بازیگران نقش خدا؛ نگاهی به تعدادی از نمادهای بایوشاک

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۳۱ دقیقه
نمادشناسی Bioshock

آیا دولت الحادی، آنطور که شهر رپچر در بایوشاک نشان می‌دهد، محکوم است تا استبدادی شود، یا خود ایده‌ی دولت الحادی اصلا آدرسی غلط است و صرفا جای خدا را با مردانی که می‌خواهند نقش خدا را بازی کنند عوض می‌کند؟

اندرو رایان

«فرق بین انسان و انگل در چیست؟ انسان می‌سازد؛ انگل می‌پرسد ‘پس سهم من چه شد؟’ انسان خلق می‌کند، انگل می‌پرسد ‘همسایه‌ها چه فکر خواهند کرد؟’ انسان ابداع می‌کند؛ انگل می‌گوید ‘مراقب باش، تا پا در کقش خدا نکنی.’» (اندرو رایان)

ممکن است بپرسید این اندرو رایان، و انگل‌های مزاحمی که او به آنها اشاره می‌کند چه کسانی هستند؟ زندگی او هیچوقت در خط داستانی به‌طور کامل روایت نمی‌شود، ولی با کنار هم گذاشتن تکه‌های صوتی مختلف (یکی از ابزارهای روایی داستان) به یک ایده‌‌ی کلی می‌رسیم از اینکه چه شد که اندرو رایان وارد چنین کار پرطمطراقی شد: ساخت شهری در زیر آب‌ها و کف اقیانوس، شهر خودکفای رپچر.

بعدا مشخص می‌شود رایان اهل اتحاد جماهیر شوروی بوده که به‌عنوان پناهنده‌ای سیاسی به آمریکا می‌آید، و اسمش در ابتدا آندری/Andrei بوده است. این آندری، از انقلاب بولشویکی که در سال ۱۹۱۷ در کشورش اتفاق افتاد دل خوشی نداشت. او افرادی مثل ولادیمر لنین را «انگل» می‌نامید — مردانی که خرقه‌ی نوع‌دوستی بر تن کرده‌اند ولی در باطن می‌خواهند همه‌ی آنچه کشور را ارزشمند ساخته به یغما ببرند تا جایی که برهوت شود.

رایان در اواخر دهه‌ی بیستم به آمریکا آمد(۱) (۲)، و از بدشانسی‌اش مصادف شد با دوران رکود دهه‌ی سی. علی‌رغم آن، و تحت نام مستعاری جدید، «اندرو رایان»، به تاجری موفق تبدیل شد. با این حال، طولی نکشید تا از این خانه و وطن جدیدش هم خسته شود. نیو دیل/New Deal که رییس‌جمهور وقت، فرانکلین دلانو روزولت تاسیس کرد به معنای مداخله‌ی بیشتر دولت فدرال در بخش‌های خصوصی و عمومی شد، و پناهگاهی شد برای همان‌هایی که در چشم رایان «انگل» بودند — آن بی‌ارادگان که هیچ‌گاه نمی‌توانند فراتر از انتظارات ظاهر شوند. آخرین ضربه زمانی وارد شد که در سال ۱۹۴۵ آمریکا روی هیروشیما و ناگاساکی بمب اتم ریخت. به نظر رایان، این مصداقی بود از سواستفاده‌ی دولت از اکتشافات علمی. و چنان از این اقدام متنفر شد که دیگر نمی‌توانست شهروند ایالات متحده‌بودن را تحمل کند.

آیا اندرو رایان در اینکه می‌گوید می‌خواهد شهر رپچر را خالی از دین نگه دارد صداقت دارد؟ به نظر می‌رسد وقتی به اساطیر یونان می‌رسد نقطه ضعفش بیرون می‌زند — چندین کارخانه‌ی تولیدی به‌اصطلاح آرمان‌شهر خودکفای خود را از همان اساطیر و خدایانی مثل هفائستوس برگزیده است.

بایوشاک و متروپولیس

رپچر ویژگی‌های ظاهری خود را مدیون شاهکار فریتز لانگ فیلم متروپولیس/Metropolis است که در سال ۱۹۲۷ منتشر شده بود. نقطه‌ی اشتراک میان این دو فیلم و بازی این است که هر دو تراانسان‌گرایی را خطرناک جلوه می‌دهند.

رپچر

در سال ۱۹۴۶، کمی بعد از واقعه‌ی بمباران اتمی شهرهای هیروشیما و ناگاساکی، اندرو رایان به نظرش رسید تا جامعه‌ای آرمانی زیر آب‌ها بنا کند (بی‌شک منبع الهام این ایده داستان «بیست هزار فرسنگ زیر دریا»ی ژول ورن بوده است) — جایی که واشنگتن و مسکو هم دستشان به او نرسد(۳). این شهر خودکفا نیروگاه خودش را خواهد داشت، و کاملا مستقل از سه بلوک قدرت سیاسی آن دوره است (ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی و واتیکان). و آنطور که خودش توصیف می‌کند، خالی از هرگونه «انگاره‌ی مذهبی، خرافات، رفتار انگل‌وار و اخلاقیات پیش پا افتاده» خواهد بود.

«به این بدبخت‌هایی که شیره‌شون کشیده شده نگاه کن. اومدن رپچر، فکر می‌کردن قراره ناخدای صنایع مختلف بشن. ولی یادشون رفت بالاخره اینجا هم یکی باید کف توالت‌ها رو تمیز کنه. عجب قلابی برای ماهی‌گیری برام فراهم شده — جلوشون یه برانکار و یه کاسه سوپ می‌ذارم و اونها هم حاضرن در ازاش جونشونو برای من فدا کنن. تا وقتی «خانه‌ی مستضعفین فانتن» هست کی دیگه ارتش می‌خواد؟»

رپچر گویی همان مدینه فاضله‌ای باشد که یک لیبرتارین طالب آن است: اقتصاد کاپیتالیستی لسه‌فر، دولت محدود، بدون تلاش برای ملت‌سازی از طرف دولت. اینها ایده‌آل‌های اندرو رایان بود. می‌شود رپچر را ترکیبی از دره‌ی ایزوله‌ی Gulch در «اطلس شورید» آین رند و «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» ژول ورن دانست.

و در دو دهه‌ی نخست، رپچر شهر موفقی شده بود. در اوایل دهه‌ی پنجاه جمعیت شهروندان آن به چندین هزار نفر رسید. بهترین و نخبه‌ترین افراد از سرتاسر جهان به رپچر آمدند تا از آرمان‌شهر عینیت‌گرای او لذت ببرند.

