۱۰ نقشآفرینی مثالزدنی از بدبینترین شخصیتهای دنیای سینما
همه از شخصیت بدبین سینمایی خوششان میآید و عاشقش هستند. اینطور نیست؟ طی دههها، فیلمسازان از آوردن شخصیتهای بدبین و منفیباف درون قصههای خود لذت بردهاند؛ از فیلمهای نوآر تاریک و خشن دههی ۳۰ و ۴۰ میلادی گرفته تا فیلمهای دلهرهآور امروز. شخصیتها و بازیهای تعیینکنندهی بسیاری وجود دارد که باید سراغش برویم، خواه قهرمان قصه باشد یا ابرشرور داستان، معمولا شخصیتهای سرد و خودخواه هستند که نه تنها بیشترین توجه را به سمت خود جلب میکنند، بلکه بیشترین تاثیر را هم روی مخاطب میگذارد. فیلمها به عمق این موضوع رفتهاند که چگونه چنین جهانبینی بدبینانهای میتواند متولد شود، اجازهی رشد داشته باشد و پرورش پیدا کند و نه تنها بر روی فرد بلکه محیط پیرامونشان را نیز تحت تاثیر قرار دهد.
با ادای احترامهای بیشمار در طی سالها، این فهرست نگاهی دارد به ۱۰ نقشآفرینی مثالزدنی از بدبینترین شخصیتهای دنیای سینما، هم در دوران قدیم و هم در عصر جدید سینما.
۱۰. دایانا کریستنسن در فیلم شبکه (Network)
- محصول: ۱۹۷۶ / کشور آمریکا
- کارگردان: سیدنی لومت
- بازیگران: فی داناوی، ویلیام هولدن، پیتر فینچ و …
- امتیاز متاکریتیک: ۸۳ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۱ از ۱۰۰
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸/۱ از ۱۰
فیلم کوبندهی سیدنی لومت که دربارهی شبکههای تلویزیونی است، آن احساسات وحشتآور و حالبدکنی را که این رسانههای دیداری به خوردمان میدهند، را به تصویر میکشد و یکی از سیاهترین فیلمهای سرگرمکنندهای است که از قلب فیلمهای هالیوود جدید بیرون آمده است. کمتر فیلمی مثل این اثر، انتقادی سوزناک از جامعه دارد. کاری که در آن لومت نشان میدهد که چگونه مسئولان بالادست شبکهها به شکل ترسناکی به دنبال رسوایی و داشتن روابط پشت پرده هستند. در جهانی که موفقیت زودگذر است، رتبهبندیها تنها چیزهایی هستند که اهمیت دارند. نه درستی و امانت، نه سابقهی عملکرد و نه حتی شایستگی که سابقا مورد قبول همه بود و هیچ شخصیتی بیشتر از شخصیت دایانا کریستینسن (با بازی فی داناوی) تجسمی بهتر از این افراد را به دست نمیدهد. گرچه این شخصیت با دیگر شخصیتهای بدبین در این جهان کثیف نیرنگباز فاصلهی زیادی دارد، اما او در یک کلام شگفتانگیز است.
بازی پویای داناوی که برای او اسکار بهترین بازیگر زن در نقش اصلی را به ارمغان آورد، به شخصیت دارای منصب قائمیمقامیاش در این فیلم اجازه میدهد که در ابتدا بسیار دوستداشتنی به نظر برسد و حتی گاهی اوقات به شما چشمک نیز میزند. اما طبیعت سرد و بیروح و تصمیمات سختگیرانهی او، همیشه با او همراه هستند و پرده از نقاب وجه هیولایی این شخصیت برمیدارند. او زنی است که فروپاشی و درهمشکستن روانی یک مرد قابل احترام را به چشم خود میبیند و این را چیزی جز فرصتی برای برای پیشرفت خود تلقی نمیکند. سیاستها و اصول و قواعد، هیچ معنی او برای او ندارد و ومانعی بر سر راه او در جستوجویش برای موفقیت ادامهدارش نیست. او انگشت خود را روی نبض جامعه گذاشته است که خشم و هوای نفس و شور انسانی را برمیانگیزد و آن را به طور کامل به ضرر شخصی خود پذیرا میشود. داناوی همهی آن پیچیدگی را زنده میکند و تقریبا در هر صحنهای که حضور دارد، همه را میخکوب میکند. او دیالوگهای تند و تیز پدی چایفسکی را با شدتی سریع ادا میکند و همیشه اطمینان خاطر را از خودش نشان میدهد وقتی که دایرهی اخلاقیاش دارد به آرامی از هم میپاشد. وقتی زمان آن فرا میرسد تا او با واقعیت و فساد درونیاش روبهرو شود، داناوی آن تهیبودن و ناراحتی درونیاش را که با آن زیسته است، به نمایش میگذارد.
