۱۰ دنباله‌‌ جذاب دست‌کم‌گرفته‌شده دهه ۱۹۸۰؛ از «مدمکس ۳» تا «سوپرمن ۲»

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۲۹ دقیقه

بعد از آن که دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی دنباله‌سازی فیلم‌های موفق به راه افتاد، دهه‌ی ۱۹۸۰ پر شد از دنباله‌های سینمایی که مانند قارچ سر برمی‌آوردند و فقط برای پرکردن جیب صاحبان فیلم‌ها ساخته می‌شدند. در همان زمان بود که منتقدان سینما به مخالفت با فیلم‌های این چنینی پرداختند و اعلام کردند که فیلمی مانند «پدرخوانده: قسمت دوم» (the godfather: part two) بنا به توجیهات هنری ساخته شد و کامل کننده‌ی جهان داستانی قسمت اول بود، در حالی که وجود این دنباله‌ها هیچ توجیهی ندارد مگر به جیب زدن پول بیشتر، چرا که هم شخصیت‌ها در قسمت اول به سرانجام رسیده‌اند و هم داستان کامل شده است.

در این شرایط با مجموعه آثاری روبرو شدیم که به سراغ ایده‌های دستمالی شده‌ی فیلم اول می‌رفتند و هیچ چیز تازه‌ای برای رو کردن نداشتند، اما همه‌ی دنباله‌ها هم این گونه نبودند. در این لیست ۱۰ دنباله‌ی سینمایی دهه‌ی ۱۹۸۰ را معرفی کرده‌ایم که ارزش تماشا کردن دارند و اوقات خوشی را برای مخاطب رقم می‌زنند.

در سینما دنباله‌هایی موفق به حساب می‌آیند که یا ایده‌های تازه‌ای برای رو کردن داشته باشند یا ایده‌های فیلم اول را گسترش دهند و راه‌های تازه‌ای بروند. این چنین نه تنها می‌توانند جهانی خود بسنده بسازند، بلکه به عنوان فیلمی مستقل داوری می‌شوند. اما می‌توان فیلمی کاملا وابسته به اثر اول ساخت، اما کاری کرد که طرفداران فیلم قبل از آن لذت ببرند. فیلمی مانند «ایندیانا جونز و معبد مرگ» یا «اسلحه‌ی مرگبار ۲» دقیقا چنین فیلم‌هایی هستند و حسابی تماشاگر هدف خود را به وجد می‌آورند.

گرچه امروزه این موضوع که دنباله‌ها به نسبت فیلم مرجع، آثار ضعیف‌تری هستند، به یک قاعده تبدیل شده اما این به آن معنا نیست که همه‌ی فیلم‌های این چنینی فاقد ارزش هستند. اگر از استثناهایی که فیلم‌های دوم یا سوم از فیلم‌های اول بهتر شده‌اند (آثاری مانند «ماموریت غیرممکن» مثلا) بگذریم، در بسیاری از موارد با دنباله‌هایی برخورد می‌کنیم که حداقل سرگرم کننده‌اند. این موضوع از ذات سینمای آمریکا می‌آید که در قصه‌گویی بسیار توانا است و می‌داند که برای جذب مخاطب و راضی کردن او به تماشای دنباله‌ی فیلم‌های محبوبش، تعریف کردن یک قصه‌ی استاندارد ضروری است.

البته در همان دوران دهه‌ی ۱۹۸۰ دنباله‌هایی مانند «بیگانه‌ها» (aliens) یا «مرده‌ی شرور ۲» (evil dead 2) وجود داشتند که قدر دیدند و بر صدر نشستند، اما فیلم‌هایی هم به خاطر انتقاد تند منتقدها از فراگیر شدن روند دنباله‌سازی، به حق طبیعی خود نرسیدند. دهه‌‌ها باید می‌گذشت تا در بازبینی‌های مجدد این فیلم‌ها کشف شوند و جایگاهی پیدا کنند که استحقاق رسیدن به آن را داشتند.

۱۰. ایندیانا جونز و معبد مرگ (Indiana jones and the temple of the doom)

ایندیانا جونز

  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • بازیگران: هرسون فورد، کیت هاپشاو
  • محصول: ۱۹۸۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

این دومین فیلم از مجموعه فیلم‌های «ایندیانا جونز» و در واقع پیش درآمدی بر فیلم اول یعنی «مهاجمان صندوقچه‌ی گمشده» (raiders of the lost ark) است. فیلم اول مجموعه توانسته بود که توامان نظر منتقدان و مخاطب عام را جلب کند اما این یکی گرچه در گیشه موفق بود اما چندان از سوی منتقدان جدی گرفته نشد؛ گرچه نظر منتقدان جدیدتر درباره‌ی آن کمی بهبود یافته اما باز هم اصلا قابل مقایسه با اقبال فیلم اول نیست.

موفقیت هریسون فورد در نقش هان سولو در فیلم «جنگ ستارگان» زمینه‌ساز خلق شخصیت ایندیانا جونز در دل یک داستان ماجراجویانه‌ی مجزا شد تا مجموعه فیلم‌هایی ساخته شود که هم تخیل بزرگسالان را به چالش می‌کشد و هم بچه‌ها به راحتی می‌توانستند با آن ارتباط برقرار می‌کنند. اما مشکل این نسخه‌ی دوم همان مشکلی است که عموم فیلم‌های دنباله‌دار با آن مواجه هستند؛ این که بیشتر به خاطر فتح گیشه ساخته می‌شوند و بعضا نمی‌توانند ایده‌های فیلم اول را گسترش دهند و با در سطح همان ایده‌های دستمالی شده، متوقف می‌مانند.

اما آیا واقعا وضع آن قدر خراب است که نمی‌توان «ایندیانا جونز و معبد مرگ» را فیلم خوبی دانست یا حداقل آن را تماشا کرد؟ اگر معیار سنجش ما فیلم اول این فرانچایز باشد و حاضر نباشیم که ذره‌ای از این موضع کوتاه بیاییم، جواب سوال قطعا یک آری قاطع خواهد بود. اما اگر سخت نگیریم و بدانیم که کارگردانی مانند استیون اسپیلبرگ در هر صورت کارش را که قصه‌گویی است، به خوبی بلد است و جرج لوکاس تهیه کننده هم می‌داند که چگونه یک پروژه را بگرداند، آن‌گاه با فیلم خوبی مواجه خواهیم شد که نه تنها ارزش تماشا کردن دارد، بلکه اوقات خوشی را برای مخاطب خود رقم می‌زند.