با این حال، خواه به‌خاطر طمع بشر باشد یا خطاهای ذاتی درون خود حاکمیت، آرمان‌شهرها معمولا عادت دارند یک‌شبه به پادآرمان‌شهر تبدیل شوند. در مورد رپچر، مهندسی ژنتیک در قالب ADAM و EVE زهر خود را ریخت، و به فروپاشی کامل جامعه منجر شد و رپچری که بر اساس مدلی آین رندی ساخته شده بود به کابوس اورولی رسید (هر آنچه تا اینجا گفته بود پیش‌زمینه بود و قصه‌ی خود بازی از این مرحله به بعد روایت می‌شود). رپچر چطور به بی‌راهه کشیده شد؟

بازار قاچاق

جامعه‌ی رپچر برای اینکه «انگل‌»ها از وجود آن بی‌اطلاع بمانند ارتباط خود با جهان بیرون را کاملا قطع کرده بود، و برای همین اندرو رایان مجازات قاچاق و تجارت با بیرون را اعدام اعلام کرد. رایان امیدوار بود چنین مجازاتی جلوی هجوم کالاهای ممنوعه را به رپچر بگیرد، ولی به قول معروف، میوه‌های ممنوعه بیشتر باعث وسوسه‌ی انسان می‌شوند. در منطقه‌ی Neptune’s Bounty بازار سیاهی شکل می‌گیرد و باعث ثروتمندی چندین اوباش می‌شود. سردسته‌ی این اوباشْ فرانک فانتین/Frank Fontaine است، تاجر و کارآفرینی مرموز که برای مشروع‌ جلوه دادن خود کمپانی شیلات فانتین/Fontaine Fisheries را ایجاد می‌کند تا حلقه‌ی عملیات قاچاقش را پنهان نگه دارد. او بعدا نام و شخصیتی جداگانه برمی‌گزیند تا طبقات فقیر کارگر را علیه ثروتمندان به شورش وادارد.

فرانک فانتین

«به این بدبخت‌هایی که شیره‌شون کشیده شده نگاه کن. اومدن رپچر، فکر می‌کردن قراره ناخدای صنایع مختلف بشن. ولی یادشون رفت بالاخره اینجا هم یکی باید کف توالت‌ها رو تمیز کنه. عجب قلابی برای ماهی‌گیری برام فراهم شده — جلوشون یه برانکار و یه کاسه سوپ می‌ذارم و اونها هم حاضرن در ازاش جونشونو برای من فدا کنن. تا وقتی «خانه‌ی مستضعفین فانتن» هست کی دیگه ارتش می‌خواد؟»

رایان در بدو امر از دخالت در امور فانتین اجتناب می‌کند. کنترل روی بازار پلاسمیدها خلاف ایدئولوژی بازار-آزادی‌ای است که رایان مدت‌ها در بوق و کرنا می‌کرد. وقتی هم به او شکایت می‌برند که فانتین روی مهندسی ژنتیک انحصار/مونوپولی ایجاد کرده، رایان صرفا می‌گوید «پس بروید خودتان محصولی بهتر بسازید» و می‌گذارد تا بازار کار خودش را بکند.

فرانک فانتن از اوباش محله‌ی برانکس [واقع در نیویورک] بود که توانست در Neptune’s Bounty جایگاهی برای خودش دست‌وپا کند، و کالاهای ممنوعه را از رپچر به خشکی برساند. قاچاق در رپچر جرمی است که مجازاتش اعدام است و برای همین قاچاقچیان در فهرست سیاه رایان قرار می‌گیرند. برای همین به نظر می‌رسید فانتن روی آب دارد خانه می‌سازد.

ولی در این بحبوحه، یکی از زیردستان ماهی‌گیر او، به‌طور تصادفیْ حلزونی می‌یابد که بین انوع خود کمیاب‌ترین است. ماهی‌گیری که آن را برمی‌دارد تعجب می‌کند وقتی می‌بیند به‌خاطر گزیده‌شدن توسط حلزون دوباره می‌تواند دست قطع شده‌اش را به کار بیاندازد (تا جایی که می‌توانست بیسیبال هم بازی کند). این باعث جلب توجه دانشمندی به نام بریجت تننبام/Bridgette Tenenbaum می‌شود، یا به‌اصطلاح «دانشمند کلم‌شناس.» او نزد تعداد زیادی از بهترین آزمایشگاه‌های رپچر می‌رود تا بتواند نظر آنها را جلب کرده و سرمایه‌ی کافی برای تحقیق دریافت کند، اما همه دست رد به سینه‌ی او می‌زنند. تنها فانتن بود که بوی پول به مشامش رسید، و با پیشنهاد دادن سرمایه، تننبام که از قلدرمنشی فانتن متنفر بود، متعجب شد و با بی‌میلی پیشنهادش را پذیرفت، چون می‌دانست فانتن همه‌ی منابع و سرمایه‌ی لازم را برای این کار در اختیار دارد. تننبام در تحقیقات خود متوجه شد این حلزون دریایی سلول‌های بنیادی کمیابی دارد که تغییرات ژنتیکی در بدن فرد را مهیا می‌کند (به عبارت دیگر، یک موتاژن). برای دانشمندی مثل تننبام که می‌دانست دینْ در رپچر نقشی ندارد، جالب است که اسم آن را ADAM (آدم) می‌گذارد. شاید صرفا از روی مزاح.

به‌‌‌هرحال، کار فانتن سکه می‌شود. کمپانی Fontaine Futuristics او که در علوم عملی کار می‌کند این سلول‌های بنیادی را به محصولاتی بازاری به نام «پلاسمید»/Plasmid تبدیل کرد، که فرد با آن می‌توانست قابلیت‌های مختلفی به دست بیاورد. سوچانگ/Suchong، دیگر دانشمندی که مسئول کار روی این پلاسمیدها بود، آزمایش‌های زیادی روی مردم انجام داد که برخی کارساز شد و برخی هم… فاجعه. که البته مشکلی برایش به‌وجود نیامد چون رایان اهمیتی به این «مسائل اخلاقی پیش پا افتاده» نمی‌داد.

نقض غرض است ولی به‌هرحال این فرانک فانتین است که از اندرو رایان هم بیشتر به فلسفه‌ی عینیت‌گرایی وفادار می‌ماند. فانتین از همان تیپ‌ آدم‌هایی است که نه از آکادمی بلکه با زیستن در خیابان روش زندگی را آموخته و با اندیشه‌های خارج از چهارچوبش در تجارت توانسته تا راس هرم بالا بیاید. اینکه او کل پروتکل‌های رایان را دور می‌زند بیشتر از اینکه از بی‌توجهی فانتن به اخلاقیات خبر دهد، فاش‌کننده‌ی قوانین اساسی پرنقصی است که رایان ساخته.

اطلس در بایوشاک

با جا زدن خود به‌عنوان قهرمان طبقه‌ی کارگر، فانتن موسسه خیریه و خانه‌ی مستمندان در سرتاسر رپچر می‌سازد. از اینجا به بعد که در و تخته با هم جور می‌شود، و رایان با گردآوری آنها ارتشی می‌سازد برای مبارزه علیه رایان.

به همین دلیل، رایان در بدو امر از دخالت در امور فانتین اجتناب می‌کند. کنترل روی بازار پلاسمیدها خلاف ایدئولوژی بازار-آزادی‌ای است که رایان مدت‌ها در بوق و کرنا می‌کرد. وقتی هم به او شکایت می‌برند که فانتین روی مهندسی ژنتیک انحصار/مونوپولی ایجاد کرده، رایان صرفا می‌گوید «پس بروید خودتان محصولی بهتر بسازید» و می‌گذارد تا بازار کار خودش را بکند.

توطئه‌ی فانتین

فانتین که از نقاط ضعف خود آگاه است، متوجه می‌شود برای غصب حکومت رایان باید وجهه‌ی عمومی باآبرویی برای خود دست‌وپا کند و مردم را برای شورش علیه رایان مجاب سازد. فانتین، که تا قبل بیشتر به‌عنوان کلاهبردار و قاچاقچی شناخته می‌شد، هرگز نمی‌توانست به این وجهه برسد، ولی «اتلس»، قهرمان خلق‌ها، می‌تواند.