با سمت و سویی که جریان پخش اخبار طی سالها پس از عرضهی این فیلم طی کرده است، فیلم «شبکه» بیش از پیش نیازمند توجه است و بیش از گذشته با حال و هوای الان جور است. صداقت و اخلاقیات دیگر از یادها رفته است و احساسگرایی پست و زننده، پروپاگاندایی بیارزش و و نبود حتی ذرهای یکدلی، جایش را پر کرده است. خدا را شکر که این فیلم خیلی سرگرمکننده است وگرنه تنها مثل این میشد که به طرز کثیفی، پیشبینی درستی از آن چیزی که قرار است در آینده اتفاق بیفتد، ارائه میکند.
۹. کارآگاه ویلیام سامرست در فیلم هفت (Seven)
- محصول: ۱۹۹۵ / کشور آمریکا
- کارگردان: دیوید فینچر
- بازیگران: برد پیت، مورگان فریمن، کوین اسپیسی و …
- امتیاز متاکریتیک: ۶۵ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۸۲ از ۱۰۰
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸/۶ از ۱۰
تفکر وحشتآور دیوید فینچر دربارهی جهان و گناهان انسان با دقتی مبهوتکننده شناخته میشود. شکلهای گوناگونی از بدبینی، درست زیر نئونوآر تاریک و کثیف او دیده میشود، از شکستگرایی حقیرگونهی شخصیت کارآگاه سامرست (با بازی مورگان فریمن) تا نفرت شخصیت جان دو (با بازی کوین اسپیسی) از آدم و آدمی و میل شدید او به اشد مجازات افراد گناهکار. اگرچه در این بین، این دید سامرست است که بیشترین تاثیر را دارد. وقتی او با شخصیت جوان و ایدهآلیستی کارآگاه میلز (با بازی برد پیت) مقایسه میشود، شما انشعابات متعدد زندگی را میبینید که به زحمت از درون پلیدیها و کثافات زندگی عبور میکند. جایی که شاید روزی اخلاق و شفقت و دلسوزی درون او موجود بود، دیگر خالی است و جایش را به بیتفاوتی و بدبینی داده است. او دیگر به وظیفه یا مسئولیت اجتماعی بها نمیدهد. مردانی مثل جان دو به آرامی اینها را از بین بردهاند و برای مردی در این قامت و مقام، اندک انرژی برایش باقی گذاشتهاند که حتی کفاف سلامت تن و جسم او را هم به سختی میدهد.
این شهر بینام و نشان به معنای واقعی کلمه شامل همه چیز است، آسمان را میخراشد و همهچیز و همهکس را در فاضلاب زشتی و پلشتی اسیر میکند و به دام میاندازد. این دقیقا همان زیستبومی است که به بیماری روانی مثل جان دو اجازه میدهد تا شکوفا شود و در شهر برای خودش جولان دهد، مردی باهوش و خودخواه، با پیچیدگی خطرناک خداگونهای که چیزی جز بدی را در اطرافش نمیبیند. جنایات مخوف او به همان اندازه که از ارزشهای اجتماعی او سخن میگوید، از میلشدیدش به کشتن و تشنه به خون بودن او نیز میگوید. این فیلم حتی جنایتهای رعبآور و شوکهکننده و وحشیانهی او را نیز به شما نشان نمیدهد. فینچر این را به درستی میداند که اگر به خوبی انجامش بدهد، ترسی که در ذهن و روح آدمی ریشه کند، بیش از ترسی که نشان داده میشود تاثیرگذار است. این فیلم در بهترین حالت آزاردهنده بودن قرار دارد که شما را با بقایای ترسناک این جنایات تنها میگذارد و تخیلات ما را مجبور میکند که تکههای جدا از هم این پازل خونی را به هم وصل کنیم.
