۱۱ فیلم برتر تاریخ با محوریت ورزش بوکس

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۴۷ دقیقه
فیلم‌های با محوریت بوکس

این روزها که فیلم «کرید ۳» با بازی و کارگردانی مایکل بی جردن بر پرده‌ی سینماها است، دوباره این بحث قدیمی سر زبان‌ها افتاده که چرا همیشه بوکس؟ چرا ورزش بوکس تا این اندازه در سینما مورد توجه است و چرا هیچ ورزش دیگری به اندازه فیلم‌های با محوریت بوکس نمی‌تواند خودش را با جهان قصه‌گویی فیلم‌سازان مختلف، با تفکرات مختلف هماهنگ کند؟ برای رسیدن به پاسخ این پرسش سری به بهترین فیلم‌هایی زده‌ایم که از این ورزش به نحوی در داستان خود استفاده کرده‌اند و قصه‌ی شخصیت اصلی را به نوعی با بالا و پایین‌های ورزشکاران گره زده‌اند. ۱۱ فیلم، از دوره‌های زمانی مختلف که می‌تواند دید خوبی به تاریخچه‌ی این ورزش و شیوه‌ی نمایشش در تاریخ سینما ارائه دهد.

بوکس نه ورزشی انفرادی است و نه ورزشی تیمی

نکته‌ی اول برای پاسخ به پرسش بالا به ماهیت بینابینی بوکس بازمی گردد؛ به این معنا که بوکس نه یک ورزش کاملا تیمی است و نه یک ورزش کاملا فردی. ورزش‌های فردی مانند بیلیارد یا گلف به دلیل جهان ایزوله‌ای که دو شخصیت اصلی می‌سازند، به شیوه‌ی خاصی از داستانگویی نیاز دارند که هر کسی نمی‌تواند از آن قصه‌ای خوب بیرون بکشد. شاید بزرگانی چون رابرت راسن با «بیلیاردباز» (The Hustler) یا مارتین اسکورسیزی با «رنگ پول» (The Color Of Money) چنین کرده باشند، اما این‌ها از استثناها در تاریخ سینما به حساب می‌آیند.

از سوی دیگر بوکس مانند فوتبال یا بسکتبال ورزشی کاملا تیمی هم نیست که نتوان فردانیت شخصیت خاصی را در برابر دوربین نمایش داد و فراز و فرودهای دراماتیک داستان را به شکل مستقیم به زمین مسابقه پیوند زد. به همین دلیل در ورزش‌های این چنینی کل تیم به عنوان یک شخصیت در زمین مسابقه حضور پیدا می‌کنند و خب طبیعی است که این موضوع اصلا به درد سینما نمی‌خورد؛ چه کسی حاضر است فیلمی را ببیند که ۱۱ نفر یا کمتر و بیشتر شخصیت‌های اصلی‌اش هستند و هر کدام هم خصوصیات ویژه ی خود را دارند؟ چنین فیلمی یا باید مانند یک سریال تلویزیونی طولانی باشد یا فیلمی ناپخته و بد، که شخصیت‌هایش هیچ خصوصیت ویژه ای ندارند و جز تیمشان هیچ چیز دیگری معرف آن‌ها نیست.

این در حالی است که در ورزش بوکس، ورزشکار تا پیش از حضور در رینگ، کسانی را دور و بر خود دارد؛ از مربی گرفته تا چندتایی دوست. این حضور اطرافیان باعث می‌شود که او مانند ورزش‌های انفرادی کاملا ایزوله نباشد و ارتباطش با جهان بیرون حفظ شود. پس می‌توان درامی از برخورد قهرمان داستان با دیگر شخصیت‌ها بیرون کشید. این در حالی است که قهرمان داستان از لحظه‌ی ورود به رینگ دیگر تنها است و باید روی پای خودش بایستد، پس می‌توان آن درام‌های بیرونی را به تقلاهای قهرمان به درون رینگ پیوند زد و از هر ضربه‌ای که او به حریفش می‌زند یا نوش جان می‌کند، استعاره‌ای در باب زندگی بیرون کشید.

کیسه بوکس فومی 120 سانتی‌متری

بوکس

بوکس ورزشی شدیدا دراماتیک است

به همان مثال بیلیارد یا گلف بازگردیم. چقدر تنش و هیجان در این ورزش‌ها وجود دارد؟ یا اصلا ورزش پرهیجانی مانند فوتبال چقدر می‌تواند مخاطبش را با یک فیلم سینمایی که قرار است داستانی شخصی را تعریف کند، به وجد آورد؟ اما ورزش بوکس ماهیتی کاملا متفاوت دارد. می‌شود شخصی در میانه‌ی یک مبارزه‌ی سراسر شکست، ناگهان فقط با یک ضربه همه چیز را بازگرداند و برنده از رینگ خارج شود. می‌شود همان لحظه‌ای که تماشاگر خیال می‌کند، همه چیز تمام شده، ورق را برگرداند و همه را غافلگیر کرد. همه‌ی این‌ها ابزار سینما برای قصه‌گویی است که خود به خود در بوکس (برخلاف دیگر ورزش‌ها) وجود دارد و می‌تواند به کمک سینماگر بیاید.

از سوی دیگر ورزش بوکس می‌تواند به عنوان نمادی از تقلاهای قهرمانان درام در زندگی شخصی و جهان درونی و بیرونی آن‌ها مورد استفاده قرار بگیرد. از این منظر فیلم‌هایی مانند «راکی» و «گاو خشمگین» نمونه‌های درخشانی هستند. از سویی سیلوستر استالونه و همکارانش در فیلم اول به شکلی از بوکس استفاده کرده‌اند که انگار می‌تواند راهی برای تحقق رویای آمریکایی باشد و قهرمان را با تلاش‌های بسیار، در مسیر درست زندگی و موفقیت قرار دهد. در این جا، زمین مبارزه همان دنیا است و او آمده که سهمش از زندگی را پس بگیرد.

از سوی دیگر در فیلم «گاو خشمگین» این میدان نبرد تبدیل به جایی برای تنبیه شخصیت اصلی داستان شده است. جیک لاموتا با بازی رابرت دنیرو در این فیلم، انگار در حال تسویه حساب با خود است و از این جا به عنوان جایی برای تزکیه نفس و البته خودویرانگری استفاده کند. هم‌چنین هستند فیلم‌هایی مانند «روکو و برادرانش» که قهرمان داستان تلاش دارد با قدم گذاشتن در زمین، پولی دربیاورد اما ناگهان خود را چون قدیسی می‌بیند که زیر رگبار مشت‌های دیگران، بار خانواده‌ای را بر دوش می‌کشد. خلاصه که بوکس جان می‌دهد برای نمایش خودویرانگری قهرمان داستان.

کیسه بوکس مدل 143881.1
 به همراه دستکش

بوکس ورزشی به شدت فیزیکی است

کدام ورزش دیگر تا به این اندازه با بدن قهرمان‌ها اتباط دارد. نمایش تن‌های عرق کرده، زخم‌های سر باز کرده، دست و پاهای کبود، ضربه‌ی مشتی که بر پیشانی کسی فرود می‌آید و او را نقش زمین می‌کند یا چیزهایی از این قبیل، باعث می‌شود که تماشای دستاوردهای فیلم‌سازان بزرگ در اطراف رینگ دیدنی‌تر از کار درآید. حتی بزرگی چون چارلی چاپلین هم در فیلمی چون «روشنایی‌های شهر» (City Lights) به سراغش رفت و از توقعات تماشاگر استفاده و یکی از بهترین سکانس‌های کمدی تاریخ را به ما تقدیم کرد.

این کیفیت فیزیکی در هماهنگی با کنار زمین و شور و هیجان تماشاگران، به فیلم‌های با محوریت بوکس چیز دیگری اضافه می‌کند که همان نگرانی از سلامت قهرمان اثر است. در چنین ورزشی این خطر همیشه وجود دارد که شخصیت اصلی هیچ‌گاه زنده از میدان مبارزه خارج نشود. اگر توجه کنید سازندگان فیلم‌هایی با محوریت بوکس هم همواره روی این موضوع مانور می‌دهند و در حین نمایش سکانس‌های مشت‌زنی، سری هم به خانواده‌ی قهرمان می‌زنند و دلشوره‌ی آن‌ها را به طور موازی با مبارزه نمایش می‌دهند.

در نهایت سری هم به خود فیلم «کرید ۳» بزنیم؛ مایکل بی جردن سعی کرده از همه‌ی کلیشه‌های به کار رفته در فیلم‌های دیگر استفاده کند. در این جا هم داستان خیر و شر همیشگی این نوع فیلم‌ها وجود دارد و هم کهن الگوی رستگاری؛ قهرمان داستان باید از دل گذشته‌ای تلخ عبور کند تا در نهایت رستگار شود. هماوردی هم حضور دارد که به لحاظ فیزیکی توانایی برابری با قهرمان داستان را دارد و یادآور آن زخم‌های گذشته است.

اما مشکل «کرید ۳» استفاده از کلیشه‌ها نیست؛ موضوع نحوه‌ی استفاده از آن‌ها است. کلیشه اگر در جای خود به درستی استفاده شود، اتفاقا نتیجه‌ی خوبی هم خواهم داد. متاسفانه «کرید ۳» از همین موضوع ضربه می‌خورد. کلیشه‌ها به شکلی دم دستی مورد استفاده قرار می‌گیرند و به شکلی دم دستی هم اجرا می‌شوند. آن داستان کلیشه‌ای قهرمان زمین خورده که دست روی زانوی خود می‌گذارد و از جا برمی‌خیزد، آن قدر ساده‌انگارانه از کار درآمده که قابل باور نیست.