فیلم «ایندیانا جونز و معبد مرگ» از جهت دیگری هم در تاریخ سینما اهمیت دارد؛ این فیلم بود که باعث شد درجه‌ی سنی PG-13 وارد نظام درجه‌بندی سنی سینمای آمریکا شود؛ چرا که برخی صحنه‌های آن را برای کودکان بیش از حد خشن می‌دانستند. در سال ۲۰۰۳ شخصیت ایندیانا جونز از سوی بنیاد فیلم آمریکا دومین شخصیت برتر تمام دوران انتخاب شد. تمام این موارد کافی است تا دلیلی باشند برای تماشای هر چه زودتر فیلم.

«ایندیانا جونز که قصد معامله‌ی یک شی باستانی را دارد، وارد چین می‌شود تا با یک گانسگتر چینی معامله کند. اما معامله به هم می‌خورد و مجبور می‌شود که به همراه یک زن چینی و پسرکی از دست جناب گانگستر فرار می‌کند. آن‌ها با ربودن هواپیمای طرف مقابل از چین فرار می‌کنند اما در میانه‌های راه، بنزین هواپیما تمام می‌شود و سقوط می‌کنند. ایندیانا جونز و همراهانش در کشور هند و در نزدیکی روستایی فرود آمده‌اند که مردمان آن توسط افراد فرقه‌ای شیطانی به اسارت در آمده‌اند. آن‌ها از ایندیانا جونز می‌خواهند که سنگ جادویی مردم روستا را از افراد آن فرقه پس بگیرد. اما …»

۹. جمعه سیزدهم: فصل نهایی (Friday the 13th: the final chapter)

جمعه سیزدهم

  • کارگردان: جوزف زیتو
  • بازیگران: کیمبرلی بک، پیتر بارتون و کوری فلدمن
  • محصول: ۱۹۸۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۲۲٪

«جمعه سیزدهم: فصل نهایی» چهارمین فیلم از سری فیلم‌های ترسناک «جمعه سیزدهم» بود که بر خلاف فیلم‌های قبلی نه توسط منتقدان جدی گرفته شد و نه مخاطب آن را دوست داشت. گرچه فروش قابل قبولش با توجه به بودجه‌ی پایین تولید آن سبب شد که به سوددهی برسد و این فرنچایز ادامه پیدا کند، اما خوب بودنش سبب نشد که به حقش برسد و به خوبی دیده شود.

امروزه قاتل نقابدار این فیلم یا همان جیسون، یکی از نمادهای سینمای ترسناک در زیرژانر اسلشر به شمار می‌رود. این مجموعه فیلم‌ها که آشکارا تحت تاثیر درخشش فیلم «هالووین» (Halloween) جان کارپنتر ساخته شده‌اند، در بسیاری موارد با آن شاهکار جودانه نقاط اشتراک متعدد دارند. قاتل نقابدار داستان که مستقیما از همان فیلم وارد این داستان شده و شیوه‌ی کشتنش هم به آن مرد مرموز شباهت‌هایی دارد. فقط این که چرایی انتخاب قربانی‌های فیلم جان کارپنتر و دلیل برگزیدنشان توسط قاتل، آن اثر را به شاهکاری برای تمام فصول تبدیل می‌کند.

اما سازندگان در این جا تصمیم گرفته‌اند که کمی به خشونت کار بیافزایند و دُز خونریزی اثر خود را بالا ببرند. داستان فیلم اول این مجموعه مانند بسیاری از فیلم‌های اسلشر به سرنوشت شوم مردمانی می‌پردازد که در یک بی خبری محض و ناغافل گرفتار قاتلی خونسرد می‌شوند. آن‌ها که از شهر خارج شده‌اند، بدون برخورداری از امکان رسیدن کمک فقط می‌توانند کمی مرگ خود را به عقب بیاندازند؛ وگرنه دیر یا زود به طرزی فجیع کشته خواهن شد. همین روند در فیلم‌های بعدی هم ادامه پیدا کرد تا این که نوبت به اثر ، یعنی فیلم مورد بحث ما رسید.

فیلم‌ساز در فیلم چهارم سعی کرده کمی متفاوت عمل کند و دست به تغییر بزند. اتفاقا تغییرات اعمال شده توسط او جواب داده و فیلمش حتی به اثر بهتری نسبت به دیگر فیلم‌های این مجموعه تبدیل شده است. جیسون یا همان قاتل نمادین فیلم، در این جا بسیار ترسناک‌تر از دیگر فیلم‌ها است، به ویژه که دیگر به نظر می‌رسد از قدرتی فراانسانی هم برخوردار است و کسی نمی‌تواند او را از پا دربیاورد.

صحنه‌های ترسناک فیلم شاید برای مخاطب دل نازک چندان مناسب نباشد، اما قطعا دلباختگان سینمای وحشت را خوش خواهد آمد. پس اگر به فیلم‌های اسلشر علاقه‌مند هستید، نباید تماشای یکی از بهترین‌هایش را از دست بدهید. به نمره‌ و امتیاز فیلم در سایت‌های امتیازگیری منتقدان هم توجه نکنید، حتی اگر منتقدهایی سرشناس این آرا را داده باشند هم نمی‌توان در برخورد با فیلمی ترسناک به آرا آن‌ها دل بست؛ چرا که هیچ‌گاه سینمای وحشت را جدی نگرفته‌اند.

میزان اقبال از قاتل فیلم «جمعه‌ سیزدهم» چنان زیاد بود که تا کنون ۱۲ فیلم بر اساس حضور او ساخته شده است.

