یادآور میشود که انسان هر قدر هم بر خود غره شود و به تواناییهای خود باور داشته باشد باز هم پیروز نهایی ماجرا طبیعت است، چرا که زندگی ما انسانها در برابر قدرت او هیچ است.
همانطور که گفته شد، جلوههای ویژهی فیلم به ویژه در صحنههای نبرد میان والها و آدمیان چه در زیر آب و چه در روی آب و از کشتی جذابترین قسمت فیلم است.
«سال ۱۸۱۹. یک کشتی صید نهنگ در دل اقیانوس صدمه میبیند و افراد مجبور میشوند بر روی سه قایق کوچک قرار بگیرند تا به جایی امن و یک خشکی برسند. این در حالی است که آنها روزبهروز گرسنهتر میشوند و ممکن است برای رفع گرسنگی یکدیگر را بکشند و بخورند. اما داستان به همین جا ختم نمیشود و به نظر میرسد بقیهی نهنگها خوابی برای آنها دیدهاند …»
۲۱. همه چیز از دست رفته است (All is lost)
- کارگردان: جی سی چندور
- بازیگران: رابرت ردفورد
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
سری به توضیحات فیلم در برابر خورشید بزنید. خیلی چیزها میان این دوفیلم مشترک است. به ویژه محیط تهدید کنندهی هر دو اثر که اقیانویس بیکران است و حضور انسان بر پهنهی آبی و بدون انتهای آن. اما چالش در این جا متفاوت است. اولین نکته بازمیگردد به وضعیت شخصیت اصلی این فیلم که تنها است و باید با این تنهایی عظیم روبهرو شود. دوم سن بالای او است که عملا توانایی او را کاهش میدهد. سوم زمان وقوع حوادث است که به عصر حاضر ارتباط دارد و همین موضوع سبب میشود تا نوع چالشها هم عوض شود و امید فرد برای پیدا شدن افزایش پیدا کند و چهارم هم به نبود هیچ تهدیدی از سوی نیروهای دشمن بازمیگردد؛ چرا که جنگی نیست که دشمنی در آن وجود داشته باشد.
همین تکافتادگی شخصیت اصلی مهمترین مسأله برای سازندگان است. در اینجا دیگر خبری از تهدید از سوی رفقا وجود ندارد اما این تنهایی طبعا به یک بیپنهایی بیانتها گره میخورد که نوع ترس را متفاوت میکنند. غرق شدن در کابوسها و دیوانگی و یا جا زدن و تسلیم شدن بزرگترین خطری است که شخصیت اصلی را تهدید میکند اما او توانایی و دانش بالایی در دریانوردی دارد و همین باعث میشود تا مثلا بتواند آب دریا را به آب آشامیدنی تبدیل کند. دیگر جانپناه این مرد غریزه و میل او به زنده ماندن و امید فراوانش است. از این بابت او را میتوان با نقش اصلی فیلم دورافتاده با شرکت تام هنکس مقایسه کرد.
بازی رابرت ردفورد در قالب نقش اصلی برای فیلم موهبتی است، چرا که بازیگر دیگری در این داستان وجود ندارد و لغزیدن پای بازیگر به معنای از دست رفتن تمامیت فیلم است.
«پیرمردی تنها در قایق تفریحی خود در میانههای نا کجاآباد گیر افتاده است و هیچ راهی برای نجات او وجود ندارد. حال وی باید تلاشش را برای نجات انجام دهد و در عین حال امید خود را هم از دست ندهد …»
۲۰. راه بازگشت (The way back)
- کارگردان: پیتر ویر
- بازیگران: سورشا رونان، اد هریس و کالین فارل
- محصول: ۲۰۱۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪
فیلم راه بازگشت از کتابی به نام پیادهروی طولانی به قلم اسلاوومیر راویکز اقتباس شده است. داستان و ابعاد خطراتی که شخصیتهای فیلم را تهدید میکند غولآسا است. آنها علاوه بر فرار از دست نیروهای ترسناک حکومت شوروی، باید یک مسیر ۶۵۰۰ کیلومتری را که از دل انواع اقسام محیطهای وحشتناک طبیعی میگذرد پشت سر بگذارند و با مشکلاتی مانند سرما و برف، بیغذایی، خستگی، آفتاب سوزان و گرما و … روبهرو شوند و از پا ننشیند و از همه مهمتر امید خود را از دست ندهند. چرا که ایشان در حال فرار از دست نیروهای حکومت کمونیستی شوروی هستند و این در زمانهای در حال وقوع است که این ایدئولوژی در حال گسترش در سرتاسر مسیر آنها است.
ارادهی بشری و امکان غلبه کردن او بر بزرگترین مشکلات، تمام آن چیزی است که سازندگان بر آن تمرکز کردهاند. گروه خسته میشود، از پا درمیآید، افرادش ساز مخالف میزنند و گاهی با حماقتهایشان دیگران را به دردسر میاندازند اما مهم این است که پس از هر شکستی این آدمیان دوباره دست بر زانو میگذارند و کمر راست میکنند و ادامه میدهند. همهی اینها در شرایطی است که نمیتوانند حتی برای گرفتن وعدهای غذا به کسی اعتماد کنند.
دیگر موضوعی که فیلم روی آن دست میگذارد، اهمیت امید در زندگی آدمی است. اگر این افراد ذرهای از امید خود را از دست بدهند و تصور کنند که زنده نخواهند ماند یا فرار ارزش این همه خطر را ندارد، پس راهی جز شکست و در نهایت مرگ در برابرشان نیست. اما حفظ امید در کنار ادامهی تلاش تنها ریسمانی است که ایشان برای چنگ زدن در اختیار دارند و البته تکیه بر تواناییهای خود به عنوان یک گروه.
«یانوش یکی از افسران ارتش لهستان بعد از اشغال این کشور در زمان جنگ جهانی دوم به ۲۰ سال حبس در اردوگاههای کار اجباری شوروی واقع در سیبری محکوم میشود. او در اردوگاه با افراد دیگری آشنا میشود و آنها تلاش میکنند تا نقشهی فراری را طراحی و اجرا کنند. بعد از فرار این افراد باید یک مسافت طولانی را طی کنند تا از شوروی خارج شوند و به هند که تحت حاکمیت انگلستان قرار دارد برسند …»
۱۹. اورست (Everest)
- کارگردان: بالتازار کورماکور
- بازیگران: جیک جلینهال، جاش برولین و جیسون کلارک
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۳٪
در اکثر مواقع بهترین فیلمهای ژانر بقا آنهایی هستند که بر اساس یک داستان واقعی ساخته شدهاند. داستان فیلم اورست از حادثهای واقعی که در سال ۱۹۹۶ بر فراز این بلندترین قلهی کرهی زمین اتفاق افتاد، ساخته شده و حول زندگی گروهی از کوهنوردان است که در تقلا برای فتح قله با یک فاجعه روبهرو میشوند. در چنین شرایطی آگاهی ما از اینکه تمام این اتفاقات واقعی است، هیجان داستان را بالاتر میبرد.
فیلمساز سعی کرده تا آنجا که میتواند، اتفاقات و حوادث داستان را به دور از جلوهگریهای مرسوم و متکی به رئالیسم بسازد تا تأثیر حوادث مقطعی نباشد و با مخاطب باقی بماند. در چنین بستری است که تماشاگر احساس میکند به جای شخصیتها قرار گرفته و خودش دارد این مشکلات را تحمل میکند.