برنامه‌ی او مثل ساعت کار می‌کند. خودش را به‌طور تقلبی به مردن می‌زند و با برگزیدن نام مستعار «اتلس» از خود تمثال قهرمانی خیرخواه می‌سازد، و با سواستفاده از بی‌اعتمادی مردم به سیاست‌های اخیر رایان، مردم را با خود همراه می‌کند.

یکی از هنرنمایی‌های تبلیغاتی اتلس، تاسیس «یتیم‌خانه‌ی لیتل سیسترها» است. تحت لوای «کمک به کودکان فقیر و مریض طبقه‌ی کارگر»، فانتین دختربچه‌های میان ۷ تا ۱۰ ساله را جمع‌آوری کرده و به موجوداتی فرانکشتاین‌گونه به نام «لیتل سیستر» تبدیل ‌سازد.

بایوشاک اطلس

پوستر تبلیغاتی می‌پرسد «اطلس کیست؟» که سوال تامل‌برانگیزی است، و بی‌گمان به جمله‌ی «جان گالت کیست؟» اشاره می‌کند — جمله‌ای که در منبع الهام اصلی بایوشاک می‌آمد، یعنی «اطلس شورید» آین رند.

دایان مک‌کلینتاک/Diane McClintock، معشوقه‌ سابق رایان، مظهر عینی «احمق‌های بدردبخور» می‌شود (عبارتی که ولادیمر لنین، بنیان‌گذار شوروی، ابداع کرد). مک‌کلینتاک باور می‌کند اطلس همان آزادی‌بخش مدرنی است که واقعا منافع طبقه‌ی کارگر را در نظر دارد. در واقعیت اما، این تصویر دل‌ربا صرفا ظاهرسازی بود برای مردی که فقط می‌خواست قدرت سیاسی کسب کند: ولی چه تحت حکومت رایان و چه حکومت فانتین، رپچر قرار نیست به این زودی‌ها وضعش بهتر شود.

یوژنیک/تراانسان‌گرایی

ری کورزویل/Ray Kurzweil در بررسی خود از فیلم The Matrix Reloaded دید «آخرالزمانی و لودیتی» را نقد می‌کند، و فرض می‌گیرد تصویر منفی‌ای که فیلم از واقعیت مجازی ارائه می‌دهد احتمالا همانقدری درست از آب درمی‌آید که تصویرهای منفی دیگر قبل از شیوع اینترنت: «داستان‌های قدیمی‌تر، مثل رمان‌های ۱۹۸۴ جورج اورول یا ‘دنیای قشنگ نو’ آلدوس هاکسلی، ارتباطات جهانی را شرورانه نشان می‌دادند که ابزار حکومت‌های توتالیتر برای کنترل بشر می‌شد. ولی امروز که واقعا به یک شبکه‌ی ارتباطی جهانی رسیدیم، می‌بینیم واقعیت خلاف آن داستان‌ها درآمده است.»

بایوشاک داستانی است که می‌خواهد نسبت به خطرات آرمان‌شهری افسارگسیخته و تبعات مهندسی ژنتیک هشدار دهد. عوض آنکه به معلولان و ضعفا قدرت ببخشد (مثل برگرداندن بینایی به نابینان(۴)) و به «جامعه‌ای عادل» رهنمون شود، آنطور که تراانسان‌گرایان وانمود می‌کنند، اما در بایوشاک صرفا کاتالیزور جنگی داخلی می‌شود که هر دو طرف در جنگی تسلیحاتی قرار می‌گیرند تا اسپلایسرهای قدرتمندی بسازند (اسپلایسر/Splicer کلمه‌ای است که در بازی به آنها که تغییر ژنتیکی یافته‌اند گفته می‌شود). همانطور که بیل مک‌دوناه/‌Bill McDonagh، یکی از پیمانکاران رایان در یکی از خاطرات صوتی خود اشاره می‌کند:

«در رپچر جنگ تسلیحاتی به‌وجود اومده، ولی دعوا سر اینکه کی قراره سلاح‌های بهتر یا بمب‌های گنده‌تر بسازه نیست. درباره‌ی اینه که کی می‌تونه بیشتر به یک هیولا تبدیل بشه، و کمتر به یک انسان…»

تراانسان‌گرایان احتمالا می‌گویند این نگرانی‌ها بی‌مورد هستند و بهشان برچسب «لودیت» [= مخالفان تکنولوژی‌های جدید] بزنند، و بگویند این بدبینی‌ها در دهه‌ی نود نسبت به اینترنت هم وجود داشت ولی آن آخرالزمانی که به تصویر می‌کشیدند اتفاق نیافتاد(۵).

جنگ طبقاتی

آرمان‌شهر اندرو رایان به محض اینکه طبقات فرادست الیت خود را به‌عنوان آریستوکرات‌های جدید جا زدند به فروپاشی نزدیک شد. این میان طبقات فرودست نارضایی عمیقی ایجاد کرد، و باور داشتند ثروت باید عادلانه توزیع شود و به همین دلیل بود که کاپیتالیسم و کمونیسم را پس زدند.

چیزی که بر وخامت اوضاع می‌افزود آدام بود. ثروتمندان که بیش از پیش منحط می‌شدند، از این پلاسمیدها برای بهبود عملکردهای ژن خود استفاده کردند تا جایی که معتاد وابسته‌ی آنها شدند. برخی از افراد مبتکر شروع به درآمدزایی با پلاسمیدها کردند که یکی از آنها دکتر اشتاینمن/ Dr. Steinman بود.

جنگ یک کلاهبرداری است

در کتاب خود، «جنگ یک کلاهبرداری است»/War Is a Racket، ژنرال ارشد تفنگداران ایالات متحده اسمدلی باتلر/Smedley Butler جزییات ظریفی از رابطه‌ی هم‌زیستانه‌ی میان جنگ و تجارت را بیان می‌کند. به‌طور مشابه، رپچر، که همیشه جامعه‌ای با بازار آزاد بوده، خلا اقتصادی را در خود می‌کشد و حل می‌کند. بازارهای فروش توپخانه و پلاسمید مثل قارچ رشد می‌کنند تا مبادا از جسدهای کف خیابان کم شود.

مثل خیلی از جنگ‌های بزرگی که امروز بر سر نفت انجام می‌شود، در رپچر هم آن محصول کمیاب که حکم نفت را دارد ADAM است. برای هر دو طرف جنگ، تقاضا زیاد اما عرضه کم است. رایان در این نزاع دست بالا را دارد، حتی با اینکه «صنایع فانتین» را ملی‌ کرده است (بعد از اینکه فانتین خودش را به‌طور تقلبی به مردن زد و به زیرزمین رفت و هویت جدیدی برگزید).

فرشته‌ها و آقای قلقل

رایان و سوچانگْ لیتل سیترها را از کارخانه‌های آدام بیرون آورده و به لاشخورهایی تبدیل کردند که در خیابان‌ها پرسه می‌زدند و با سرنگ‌های خود از جسد افراد کشته شدهْ آدام استخراج می‌کنند. از آنجا که جنگ داخلیْ رپچر را به جامعه‌ای که «بکش تا کشته نشی» تبدیل کرده و اسپلایسرها هم ابایی از آزار و کشتن دختربچه‌ها ندارند، سوچانگ تصمیم می‌گیرد شخصیت‌هایی برای مواظبت از آنها خلق کند: بیگ ددی‌ها.