همان طور که داستان آن سوی ماجرا هم کار نمی‌کند و نمی‌توان این ساده‌انگاری را باور کرد که فردی پس از سال‌ها حضور در زندان، فقط با کمی تمرین و کمی استعداد که از نوجوانی داشته و همان زمان هم فقط چند مسابقه‌ی محلی را برده، از راه برسد و قهرمان جهان شود. زمانی سازندگان «راکی» نشان داده بودند که می‌توان همین قصه‌ی خوش باورانه را هم قابل درک از کار درآورد؛ کاری که سازندگان «کرید ۳» از انجام آن عاجزند.

کیسه بوکس مدل WAR

۱۱. مشت‌زن (The Fighter)؛ استفاده درست از کلیشه‌های فیلم‌های با محوریت بوکس

مشت‌زن

  • کارگردان: دیوید اُ راسل
  • بازیگران: کریستین بیل، مارک والبرگ، پل کمپبل، ملیسا لئو و ایمی آدامز
  • محصول: 2010، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

«مشت‌زن» می‌تواند معرف خوبی برای نحوه‌ی استفاده از ورزش بوکس در تاریخ سینما باشد؛ چرا که بسیاری از کلیشه‌های فیلم‌های با محوریت بوکس در این جا وجود دارد اما دیوید اُ راسل کارگردان، به خوبی از آن‌ها بهره برده و هیچ کدام را به شکلی دم دستی استفاده نکرده است. از سویی هم قهرمان پر افتخار دیروز که اکنون واداده و به رویاهایش نرسیده در فیلم حضور دارد و هم قهرمانی تازه نفس که می‌خواهد راه درست را در پیش بگیرد و از سد دیوهای درون و بیرون رهایی یابد و یکی یکی آن‌ها را شکست دهد تا به موفقیت برسد.

یکی از مضامین همیشگی فیلم‌های با محوریت بوکس رستگاری نهایی قهرمان است که گاهی از راه می‌رسد و گاهی هم خیر. در «مشت‌زن» این رستگاری بین دو شخصیت اصلی درام تقسیم شده است؛ از سویی برادر بزرگتر قهرمان فیلم باید تلاش کند که خود را از مواد مخدر دور نگه دارد و با جلب رضایت برادر، در کنار او به آرزوهایش برسد و از سوی دیگر برادر کوچکتر باید او را آینه‌ی عبرت قرار دهد و در زمین مبارزه به آرزوهایش برسد؛ در واقع میدان مبارزه برای یکی، کوچه و خیابان و خانه است و میدان مبارزه‌ی دیگری رینگ بوکس.

اما اتفاق اصلی جایی در بیرون از فیلم‌نامه رخ می‌دهد؛ قرار بوده که شخصیت مبارز با بازی مارک والبرگ یا همان برادر کوچکتر شخصیت اصلی باشد اما کریستین بیل در نقش برادر بزرگتر واداده و تیپاخورده، تمام قاب فیلم‌ساز را از آن خود می‌کند تا من و شمای مخاطب بیش از همه با نقش او همراه شویم و او را درک کنیم. بیل به شکلی بینظیر تلواسه‌های مردی تنها را که در همه‌ی زمینه‌های زندگی‌اش شکست خورده به تصویر درآورده و مارک والبرگ کاملا در برابرش بازنده است. تعهد کریستین بیل به اجرای این نقش را می‌توان در تمام خطوط چهره‌ و البته کم کردن وزن دیوانه‌وارش دید. همین بازی هم یک جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل برایش به ارمغان آورد؛ جایزه‌ای که اگر به عنوان بهترین بازیگر نقش اصلی هم داده می‌شد، سر و صدای کسی را در نمی‌آورد.

رابطه‌ی میان مربی و بوکسور/ برادر بزرگتر و برادر کوچکتر دیگر نکته‌ای است که فیلم روی آن دست می‌گذارد. در آثار بسیاری این رابطه در ابتدا شکرآب است یا این که بنا به دلایلی درست شکل نگرفته. پس اول باید این رابطه درست شود و دو طرف به یکدیگر احترام بگذارند تا قهرمان در میدان مبارزه به پیروزی برسد. حال تصور کنید که مربی قصه، مردی لاغر و معتاد است که روزی قرار بوده قهرمان بزرگی شود اما واداده و به دامن افیون پناه آورده است. او نه در نگاه ورزشکار قصه و در نگاه اطرافیان به درد این کار نمی‌خورد و باید از هفت خانی عبور کند تا معتمد جمع شود.

از سوی دیگر انتخاب چنین مربی می‌تواند سبب صدمه دیدن آبروی قهرمان داستان شود. چرا که حضورش در کنار زمین مبارزه با آن چهره‌ی زخم خورده و آن آبروی برباد رفته، موجبات تمسخر دیگران را فراهم می‌کند تا چیز دیگری. اما بالاخره با فیلمی آمریکایی روبه‌رو هستیم که قرار است هر کسی در آن سهم خود را زندگی پس بگیرد و اشتباه کنندگان هم ساده‌دلانه می‌توانند با شانس مجدد همه چیز را درست کنند.

می‌دانیم که داستان فیلم بر مبنای اتفاقاتی واقعی است. میکی وارد و دیکی اکلند واقعا وجود داشته‌اند و زمانی چنین حوادثی بر آن‌ها گذشته است. دیوید اُ راسل طوری زندگی آن‌ها را به تصویر کشیده که انگار همه چیز نعل به نعل از واقعیت سرچشمه گرفته اما بالاخره هر رویداد واقعی برای تبدیل شدن به فیلم نیاز دارد که دراماتیزه شود. از بازی کریستین بیل و تاکید بر وضعیت او تا تاکید بر روابط شخصیت‌های اصلی با دیگران، دستخوش تغییر شده‌اند. اصلا فیلم هم تاکیدی بر همین روابط انسانی است و بوکس و ورزش در آن فقط بهانه‌ای برای بیان حرف‌هایی دیگر هستند.

«میکی وارد تحت حمایت‌های مادرش، آرزو دارد که بوکسوری بزرگ شود. او ساکن لوول در ایالت ماساچوست است. در این میان دیکی اکلند، برادر ناتنی میکی با او همراه می‌شود تا مربی شخصیش شود. دیکی زمانی بوکسوری سرشناس بوده و برای خود برو و بیایی داشته است اما با گرفتار آمدن در دام اعتیاد، از آن روزهای باشکوه فاصله گرفته است. حال برای میکی اعتماد کردن به چنین کسی، کار سختی است. تا این که …»

۱۰. مرد سیندرلایی (Cinderella Man)؛ اثری انسانی در فیلم‌های با محوریت بوکس

مرد سیندرلایی

  • کارگردان: ران هوارد
  • بازیگران: راسل کرو، رنه زلوگر، پل جیاماتی و کرگ بیرکو
  • محصول: 2005، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 80٪

ران هاوارد را به عنوان کارگردانی که خوب بلد است از کلیشه‌های قدیمی سینما استفاده کند، می‌شناسیم. او در طول سال‌ها راوی داستان‌های پر احساسی از زندگی شخصیت‌های بوده که با مشکلاتی عظیم دست و پنجه نرم کردند و مرزهایی را پشت سر گذاشتند که انگار هیچ شخصی با قدرت‌های انسانی توانایی فتح آن‌ها را ندارد. وجه ممیزه‌ی قهرمان‌های او اتفاقا تکیه بر همین قدرت‌ها و ضعف‌های انسانی برای پشت سر گذاشتن مشکلات است و این از باور کارگردان به وجود آدمی می‌آید. از این منظر می‌توان سینمای ران هاوارد را سینمایی با محوریت انسان و دغدغه‌هایش نامید.

اما از سوی دیگر او راوی احساسات بشری هم هست. در فیلم‌های ران هاوارد گاهی به شکلی غلیظ این احساسات به تصویر کشیده می‌شود اما به دلیل پایبندی فیلم‌ساز به خصوصیات سینمای ملودرام و مصادره کردن الگوهای این ژانر به نفع نمایش این احساسات، این احساسات‌گرایی توی ذوق نمی‌زند. ران هاوارد در دل عمیق‌ترین فجایع و در دل دردناک‌ترین قصه‌ها هم عشقی زمینی یا رابطه‌ای خانوادگی قرار می‌دهد تا با نمایش تاثیر آن حادثه‌ی عظیم بر این آدم‌ها، عظمت اتفاق برای مخاطب قابل باور شود و آن چه که شخصیت یا شخصیت‌ها از سر می‌گذراند، به رویدادی صرفا نمایشی تقلیل نیابد و به تجربه‌ای زیسته برای هر بیننده‌ای تبدیل شود. فیلم‌هایی چون «آپولو ۱۳» (Apollo 13)، «یک ذهن زیبا» (A Beautiful Mind) یا حتی «سیزده زندگی» (Thirteen Lives) که به تازگی اکرانش تمام شده، از جمله فیلم‌هایی هستند که این خصوصیت سینمای او را نمایان می‌کنند.

در «مرد سیندرلایی» هم ترکیب این چند دنیا وجود دارد و اتفاقا یکی از بهترین کارهای ران هاوارد در این زمینه هم به شمار می‌رود. داستان فیلم در دوران رکود اقتصادی بزرگ آمریکا در اواخر دهه‌ی ۱۹۲۰ میلادی و دهه‌ی ۱۹۳۰ می‌گذرد. همین پس زمینه سبب می‌شود که فیلم‌ساز از بی پولی شخصیت اصلی استفاده کند و درامش را به همان احساساتی که گفته شد گره بزند. از سوی دیگر نیروی عشقی بزرگ هم وجود دارد که هم سبب رنجش قهرمان داستان می‌شود و هم به او بابت مبارزه و ادامه دادن انگیزه می‌بخشد. در چنین چارچوبی است که مبارزه‌ی قهرمان در میدان نبرد، تبدیل به مبارزه‌ای برای بقا می‌شود؛ چرا که این مبارزات فقط برای کسب افتخار نیست، بلکه برای زنده ماندن و پول درآوردن هم هست.