ترس و وحشت از ارتفاع، کمبود اکسیژن در آن ارتفاع، خستگی و سرمای بیش از حد از طریق فیلمبرداری و فضاسازی خوب فیلمساز به تماشاگر منتقل میشود. هر قدم از تلاش و مبارزهی گروه کوهنوردان برای نجات جان خود یا صعود به قله، نیاز به توانی خارقالعاده دارد و این همه فقط تا زمانی کافی است که آن حادثهی کذایی پیش نیامده، وگرنه راه نجاتی برای کسی وجود ندارد و فقط میماند دست سرنوشت که چگونه پایان زندگی تک تک افراد حاضر در داستان را رقم خواهد زد.
اورست فیلمی است که با تمرکز بر زندگی افرادش به خوبی سمت ترسناک زندگی پر از افتخار مردان بزرگ را نمایش میدهد، مردانی که فقط اخبار دستاوردهایشان توسط مردم شنیده میشود و هیچکس از مشکلات آنها خبر ندارد. ترکیب بازیگران فیلم در نقش این مردان واقعی، از نکات جذاب فیلم است و هر کدام از آنها هم به خوبی از پس نقش خود برآمدهاند.
«تلاش عدهای کوهنورد برای صعود به بلندترین قلهی جهان با حادثهای تلخ روبهرو میشود. حال این مردان نترس باید با خشم طبیعت مقابله کنند تا بتوانند جان خود را نجات دهند …»
۱۸. من افسانه هستم (I am legend)
- کارگردان: فرانسیس لارنس
- بازیگران: ویل اسمیت، آلیس براگا
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۸٪
دوباره ترکیب جذاب ژانر وحشت و سینمای بقا. باز هم در بستر فیلمی با محوریت حضور زامبیها و این بار آدمی تکافتاده که یک تنه زندگی سابق انسان بر روی کرهی زمین را نمایندگی میکند. البته زامبیهای این فیلم تفاوتی با زامبیهای اکثر فیلمهای این گونه دارد؛ این تفاوت برمیگردد به عدم توانایی آنها به حرکت کردن در طول روز و فرار از نور خورشید، مانند خونآشامان.
آنچه که فیلم را ترسناک میکند و به آن بعدی مهیب میدهد، تصویر آخرالزمانی و ویران شدهی شهر نیویورک و تک افتادگی مردی تنها در میانهی قاب فیلمساز است که مانند یک قهرمان اساطیری در طول روز حکومت میکند و در یک جدال نابرابر، پیروزی خیر را هر روز صبح با بر آمدن آفتاب، یادآور میشود. با غروب خورشید و رخت بر بستن روشنایی و آغاز تاریکی، این مرد چارهای ندارد تا در برابر نیروی شر حاضر سر خم کند و در گوشهای پنهان شود. جدال میان این دو قطب متضاد با حضور زنی که نماد زیبایی است و خردسالی که نماد پاکی است، به مبارزهای رو در رو تبدیل میشود و دو طرف چارهای جز مقابله با هم ندارند.
هدف، نجات جان این دو انسان مظهر نیکی بر روی کرهی زمین است؛ پس قهرمان داستان در یک تلاش نفسگیر باید در قلمروی طرف مقابل حاضر شود و او را به مبارزه بطلبد. اگر به دنبال یک بلاکباستر در این مجکوعه میگردید که هم هیجان داشته باشد و هم از حضور یک ستاره بهره ببرد، من افسانه هستم بهترین انتخاب ممکن برای شما است.
ویل اسمیت در قالب این قهرمان میدرخشد و به خوبی دردسرهای زیستن به تنهایی را نمایان میکند. گرچه دغدغهی فیلمساز چندان متوجه تنهایی این مرد نیست و بیشتر بر تقابل او با طرف مقابل اصرار دارد اما در صورت درست ساخته نشدن این تنهایی، ابعاد دلاوریهای قهرمان فیلم هم به درستی شکل نمیگرفت.
«ویروسی زندگی طبیعی آدمی بر روی کرهی زمین را از بین برده و همه را به موجودات مخوفی تبدیل کرده که فقط میتوانند شبها این طرف و آن طرف بروند. روزها عرصهی یکه تازی مردی به همراه سگش است که گویی آخرین انسان بازمانده بر روی کرهی زمین است. این توازن با آمدن زنی به همراه فرزندش به هم میریزد …»
۱۷. ۱۲ سال بردگی (۱۲Years a slave)
- کارگردان: استیو مککویین
- بازیگران: چیوتول اجیفور، مایکل فاسبیندر، بندیکت کامبربچ و براد پیت
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
داستان فیلم ۱۲ سال بردگی به قبل از جنگ داخلی آمریکا بازمیگردد. پس هنوز خبری از آبراهام لینکلن نبود تا با صدور فرمان منع بردهداری در آمریکا، اولین قدم مهم را در خشکاندن این فرهنگ زشت بردارد. این درست است که داستان فیلم ربطی به مبارزهی انسان با طبیعت و تلاش او برای غلبه بر مشکلاتی اینچنینی ندارد، اما به دلیل اینکه زندگی روزانهی یک مرد به تلاشی شبانهروزی برای زنده ماندن گره خورده است، باید ذیل سینمای بقا قرار بگیرد. و اتفاقا همین موضوع ابعاد وحشتناک فیلم را گسترش میدهد، چرا که دیگر عنصر تهدیدگر حوادث طبیعی یا گیر کردن در یک محیط کوهستانی یا وسط دریا نیست، بلکه این انسان و نوع زندگی پر از تبعیض او است که چنین بلای سهمگینی را سر هم نوع خود میآورد. پس با فیلم مهیبی روبهرو هستیم که در آن هر فرد سفید پوستی ممکن است آخرین آدمی باشد که قهرمان داستان میبیند.
فیلمساز برای نمایش سختیهای مرد و مصیبتهایی که او تحمل میکند، سعی کرده تا هیچ باجی به مخاطب ندهد و بیپرده آنچه را که بر او رفته به نمایش گذارد. شکنجههایی که او تحمل میکند و دردهایی که توسط ارباب سفید پوست نازل میشود، بدون هیچ تخفیفی نمایش داده میشود. پس تلاش برای بقا توسط مرد به خوبی به مخاطب منتقل می شود؛ گرچه ممکن است مخاطب دلنازک را از تماشای فیلم پشیمان کند.
۱۲ سال بردگی فیلم موفقی در سال اکرانش بود و توانست جایزهی اسکار بهترین فیلم را به خانه ببرد. علاوه بر آن در مراسم گلدن گلوب هم درخشید و در کل در گیشه هم موفق ظاهر شد. شاید بخشی از این موفقیت به فضای رسانهای و به طور کلی جو سینمایی این سالها بازمیگردد که گویی در آن سینما دارد تمام تاریخ خود را در خصوص عدم توجه به زندگی سیاهپوستان جبران میکند. فیلم شایستهی این میزان توجه به لحاظ هنری نیست اما توان میخکوب کردن مخاطب را برای یک بار تماشا حتما دارد. بازی بازیگران فیلم هم عالی است و همچنین حضور ستارههایی مانند براد پیت یا مایکل فاسبیندر، لذت تماشای ۱۲ سال بردگی را دو چندان میکند.
