نقد فیلم سوپرمن (۱۹۷۸)؛ پایهگذار سنت سینمای ابرقهرمانی
تاریخ سینمای ابرقهرمانی به دو بخش تقسیم میشود: قبل و بعد از سوپرمن (۱۹۷۸). منطق پشت این ادعا را میتوان با نگاهی ساده به فیلمهای ابرقهرمانی قبل از سوپرمن درک کرد. تا سال ۱۹۷۸ هر فیلمی که در ژانر ابرقهرمانی ساخته شده بود یا کیفیت ساخت پایین داشت (مثل فیلم سیاهوسفید سوپرمن و مولمن (Superman and the Moleman) در سال ۱۹۵۱) یا بهطور کل کمپ (Camp) و مضحک بود (مثل بتمن ۱۹۶۶ که باورش سخت است دربارهی همان ابرقهرمانی است که نولان از او فیلم ساخته است).
در واقع شهرت فیلمهای ابرقهرمانی بهعنوان سرگرمی نازل یکی از موانع بزرگ سر ساخته شدن سوپرمن ۱۹۷۸ بود. قضیه از این قرار است که ایدهی ساخت فیلم در سال ۱۹۷۳ به ذهن ایلیا سالکیند (Ilya Salkind) رسید. او به همراه پدرش الکساندر و شریکشان پیر اسپنگلر (Pierre Spengler) پس از کشوقوسهای فراوان موفق شدند حقوق ساخت فیلمی بر اساس سوپرمن را در سال ۱۹۷۴ از دیسی بخرند. با این حال وقتی ایدهی ساخت فیلم از جانب آنها مطرح شد، عوامل شرکت برادران وارنر فکر کردند که سوپرمن هم قرار است یک فیلم کمدی و کمپ دیگر مثل بتمن ۱۹۶۶ باشد که تا به آن موقع معروفترین اثر ابرقهرمانی فرای دنیای کمیکها بود.
با این حال، سالکیندها برای ساخت فیلم جدی بودند و برای اینکه ثابت کنند که سوپرمن قرار نیست فیلم الکیای باشد، اشخاص سرشناسی مثل مارلون براندو، جین هکمن، جان ویلیامز و ماریو پوزو (نویسندهی رمان و فیلمنامهی پدرخوانده) را با دستمزدهای هنگفت برای فیلمشان استخدام کردند. هرچند نقش مارلون براندو در فیلم کم است و فیلمنامهای هم که پوزو برای فیلم نوشت، بهخاطر طولانی بودن بهطور کلی بازنویسی شد و طبق گفتهی یکی از ویراستاران حتی یک کلمه از آن به فیلمنامهی نهایی راه پیدا نکرد. از بین این افراد شاید بزرگترین نقش در موفقیت فیلم متعلق به جان ویلیامز باشد که با تم اصلی حماسی و روحبخش خود برای فیلم سوپرمن و ماهیت آرمانگرایانهاش را در قالب موسیقی متجلی کرد.
با این حال، اعتباری که این افراد با اسمشان برای فیلم به ارمغان آوردند، به بار نشست و سوپرمن بدون هیچ شک و شبهههای اولین فیلم ابرقهرمانی کلاسیک است، فیلمی که سازندگان آن بدون هیچ راهنما و فرمولی که قبلاً جواب پس داده باشد، وارد سرزمینهای ناشناخته شدند و نهتنها از این آزمون سربلند بیرون آمدند، بلکه خودشان فرمول راهنما و فرمول فیلمهای ابرقهرمانی را برای نسل فیلمسازهای آینده فراهم کردند.
مهمترین کاری که سوپرمن برای فیلمهای ابرقهرمانی کرد، تعیین مسیر داستانیای بود که تا به امروز مورد استفاده قرار میگیرد:
– توضیح دادن داستان خاستگاه (Origin Story) ابرقهرمان
– به تصویر کشیدن زندگی دوگانهی او بهعنوان ابرقهرمان و شخصی عادی که سعی دارد قدرتهایش را از جامعه پنهان نگه دارد
– معرفی کردن دشمن اصلی او
– معرفی کردن زنی که ابرقهرمان به او علاقه دارد
– معرفی کردن شخصیتهای کلیدی دیگر
– پرداختن به کشمکش بزرگی که در آن ابرقهرمان و دشمن اصلیاش در مقابل هم قرار میگیرند، جان زنی که ابرقهرمان به او علاقهمند است در خطر میافتد و همهی شخصیتهای کلیدی بهنحوی در کشمکش دخیل میشوند
این فرمول در خود کمیکهای ابرقهرمانی تثبیت نشده بود، چون کمیکهای ابرقهرمانی هیچگاه مجبور نبودند که از ساختار سهپردهای که فیلمهای دوساعته شدیداً به آن نیاز دارند پیروی کنند. تمام این اتفاقات در کمیکها هم میافتادند، ولی ساختارشان تا این حد چفتوبستدار نبود. دلیل اینکه سوپرمن موفق شده به این ساختار طلایی دست پیدا کند این است که اقتباس مستقیمی از هیچیک از داستانهای سوپرمن نیست، بلکه بهنوعی با استفاده از شخصیتهای معروف کمیک و پیشزمینهی شخص سوپرمن بهعنوان بیگانهای از سیارهای دوردست، داستان مستقل خودش را تعریف میکند.