بازی راسل کرو که قبلا در «یک ذهن زیبا» با ران هاوارد کار کرده بود و حسابی هم مورد اقبال مخاطب و منتقدین قرار گرفت، هنوز چشم گیر است (گرچه به پای بازی در تجربه‌ی قبلی نمی‌رسد) و اگر قرار باشد ایرادی به فیلم گرفته شود، هم به بازی رنه زلوگر بازمی‌گردد و هم به شیمی نه چندان خوب میان او و راسل کرو. اما ران هاوارد با آن شیوه‌ی خاصش در اجرا موفق شده که قصه‌ی خود را به داستانی پریانی تبدیل کند که در آن قهرمان درام از پس اژدها و هیولای درونش و مبارزین دیگر برمی‌آید و در نهایت خوشبخت می‌شود.

حقیقت این که ران هاوارد هیچ‌گاه دراین سال‌ها به آن چه که استحقاقش را داشته، نرسیده است. او فیلم‌های خوبی ساخته و همیشه هم در گیشه موفق بوده است اما متاسفانه منتقدین به خاطر عدم وجود یک جهان‌بینی منسجم در کارهایش، چندان جدی‌اش نگرفته‌اند. اما اگر سری به کارنامه‌ی او بزنیم متوجه خواهیم شد که اتفاقا داستان‌های پر احساس او همیشه وجوهی مشترک دارند که شاید چندان منحصر به فرد نباشد، اما در اجرا حسابی تر و تمیز از کار درآمده است.

«مرد سیندرلایی» از آن دست فیلم‌های با محوریت بوکس است که بر اساس داستانی واقعی ساخته شده. بازی پل جیاماتی در قالب یکی از نقش‌های مکمل داستان بسیار در آن سال مورد تحسین منتقدین و مراسم‌ها قرار گرفت.

«جیمز براداک بوکسوری حرفه‌ای است که تلاش می‌کند به مقام قهرمانی جهان در دسته‌ی سنگین وزن برسد. اما ناگهان دستش می‌شکند و مجبور می‌شود که بوکس را برای همیشه کنار بگذارد و با آرزوهایش خداحافظی کند. همسرش از این موضوع خرسند است، چرا که دیگر نگران جان او نیست. اما مشکل این جا است که با آغاز بحران اقتصادی در آمریکا، وضع مالی خانواده به هم می‌ریزد و جیمز هم با آن دست شکسته نمی‌تواند کاری کند. او حال باید تصمیم سختی بگیرد …»

دستکش بوکس مدل Z20

۹. هرچه قوی‌تر، سخت‌تر زمین می‌خوری (The Harder They Fall)

هرچه قوی تر سخت تر زمین می خوری

  • کارگردان: مارک رابسون
  • بازیگران: همفری بوگارت، راد استایگر و یان استرلینگ
  • محصول: 1956، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

مارک رابسون از آن کهنه‌کارهای سینمای آمریکا بود و اثری متفاوت میان فیلم‌های با محوریت بوکس ساخته است. او کارش را به عنوان تدوینگر شروع کرد و حتی به عنوان دستیار تدوینگر در فیلم باشکوه «همشهری کین» (Citizen Kane) به کارگردانی ارسن ولز حضور داشت. خیلی زود پس از آن نامش به عنوان کارگردان در تیتراژ فیلم‌های مختلف دیده شد. او این شانس را داشت که همفری بوگارت را در آخرین نقش‌آفرینی‌اش کارگردانی کند و نشان دهد که می‌توان در بستر سینمای نوآر، به ورزشی چون بوکس هم پرداخت.

از سوی دیگر همفری بوگارت بزرگ در قالب نقش اصلی درام قرار گرفته که اتفاقا بوکسور داستان نیست. با آن سن و سال (بوگی در زمان ساخته شدن فیلم ۵۶ ساله بود) و البته بیماری‌اش، نمی‌شد هم او را در نقش بوکسوری ورزیده تصور کرد. بوگارت در این جا نقش ورزشی ‌نویسی را بازی می‌کند که متوجه می‌شود دست‌هایی در پشت پرده‌ی ورزش بوکس آمریکا در کار است که به کاسبی مشغول هستند و اصلا از گندکاری و زد و بند در آن ارتزاق می‌کنند. این نقش راست کار بازیگری بود که زمانی نام خود را به نمادی از کارآگاهان تودار، رک، زخ خورده و تکروی سینمای نوآر تبدیل کرده بود.

در این جا سازندگان فیلم سری به پشت پرده‌ی ورزشی زده‌اند که در سطح بالایش، آن هم با آن همه جلوه‌های نمایشی در کشور آمریکا، پول حرف اول و آخر را می‌زند. اگر سری به حافظه‌ی خود بزنید و مثلا فیلم «راکی» را در ذهن مرور کنید، متوجه خواهید شد که در آن اثر هم همین پول دلیل اصلی شروع تمام اتفاقات است اما چون حال و هوای فیلم متفاوت است و کاری به رسوایی‌های پشت پرده ندارد، دلیل انتخاب راکی بالبوآ به عنوان حریف آپولو کرید را نه از دست رفتن پول و سرمایه، بلکه وجود یک حریف تمرینی خوب اعلام می‌کند. در حالی که هر عقل سلیمی می‌داند این پول گردانندگان است که در خطر افتاده و با کنار رفتن حریف اصلی، حتما باید مسابقه‌ای برگزار شود؛ حال حریف هر که می‌خواهد باشد.

مانند هر فیلم نوآر خوب دیگری این جا هم جستجوگر داستان در ابتدا تصور می‌کند که با کار ساده‌ای روبه‌رو است. او قرار است از یک بوکسور تازه‌کار، یک ستاره بسازد و مدام از او بنویسد. اما این کار را نه به خاطر ورزش، بلکه به خاطر یکی از گردانندگان اصلی ورزش بوکس انجام می‌دهد. آهسته آهسته او مانند یک کارآگاه زبل متوجه می‌شود که در دنیایی تو در تو و پر از سایه و روشن قدم گذاشته که مهیب است و جایی برای ورزش باقی نمی‌گذارد.

بازی بازیگران از نقاط قوت اصلی درام است. این که داستان فیلم بیشتر خارج از رینگ می‌گذرد، به این معنا نیست که هیچ جنگ و جدلی وجود ندارد. اما نکته این که در این جا هم مانند هر نوآر دیگری چنان مرزهای خیر و شر به هم ریخته که نمی‌توان سمت خوب ماجرا را به درستی تشخیص داد. در این میان هم همفری بوگارت و هم راد استایگر در قالب نقش‌های خود می‌درخشند؛ یکی که همان جستجوگر معروف سینمای نوآر است و دیگری هم مردی زیرک که با گروه‌های تبهکاری در ارتباط است و بوکس را هم با خودش پایین کشیده.

دیگر نقطه قوت فیلم، فیلم‌برداری درخشان آن است. برنت گافی در مقام مدیرفیلم‌برداری اثر کاری کرده که فضای حاکم بر فیلم، مدام تلخ‌تر به نظر برسد. از آن جایی که فیلم‌برداری خوب، یکی از نکات کلیدی هر فیلم نوآر ماندگاری است، کار او در به دست آمدن نتیجه‌ی نهایی بسیار دیدنی از کار درآمده.

«ادی ویلیس زمانی روزنامه‌نگار ورزشی معتبری بوده و حال پس از ۱۷ سال کار، اخراج می‌شود. او بیکار است و نیاز دارد که دوباره پولی به دست آورد. مردی به نام نیک بنکو به او نزدیک می‌شود و استخدامش می‌کند. نیک که از گردانندگان قدرتمند ورزش بوکس است، از ادی می‌خواهد که درباره‌ی یک بوکسور تازه‌کار آرژانتینی مطلب بنویسد. این بوکسور آرژانتینی ظاهرا کشف تازه‌ی نیک بنکو است و نیک دوست دارد که زود او را معروف کند. از سوی دیگر نیک با تبهکاران شهر هم در ارتباط است. همه چیز عادی است تا این که …»

باند بوکس تاپتن مدل N12 بسته 2 عددی

۸. عزیز میلیون دلاری (Million Dollar Baby)

عزیز میلیون دلاری

  • کارگردان: کلینت ایستوود
  • بازیگران: کلینت ایستوود، هیلاری سوانک و مورگان فریمن
  • محصول: 2004، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 90٪

«عزیز میلیون دلاری» از همان کهن الگوهای آشنای فیلم‌های با محوریت بوکس به شکلی متفاوت استفاده می‌کند. در این جا هم قهرمان داستان مانند خیلی از فیلم‌های با محوریت بوکس، آدمی به ته خط رسیده است که می‌خواهد سهمش را از دنیا بگیرد. او مانند قهرمان فیلم «راکی» خیلی دیر ورزش کردن را شروع کرده و خیلی دیر هم دیده می‌شود. اما فیلم‌ساز جهانی خوش بینانه چون آن فیلم نمونه‌ای برپا نمی‌کند.

در این جا رابطه‌ی میان مربی و ورزشکار از هر چیز دیگری مهم‌تر است. هر دو بخشی از وجود خود را در راهی که پشت سر می‌گذارند، از دست می‌دهند و به شکلی کاملا احساسی طی طریق می‌کنند؛ یکی در نقش دختر و دیگری در نقش پدر. از همین جا است که کلینت ایستوود به جای تمرکز بر رینگ مبارزه و جدال قهرمان ماجرا با رقبا، روی تغییر رفتار شخصیت‌هایش تمرکز می‌کند. البته رقیب سرسخت و شیطان صفتی هم هست که همه چیز را به هم بریزد و کاری کند که تراژدی کامل شود.

از سوی دیگر «عزیز میلیون دلاری» بسیاری از مولفه‌های سینمای کلینت ایستوود را یک جا در درون خود دارد. هر دو شخصیت اصلی آن از یک خوی وحشی و درونی تاریک برخوردار هستند که در دیگر آثار ایستوود هم دیده‌ایم. بوکسور فیلم از این عامل به ظاهر وحشتناک استفاده می‌کند و آن را تبدیل به نیرویی می‌کند تا در زمین بوکس و در رقابت‌‌هایش به دادش برسد و پیرمرد مربی هم آن را نگه می‌دارد تا در تصمیمی سرنوشت‌ساز یکی از تلخ‌ترین و غیرقابل پیش‌بینی‌ترین پایان‌های دو دهه‌ی گذشته‌ی سینمای آمریکا را رقم بزند.

دیگر مولفه‌ی تکراری در این اثر بر می‌گردد به شخصیت اصلی و کشمکش درونی او. البته «عزیز میلیون دلاری» دو شخصیت این چنینی دارد. یکی که قرار است بوکسور شود و راهی برای خود باز کند و دیگری مربی‌ای که در ابتدا هیچ علاقه‌ای به همکاری با وی ندارد و مدام روی اعتقاداتش پافشاری می‌کند اما رفته رفته وا می‌دهد و او را می‌پذیرد و از همین جا تراژدی زندگی‌اش آغاز می‌شود.

استراتژی ایستوود در صحنه‌های نبرد و بوکس متفاوت از آن چیزی است که مثلا مارتین اسکورسیزی در «گاو خشمگین» ارائه می‌دهد. گرچه در این جا هم مانند آن فیلم رینگ بوکس جایی برای کسب افتخار نیست اما اسکورسیزی جوری آن نبردها را ترسیم می‌کند که گویی قهرمانش در حال یک نوع تزکیه نفس با قرار دادن خود در معرض آسیب است. اما ایستوود قهرمان زنش را ببری تصویر می‌کند که قصد دارد حق خود را از این زندگی بگیرد.

حضور گرم مورگان فریمن دیگر نکته‌ی قابل توجه فیلم است. او در نقش متعادل‌کننده‌ی عاطفی داستان قرار می‌گیرد و رفتار ناجور مربی با شاگردش را توازن می‌بخشد تا رفته رفته هر دو به موفقیت برسند. اما آن چه که فیلم را به اثری تلخ تبدیل می‌کند، حضور سایه‌ی سنگین یک تقدیرگرایی کوبنده است که همه‌ی خوشی‌ها را ناگهان و در یک چشم به هم زدن از بین می‌برد.

هیلاری سوانک، مورگان فریمن و کلینت ایستوود، تحت هدایت کارگردانی خوب این آخری، باعث شدند تا فیلم سه جایزه‌ی مهم اسکار بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگری نقش اول زن و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را نصیب خود کند. همه‌ی این‌ها در کنار درام پر فراز و فرود فیلم و خلق چند شخصیت همدلی‌برانگیز باعث شد تا «عزیز میلیون دلاری» نه تنها یکی از بهترین فیلم‌ها با محوریت یک شخصیت بوکسور، بلکه به یکی از بهترین‌های قرن حاضر تبدیل شود.

«فرانکی مربی بوکس مطرحی در شهر لوس آنجلس آمریکا است و باشگاهی برای خود دارد. مگی هم دختری است که به تازگی به این کلان شهر نقل مکان کرده و دوست دارد که بوکسور شود. او به فرانکی مراجعه می‌کند تا مربی‌اش شود اما فرانکی به این دلیل که او سنش از این حرف‌ها گذشته او را نمی‌پذیرد. ضمن آنکه فرانکی هیچ‌گاه دختران را تمرین نمی‌دهد. پیگری‌ها و سماجت مگی باعث می شود تا فرانکی او را قبول کند اما …»

کفش بوکس مردانه مدل جیر champion tizpa

۷. علی (Ali)

علی

  • کارگردان: مایکل مان
  • بازیگران: ویل اسمیت، جیمی فاکس، جفری رایت و جان وویت
  • محصول: 2001، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 6.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 68٪

نزدیک شدن به «محمدعلی کلی» و ساختن اثری در میان فیلم‌های با محوریت بوکس از زندگی او، ریسک بسیار می‌طلبد. بسیاری «کلی» را نه تنها بهترین بوکسور، بلکه بزرگترین ورزشکار تاریخ می‌دانند و این کیفیتی اسطوره‌ای به زندگی و کارنامه‌ی ورزشی وی می‌بخشد. به همین دلیل هم ساختن فیلمی از زندگی او سخت به نظر می‌رسد؛ چرا که بسیاری با جزییات زندگی‌اش آشنایی دارند و قطعا تصور می‌کنند که داستان تازه‌ای وجود ندارد که به تماشایش بنشینند.

از سوی دیگر شیوه‌ی نزدیک شدن به چنین شخصیتی هم مهم است؛ آیا باید او را چونان قهرمانان افسانه‌ای به تصویر کشید که هیچ خطایی نمی‌کنند تا مبادا طرفدارانش آزرده خاطر شوند یا باید با وی مانند یک انسان عادی با همه‌ی نقاط ضعف و قوتش برخورد کرد؟ اگر کسی شیوه‌ی اول را انتخاب کند قطعا درامی خوش‌باورانه خواهد ساخت که یک سمتش مبارزی بزرگ ایستاده که مدام کسب افتخار می‌کند و سمت دیگرش بازنده‌هایی که شانسی در برابر او ندارند. چنین فیلم‌هایی معمولا یکی دو تا نقطه ضعف جزیی یا چندتایی بالا و پایین هم در درامشان قرار می‌دهند تا فیلمی یکنواخت نساخته باشند.

اما مایکل مان سودای دیگری در سر دارد. او می‌خواهد با تمرکز بر یک مبارزه‌ی بزرگ، از زندگی معروف‌ترین بوکسور تاریخ، اثری در باب تراژدی زندگی انسان مدرن، با همه‌ی مصائبش دربیاورد. به همین دلیل هم فیلمش تا این حد متفاوت از دیگر آثار فهرست است. اگر اسکورسیزی به شیوه‌ای نمایشی در فیلم «گاو خشمگین» چنین می‌کند، مایکل مان دوست دارد با چسبیدن به واقع‌گرایی چنین کند.

فیلم «علی» اوج واقع‌گرایی در سینمای مایکل مان است. دوربین فیلم‌ساز به دور از جلوه‌گری‌های مرسوم و به مانند یک ناظر بی‌طرف داستان زندگی یکی از بزرگترین ورزشکاران تمام دوران را بررسی می‌کند. میزانسن و فضاسازی اثر به گونه‌ای است که مخاطب تصور کند با فیلمی مستند روبه‌رو است و حتی سر و شکل قاب‌ها هم شبیه به تصاویر تلویزیونی در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی است. با اتکای به این تمهیدات مایکل مان تصویری از زندگی «محمدعلی کلی»، قهرمان سنگین وزن بوکس جهان ارائه کرده که هنوز هم یگانه است.

در مقدمه اشاره شد که از طریق ورزش بوکس امکان نمایش بهتر زجرها و آلام بشری فراهم است و فیلم‌ساز می‌تواند با نمایش هر ضربه‌ای که قهرمانش می‌خورد، نیرویی در وی پدید آورد که سخت‌تر بلند شود تا از این طریق ایستادگی و خستگی قهرمان خود را ترسیم کند. مخاطب هم چنین قهرمان زخم خورده‌ای را بهتر درک می‌کند و زخم‌های چهره‌اش را نشانی از رنجی که در زندگی می‌برد، فرض می‌کند. اما اگر این قهرمان کسی چون «محمدعلی کلی» باشد چه؟ آیا می‌توان هر زخم روی صورتش را چنین دید؟ یا این که دیگر نمی‌توان به دنبال تفاسیر فرامتنی گشت؟ چون بالاخره او نه یک شخص ناشناس، بلکه به عنوان یکی از نمادهای جهان ورزش شناخته می‌شود و چنین چیزی جلوی تعمیم‌پذیری را می‌گیرد.

آن چه که اجازه می‌دهد تصویر مایکل مان از تراژدی زندگی انسان مدرن قابل باور شود و مخاطب از پس نگاه کردن به قهرمانی چنین بزرگ، به نیت اصلی کارگردان پی ببرد، همان چسبیدن به واقعیتی است که اطراف قهرمان را فراگرفته است. چرا که دیگر خبری از یک زندگی مجلل و نمایشی نیست که مخاطب خودش را در آن نبیند و در نتیجه نتواند که با قهرمان داستان هم‌ذات پنداری کند. استراتژی مایکل مان تا آن جا موفق است که گاهی مخاطب با یادآوری شهرت قهرمان داستان متوجه می‌شود که حتی قهرمانان هم از زندگی رنج می‌برند و در واقع مانند همه صلیب خود را بر دوش می‌کشند.

از سوی دیگر مایکل مان تا می‌تواند از اتفاقات حاشیه‌ای زندگی قهرمانش می‌زند و فقط بر برهه‌ای خاص از زندگی او متمرکز می‌شود تا روایتگری اثرش با شیوه‌ی اجرا همخوان شود. در واقع او به اتفاقات زندگی قهرمانش چندان نزدیک نمی‌شود و فاصله‌ی خود را با سوژه حفظ می‌کند. به همین دلیل است که به نظر می‌رسد با فیلمی مستند و از زاویه‌ی نگاه یک ناظر بی‌طرف روبه‌رو هستیم. البته که این تصاویر وجهی شاعرانه هم پیدا می‌کند، چرا که فیلم‌ساز سعی کرده هاله‌ای از معنویت اطراف قهرمان داستانش خلق کند؛ هاله‌ای که خروجی نهایی را به سمت یک نمایش تغزلی پیش برده است.

ویل اسمیت در قالب نقش اصلی فیلم یعنی «محدعلی کلی» خوب ظاهر شده و همین نقش‌آفرینی منجر شد تا او نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شود. حضور جان وویت هم خوب است و او هم نامزدی اسکاری به خاطر این فیلم به دست آورد و البته بازی جیمی فاکس هم به دل می‌نشیند.

«برشی از زندگی کاسیوس کلی از سال ۱۹۶۴ تا سال ۱۹۷۴ که حال با نام محمدعلی کلی در رینگ مسابقه حاضر می‌شود تا با جرج فورمن مبارزه کند …»

کتاب محمد علی کلی اثر برد ملتز انتشارات مهرسا

۶. راکی (Rocky)؛ سرگرم‌کننده‌ترین گزینه میان فیلم‌های با محوریت بوکس

راکی

  • کارگردان: جان جی آویلدسن
  • بازیگران: سیلوستر استالونه، تالیا شایر، برت یانگ و کارل ویترز
  • محصول: 1976، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 91٪

احتمالا بسیاری با خواندن تیتر این مطلب بلافاصله به فیلم «راکی» فکر خواهند کرد. این فیلم و تصویر سیلوستر استالونه در آن، بلافاصله پس از اکران به فرهنگ عامه راه پیدا کردند و به عنوان نمادی از تحقق رویای آمریکایی شناخته شدند. گرچه داستان فیلم بسیار خوش‌باورانه است، اما سازندگان چنان از پس قابل باور کردنش برآمده‌اند که نمی‌توان از تماشایش چشم برداشت. به همین دلیل هم با اقتدار عنوان سرگرم‌کننده‌ترین اثر فهرست فیلم‌های با محوریت بوکس را از آن خود می‌کند.

اما از سوی دیگر «راکی» ارزش تاریخ سینمایی هم دارد. مهم‌ترین عامل هم این که بسیاری از عناصر کلیشه‌ای فیلم‌های با محوریت بوکس، از طریق این فیلم در ذهن مخاطب جاافتادند. به عنوان نمونه داستان مردی که از ته جهنم سفر می‌کند و با تلاش و پشتکار فراوان و صرفا با عرق ریختن خود را به صدر می‌رساند و در نهایت رستگار می‌شود، با همین فیلم قوام پیدا کرد. نمایش تمرین‌های جانکاه و اهمیت دادن به مسیر به جای هدف، یکی دیگر از مواردی است که «راکی» در جا افتادنش تاثیر داشت. (برای درک این موضوع فقط کافی است که آن سکانس معروف دویدن و بالا رفتن راکی بالبوآ از پله‌ها با موسیقی بینظیر بیل کانتی را به یاد بیاورید) موردی که متاسفانه سازندگان همین فیلم «کرید ۳» که اکرانش بهانه‌ی این نوشته است، از درک آن عاجز بوده‌اند.

از سوی دیگر کاملا مشخص است که «راکی» با عشق و علاقه ساخته شده و همه سهم خود را به بهترین شکل انجام داده‌اند، از جمله خالق اصلی اثر یعنی سیلوستر استالونه. در اویل دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی، سیلوستر استالونه که آه در بساط نداشت و در تلاش بود که هر طور شده به صنعت سینما راه پیدا کند، فیلم‌نامه‌ای نوشت که تبدیل به همین فیلم «راکی» شد. داستان درباره‌ی بوکسوری بود که به جای تلاش در راه موفقیت، تمام زندگی خود را باخته و یک بازنده‌ی تمام عیار بود. سرانجام نیروی عشق و هم‌چنین مقداری زیادی شانس به سراغش می‌آمد و او را از دل باتلاقی عمیق بیرون می‌کشد و به قله‌های موفقیت می‌رساند.

پس در واقع داستان درباره‌ی اهمیت تلاش و پشتکار است و قرار است مخاطب را به این نتیجه برساند که می‌توان همواره امیدوار بود و برای رسیدن به خوشبختی فقط باید تلاش کرد. حال این که تمام این موفقیت‌ها هم در نتیجه‌ی یک خوش شانسی محض به دست آمده و هر کسی نمی‌تواند ناگهانی با موقعیت مهمی مانند شخصیت اصلی روبه‌رو شود، اصلا موضوعیت ندارد. قرار هم نیست که داشته باشد؛ بالاخره این جا با اثری واقع‌گرایانه که روبه‌رو نیستیم.

قرار است نبردی بر پا شود. قرار است شخصیت اصلی در رینگ به مصاف کسی برود که قهرمان جهان است و این در حالی است که قهرمان ماجرا هیچ جایی در این ورزش ندارد. قطعا نبرد نابرابری خواهد بود اما قهرمان پاشنه‌ی کفش خود را ور می‌کشد، دستکش‌ها را دست و همت می‌کند تا آبروداری کند. او می‌داند که این فرصت تنها یک بار به سراغ وی خواهد آمد پس تصمیم می‌گیرد که اگر قرار است شکست هم بخورد، آبرومندانه به کف رینگ بغلتد.

فیلم «راکی» نام سیلوستر استالونه را بر سر زبان‌ها انداخت. حال این بازیگر می‌رفت تا به یکی از شمایل‌های سینمای آمریکا در دهه‌ی بعد تبدیل شود. یکی از قهرمانان اکشن سینمای آمریکا که نامش به تنهایی برای تضمین موفقیت یک فیلم کافی است. خود فیلم «راکی» هم به موفقیتی بزرگ تبدیل شد و با وجود بودجه‌ی یک میلیون دلاری‌اش، بیش از ۲۲۰ میلیون دلار فروش کرد و تبدیل به فرانچایزی دنباله‌دار شد.

در نهایت این که فیلم «راکی» در مراسم اسکار آن سال درخشید و توانست برنده‌ی جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم شود و البته یک نامزدی اسکار برای سیلوستر استالونه در مقام فیلم‌نامه نویس اثر هم به ارمغان آورد.

«راکی بالبوآ جوانی با اصالت ایتالیایی در شهر فیلادلفیا است که سابقا بوکسور بوده و چندتایی قهرمانی این جا و آن جا داشته است. او به خواهر یکی از دوستانش علاقه دارد اما چون راه درآمدی ندارد نمی‌تواند به زندگی با او امیدوار باشد. در این میان قهرمان سنگین وزن جهان با نام آپولو کرید، به دنبال یک حریف مناسب برای مسابقه می‌گردد. مدیر برنامه‌های او برای اینکه آپولو زیاد دردسر نداشته باشد و فقط بتواند اسپانسرها را راضی کند، راکی را برای مبارزه انتخب می‌کند. همه تصور می‌کنند آپولو به راحتی پیروز خواهد شد اما راکی این گونه فکر نمی‌کند …»

۵. بتلینگ مبارز (Battling Butler)

بتلینگ باتلر

  • کارگردان: باستر کیتون
  • بازیگران: باستر کیتون، اسنیتزر ادوارد و سالی اونیل
  • محصول: 1926، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7 از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 83٪

اول از هر چیز باید این نکته را توضیح داد که نام فیلم غیرقابل ترجمه است؛ چرا که نام شخصیتی مهم در فیلم است و اسامی خاص را هم نمی‌توان ترجمه کرد. گرچه می‌توان از ترجمه‌ی تحت‌الفظی‌اش که باتلر مبارز یا پیشخدمت مبارز می‌شود، تفاسیر فرامتنی داشت اما نباید عنوان اثر را ترجمه کرد.

باستر کیتون از آن کمدین‌های صاحب سبک تاریخ سینما است که دست به هر چه زده طلا شده؛ درست مثل چارلی چاپلین. از آن فیلم‌سازان بزرگ که کم شاهکار در کارنامه‌اش ندارد. از آن نام‌آورانی که هر شخص علاقه‌مند به سینمایی تکه‌ای از کارنامه‌اش را به خاطر سپرده و همین هم باعث شده که فیلم‌هایش مدام دیده شود و مدام مورد بحث و نقد قرار گیرد. حتی در دنیایی که همه دوست دارند همه چیز را دو قطبی کنند، هستند کسانی که او را در برابر چارلی چاپلین بزرگ قرار می‌دهند، با این استدلال اشتباه که چاپلین بیشتر به محتوای آثارش کار داشت تا به فرم آن‌ها اما باستر کیتون محتوا را صد در صد از فرم بیرون می‌کشید. این دسته از دوستان متوجه نیستند که اساسا بدون فرم، محتوا ساخته نمی‌شود و اگر محتوای درستی در فیلم‌های چاپلین هم وجود دارد، به فرم آن بازمی‌گردد.

بازگردیم به فیلم‌های با محوریت بوکس و باستر کیتون. «بتلینگ باتلر» در میان خیل شاهکارهای باستر کیتون، فیلم مهجوری به حساب می‌آید. او را بیشتر با «ژنرال» (The General)، «هفت شانس» (Seven Chances)، «فیلم‌بردار» (The Cameraman) و «شرلوک جونیور» (Sherlock Jr.) می‌شناسند. اما اگر آن‌ها شاهکارهایی برای تمام فصول هستند و می‌توان مدام به هر کدام ارجاع داد، «بتلینگ باتلر» می‌تواند اثر ماندگاری تلقی شود که هنوز هم می‌تواند مخاطبش را بخنداند و به وجود آورد. باستر کیتون «بتلینگ باتلر» را از نمایشی کمدی/ موزیکال به سال ۱۹۲۲ اقتباس کرد، کاری که در آن سال‌ها بسیار انجامش می‌داد و ایده‌های فیلم‌هایش را از نمایش‌های روی صحنه الهام می‌گرفت. باستر کیتون در واقع خیلی زودتر از دیگر کارگردانان تاریخ سینما، بساط ورزش بوکس را برداشت و در یک فیلم کمدی پهن کرد.