«به نظر می‌رسد که پس از اتفاقات قسمت قبلی، جیسون قاتل نقابدار فیلم به شدت زخمی شده و مرده است. اما او به شکل معجزه‌ آسایی در سردخانه بیدار می‌شود و از مرگ فرار می‌کند. او برای بازگشت به خانه‌اش حمام خونی وحشتناک راه می‌اندازد …»

۸. مد مکس: آن سوی تاندردوم (Mad max: beyond thunderdome)

مد مکس 3

  • کارگردان: جرج میلر و جرج اگلوی
  • بازیگران: مل گیبسون، تینا ترنر و پل لارسون
  • محصول: ۱۹۸۵، استرالیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪

پیش از اینکه جرج میلر فیلم موفق «مد مکس: جاده خشم» (mad max: fury road) را در کشور آمریکا با بودجه‌ای سرسام‌آور و تیمی آشنا و بین‌المللی بسازد، همین داستان و قهرمان و فضای آخرالزمانی را در اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ و اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی در کشور زادگاهش و در قالب یک سه گانه‌ی معرکه ساخته بود. قسمت اول این مجموعه در سال ۱۹۷۹ عرضه شد و روایتگر مردی بود که در یک آشوب ناتمام سعی می‌کند راه خود را برود و بر قدرت خود اتکا کند. تکروی او در یک فضای آخرالزمانی بر دل مخاطب نشست و از مد مکس ضدقهرمانی محبوب ساخت.

مجموعه فیلم‌های «مکس دیوانه» یا «مد مکس» سکوی پرتاب مل گیبسون هم بود و او را به بازیگری مطرح تبدیل کرد. قسمت دوم این مجموعه در سال ۱۹۸۱ ساخته شد و می‌توان آن را بهترین قسمت این سه گانه نامید. اما بسیاری قسمت سوم را که همین فیلم مورد بحث ما باشد، جدی نگرفتند و بعد از آن فیلم‌ خوب دوم، اثری غیرضروری دانستند. گرچه در یک بازبینی مجدد، متوجه می‌شویم که این بار جرج میلر ایده‌های تازه‌ای دارد و آن تم کمک به مردم و فراموش کردن گذشته که در فیلم‌های قبل هم وجود داشت، حال با خشونت بیشتری تکرار شده که به اثر حال و هوای دیگری می‌بخشد. ضمن این که فضای اگزوتیک فیلم هم در این جا بی پرواتر شده و کارگردان هیچ ابایی از نمایش رادیکال ایده‌های خود ندارد.

جرج میلر در همین فیلم جمع و جور و کم بودجه هم توانایی خود را در فضاسازی و هم‌چنین کارگردانی و خلق ریتم نشان می‌دهد. اتفاقا این فضاسازی دلیلی است که باعث می‌شود حتما فیلم سوم را جدی گرفت. بیابان و صحرایی که فیلم‌ساز در این جا ترسیم می‌کند و بر پرده می‌اندازد، دقیقا همان کاری است که با ساختن فیلم «مد مکس: جاده‌ی خشم» آن را به کمال می‌رساند. البته باید توجه داشت که این فیلم آخری در کشور آمریکا و با بودجه‌ای بسیار بیشتر ساخته شده. البته پیشرفت تکنولوژی هم در به ثمر نشستن ایده‌های کارگردان در فیلم آخر تاثیر داشته اما بسیاری از ایده‌‌های این بلاک باستر هالیوودی در آن آثار جمع و جور استرالیایی جا خوش کرده است.

جرج میلر در قسمت سوم سه‌گانه‌ی خود راهی را که قهرمانش آغاز کرده کامل می‌کند. او با همراهی کردن بچه‌ها بخشی از گذشته‌ی سوخته‌ی خود را پس می‌گیرد و با درون به هم ریخته‌ی خودش به آشتی می‌رسد. همه‌ی این موارد سبب می‌شود که نتوان متوجه چرایی دیده نشدن فیلم شد، وگرنه فیلم «مد مکس: آن سوی تاندردوم» اثر خوش ساختی است که می‌تواند اوقات خوشی را برای مخاطب خود رقم بزند و این اولین کاری است که هر دنباله‌ی خوبی باید انجام دهد.

«مکس مامور سابق اداره‌ی پلیس پس از آخرالزمان به صحرا تبعید می‌شود تا توسط یک الهه‌ی ترسناک کشته شود. اما او توسط گروهی از بچه‌ها نجات پیدا می‌کند. این قبیله را که فقط از بچه‌های بسیار کوچک و آسیب پذیر تشکیل شده، خطر بزرگی تهدید می‌کند. مکس در تلاش است که این خطر را رفع کند اما …»

۷. اختاپوسی (octopussy)

اختاپوسی

  • کارگردان: جان گلن
  • بازیگران: راجر مور، ماد آدامز
  • محصول: ۱۹۸۳، بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۴۳٪

در این لیست دو فیلم از مجموعه آثار جیمز باند وجود دارد. این اولین فیلم فهرست است و راجر مور در این جا نقش جیمز باند را بازی می‌کند. جان گلن هم که چندتایی از جیمزباندها را ساخته، کارگردانی آن را بر عهده دارد. در واقع «اختاپوسی» سیزدهمین فیلم از مجموعه فیلم‌های جیمز باند است و احتمالا همین عدد نحس یقه‌ی آن را گرفته تا کمی کمتر از فیلم‌های قبل و بعد از خود موفق باشد و مورد اقبال عموم قرار بگیرد، در صورتی که آشکارا یکی از بهترین جیمز باندهای دهه‌ی ۱۹۸۰ است.

متاسفانه چند فیلم آخر راجر مور در نقش جیمز باند چندان خوب از کار درنیامدند. دیگر نه خبری از آن شوخ طبعی فیلم‌های اولی بود و نه خود راجر مور می‌توانست آن کاریزمای همیشگی را داشته باشد و مخاطب خود را اغوا کند. اما فیلم «اختاپوسی» در میان آن‌ها یک استثنا است و ارزش آن را دارد که دوباره دیده و کشف شود.

بخشی از این موضوع به خلاقیتی بازمی‌گردد که در هیچ فیلم دیگر جیمز باند وجود خارجی ندارد. در این جا سازندگان آشکارا برخی از مولفه‌های همیشگی سینمای جیمز باند را دست می‌اندازند و حتی با پرسونای ثابت شان کانری به عنوان اولین بازیگر نقش ۰۰۷ شوخی می‌کنند. این آگاهی از موقعیت‌های کمیک سبب شده که «اختاپوسی» کیفیتی یگانه پیدا کند و جهان جاسوس‌ها و آرمان‌های خدشه ناپذیر آن‌ها برای خدمت به کشور و پرچم را به سخره بگیرد و رنگ و بویی از پوچی به آن‌ها بدمد.