نکتهای که شاید عموم مردم دربارهی کمیکهای عصر طلایی و نقرهای (عمدتاً کمیکهای دههی ۴۰، ۵۰ و ۶۰) ندانند این است که این کمیکها بسیار عجیب و حتی آزمایشی (Experimental) بودند و بهخاطر اینکه کسی جدیشان نمیگرفت و به چشم داستان یکبارمصرف برای کودکان به آنها نگاه میشد، کلی داستان در بستر آنها تعریف شد که یکدیگر را نقض میکردند و از انسجام برخوردار نبودند. به قول Moviebob، یکی از یوتوبرها، اگر سوپرمن ۱۹۷۸ قرار بود فیلمی وفادار به کمیکها باشد، میشد چیزی شبیه به سوپرمن ۳؛ فیلمی پر از صحنههای عجیب، خندهدار، هوشمندانه و بعضاً افتضاح که آش شلهقلمکار اساسی است، ولی تماشای آن میتواند برای عدهای خاص مفرح باشد. سریال و فیلم بتمن در دههی ۶۰ این جنبه از آثار ابرقهرمانی را به حد اعلا رساند و از این طریق به طرفداران خاص خود دست پیدا کرد، ولی باید خوشحال باشیم که سوپرمن فیلمهای ابرقهرمانی را از زیر سایهی ریشههای کمپشان بیرون کشید، چون با وجود اینکه این ریشهها جذابیت خاص خود را دارند، ولی با وفاداری محکم به این ریشهها فیلمهای ابرقهرمانی آیندهی روشنی نداشتند.
بسیار خب، تا اینجا این ادعا مطرح شد که اگر بخواهیم فیلمهای ابرقهرمانی را بهعنوان یک سنت سینمایی در نظر بگیریم، این سنت با سوپرمن شروع میشود. این بسیار شایسته است، چون سنت کمیکهای ابرقهرمانی در سال ۱۹۳۸ با سوپرمن پایهگذاری شد، بنابراین عدالت حکم میکند که سنت سینمای ابرقهرمانی نیز با سوپرمن شروع شود. ولی فارغ از ارتباط فیلم به دنیای کمیکهای ابرقهرمانی و سینمای ابرقهرمانی که در ادامه به وجود آمد، سوپرمن بهخودی خود فیلم خوبی است. این نکتهای مهم است که نباید فراموش کرد، چون در نهایت اثری ژانری که فقط برای طرفداران ژانر جذاب باشد، نمیتواند بهاندازهی سوپرمن تاثیرگذار باشد.
اصولاً سوپرمن ابرقهرمانی است که پتانسیل زیادی برای خستهکننده و بیمزه شدن دارد. دلیلش این است که او قرار نیست ضعف داشته باشد. قدرت فیزیکی او بیحدوحصر است. فضیلتهای اخلاقی او فسادناپذیرند. او عملاً خدایی است که بین انسانها زندگی میکند، ولی بهجای اینکه تصمیم بگیرد انسانها را مغلوب خود کند، تصمیم میگیرد به آنها کمک کند. با اینکه او در سیارهی کریپتون (Krypton) متولد شده که خارج از کهکشان راه شیری قرار دارد، ولی پس از نابودی سیارهاش و فرستاده شدن به زمین، زمین و بهطور دقیقتر آمریکا را بهعنوان خانهی واقعی خود میپذیرد. از شعار او «حقیقت، عدالت و مسلک آمریکایی» (Truth, Justice and the American Way) اینطور برمیآید که او میهنپرستی واقعی است.
