۱۰ سریال علمی‌-تخیلی که اگر دلتنگ «گستره»(The Expanse) هستید، باید تماشا کنید

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۶ دقیقه

پس از شش فصل شگفت‌انگیز، سریال «گستره» (The Expanse) از بهترین‌ سریال‌های علمی‌-تخیلی است، سریالی که مانندش کم پیدا می‌شود و در این سال‌ها خوش درخشیده. «گستره» براساس مجموعه کتاب‌هایی با همین نام، نوشته جیمز اس. ای. کوری (James S.A. Corey) است که البته این نام، نام مستعار دنیل آبراهام (Daniel Abraham) و تای فرانک (Ty Franck) به‌عنوان یک تیم به حساب می‌آید و در حقیقت «گستره» دو نویسنده دارد.

«گستره» جهانی را به تصویر می‌کشد که در آن ساکنین زمین و کلونی‌های سابقش روی مریخ، با طبقه کارگری که در کمربند تیتر (the Belt teeter) ساکن هستند وارد جنگ شده‌اند. شروع «گستره» با معمایی به ظاهر ساده درباره زنی گمشده است، اما به یاد داشته باشید که عده زیادی «گستره» را «بازی تاج و تخت» (game of thrones) در فضا خطاب کرده‌اند، پس قطعا داستان بزرگ و چند لایه‌ای دارد. «گستره» به طرز ماهرانه‌ای چندین روایت را به هم پیوند می‌زند تا داستانی پر از دسیسه‌های سیاسی، وحشت کیهانی، تنش‌های اقتصادی و اجتماعی بین طرفین جنگ و البته سرنوشت‌های وحشتناک شخصیت‌های داستان ساخته شود.

سریال «گستره» فقط ۶ رمان اول از ۹ رمان مجموعه را پوشش می‌دهد، بنابراین طبیعی است که در سریال برخی از خطوط داستانی ناتمام بمانند و مخاطب‌ها پاسخ بعضی سؤال‌ها را نگیرند. سؤال‌هایی مثل این‌ها: چه اتفاقی برای کارا و برادرش افتاد؟ ماجرای پروتومولکول‌ درنهایت به کجا رسید؟ قضیه «سگ‌ها» در لاکونیا چه‌ است؟ وقتی جهان داستان به این اندازه غنی باشد و داستان هم طولانی، تقریباً غیرممکن است که همه‌ی خطوط داستانی محکم و کامل بسته شوند و هیچ سؤالی بدون پاسخ باقی نماند، پس خیلی نمی‌توان نویسندگان سریال «گستره» را سرزنش کرد؛ آن‌ها هرکاری می‌کردند، ما پس از سریال «گستره» باز هم چیزهای بیشتری می‌خواستیم. متأسفانه تأیید شده که فصل ششم، پایان رسمی سریال است و حداقل فعلاً دیگر فصل جدیدی در کار نخواهد بود. اما برای شما خبر خوبی داریم. اگر «گستره» برای‌تان لذیذ بوده و هنوز برای سریال‌های علمی‌تخیلی این‌گونه اشتها دارید، ما ۱۰ سریال مشابه برای‌تان پیدا کرده‌ایم که می‌توانید از تماشای‌شان لذت ببرید؛ داستان‌های علمی‌تخیلی هیجان‌انگیزی که گاهی به ژانر وحشت اشاره دارند!

۱. کربن تغییریافته (Altered Carbon)

اگر شما از آن مخاطبانی به حساب می‌آیید که جوزفیوس میلر (Josephus Miller) در «گستره» را دوست داشتند، پس قطعا از کارآگاهان خشن و قانون‌شکن در داستان‌های علمی‌تخیلی استقبال می‌کنید، و دقیقا برای همین است که سریال «کربن تغییریافته» مخصوص شماست!