«سال ۱۸۴۱. سالومون نورتاپ یک سیاهپوست آزاد است که به همراه خانوادهی خود زندگی میکند. او شبی توسط عدهای اراذل و اوباش دزدیده میشود و در بازار بردهفروشان به فروش میرسد. حال او را به اربابی سفیدپوست تحویل میدهند تا در مزارع پنبهی جنوب آمریکا کار کند. دیگران حرفهای مرد را دربارهی گذشتهی او باور نمیکنند و تصور میکنند که او همواره برده بوده است …»
۱۶. خاکستری (The Grey)
- کارگردان: جو کارنهان
- بازیگران: لیام نیسن، فرانک گریلو
- محصول: ۲۰۱۱، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
کمتر در طول یک دههی گذشته جدال انسان با طبیعت چنین جذاب و پر هیجان ساخته شده است. تمام تمرکز سازندگان بر خلق هیجان و بالا بردن آدرنالین مخاطب بوده و لیام نیسن هم در خلق شخصیتهایی با توانایی مبارزه و دوام آوردن، ید طولایی دارد. به نظر میرسد که سازندگان حین نگارش فیلمنامه و همچنین در مراحل بعدی نیمنگاهی هم به کتاب موبیدیک هرمان ملویل و کاپیتان ایهب ساخته شده توسط او داشتهاند، چرا که این تلاش طاقتفرسا برای زنده ماند آهسته آهسته تبدیل به مبارزهای شخصی با گرگی میشود که نماد درنده خویی طبیعت است.
تمرکز فیلم بر شخصیتی تودار و زخمخورده است که پس از حادثهای تلخ خود را به جای پرتی در آلاسکا رسانده و شغلی به عنوان نگهبان برای خود دست و پا کرده است. حال او و همراهانش در حین بازگشت با سانحهای روبهرو میشوند و همین سبب میشود تا مرد از تواناییهایش که خبر از یک گذشتهی غریب میدهد استفاده کند تا در سرما و برف سوزان زنده بماند. او به سرعت به خاطر کاریزمای ذاتی خود در جایگاه رهبری گروه قرار میگیرد.
تفاوت عمدهای میان این فیلم و اکثر فیلمهای اینچنینی وجود دارد و آن هم به همین شخصیت اصلی داستان برمیگردد. تلاش سازندگان فیلمهای بقا عمدتا بر آسیبپذیری آدمی در برابر طبیعت متمرکز است؛ به همین دلیل شخصیتها از توانایی چندانی برخوردار نیستند. آنها عمدتا عدهای آدم معمولی هستند که فقط به غرایز خود وابسته میمانند، در حالی که در فیلم خاکستری چنین نیست و قهرمان داستان به جای آشتی به محیط و امید برای نجات، زمین بازی را به یک محیط جنگی تبدیل میکند تا با موانع پیش رویش مبارزه کند.
«جان در یک پالایشگاه نفتی در آلاسکا کار میکند. شغل او کشتن گرگهایی است که به محل کار کارکنان نزدیک میشوند. او به همراه عدهای از کارکنان آنجا سوار بر هواپیمایی میشود تا رهسپار دوران استراحت خود شود. اما در طول مسیر هواپیما سقوط میکند و عدهای کشته و عدهی دیگری زنده میمانند. از این به بعد تلاش این مردان به نجات از سرما و گرسنگی معطوف میشود و این در حالی است که گلهای از گرگها لحظه به لحظه به گروه نزدیکتر میشوند …»
۱۵. زندگی پای (Life of Pi)
- کارگردان: آنگ لی
- بازیگران: سوراج شرما، عرفان خان
- محصول: ۲۰۱۲، آمریکا، انگلستان، کانادا، مکزیک، استرالیا، تایوان، فرانسه و هند
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
زمان اکران فیلم زندگی پای بسیاری توانایی آنگ لی را ستودند اما همان زمان هم بودند کسانی که کار او را بیشتر تحت تأثیر پیشرفت جلوههای ویژهی کامپیوتری و تکنیک CGI میدانستند. داستان این فیلم کمتر بر مبنای منطق رئالیستی است و بیشتر به جهانی فانتزی تعلق دارد. یک پسربچهی تنها در میانهی یک دریای بیکران باید تمام تلاش خود را برای زنده ماندن انجام دهد، اما آنگ لی این تلاش را چنان شاعرانه به تصویر میکشد که حین انجام آن کمتر به جلوههای بیرونی این تلاش و بیشتر بر تغییرات ذهنی پسرک پرداخته میشود.
محیط این فیلم هم مانند بسیاری از فیلمهای فهرست دریای بیکران است. اما تفاوتی اساسی در بیشتر زمان فیلم زندگی پای با دیگر آثار وجود دارد؛ پسرک قهرمان فیلم قایق خود را با ببری شریک است و باید در کنار او به زندگی روزانهی خود ادامه دهد. در این مسیر او یاد میگیرد که چگونه ماهی بگیرد و حتی رسم رفاقت و دوستی با ببر را هم درک میکند. زندگی پای همانگونه که از نامش پیدا است دربارهی زندگی آدمی و بلوغ او و فهم مشکلات هستی است. پس همانقدر که به بقای آدمی در یک محیط خشن ربط دارد، به بقای او در دل یک زندگی انسانی هم بیارتباط نیست.
فیلم از رمانی به همین نام به قلم یان مارتل اقتباس شده است. زندگی پای توانست جایزهی اسکار بهترین کارگردانی را از آن آنگ لی کند و البته فیلمبرداری خوب کلادیو میراندا هم از چشم گردانندگان اسکار و اعضای آکادمی دور نماند و اسکار بهترین فیلمبرداری هم به فیلم رسید.
«خانوادهای به دلیل مشکلات مالی باغ وحش خود را در هند میفروشند و همراه با حیوانات سوار بر یک کشتی راهی کانادا میشوند. اما در میانهی راه کشتی غرق میشود و پسر آنها به عنوان تنها بازمانده بر روی قایق نجات میماند اما او متوجه میشود که قایقش را با ببری شریک است …»
۱۴. مدفون (Buried)
- کارگردان: رودریگو کورتس
- بازیگران: رایان رینولدز
- محصول: ۲۰۱۰، اسپانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
یکی از غریبترین فیلمهای فهرست همین فیلم مدفون است. در این فهرست با افراد تکافتاده و تک و تنها به اندازهی کافی برخورد داشتهایم. از تام هنکس فیلم دورافتاده که در جزیرهای گیر کرده تا ویل اسمیت فیلم من افسانه هستم که در جهانی به وسعت یک کرهی خاکی تنها است. حتی رابرت ردفورد فیلم همه چیز از دست رفته است در پهنهی بیکران آبی دریا تنها است اما قصهی شخصیتی که در زیر خاک و در گوری زنده به گور شده باشد و فقط یک موبایل برای برقراری ارتباط در اختیار داشته باشد و حتی نداند که کجا دفن شده، کمتر در تاریخ سینما نمونه دارد.
چنین محیط و قصهای همان قدر که جذاب به نظر میرسد، محدودیتهایی هم برای کارگردان و بازیگر فیلم ایجاد میکند. آنها خیلی باید چیره دست باشند تا اجازه ندهند حوصلهی مخاطب سر برود. سازندگان باید ایدههای بسیاری برای یک فیلم بلند در ذهن داشته باشند و از همه مهمتر آنها باید فضای فیلم را به گونهای بسازند که مخاطب هم مانند شخصیت اصلی این محیط ترسناک و خفقانآور را درک کند تا بتواند با شخصیت اصلی همراه شود.