سوال اینجاست که چنین شخصی را که اصطلاحاً تا این حد مری سو (Mary Sue) است (یعنی همه چیز تمام است و هیچ ضعفی ندارد) چطور میتوان به شکلی قابلتحمل و حتی جذاب ارائه کرد؟
جواب این سوال را میتوان در چند عامل جستجو کرد.
عامل اول تضاد بین سوپرمن و کلارک کنت است. همانطور که احتمالاً میدانید، کلارک کنت خبرنگار خجالتی و نسبتاً دستوپاچلتفیای است که سوپرمن بهعنوان هویت مخفی خود انتخاب کرده تا بتواند بین انسانها زندگی کند. کلارک کنت از بعضی لحاظ نقطهی مقابل سوپرمن است؛ هرچقدر سوپرمن دارای اعتماد به نفس است و قدرتمند جلوه میکند، کلارک کنت مثل موش آبکشیده است و دقیقاً از آن تیپ مردهاست که شاید همکارانش گاهی یادشان برود که وجود دارد. کلارک کنت بهنوعی نماد جنبهی آسیبپذیر شخصیت سوپرمن است، نماد اینکه اگر او از قدرت خداگونهاش برخوردار نبود، ممکن بود چه جایگاهی در جامعه داشته باشد. چون اساساً سوپرمن فردی بسیار خوشقلب و خیرخواه است، ولی خوشقلبی و خیرخواهی او به این دلیل ستودنی و تاثیرگذار جلوه میکند که با قدرت زیاد همراه است. اگر سوپرمن فردی عادی در جامعه بود، احتمالاً تبدیل میشد به کسی مثل کلارک کنت: ذلیل، توسریخور و فراموششدنی.
این تضاد در یکی از صحنههای فیلم به شکلی طنزآمیز و در عین حال هوشمندانه به تصویر کشیده است، صحنهای که لوییس لین (Lois Lane)، دختر خبرنگاری که کلارک کنت به او علاقهمند است، با کلارک قرار دارد، ولی قبل از قرار، کلارک در لباس سوپرمن برای مصاحبه پیش او حاضر میشود و این دو پس از یک عالمه دل دادن و قلوه گرفتن در بستر مصاحبه، به شکلی رمانتیک با هم پرواز میکنند (که یادآور پرواز پیتر پن و وندی است). وقتی سوپرمن لوییس لین را به آپارتمانش برمیگرداند و از پیشش میرود، در لباس کلارک کنت زنگ در خانهاش را میزند و با همان وجنات و سکنات سادهلوحانهی کلارک به او میگوید که آمده بروند سر قرار. لوییس لین آنقدر گیجومنگ و سرمست از علاقه به سوپرمن است که احتمالاً در آن لحظه دارد پیش خود فکر میکند: «این بابا دیگر کیست که با او قرار گذاشتهام؟»، ولی طبق قولی که داده با او بیرون میرود. کلارک همزمان که در را پشت سرشان میبندد، لبخندی شیطنتآمیز به لب دارد، کاملاً آگاه به اینکه در نقش سوپرمن چگونه دل لوییس لین را برده است. ولی سوال اینجاست که آیا او دلیلی برای خوشحالی دارد؟ چون اساساً او بهلطف شخصیت خداگونهاش موفق شده دل لوییس لین را ببرد، نه خود واقعیاش. اصلاً خود واقعیاش کیست؟ با توجه به اینکه او دائماً بین کلارک کنت و سوپرمن نقش عوض میکند، این خود واقعی جایی آن لابلا گم شده است.
این صحنه یک نکتهی جالب دیگر هم دارد. وقتی لوییس لین میرود تا کتش را بردارد و با کلارک بیرون برود، کلارک برای چند لحظه عینکش را برمیدارد و در نقش خود واقعیاش چند کلمه تمرین میکند. انگار که دنبال راهی میگردد تا به لوییس لین بگوید سوپرمن است، اما پیش از آنکه بتواند راهی به پیش ببرد، لوییس لین برمیگردد و او هم دوباره عینکش را به چشم میزند و در نقش کلارک کنت فرو میرود. در آن چند ثانیه که کلارک عینکش را برمیدارد و در نقش سوپرمن (یا شاید هم خود واقعیاش؟!) حرف میزند، آنقدر تغییر میکند که متوجه میشویم کلارک چطور با یک عینک خشکوخالی و تغییر لحن حرف زدنش موفق به پنهان کردن هویتش از کل اطرافیانش شده، چون ما این تغییر را بهعینه و بدون هیچ دوز و کلک سینمایی به لطف بازی عالی کریستوفر ریو (Christopher Reeve) مشاهده میکنیم.