پس با فیلمی یگانه طرف هستیم که حتی داستانش هم خبر از همین یگانگی می‌دهد. حال آیا خود شما به عنوان علاقه‌مند به سینما حاضر هستید چنین فیلم یکه‌ای را، آن هم در میان سیاهه‌ی بلند بالای فیلم‌های جیمز باند که بسیاری از آن‌ها در همه چیز با هم شباهت دارند، از دست بدهید؟

در تمامی جیمز باندهای تاریخ سینما خیال مخاطب از برتری نهایی او راحت است و فقط منتظر است تا او از جذابیت همیشگی‌اش برای حل معادلات به ظاهر حل ناشدنی استفاده کند؛ چه روی کوهی پر از برف باشد و چه در دل زیردریایی در حال حرکتی در اعماق دریا او بالاخره بر دشمن خود غلبه می‌کند و مخاطب هم این را می داند. اما در این جا به کمک کسانی نیاز دارد که نمی‌توان باور کرد روزی جیمز باند مجبور به همکاری با آن‌ها شود. او همان ابرجاسوسی است که هیچ کس و هیچ چیز از دستش در امان نیست اما او حالا حتی نمی‌تواند دوست را از دشمن تشخیص دهد.

«قتل مامور ویژه ۰۰۹ باعث به وجود آمدن زنجیره‌ای از اتفاقات می‌شود. ۰۰۷ یا همان جیمز باند با فردی به نام کمال خان ملاقات می‌کند. او و فرد دیگری با نام اختاپوس سردسته‌ی گروهی به نام اختاپوس‌ها هستند. کمال خان ظاهرا قصد دارد که بمبی اتمی را در پایگاه نیروهای هوایی آمریکا منفجر کند و جیمز باند باید هر طور شده، حتی در صورت همکاری با یک تروریست جلوی او را بگیرد …»

۶. راکی ۳ (rocky 3)

راکی 3

  • کارگردان: سیلوستر استالونه
  • بازیگران: سیلسوتر استالونه، تالیا شایر و برت یانگ
  • محصول: ۱۹۸۲، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۷٪

در اویل دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی، سیلوستر استالونه که آه در بساط نداشت و در تلاش بود که هر طور شده به صنعت سینما راه پیدا کند، فیلم‌نامه‌ای نوشت که تبدیل به فیلم «راکی ۱» شد. داستان درباره‌ی بوکسوری بود که به جای تلاش در راه موفقیت، تمام زندگی خود را باخته بود و یک بازنده‌ی تمام عیار به حساب می‌آمد. سرانجام نیروی عشق و هم‌چنین مقداری زیادی شانس به سراغش می‌آمد و او را از دل باتلاقی عمیق بیرون می‌کشد و به قله‌های موفقیت می‌رساند. داستان دقیقا مبتنی بر رویای آمریکایی بود و قصه‌ی مردی را می‌گفت که با تلاش خود به اوج شهرت و موفقیت می‌رسد و جامعه هم تحسینش می‌کند و او را به عنوان الگو می‌پذیرد.

در قسمت اول او هنوز قهرمان جهان نشده و فیلم دقیقا پس از مقاومت جانانه‌ی او در برابر قهرمان جهان تمام می‌شود. حال او مردی است که می‌تواند با خودباوری صاحب همه چیز شود. در قسمت دوم او بالاخره موفق می‌شود بر آپولو کرید، همان قهرمان جهان قسمت اول پیروز شود و لقب قهرمانی را هم به دست آورد. حال راکی فردی ثروتمند و معروف است و می‌تواند در رفاه و آسایش زندگی کند اما سر و کله‌ی رقیب تازه‌ای پیدا می‌شود که به هر کاری برای پیروزی دست می‌زند؛ این رقیب تازه حتی حاضر است دست‌های خود را هم برای پیروزی نهایی آلوده کند و به هیچ حد و مرز اخلاقی باور ندارد.

در این جا شخصیت راکی بالبوآ با یک مساله‌ی شخصی دست در گریبان است. راکی با عوض شدن دنیا و پیدا شدن نسل تازه‌ای که فقط به موفقیت خود فکر می‌کنند، از قافله جا می‌ماند و برای اولین بار طعم تلخ باخت را می‌چشد. اما این باخت نه در زمین مسابقه، بلکه جایی آن بیرون اتفاق افتاده است. ولی راکی این موضوع را باور ندارد و تصور می‌کند که دیگر آن بوکسور سابق نیست و همین هم شدیدا وی را به هم ریخته. تا این که سر و کله‌ی دوست و رقیب قدیمی‌اش یعنی آپولو کرید پیدا می‌شود تا راکی دوباره غرور از دست رفته‌اش را پیدا کند، روی پای خودش بایستد و وارد رینگ مبارزه شود.

کاملا مشخص است که داستان فیلم، داستان کلیشه‌ای قهرمانی است که هر چه زمین می‌خورد، دوباره بلند می‌شود، جا نمی‌زند و مبارزه می‌کند. اما کلیشه‌ها همیشه هم بد نیستند و استفاده‌ی درست و خوب از آن‌ها می‌تواند به امتیازی برای هر فیلمی تبدیل شود. اتفاقا این اتفاق در فیلم «راکی ۳» افتاده و مخاطب با فیلم سرحالی طرف است که حسابی او را با خود همراه می‌کند. فروش فیلم در همان سال اکران خوب بود و حتی از قسمت قبلی هم بیشتر فروخت اما انگار منتقدان دیگر حوصله‌ی دنبال کردن داستان‌های زمین خوردن و بلند شدن راکی بالبوآ را نداشتند.