کمدی فیلم آشکارا یک کمدی موقعیت است؛ کسی در یک جایگاه اشتباهی قرار گرفته و باید طوری رفتار کند که قطعا از او برنمی‌آید. همین تناقض میان درون و بیرون او است که سبب ایجاد خنده می‌شود و فیلم را به اثری کمدی تبدیل می‌کند. از سوی دیگر کیتون از قرار گرفتن یک فرد مرفه در موقعیتی ناآشنا هم استفاده می‌کند تا بار کمدی داستانش را افزایش دهد. همه‌ی این‌ها در کنار بازی بینظیر خودش و البته کارگردانی وی، از «بتلینگ باتلر» جواهری در دوران صامت سینما ساخته است. از سوی دیگر این فیلم داستانی بسیار انسانی دارد و با وجود راه دادن به تفاسیر سر دستی در باب نکوهش شیوه‌ی زندگی جوانک، ترجیح می‌دهد که اثری به دور از شعارهای گل درشت باقی بماند.

داستان فیلم حول یک جوانک نازک نارنجی مرفه می‌گردد که عاشق دختری از خانواده‌ای معمولی می‌گردد و خود را جای بوکسوری حرفه‌ای جا می‌زند تا دل او را به دست آورد. حال خودتان تصور کنید که باستر کیتون لباس بوکسورها را به تن کرده و با آن توانایی‌اش در انجام حرکات عجیب و غریب در برابر دوربین، چه کارها که انجام داده است. شاید این تصور به وجود آید که تمام «بتلینگ باتلر» وابسته به هنرنمایی باستر کیتون بازیگر است، اما باور بفرمایید که شیوه‌ی روایتگری و قصه‌گویی باستر کیتون کارگردان هم همان‌قدر مهم و گیر است.

«آلفرد جوانی ضعیف از خانواده‌ای ثروتمند است. شخصیت او و عدم موفقیتش در زندگی و وابستگی به ثروت پدر، باعث شده که پدرش از رفتار وی احساس خجالت کند. به همین دلیل هم او را به سفری اجباری برای شکار و ماهیگیری می‌فرستد تا شاید کمی پخته شود و قدر عافیت را بداند. در این سفر پیشخدمت آلفرد هم او را همراهی می‌کند. در طول سفر او به یک دختر از اهالی یک کوهستان دل می‌بازد، اما نمی‌داند که چگونه باید دلش را به دست بیاورد. پیشخدمتش پیشنهاد می‌کند که خود را به جای یک بوکسور حرفه‌ای به نام بتلینگ باتلر جا بزند. آلفرد تصور می‌کند که واقعا باید بوکسور شود به همین خاطر هم کارش را شدیدا جدی می‌گیرد و قصد می‌کند که وارد رینگ مبارزه شود. تا این که …»

کتاب سینمای صامت اثر لیام اولیری

۴. نون تو روغن (Fat City)

نون تو روغن

  • کارگردان: جان هیوستن
  • بازیگران: استیسی کیچ، جف بریجز و سوزان تیلر
  • محصول: 1972، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 100٪

«نون تو روغن» نمایشگر آن ور ترسناک و ناامید کننده‌ی ورزش بوکس است. اصلا بدون این فیلم، لیست فیلم‌های با محوریت بوکس کامل نمی‌شد. بالاخره همه که موفق به کسب عنوان قهرمانی نمی‌شوند و تعداد بازنده‌ها بسیار بیشتر از قهرمانان است. همان جوانانی که از کف خیابان با هزار امید و آرزو دور هم در باشگاهی محلی جمع می‌شوند تا شاید از محیط خلافکاری دور بمانند، در این جا دست از پا درازتر باشگاه را ترک می‌کنند تا این بار ناامید و خسته به همان خیابان ترسناک بازگردند.

اگر «راکی» آن ور رویایی بوکس را نمایش می‌دهد یا «گاو خشمگین» در میان فیلم‌های با محوریت بوکس این ورزش را به تراژدی انسان مدرن پیوند می‌زند یا «علی» جایی آن میانه‌ها، به دنبال راهی است تا به شکلی شاعرانه تصویرگر قهرمان اسطوره‌ای انسان قرن بیستم باشد، «نون تو روغن» از این ورزش استفاده می‌کند تا رویای آمریکایی را به یک کابوس تشبیه کند. در این جا هیچ چیز سرجایش نیست و هر لغزشی می‌تواند به عنوان آخرین اشتباه و فرو رفتن در باتلاقی بی‌انتها باشد و بوکس فقط بخشی از این گنداب است.

جان هیوستن یکی از بازماندگان نسل طلایی هالیوود در عصر سینمای کلاسیک بود که کار خود را از اواخر دهه‌ی سی میلادی و اوایل دهه‌ی چهل شروع کرده بود. از آن کار کشته‌ها که اگرچه ستاره‌ی اقبالش در دهه‌ی هفتاد افول کرده بود، اما در همان معدود کارها هم نشان می‌داد که ذهنی به روز دارد و خود را با دوران تازه هماهنگ‌ کرده است. او را بیشتر با شاهکارهایی مانند شاهین مالت (The Maltese Falcon) یا گنج‌های سیرا مادره (The Treasure Of Sierra Madre) هر دو با بازی همفری بوگارت در دهه‌ی چهل می‌شناسند.

در این شرایط جان هیوستن به دهه‌ی ۱۹۷۰ پا گذاشت و فیلمی جمع و جور ساخت که هم از عناصر خاص این دوره به خوبی بهره می‌برد و هم مانند سینمای کلاسیک روایتی سرراست دارد. این دوران، زمانی بود که فیلم‌سازان قدیمی‌تر یا عرصه را ترک کردند یا نتوانستند هیچ فیلم قابل قبولی بسازند. نقطه قوت اصلی فیلم کارگردانی خود جان هیوستن است. شهر حاضر در فیلم، شهری کوچک با تمام مختصات یک شهر تیپیکال در غرب میانه است.

در چنین قابی فیلم‌ساز به یکی از این افراد بیکار و بازنده نزدیک می‌شود. آدمی آس و پاس که نه می‌داند از زندگی چه می‌خواهد و نه می‌داند به کجا می‌رود. او مانند کودکی است که هنوز یاد نگرفته مسئولیت‌پذیر باشد و به همین دلیل همه چیز خود را از دست داده است. بوکس را به عنوان تنها راه درآمد زندگی کنار گذاشته و همسرش به دلیل نداری ترکش کرده است و به عنوان کارگر روزمزد کار می‌کند. در چنین قابی با جوانی تازه‌کار آشنا می‌شود و شوربختانه به جای این که او را نصیحت کند تا قدم در راه بی بازگشتی مانند راه خودش نگذارد، وی را تشویق می‌کند تا دوباره همان کارها را تکرار کند. گویی قرار است تاریخ برای آن جوان تازه‌کار تکرار شود.

فیلم جان هیوستن درباره‌ی آدم‌های بازنده و شکست خورده در زندگی است. آدم‌هایی که تمام عمر خود را دویده‌اند و به هیچ کدام از آرزوهای خود نرسیده‌اند. آدم‌هایی که همه جای فیلم می‌توان تعدادی از آن‌ها را دید؛ در گوشه‌ی یک کافه یا در حال قدم زدن در خیابان، در کنار سالن تمرین یک باشگاه یا در مزرعه‌ای در حال کارگری. تماشای جف بریجز بسیار جوان می‌تواند یکی از جذابیت‌های فیلم باشد اما بازی استیسی کیچ در قالب نقش اصلی، دیگر برگ برنده‌ی فیلم است. اما همان طور که گفته شد، کارگردانی جان هیوستن مهم‌ترین نقطه قوت فیلم است. برای پی بردن به این موضوع فقط کافی است به دکوپاژ و میزانسن او در سکانس مفصل دعوای استیسی کیچ و نامزدش در میانه‌های فیلم توجه کنید.

نام فیلم به خوبی قابل ترجمه به زبان فارسی نیست. شاید بتوان آن را شهر پر از نعمت ترجمه کرد اما با توجه به تاکید بر شخصیت اصلی و تضاد عامدانه‌ای که میان وضع زندگی او و هم‌چنین فرصت‌هایی که از دست می‌دهد با نام آن فیلم وجود دارد، ترجمه‌ی «نون تو روغن» به معنای پیش آمدن فرصتی بزرگ برای رسیدن به یک زندگی موفق، مناسب‌تر به نظر می‌رسد.