بایوشاک و جنگ اول جهانی

وحشت‌های جنگ: کهنه‌کارهای جنگ جهانی اول معمولا شدیدا دفرمه شده بودند، و به دلیل ظاهرشان نمی‌توانستند دوباره به‌عنوان عضوی عادی وارد جامعه شوند.* به هر قصد و نیتی که بود، جنگ باعث تولد جراحی زیبایی و پلاستیک شد. اسپلایسرهای بایوشاک نیز بر اساس تعدادی از این موارد در جنگ جهانی اول ساخته شده‌اند. در وب‌سایت Project Facade تصاویر صدمات وارد دشه به صورت سربازان جنگ جهانی اول و جراحی‌های پلاسیک انجام شده روی آنها توسط Harold Gillies ثبت شده است. در نظر داشته باشید که برخی از این تصاویر روی وب‌سایت ممکن است رعب‌آور باشند.

بیگ ددی موجودی است کند و با جثه‌ای درشت، که از دریل به‌عنوان سلاح استفاده می‌کند. تقریبا غیر قابل شکست است و وظیفه‌ی خود می‌داند تا همه‌جوره از جان لیتل سیتسترها دفاع کند. ساخت این موجود بر اثر پیوند زدن پوست و جوارح به داخل یک لباس غواصی بسیار بزرگ است.

در کتاب خود، «جنگ یک کلاهبرداری است»/War Is a Racket، ژنرال ارشد تفنگداران ایالات متحده اسمدلی باتلر/Smedley Butler جزییات ظریفی از رابطه‌ی هم‌زیستانه‌ی میان جنگ و تجارت را بیان می‌کند. به‌طور مشابه، رپچر، که همیشه جامعه‌ای با بازار آزاد بوده، خلا اقتصادی را در خود می‌کشد و حل می‌کند. بازارهای فروش توپخانه و پلاسمید مثل قارچ رشد می‌کنند تا مبادا از جسدهای کف خیابان کم شود. مثل خیلی از جنگ‌های بزرگی که امروز بر سر نفت انجام می‌شود، در رپچر هم آن محصول کمیاب که حکم نفت را دارد ADAM است. برای هر دو طرف جنگ، تقاضا زیاد اما عرضه کم است.

مشخص می‌شود لیتل سیسترها در ابتدا از رفتن به سوی اجساد و استخراج آدام ابا داشتند و می‌ترسیدند. سوچانگ راه حل این مشکل را در یکی از خاطرات صوتی خود بیان می‌کند:

«مشکل سوچانگ اینه که این کوچولوها از ظاهر و بوی اجساد بدشون میاد. باید یه کاری کنم تا این عمل… براشون جذاب به نظر بیاد. مثلا طوری اونها رو برنامه‌ریزی کنیم که اجساد رو به چشم گربه‌های ملوس، بسته‌های شکلات یا هر چیز احمقانه‌ی دیگه‌ای که این بچه‌مچه‌ها خوششون میاد ببینن.»

سوچانگ بنابراین کودکان را از نظر روانی طوری بار می‌آورد که اجساد مرده‌ی اسپلایسرها را به دید «فرشته» بنگرند — چیزی که برای دختربچه‌ها و حالات روانی آن‌ها جذاب‌تر به نظر می‌رسد. او همچنین آنها را، مثل سگ‌های شرطی‌‌سازی شده‌ی پاولف تمرین داد تا به روش‌های مختلفی همیشه وابسته و کنار بیگ ددی‌ها بمانند (بیگ ددی‌ها برای مثال فرمونی/Phermonoeای از خود ساطع می‌کنند که برای لیتل سیسترها جذاب است).

چون رایان به مرکز خانه‌ی مستمندان دسترسی ندارد تا موش‌های آزمایشگاهی‌ خود را از آنجا بردارد، کودکان را تصادفا از کوچه و خیابان جمع کرده و در معرض آزمایش می‌گذارد.

فدا کردن اراده‌ی آزاد

جنگ داخلی بدتر که می‌شود، رایان هم همه‌ی اصولی که پای آن ایستاده بود را برای حفاظت از رپچر فدا می‌کند. اولین اصل فدا شده هم دکترین‌های اقتصادی‌ای بود که داشت — گرچه قبلا به‌شدت مخالف «دولت بزرگ» بود (او قبلا پارک ملی خود را در ایالات متحده سوزاند تا اعتراض خود را نسبت به ملی شدن آن از سوی دولت نشان دهد)، در اولین فرصت صنایع فانتین را ملی می‌کند. تبدیل رایان از یک لیبرتارین ایده‌آل‌گرا به دیکتاتوری با مشت آهنین، باعث شد تا به رهبری بسیار نامحبوب تبدیل شود. برخی از نزدیکان او بارها برای سوقصد به جان او تلاش کردند. هیچ‌کدام موفقیت‌آمیز نبود، و برای جلوگیری از دسیسه‌های بعدی، مجازاتی را بر آنها عمل می‌کند که گویی مستقیما تکرار موبه‌موی شکنجه‌های «ولاد سوم» است.

جنگ داخلی بدتر که می‌شود، رایان هم همه‌ی اصولی که پای آن ایستاده بود را برای حفاظت از رپچر فدا می‌کند. اولین اصل فدا شده هم دکترین‌های اقتصادی‌ای بود که داشت — گرچه قبلا به‌شدت مخالف «دولت بزرگ» بود (او قبلا پارک ملی خود را در ایالات متحده سوزاند تا اعتراض خود را نسبت به ملی شدن آن از سوی دولت نشان دهد)، در اولین فرصت صنایع فانتین را ملی می‌کند. وعده می‌دهد موقت است و بعدا ملغی می‌کند، ولی وعده‌ای توخالی بود که حتی رییس پلیس شهر، سالیوان، هم می‌دانست.

گرچه این خبر هیچوقت عمومی نشد، ولی اینکه کارش به جایی کشید که کودکان را هم گروگان گرفت از زوال اخلاقی او خبر می‌دهد. دختربچه‌ها حداقل در خانه‌ی مستمندانی که فانتین ساخته بود اراده‌ی آزادی داشتند (ولو اینکه نمی‌دانستند نیت واقعی از نگهداری آنها چیست).