۸. لوین دیویس در فیلم درون لوین دیویس (Inside Llewyn Davis)
- محصول: ۲۰۱۳ / کشور آمریکا، فرانسه و انگلیس
- کارگردان: برادران کوئن
- بازیگران: اسکار آیزاک، کری مولیگان، جان گودمن و …
- امتیاز متاکریتیک: ۹۳ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۲ از ۱۰۰
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷/۵ از ۱۰
برادران کوئن با نشاندادن وجه تاریک و بدبینانهی زندگی انسانها بیگانه نیستند. با فیلم «درون لوین دیویس»، استعارههای معمول و ویژگیهای خاص کوئنها با اندکی مالیخولیا و تهوم و ترحم ترکیب شده است. آنها کاری میکنند تا ناامیدی عمیق، انسانگریزی درونیشده و عذابی را که شخصیت اصلی فیلمشان را از درون میزند، را احساس کنید؛ هنگامی که او در محیط زندگیاش پرسه میزند و هیچ ارتباطی با جهان پیرامونش ندارد. جهان او دارد به شکل ناگوار و غیرقابل تصوری فرو میریزد و در مقابل او درونش پشیمان است، به هیچ کس اعتماد ندارد، نمیتواند به درستی ببیند و فکر کند؛ ورای وجود نابینای درون خود. بودن و وجود داشتن برای او کافی نیست. زندگی عادی چیزی نیست که برای او ارزشی داشته باشد. با این حال مفهوم مبهمی که او از موفقیت شخصی دارد، همیشه دستنیافتنی است.
لوین تا ابد خسته و ناامید است، خوانندهی فولک خانهبهدوشی که نگاهی تلخ به زندگی دارد. در تلاشهای او برای مواجه با ضربهی روحی اخیر و فرسایش وجودیاش و ناراحتی عمومی زندگی، تنها به نظر میرسد که او در پایان کار، وضع را از اینی که هست نیز برای خود بدتر میکند. او اجازه میدهد که دیگران به جای او نگران شوند و هیچگاه مسئولیتهایی را که همراه با واقعیتهاست، نمیپذیرد. او که هنوز در مقدار ناسالمی از خودخوری فرو میرود، کوئنها بدبختی و گرفتاری او را از لحاظ احساسی ویرانگر جلوه میکنند. شما میتوانید شاهد خراجی باشید که جهان از آیزاک گرفته است آن هم در بیزاری و درماندگی او که همهی آن عقبگردها و طغیانها را خیلی در گامهای خود مهم نمیشمارد.
استعداد او غیر قابل انکار است، اما رفتار غیرقابل اعتماد و کردار ستمدیده، او را عقب نگه میدارد. او ناتوان از این است که در هر فعالیت مشترک انسانی بیرون از وجود خودش شرکت کند و تنها و یکه در این جهان قدم میزند. کسالت و رخوت، جهانی را که او در آن زندگی میکند، فراگرفته است و خالی از هر رنگ و شور و لذتهای ساده است و عارضهای که او میپذیرد، این است که از هر اشتیاق زندگی، خون میچکد. همت و آرزو و شور و نشاطش جایش را به بیتفاوتی و افسردگی و خمودی داده است. این فیلم به شکل بیرحمانهای بدبین است، حتی با وجود برخی لحظات سرگرمکنندهای که وجود دارند، وقتی با چرخهی بیپایان و کلافهکنندهی وجودی لوین مقایسه میشود.« مرا به دار بیاویز، آه، مرا به دار بیاویز.» او میخواند و جوری میخواند که گویا منظورش همین است. ظالمانهترین کنایهی فیلم این است که او تنها وقتی واقعا جلوه میکند که از مرگ خود میخواند.
۷. ملوین یودال در فیلم بهتر از این نمیشه (As Good as it gets)
- محصول: ۱۹۹۷ / کشور آمریکا
- کارگردان: جیمز ال. بروکس
- بازیگران: جک نیکلسون، هلن هانت، گرگ کینیر و …
- امتیاز متاکریتیک: ۶۷ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۸۵ از ۱۰۰
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷/۷ از ۱۰
البته بدبینی نباید صرفا به تریلرها و درامها مربوط شود. کمدی رمانتیکها معمولا با حال و هوای آسانگیر و شاداب و امیدوار همراه هستند و خیلی راحت خودشان را در اختیار سانتیمانتالیسم و کلیشهها میگذارند. بنابراین وقتی شما یکی از این فیلمها را پیدا میکنید که دارای قهرمانی به سرسختی و بدبینی به اندازهی شخصیت ملوین اودال (با بازی جک نیکولسون) است، واقعا میتواند از سایر آثار مشابه متمایز شود.
نقشی که برای او سومین اسکارش را به ارمغان آورد (دومین اسکار بهترین بازیگر مرد در نقش اصلی)، شخصیت بدخلق نیکولسون و فردی مستمریبگیر با وسواس فکری عملیاش، خیلی با آن تصوری که شما از نقش اصلی کمدی رمانتیکهای معمول انتظار دارید، فاصله دارد. زندگی او پر از ناامیدی و خشم است و با فعالیتهای روزانهی اجباری همدم شده است اما از هیچ کدامشان اندک لذتی نمیبرد. او به هر حال با کوچکترین عملی و با تقی به توقی خوردن، اعصابش به هم میریزد و تحریک میشود که او را خیلی راحت در لیست سیاه بسیاری از افراد قرار میدهد. منش و نگرش اجتماعی منسوخشدهی او که با رفتار وسواسیاش مخلوط شده است، سبب میشود که با هر کس و نسبت به هر کسی که با او برخورد میکند، بیادب و بیملاحظه باشد حالا چه از روی عمد باشد چه از روی سهو. اینکه او نویسندهی رمانهای عاشقانه است، که در واقع سالمترین کتابها بین تمامی ژانرهاست، تنها شدت طعنهی بدخلقی و بیحوصلگی او را شدت میبخشد. به جای این که به فکر یافتن نقطهی مشترکی باشد، او ناتون از این است که دنیای شاد و با نشاط فانتزی را از تنها واقعیتی که او میداند، جدا کند.