فیلمساز استفادهی خلاقانهای از همان گوشی تلفن مرد میکند و اجازه نمیدهد تا ریتم فیلم از بین برود. همچنین او به همراه بازیگرش توانسته، شخصیت باهوشی خلق کند که در صورت حفظ آرامش خود میتواند سختیهای بسیاری را تحمل کند و در عین حال با کنار هم قرار دادن سرنخها، به محل دفن شدن خود پی ببرد. خوشبختانه سازندگان مانند اکثر فیلمهای اینچنینی به نمایش رویاها و زندگی از دست رفتهی مرد پناه نبردهاند تا از طریق نمایش فلاشبکها زمان فیلم را طولانیتر و همچنین از ساخت فیلمی چنین سخت فرار کنند و در پایان اثری سرهمبندی شده تحویل مخاطب دهند.
«یک رانندهی کامیون آمریکایی در عراق ربوده میشود. او زمانی که به هوش میآید خود را در گوری مدفون مییابد در حالی که فقط یک فندک و یک موبایل به همراه دارد …»
۱۳. کن- تیکی (Kon- tiki)
- کارگردان: یوآخیم رانینگ، اسپن ساندبرگ
- بازیگران: پال سوره هاگن، توماس زانتلمان
- محصول: ۲۰۱۲، نروژ، دانمارک، سوئد، آلمان و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪
کن- تیکی در سال ساختش از سمت کشورش به عنوان نمایندهی نروژ به مراسم اسکار معرفی شد و توانست به لیست پنج فیلم پایانی هم راه پیدا کند. داستان فیلم حول سفر مردانی است که عرض اقیانوس را با کمترین امکانات طی میکنند. در چنین فیلمهایی آنچه که درام را به جلو میبرد تلاش مردان، کشمکشهای آنها با یکدیگر و مقابله با خطراتی است که محیط پیرامون سر راهشان قرار میدهد.
البته تمرکز فیلم بیشتر بر ارتباط آدمها با یکدیگر است اما سختی راه این آدمیان را مجبور میکند تا برای زنده ماندن دست به هر تلاشی بزنند. شاید در برخورد اول با فیلم، توقع داشته باشید که یک درام مهیج با محوریت تلاش بیوقفهی این حلقهی دوستان برای زنده ماندن را ببینید اما فیلم گاهی از نمایش چنین درگیریهایی خودداری میکند تا به درون آدمهایش نقب بزند و شناخت آنها از جهان را به واسطهی این سفر محیرالعقول به تصویر بکشد.
در واقع فیلم بیشتر به سنت سینمای اسکاندیناوی وابسته است و عمدا سعی میکند به شخصیتهای خود و نمایشی کردن تجربههایی که کسب میکنند توجه نشان دهد تا به خلق قصهای پر از فراز و فرود به سبک سینمای آمریکا. اگر فیلم کن- تیکی را از این زاویه ببینید نه تنها سرخورده نخواهید شد، بلکه آن را متفاوتترین فیلم فهرست خواهید یافت که به نوع خود تجربهای جدید برای شما رقم خواهد زد.
«فردی به نام نور هیردال معتقد است که اولین بار این ساکنان باستانی پرو بودهاند که با قایقهای ابتدایی آن زمان به جزایر پلونیزی سفر کردهآند. او برای اثبات نظر خود به همراه دوستانش با امکاناتی شبیه به همان زمان دست به سفر میزند و سعی میکند مسیر خطرناک اقیانوس را طی کند …»
۱۲. جاده (The road)
- کارگردان: جان هیلکات
- بازیگران: ویگو مورتنسن، شارلیز ترون
- محصول: ۲۰۰۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪
جاده یکی از بهترین فیلمهای پساآخرالزمانی قرن بیست و یکم است. در این فیلم هم مانند فیلم محموله داستان حول زندگی پدر و پسری اتفاق میافتد که مادر خانواده را از دست دادهاند و حال پدر باید از پس نهگهداری و حفاظت تنها فرزند خود در یک جهنم انسانی بربیاید.
تفاوت اساسی این فیلم با محموله در فضاسازی بسیار تلخ آن است؛ نه به این معنا که محموله از فضایی تیره و تلخ برخوردار نبود اما فضاسازی هیلکات علاوه بر ترسیم یک جهان آخرالزمانی و مشکلات آن، به تصویرگری تلخکامی و بدبینی پدر هم میپردازد؛ پس برخلاف محموله نه با فیلمی حول محور امید، بلکه با فیلمی شدیدا نیهیلیستی روبهرو هستیم که هیج باجی جهت تخفیف دادن به تیرگی فضا به مخاطب خودش نمیدهد.
علاوه بر آن جان هیلکات در نمایش تنش موجود در فضا و خطراتی که از سوی افراد آدمخوار زندگی شخصیت اصلی و فرزندش را تهدید میکند بسیار موفق است. به ویژه در سکانسی در میانهی فیلم که مخاطب احساس میکند کار این دو نفر تمام است و با نگاه کردن به ساعت متوجه میشود که هنوز نیمی از فیلم باقی مانده و داستان باید ادامه داشته باشد.
بازی ویگو مورتنسن در قالب نقش اصلی، بسیار خوب است. او خوب توانسته در نقش پدری افسرده که تنها حلقهی اتصالش به زندگی پیشرو همان فرزندش است و در نبود او چیزی برای جنگیدن ندارد، به نقشآفرینی بپردازد و شارلیز ترون هم با همان حضور کوتاه در نقش زنی پاکباخته اما اثیری خوش مینشیند.
فیلم از رمانی به قلم کورمک مککارتی نویسندهی سرشناس رمانی چون جایی برای پیرمردها نیست، اقتباس شده است.
«در آیندهای نزدیک وضعیت کرهی زمین به سمت وخامت رفته و دیگر مواد غذایی در آن پرورش پیدا نمیکند. در چنین شرایطی هرج و مرج بر سرتاسر زندگی آدمی سایه انداخته و دولتها هم دیگر وجود خارجی ندارند. در این میان پدر و پسری سفر دور و درازی را برای زنده ماندن و پیدا کردن جایی برای زندگی آغاز میکنند …»
۱۱. تنها بازمانده (Lone survivor)
- کارگردان: پیتر برگ
- بازیگران: مارک والبرگ، امیل هرش و بن فاستر
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۵٪
فیلم تنها بازمانده اثر اقتباسی دیگری در این فهرست است. روایت زندگی سربازانی در سرزمینهای بدوی افغانستان که مردمانش پیوند نزدیکی با گروه طالبان دارند و همین تفاوت قایل شدن میان دوست و دشمن را سخت میکند. فیلم تصویری از جامعهای ارائه میدهد که تنها غریبههای آن سربازان آمریکایی هستند. دست گذاشتن روی چنین موضوع حساسی سؤالی اساسی را مطرح میکند: آیا حضور سربازان آمریکایی در دل این فرهنگ امری منطقی است؟
تنها بازمانده هم مانند فیلم پشت خطوط دشمن روایتگر زندگی سربازی است که باید از میان خطوط دشمنان فرار کند و جان خود را نجات دهد. به این معنا که شخصیت اصلی با وجود گیر افتادن در یک برهوت بیانتها، باید راهی برای زنده ماندن پیدا کند. جدال با این طبیعت وحشی و کنار آمدن با آنچه که بر این مرد گذشته در کنار استفادهی درست از دوربین روی دست و ضرباهنگ بالا، تنش و هیجان را به خوبی به مخاطب منتقل میکند.