حالا که به کریستوفر ریو اشاره شد، میرسیم به عامل دوم جذابیت شخصیت سوپرمن، یعنی بازی او. بعضی از بازیگرها آنقدر به نقششان میخورند که مردم میگویند: «طرف برای بازی کردن در این نقش به دنیا آمده.» کریستوفر ریو در نقش سوپرمن مسلماً جزو چنین نمونههایی است. ریو ترکیب بینقصی از شباهت ظاهری به سوپرمن، استعداد بازیگری بالا (او در مدرسهی بازیگری صاحبنام جولیارد درس خوانده) و کاریزمای شخصی است که باعث شده در نقش سوپرمن خوش بدرخشد. همانطور که در مثال بالا بهطور غیرمستقیم اشاره شد، بزرگترین استعداد او این است که از طریق زبان بدنی و لحن بیان خود تفاوت بین کلارک کنت و سوپرمن را بهخوبی نشان میدهد، طوری که انگار در نقش این دو هویت، دو شخص متفاوت است. یکی از ریزهکاریهای تاثیرگذار او در زمینهی بازی در نقش کلارک کنت این است که نقش «پسرسادهدل روستایی را که در مزرعهای در اسمالویل (Smallville) کانزاس بزرگ شده و حالا به شهر بزرگ و شلوغ متروپلیس (Metropolis) آمده و از پیچیدگیهای اجتماعی آن سر در نمیآورد» خوب درآورده است. در بعضی لحظات اینطور به نظر میرسد که خنگبازیهای او در نقش کلارک نقش بازی کردن نیست و او صرفاً بهخاطر بزرگ شدن در کانزاس صافوسادهتر از آن است که بتواند در مانورهای اجتماعی متروپلیس شرکت کند.
همچنین کاریزمای شخصی کریستوفر ریو باعث شده که خوب بودن بیش از حد کلارک/سوپرمن به جای اینکه کسلکننده و مصنوعی جلوه کند، دلگرمکننده و الهامبخش باشد. اصولاً سوپرمن فیلمی بسیار آرمانگرایانه و امیدبخش است و با جو بدبینانه و اخلاقیات پیچیدهای که امروزه بر آثار ابرقهرمانی حاکم است فرسنگها فاصله دارد. سوپرمن بدون هیچ شک و تردیدی آدم خوب قصه است و وقتی میگوید: «برای حقیقت، عدالت و مسلک آمریکایی» مبارزه میکند، میتوانید مطمئن باشید که دارد از صمیم قلب این حرف را میزند و شما هم حرفش را باور میکنید، در حالیکه اگر ابرقهرمانهای امروزی چنین حرفی را به زبان بیاورند، میتوانید مطمئن باشید که یا کنایهآمیز است، یا از زبان پلیدترین شخصیت داستان به زبان آورده شده است. اگر دوست دارید ابرقهرمانتان واقعاً «قهرمان» باشد، فیلم سوپرمن برای شما ساخته شده است. مطمئنم که این فیلم کاری کرد که بسیاری از آمریکاییها پس از تماشای فیلم حس خوبی نسبت به آمریکایی بودن پیدا کنند.
کشوری که سوپرمنِ این فیلم را بهعنوان قهرمان و ناجی خود به تصویر میکشد، مسلماً نظر بسیار مثبتی نسبت به خود دارد. چون سوپرمن کسی نیست که با اعمال زور و اجبار سعی کند دنیایی غرق در پلیدی و پیچیدگیهای اخلاقی را به سمت خوبی بکشاند. این سوپرمن فقط در دنیایی کار میکند که در حالت عادی خوب است و سوپرمن فقط عناصر پلید را که مثل وصلهی ناجور به این دنیا چسبیدهاند (این عنصر پلید در این فیلم لکس لوتر (Lex Luthor) است) خنثیسازی میکند. در این فیلم سوپرمن و آمریکا در حالتی ایدهآل و یوتوپیایی قرار دارند و کاریزمای کریستوفر ریو کاری میکند تا این ایدهآل خواستنی و پذیرفتنی جلوه کند.