گرچه رایان قبلا پافشاری می‌کرد نباید بر بازار پلاسمیدها نظارت و اعمال قانون شود (بارها و بارها از این می‌گوید که چگونه همه مثل زنجیری عظیم بهم پیوسته‌اند، ولی در عمل می‌بینیم مشکلی با کشیدن این زنجیر ندارد). رایان در زمان بحران تقریبا بر هر چیز دیگر هم نظارت و مداخله را افزایش می‌دهد:

  • هک کردن تنها یک دستگاه فروش خودکار/Vending Machine کافی بود تا رایان داغ «انگل» بر پیشانی‌تان بزند، تا جایی که یک بات امنیتی مجهز به ماشین‌گان دنبال فرد خاطی می‌افتد.
  • پلاسمیدها طوری ویرایش می‌شوند تا استفاده‌کننده از آن را بتوان از طریق فرمون‌ها دستکاری کرد، و بنابراین دولت (یعنی رایان) می‌توانست از این طریق همه‌ی شهروندان داخل رپچر را کنترل کند. همینگونه بود که رایان ارتشی از اسپلایسرها می‌سازد تا علیه اطلس بجنگد.
  • او یک بار مردم را وادار می‌کند تا مالیات بر اکسیژن بپردازند.
  • اجتماع بیش از چهار نفر به‌طور همزمان حالا نیازمند «اجازه‌» دولت است.
  • قاچاق، گناه کبیره است و سزای مجرم طناب دار است.
  • برخورد با لیتل سیترها مجازات مرگ را به همراه دارد.
  • باتیسفرها که برای سفر و جابه‌جایی در مکان‌های مختلف رپچر استفاده می‌شد حالا خاص رایان و حلقه‌ی نزدیکان به اوست. برای اعمال این محدودیت، سیستمی ساخته شده که ژن افراد را شناسایی کرده و در صورتی که در سامانه ثبت نشده باشد از دسترسی به باتیسفر منع می‌کند. اما به دلیلی گلیچی که در این سامانه وجود دارد، همه‌ی افراد دیگر هم می‌توانند سوار آن شوند.

تبدیل رایان از یک لیبرتارین ایده‌آل‌گرا به دیکتاتوری با مشت آهنین، باعث شد تا به رهبری بسیار نامحبوب تبدیل شود. برخی از نزدیکان او بارها برای سوقصد به جان او تلاش کردند. هیچ‌کدام موفقیت‌آمیز نبود، و برای جلوگیری از دسیسه‌های بعدی، مجازاتی را بر آنها عمل می‌کند که گویی مستقیما تکرار موبه‌موی شکنجه‌های «ولاد سوم» است.

بایوشاک و لیتل سیسترها

یکی از لیتل سیسترهایی که دارد از «فرشته»ای ADAM استخراج می‌کند، و «ناپدری‌»اش هم مراقب اوست.

طبقه‌ی الیت منحط

تننبام — موتزارت ژن‌ها

«در یکی از اردوگاه‌های آلمانی و در شانزده سالگی زندانی بودم و برای اولین بار فهمیدم چقدر عاشق علم هستم. دکتری آلمانی آنجا بود که آزمایش‌های مختلف انجام می‌داد، و بعضی وقت‌ها هم خطاهای علمی مرتکب می‌شد. هر وقت خطایش را گوشزد می‌کردم، عصبانی می‌شد. ولی می‌پرسید ‘چطور یه بچه همچین چیزایی رو می‌دونه؟’ و من هم جواب می‌دادم ‘بعضی وقت‌ها پیش میاد.’ سرم فریاد می‌کشید ‘پس چرا به من می‌گی؟’ و من هم می‌گفتم ‘اگر می‌خوای این کارها رو انجام بدی، لااقل باید درست انجامشون بدی.’»

تننبام نقش همان کهن‌الگوی پرومته/فرانکشتاین را در داستان دارد. یکی از بازماندگان هولوکاست است که داوطلبانه در آزمایش‌های یوژنیکی برای نازی‌ها شرکت کرد و نازی‌ها را «خوش قلب» و شبیه به خود خواند و به همین علت منفور بود. او بود که ADAM را به‌وجود آورد و مجبور شد تا با فانتین متحد شود چون «همه‌ی آزمایشگاه‌های درست و حسابی از دادن سرمایه به من اجتناب کردند.»

به نقل از رایان، «در رپچر هنرمند از سانسور نمی‌ترسد، دانشمند به‌خاطر اخلاقیات پیش پا افتاده محدود نمی‌شود، و بزرگان توسط صغیران محدود نمی‌شوند» پس او تجسد عینی بدترین ترس‌هایی می‌شود که افراد نسبت به مهندسی ژنتیک دارند. اشتاینمن که فردی مجنون و خارج از کنترل است، بعد از کشف ADAM به‌عنوان راهی برای ارتقای ژنتیکی، از آنجا که در رپچر آزادی تام دارد تا هر آزمایشی انجام دهد، به‌مرور انسانی آشفته شده و خودش را به چشم «پیکاسوی جراحی» می‌بیند

از آنجا که تقاضا برای ADAM زیاد و عرضه‌ی آن ناکافی است، آن حلزون‌های دریایی که برای استخراج ADAM نیاز هستند را دل شکم لیتل سیسترها می‌کارد. به دلیل استفراغ، آنها سی برابر ADAM بیشتری از خود حلزون‌های دریایی ترشح می‌کنند. در حالی که تننبام امید داشت تا این لیتل سیسترها را در یک زندگی نباتی نگه دارد، اما از آن صرف نظر کرد چون در این صورت نمی‌توانستند ADAM به اندازه‌ی کافی تولید کنند. به مرور متوجه شد علی‌رغم اینها ولی لیتل سیسترها هنوز ویژگی‌های یک کودک عادی را داشتند (سرشاد، خلاق، بامحبت) و این تننبام را می‌آزرد. با این حال، به دلیل حلزون دریایی در شکم‌شان، ولع زیادی برای استخراج ADAM از روی جنازه‌ها داشتند.

تننبام برای اینکه عذاب وجدانش را سرکوب کند، اینطور توجیه می‌کرد که نابودی لیتل سیسترها نوعی «خلاص کردن» آنهاست چون لیتل سیسترها وابسته به این حلزون‌ها هستند. وقتی این حلزون‌ها را استخراج کنید، میزبان (یعنی دختربچه) می‌میرد. تننبام خودش را اینطور توجیه می‌کند که به‌هرحال آنها، علی‌رعم اینکه راه می‌روند، خیلی وقت پیش مرده‌اند: «پس می‌بینی که این به معنای قتل دختربچه‌ها نیست. بیشتر شبیه این است که پریز دستگاهی که بیمار به‌خاطر آن زنده است را از برق بیرون بکشی.»(۶)

سرانجام، با واقعیت روبه‌رو می‌شود و وجدانش با این توجیهات آرام نمی‌شود:«احساس… تنفر دارم، احساسی که هیچ‌وقت در سینه‌ام حس نمی‌کردم. حس تلخی، سوختن، خشم. به سختی می‌توانم نفس بکشم. و ناگهان، بالاخره می‌فهمم، از این بچه‌ها نیست که متنفرم [بلکه از خودم تنفر دارم.]»

از اینجا به بعد است که تننبام دنبال راهی برای استخراج ADAM از لیتل سیسترها می‌گردد بدون اینکه در این فرآیند کشته شوند، و در نتیجه دوباره به دختربچه‌هایی عادی تبدیل شوند. سرانجام پلاسمیدی مخصوص همین کار ابداع می‌کند. اما قبل از آن، فانتین دیگر از صحنه خارج شده، و از آنجا که رایان کنترل صنایع فانتین را به دست گرفته، تننبام هم تبعید شده است.

اشتاینمن — پیکاسوی جراحی

بعد از کشف سلول‌های بنیادی در حلزونی دریایی (که بعدا در جامعه‌ی علمی رپچر به نام ADAM خوانده می‌شود)، بازاری جدیدی از پلاسمیدها یک‌شبه برپا می‌شود (به‌طور خلاصه، وسایلی برای اضافه کردن چیزهای جدید به ژن‌های شماست تا قابلیت‌های قدرتمندتری کسب کنید). دکتر اشتاینمن هم جراح زیبایی‌ای است که در وضعیتی زندگی می‌کند که، به نقل از رایان، «در رپچر هنرمند از سانسور نمی‌ترسد، دانشمند به‌خاطر اخلاقیات پیش پا افتاده محدود نمی‌شود، و بزرگان توسط صغیران محدود نمی‌شوند» پس او تجسد عینی بدترین ترس‌هایی می‌شود که افراد نسبت به مهندسی ژنتیک دارند. اشتاینمن که فردی مجنون و خارج از کنترل است، بعد از کشف ADAM به‌عنوان راهی برای ارتقای ژنتیکی، از آنجا که در رپچر آزادی تام دارد تا هر آزمایشی انجام دهد، به‌مرور انسانی آشفته شده و خودش را به چشم «پیکاسوی جراحی» می‌بیند:

«با ویرایش ژنتیک، زیبایی دیگر صرفا یک هدف یا فضیلت نیست. وظیفه‌ی اخلاقی است. مگر افراد سالم را کنار افرادی که بیماری واگیردار دارند نگه می‌داریم؟ مگر مجرمان را با متعهدان به قانون کنار هم نگه می‌داریم؟ پس چرا اجازه دهیم تا بدقیافه کنار خوش‌قیافه باشد؟»

«وقتی پیکاسو از نقاشی کردن دیگران خسته می‌شد، آنها را به‌عنوان مکعب و دیگر اشکال انتزاعی به تصویر می‌کشید. جهان او را نابغه خواند(۷). من در تمام کارنامه‌ی جراحی خود همان اشکال تکراری را روی صورت مردم بارها و بارها کشیدم: دماغ سر بالا، شکاف روی چانه، سینه‌های درشت. فوق‌العاده نیست که حالا می‌توانم با چاقو همان کاری را کنم که آن پیر اسپانیایی با قلم‌مو می‌کرد؟»

در جامعه‌ای حساس، دکتر اشتاینمن نمی‌توانست هیچوقت حتی به چنین چیز خطرناکی فکر کند، چه رسد به اینکه آن را به بازار بیاورد. ولی از آنجا که این خلاف ایده‌آل‌های لیبرتارینیستی اندرو رایان می‌بود، او تشویق شد تا بازار خود را عمومی کند (در سرتاسر رپچر هم می‌توانید پوسترهای تبلیغاتی با مضامین «جراحی‌های زیبایی دکتر اشتاینمن» ببینید). در اواخر بازی هم، شدت به جنون رسیدن اشتاینمن را می‌بینیم: به دلیل اعتیاد شدید به ADAM، با یک آفرودیت/Aphrodite خیالی صحبت می‌کند (آفرودیت الهه‌ی زیبایی در یونان باستان است) و زشتی (به نظر خود) آنها که موش آزمایشگاهی خود قرار داده را سرزنش می‌کند:

«آفرودیت، با این یکی باید چیکار کنم؟ همه‌اش تکون می‌خوره و نمی‌ایسته! من می‌خوام اینها رو زیبا کنم، ولی همیشه برعکس درمیاد! این یکی… زیادی چاق! این یکی… زیادی قد بلند! این یکی… زیادی متقارن! و این یکی — آفرودیت، این دیگه کیه؟ یک نفوذی! اون زشته! زشته زشته زشته!»

کوهن — دالی روان‌پریشان

با اینکه رپچر به اندازه‌ی کافی بزرگ است اما ادامه‌ی قصه‌ی بایوشاک ما را به «دژ نشاط»/Fort Frolic هم می‌برد، مکانی که طبقه‌ی الیت برای ارضای تمایلات لذت‌جویانه‌ی خویش به آنجا می‌رود.

همانطور که در ایالات متحده هم دیده می‌شود، سوگیری‌های سیاسی در جهان سرگرمی رپچر هم حضور دارد، و با اوج‌گیری جنگ داخلی، جنگ «کلامی» و «ترانه‌ای» بین آنا کالپپر/Anna Culpepper و سندر کوهن/Sander Cohen جریان می‌گیرد. کالپپر (منتقد دوآشته‌ی رایان به دلیل سیاست‌‌های مستبدانه و اتوریته‌محور برای مبارزه با اطلس و ارتش اسپلایسرها) کوهن را متهم می‌کند که کوهن صرفا «مرغ نغمه‌سرای دربار رایان» است. کالپپر اینگونه گلیم خود را از مرزهای حزبی درازتر می‌کند. کوهن، که از این انتقاد بدش می‌آید، سالیوان، کمیسر ارشد اندرو رایان، را سراغ کالپپر می‌فرستد. وقتی به سالیوان دستور داده می‌شود ترتیب او را بدهد، بعدا از این تصمیمش پشیمان می‌شود، و از رایان فاصله می‌گیرد.

با از میان رفتن کالپپر، و با سقوط رپچر پیش چشم او، کوهن از این واقعیت ناخوشایند عقب‌ می‌نشیند و ناتوانی خود را گردن این می‌اندازد که نتوانسته مردم را برای سرگرمی به دژ نشاط بکشاند. مثل یک ماری آنتوانت مدرن هم او در حباب زندگی می‌کند و حتی خبر ندارد عموم مردم به‌خاطر جنگ داخلی خونینی که در خیابان‌ها هست در خانه‌ها خود را حبس کرده‌اند.(۸)

بایوشاک، پوستر تبلیغاتی

اشتاینمن درباره‌ی مسئله‌ی جراحی زیبایی می‌نویسد: «با ویرایش ژنتیک، زیبایی دیگر صرفا یک هدف یا فضیلت نیست. وظیفه‌ی اخلاقی است. مگر افراد سالم را کنار افرادی که بیماری واگیردار دارند نگه می‌داریم؟ مگر مجرمان را با متعهدان به قانون کنار هم نگه می‌داریم؟ پس چرا اجازه دهیم تا بدقیافه کنار خوش‌قیافه باشد؟» تعریف او از اینکه چه چیزی باعث زیبایی می‌شود به نظر می‌رسد تنها زاده‌ی تصور شخصی او باشد.

بایوشاک و سندر کوهن

«مرثیه/شاهکار» سندر کوهن تمام شد، آن هم در لحظه‌ای سورئال که از ناکجاآباد ظاهر می‌شود و از پله‌ها با افتخار پایین می‌آید در حالی که نورها روی او زوم کرده‌اند و صحنه با کاغذهای رنگی تزئین شده است.

زمانی که بازیکن با باتیسفر به دژ نشاط می‌رسد، کوهن از او می‌پرسد که هم‌قطارانش را کشته و از آنها عکس بگیرد تا اثر هنری «شاهکار» او تکمیل شود. این «شاهکار»، آنطور که در یکی از خاطرات صوتی خود می‌گوید، نام دیگرش «مرثیه» است. سرنخ‌های زیرپوستی‌ای هست از اینکه سندر کوهن یک همجنسگرا هست/بود و عشق یکطرفه‌ای به اندرو رایان داشته است/دارد.

مرد یخی آمد

کمی غافلگیرکننده است که تاکنون کسی به این منبع الهام اشاره نکرده است. مجسمه‌های یخی که در دژ نشاط دیده می‌شود و ارجاع به «مرد یخی آمد»/The Iceman Cometh اشاره به نمایشگاه هنری با همین نام از یک هنرمند آلمانی به نام Folkert de Jong است. فامیل سندر کوهن هم ادای احترامی است به گالری جیمز کوهن — همان جایی که Folkert توانست «مرد یخی آمد» را به نمایش بگذارد.

کنترل ذهن

کنترل ذهن در بایوشاک نقش بزرگی ایفا می‌کند. پروتاگونیست، جک، فرزند نامشروع اندرو رایان است که طوری برنامه‌ریزی شده (از طریق هیپنوتیک شدن و شرطی‌سازی کلاسیک پاولف) تا دستورات فرانک فانتین را بی‌قید و شرط دنبال کند.

بایوشاک و سندر کوهن

نمایشگاه هنر «مرد یخی آمد» از Folkert de Jong (تصویر بالا) و یکی از مجسمه‌های یخی سندر کوهن در دژ نشاط. یکی از قربانی‌های کوهن حتی همان نام Iceman Cometh را دارد

Would you kindly

«می‌شه لطف کنی» همان عبارت کلیدی‌ای است که اطلس (همان فانتین) بر زبان می‌آورد تا جک ناخواسته وادار شود اهداف را دنبال کند. او محتاطانه از این عبارت استفاده می‌کند تا مبادا جک یا بازیکن به چیزی مشکوک شوند. تا جایی که به خود بازیکن مربوط می‌شود، اطلس صرفا یکی ابزار آشنا در پیشبرد پیرنگ است — مردی آن‌سوی تلفن که شخصیت اصلی را راهنمایی کرده و اهدافش را برای او شرح می‌دهد.

بازیکنان در بازی‌های ویدئویی آنقدر به پیشبرد اهداف ماموریت‌ بازی‌ها خو گرفته‌اند که درک نمی‌کنند اکثر اوقات عمل آنها نه به‌خاطر اراده‌ی آزاد بلکه توهم آن است. چون طراح/کارگردان است که در پیش‌زمینه دارد نخ‌های این عروسک خیمه شب بازی را تکان می‌دهد — درست مثل چیزی که در فیلم جادوگر شهر اوز/The Wizard of Oz دیده می‌شود. بایوشاک هم از این حربه استفاده می‌کند تا نشان دهد کنترل دست بازیکن است، ولی در لحظه‌ی آخر قالی را از زیر پای بازیکن می‌کشد تا از این حربه آشنازدایی کند.

ام‌کی اولترا

به نظر می‌رسد بازی به آزمایش‌های کنترل ذهن که سازمان سیا تا اواخر دهه‌ی شصت تحت اسم رمزی MKULTRA انجام می‌داد ارجاع می‌دهد.(۹)

برای مثال، عبارت Would you kindly برگرفته از جمله‌ی آغازین جیمز مک‌ری/James McCrae در جلسه‌ی Motions of Condolence در پارلمان کانادا است. در آن جلسه مشخص شد دیوید اورلیکوف/David Orlikow، عضو مجلس قانونگذاری مانیتوبا، در اواخر حیاتش تصمیم گرفت تا آزمایش‌های شست‌وشوی مغزی‌ای که سازمان سیا روی همسر او و ۴۰ فرد دیگر انجام داد را افشا کند.

بایوشاک و پرتقال کوکی

اخیرا مشخص شده آزمایش‌های کنترل ذهن که توسط سیا انجام شده بود، منبع الهام اصلی رمان «پرتقالی کوکی»/A Clockwork Orange آنتونی برجس/Anthony Burgess است. با استناد به این مقاله، نویسنده‌ی رمان فعالانه در این آزمایش‌ها شرکت کرده بود و برای اینکه این راز را بتواند راحت‌تر فاش کند آن را در قالب رمان درآورد. بایوشاک هم مشابها افشای ام‌کی اولترا است، با این تفاوت که، تا آنجا که من مطلعم، هیچ‌یک از کارکنان بایوشاکْ قربانی آزمایش‌های Donald Ewen Cameron نبوده‌اند.

بایوشاک و هفائستوس

برای اندرو رایانی که مدعی است که قسم می‌خورد به نام هیچ خدایی مگر انسان، دورویی است که نام اصلی‌ترین کارخانه‌ی انرژی شهر خودکفای زیرآبی خود را از روی نام خدای تکنولوژی یونان باستان انتخاب می‌کند. نه فقط این، بلکه دفتر خصوصی او نیز حاکی از وجود این عقده است و تلویحا نشان می‌دهد رایان هم، مثل هفائستوس، خود را به چشم خدای تکنولوژی می‌بیند.

انسان یا برده؟

وقتی سرانجام با اندرو رایان روبه‌رو می‌شوید، به هویت شما پی برده و عوض آنکه بیهوده بمیرد، سعی می‌کند تا با اجرای «جواز قربانی»/Sanction of the Victim به ایدئولوژی خود وفادار بماند — مفهومی که آین رند در رمان «اطلس شورید» استفاده می‌کند، به این معنا که فرد نیک می‌پذیرد باید برای اشاعه‌ی اصول اساسی خود متحمل سختی شود. اندرو رایان یک سوال کلیدی از بازیکن می‌کند: «آیا تو یک انسان هستی، یا یک برده؟» و با استفاده از عبارت «می‌شه لطفا»/Would you kindly او را وادار به اطاعت می‌کند، تا جک را بابت اینکه سگ دست‌آموز اطلس است تحقیر کند. بعد از اینکه رایان می‌بیند جک به اندازه‌ی کافی تحقیر شده، به جک حق انتخاب می‌دهد تا از این شرایط ذهنی برده‌وار خود بیاید. بنابراین چوب گلفی به او داده و دستور می‌دهد تا او [رایان] را بکشد؛ یعنی به جک حق آزادی می‌دهد تا از این فرمان یا اطاعت کند یا سر باز زند. در حین مرگ، او بارها با تکرار جملات «مثل یک انسان انتخاب کن، یا مثل یک برده اطاعت» به جک طعنه می‌‌زند [اینکه او حتی در کشتن رایان هم یک انسان آزاد نبوده و تنها برده‌ی فرمان‌های دیگران است].

وقتی اینها تمام شد و اطلس به آنچه می‌خواهد می‌رسد (کنترل رپچر)، فانتین ظاهر واقعی خود را برملا کرده و به جک خیانت می‌کند. از بین همه‌ی مردم، تنها لیتل سیسترها هستند که به کمک جک آمده و او را به مکان «هدف پرومته»/Point of Prometheus می‌برند؛ جایی که تننبام، فرانکشتاین/پرومته‌ی دوران مدرن، و کودکان مرده‌خوار او زندگی می‌کنند.

تننبام که می‌بیند به نام «علم» چه شرارت‌هایی پیش آمده، تصمیم می‌گیرد با حذف برخی از شرایط روانی جک [یعنی او را از حالت برده درآوردن] به او کمک کند. با مرگ رایان و قدرت‌گیری صنایع فانتین، تننبام متوجه می‌شود که جکْ آخرین امید لیتل سیسترها برای فرار از این شهر مطرود است.