«راکی پس کسب قهرمانی جهان، تصمیم می‌گیرد که برای همیشه بازنشسته شود. اصرارهای همسرش و البته بیماری قلبی مربی خوش قلبش دلیل این تصمیم او است. اما پیدا شدن سر و کله‌ی جوان کله شقی ورق را برمی‌گرداند. این جوان قصد دارد که با بردن راکی برای خود نامی دست و پا کند، پس راکی را تحریک می‌کند که بازنشست نشود و مبارزه با وی را قبول کند. راکی تحت تاثیر فشار رسانه‌ها می‌پذیرد اما در روز مسابقه مربی‌اش دچار حمله‌ی قلبی می‌شود و راکی با حالی خراب و بدون روحیه قدم به رینگ مبارزه می‌گذارد …»

۵. اسلحه مرگبار ۲ (lethal weapon 2)

اسلحه مرگبار 2

  • کارگردان: ریچارد دانر
  • بازیگران: مل گیبسون، دنی گلاور و جو پشی
  • محصول: ۱۹۸۹، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۲٪

انتظارات از فیلم «اسلحه مرگبار ۲» بسیار زیاد بود؛ چون فیلم اول نه تنها یکی از بهترین اکشن‌های دهه‌ی ۱۹۸۰ لقب گرفت بلکه یکی از بهترین آثار ژانر دو رفیق در گستره‌ی تمام تاریخ سینما هم به شمار می‌رفت. خوشبختانه فیلم دوم هم مانند اثر اول از یک رابطه‌ی دینامیک معرکه میان دو شخصیت اصلی خود بهره می‌برد و فیلم‌ساز آگاه است که همین رابطه سبب شده که فیلم اول چنین اثر موفقی شود، وگرنه هر اثری آن هم در هالیوود با آن سطح از امکانات می‌تواند از چندتایی سکانس اکشن استاندارد برخوردار باشد؛ آن چه که مهم است، برخورداری از سخصیت‌های همدلی براگیز است که مخاطب در حین وقوع این سکانس‌های اکشن با آن‌ها همراه شود و برایشان دل بسوزاند یا نگران سرنوشتشان شود.

ژانر دو رفیق از دیرباز ژانری محبوب در سینمای آمریکا بود و مخاطبان را با خود به سینماها می‌کشاند. در این ژانر دو آدم معمولا مورددار و پر از اختلاف در مسیری پر پیچ و خم کنار هم قرار می‌گیرند و با مشکلاتی روبه‌رو می‌شوند. مشخصه‌ی دیگر این ژانر وجود لحن و فضای کمدی در طول درام است که به دلیل همان اختلاف‌ها و مسیری غریبی که دو شخصیت طی می‌کنند، به وجود می‌آید. حال در سری فیلم‌های «اسلحه مرگبار» بسیاری از این مؤلفه‌ها در خدمت یک اثر پلیسی قرار گرفته و به جای دو رفیق مورددار، با دو پلیس متفاوت حتی به لحاظ ظاهری طرف هستیم که ترکیبشان می‌تواند سبب شکست خوردن هر ماموریتی شود.

مهم‌ترین نکته در فیلم‌های دو رفیق، درست از کار درآمدن شیمی میان دو شخصیت اصلی است. در نگاه اول مل گیبسون سفید پوست و دنی گلاور سیاه پوست هیچ تناسبی با هم ندارند اما ریچارد دانر به خوبی می‌تواند از آن‌ها و اختلافاتشان استفاده کند. به همه‌ی این‌‌ها سکانس‌های اکشن متعدد و همچنین تم پلیسی فیلم را هم اضافه کنید تا از میزان لذت‌بخش بودن تماشای این مجموعه فیلم‌ها مطمئن شوید.

مجموعه‌ی «اسلحه‌ی مرگبار» دیگر فیلم‌هایی بود که در کنار مجموعه‌ی «مد مکس» در دهه‌ی ۱۹۸۰ به شهرت مل گیبسون کمک کرد. ترکیب او و دنی گلاور ترکیب جذابی ساخت که تماشاگران بسیاری را مجاب ساخت که به سینما بروند. در این بین فضای کمدی فیلم باعث شد که کل کل‌های دو شخصیت اصلی رنگ و بویی خنده‌دار به خود بگیرد و مخاطب هم بیشتر به تماشای فیلم ترغیب شود؛ همه‌ی این‌ها فیلم اول مجموعه را چنان در سرتاسر دنیا معروف کرد که سه دنباله بر اساس حضور این دو شخصیت ساخته شد. در آن فیلم اول رابطه‌ی دو شخصیت اصلی به شکل کلی ساخته می‌شود اما کارگردان در اثر دوم این اختلافات را گسترش می‌دهد و از سطح اختلاف بر سر شیوه‌ی عملیات پلیسی فراتر می‌برد و به نگاه آن‌ها به زندگی و نحوه‌ی گذران آن می‌رسد. همین موضوع هم سبب می‌شود که با فیلمی تکراری روبه‌رو نباشیم.

«مارتین و راجر در انجام یک ماموریت و دستگیری یک قاچاقچی کله گنده شکست می‌خورند. رییس پلیس برای تنبیه آن‌ها را مسئول مراقبت از یک شاهد مهم اف بی آی می‌کند. این دو باید تمام مدت این شاهد را که مسئول حسابداری یک کارتل مواد مخدر گردن کلفت بوده تر و خشک کنند، اما کسانی قصد کشت این شاهد را دارند. به همین دلیل هم پای این دو کارآگاه به پرونده‌ای بزرگ باز می‌شود …»

۴. جواز قتل (license to kill)

جواز قتل

  • کارگردان: جان گلن
  • بازیگران: تیموتی دالتون، کری لاول
  • محصول: ۱۹۸۹، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪

اگر راجر مور به مخلوق ایان فلمینگ جنبه‌ای فانتزی و شوخ طبع بخشیده بود، تیموتی دالتون جهان این ابرجاسوس را تیره و تار کرد. او در دو فیلم از این مجموعه ظاهر شد که «جواز قتل» دومین فیلمش و در کل شانزدهمین اثر مجموعه به شمار می‌رفت. دالتون بازیگری برخاسته از تئاتر انگلستان بود و همین باعث شد که وقتی در ۲۲ سالگی پیشنهاد بازی در نقش جیمز باند را دریافت کرد، نپذیرد و روی کار تئاترش متمرکز بماند. بیست سالی گذشت تا این که دوباره شانس درخانه‌اش را زد و در قالب جیمز باند قرار گرفت.