«کربن تغییریافته» در فصل اول جوئل کینامن (Joel Kinnaman) را برای ایفای نقش اصلی خودش دارد، بازیگری که در فیلم‌های جوخه انتحار (The Suicide Squad) و روبوکاپ (RoboCop) آن را دیده‌اید و شاید مناسب‌ترین فرد برای ایفای چنین نقشی باشد. «کربن تغییریافته» شما را به ۳۰۰ سال بعد می‌برد و دنیایی را نشان‌تان می‌دهد که مردم می‌توانند خاطرات انسانی خود را در بدن‌های جدیدی به نام «آستین‌» (sleeve) دانلود کنند. تاکِشی کواچ (Takeshi Kovacs) که قبلا سرباز بوده و بعد از شکست انقلابش تبهکار شده، پس از ۲۵۰ سال زندانی بودن (که یک حالت سایبری و بی‌جسمی دارد تا اینکه واقعا زندان باشد)، یک‌باره به‌ دست مردی به نام لورنس لنکرافت (Laurens Bancroft) دوباره زنده می‌شود. بنکرافت یکی از ثروتمندترین مردان جهان است و تاکشی را فقط و فقط به یک دلیل زنده کرده: حل معمای قتل خودش. بله، بنکرافت به قتل رسیده، اما اینجا دیگر قتل به این سادگی‌ها نیست. وقتی از خاطرات‌تان نسخه پشتیبان ایجاد کرده باشید و پول ساختن بدنی درست شبیه به بدن اصلی‌تان را داشته باشید، درست بعد از اینکه کشته می‌شوید، دوباره در بدن جدیدی آپلود می‌شوید و به زندگی‌تان ادامه می‌دهید. نکته اینجاست که بنکرافت به خاطر حذف مرموز بخشی از خاطره‌اش، نمی‌داند چه کسی بهش شلیک کرده، برای همین تاکشی را در بدنی که دارای قابلیت‌های پیشرفته نظامی است زنده می‌کند و او را مجبور می‌کند در ازای آزادی خود، قاتل را پیدا کند. اگر تاکشی پیشنهاد بنکرافت را نپذیرد، جسمش را از دست می‌دهد و دوباره به حالت سابقش برمی‌گردد.

تصویری که «کربن تغییریافته» از آینده می‌دهد، بی‌شباهت به «بلید رانر» (Blade Runner) ریدلی اسکات (Ridley Scott) نیست. علتش هم این است که ژانر جفت‌شان سایبرپانک (cyberpunk) است. در «کربن تغییریافته» کالیفرنیایی را می‌بینیم که به یک دیستوپیای تیره و تاریک بدل شده، جایی که قشر تهی‌دست در محله‌های کثیف و نمور زندگی می‌کنند و به طور دائم باید با تبلیغات آزاردهنده نئونی سروکله بزنند و درعوض ثروتمندان در برج‌های عاج‌شان، به معنای واقعی لغت در عرش شهر زندگی جاودانه و تجملاتی‌شان را در بدن‌هایی که به خواست خودشان طراحی شده، می‌گذرانند. این نوآر علمی‌تخیلی پر از هیجان است، پر از پیچ و تاب و چرخش داستانی و صحنه‌های اکشنی که یادآور «جان ویک» (John Wick) خواهند بود. تاکشی کواچ در ازای هر سؤالی که می‌پرسد، ده سؤال دیگر می‌یابد و البته هر قدمی که برمی‌دارد، همراه با کشت و کشتار و خشونت است.

۲.         شب‌پره‌ها (Nightflyers)

با اینکه این سریال فقط یک فصل دارد، اما نمی‌توان نادیده‌اش گرفت. «شب‌پره‌ها» بازتاب جنبه‌های هیجان‌انگیز، روان‌شناختی و وحشت‌انگیز «گستره» است. این سریال که تهیه‌کننده‌اش تای فرانک، یکی از نویسنده‌های کتاب‌های «گستره» است، براساس رمان کوتاهی از نویسنده مشهور«بازی تاج و تخت»، یعنی جورج آر. آر. مارتین (George R. R. Martin) ساخته شده است.

