ناگهان درخت؛ ناگهان هیچ!
فیلم «ناگهان درخت» به کارگردانی صفی یزدانیان بالاخره اکران شد، اما برخلاف تصورات این فیلم نتوانست موفقیتهای «در دنیای تو ساعت چند است؟» را تکرار کند.
صفی یزدانیان با فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ توانست به اثری شخصی، مملو از احساس و تا حدودی شاعرانه برسد که به کمک صحنههای چشمنوازش مخاطب را با خود همراه میکرد. در دنیای تو ساعت چند است؟ از داستانی ساده و پیرنگی منسجم بهره میبرد که آرام آرام منطقهای روایی و ساختاری را به مخاطب ارائه میکرد و به لطف موتیفهای اصولیِ مستقل و وابستهی فیلم خیلی زود با شخصیتها انس میگرفتیم و نسبت به فرجام آنها کنجکاو میشدیم. حلقهی مفقودهی دومین فیلم یزدانیان نبود چنین انسجام روایی و ضعف در شخصیتپردازی منطقی است. منطق داستانی ناگهان درخت از جایی به بعد زیر سؤال میرود و پیرنگ بیش از آنکه ما را به شخصیتها، حسوحالشان و دنیای اثر نزدیک کند، شبیه به فتورمانی میشود که در ذهن فیلمساز رقم میخورد.
ناگهان درخت بازتاب دهندهی علاقهی یزدانیان به خاطرهبازی در مدیوم سینما با فرمی نشئت گرفته از دنیای ادبیات و رمانهای تخیلی است. هر قصه و روایتی میبایست منطقی قابل فهم داشته باشد و در صحنهی پایانی بیننده در قیاس با ابتدای داستان به شناختی عمیقتر نسبت به شخصیتها برسد. ناگهان درخت با نمایی تأویلپذیر آغاز میشود و با صحنهای رویاگون پایان مییابد که راه را برای برداشتهای گوناگون از داستان باز میگذارد، اما فارغ از خوانشهای متفاوتی که ممکن است از قصه صورت بگیرد، بیتردید صحنهی ابتدایی و انتهایی چارچوب معینی برای داستان تعریف میکنند که در میان آنها میتوان به بررسی عملکرد پیرنگ پرداخت. در فیلمهای بسیاری با کنار هم قرار دادن اتفاقات ابتدا و انتهای داستان میتوان بخشهای مختلف آنها را معنا و تناقضات روایی فیلم را برطرف کرد. آیا نمای آغازین و سکانس رویاگون پایانی ناگهان درخت هم چنین کارکردی دارند؟ مطلقا خیر؛ زیرا بخشهای ابتدایی و انتهایی فیلم صفی یزدانیان ربطی به قسمتهای میانی اثر ندارند و در سراسر فیلم بهجای کشف سویههایی جدیدتر از شخصیتها مدام با انفعال و سردرگمی آنها مواجه هستیم که کمکی به ما در وارد شدن به دنیای اثر نمیکند. به همین خاطر چند دقیقه ابتدایی ناگهان درخت و سکانس پایانی آن خود فیلمی جداگانه هستند که بین آنها به مدت یک ساعت شاهد تکههایی تا حدودی بیربط و طولانی از خاطرات یک مرد میانسال هستیم.
علت ضعف داستان و حسانگیز نبودن فیلمنامهی ناگهان درخت را نباید در سبک روایی آن و تکیهی اثر به نوستالژی جستوجو کرد، بلکه ضعف فیلم از ناتوانی در به خدمت گرفتن بخشهای مختلف داستان برای شکل دادن پیکری منسجم سرچشمه میگیرد. در تکهچسبانی یا کلاژ با کنار هم قرار دادن تکههایی گوناگون و متفاوت، به یک کل یگانه میرسیم که از مفهومی مشخص و قابل لمس صحبت میکند. اما قسمتهای مختلف زندگی فرهاد (پیمان معادی) چنین کارکردی در داستان ندارند و از جایی به بعد تکراری و عبث میشوند. فرض کنید تمام نماهای مربوط به حضور او در زندان یا حضورش در مدرسه را از فیلم حذف کنیم، آیا خللی در کل نابهسامان اثر ایجاد میشود؟ خیر. زیرا برخلاف در دنیای تو ساعت چند است؟ که میتوانستیم بوی پوست پرتقال روی بخاری نفتی را هم از میان نماهای فیلم به واسطه حرکت آهسته، اما رو به جلوی اثر احساس کنیم، در اینجا آنقدر نمای طولانی بیکارکرد و دیالوگهای ادایی وجود دارد که به جز در معدود صحنههای احساسی فرهاد و مادرش به شخصیتها، اهداف و زندگیشان نزدیک نمیشویم.