گفته شد که با حضور تیموتی دالتون فضای فیلم های جیمز باند تیره‌تر شد. اگر در فیلم «روزهای روشن زندگی» (the living daylights) فضای اثر بین شوخ و شنگی آثار راجر مور و جهان تاریک تازه در رفت و آمد است، خوشبختانه در «جواز قتل» سازندگان این جهان تاریک را با تمام وجود در آغوش گرفته‌ و اثری یک دست ساخته‌اند. شاید به همین دلیل هم در پایان کسی از فروش فیلم راضی نبود؛ چرا که مخاطب هیچ‌گاه تصور چنین فیلم تلخی با حضور جیمز باند بر پرده نداشت.

طبق همین جهان تاریک، جیمز باند تکروتر از همیشه، خارج از دستورات مستقیم سازمان مطبوعش کار می‌کند و به جای خدمت به دولت، در پی گرفتن یک انتقام شخصی است. تیموتی دالتون هم که یکی از طرفداران جدی آثار نویسنده‌ی کتاب‌های جیمز باند یعنی ایان فلمینگ بود، بیشتر از همه‌ی بازیگران پیش از خود به درون شخصیت نفوذ کرد و تصویری متفاوت از او ارائه داد. همه‌ی این موارد باعث شد که بسیاری حضور او را برنتابند و در نتیجه این آخرین بازی او در نقش جیمز شد. نتیجه این که این شخصیت پر طرفدار هم برای سال‌ها بایگانی شد و کسی به سراغش نرفت تا این که سر و کله‌ی پیرس برازنان پیدا شد و این فرنچایز دوباره ادامه پیدا کرد.

اما آیا واقعا این برخورد به خاطر ضعف فیلم بود؟ آیا نمی‌شد تیموتی دالتون را نگه داشت؟ شخصا معتقدم سازندگان مجموعه فیلم‌های جیمز باند اشتباهی بزرگ مرتکب شدند و بعد از جهان تاریکی که با حضور تیموتی دالتون خلق شده بود و می‌رفت که به خلق آثاری ماندگار منجر شود، به سمت فیلم‌های بی سر و ته دوران پیرس برازنان حرکت کردند. آن‌ها از واقع‌گرایی دوران دالتون چنان جا خوردند و ترسیدند که به آغوش سینمایی مغشوش پناه بردند و بدترین دوران این شخصیت بر پرده‌ی سینما را رقم زند.

اتفاقا فیلم «جواز قتل» اثری مهم در میان آثار جیمز باندی است. فیلمی که نشان می دهد این شخصیت چه ظرفیت‌های دراماتیکی دارد و فقط ذره‌ای جسارت نیاز است که این ظرفیت‌ها نمایان شود. اما متاسفانه محافظه کاری تهیه کنندگان آن قدر زیاد بود که اجازه نداد این ایده‌های تازه بروز پیدا کند و به بار بنشیند. اما همین فیلم «جواز قتل» می‌تواند عیش کاملی برای کسانی باشد که می‌دانند می‌شد این مخلوق ماندگار تاریخ سینما را در جهت متفاوتی هدایت کرد و فیلم‌های بهتری ساخت.

«سر کرده‌ی یک تشکیلات بزرگ قاچاق مواد مخدر توسط نیروهای انگلیسی دستگیر شده است. او در حین فرار فلیکس لیتر و همسرش را به قتل می‌رساند. فلیکس دوست نزدیک جیمز باند بوده و به همین دلیل هم جیمز باند تصمیم می‌گیرد که انتقام مرگ دوستش را بستاند …»

۳. پیشتازان فضا ۳: جستجو برای اسپاک (star trek 3: the search for spock)

پیشتازان فضا 3

  • کارگردان: لئونارد نیموی
  • بازیگران: ویلیام شتنر، دی‌فارست کلی و جیمز دوهان
  • محصول: ۱۹۸۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۸٪

لئونارد نیموی که در سریال تلویزیونی دهه‌ی ۱۹۶۰ «پیشتازان فضا» نقش اسپاک را بر عهده داشت، کارگردانی قسمت سوم فیلم سینمایی آن را بر عهده گرفت. ویلیام شاتنر هم که در آن مجموعه‌ی قدیمی نقش کاپیتان کرک را بر عهده داشت، باز هم در قالب همان شخصیت قرار گرفت تا فیلم تازه ساخته شود.

بسیاری سریال قدیمی «پیشتازان فضا» در دهه‌ی ۱۹۶۰ را موفق‌ترین سریال تاریخ می‌دانند؛ سریالی که به بسیاری از کشورهای جهان فروخته شد و در زمان خود در سرتاسر دنیا تب و تابی راه انداخت و با گذشت سال‌ها هم داستان‌های مختلفی به آن مجموعه‌ی اصلی افزوده شد تا کتاب، فیلم، سریال و حتی بازی‌های کامپیوتری بر اساس آن مجموعه اوریجینال ساخته شود. هنوز هم داستان کاپیتان کرک و دوستانش در سفینه‌ی اینترپرایز ادامه دارد و نه هالیوود و نه سازنده‌های بازی های کامپیوتری تمایلی به رها کردنش ندارند. در چنین قابی است که می‌توان ادعا کرد که هیچ سریالی در تاریخ حتی نزدیک به دستاوردهای این سریال نشده است.

در سال ۱۹۷۹ اولین فیلم سینمایی این مجموعه با نام «پیشتازان فضا: فیلم» (star trek: the motion picture) ساخته شد و توانست در گیشه موفق باشد. ساخته شدن و موفقیت «جنگ ستارگان» باعث شده بود که این پروژه چراغ سبز بگیرد و ادامه پیدا کند؛ چرا که «پیشتازان فضا» هم مانند مجموعه‌ی جرج لوکاس یک اپرای فضایی پر و پیمان است که داستانی دراماتیک و جهانی کاملا خیالی دارد که ممکن بود بیشتر مناسب همان صفحه‌ی کوچک تلویزیون باشد، اما کار جرج لوکاس ثابت کرد که چنین نیست و پرده‌ی نقره‌ای جان می‌دهد برای نمایش پر زرق و برق زندگی در کهکشانی رویایی.