در «شب‌پره‌ها» مردم زمین درحال مرگ هستند. برای نجات سیاره و ساکنینش اخترفیزیکدانی به نام کارل دبرانین (Karl d’Branin) و گروهش سعی می‌کنند با یک گونه قدرتمند از بیگانه‌ها ارتباط برقرار کنند تا شاید راه‌حلی از جانب آن‌ها جان‌شان را نجات بدهد. سفینه آن‌ها که نامش شب‌پره است، کاوشگری پیشرفته است که برای عبور از فضای خالی بین منظومه‌ها ساخته شده و از آن سفینه‌های خاص و منحصربه‌فرد محسوب می‌شود.

«شب‌پره‌ها» ملغمه‌ای از جذابیت‌های شوم است! تله‌پات‌های خطرناک، کاپیتانی که فقط در هیبت یک هولوگرام ظاهر می‌شود و با خدمه‌اش صحبت می‌کند، و البته راز این‌که چه چیزهایی باعث شروع خشن و غیرمنتظره‌ی سریال شده‌اند؛ همه این‌ها تنها بخشی از جاذبه‌های شوم سریال‌ به حساب می‌آیند. به محض شروع داستان، همه‌چیز به طور اشتباهی جلو می‌رود و اینطور که پیداست خدمه شب‌پره قرار نیست در انجام این مأموریت بهشان خوش بگذرد. با هر قدمی که اعضای گروه برمی‌دارند، یک دردسر تازه برای‌شان به‌ وجود می‌آید و همین باعث می‌شود شک کنند که شاید کسی یا چیزی همراه آن‌ها وارد سفینه شده و می‌خواهد به هر قیمتی که شده جلوی مأموریت شب‌پره‌ها را بگیرد!

فهمیدن اشاره‌ها و ارجاع‌های سریال کار هرکسی نیست، اما اگر عاشق داستان‌های وحشت علمی‌تخیلی هستید «شب‌پره‌ها» از بهترین انتخاب‌ها به حساب می‌آید. سریالی که باعث می‌شود آنچه واقعی است را زیر سؤال ببرید و نفهمید چه چیزی واقعا رخ داده و چه چیزی فقط در ذهن شما رخ داده!

۳. گمشده در فضا (Lost in Space)

سریال «گمشده در فضا» بازسازی نسخه کلاسیکی است که در سال ۱۹۶۰ پخش شد. در نسخه جدید نت‌فلیکس (Netflix) البته سریال طوری بازسازی شده که به مذاق مخاطب امروزی خوش بیاید و پر از صحنه‌های اکشن بی‌نظیر و درجه‌یک شده؛ طوری که شما را به تعجب می‌اندازد، خانواده رابینسون (Robinson) واقعا چقدر باید نفرین‌شده باشد تا این همه بلا سرشان بیاید!

خانواده رابینسون با اندکی تقلب موفق شده‌اند به گروه «ثابت‌قدم» () بپیوندند، گروهی که در قرن ۲۴ام دنبال سیاره‌های قابل‌ سکونت در آلفا قنطورس می‌گردند. وقتی «ثابت‌قدم» به طرز فاجعه‌بار و مرموزی آسیب می‌بیند، همه مجبور می‌شوند آن را تخلیه کنند، از جمله رابینسون‌ها.اما فقط رابینسون‌ها هستند که در طول فرارشان به سیاره‌ای ناشناخته سقوط می‌کنند. سیاره‌ای که هرکدام از رابینسون‌ها را به طریق متفاوتی به چالش می‌کشد. وسیله‌ای که برای فرار از این سیاره لازمش دارند آسیب جدی‌ای دیده و مجبورند روی همان سیاره به هر قیمتی که شده زنده بمانند. مشکلاتی رابطه مادر و پدر خانواده را تهدید می‌کند و ازدواج‌شان روز به روز شکننده‌تر می‌شود، از طرف دیگر ربات بیگانه‌ای پیدا شده که پسرشان را مثل سگ دنبال می‌کند و معلوم نیست چه نیتی دارد.

با وجود اینکه «گمشده در فضا» روی یک خانواده به‌خصوص تمرکز کرده و نسبت به سریالی مثل «گستره» جهان عظیمی ندارد، اما به همان اندازه پرتنش و هیجان‌انگیز است و شما را به وجد می‌آورد. رابینسون‌ها در هر قسمت با موقعیت‌های خطرناکی روبه‌رو می‌شوند و همزمان با چالش‌های روابط خانوادگی دست و پنجه نرم می‌کنند.

طرفداران نسخه کلاسیک سریال که دکتر اسمیث () با بازی پارکر پوزی () در «گمشده در فضا» ظریف‌تر از اسمیثِ نسخه کلاسیک است، اما شک نکنید که توانایی دکتر اسمیث نسخه جدید در بازی با روح و روان و احساسات اطرافیانش به همان اندازه قبل است و از بدجنسی این شخصیت کم که نشده هیچ، بهش اضافه هم شده. ربات هم همچنان همان دیالوگ کلاسیک «خطر، ویل رابینسون!» را می‌گوید و از این منظر سازندگان سریال حواس‌شان به نوستالژی بوده!

۴. تاریک (Dark)

درست مثل «گستره»، «تاریک» هم به مخاطبان باهوش خود اعتماد می‌کند تا ارتباط خطوط داستانی پیچیده و درهم تنیده سریال را پیدا کنند. داستان «تاریک»، برجسته‌ترین سریال علمی‌تخیلی آلمانی، مثل سریال‌های درام و جنایی ساده شروع می‌شود اما داستان چنان پیچشی را تجربه می‌کند که یکهو پر از سفر در زمان و پیچیدگی‌ می‌شود. «تاریک» روایت‌گر داستان سه نسل است، سه نسل توطئه و مفاهیمی که واقعیت (و قطعا مغز شما را) خواهند شکست.

دو کودک در یک شهر کوچک آلمانی گم می‌شوند و همانطور که انتظارش می‌رود، باقی شهروندان برای پیدا کردن این کودک‌ها بسیج می‌شوند. اما همه این‌ها قبل از آن است که رازهایی که واقعا عمیق دفن شده‌اند، فاش شوند و جامعه را از هم بپاشانند. وقتی شخصیت‌های داستان می‌فهمند با موضوعی فراطبیعی سروکار دارند، سریال سرعت می‌گیرد و در خلال سفر در زمان می‌فهمیم که چگونه وقایعی که در سال‌های ۱۸۰۰ رخ داده، حال حاضر را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

«تاریک» آن‌قدر شخصیت و خط زمانی دارد که احتمالا اگر دفترچه یادداشت دم دست‌تان باشد، ضرر نکنید. البته نگذارید این چیزها شما را بترساند، «تاریک» پیچیده است، اما آن‌قدر خوب اجرا شده که در فهمیدنش مشکل چندانی نخواهید داشت و نهایت لذت را خواهید برد. هرچند اگر بخواهید داستانش را برای کسی که سریال را ندیده تعریف کنید، حتما به مشکل خواهید خورد. این هم چالشی‌ست برای کسانی که عادت کرده‌اند سریال محبوب‌شان را به خورد دوست و آشنا بدهند!

۵. اورویل (The Orville)

اگر می‌خواهید میان آن‌همه وحشت، راز و معما و اکشنی که سریال «گستره» و سریال‌های شبیهش ارائه می‌دهند کمی بخندید و چیز روشن‌تری ببینید، «اورویل» انتخاب مناسبی است.

در نگاه اول سریال «اورویل» نمونه‌ای ساده از داستان‌های کاوش در فضاست. اوایلش چندان چنگی به دل نمی‌زند، شاید بیشتر از همه به خاطر کمدی‌ای باشد که امضای سث مک‌فارلین (Seth McFarlane) است، اما وقتی از قسمت‌های ابتدایی سریال بگذرید می‌فهمید «اورویل» درواقع ادای احترامی به «پیشتازان فضا» (Star Trek) است، هرچند با طنز بیولوژیکی خاصش نمی‌گذارد آن‌قدرها خودش را جدی بگیرد و تنش را از بین می‌برد.