جدا از همهی اینها، فیلم در مجموع خیلی خوب است و با بازیگران فوقالعادهی مکملی که به آرامی به به طرز برخورد ملوین میخزند، سد محکمی را که او ساخته است، میشکنند. حقارت و اهانت از بین میرود و آن شفقت و ارتباطی که او حتی از آن خبر نداشت که وجود دارند، خودشان را نشان دهند. در یکی از بهترین مصداقهای سینمایی از عشقی که قلب سنگی و منجمد چنین شخصیتی را ذوب و مثل موم میکند. این شهادت و وصیتی بر کاریزمای طبیعی نیکولسون است که او در تلاش است تا از مردی به واقع حقیر، شخصیتی بسازد که به نظر میرسد بیشتر دلپذیر است و شایستهی آن است که توجه بیشتری به آن شود. هلن هانت و گرگ کینیر نیز فوقالعاده هستند و در نقش آشنایانی ظاهر میشوند که به ملوین نشان میدهند چیز بیشتری برای زندگیکردن، بشتر از آن چیز که حتی ذهن بدبین او تاییدش کند، وجود دارد.
۶. تایلر دوردن در باشگاه مشتزنی (Fight Club)
- محصول: ۱۹۹۹ / کشور آمریکا
- کارگردان: دیوید فینچر
- بازیگران: برد پیت، ادوارد نورتون، هلنا بونام کارتر و …
- امتیاز متاکریتیک: ۶۶ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۷۹ از ۱۰۰
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸/۸ از ۱۰
این تنوع بدبینی است که از این فیلم کالت کلاسیک دههی ۹۰ فینچر که روی فیلمهای پس از خودش تاثیر به سزایی داشت، فیلمی متمایزی نسبت به سایر آثار این فهرست میسازد. مشابه فیلم «هفت» که پر از تحقیر و پستی بود، تنها یک سیاق از بدبینی در این فانتزی مردانه و پرخاشگرانه وجود ندارد. از بدبختی که راوی درونش فرو میرود تا نگاه ترسناک ماریا به زندگی، تا پوچگرایی بحرانی تایلر دوردن، هر شخصیتی با انواعی از حقارت تغذیه میشود برای آن جهان مصرفگرایی که خودشان را در آن میبینند. با این حال دوردن آشکارترین آنهاست. کسی که خیلی بلند فریاد میزند و با افتخار در تلاش است تا نظم مقرر چیزها را خراب کند و جهانی را با طرح پیچیدهی خود بسازد.
او از کسادی و رکود زندگی روزمره متنفر است، دنیایی که بیرون از وجود تهی و منزجر از خودش متولد شده است. کارهای اداری احمقانه و اموال و مادیات، به او هیچ حس خاصی را نمیدهد. به جایش او هویتی را برای خود جعل میکند که ضد همه چیز است. نظم، شفقت و نزاکت و مدنیت و هر چیزی که به ذهنتان برسد، تایلر دوردن به احتمال زیاد علیه آن است. در حالی که او شروع میکند به نفرت پراکنی و گسترش ناامیدیاش به جهانی بزرگتر، خیلی زود مردان مشابه ناامید دیگری با رویکرد تهاجمی بیشرمانهاش جذب میکند. اینجاست که ما شروع میکنیم به فهمیدن ظاهر جذاب تایلر دوردن. او برای خیلی از افراد شخصیتی دارد که بسیاری از مردم مخفیانه آرزویش را دارند و خیلی صریح مخالفتش را با نظم و شایستگی نشان میدهد آن هم با حقارت و تکبر و گستاخی خود. او ضعفی را کنار خود میبیند که میتواند به نفع خودش از آن بهره ببرد، از مردم استفاده کند و آنها را دور بیندازد در حالی که او افراد مناسبی را برای توهم خودش از عظمت و بزرگی پیدا میکند.
منتقد کهنهکار الکساندر واکر با خرابکردنهای کوبندهاش، ناخواسته صفات و ویژگیهای پیچیدهی دوردن و باشگاهمشتزنی را بهترین میخواند: «این تهاجمی غیر قابل قبول به شایستگی و نجابت شخصی است و البته به خود اجتماع. به تایلر دوردن که خدای دنیای خودش است و دکترینی ا وضع میکند که به شکل ترسناکی امروز بیشتر با حال و هوای گفتمان مدرن اجتماعی جور است تا آن زمان که در سال ۱۹۹۹ عرضه شده بود.
۵. دیکسون استیل در فیلم در مکانی پرت (In a Lonely Place)
- محصول: ۱۹۵۰ / کشور آمریکا
- کارگردان: نیکولاس ری
- بازیگران: هامفری بوگارت، گلوریا گراهام، فرانک لاوجوی و …
- امتیاز متاکریتیک: ـــ
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۸ از ۱۰۰
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
بدبینگرایی یکی از وجوه تعیینکنندهی فیلمهای نوآر است و هیچ ستارهای بهتر از هامفری بوگارت تجسم بهتری از آن ارائه نکرده است. «از خواب ابدی» محصول ۱۹۴۶ به کارگردانی هاوارد هاکس تا «کی لارگو» محصول ۱۹۴۸ به کارگدانی جان هیوستون، بوگارت با بازی در نقشهای سخت و بدبین اسمی برای خود دست و پا کرد و بدون هیچ زحمتی، نقش اصلی مرد با حالتی گستاخ و سرسخت را به تصویر میکشد که یکی از اجزای مهم سیتمای بعد از جنگ بود. بین همهی نوآرهای او، «در مکانی پرت» نیکولاس ری است که به بوگارت بیشترین آزادی عمل را میدهد و شاهد بازیگری هستیم که در عین حضور در ناخوشایندترین نقشش، در انسانیترین نقش خود نیز حضور پیدا کرده است.
دیکسون استیل که فیلمنامهنویسی بداقبال است و نتوانسته است بعد از دوران جنگ توفیق چندانی به دست آورد، درگیر یک پروندهی قتل میشود. نوآر کثیف نیکولاس ری به بوگارت اجازه میدهد تا او این موضوع را مورد آزمون قرار دهد که مخاطب چقدر با او همدلی دارد. دیکسون روی دیگر مردانی مثل فیلیپ مارلو یا ریک بلین است. فردی که که این مردان میتواستند به راحتی به آن برسد اگر که در راه کمی متفاوت قدم برمیداشتند. این شخصیت، مردی است که خشم بر او حکمرانی میکند، با خلق و خویی که به راحتی به هم میریزد و گذشتهای بد که با توهینهای کوچک پر شده است. گرفتار در اقتباس از کتابهایی که او فکر میکند برای صنعتی که او علاقهای به آن ندارد، خوب نیستند، جهانبینی او سرد و بدبینانه است. بارقههایی از جادوی قدیم بوگارت وجود دارد، اما خشم و پرخشاگری درست زیر آن ظاهر فرسودهاش، جوش و خروش میکند و هر لحظه امکان دارد که منفجر شود.
با این حال طی رابطهاش با شخصیت دختر اغواگر (با بازی گلوریا گراهام) شما میتوانید نرمی و لطافت شخصیت او را نیز ببینید. این به همان اندازه لطیف است که بوگارت روی صحنه بوده است، با بازی چشمنوازی از گراهام. دلخراشترین قسمت در تمام فیلم این است که همهی آن کورسوی امیدی که ری به شما میدهد که شاید اوضاع برای این عشاق تغییر کند و به نفعشان تمام شود، قبل از آن که همهی آن امید واهی را بیرحمانه از دستشان شما با زور میدزدد. گذشته همواره به دنبال شماست که گرفتارتان کند. بیاعتمادی، نیرنگ و شک ذاتی دربارهی خوبی موجود در جهان همیشه بر جهان حکمفرماست. اوایل دههی ۵۰ میلادی شاهد فیلمهای مهمی بود که وجوه سیاه و تاریک هالیوود را مورد بررسی و کشف قرار دادند و هیچ فیلمی به اندازهی این فیلم از ری تا این حد گستاخانه نیست و روح تا چه اندازهی میتواند آزار دهد از این صنعت و بلایی که میتواند بر سر شما بیاورد.