در سال ۱۹۸۲ فیلم دوم این مجموعه با نام «پیشتازان فضا ۲: خشم خان» (star trek 2: the wrath of khan) بر پرده افتاد که کمتر از فیلم اول دیده نشد و توانست به موفقیت خوبی دست پیدا کند. گرچه میزان موفقیت این دو فیلم به پای مجموعه‌ی «جنگ ستارگان» نمی‌رسید اما هم طرفداران قدیمی خود را راضی کرد و هم باعث شد نسل تازه‌ای از مخاطبان جذب داستان‌های سفینه‌ی اینترپرایز شوند.

در سال ۱۹۸۴ هالیوود قسمت سوم را روانه‌ی سینماها کرد که متاسفانه مانند دو قسمت قبل مورد اسقبال قرار نگرفت؛ منتقدان دوستش نداشتند و مردم هم با وجود خرید بلیط و رفتن به سینما، چندان از آن چه که دیدند، راضی نبودند. همین‌ها موجب پیدا شدن سر و کله‌ی حرف‌هایی در گوشی شد که می‌رفت منجر به تعطیل شدن ادامه‌ی ساخت فیلم‌های این فرانچایز شود.

حال سال‌ها از آن دوران گذشته و در یک بازبینی مجدد می‌توان دید که فیلم «پیشتازان فضا ۳: جستجو برای اسپاک» اصلا فیلم بدی نیست و حداقل از مجموعه آثار بی سر و تهی که در دهه‌ی ۱۹۹۰ میلادی بر اساس همین داستان‌ها ساخته شد، یک سر و گردن بالاتر است. حقیقتا قسمت اول و دوم این مجموعه و هم چنین قسمت‌های سه‌گانه‌ی «جنگ ستارگان»، آن چنان توقعات را بالا برده بود، که کسی به کمتر از یک فیلم درجه یک راضی نمی‌شد. دوران، دوران اوج گیری اپراهای فضایی بود و دلدادگان به این دنیا هنوز با فیلم‌های بد دوران بعد، آشنا نشده بودند.

«فرمانده کرک به همراه خدمه‌اش سفینه‌ی اینترپرایز را دزدیده و با آن به سیاره‌ی جنسیس باز می‌گردد تا شاید بتواند جنازه‌ی اسپاک را پیدا کند …»

۲. سوپرمن ۲ (superman 2)

سوپرمن 2

  • کارگردان: ریچارد لستر
  • بازیگران: کریستوفر ریو، جین هاکمن و ند بیتی
  • محصول: ۱۹۸۰، آمریکا و بریتانیا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

زمانی سوپرمن محبوب‌ترین شخصیت میان ابرقهرمان‌های کمیک بود و مردم سراسر دنیا او را می‌شناختند. در آن دوران قهرمان‌های مارول هنوز جهانی نشده بودند و بیشتر در خود آمریکا شناخته می‌شدند. دی سی در رقابت میان این دو کمپانی دست بالا را داشت و حتی توانسته بود مجموعه‌ی تلویزیونی بر اساس داستان‌‌های بتمن خلق کند.

در اواسط دهه‌ی ۱۹۷۰ قرار بر این شد که محبوب‌ترین ابرقهرمان آن زمان فیلمی مجزا برای خود داشته باشد. پروژه‌ی «سوپرمن» کلید خورد و حتی بازیگر بزرگی مانند مارلون براندو هم قرار شد که در نقشی کوتاه در آن شرکت کند، کریستوفر ریو هم قرار شد در نقش شخص شحیص کلارک کنت/ سوپرمن بازی کند. فیلم مورد نظر در سال ۱۹۷۸ بر پرده افتاد و سریع در همه‌ی دنیا به پدیده‌ای تبدیل شد و پول بسیاری به جیب تولیدکنندگانش سرازیر کرد. این اتفاقات سبب شد که بلافاصله پروژه‌ی بعدی بر اساس این شخصیت کلید بخورد و در سال ۱۹۸۰ آماده‌ی نمایش شود.

اگر فیلم اول به جهانیان ثابت کرده بود که فیلم های ابرقهرمانی می‌توانند آثاری موفق باشند و به اصطلاح کار می‌کنند و از این منظر اثری تاریخ‌ساز به شمار می‌رفت، فیلم دوم نشان داد که اتفاقی برعکس آن‌هم می‌تواند شکل بگیرد. اما عجیب این که فیلم دوم به لحاظ ساختار و داستان از فیلم اول، اثر بهتری است اما ظاهرا تازه نبودن ایده، باعث سقوطش شده بود، وگرنه روی کاغذ همه چیز برای موفقیت بسیار فیلم آماده بود.

امروزه هم هنوز این بی محلی به فیلم وجود دارد؛ بسیاری فیلم اول را به خاطر تاریخ‌ساز بودنش دیده‌اند اما هیچ‌گاه سراغ این دومی نرفته‌اند. جهان ابرقهرمانی آن قدر در طول این سال‌ها با نبردهای بزرگ و جهان‌های پیچیده و شخصیت های پر زرق و برق در هم آمیخته که قسمت اول «سوپرمن» هم بنا به همان ارزش‌های تاریخ سینمایی دیده می‌شود. اما اگر جزو طرفداران این فیلم‌های ابرقهرمانی هستید حتما قسمت دوم «سوپرمن ۲» را ببینید که متوجه شوید چه جواهر معرکه‌ای بود و چگونه بدون دلیل با گذشت زمان فراموش شد.

تصور می‌کنم بخشی از این دیده نشدن به خاصیت ویژه‌ی سینمای ابرقهرمانی بازمی‌گردد، همین امروز هم آثار تازه‌ی این چنینی بعد از گذشت چند سال اندک فراموش می‌شوند؛ چرا که مخاطب آثار ابرقهرمانی به جای لذت بردن از تماشای فیلم، این آثار را بیشتر مصرف می‌کند. به همین دلیل گذشت چند سال، هر چند کم، باعث می‌شود که فیلم مورد نظر برای چنین مخاطبی قدیمی به نظر برسد و دیگر سراغش نرود.

در چنین چارچوبی است که علاقه‌مندان جدی سینما برای پی بردن به اهمین فیلم‌های ابرقهرمانی باید از این نوع نگاه به سینما فاصله بگیرند و مسیری که این جهان پر از فراز و فرود طی کرده را دنبال کنند. با دنبال کردن این مسیر حتما به یکی از بهترین آثار ساخته شده‌ی ابرقهرمانی برخواهید خورد که همین فیلم «سوپرمن ۲» است.