داستان در قرن ۲۵ام رخ می‌دهد، جوامع بیگانه به انسان‌ها پیوسته‌اند تا یک اتحاد میان‌سیاره‌ای تشکیل بدهند. یکی از افسرهای همین اتحادیه کسی نیست جز کاپیتان جدید ناو USS اورویل، یعنی اد مرسر (). کسی که سرانجام به رویای شیرین خود، یعنی فرماندهی سفینه شخص خودش، رسیده و پاداش تلاش‌هایش را گرفته. اما متأسفانه همسر سابق اد مرسر به عنوان افسر اول او منصوب شده است و البته بقیه خدمه سفینه‌اش هم به اندازه رابطه مرسر با همسر سابقش جالب هستند. درگیری‌های افراد در سریال «اورویل» اغلب اشاره به چیزهای بزرگ‌تری دارد، مثل درگیری‌هایی که بین فرهنگ‌های بیگانه در جریان است، یا مکیده شدن برخی سیاره‌ها در سیاه‌چاله‌ها و البته تلاش‌هایی که برای جلوگیری از شروع جنگ‌ها می‌شود، تازه آن هم به صورت تصادفی!

شگفت‌انگیز است که «اورویل» چطور شما را عاشق خودش می‌کند. درحالی که شخصیت‌ها دمدمی‌مزاج هستند و سخت می‌شود بهشان احترام گذاشت، توانمند هم هستند و هرچه سریال جلوتر می‌رود، بیشتر رشد می‌کنند و یکدیگر را تغییر می‌دهند. بعضی از قسمت‌های سریال دهان شما را باز نگه می‌دارند، گاهی فراموش می‌کنید که سریال «اورویل» فقط یک سریال عملی‌تخیلی کمدی است و اشک‌های‌تان سرازیر می‌شود، پس «اورویل» را دست کم نگیرید.

۶. قصه‌هایی از حلقه (Tales from the Loop)

سریال «قصه‌هایی از حلقه» براساس هنر زیبای سیمون استلنهگ (Simon Stålenhag) ساخته شده است. سریال داستان شهری به نام مرسر (Mercer) را روایت می‌کند که یک مرکز تحقیقاتی سری در آنجا پدیده‌های فراطبیعی را مطالعه می‌کند؛ پدیده‌هایی که همه به‌وسیله ماشینی به نام «حلقه» به‌وجود آمده‌اند. با وجود اینکه سریال «قصه‌هایی از حلقه» هرگز خود حلقه را به طور مستقیم کاوش نمی‌کند، اما با نشان دادن تمام زندگی‌هایی که به خاطر این ماشین تغییر کرده‌اند و ازش تأثیر گرفته‌اند، ماهیت آن را به مخاطب نشان می‌دهد.

هر قسمت از سریال «قصه‌هایی از حلقه» را می‌شود مستقل دانست، هرکدام یک پدیده فراطبیعی به‌خصوص و البته مفاهیمی درباره ماهیت زندگی و انسانیت ارائه می‌دهند، اما چیزی که تمام قسمت‌های سریال را، و همچنین پدیده‌ها را به هم مرتبط می‌کند، شخصیتی به نام لورتا (Loretta) است. ارتباط او با اسراری که در قلب داستان نهفته‌اند، ضربانی‌ست که به ما هیجان می‌دهد. از طریق لورتا است که ما شهر مرسر و تمام وقایع باورنکردنی‌اش را می‌بینیم. شاید لورتا همیشه در مرکز ماجراها نباشد، اما حتما بخشی از آن به حساب می‌آید، بخشی از تصویر بزرگ‌تری که به حلقه ختم می‌شود. در ورود به این دنیای شگفت‌انگیز، لورتا است که به استقبال ما می‌آید و دست‌مان را می‌گیرد. اما آیا لورتا تا انتهای سریال با ما خواهد بود یا نه؟ این چیزی‌ است که خودتان باید کشف کنید!

«قصه‌هایی از حلقه» نسبت به «گستره» ریتم کندتری دارد، از آنجایی که هر قسمت از سریال مجبور است برای ساختن روایت از نو زحمت بکشد، طبیعی هم هست.. در هر حال این زمان اضافه به بیننده اجازه می‌دهد به تمام اتفاقات افتاده فکر کند و معنا و مفهوم هرکدام را برای خود سبک و سنگین کند. پس ملایم بودن سریال مزایای خودش را هم دارد. همه این‌ها را با موسیقی بی‌نظیر، جلوه‌های بصری خیره‌کننده و چشم‌نواز ترکیب کنید تا به یک سریال خوش‌ساخت و با کیفیت زیاد دست پیدا کنید.

«قصه‌هایی از حلقه» را می‌توان مشابه سریال‌هایی همچون «منطقه گرگ‌ و میش» (Twilight Zone) دانست، به ویژه وقتی صحبت از درون‌نگری است.

۷. پدیدار (Extant)

این موقعیت را تصور کنید: یک سال و یک ماه است که در یک ایستگاه فضایی تنها زندگی کرده‌اید. برگشتن به خانه قرار است چالش بزرگی باشد. باید به زندگی قبلی‌تان روی زمین برگردید، رابطه‌تان را با شوهری که بیش از یک سال ندیده‌اید احیا کنید، بفهمید با پسر اندرویدی‌ای که شوهرتان ساخته باید چه کار کنید و… همه این‌ها حسابی سخت هستند، نه؟ اما دربرابر مشکل بعدی‌تان کوچک‌ترین اهمیتی ندارند! مشکل اصلی شما این است که به طور مرموزی حامله شده‌اید و هیچ نمی‌دانید چطور و چرا این اتفاق افتاده!

اینطور که پیداست تلاش تهیه‌کننده سریال، یعنی استیون اسپیلبرگ (Steven Spielberg) این بوده که «پدیدار» بازگویی داستان «بچه رزماری» (Rosemary’s Baby) باشد. محوریت «پدیدار» مولی وودز (Molly Woods) است که نقشش را هالی بری (Halle Berry) بازی می‌کند. این زن فضانورد درحالی که تلاش می‌کند بفهمد بچه از کجا آمده، مراقب است شرکت خصوصی‌ای که او را به فضا فرستاده به هیچ وجه درباره این اتفاق خبردار نشود.

همسر مالی، جان که نقشش را گوران ویشنجیک (Goran Visnjic) بازی می‌کند، پسر اندرویدی‌شان ایتان (Ethan) را ساخت تا جالی خالی فرزند نداشته‌شان را پر کند. مالی و جان نمی‌توانند بچه‌دار شوند و ایتان قرار بود راه‌حل این مشکل باشد، اما رفته‌رفته ایتان رفتارهایی از خودش نشان داد که جالب نبودند، رفتارهایی که اگر شدیدتر می‌شدند، برای کار جان مشکل ایجاد می‌کردند. جان در تلاش است کارهایی که با ربات‌های اندرویدی انجام می‌دهد را توسعه دهد و محصولش را به کل دنیا عرضه کند. از بدشانسی مالی است که همان شرکت خصوصی مذکور تصمیم می‌گیرد برای اینکه حواسش به مالی باشد، روی پروژه‌های جان سرمایه‌گذاری کند.

«پدیدار» ترکیبی است از درامی که از روابط نشأت می‌گیرد، شرکت‌های خصوصی مشکوک، دورگه‌های بیگانه-انسان و ربات‌هایی که معلوم نیست کی قرار است شرور شوند. «پدیدار» سریال هیجان‌انگیز و سرگرم‌کننده‌ای است، مسیرش را آرام طی می‌کند و همیشه شما را وادار می‌کند برای یک قسمت بیشتر سمتش برگردید، یا حداقل مجبورتان می‌کند تا انتهای سریال را نگاه کنید و بفهمید که دردسر بعدی‌ای که ایتان درست می‌کند چیست!

۸. ضدحال‌ها (Killjoys)

«ضدحال‌ها» سریال شاد، سریع و سرگرم‌کننده است. درباره گروهی از جایزه‌بگیرهای (bounty hunters) بین‌سیاره‌ای است که در دنیایی تحت سلطه یک حکومت فئودالی بین کهکشانی زندگی می‌کنند. «ضدحال‌ها» نسبت به «گستره» رویکرد ساده‌تری درباره عناصر علمی‌تخیلی دارد، اما مفاهیمی مثل ظلم، کمشکش طبقات اجتماعی و مسائل مربوط به ابرشرکت‌های قدرتمند را در بر می‌گیرد. سریال «ضدحال‌ها» روی سیستمی به نام «چهار» (the Quad) متمرکز است. سیستمی که هر جرم سیاره‌ای را با یک موقعیت خاص تعریف می‌کند. یکی‌شان می‌شود بهشت شرکت‌ها، دیگری زمین‌های بایر صنعتی پر از کارخانه، سومی می‌شود دنیای صلح‌آمیزی مخصوص کشاورزی، و آخری هم یک ماه مرموز می‌شود که بزرگ‌ترین شرکت، قادر مطلق، معروف به «کمپانی» هنوز نتوانسته آن را مستعمره خود کند.

سرپرستی گروه ضدحال‌ها برعهده داچ کله‌خراب (badass Dutch) است که نقشش را هانا جان کامن (Hannah John-Kamen) بازی می‌کند، احتمالا او را از فیلم‌های مرد مورچه‌ای و زنبور (Ant-Man and the Wasp)، رزیدنت اویل: به شهر راکون خوش آمدید (Resident Evil: Welcome to Raccoon City) به یاد داشته باشید. شریک زندگی داچ کله‌خراب هم کسی نیست جز جان جاکوبیس (John Jaqobis) که نقشش را آرون اشمور (Aaron Ashmore) بازی می‌کند، ستاره سریال اسمالویل (Smallville)؛ کسی که دارای مشکلات بسیار جدی اعتماد به نفس است، اما وقتی صحبت از تکنولوژی می‌شود، مثل جادوگرهاست. برادر جاکوبیس، داوین (D’avin)، با بازی لوک مک‌فارلین (Luke Macfarlane) یک سرباز سابق است که حکم قتلش صادر شده. این‌ها ضدحال‌ها هستند، حداقل در ابتدا.

بی‌پروا، بامزه و جذاب؛ صفت‌هایی درخور هم خود «ضدحال‌ها» و هم اعضای گروهی که سریال درباره‌شان است. از آنجایی که سریال با یک پایان بسیار خوب تمام شده و پنج فصل دارد، می‌توانید همین حالا مشغول نگاه کردنش شوید و برای مدت طولانی‌ای خودتان را با ماجراهای فضایی ضدحال‌ها سرگرم کنید.

۹. ماده تاریک (Dark Matter)

«ماده تاریک» براساس سری کمیک‌هایی با همین نام ساخته شده. نویسندگان کمیک ماده تاریک جوزف مالوزی (Joseph Mallozzi) و پل مولی (Paul Mullie) هستند و طراحش هم گری براون (Garry Brown) است. داستان «ماده تاریک» درباره شش نفر به‌خصوص است که از بیماری فراموشی رنج می‌برند. هر شش نفرشان با هم در یک سفینه بیدار می‌شوند. نه می‌دانند چرا آنجا هستند، نه هویت خودشان را می‌دانند. تنها چیزی که از همان اول مشخص است، خطرناک بودن تک‌تک این شش نفر است؛ خطرناک با گذشته‌های بسیار بسیار تاریک… آن‌ها به ترتیب بیدار شدن‌شان اسم خودشان را از ۱ تا ۶ انتخاب می‌کنند و سپس سعی می‌کنند بفهمند چه کسانی هستند و قبل از فراموشی چه کار می‌کردند. از همان اول داستان گروه شش نفره می‌فهمد ممکن است یکی از اعضای گروه خائن باشد.