۴. چاک تیتوم در فیلم تکخال در حفره (Ace in The Hole)
- محصول: ۱۹۵۱ / کشور آمریکا
- کارگردان: بیلی وایلدر
- بازیگران: کرک داگلاس، جن استرلینگ، رابرت آرتور و …
- امتیاز متاکریتیک: ۷۲ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۲ از ۱۰۰
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸/۱ از ۱۰
مثل بوگارت، کرک داگلاس نیز میل و اشتیاق فراوانی به بازی نقشهای سرسخت و خود محور و نفرتانگیز دارد. گرچه او مثل بوگارت انتخاب انصحاری این تیپ از شخصیت نبود، معمولا در نقشهایی حضور پیدا میکرد که درست در لبهی بین نفرت و دوستداشتنی بودن قرار داشت. او در «فیلم بد و زیبا» محصول ۱۹۵۲ به کارگردانی وینسنت مینلی درخشید، صحنه را با حضورش در «داستان کارآگاه» محصول ۱۹۵۱ به کارگردانی ویلیام وایلر به آتش کشید اما هیچگاه به اندازهی نقشش در فیلم «تک خال در حفره»ی بیلی وایلدر کاملا بداخلاق نبود.
یکی از تلخترین و خشمگینترین فیلمهای عصر طلایی هالیوود که تا به حال ساخته شده است، شخصیت گزارشگر فرصتطلب به اسم چاک تیتوم (با بازی کرک داگلاس) را به تصویر میکشد که دروغ میگوید، بهرهبرداری میکند و رشوه میدهد تا راهش را به سمت بخش اخبار ملی باز کند. تلاش سرسختانهی او برای بازگشت به روز های پرافتخار گذشتهاش، با تکبر بی مانندش پر شده است، و حتی یک بار هم مسئولیت اخلاقی خود را در نظر نمیگیرد تا اینکه روزی میرسد که دیگر خیلی خیلی دیر شده است. این نقشآفرینی، بازی مجذوبکننده و شوکهکنندهای از داگلاس است که تمام او طغیان میکند با شجاعت و حقارت برای هر چیزی که نمیتواند در جستوجوییش یاری دهد. طمع، نام این بازی است و او اهمیتی نمیدهد که چه کسی سر راهش برای دستیابی به موفقیت و پیروزی شخصیاش ایستاده است. داگلاس فیزیک نابی دارد که از او در پردهی نمایش مردی پرقدرت به نظر میسازد در حالی که همزمان شما را وادار میکند که ببینید که چقدر شخصیتهای او تهی و ضعیف هستند وقتی همه چیز را از روی آن هیکل بیعیب و نقص کنار میزنید. تمامی خودخواهی او نمیتواند رضایتخاطری را که به دنبالش است، برای او فراهم کند، اما او هر چه را که دارد در پایان رو میکند و او دیگر هیچ چارهای ندارد جز اینکه میوهی فاسد اعمالش را قبول کند و نظارهگر باشد.
این فیلم که در زمان عرضهاش بداقبال بود، یکی از بهترین فیلمهایی است که توسط بیلی وایلدر ساخته شده است. این سومین باری است که او در نقش تهیهکننده، نویسنده و کارگردان آثار خود ظاهر میشود و تمامی نشانههای بزرگترین داستانهای نوآر او در این فیلم موجود است. این فیلم تصویری ملالانگیز از جامعهی مدرن را ترسیم میکند و جمعیتی که به آرامی حس شفقت و یکدلیاش را به خاطر هیجان و سود شخصیاش از دست میدهد. وایلدر انگستش را به سمت رسانهها و طریقی که گزارشها را منتشر میکنند، نشانه میرود و همچنین مخاطبان خودش که مشتاقانه در انتظار این گزارشها هستند و میل عجیبی به شنیدن این اخبار سمی دارند. ان چه را که لومت در «شبکه» عریان و عیان به نمایش گذاشته بود، وایلدر دههها پیش از او انجامش داده بود.
۳. پاتریک بیتمن در فیلم روانی آمریکایی (American Psycho)
- محصول: ۲۰۰۰ / کشور کانادا و آمریکا
- کارگردان: ماری هرون
- بازیگران: کریستین بیل، ویلیام دافو، جرد لتو و …
- امتیاز متاکریتیک: ۶۴ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۶۹ از ۱۰۰
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷/۶ از ۱۰
گرایش پاتریک بیتمن به بدبینی، شاید ترسناکترین میان همهی فیلمهای این فهرست باشد. این نوعی از بدبینی است که در نقاب عادیبودن به کمین نشسته است و منتظر است تا خودش را در طغیانهای آزاردهنده و خشونتهای بیامان نشان دهد. با رفتارهای عجیب و غریب و به خصوصش و انفجارهای درونی و پیچیده و سرخوشیهای دیوانهوارش، کریستین بیل بیتمن را به یکی از عجیبترین و تحسینشدهترین قاتلان سریالی که تاکنون در فیلمها حضور داشته است، تبدیل میکند. چیزی که به همان اندازه که شیطانی است، به همان اندازه هم مسخره است، بدبینگرایی عمیق بیتمن و جدایی او از هر گونه کار عادی است که خودش را در تاریکترین طرق ممکن نشان میدهد، با مونولوگ درونی ثابتی که همه چیز و در عین حال هیچ چیز را دربارهی طبیعت غیرعادی او آشکار میسازد. تلاش او برای داشتن رفتاری عادی، همواره اندکی دور از واقع است و ارجاعاتی طولانی از مسائل فرهنگی و وقایع روزمره به دست میدهد انگار که دارند ورق بازی میکنند؛ در بازی عجیب و غریبی که تنها خود او میداند که دارد بازیاش میکند. او در واقع هیچ اهمیتی نمیدهد، اما میخواهد بقیه اینجوری فکر کنند که دارد این کار را میکند. کسی هم متوجه تناقضها و رفتارهای شخصیتی عجیب او نمیشود. به خاطر اینکه این افراد نیز بسیار در خود فرو رفتهاند و غرق در جهانهای شخصی خود هستند.