«ژنرال زاد، دشمن پدر سوپرمن یعنی جور- ال بر اثر یک انفجار بزرگ در فضا، از بند اسارت آزاد می‌شود. او که قصد انتقام دارد، به همراه متحدانش به سمت زمین حرکت می‌کند تا با سوپرمن رو در رو شود …»

۱. جنگ ستارگان: بازگشت جدای (star wars: return if the jedi)

جنگ ستارگان

  • کارگردان: ریچارد مارکوند
  • بازیگران: هریسون فورد، مارک همیل و کری فیشر
  • محصول: ۱۹۸۳، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

شاید برای شما کمی عجیب باشد که فیلم سوم از مجموعه‌ فیلم‌های جنگ ستارگان (البته سوم به لحاظ تاریخ ساخت، نه تقدم و تاخر داستانی) سر از این لیست دربیاورد. احتمالا پیش خود فکر می‌کنید که مگر یک فیلم چقدر باید تحویل گرفته شود؟ اما یک لحظه صبر کنید و میزان اقبال به این یکی را با میزان اقبال نسبت به دو فیلم قبلی بسنجید. این موضوع را از این بابت عرض می‌کنم که فیلم سوم هیچ از دو فیلم دیگر کم ندارد اما چه مخاطب و چه منتقد آن را کمتر از برادرهای بزرگترش تحویل گرفتند.

فارغ از این که فیلم اول سه گانه‌ی «جنگ ستارگان» بزرگترین و بهترین اپرای فضایی تاریخ سینما است، دو فیلم دیگر این مجموعه هم چه به لحاظ ساختار سینمایی و چه به لحاظ داستانی تکمیل کننده‌ی درخشانی برای فیلم اول هستند و همان قدر در همه گیر شدن این اثر نقش دارند که آن فیلم.

سه گانه‌ی «جنگ ستارگان» آهسته و آرام و درست در میان زمانه‌ای یکی یکی ساخته شد که اتفاقات تلخ دهه‌ی هفتاد داشت تمام توان سینما را در چارچوب واقعیت‌زدگی از بین می‌برد. در چنین شرایطی جرج لوکاس حین ساخت فیلم اول حتی به خواب هم نمی‌دید که بتواند پس از اتمام آن، دنباله‌ای برایش بسازد؛ چه رسد به ساخت یک تریلوژی کامل. پس او توقعات خود را زمان اکران فیلم اول پایین نگه داشت تا آماده‌ی هر اتفاقی باشد.

اما فیلم او به سرعت به پدیده‌ای فراگیر تبدیل شد و آهسته و پیوسته راه خود را به دل فرهنگ عامه باز کرد. این درخشش تا جایی پیش رفت که کلمه‌ی «بلاک باستر سینمایی» پس از این سه گانه وارد واژگان فرهنگ‌ها و ادبیات سینمایی شد. دلیل آن هم علاوه بر قدرت خلاقیت لوکاس به جهان منحصر به فرد این سه‌گانه بازمی‌گردد که باعث می‌شود هر کدام از آن‌ها بتوانند به تنهایی مخاطب را با خود همراه کنند. این موفقیت تا آن جا ادامه پیدا کرد که حتی دسته‌ها و گروه‌های طرفداری برای این سه فیلم شکل گرفت؛ آن هم در دنیای پیش از فضای مجازی، نه در دنیای امروز که هر فیلم و هر بازیگری می‌تواند با چند فن پیج قلابی در ظاهر به این موفقیت برسد.

دو فیلم بعدی این سه گانه همان جهان ابتدایی را گسترش دادند و شخصیت‌ها را چنان به داستان سنجاق کردند که دل کندن از ایشان برای مخاطب سخت باشد. امروز با ارزیابی تمام جوانب مشخص می‌شود که این مجموعه فیلم‌ها تمام مشخصات یک موفقیت کامل را دارند: هم مورد توجه مخاطبان در سرتاسر دنیا هستند، هم منتقدان را شیفته‌ی خود کرده‌اند و هم علائم و نماد‌های آن‌ها میان مردم طرفداران زیادی دارد و اساسا فراتر از یک فیلم، دیگر به یک پدیده‌ی فرهنگی تبدیل شده‌اند.

چنین داستان خیالی که حتی ربات‌هایش هم شخصیت‌هایی یکه پیدا می‌کنند و همذت‌پنداری مخاطب را با خود به همراه دارند، باعث شد که وسوسه‌ی همیشگی کمپانی‌های هالیوودی به سراغ آن‌ها بیاید تا در قالب دنباله‌سازی‌هایی بدون وقفه تا همین امروز کش بیاید و آن خاطرات خوش را دچار خدشه کند. دنباله‌سازی‌های امروزی شاید به لحاظ فروش کمی موفق باشند اما هیچ گاه نتوانستند موفقیت‌های آن تریلوژی اصلی را تکرار کنند.

«یک سال پس از اتفاقات فیلم قبلی، لوک اسکای واکر تلاش می‌کند که رفیقش یعنی هان سولو را از دست جابای هات نجات دهد. در همین حین امپراطوری در تلاش است که با استفاده از یک ستاره‌ی مرگ دیگر نیروهای مخالفش را شکست دهد. پس از رهایی هان سولو، لوک اسکای واکر به نزد یودا می‌رود تا تمریناتش را تکمیل کند اما یودا در بستر مرگ به او می‌گوید که لوک هیچ کار دیگری ندارد جز روبه‌رو شدن با پدرش یعنی دارث ویدر …»



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۲ دیدگاه
  1. SG88

    چرا میگین جرج لوکاس فکر نمیکرده دنباله ی استار وارز رو بسازه؟ تو تیتراژ نوشته قسمت ۴، پس میدونسته آینده و گذشته ی فیلم رو میسازن

  2. ali

    از فیلم های لیست ایندیانا جونز ۲ و مد مکس ۳ دست کم گرفته شده نیست اند واقعا فیلم های ضعیف ای اند و بد و ضعیف ترین فیلم های فرانچایز هاشون اند.
    به خصوص ایندیانا جونز ۲ که رسماً B movie هست و به شدت فیلم نامه و کیفیت ساخت ضعیف ای داره.

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما