۱۰ فیلم برتر دربارهی پارانویا (بدگمانی)
مفهوم پارانویا یا بدگمانی بهطور معمول با جنبههایی مانند فانتزیهای آزار و اذیت، حسادت غیرموجه، افراط در اهمیت دادن به خود و… مرتبط است. این ویژگیها و اختلالات روانی، چیزهای مثبتی برای تجربه کردن یا احساس شدن نیستند و علیرغم ناخوشایند بودنشان، میتوان فیلمهای بسیاری را پیدا کرد که به این وضعیت روانی پرداختهاند. ایدهی پارانویا به فیلمسازان اجازه میدهد تا بهدنبال مفاهیمی مانند ترس، سوءظن و بیاعتمادی باشند. این موضوع موجب شکلگیری کانسپتهای جذاب، داستانهای پیچیده و جلوههای بصری شگفتآور خواهد شد. پارانویا میتواند در روابط آدمها با یکدیگر، زندگی شخصیِ افراد، نهادهای گوناگون و یا حتی سیاست وجود داشته باشد و مشکلات پیچیده و جبرانناپذیری را بهوجود بیاورد. این فهرست به ۱۰ فیلم برتر اختصاص دارد که بهصورت مشخص، مسئلهی پارانویا یا تمهای مربوط به آن را دستمایهی کار خود قرار دادهاند.
- ۵۰ فیلم سورئال برتر تاریخ سینما که باید ببینید
- ۱۰ فیلم برتر دربارهی کنترل ذهن
- ۱۰ فیلم که اگر کلاستروفوبیا (ترس از فضای بسته) دارید هرگز نباید ببینید
۱. بازی (The Game)
- کارگردان: دیوید فینچر
- بازیگران: مایکل داگلاس، شان پن، جیمز ربهورن، دبورا کارا آنگر و…
- محصول: ۱۹۹۷
- امتیاز متاکریتیک: ۶۱ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷/۷ از ۱۰
در حالی که «بازی» جزو شاهکارهای درخشان دیوید فینچر بهحساب نمیآید، اما همچنان یک فیلم بسیار سرگرمکننده و مملو از تعلیق است که تا لحظات پایانی، تماشاگر خود را وادار به حدس زدن میکند. این تریلر روانشناختی به داستان زندگی یک بانکدار ثروتمند بهنام نیکلاس ون اورتون (مایکل داگلاس) میپردازد. نیکلاس به دیدار برادر خود، کنراد (شان پن) میرود و بهعنوان کادوی تولد، هدیهای مرموز از او دریافت میکند.
این هدیهی عجیب و کنجکاویبرانگیز، نیکلاس را وارد یک بازی بهظاهر سرگرمکننده اما بهشدت پیچیده و غیرقابل پیشبینی میکند که در آن، زندگی حقیقی نیکلاسِ بانکدار و ثروتمند با حقایق هولناک این بازی ادغام میشود، مرز میان واقعیت و خیال از بین میرود و او به کابوسی پا میگذارد که هیچ راه فراری از آن نیست.
یکی از مهمترین عواملی که «بازی» را در چنین فهرستی قرار میدهد، عشق و علاقهی فینچر به مبحث وسواس، پارانویا و درک درست او از این اختلالات روانی است. در این فیلم، هر شخصیت از دریچهای مختلف دچار سوءظن میشود که تماشاگران هم بهشدت میتوانند این موضوع را احساس کنند. استفادهی فینچر از تاریکی و سایهها برای ایجاد سردرگمی و شک، بسیار ماهرانه است و میتوان آن را با مهارتهای هنریِ هیچکاک و تدابیر ژاک تورنر مقایسه کرد.
دیوید فینچر در کنار کاربلدیاش در امر تکنیکهای فیلمسازی، بهخوبی میداند که چگونه باید با تماشاگرش بازی کند. در طول این فیلم، ممکن است مخاطب از چگونگی ماجرا و اتفاقاتی که در حال رخدادن هستند آگاه شود. او احساس میکند به تمام ماجرا پی برده و در نزدیکی حقیقت بهسر میبرد اما درست زمانی که ایدهای برای فرضیات خود در نظر میگیرد، همهچیز بهکلی از بین میرود. در اکثر فیلمهای فینچر (بهخصوص این فیلم) وقتی به یک سوال پاسخ داده میشود، ۵۰ سوال دیگر بهوجود میآید.
شخصیتپردازی نیکلاس ون اورتون یکی دیگر از عناصر کلیدی است که «بازی» را هیجانانگیز میکند. آسیبهای شخصیتی او که از گذشته و دوران کودکی نشأت میگیرند، مسئلهی لاینحل وی با بخش مهمی از خاطراتاش و طبیعت مردمگریز و منزوی او، همگی ویژگیهای رفتاری، خصوصیات شخصیتی و نیازهای این کاراکتر را نشان میدهند. فینچر تمام این مباحث مهم و کلیدی را از طریق ظرافتی هوشمندانه برجسته میکند.
وضع مالی بسیار خوب نیکلاس و تأکید فینچر بر ثروتمند بودن او، اجازه میدهد تا این کاراکتر قوانین خود را تنظیم کند. از طرفی دیگر، حضور پررنگ عمارت مجلل وی که در آن بهتنهایی زندگی میکند، نوعی خلاء و سردی را برای مخاطب بهتصویر میکشد و باعث میشود تا تماشاگر، قطعات گوناگون این پازل را کنار هم بگذارد. با توجه به موقعیت نیکلاس، او نیاز و علاقهی شدیدی به این دارد که همهچیز را تحت کنترل داشته باشد؛ از این رو، دیدن آغاز فروپاشیِ دنیای این مرد، بهشدت جذاب و تکاندهنده است.
مایکل داگلاس نیز کار بزرگی را انجام میدهد و تمام احساسات اورتون اعم از ترس، غم، نگرانی، خشم و عدم اطمینان او به آدمها و محیط پیراموناش را بهخوبی بهتصویر میکشد؛ موضوعی که با هوش و ترفندهای عجیب فینچر در امر کارگردانی همراه شده است. فیلم «بازی» دقیقا میداند که چگونه پارانویا ایجاد کند و تماشاگران سینما را مجذوب خود سازد.
۲. موجود (The Thing)
- کارگردان: جان کارپنتر
- بازیگران: کرت راسل، ویلفورد بریملی، کیث دیوید و…
- محصول: ۱۹۸۲
- امتیاز متاکریتیک: ۵۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸/۱ از ۱۰
اگرچه این فیلم در سال ۱۹۸۲ به بمب گیشه تبدیل شد و شکست خورد اما ارزیابی مجدد «موجود» ثابت میکند که این اثر یک بررسی شگفتانگیز از بیاعتمادی و پارانویا است. این فیلم گروهی از محققان آمریکایی را در قطب جنوب بهتصویر میکشد که یک موجود فرازمینیِ انگلی را کشف میکنند. همانطور که این گونه بهشکلی خصمانه به گروه محققان نفوذ میکند، افراد گروه بهمرور دچار نوعی بحران وحشتناک میشوند و درمییابند که دیگر نمیتوانند به کسی اعتماد کنند. در این فیلم کالت، کرت راسل در نقش خلبان هلیکوپتر تیم و قهرمان اصلی داستان با نام آر.جی مکردی ظاهر شده است.
این فیلم یکی از بهترین نمونهها برای درک قدرت اتمسفر و فضاسازی است. در حالی که شخصیتها در ابتدا رفتار دوستانهای با یکدیگر دارند، اما بهدلیل میزانسنهای تنشزا و موسیقی همراه با آن، همیشه نوعی ترس آشکار در سراسر فیلم احساس میشود. پراکندگی انزوا، تیرگی و دلهره در طول «موجود»، اتمسفر وحشتناک آن را بیشتر و بیشتر میکند و باعث میشود تا فضای فیلم -بهعلت افزایش سوءظن- رنگ تنش بهخود بگیرد؛ جان کارپنتر، کرت راسل و سایر بازیگران، حتی لحظهای این عناصر را رها نمیکنند.