خوبی فیلم تنها بازمانده در این است که سازندگان به جای نمایش جلوهگری مرسوم سینمای جنگی، تمرکز خود را بر ترسیم تلاشهای مردی گذاشتهاند که با وجود حرفهای بودن و آموزش دیدگی، نمیتواند فرق دوست و دشمن را از هم تشخیص بدهد و نمیداند به چه کسی میتواند اعتماد کند. فیلم تنها بازمانده علاوه بر اینکه از فیلمهای خوب این فهرست است، یکی از بهترین فیلمهای ژانر جنگی در طول یک دههی گذشته هم هست.
«گروهی از سربازان آمریکایی قصد دارند تا عملیاتی به نام بالهای سرخ را به انجام رسانند. هدف مأموریت کشتن و از پا درآوردن یکی از رهبران طالبان است. اما از همان ابتدا با اختلال در سیستم رادیویی همه چیز اشتباه پیش میرود. تا اینکه …»
۱۰. مریخی (The Martian)
- کارگردان: ریدلی اسکات
- بازیگران: مت دیمون، جسیکا چستین
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۱٪
اگر فیلم دورافتاده اقتباس تقریبا وفادارانهای از داستان معروف رابینسون کروزو است، ریدلی اسکات آن داستان معروف را گرفته و به روایتگری آن در یک پس زمینهی علمی- تخیلی پرداخته است. در مقدمهی مطلب عرض کردم که سینمای بقا میتواند در کنار ژانرهای دیگر سینمایی قرار بگیرد و بر روابط علت و معلولی درام اثر بگذارد. مریخی به همین دلیل فیلمی متفاوت با دیگر آثار علمی- تخیلی است. مثلا فیلم میان ستارهای (interstellar) به کارگردانی کریستوفر نولان را به یاد بیاورید؛ در آن فیلم تمرکز داستان بر موضوع کلانی مانند نجات بشریت است، حال اگر قرار بود با فیلمی متعلق به ژانر بقا روبهرو باشیم، نولان باید فیلمش را با تمرکز بر یکی از آن سه دانشمند اعزام شده به سیارات دیگر برای کشف حیات و نمایش تلاش آنها جهت زنده ماندن قرار میداد.
پس گرچه شمایل فیلم بر مبنای سینمای علمی- تخیلی قرار گرفته اما داستان زندگی مردی را روایت میکند که اشتباه دوستانش سبب شده تا در دورترین نقطهی ممکن نسبت به حیات آدمی شب و روز کند. اگر قرار باشد از میان تمام محیطهایی که شخصیتهای این لیست با آن دست در گریبان هستند و تلاش میکنند تا بر مشکلات آن فائق آیند، یکی را انتخاب کنیم یا خودمان را جای شخصیت اصلی بگذاریم، احتمالا آخرین گزینهی ما کرهی مریخ این فیلم خواهد بود. اتفاقا دستاورد ریدلی اسکات در همین ملموس کردن چنین فضای بعید و دور از ذهنی است. او هم شخصیت خوب و همدلیبرانگیزی ساخته و هم فضا را به گونهای مدیریت کرده که مخاطب با داستان فیلمش همراه باشد.
بازی مت دیمون و کارگردانی اسکات، فیلم مریخی را فراتر از یک فیلم سرگرم کننده، تبدیل به مکاشفهای در باب کشف توان انسان کرده است.
«فضانوردی پس از اتمام یک مأموریت خطرناک در سیارهی مریخ رها میشود. حال همکاران او تلاش دارند تا این اشتباه مرگبار خود را جبران کنند و او را قبل از مرگ نجات دهند …»
۹. ۱۲۷ ساعت (۱۲۷Hours)
- کارگردان: دنی بویل
- بازیگران: جیمز فرانکو، کیت مارا
- محصول: ۲۰۱۰، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
تک افتادگی آدمی تنها در حالی که دردی طاقتفرسا را هم باید تحمل کند، در کنار عدم امکان تکان خوردن باعث شده تا قهرمان داستان ۱۲۷ ساعت ساختهی دنی بویل به یکی از بیچارهترین قهرمانهای فیلمهای این فهرست تبدیل شود. از این منظر شاید فقط بتوان شخصیتهای اصلی فیلمهایی مانند مریخی و مدفون را به لحاظ بدبختی و نزدیک شدن به مرگ با او مقایسه کرد.
همانطور که گفته شد در بسیاری از فیلمهای ژانر بقا، یا با قهرمانی فردی روبهرو هستیم یا با قهرمانهایی جمعی. هر دوی این موارد امکاناتی به لحاظ قصهگویی در اختیار فیلمساز قرار میدهد و محدودیتهایی هم با خود دارد اما اینکه دست شخصیت اصلی فیلمت را زیر سنگی بزرگ قرار دهی و امکان جم خوردن را از او بگیری، گزینههای داستانگویی تو را محدودتر از همیشه خواهد کرد. قهرمان ۱۲۷ ساعت برخلاف قهرمان مدفون حتی موبایل هم ندارد تا با آن درخواست کمک کند. او فقط رویاها و خاطراتش را برای دوام آوردن در اختیار دارد و فقط میتواند به تلاش بیوقفهی خودش و روبهرو شدن با خطرات متکی باشد.
کارگردانی دینامیک دنی بویل توانسته به خوبی از پس نمایش مصیبتهای این مرد بختبرگشته بربیاید. او برای روایت این ۱۲۷ ساعت شکنجه در مدت زمان نزدیک به دو ساعت، تلفیقی از نماهای ذهنی و عینی را بر حسب شرایط روحی شخصیتش انتخاب کرده است؛ بدین معنا که وقتی شخصیت دل به رویا میبندد یا در آستانهی بیهوش شدن است از نماهایی ذهنی استفاده میکند و مثلا در پایان که مرد تصمیم میگیرد هرطور شده خود را نجات دهد، به تمامی از نماهای عینی استفاده کرده است.
بازی جیمز فرانکو در قالب شخصیت اصلی دیگر نقطهی قوت فیلم است. در این گونه فیلمها که همهی بار داستانگویی و عاطفی اثر بر دوش یک شخصیت است، نقشآفرینی بازیگر بسیار اهمیت دارد، چرا که در صورت لغزش بازیگر، با اثری معمولی طرف خواهیم شد.
«کوهنوری به نام رالف در گرند کنیون ایالات متحده در حال راهپیمایی و صخرهنوردی است. او لحظهای غفلت میکند و از شکافی به پایین سقوط میکند. این در حالی است که تخته سنگی عظیم روی یک دستش افتاده، آن را له کرده و امکان تکان خوردن را از او گرفته است …»
۸. به سوی طبیعت وحشی (Into the wild)
- کارگردان: شان پن
- بازیگران: امیل هرش، کریستین استیوارت و هال هالبروک
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪
شان پن با ساختن این فیلم به زندگی انسانی واقعی و سرگذشت او سر زده که علاقهی بی حد و مرزش به طبیعت و بیمیلی او از زندگی انسانی و جوامع شهری، مجبورش کرد تا به دل طبیعت پناه ببرد و مدتها در همانجا زندگی کند و در واقع خود را پنهان کند. زندگی این مرد که کریستوفر مککندلس نام دارد دستمایهی نوشتن کتابی هم به قلم جان کراکائر شده است.
روایت شان پن از زندگی این مرد، علاوه بر همراهی و احساس سمپاتی با او به دور از یک نوع سانتیمانتالیسم افراطی است و کارگردان با وجود اینکه مرد را شایستهی ستایش خود میداند اما برای او احساس دلسوزی بیجا نمیکند چرا که او خودش این نوع زندگی را انتخاب کرده است.
همه چیز زمانی به هم میریزد که این سبک زندگی در منطقهای دورافتاده تبدیل به مبارزهای برای زنده ماندن میشود. از این پس طبیعت زیبایی که کریستوفر آن را این همه دوست داشت و از حضور در آغوشش لذت میبرد، به قتلگاه او تبدیل میشود اما این دلیل بر آن نیست که وی علاقهی خود به آن محیط سرسبز را فراموش کند یا از زندگی در آنجا پشیمان باشد؛ بلکه برعکس خوشحال است که به ندای قلبش گوش سپرده.
در چنین چارچوبی رویکرد فیلمساز به جز در پردهی پایانی، کمتر متمرکز بر تقلای شخصیت اصلی خود با محیط و مشکلاتش است و بیشتر به علایق و نفوذ به درون ذهن انسان برگزیدهی خود میاندیشد. شان پن در نیمهی ابتدایی چنان زندگی قهرمانش را جذاب به تصویر میکشد که ما هم به عنوان مخاطب فیلم ممکن است آرزو کنیم دست از سر زندگی شهری و مشکلاتش برداریم و به دل سادگی و زیبایی کوه و دشت و جنگل بزنیم.
«مردی به نام کریستوفر پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه، تمام پسانداز خود را میبخشد و به سمت آلاسکا حرکت میکند تا بقیهی عمر خود را در دل طبیعت زندگی کند …»
۷. از گور برخاسته (The Revenant)
- کارگردان: الخاندرو گونزالز ایناریتو
- بازیگران: لئونارد دیکاپریو، تام هاردی
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪
از همان ابتدا و رویارویی با نام فیلم میتوان حدس زد که با فیلمی زیر مجموعهی ژانر بقا روبهرو هستیم. از گور برخاسته ترجمه مناسبی برای نام فیلم است؛ چرا که شخصیت اصلی به معنی واقعی کلمه تا آستانهی مرگ میرود و باز میگردد. درست است که قهرمان داستان با بازی لئوناردو دیکاپریو با انگیزهی انتقام زنده مانده و سعی میکند تمام تلاش خود را انجام دهد تا به هدفش برسد، اما نمیتوان کتمان کرد مبارزهی او اول و قبل از هر چیز دیگری در درویارویی با مرگ است که معنا پیدا میکند.
فیلمبرداری درخشان امانوئل لوبزکی در کنار کارگردانی خوب ایناریتو، مکمل بازی معرکهی تام هاردی و لئوناردو دیکاپریو در نقش اصلی است اما آنچه که فیلم را شایستهی حضور در این جایگاه فهرست میکند، خاطرهای است که پس از تماشای آن در ذهن مخاطب باقی میماند. باید پذیرفت که هیچ سکانسی از فیلم مانند مبارزهی قهرمان داستان با سرما و پناه آوردن او به بدن یک اسب مرده، در ذهن ماندگار نیست.
دیگر اهمیت از گور برخاسته برای این فهرست به افتخارات کسب شده توسط آن باز میگردد. سالهای سال سینمای بقا به عنوان ژانری فرعی و عامهپسند مطرح بود که کسی آن را چندان جدی نمیگرفت. این درست که ژانر بقا در هر فیلمی کنار ژانر اصلی قرار میگیرد اما پتانسیلی که این ژانر در نمایش توان آدمی و همچنین کوچک بودن زندگی او در برابر عظمت هستی دارد، به راستی بیبدیل است و همین عامل فیلم از گور برخاسته را چنین موفق در جهان سینما کرد.
«داستان فیلم در قرن نوزدهم در آمریکا میگذرد. یک گروه شکارچی مأموریت دارند تا سفارش کارفرمای خود، که رساندن محمولههایی از پوست حیوانات است، را به مقصد برسانند. آنها در حین بازگشت مورد حملهی سرخپوستها قرار میگیرند. در ادامهی ماجرا هیو گلس توسط خرسی حسابی زخمی میشود و اعضای گروه تصمیم میگیرند مسیر را بدون او ادامه دهند. اما پسر هیو و چند نفر دیگر به دستور فرمانده پیش او میمانند اما یکی از اعضا نقشهی دیگری در سر دارد …»
۶. زنده (Alive)
- کارگردان: فرانک مارشال
- بازیگران: ایتان هاوک، بروس رمزی
- محصول: ۱۹۹۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: –
آنچه که فیلم زنده را دیدنی میکند و سبب میشود مخاطب در طول تماشا از پای آن تکان نخورد فقط به واقعی بودن داستان آن بازنمیگردد. بلکه دلیل این امر خلق شخصیتهایی قابل درک است که مخطب نگران آنها میشود و همراهشان سختی میکشد یا خوشحال میشود؛ چنین موضوعی هیچ دستاورد کمی برای هیچ فیلمی نیست اما اینکه بتوانی این کار را در مدت زمانی نزدیک به دو ساعت برای یک گروه از افراد انجام دهی، خارقالعاده است.
دیگر موضوعی که فیلم را جذاب میکند ترسیم دقیق جزییات است. عموم فیلمهای سبک بقا از جزییات سادهای که فیلم را به واقعیت نزدیک میکند دور میشوند و فقط قصد دارند عظمت رخدادها را مدام بزرگتر جلوه دهند تا به خیال خود دلاوریهای قهرمان داستان بیشتر به چشم بیاید. اما در این فیلم این جزییات به ظاهر کم اهمیت اما مهم است که تماشای فیلم را لذتبخش میکند. به عنوان مثال وقتی اعضای گروه در آن سرمای سوزان متوجه میشوند که میتوان از روکش صندلیهای هواپیما به عنوان پتو استفاده کرد، احساس آسایش و امیدی مانند افراد مقابل دوربین به مخاطب هم دست میدهد.
فیلم زنده در دههی نود میلادی به نمادی از سینمای بقا و فیلمهایی با محوریت آدمهایی گرفتار در شرایط بغرنج تبدیل شد. داستان واقعی تیم راگبی اروگوئهای و آگاهی از جوان بودن همهی آنها یکی از عوامل همراهی مخاطب با این داستان است اما همهی فیلم فقط این نیست و باید حتما فیلم زنده را تماشا کنید تا متوجه شوید که چقدر ژانر بقا به آن مدیون است.