بیتمن رویای آمریکایی شخصیسازی شده است، ثروتمند، موفق، جوان و جذاب. با جهانی که که به نظر میرسد در مشتش است، شما هیچوقت گمان هم نخواهید برد که زیر آن نقاب سلامت روان و عقل خودساختهاش، اعمال و انگیزههای آزاردهندهای خفته است. اشتیاقی دردناک، بسیار بد و تقریبا غیرقابل کنترلی درون او وجود دارد که نه تنها برای این کار مناسب است بلکه بهترین وجه قابل تصور از هر کار را به انجام میرساند. نه به خاطر علاقه به همنوعش بلکه به خاطر مقاصد شخصی خودش. او تجسمی انسانی از حرص و طمع عصر رونالد ریگان است؛ بیروح و پوچ و خودشیفته در ذره ذرهی هستهی درونش. اینها را با تمایلات خونین و بیرحمانهاش که آنها را مخفی نگه میدارد و با خشم و نفرتی بیپایان و غیر قابل کنترل انجام میدهد، تصویری صادقانه از این دنیای مدرن را منعکس میکند که واقعا وحشتناک است.
۲. هری لایم در فیلم مرد سوم (The Third Man)
- محصول: ۱۹۴۹ / کشور انگلیس
- کارگردان: کارول رید
- بازیگران: جوزف کاتن، آلیدا والی، اورسون ولز و …
- امتیاز متاکریتیک: ۹۷ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۹۹ از ۱۰۰
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۸/۱ از ۱۰
با اینکه اوسون ولز تنها در چند صحنه از این فیلم و در نقش هری لایم حضور دارد، حضور او در لحظه لحظهی فیلم کلاسیک کارول رید احساس میشود. به ندرت ابرشروری مثل لایم ساخته شده است و هنوز هم او هم بازی او فراتر از هر انتظاری است. از نخستین لحظهای که شخصیت هالی مارتینز (با بازی جوزف کاتنز) پایش را در وین میگذارد، درگیر معملات پست و کلاهبرداری دنیای تبهکاران در این شهر تاریخی میشود و به دنبال جوابهایی است که گویا همه از قبل آنها را میدانند. کارول رید بدبینی تیره و تاریک فیلمهای نوآر هالیوود را به اروپای ویران پس از جنگ میآورد؛ به هر گوشه و کنار از این پایتخت تاریخی کشور اتریش که با ترس، بیاعتمادی و مرگ پر شده است.. همهی اینها زیر نقابی پنهان شدهاند تا اینکه در نهایت با معرفی شخصیت ولز و آن لبخند شیطانی و بدنامش، به بیرون درز میکند.
تنها یک سکانس کافی است تا به طور کامل با کلیت طرز فکر لایم آشنا شوید. طی گفتوگویی سوار بر چرخ و فلک بزرگ و مشهور شهر وین، او دوست دوران کودکیاش را به یاد میآورد و دکترین سنگدلانهاش از خودخواهی را به شخصیت وحشتزده نویسندهی رمان کاتن موعظه میکند. ولز او را با درخششی جهنمی در چشمانش گول میزند و سبب میشود تا او حتی با وجود رفتار بیحس و عاطفهاش، ازش بدش نیاید. این مردی است که خودخواهی و خونریزی را بخشی از پیشرفت طبیعی بشر میداند و اینها همه قابل قبول است تا زندگی انسان را برای هری لایم قربانی کند. «جهان هیچ قهرمانی بیرون از داستانهایت نمیسازد» او با افتخار به هالی لاف میزند در حالی که او دوست قدیماش را نصف فریفته و نصف مرعوب کرده است. در دستان هر کس دیگری او چیزی جز نفرت به همراه ندارد، اما با سیاق بیخیال و آسانگیر و وشادی اورسون ولز، او بزرگتر از زندگی عادی میشود و مردی است که میخواهید بیشتر از او ببینید. شعار او حقارت است، اما او به طرز غیرقابلانکاری جذاب و دلرباست که شما با لذت و شادی به لطیفهها و قصههای او دربارهی مورچهها و صدای فاختهها، بارها و بارها گوش میدهید.