خود این موجود فرازمینی و بیگانه نیز منبع پارانویا بهشمار میرود. این موجود بهخوبی میتواند ظاهر و کالبد جسمانی میزبان خود را تقلید کند و بههیچعنوان مشخص نیست که چه زمانی خود را نشان میدهد. وقتی بهگونهای غیرقابل پیشبینی ظاهر میشود، چهرهپردازی و جلوههای گروتسک و پیشگامانهای که توسط راب باتین انجام شده است، بهطرز تکاندهنده و فوقالعادهای این اضطراب را دوچندان میکند؛ در نتیجه، تماشاگران بهعلت عنصر غافلگیری، دائما در مرکز تنش و پارانویا قرار میگیرند.
در نهایت، فیلم «موجود» را باید بهخاطر هوشمندیاش تحسین کرد. دیدگاه این فیلم نسبت به نوعی وحشت نیهیلیستی که در مورد از بین رفتن اعتماد در میان دوستان و آشنایان، جوامع و حتی بدن شخص بحث میکند، نهتنها هوشمندانه است بلکه هیچگاه کهنه نخواهد شد. پارانویای موجود در این اثر، میتواند در موقعیتهای مختلف زندگی واقعی و جهان حقیقی در طول تاریخ نمود پیدا کند؛ از مبحث وحشت سرخ گرفته تا دوران پساویتنام.
با اینکه جان کارپنتر فیلمهای گوناگون و مهمی را در طول فعالیت حرفهای خود ساخته است، اما این فیلم که بهنوعی بازسازی «چیزی از دنیای دیگر» بهکارگردانی هاوارد هاکس بهشمار میرود، کماکان بزرگترین شاهکار اوست.
۳. انزجار (Repulsion)
- کارگردان: رومن پولانسکی
- بازیگران: کاترین دنو، ایان هندری، جان فریزر، پاتریک وایمارک و…
- محصول: ۱۹۶۵
- امتیاز متاکریتیک: ۹۱ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷/۷ از ۱۰۰
اولین فیلم انگلیسیزبان پولانسکی، اثر درخشانی است که باید ببینید؛ زیرا این کارگردان صاحب سبک در فیلم جریانساز خود، جنون، وحشت و پارانویا را بررسی میکند. داستان «انزجار» حول محور زن جوانی بهنام کارول میچرخد که با ترس و واهمه از مردان دستوپنجه نرم میکند. وقتی هلن (خواهر او) از آپارتمان خود در لندن بیرون میآید تا برای تعطیلات به ایتالیا برود، فوبیای کارول آشکارتر میشود و سلامت عقل او به خطر میافتد.
تکنیکهای کارگردانی و ایدههایی که پولانسکی در «انزجار» از آنها استفاده کرده است، این فیلم را به سفری پرفراز و نشیب به مقصد روانپریشی تبدیل میکند. از حرکات دوربین و موسیقی متن گرفته تا صداهای ناهنجار و تنشزایی مانند زنگها، ضربان قلب و… همگی باعث شدهاند تا تماشاگران، عمق نابودی و ویرانیِ روحی-روانی کارول را احساس کنند.
در کنار صداها و حرکات دوربین، جلوههای بصری و تصاویر نمادین که نشاندهندهی جنون کارول هستند، بهطرز خلاقانهای چشمگیرند. بهعنوان مثال، شکاف در حال رشدی که روی دیوار آپارتمان کارول و هلن نقش میبندد، میتواند نمادی از روح ترکخوردهی کارول باشد. همچنین مسئلهی غذای گندیده (خرگوش) بهنوعی ذهن کارول را بهتصویر میکشد که در حال پوسیدن و نابودی است. تمام این عناصر و المانها که در فیلم «انزجار» بهخوبی پیادهسازی شدهاند، بیانگر این مثال معروف سینمایی هستند؛ بیشتر نشان دهید و کمتر بگویید.