ناگهان درخت بیش از آنکه ماجرای کم فروغ و بیکشش زندگی یک زن و شوهر ناکام را روایت کند، از مثلث عاشقانهای آشنا برای جامعهی ایران حرف میزند؛ پسر، همسر و مادر. اساسا ارتباطی میان فرهاد و مهتاب (مهناز افشار) شکل نمیگیرد و بلاتکلیفی آنها به طور واضح به کلیت و روند فیلم آسیب وارد کرده است. این شخصیتها تا آنجا الکن و سرگشته هستند که حتی برای تصمیم خود مبنی بر خروج غیرقانونی از ایران هم دلیلی ندارند! چه برسد به پاسخگویی به سؤالات هستیگرایانهی مهمتری همچون مقاومت مهتاب در مقابل بچهدار شدن یا گرایشهای سیاسی فرهاد در سالهای ملتهب رقم خوردن فیلم. این شخصیتهای بیهدف بیتردید زاییده نیاز فیلم نیستند؛ زیرا ناگهان درخت دربارهی بلاتکلیفی نیست و رفتارهای غیرمنطقی فرهاد و مهتاب مخاطب را از آنها دور میکند. شاید تنها شخصیت نجات یافتهی داستان مادر (زهره عباسی) باشد که تا حدودی دلیل عمل و توجه او به پسرش را میفهمیم و نقش وی در قصه را درک میکنیم.
شخصیتهای فرعی فیلم بهجای آنکه به فهم بهتر داستان کمک کنند، بیشتر حواس بیننده را از سوژه و هدف اصلی پرت کردهاند. اگر شخصیتهای ناهید (شقایق دهقان) و یحیی (مهراب قاسم خانی) را زوجی کاملا بیربط و الصاق شده به داستان برای بری نبودن فیلم از شخصیتهای فرعی بخوانیم، چندان بیراه نگفتهایم. این شخصیتها همان قدر به جهان کلی و شخصیتهای ناگهان درخت بیارتباطند که برخی ویژگیهای شخصیتی، نمادها و موتیفهای بصری و داستانی فیلم سنخیتی با فرهاد ندارند. مثلا در جایی از فیلم فرهاد شاعر معرفی شده و علاقهمند به شاملو و شاعری لاتین و آزادیخواه نشان داده میشود یا در جایی دیگر، فیلمساز روی قفسهی کتابهای او مکث میکند و فرهاد را دوستدار رمانهایی همچون «برادران کارامازوف» نشان میدهد. اما به راستی آن طبع شاعرانه و اصلاحطلب شاملو یا ذهن پرسشگر و پویای داستایوفسکی چه ربطی به این شخصیت بیآرمان، منفعل و خودباخته دارند؟
یزدانیان قصد داشته با خلق موقعیتهایی گروتسک کمی طنز به دنیا و لحن فیلم تزریق کند، اما در تعمیم این موقعیتها به بافت دراماتیک اثر موفق نبوده است و به همین خاطر لحظههای کمدی بسیاری در ناگهان درخت وجود دارد که یکی پس از دیگری در خنداندن مخاطب شکست میخورند. شاید با اغماض و به لطف بازی خوب سیامک صفری بتوان به چند شوخی زیرمتنی فیلم لبخند زد، اما در مجموع دلیل تلاشهای مکرر فیلمساز برای خلق موقعیتهای کمدی را نمیفهمیم.
ناگهان درخت شباهت چندانی به در دنیای تو ساعت چند است؟ ندارد. فیلم در رسیدن به بسیاری از اهدافش ناکام میماند. مغازلات دوربینیِ یزدانیان با طبیعت شمال و شهر رشت برخلاف دیالوگهای فراوانی که در ستایش این شهر وجود دارد به چند نمای طولانی محدود شده است که جذابیت بصری خاصی نمیآفرینند. ستیزهجویی فرهاد و بعدتر همسر و مادرش با جهان هستی هم بیدلیل و تاحدودی تصنعی است و بیش از آنکه زاییده داستان باشد، مطابق خواست فیلمساز است. متأسفانه راوی غیرقابل اعتماد فیلم قصه را به سرانجام خوبی نمیرساند و با اثری یکپارچه مواجه نمیشویم و تمام امیدهایمان برای تماشای فیلمی خوشساخت، رویاگون و چشمنواز از صفی یزدانیان بر باد میرود.