«سال ۱۹۷۲، هواپیمای یک تیم راگبی اروگوئهای که به مقصد شیلی پرواز کرده است، در میانهی راه بر اثر شرایط بد جوی در رشته کوههای آند سقوط میکند و برخی از مسافران آن زنده میمانند. حال آنها باید با طوفان و سرمای هوا مبارزه کنند و امید داشته باشند که کمک از راه خواهد رسید …»
۵. دورافتاده (Cast away)
- کارگردان: رابرت زمکیس
- بازیگران: تام هنکس، هلن هانت
- محصول: ۲۰۰۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
فیلمهایی در مورد گم شدن در جزیره همواره بخشی از آثار هر لیست فیلمهای بقا را تشکیل میدهند. تام هنکس با بازی در نقش اول این فیلم توانست پرترهی کاملی از یک انسان بختبرگشته را به تصویر بکشد. داستانی الهام گرفته از قصهی معروف رابینسون کروزو دربارهی آدمی تنها در جزیرهای وسط اقیانوس، بدون هیچ هم صحبتی یا مهارتی برای ادامهی زندگی در چنین شرایطی، یک انسان کاملا معمولی. نقطهی قوت کار تام هنکس در دمیدن روح به مردی است که در تنهایی و انزوا آهسته آهسته به سمت دیوانگی حرکت میکند و بدتر از همه امید خود را از دست میدهد.
هنکس و کارگردان فیلم یعنی رابرت زمکیس چنان سایه روشنهای این شخصیت مصیبتزده را رنگآمیزی کردهاند که مخاطب به خوبی با او همذات پنداری میکند و حتی برای کوچکترین خوشیهای او دل میسوزاند. تمام تمرکز سازندگان فیلم هم بر همین موضوع بوده است؛ اینکه مخاطب تا آنجا که ممکن است به شخصیت اصلی نزدیک شود و بتواند خود را جای او بگذارد.
تام هنکس برای اینکه بتواند به درستی نقشش را ایفا کند مدتها ورزش کرد و رژیم غذایی سختی گرفت و ۲۵ کیلوگرم از وزنش را هم از دست داد. تمام تلاشهای او نتیجه داد و در پایان سال نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای همین فیلم شد.
در کنار موارد یاد شده فیلم دورافتاده برگ برندهی دیگری هم برای رو کردن دارد و آن بازمیگردد به طرح این سؤال که: با گم شدن آدمیزاد و تصور دیگران از مرگ او، نزدیکانش چگونه او را به یاد خواهند آورد؟ اگر حال که همه تصور میکنند او مرده، ناگهان نجات یابد و بازگردد آیا همه چیز به حالت قبل بازخواهد گشت یا دیگران بدون او به راحتی به زندگی خود ادامه دادهاند و اکنون به چشم مزاحم به این آدم از مرگ بازگشته نگاه میکنند؟
«جک برای شرکت فدکس کار میکند. او در پی آن است که مشکل پیش آمده برای شرکت را حل کند و به همین دلیل به اقصی نقاط عالم سفر میکند. جک تصمیم گرفته ازدواج کند و این را با دختر مورد علاقهاش درمیان گذاشته است. در این میان هواپیمای او در یکی از سفرهای کاریش سقوط میکند و وی مجبور است با تمام توان برای دوام آوردن و زندگی در جزیرهای دورافتاده بجنگد …»
۴. سپیدهدم رهایی (Rescue Dawn)
- کارگردان: ورنر هرتزوگ
- بازیگران: کریستین بیل، استیو زان
- محصول: ۲۰۰۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
ورنر هرتزوگ از آن دسته آدمها است که به طبیعت و اتفاقاتش علاقهی بسیار دارد و حتی با ساختن فیلمی مانند مرد گریزلی (grizzly man) نشان داده که به جدال واقعی آدمی با نیروهای طبیعت برای بقایش، چقدر دلبستگی دارد. این خط را میتوان گرفت و رسید به فیلم آگیره، خشم پروردگار (Aguirre, the wrath of god) که در آن عدهای سرباز به دنبال یک شهر باستانی و ثروتمند در طول رودخانهی آمازون میگردند و نهایتا موجودیت و زندگی آنها به مبارزه با طبیعت اطرافشان گره میخورد.
با چنین پیش زمینهای او وقتی به سراغ فیلمی با محوریت جنگ ویتنام میرود، قواعد بازی را عوض میکند. در دستان او شرایط جنگی هم به چیزی برای بقا و دوام آوردن و شاید معنا بخشیدن به زندگی آدمی تبدیل میشود و هرتزوگ به این شکل یکی از بهترین فیلمهای ژانر بقا را کارگردانی کرده است. شخصیت اصلی فیلم سپیدهدم رهایی در تلهای گرفتار شده که نه راه پس دارد و نه راه پیش. او باید از دل جنگلی انبوه که وجب به وجب آن توسط نیروهای دشمن کنترل میشود، عبور کند تا رها شود و به آزادی برسد. جنگل در اینجا عنصر آشنایی است چرا که فیلمهایی در مورد گم شدن در جنگل یا فیلمهای سینمایی چالش انسان با طبیعت از آثار شناختهشده فیلمهای سبک بقا هستند.
سپیدهدم رهایی مانند دو فیلم پشت خطوط دشمن و تنها بازمانده به داستان تقلای سربازی برای نجات از دست دشمنان اختصاص دارد اما این فیلم در داستان و همینطور محیط تهدید کننده تفاوتی اساسی با دو فیلم اشاره شده دارد؛ در اینجا خطرات ناشی از جنگلی انبوه و گرمسیری است و سرباز هم مدتها در بند دشمن اسیر بوده و متحمل سختترین شکنجهها شده است؛ پس توان فیزیکی چندانی هم برای مبارزه ندارد.
بازی کریستین بیل مانند همیشه در قالب نقشهایی که به لحاظ فیزیکی تحلیل رفتهاند، عالی است و ورنر هرتزوگ هم به خوبی توانسته از پس فضاسازی سرسبز اما در عین حال وحشیانهی جنگلهای جنوب شرقی آسیا برآید. اگر به دنبال فیلمی هستید که هم هیجان داشته باشد و هم از شخصیتپردازی خوبی برخوردار است و ضمنا چندان هم دلنازک نیستید، حتما به تماشای سپیدهدم رهایی بنشینید. ضمن اینکه سپیدهدم رهایی بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است.
«خلبان آمریکایی، دیتر دنگلر پس از اولین پرواز خود بر فراز کوههای لائوس سقوط میکند و در چنگ نیروهای دشمن اسیر میشود. حال او و عدهای دیگر از همراهانش تصمیم دارند که از زندان فرار کنند، این در حالی است که یک جنگل انبوه و خطرناک سر راه آنها است و آنها هم هیچ شناختی از آن مکان ندارند …»
۳. لمس کردن خلاء (Touching the void)
- کارگردان: کوین مکدونالد
- بازیگران: – (مستند)
- محصول: ۲۰۰۳، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
گفتیم که بسیاری از فیلمهای سینمای بقا اقتباسی از حوادث واقعی هستند. همین الان میتوانید به این لیست سر بزنید و با مرور فیلمها متوجه این نکته شوید. در چنین چارچوبی برای کامل کردن این لیست لازم بود که حتما از فیلم مستند خوبی هم یاد شود. فیلم لمس کردن خلاء همان فیلم مورد نظر است.
داستنن این مستند به جنبههای عمیق انسانی نظیر شناخت تواناییهای او و قدرتش در تصمیمگیری گره خورده است. دو انسان در برابر عظمت یک محیط یخزده و جدال با طوفانی سهمگین باید تصمیمی اخلاقی بگیرند و اگر چنین کنند و نجات یابند تا لحظهی آخر عمر با عواقب وجدانی و اخلاقی آن باید زندگی کنند.