«داستان فیلم در شهری کوچک در آمریکا اتفاق می‌افتد. بوکسوری قدیمی به نام بیلی تولی که در دوران خود برو بیایی داشته، پس از مدت‌ها به باشگاهی می‌رود تا تمرین کند. در آنجا با جوانی هجده ساله روبه رو می‌شود که ارنی نام دارد. او از جوان می‌خواهد تا با او مبارزه کند اما خیلی زود خسته می‌شود. بیلی از ارنی می‌خواهد تا به نزد مربی قدیمی وی برود تا بتواند در رشته‌ی بوکس پیشرفت کند و پول و پله‌ای به هم بزند، این در حالی است که خودش با سال‌ها سابقه پولی در بساط ندارد. در این میان با زنی آشنا می‌شود که به تازگی مرد زندگی‌اش به زندان افتاده است …»

۳. کسی آن بالا مرا دوست دارد (Somebody Up There Likes Me)

کسی آن بالا مرا دوست دارد

  • کارگردان: رابرت وایز
  • بازیگران: پل نیومن، پیر آنجلی و اورت اسلون
  • محصول: 1956، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 7.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 86٪

«کسی آن بالا مرا دوست دارد» از آن فیلم‌های با محوریت بوکس است که سبب دیده شدن پل نیومن شد و او را در جایگاه یک ستاره نشاند. قرار بود جیمز دین فقید نقش اصلی فیلم را ایفا کند، اما قبل از آغاز فیلم‌برادری از دنیا رفت و عمرش کفاف نداد تا پس از کش و قوس‌های فراوان، نقش به پل نیومن رسید. پل نیومن هم نشان داد که ارزش این اعتماد را دارد و خوش درخشید و خیلی زود پله‌های موفقیت را طی کرد. او در این جا نقش کسی به نام راکی را بازی می‌کند که نامش شبیه به قهرمان درام سیلوستر استالونه و شرکا، تولید شده در سال ۱۹۷۶ است. احتمالا استالونه در حین نوشتن فیلم‌نامه‌ی «راکی» نیم نگاهی هم به این اثر رابرت وایز و البته داستان واقعی پشت آن داشته، چون بالاخره در خط روایی شباهت‌هایی بین دو اثر وجود دارد. در این جا هم با قهرمانی به نظر بازنده طرف هستیم که باید سدهای بزرگی را پشت سر بگذارد تا از اعماقی چاهی عمیق خارج شود و خود را به موفقیت برساند.

پس داستان فیلم نمایانگر همان رویای آمریکایی است. اما از آن جا که این اثر به سینمای دوران کلاسیک تعلق دارد، به قصه وابستگی بیشتری دارد و سازندگانش به هیچ عنوان به دنبال حقنه کردن محتوای اثر به مخاطب خود نیستند. در این جا هم مانند «راکی» مسیر مهم‌تر از موفقیت نهایی است و رابرت وایز در مقام سازنده‌ی اثر و پل نیومن در مقام بازیگر، این را به خوبی می‌دانند اما بیشتر بر پشتکار خود فرد متمرکز هستند تا شانس و اقبال. سختی‌های پیاپی، قهرمان درام را به چالش می‌کشد و او حتی گاهی تا آستانه‌ی جا زدن و وادادن و پا پس کشیدن پیش می‌ورد. اما همان‌گونه که از نام فیلم هم برمی‌آید، کسی آن بالا قهرمان جذاب داستان را دوست دارد.

این اثر از آن دست فیلم‌های با محوریت بوکس است که بر مبنای یک روایت واقعی ساخته شده. راکی گراتزیانو واقعا وجود داشته و ظاهرا چنین سختی‌هایی را پشت سرگذاشته است و حتی پل نیومن مدتی را با وی سپری کرده تا به درک بهتری تز نقش خود برسد. جالب این که رابرت وایز فیلم دیگری هم درباره‌ی زندگی یک بوکسور دارد که گرچه به شهرت «کسی آن بالا مرا دوست دارد» نیست اما به همین خوبی است و می‌توانست یک راست سر از این فهرست دربیاورد. فیلمی به نام «صحنه‌سازی» (The Set- Up) که سال ۱۹۴۹ با نقش‌آفرینی رابرت رایان ساخت و دیدنش شدیدا توصیه می‌شود.

جوهری در سینمای قصه‌گوی کلاسیک وجود داشت که متاسفانه ذره دره کمتر و کمتر شد. این جوهر به قدرت تصویرگری و فضاسازی اهالی سینما در آن دوران بازمی‌گشت که می‌توانست باعث بهتر شدن هر فیلمی شود. حال اگر کارگردان کاربلدی مانند رابرت وایز هم پشت دوربین قرار می‌گرفت که دیگر چه بهتر. رابرت وایز را بیشتر با فیلم‌هایی چون «آوای موسیقی» (The Sound Of Music) یا همان «اشک‌ها و لبخندها» می‌شناسیم؛ اما او مانند هر حرفه‌ای دیگری در آن زمان، در هر ژانری طبع‌آزمایی کرده و گنجینه‌ای به تاریخ سینما افزوده است.

نکته‌ی جالب دیگر این که استیو مک‌کوئین اولین نقش‌آفرینی خود را در این جا و در قالب یک نقش کوتاه تجربه کرد. او هم می‌رفت تا به ستاره‌ای در حد و اندازه‌های پل نیومن تبدیل شود. اما هنوز باید چند سالی صبر می‌کرد. «کسی آن بالا مرا دوست دارد» را می‌توان جد بزرگ بسیاری از فیلم‌های با محوریت بوکس که این ورزش به عنوان دستاویزی برای تعریف کردن قصه‌ و ماجراهای شخصیت‌های خود انتخاب می‌کنند، در نظر گرفت.

در این نمونه روایت از فیلم‌های با محوریت بوکس، «راکی گراتزیانو، جوانی است که مدام دچار دردسر می‌شود. پدر او زمانی بوکسور بوده اما در دام اعتیاد افتاده و از عرش به فرش رسیده و امروز هم بازنده‌ای تمام عیار است. راکی در کودکی به خلاف رو می‌آورد و به حتی درالتادیب می‌افتد. زمان جوانی هم جوان سربه راهی نیست و مدام اشتباه می‌کند. به نظر می‌رسد که او هم مانند پدرش آینده‌ی خوبی ندارد و باید به تنهایی و در بدبختی گذران عمر کند. اما او استعدادی هم در ورزش بوکس دارد. روزی راکی بالاخره تصمیم می‌گیرد که آینده‌ای متفاوت را رقم بزند …»

۲. گاو خشمگین (Raging Bull)؛ مشهورترین نمونه از فیلم‌های با محوریت بوکس

فیلم‌های با محوریت بوکس

  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • بازیگران: رابرت دنیرو، جو پشی و کتی موریارتی
  • محصول: 1980، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 94٪

شاید تصور این که رابرت دنیرو هم مانند سیلوستر استالونه به عنوان نمادی از تصویر یک بوکسور در تاریخ سینما ثبت شده باشد، کمی سخت به نظر برسد. بالاخره سیلوستر استالونه با آن اندام ورزیده و هم‌چنین قرار گرفتن در نقشی عامه‌پسندتر، به چنان شهرتی در این قالب رسید که حتی چندبار دیگر هم تکرارش کرد. اصلا یکی از خصوصیات ویژه‌ی پرسونای بازیگری او در کنار شخصیت بزن بهادر «رامبو» همین شخصیت راکی بالبوآ است. در حالی که رابرت دنیرو فقط یک بار در قالب یک بوکسور حاضر شده و آن قدر کارنامه‌ی رنگارنگی از خود به جا گذاشته که طیف وسیعی از شخصیت‌ها را شامل می‌شود؛ او گاهی به عنوان تراویس بیکل فیلم «راننده تاکسی» (Taxi Driver) به یاد آورده می‌شود و گاهی به عنوان دن ویتو کورلئونه جوان در فیلم «پدرخوانده ۲» (The Godfather 2). او حتی امروزه و در اوج پیری هم بر خلاف استالونه نقش‌های متفاوت بازی می‌کند و خود را به چالش می‌کشد.

از سوی وقتی فیلم «گاو خشمگین» ساخته شد، کمتر کسی داستان‌های فیلم‌هایش را در فضایی سیاه و سفید تعریف می‌کرد. پس این انتخاب مارتین اسکورسیزی انتخابی، هنرمندانه بود؛ او قصد داشت تا حال و هوای فیلمش، قدیمی جلوه کند و البته این فضای سیاه و سفید به فیلم‌ساز کمک می‌کرد تا به شکلی بهتر بر سیاه و روشن‌های درونی شخصیت اصلی خود تاکید کند. در آن زمان مارتین اسکورسیزی کارگردانی جوان اما شناخته شده بود که با فیلم «راننده تاکسی» موفق به کسب جایزه‌ی نخل طلای جشنواره‌ی کن شده بود و هر اثرش غافلگیری به شمار می‌رفت.

فیلم با تمرین جیک لاموتا با بازی رابرت دنیرو در برابر آینه شروع می‌شود که در حال آماده شدن برای اجرای یک استند آپ کمدی است. حال فلاش‌بک آغاز و ما با داستان زندگی مردی غریب روبه‌رو می‌شویم که گویی باری سنگین بر دوشش احساس می‌کند. او بوکسوری حرفه‌ای است اما اسکورسیزی داستان این انتخاب و قدم گذاشتن در رینگ را طوری تعریف کرده که با فیلم‌هایی این‌چنین زمین تا آسمان فرق دارد. گویی قهرمان داستان در هر مرتبه‌ای که وارد رینگ بوکس می‌شود، تصمیم دارد بار گناهانش را به دوش بکشد. انگار او مسیحی است که صلیب خود را بر دوش می‌کشد. جیک به رینگ قدم می‌گذارد تا با هر ضربه‌ی حریف، خودش را در جایگاه متهم قرار دهد و عذاب ببیند.

برای پی بردن به اهمیت این موضوع و تلاش سازندگان برای درآمدن این فضا، کافی است به همان سکانس تیتراژ فیلم توجه کنیم. رابرت دنیرو جایی میانه‌ی رینگ بوکس ایستاده و دوربین در خارج آن قرار دارد. شخصیت در حال گرم کردن است و حرکات وی به شکل آهسته نمایش داده می‌شود. از همین جا انگار ما با یک مکان ورزشی سر و کار نداریم، بلکه معبدی را به نظاره نشسته‌ایم که در آن مردی در حال عبادت است.