با این حال، میتوان به دو مشکل کوچک در فیلم اشاره کرد. یکی از آنها شخصیت لکس لوتر است. بازی جین هکمن در نقش او خوب است، ولی مشکل اینجاست که انگار او به این فیلم تعلق ندارد و جایگاه او همان آثار ابرقهرمانی کمپ است که پیش از سوپرمن منتشر میشدند. دستیار او اوتیس (Otis) و معشوقهی او ایو (Eve) نیز که انگار به فیلمهای کمدی تعلق دارند، هرچه بیشتر هویت او را بهعنوان یک شرور کارتونی تثبیت میکنند. در این فیلم، لکس لوتر صدها هکتار زمین بیآبوعلف و بیارزش را نزدیک به ساحل غربی آمریکا خریده و حال نقشهاش این است که با هدایت کردن بمب اتمی به ساخل غرب (ایالت کالیفرنیا)، کاری کند که هر زمینی که در غرب سانآندریاس قرار دارد، در اقیانوس فرو بریزد و زمینهای بیآبوعلفی که خریده، به ساحل غربی جدید تبدیل شوند و قیمتشان نجومی بالا برود!
نقشهی لکس لوتر دقیقاً همان نقشهای است که میتوان از شرورهای کمیکهای عجیبِغریب عصر طلایی و نقرهای انتظار داشت. شاید بتوان لکس لوتر را تجلیل خاطری از این کمیکها حساب کرد، ولی مسئله اینجاست که هدف ریچارد دانر (Richard Donner)، کارگردان فیلم، این بوده که دنیایی واقعگرایانه و طبیعی خلق کند، ولی یک ابرقهرمان در آن بگنجاند. او با شخصیت سوپرمن موفق شده به این هدف دست پیدا کند، ولی با لکس لوتر نه. سوپرمن از آن تیپ قهرمانهاست که پتانسیل زیادی دارد تا دشمنش از خودش جذابتر از آب دربیاید، ولی در این فیلم این اتفاق نیفتاده و خود سوپرمن جالبترین شخصیت فیلم است.
مشکل دیگر صحنهی معروف (یا شاید هم بدنام) فیلم است که در آن سوپرمن متوجه مرگ لوییس لین میشود و از شدت عصبانیت و درماندگی با سرعت فوقالعاده زیاد خلاف مسیر چرخش زمین میچرخد و باعث میشود زمین برعکس حرکت کند و در نتیجه زمان چند دقیقه به عقب برگردد، قبل از اینکه لوییس لین کشته شده بود. البته این صحنه از آن چیزی که روی کاغذ به نظر میرسد خیلی بهتر از آب درآمده و شاید در لحظه که آن را تماشا میکنید احساساتی هم شوید، ولی همچنان نمیتوان این حقیقت را فراموش کرد که نقطهی اوج فیلم این است که سوپرمن دور زمین میچرخد تا زمان را به عقب برگرداند و معشوقهاش زنده شود! خصوصاً با توجه به اینکه پدرش جور-ال (Jor-El) به او هشدار داده بود که با استفاده از قدرتش در تاریخ بشریت دست نبرد و در فیلم عواقب بیتوجهی به این هشدار نمایش داده نمیشود.
با این حال، حتی این دو ایراد فیلم نیز قابلدفاع هستند و با استدلال «فیلم ابرقهرمانی است دیگر!» میتوان راحت ردشان کرد. بههرحال در کمیکهایی که منبع اقتباس فیلم بودهاند، شاهد اتفاقات بهمراتب دیوانهتری بودهایم.
با وجود اینکه بیش از ۴۰ سال از انتشار سوپرمن گذشته، ولی فیلم همچنان تماشایی باقی مانده و جز جلوههای ویژهی دهههفتادیاش از هیچ لحاظ «کهنه» جلوه نمیکند. احتمال بسیار زیادی داشت که این فیلم فاجعه از آب دربیاید، ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتاد و حال میتوانیم سوپرمن را با خیال راحت و بدون جنجال خاصی «پایهگذار سنت سینمای ابرقهرمانی» خطاب کنیم.
شناسنامهی فیلم سوپرمن
کارگردان: ریچارد دانر
بازیگران: کریستوفر ریو، مارلون براندو، جین هکمن، مارگوت کیدِر
خلاصه داستان: جور-ال، دانشمندی که به سیارهای دوردست به نام کریپتون تعلق دارد، پسرش کال-ال را به محیط امن سیارهی زمین میفرستد. در زمین کالال بهعنوان پسری به نام کلارک کنت بزرگ میشود و به قدرتها و قابلیتهای فرابشری و خداگونه دست پیدا میکند و قدرتهایش را برای رسیدن به حقیقت و عدالت به کار میگیرد. ما او را با نام سوپرمن میشناسیم.
امتیاز imdb به فیلم: 7.۳ از ۱۰
امتیاز متاکریتیک: 81 از ۱۰۰
عالی بود این متن
سوپرمن ۱ واقعا فیلم خوبی بود