وقتی شخصیت‌ها رفته‌رفته به جزئیات گذشته خود دست می‌یابند، تصمیم مهمی جلوی پای خود می‌بینند: همین شخصیتی که الآن دارند را بپذیرند یا به شخصیت قبلی‌شان برگردند. فراموشی تنها عنصر رازآلود «ماده تاریک» نیست. دری وجود دارد که پشتش اسرار زیادی نهفته است، زن جوانی هست که رویاهای دیگران را می‌بیند، و البته آن خائن هم همچنان هست. اگر درام فضایی دوست دارید، «ماده تاریک» پشیمان‌تان نمی‌کند.

۱۰. پیشتازان فضا: کشف (Star Trek: Discovery)

بسیاری از سریال‌های علمی‌تخیلی فضایی از «پیشتازان فضا» الهام گرفته‌اند. برای چند دهه این فرنچایز بزرگ و محبوب با سریال‌هایش تلوزیون را در اختیار خود داشت و با عناصر علمی‌تخیلی‌اش کاری می‌کرد به مشکلات جامعه خودمان فکر کنیم. حالا سریال «پیشتازان فضا: کشف» آمده تا سنت سریال‌های قدیمی این فرنچایز را ادامه بدهد. داستان سریال ده سال قبل از سریال اصلی رخ می‌دهد و به گذشته فدراسیون می‌پردازد. این سریال نشان‌مان می‌دهد که ریشه جنگ بین فدراسیون سیاره‌های متحد (the United Federation of Planets) و امپراتوری کلینگون (the Klingon Empire) اشتباهی بوده که فرمانده مایکل برنهام (Michael Burnham) با بازی سونکا مارتین گرین (Sonequa Martin-Green) مرتکب شده است.

نقش اصلی سریال برنهام است، انسانی که به‌دست وولکان‌ها () بزرگ شده و باید بین احساسات و جنبه منطقی شخصیت خود تعادل ایجاد کند. ما سفر برنهام را با سفینه‌اش دنبال می‌کنیم، او و خدمه‌اش در شورش‌ها شرکت می‌کنند، به جهان شوم آینه می‌روند، در زمان سفر می‌کنند و با سفینه‌های وارد درگیری می‌شود و همچنین از نهنگ‌های فضایی به‌عنوان اسب تروا استفاده می‌کند!

«پیشتازان فضا: کشف» تاریک‌تر و بالغ‌تر از باقی سریال‌های فرنچایز است، اما همچنان تمام ویژگی‌های پیشتازان فضا را حفظ کرده و تجربه‌ای خارق‌العاده برای طرفداران جدید و قدیمی فرنچایز به‌وجود می‌آورد. به طور کلی، این سریال مکمل معرکه‌ای برای فرنچایز به حساب می‌آید، و همچنین نقطه آغاز بسیار خوبی برای کسانی که می‌خواهند به طرفداران پیشتازان فضا بپیوندند. اگر دوست دارید از زاویه دید جدیدی به یک کلاسیک محبوب و مشهور نگاه کنید، این سریال مخصوص شماست.

منبع: slashfilm



برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

۲ دیدگاه
  1. سالار

    بتل استار گالاکتیکا یک سریال علمی تخیلی با مایه های فلسفی است که به نظر من در بین سریال دوستان کمی دچار کم مهری شده و شما هم اشاره ای به آن نکردید البته شاید چون قدیمی است در فهرستتان نیامده،
    دوستی به فالینگ اسکایز اشاره کرد، سریالی است که خوب شروع می شود اما افتضاح تمام می شود، چیزی مانند سریال ۱۰۰ که دو سه فصل اولش جالب و قابل دیدن بودند اما هر چه به آخر نزدیک شد دیگر حتی به درد یک بار تماشا کردن هم نمی خورد و آکنده از ضعف های فنی و داستانی بود

  2. Tyrant

    بتل اسکار ، را جانداختی
    Colony
    Falling skies

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما
X