نگاه عمیق و تأثیرگذار این فیلم به پارانویا و شیداییِ یک زن جوان، مخاطب را به بهترین نحو ممکن تکان میدهد و او را مات و مبهوت میسازد.
۴. مکالمه (The Conversation)
- کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا
- بازیگران: جین هکمن، جان کازال، آلن گارفیلد، سیندی ویلیامز و…
- محصول: ۱۹۷۴
- امتیاز متاکریتیک: ۸۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷/۸ از ۱۰
«مکالمه» بهعنوان فیلمی تقریبا بینقص، اثری است که نهتنها برای دوستداران فیلمهای تریلر جذابیت دارد، بلکه دیدنش به تمام عشاق سینما و سینهفیلهای جدی توصیه میشود. جاسوسی حرفهای و کاربلد بهنام هری کال، بهمنظور استراق سمع و ضبط مکالمهی زوج جوانی که مارک (فردریک فورست) و ان (سیندی ویلیامز) نام دارند، به استخدام درمیآید. کال بههمراه همکارش، استن (جان کازال) یک مکالمهی مرموز و عجیب بین این زوج را ضبط میکنند.
کال که بهعلت نتیجهی وحشتناک مأموریت قبلیاش از لحاظ روحی-روانی آزردهخاطر شده است، از تحویل نوارهای مأموریت فعلی به دستیار کارفرمای خود امتناع میورزد و مصمم میشود تا بفهمد چرا این زوج در خطر هستند.
بدون شک جین هکمن با نقشآفرینی بهعنوان هری کال، یک نقطهی فراموشنشدنی، درخشان و ماندگار را در مسیر حرفهای خود رقم زد. در حالی که پیرنگ «مکالمه» از قدرت و پختگی قابل قبولی برخوردار است، اما فیلم مهم کاپولا بهنوعی در جایگاه یک مطالعهی شخصیتیِ تمامعیار قرار میگیرد. ترومای کال که ناشی از پروندهی قبلی اوست، شکلی از بیاعتمادی این پرسوناژ نسبت به بشریت و جهان پیرامون را بهوجود میآورد که بهراستی تکاندهنده است.
حتی لحظاتی که او فرصتی مییابد تا کمی آرام بگیرد، حواس خود را از جاسوسی پرت کند و در خلوت خویش فرو رود، همهچیز حالتی تلخ، غمبار و دلخراش دارد. این وضعیت زمانی ایجاد میشود که او در آپارتمان خود بهتنهایی ساکسیفون مینوازد.
کاراکتر هری کال بهواسطهی استعداد جین هکمن و همچنین نویسندگی و کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا، یکی از تراژیکترین و تاثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ سینما بهحساب میآید. علاوهبر عملکرد درخشان هکمن، فیلمنامهی کاپولا نیز با هوشمندی هرچه تمامتر نوشته شده و از زیرمتنها و فرامتنهای بسیاری بهره میبرد. در داستان «مکالمه»، این نوارهای ضبطشدهی کال هستند که میتوانند باعث بدبختی و آشفتگی وی شوند. به همین دلیل، کاپولا میداند که کال نمیتواند از انزوای خود خارج شود و بهطور عادی با دیگران مکالمه داشته باشد؛ بنابراین، اینجاست که نقش خطرناک فناوری در جامعه حائز اهمیت میشود و مخاطب میتواند بهخوبی به این موضوع فکر کند.
«مکالمه» یک فیلم فرهنگی، تاریخی، سیاسی و اجتماعیِ قابل توجه است که علاوهبر داستان هیجانانگیز و شخصیتپردازی جذاب خود، به مفهوم پارانویا نیز میپردازد و این اختلال روانی را دستمایهی کارش قرار میدهد.
۵. چشمانداز اختلاف منظر (The Parallax View)
- کارگردان: آلن جی پاکولا
- بازیگران: وارن بیتی، پائولا پرنتیس، هیوم کرونین، ویلیام دنیلز و…
- محصول: ۱۹۷۴
- امتیاز متاکریتیک: ۶۵ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷/۱ از ۱۰
این فهرست بدون حضور فیلمی از آلن جی پاکولا کامل نخواهد شد. «چشمانداز اختلاف منظر» یا «چشمانداز پارالاکس» بهعنوان دومین قسمت از سهگانهی «پارانویا» پاکولا، به داستان یک گزارشگر سیاسی بهنام جو فرادی میپردازد. پس از ترور سناتوری بزرگ، فرادی به این باور میرسد که ممکن است شرکت مرموز پارالاکس در چنین جنایتی دست داشته باشد. هرچه او بیشتر تحقیق میکند، افراد همعقیده با او از جمله رئیساش، بیل رینتلز (هیوم کرونین) رفته رفته بهکام مرگ کشیده میشوند. در نهایت، فرادی یک توطئه را کشف میکند و حالا باید جلوی اعمال شرکت پارالاکس را بگیرد تا مبادا قتل دیگری رخ دهد.
این فیلم از جهات مختلفی با ساختهی فرانسیس فورد کاپولا، یعنی فیلم «مکالمه» تفاوت دارد. در این اثر، بیشتر با پیچشهای داستانی مواجهایم و تحلیل شخصیت چندان پررنگ نیست. با این حال، این بدان معنا نیست که جو فرادی یک کاراکتر تکبعدی بوده و نمیتوان به او نزدیک شد. او گاهی اوقات با شیطنتهای بازیگوشانه و دیالوگهای طنزآمیز، مخاطب را غافلگیر میکند. همچنین نقشآفرینی جذاب و حرفهای وارن بیتی، این کاراکتر را باورپذیرتر جلوه داده است.
با وجود تغییرات پیرنگ اصلی در طول فیلم، عنصر تنش و حتی پارانویا در اثر وجود دارند. فیلمنامهی لورنزو سمپل جونیور و دیوید گیلر از ساختارهای پیچیده و گولزننده بهنفع خود استفاده میکند و تفاسیر اجتماعی آن بهطرز وحشتناکی واقعگرایانه و جالب توجه بهنظر میرسد تا ابزورد و پرمدعا. در حقیقت، تلفیق توطئههای سیاسی با پارانویا و بدگمانیهای هولناک اجتماعی، احتمالا تنها از عهدهی آلن جی پاکولا برمیآید.
۶. ساعت گرگ و میش (Hour of the Wolf)
- کارگردان: اینگمار برگمان
- بازیگران: ماکس فون سیدو، لیو اولمان، جورج ریدبرگ، ارلاند یوسفسن و…
- محصول: ۱۹۶۸
- امتیاز متاکریتیک: –
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷/۶ از ۱۰
فیلم «ساعت گرگ و میش» به کارگردانی اینگمار برگمان، با رویکردی هنری و بهشکلی منحصربهفرد مضامین پارانویا و جنون را بررسی میکند. داستان حول محور ناپدید شدن نقاشی بهنام یوهان بورگ (ماکس فون سیدو) میچرخد که با همسرش، آلما (لیو اولمان) در جزیرهای زندگی میکرد و پیش از گم شدن، از بیخوابی و اختلالات روانی عجیبی رنج میبرده است.
پس از تماشای این فیلم، میتوان متوجه شد که «ساعت گرگ و میش» برای سرگرم کردن مخاطب ساخته نشده است؛ اثری که با توجه به درونیات و دغدغههای جدی این فیلمساز بزرگ سوئدی، بیش از حد شخصی بهنظر میرسد. این فیلم بیشتر به جنبههای هنری و مفاهیم انتزاعی میپردازد؛ جنبههای سورئالیستی، اکسپرسیونیستی و المانهای سبک گوتیک که در اثر وجود دارند، بهخوبی نشاندهندهی خاطرات سرکوبشده، رویاهای هولناک و حتی توهمات آمیخته با خونآشامها در ذهن یوهان بورگ هستند. واقعیت هرچه که باشد، برگمان هیچگاه خودش را در دام پاسخهای قطعی و مشخص گرفتار نمیکند.
«ساعت گرگ و میش» هنوز هم بهعنوان یکی از مهمترین فیلمها راجعبه پارانویا و اختلالات روانی شناخته میشود و با ارجاعات هنری فراوان خود، میتواند اکثر سینهفیلها را به اوج لذت برساند.
۷. نردبان جیکوب (Jacob’s Ladder)
- کارگردان: آدریان لین
- بازیگران: تیم رابینز، الیزابت پینا، دنی آیلو، مت کریون و…
- محصول: ۱۹۹۰
- امتیاز متاکریتیک: ۶۲ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷/۵ از ۱۰
همانطور که در متن روی پوستر این فیلم بهدرستی اشاره شده است، «ترسناکترین چیز در مورد کابوس جیکوب سینگر این است که او خواب نمیبیند». جیکوب سینگر پس از سپری کردن دورانی طاقتفرسا در جنگ ویتنام، به خانه برمیگردد و سعی میکند آرامش روانی از دست رفتهاش را بازگرداند. در حالی که این خلاصه داستان ممکن است بسیار کوچک و غیرقابل توصیف بهنظر برسد، اما تنها به این دلیل است که با افشای جزئیات بیشتر، همهچیز از بین خواهد رفت. تماشای «نردبان جیکوب» با کمترین اطلاعات ممکن از داستان، لذت و جذابیت بیشتری دارد.
نقشآفرینی بازیگران دیگر در این فیلم، قابل قبول و راضیکننده است اما هنرنمایی تیم رابینز در نقش جیکوب، بهشکل عجیبی تاثیرگذار بوده و در پیشبرد فیلم نقش حائز اهمیتی دارد. شمایلی که تیم رابینز از روزمرگیها و شخصیت جیکوب سینگر ارائه میدهد، باعث میشود تا مخاطبان بتوانند با این کاراکتر ارتباط بیشتری برقرار کنند. بازی رابینز بهحدی جیکوب را باورپذیر و انسانی جلوه میدهد که تمام غم و اندوهها، وحشتهای این شخصیت و مسئلهی پارانویا در روان او، برای تماشاگر به مبحثی حیاتی و تکاندهنده تبدیل میشوند.
در کنار اجرای چشمگیر تیم رابینز، کارگردانی آدریان لین و فیلمنامهی بروس جوئل رابین نیز در راستای شوکهکردن تماشاگر گام برمیدارند. تصاویر پارانوئید «نردبان جیکوب» داستان را پیش میبرند و سفر پرتلاطم جیکوب سینگر و جلوههای بصری عجیب و مالیخولیاییِ اثر، بههیچعنوان بیکارکرد نیستند و جهان فیلم را شکل میدهند. شاید تماشای این فیلم سخت باشد؛ زیرا احساس غم، درد و ناامیدی موجود در آن، بسیار بیشتر از بارقههای امیدی است که بهسرعت محو میشوند. اما با وجود تمام این ویژگیها و تجربهی دردناک و افسردهکنندهای که در بطن فیلم وجود دارد، پیام پیروزمندانهای در دل آن است که در انتهای تونل، نوری عجیب و امیدبخش را به بینندگان خود میتاباند.
اگرچه گاهی اوقات از «نردبان جیکوب» بهعنوان یک فیلم خشونتبار و حتی بهظاهر وحشیانه یاد میشود، اما این ویژگیها و تصاویر، نمایانگر وضعیتی آمیخته با پارانویا و اسکیزوفرنی هستند که با بازیهای بسیار خوب، کارگردانیِ قابل قبول و فیلمنامهای پرکشش و جذاب همراه شدهاند.
۸. دکتر استرنجلاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم (Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb)
- کارگردان: استنلی کوبریک
- بازیگران: پیتر سلرز، جرج سی. اسکات، استرلینگ هایدن، اسلیم پیکنز و…
- محصول: ۱۹۶۴
- امتیاز متاکریتیک: ۹۷ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۸/۴ از ۱۰
بدون شک «دکتر استرنجلاو» یکی از شناختهشدهترین کمدی سیاههایی بهشمار میرود که دربارهی پارانویا ساخته شده است. در این فیلم، جک ریپر (استرلینگ هایدن) بهعنوان ژنرال نیروی هوایی ایالات متحده، دیوانه میشود و تصمیم میگیرد بمبافکنهای ارتش را برای نابودی اتحاد جماهیر شوروی بهپرواز درآورد. پس از این اتفاق خودسرانه و هولناک، رئیس جمهور ایالات متحده (پیتر سلرز)، رئیس ستاد نیروی هوایی ارتش (جرج سی. اسکات) و دیگر ژنرالها و افراد سیاسی کشور، دور یکدیگر جمع میشوند تا از این فاجعهی بزرگ جلوگیری کنند.
برخلاف اکثر فیلمهای این فهرست که نگاهی جدی به پارانویا دارند، «دکتر استرنجلاو» برداشتی متفاوت و طنازانه را از این اختلال روانی ارائه میدهد. بازیگران، دستاندرکاران و استنلی کوبریک در رأس آنها، از احساسات شدید، میهنپرستیِ نابهجا و تداوم ترس و بیاعتمادی غیرمنطقی که به دوران جنگ سرد مربوط است انتقاد میکنند. بهراستی چه کسی فکر میکرد که تئوری نابودی حتمیِ طرفین (Mutual Assured Destruction) میتواند باعث خلق چنین کمدی سیاه درجهیکی شود؟ اما سینهفیلها همیشه این امکان را دارند تا آمادهی رویارویی با عجیبترین محالات باشند؛ زیرا این موضوع با فیلم «دکتر استرنجلاو» توسط استتلی کوبریک، تری ساترن و پیتر جورج بهوقوع پیوست.
«دکتر استرنجلاو» فیلمی است که بهخوبی میداند چگونه راجعبه پارانویا صحبت کند؛ آن هم با لبخندی بر لب و چشمکی هوشمندانه و بازیگوشانه به تماشاگر.
۹. کاندیدای منچوری (The Manchurian Candidate)
- کارگردان: جان فرانکنهایمر
- بازیگران: فرانک سیناترا، لارنس هاروی، جنت لی، آنجلا لنسبوری و…
- محصول: ۱۹۶۲
- امتیاز متاکریتیک: ۹۴ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷/۹ از ۱۰
بدون شک، «کاندیدای منچوری» یکی از بهترین تریلرهای سیاسی تاریخ سینما بهحساب میآید. داستان فیلم در نزدیکیِ دوران پایانی جنگ کره جریان دارد. گروهی از سربازان آمریکایی توسط کمونیستها دستگیر و شستوشوی مغزی میشوند. پس از جنگ، گروهبان ریموند شاو (لارنس هاروی) در قامت یک قهرمان قرار میگیرد. با این حال، فرماندهی جوخه، کاپیتان بنت مارکو (فرانک سیناترا) توسط کابوسهای عجیبوغریب تسخیر میشود و با همکار خود، آلن ملوین (جیمز ادواردز) به یک کشف وحشتناک میرسد.
ساختهی درخشان جان فرانکنهایمر را نمیتوان در یک دستهبندیِ ژانریِ بهخصوص قرار داد. «کاندیدای منچوری» میتواند یک کمدی سیاه تمامعیار باشد، یک نئونوآر هیجانانگیز و یا یک فیلم نوآر کلاسیک، یا حتی یک اثر ترسناک، ملودرامی تاثیرگذار و مواردی دیگر. این فیلم به یک ژانر محدود نمیشود؛ زیرا موضوعات و دیدگاههای متعدد و حائز اهمیتی را پوشش میدهد که تا امروز نیز زنده و قابل بحث هستند. «کاندیدای منچوری» بهشکلی هوشمندانه و کنایهآمیز، وضعیت خندهدار و اسفباری که سیاست آمریکا دچار آن شده است را بهتصویر میکشد.
«کاندیدای منچوری» فیلمی جسورانه است که از عناصر ترسناک، تمسخرآمیز و سورئالیستی استفاده میکند تا مخاطب خود را با مبحث پارانویا -که با سیاست تلفیق شده- درهمآمیزد؛ در نهایت، این فیلمی است که بهراحتی فراموش نخواهد شد.
۱۰. پی (Pi)
- کارگردان: دارن آرنوفسکی
- بازیگران: شان گولت، مارک مارگولیس، پملا هارت، بن شنکمن و…
- محصول: ۱۹۹۸
- امتیاز متاکریتیک: ۷۲ از ۱۰۰
- امتیاز IMDb به فیلم: ۷/۴ از ۱۰
با توجه به اینکه وسواس بهعنوان بخش مهمی از پروسهی شکلگیری پارانویا شناخته میشود، جای تعجب نیست که چرا فیلم «پی» سزاوار چنین جایگاهی در این فهرست است. این فیلم داستان ماکسیمیلیان کوهن را روایت میکند؛ ریاضیدانی نابغه و منزوی که معتقد است همهچیز را میتوان بر حسب اعداد فهمید. او در سراسر فیلم بهدنیال یک عدد کلیدی میگردد که بتواند الگوهای جهانیِ موجود در طبیعت را آشکار کند.
شان گولت با نقشآفرینی خود در جایگاه شخصیتی بیقرار، تا حدودی خطرناک، آشفته و بهدنبال علم و دانش، عملکردی قوی ارائه میدهد. او این ایده را در ذهن خود مجسم میکند و بهواسطهی درک درست آن، نقشی متفاوت و ماندگار را بهوجود میآورد؛ وقتی شخصی بهدنبال چیزی میگردد که ممکن است واقعی باشد، هرچه به آن نزدیکتر میشود، بیشتر به دیوانگی و جنون میرسد.
«پی» بهدلیل اینکه نخستین فیلم بلند دارن آرنوفسکی بهحساب میآید نیز از اهمیت زیادی برخوردار است. این فیلم با بودجهای بسیار ناچیز و محدود که حدود ۶۰ هزار دلار بود ساخته شد اما آرنوفسکی با ترفندهای هوشمندانهاش، تأکید فراوان خود را بر مسئلهی پارانویا و شدت وسواس ذهنی ماکسیمیلیان کوهن نشان داد و موفق ظاهر شد.
کیفیت بصری مخدوش «پی» و فیلمبرداری سیاهوسفید آن، احساس ناراحتی و انزوای موجود در اثر را دوچندان میکند. موسیقی متن عجیب و جلوههای شنیداری ناخوشایند، توالیهای هذیان را تقویت میکنند و مفاهیم یا احساساتی که مدنظر آرنوفسکی بودهاند را به سرانجام میرسانند.
اگرچه این فیلم از کارهای بعدی دارن آرنوفسکی کوچکتر است، اما او با استفاده از قدرت بازیگری شان گولت، ایدهی متفاوت، پیچیده و فضای روانشناختی اثرش، تصویری تکاندهنده را از وسواس و پارانویا ارائه میدهد که همچنان میتواند توجه سینهفیلها را بهخود جلب کند.
منبع: taste of cinema