پس در میان فیلم‌های با محوریت بوکس «گاو خشمگین» درست نقطه مقابل فیلمی مانند «راکی» یا «کسی آن بالا مرا دوست دارد» می‌ایستد، حتی در نمایش تصویر انسان گیر کرده در باتلاق خوساخته‌اش با اثری چون «نون تو روغن» هم متفاوت است. در این جا اسکورسیزی حتی با نیویورک هم به عنوان نمادی از آمریکای دهه‌ی ۱۹۷۰ چندان کاری ندارد و می‌خواهد تصویری از آدم سرگردان قرن بیستمی ارائه دهد که می‌تواند هر جای این کره‌ی خاکی وجود داشته باشد. مردی که در جستجوی راهی برای رستگاری، راهی جهنم می‌شود. چنین خصوصیاتی از جیک لاموتای فیلم «گاو خشمگین» شخصیتی منحصر به فرد ساخته که کمتر نمونه‌ای در تاریخ سینما دارد.

بازی رابرت دنیرو در قالب نقش اصلی معرکه است. او به خوبی توانسته جنون ذاتی شخصیت را از کار دربیاورد و هم‌چنین مسیری را که به سمت قهقرا می‌رود، ترسیم کند. همین بازی برای او اسکاری به ارمغان آورد. از سوی دیگر جو پشی مانند همیشه در فیلمی از مارتین اسکورسیزی عالی است و هر وقت در قاب فیلم‌ساز حضور دارد، همه‌ی آن را از آن خود می‌کند. بازی این دو بازیگر در کنار توانایی اسکورسیزی و فیلم‌نامه نویسان اثر در شخصیت‌پردازی باعث شده تا ما در طول درام با شخصیت‌هایی همراه شویم و برای آن‌ها دل بسوزانیم که چندان هم مثبت نیستند. چرا که در یک عصیان کور، دست به خود ویرانگری زده‌اند و هیچ راهی برای رستگاری خود پیدا نمی‌کنند.

پل شریدر و ماردیک مارتین فیلم‌نامه‌ی فیلم را بر اساس کتابی زندگی‌نامه‌ای به نام «گاو خشمگین: داستان من» که به زندگی مشت‌زنی آمریکایی به نام جیک لاموتا می‌پردازد، نوشته‌اند.

«داستان فیلم گاو خشمگین داستان ظهور و سقوط جیک لاموتا، مشت‌زنی است که زمانی قهرمان میان وزن جهان به شمار می‌رفت اما مشکلات خانوادگی و هم‌چنین روحیه‌ی سرکشش باعث شد تا همه چیز را از دست بدهد.»

کتاب گشت و گذاری با مارتین اسکورسیزی در سینمای آمریکا اثر مارتین اسکورسیزی نشر اختران

۱. روکو و برادرانش (Rocco And His Brothers)؛ در صدر فهرست فیلم‌های با محوریت بوکس

فیلم‌های با محوریت بوکس

  • کارگردان: لوکینو ویسکونتی
  • بازیگران: آلن دلون، کلودیا کاردیناله، رناتو سالواتوری و آنی ژیراردو
  • محصول: 1960، ایتالیا و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: 8.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: 89٪

شاید این تصور به وجود بیاید که فیلم «روکو و برادرانش» مناسب این فهرست نیست. اما اگر توجه کنید که فیلم‌ساز هنرمند ایتالیایی، یعنی لوکینو ویسکونتی از ورزش بوکس استفاده کرده تا با نمایش تن زخمی قهرمانان داستانش، به نمایش روح و روان زخم خورده‌ی آن‌ها برسد، متوجه خواهید شد که اتفاقا با اثر مناسبی برای این فهرست طرف هستیم. به ویژه که قهرمان درام با بازی آلن دلون به قدیسی می‌ماند که برخلاف جیک لاموتای «گاو خشمگین» که صلیب خود را بر دوش می‌کشید، در حال تحمل سختی‌های بار گناهان دیگران است. پس سر و صورت زخمی وی و هم‌چنین قدم گذاشتن در راه ورزشی که برادرش آغازش کرده، معنایی متفاوت می‌یابد. در واقع استفاده‌ی هنرمندانه‌ی ویسکونتی از این ورزش به تکه شعری ویرانگر می‌ماند.

داستان «روکو و برادرانش»، داستان خانواده‌ای از جنوب ایتالیا است که به میلان مهاجرت کرده‌اند. آن‌ها آه در بساط ندارند اما لوکینو ویسکونتی در اینجا فقط نظاره‌گر زندگی یک خانواده نیست. بلکه با دوربین خود در رفتار آن‌ها کنجکاوی می‌کند؛ گاهی به قضاوت آن‌ها می‌نشیند و گاهی برای ایشان دل می‌سوزاند. آن‌ها مردمانی هستند که در مرداب به وجود آمده پس از جنگ دوم جهانی دست و پا می‌زنند و چون راه فراری پیدا نمی‌کنند، دست به خودویرانگری می‌زنند. ویسکونتی در ترسیم دقیق خصوصیات تک تک اعضای این خانواده سنگ تمام می‌گذارد.

«روکو و برادرانش» روایتی اپیزودیک دارد و هر بار به زندگی یکی از آن‌ برادران می‌پردازد اما بیش از هر شخصی بر روکو متمرکز است. روکو پسری معصوم و بخشنده است که چیزی برای خود نمی‌خواهد. او حتی عشقش را کنار می‌گذارد و از میل خود فرار می‌کند تا برادر بی فکرش راضی باشد. قرض‌های برادر را می‌دهد و خودش به جای او کتک می‌خورد. او همه جا برای همه حضور دارد و کمتر به خود فکر می‌کند و شاید همین موضوع باشد که بخش مهمی از زندگی او را نابود می‌کند: یعنی همان برادرش که روکو هیچ‌گاه اجازه نمی‌دهد به خاطر اعمالش تنبیه شود. لوکینو ویسکونتی با روایت زندگی یک خانواده‌ی ایتالیایی علاوه بر پرداختن به تضادهای زندگی در شمال و جنوب ایتالیا، تصویری تلخ از معصومیت ارائه می‌دهد؛ بخشندگی و معصومیت بی اندازه‌ی روکو حتی برای نجات یک انسان و رستگار کردن او هم کافی نیست چه برسد برای نجات بشریت. ضمن آن که نتیجه‌ای جز حمل باری عظیم بر دوش فرد هم ندارد.

آلن دلون نقش روکو را در این فیلم بازی می‌کند. با آن چهره‌ی معصوم که زمین تا آسمان با چهره‌ی او در فیلم‌های گانگستری تفاوت دارد. او قربانی جامعه‌ای است معصومیت را عقب ماندگی و بخشندگی را حقارت می‌داند و دلون به خوبی توانسته طیف‌های مختلف این نقش را رنگ‌آمیزی کند. رناتو سالواتوری و آنی ژیراردو هم در قالب نقش‌های خود درخشیده‌اند. رناتو سالواتوری به خوبی توانسته نقش مردی برون‌گرا را بازی کند که در حین بروز خشونت، معصوم هم هست و گویی هنوز رشد نکرده. اما آنی ژیراردو بخش بزرگی از احساسات موجود در فیلم را بر دوش می‌کشد. او چنان در نقش خود فرو رفته که انگار از روز اول زندگی، تجربه‌ای جز حقارت نصیبش نشده است.

داستان زندگی خانواده‌ی آواره‌ای از جنوب ایتالیا که به شهر میلان مهاجرت می‌کنند، در دستان لوکینو ویسکونتی تبدیل به قصه‌ی مردان و زنانی شده که در جستجوی معنای زندگی دست پا می‌زنند. هر کدام از آن‌ها در جستجوی رهایی است و البته ویرانی‌های جنگ دوم جهانی هم در پس زمینه خود را به رخ می‌کشد. کارگردانی خارق‌العاده‌ی ویسکونتی در کنار کار درخشان بازیگران، فیلم «روکو و برادرانش» را تبدیل به پر حسرت‌ترین فیلم‌ فهرست کرده است. خلاصه این که موقع اکران «روکو برادرانش»، زمان چندانی از آغاز جنبش نئورئالیسم که خود ویسکونتی هم از آغازگرانش بود، نمی‌گذشت. اما «روکو و برادرانش» با وجود برخورداری از بسیاری مضامین آن نوع سینما، تفاوتی فاحش هم با تک تکشان داشت؛ به عنوان نمونه در این جا گروهی بازیگر حرفه‌ای مشغول به کار بودند و البته تصویربرداری فیلم هم نشانی از آن رهایی و بی‌قیدی دوران نئورئالیسم نداشت.

«خانواده‌ای اهل جنوب ایتالیا و تنگ دست، برای به دست آوردن موقعیتی بهتر به شهر میلان در شمال ایتالیا مهاجرت می‌کنند. پدر خانواده به تازگی در گذشته و برادر بزرگتر مدت‌ها است که در این شهر زندگی می‌کند و قصد ازدواج دارد. اما همه چیز آنگونه که باید پیش نمی‌رود و فضای یک محیط جدید و البته شهری بزرگ مانند میلان، تأثیر خود را می‌گذارد و زندگی افراد خانواده را تغییر می‌دهد …»

کتاب نئورئالیسم چیست اثر کامران شیردل


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۳ دیدگاه
  1. كامران

    موسیقی روکو و برادرانش معرکه است اثری از نینو روتا افسانه ای

  2. آراد

    جای فیلم Creed و boxer تو لین لیست خیلی حس میشه

    1. MHS

      واقعا چرا creed تو این لیست نیست به نظر من یکی از بهترین های فیلم ورزشی(بوکس) مجموعه فیلم های creed هستش

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X