Bioshock: Are You a Man, or a Slave? | Popular Symbolism

By Frank Jaegar


۱. فارغ از ایدئولوژی،چند شباهت خیره‌کننده‌ی دیگر میان آین رند و کاراکتر خیالی اندرو رایان وجود دارد. اول اینکه هر دو اهل روسیه هستند و تنها بعد از خیزش انقلاب کمونیستی به ایالات متحده مهاجرت می‌کنند. نام خود آندرو رایان هم ارجاعی به بنیان‌گذار عینیت‌گرایی است — ANDRew rYAN و Ayn Rand.

۲. ادوارد گریفین/ Edward Grifin، منتقد دوآتشه‌ی سیستم فدرال رزرو، و نویسنده‌ی کتاب «موجودی از جزیره‌ی جیکل»/The Creature from Jekyll Island، بر مستند Zeitgeist: Addendum نقدی نوشته است.

۳. بحران مالی فعلی [منظور بحران مالی سال ۲۰۰۸] هم اندرو رایان‌های خودش را تحویل جامعه داده است: ژاک فرسکو/Jacque Fresco، در برنامه‌ای که اسم رمز «پروژه‌ی ونوس» نام داشت، می‌خواست شهری خودکفا بسازد که در آن پول هیچ نقشی ایفا نمی‌کرد و نه اقتصادی پولی بلکه منابع‌محور بود. مستند Zeitgeist: Addendum از این ایده، به‌عنوان برون‌رفتی از بحران مالی ۲۰۰۸ که توسط بانکداری ذخیره کسری/Fractional Reserve Banking ایجاد شده، بسیار دفاع می‌کند.

منتقدینْ پروژه‌ی ونوس را بیشتر متهم می‌کنند که از ایده‌های کارل مارکس وام گرفته، خصوصا که در مصاحبه‌ای با پیتر یوزف، خالق مستند نام‌برده، اعلام می‌کند چنین جامعه‌ای بدون دولتی محلی که اراده‌ی خود را بر مردم تحمیل کند شدنی نیست. با این حال، خود فرسکو خلاف آن را مدعی است و اعلام کرد «در چنین جامعه‌ای، دولت هیچ نقشی ندارد چون اصلا دولتی به‌وجود نمی‌آید.»

۴. چشم بیونیکی برای افراد نابینا در حال حاضر به واقعیت پیوسته است. با توجه به خبری که نشریه‌ی تایمز منتشر کرده، دو بیمار در بیمارستان چشم‌پزشکی مورفیللدز در لندن توانستند این عمل را با موفقیت سر بگذارند.

۵. ری کورزویل/Ray Kurzweil در بررسی خود از فیلم The Matrix Reloaded دید «آخرالزمانی و لودیتی» را نقد می‌کند، و فرض می‌گیرد تصویر منفی‌ای که فیلم از واقعیت مجازی ارائه می‌دهد احتمالا همانقدری درست از آب درمی‌آید که تصویرهای منفی دیگر قبل از شیوع اینترنت: «داستان‌های قدیمی‌تر، مثل رمان‌های ۱۹۸۴ جورج اورول یا ‘دنیای قشنگ نو’ آلدوس هاکسلی، ارتباطات جهانی را شرورانه نشان می‌دادند که ابزار حکومت‌های توتالیتر برای کنترل بشر می‌شد. ولی امروز که واقعا به یک شبکه‌ی ارتباطی جهانی رسیدیم، می‌بینیم واقعیت خلاف آن داستان‌ها درآمده است.»

۶. پروتکل گرونینگنْ اوتانازی نوزادان و کودکان را قانونی اعلام کرد، و تاکنون به این خاطر که باعث شده تا الگویی برای سیاست‌گذاری‌های یوژنیکی باشد مورد نقد قرار گرفته است (گرچه ادوآرد ورهاگن/Eduard Verhagen که متخصص اطفال است و از این قانون حمایت می‌کند، این انتقاد را مسخره و از سر بی‌اطلاعی خوانده است). منتقدان خصوصا می‌گویند این پروتکل خیلی مبهم و کلی‌گویانه است — و بنابراین بسته به تفسیری که از آن می‌شود می‌توان آن را توجیه‌گر خیلی از آزمایش‌های دیگر خواند.

حال پارلمان هلند در نظر دارد تا این لایحه را تصویب کند، و چنانچه رای بیاورد، به دولت این اختیار را می‌دهد تا مادرانی که «صلاحیت فرزندآوری» ندارند را از باردار شدن منع کند — که به [جنبش بدنام یوژنیک در آمریکای قدیم] و شعار «نامناسب برای زادوولد» (Unfit to Breed) شباهت دارد.

۷. اینکه اشتاینمن می‌گوید جهانْ پیکاسو را به چشم نابغه دید نقرض غرض است. در مصاحبه‌ای که گویا جیووانی پاپینی/Giovanni Papini با پیکاسو داشته بحث و مشاجره‌ی زیادی ایجاد شد. گویا، پیکاسو به آثاری که خلق کرده بود علاقه نداشت. بعدا، مشخص شد این یک مصاحبه‌ی خیالی بوده و واقعیت نداشته است. و یک نظریه‌ای که سال‌ها دست به دست می‌شد این بود که ناتو به پاپینی فشار آورد تا این مصاحبه‌ی جعلی را ساخته تا تمایلات کمونیستی پیکاسو را کم‌رنگ و بی‌اهمیت جلوه دهد.

منتقدین هنر مدرن تاکنون رویدیگر بیانات پیکاسو تمرکز کرده‌اند تا از این باور که هنر مدرن ذاتا از هنر کلاسیک پایین‌تر است دفاع کنند.

۸. تا آنجا که به مطالعه‌ی کاراکترها مربوط می‌شود، این بهترینی است که تا به حال درباره‌ی سندر کوهن پیدا کرده‌ام. نویسنده، که خود هنرمندی است که روی صحنه کار می‌کند، در کوهن همان نوع آدم خلاقی را می‌بیند که شدیدا به خود شک دارد، و برای اینکه نظر و اعتبار دیگران را جلب کند می‌خواهد این کار را از طریق خلق هنر پیش ببرد. از آنجا که با فروپاشی رپچر دیگر کسی آن بیرون نیست تا هنر را دنبال کند، کوهن بیش از پیش در خود و توانایی‌اش برای «آموزاندن» غرق می‌شود، تا جایی که شاگردهای خود را هم می‌کشد.

۹. با استناد به قانون FOIA (Freedom of Information Act)، سازمان سیا می‌بایست تمام اسناد موجود مربوط به ام‌کی اوترا را منتشر کند، و آنها نیز در پاسخ اسناد را آن زمان روی سه سی‌دی-رام منتشر کردند. خیلی از اطلاعات تاکنون حذف شده‌اند، اما هنوز هم اطلاعاتی روشن‌گر (و شوکه‌کننده) درون آن پیدا می‌شود.

یک سایت، تمام اسناد موجود روی سی‌دی‌-رام‌های مربوط به ام‌کی اولترا را در اینترنت به رایگان در اختیار گذاشته است.


کتاب کاپیتالیسم: آرمان ناشناخته اثر آین رند انتشارات تمدن علمی

کتاب فضیلت خودخواهی اثر آین رند انتشارات تمدن علمی

صفحه اصلی بازی - اخبار بازی - تریلر بازی - نقد و پیش نمایش | دیجی‌کالامگ



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X