از سوی دیگر مستند لمس کردن خلاء دربارهی تمام مردان و زنانی است که این سبک از زندگی با تمام خطراتش را دوست دارند و بدون آدرنالین آن نمیتوانند زندگی کنند. افرادی که مبارزه با محدودیتهای جسم انسانی را دوست دارند و از آن به عنوان پدیدهای برای خودشناسی استفاده میکنند، هر چند حین تماشای فیلم ممکن است با خود خیال کنید که چنین زندگی پر از خطری ارزشش را ندارد.
قدرت کوبندگی فیلم از همین مستند بودن اتفاقات سرچشمه میگیرد. اینکه سازندگان با تحقیقی کامل از آنچه که بر زندگی کوهنوردان گذشته، به سراغ ساختن فیلم رفتهاند و سعی کردهاند جنبههای انسانی و اخلاقی ماجرا را در کنار تلاش برای دوام آوردن و ادامهی زندگی به تصویر بکشند.
«سال ۱۹۸۵. دو کوهنورد به یکی از بلندترین قلههای رشته کوههای آند صعود میکنند. در حین فرود از قله پای یکی از آنها آسیب میبیند و این در حالی است که هر دو به وسیلهی طنابی به هم وصل هستند. از آن سو طوفانی در راه است و هر دو باید خود را نجات دهند. حال فرد سالم باید تصمیم بگیرد که طناب را ببرد و دوستش را رها کند یا نه …»
۲. پرواز فنیکس (The flight of the Phoenix)
- کارگردان: رابرت آلدریچ
- بازیگران: جیمز استیوارت، پیتر فینچ ، ریچارد آتنبورو و ارنست بورگوناین
- محصول: ۱۹۶۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
نام رابرت آلدریچ نامی درخشان در تاریخ سینما است؛ مردی که یکی از بهترین فیلمهای بقا را ساخته است. او زمانی که کمتر کسی به دنبال ساخت فیلمی با موضوع بقا در سینما بود، به سراغ این داستان رفت تا یکی از تثبیتکنندههای کلیشههای این گونه فیلمها باشد. او داستانش را به جای کوه و جنگل یا دریا و اقیانوس به وسط صحرا برد و از گرمای آفتاب به جای سرما استفاده کرد. پس از آن چند بازیگر خارقالعاده و نامی تاریخ سینما را به کار گرفت تا داستان جدال آدمی با محیط خشن اطرافش را به تصویر بکشد.
حین تماشای فیلم محال است که بتوانید از جلوهگری بزرگانی منند جیمز استیوارت یا پیتر فینچ چشم بپوشید. آنها چنان صحنه را به تسخیر خود در میآورند که مخاطب دلش از کارها و رفتار آنها قرص میشود و مطمئن است که این قهرمانان سینمای گذشته از عواقب کارهای خود آگاه هستند. رابرت آلدریچ استاد به تصویر کشیدن روابط آدمی در یکی محیط پر دستانداز و تلخ است. او به خوبی میداند که چگونه مردانش را در عین حفظ وقار به جان هم بیاندازد و حتی موتور محرکهی بسیاری از فیلمهایش بر اساس همین فرمول تنظیم شده است.
رابرت آلدریچ فیلم پرواز فنیکس را از داستانی به قلم الستون ترور اقتباس کرده است و هالیوود هم فیلم دیگری از همین داستان در سال ۲۰۰۴ ساخته که اصلا قابل مقایسه با این فیلم نیست. گرچه فیلم به موفقیت اقتصادی که برای آن پیشبینی میشد، دست نیافت اما منتقدان بازی بازیگران را در کنار کارگردانی درخشان آلدریچ ستودند و فیلم هم با گذر زمان اهمیت خود را به دست آورد و در تاریخ سینما به آنچه که حقش بود رسید. فقط میتوان یک بار فیلم را به خاطر تماشای بازیگرانش تماشا کرد و یک بار هم برای دقت به ظرافتهای کار رابرت آلدریچ در کارگردانی.
«اعضای یک گروه کوچک به علت فرود اضطراری هواپیمای خود مجبور هستند تا در دل صحرا راهی برای ادمهی زندگی و همچنین راهی برای رهایی و رسیدن به تمدن پیدا کنند …»
۱. قایق نجات (lifeboat)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: جان هودیاک، تالولا بانکهد
- محصول: ۱۹۴۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
سر و کلهی آلفرد هیچکاک در جاهایی از تاریخ سینما پیدا می شود که کسی اصلا توقع آن را ندارد. او فیلمهای پرتعلیق و هیجانانگیز بسیاری ساخته، قهرمانانش را در دل موقعیتهای دشوار بسیاری قرار داده و گاه چنان مصائبی بر سرشان آوار کرده که فقط خودش میتوانسته آنها را قابل باور از کار درآورد. او با ساختن فیلم قایق نجات پا را فراتر گذاشت و از انسانهایی گفت که درست وسط دریا در یک قایق نجات گیر کردهاند و امید چندانی هم به رهایی ندارند.
دلیل قرار گرفتن فیلم در صدر فهرست بهترین فیلمهای بقا فقط به کارگردانی عالی آلفرد هیچکاک یا بازی خوب بازیگرانش برنمیگردد. بلکه سازندگان فیلم سعی کردهاند در همین چارچوب کوچک قایق، جهانی نمادین بسازند که تمام دنیای انسانی را با همهی ضعفها و قدرتهایش نمایندگی کند. همه نوع آدم با همه نوع رفتار و همهی طبقات اجتماعی در این قایق جا شدهاند و حتی برخی از افراد نمایندگی چند قشر را به عهده دارند. هیچکاک از طریق ترسیم ریزبافت زندگی آدمها به درستی این نتیجه را از داستانش بیرون میکشد که همهی ما آدمها در یکی کشتی نشستهایم و زندگی و سعادت و خوشبختی ما در گروی موفقیتهای دیگران هم هست.
ساخته شدن چنین فیلمی در زمان بحران و ویرانی جنگ دوم جهانی خبر از دغدغههای جدی سازندگان میدهد. آنها داشتند دنیایی را تجربه میکردند که به معنای واقعی کلمه آدمی داشت برای بقا دست و پا میزد؛ دیگر فقط سرما یا گرما یا تابش شدید آفتاب یا بیغذایی و خستگی نبود که جان یک یا چند نفر را تهدید کند و فیلمساز هم با الهام از حوادث واقعی چند شخصیت جذاب خلق کند و ما را با تماشای آنها چند صباحی از این دنیا و مناسبتش رها سازد. میلیونها آدم واقعا همه روزه اینها را زندگی میکردند و به همین دلیل است که هیچکاک ناگهان پای یک آلمانی را به وسط قایق نجاتش باز میکند.
«یک کشتی تفریحی پس از شلیک یک زیردریایی آلمانی در زمانهی جنگ دوم جهانی غرق میشود و تعدادی از سرنشینان آن موفق میشوند خود را به یک قایق نجات برسانند؛ از آن سود زیردریایی آلمانی هم غرق شده و یکی از افسران آن خود را به قایق نجات قربانیان میرساند …»
چقدر عالی توضیح دادید.. واقعا خداقوت و ممنون
فیلم fall هم خیلی زیباست در این سبک
حتما تماشاش کنید👌👌
فیلم زامبی محور کی سراغ داره یه چنتا بگه
هشتگ زنده. جنگ جهانی زامبی ها. ۲۸ روز بعد. طلوع مردگان. قطار بوسان. رزیدنت اویل. همه ما مرده ایم. جنگل سبز. جکی و خون آشامان و..