او پس از نیمهی داستان وارد ماجرا میشود و فیلم را به کلی مال خود میکند، تاریکی بلورینی میسازد و حال و هوایی را که کارول رید با دقت چیده است، به هم میریزد. گرچه او هیچ جایزهای برای این نقش دریافت نکرده است. شاید هیچ مثالی بهتری از این نقشآفرینی اورسون ولز از قدرت بازیگر مکمل وجود نداشته باشد.
۱. جانی فلچر در فیلم برهنه (Naked)
- محصول: ۱۹۹۳ / کشور انگلیس
- کارگردان: مایک لی
- بازیگران: دیوید تیولیس، کاترین کارتلیج، لسلی شارپ و …
- امتیاز متاکریتیک: ۸۴ از ۱۰۰
- امتیاز راتن تومیتوز: ۸۸ از ۱۰۰
- امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷/۸ از ۱۰
مایک لی کارگردانی است که برای ساختن فیلمهایی شناخته میشود که مشخصا دیدی غمناک به زندگی دارند. بسیاری از اولین آثار او بیشتر به بیرحمی و ظلم و بیتوجهی انگلیس دوران تاچر مربوط میشود و آن دوران را به تصویر میکشد، با کرامت و احترام برای آنهایی که از کار زیر سلطهی موسسات بیرحم عذاب میکشند. از میان تمامی فیلمهای او، هیچ یک از آنها به اندازهی فیلم «برهنه»، عمیق، آزاردهنده و کاملا پوچگرایانه نیست. لی زیر پوست شهر و جامعه را با بیرحمی شوکهکنندهای جستوجو میکند و از پیروی از رسوم معمول سر باز میزند وقتی که حسی از ناامیدبودن را مثل چرکی کهنه، به همه کس و همه چیز سرایت میدهد و با شخصیت جانی (با بازی دیوید تیولیس)، او باورپذیرترین شخصیت خود را ساخته است.
شخصیتهای کمی به اندازهی شخصیت جانی هم کاریزماتیک و هم ناخوشایند هستند. او شخصیتی کاملا خودمحور دارد و به شکل ناامیدکنندهای، نگاهی بدبینانه به زندگی دارد. که به هرکسی که دو و بر او هست، چه غربیه و چه آشنا، این حس بد را تحمیل میکند. او عمیقا متفکر است و در عین حال تماما ناتوان از ارائهی پاسخی صریح و واضح و به جایش به مسخرهکردن و پایان کارها برمیگردد و این روشی است برای خروج از این ناامیدی و خستگی و جامعهای که هیچ ارتباطی با آن ندارد. هر کاری که میکند، خودخواهانه است و تنها خودش را در نظر میگیرد. این حالت بسیار نادر و عجیبی از بیچارگی انسانگریزانهای است که از حرفزدن با مردم برحذر است، برای اینکه به همه بگوید چقدر غلط فکر میکنند. با هر کسی که میخواهد به او نزدیک شود برخوردی تند دارد و زود عصبانی میشود و میخواهد او را بزند و در در چرخهی بیپایانی که راه به سوی فلاکت بشریت دارد، گیر کرده است.
موعظههای فلسفی او حسی از هوش و ذکاوت را درشما ایجاد میکند، با اینکه او یک آدم علاف رقتانگیز است، زنباره است و حتی با مکالمههای روزانه و سادهی خودش هم مشکل دارد، به این خاطر که بیادب است و مدام ناسزا میگوید. گاهی اوقات خودنابودگری او پیش به سوی بیرحمی و آزار دیگران میرود. اما هر چه قدر هم که او آزاردهنده و مزاحم باشد، نقشآفرینی سریع و بیعاطفهی دیوید تیولیس از او بازیگری کاملا خارقالعاده میسازد، مثل مردی که همهی آن جادو و شخصیت طبیعیاش را با تمام وجود هدر میدهد و از بین میبرد. کنشها و تعاملات او به شکل تاریکی سرگرمکننده و در عین حال ناراحتکننده است و شوخطبعی خشک او در خدمت بدبینی منحصربهفردی از نوع انگلیسیاش به کار میرود.
منبع: Taste Of Cinema