مروری بر داستان گاد آو وار؛ آنچه باید قبل از تجربهی رگناروک بدانید
زمانی که بازی گاد آو وار (God of War) در سال ۲۰۱۸ روی پلیاستیشن ۴ عرضه شد، طرفداران این سری را به وجه جدیدی از شخصیت کریتوس معرفی کرد. اگر تا به حال داستان سفر کریتوس و آتریوس را در قلمروهای افسانهای نورس تجربه نکردهاید، یا اگر مدتی از آن گذشته باشد و بعضی از اتفاقات را به خاطر نداشته باشید، ما آمادهایم تا شما را با سرعت به مقصد برسانیم و دوباره اتفاقات را به یادتان بیاوریم و شما را آمادهی گاد آو وار رگناروک کنیم.
بیشتر بخوانید: چرا گاد آو وار بهترین بازی بر اساس تراژدیهای یونان باستان است؟
برای اینکه شما را آمادهی عرضهی بازی گاد آو وار رگناروک (God of War Ragnarök) کنیم که قرار است در تاریخ ۱۸ آبان عرضه شود، ما از دو تا از بهترین قصهگویانی که میشناسیم دعوت کردهایم تا سفر و ماجراجویی این پدر و پسر را مرور و خلاصه از آن را بیان کنند؛ فلیشیا دی (Felicia Day) شگفتانگیز و باهوشترین مرد زنده یعنی میمیر (Mimir)!
ویدئوی جدیدی که با نام «افسانههای میدگارد» (Myths of Midgard) منتشر شده، یک کتاب داستان انیمیشنی و متحرک است که وقایع بازی گاد آو وار (۲۰۱۸) را با هدف آشنایی شما با بازی قبلی بازگو میکند.
هشدار: قبل از مشاهدهی ویدئو یا ادامهی مطلب، باید بدانید که این نوشته داستان بازی گاد آو وار (۲۰۱۸) را لو میدهد.
البته، مشخص است که بهترین راه برای تجربهی گاد آو وار و فهمیدن داستان آن این است که دستهی کنسول را بردارید و با تبر لوایتن به سراغ ماجراجویی خود بروید. بهخصوص از آنجایی که بازی از طریق سطوح اکسترا یا پریمیوم سرویس اشتراکی پلیاستیشن پلاس در دسترس است و نسخهی نسل نهمی آن هم موجود است، تجربهی آن گزینهای بسیار ایدئال به حساب میآید. حتی میتوانید بازی را در تخفیفات حال حاضر پلیاستیشن استور با قیمت ۱۰ دلار خریداری کنید. با این حال، اگر به هر دلیلی در حال حاضر این گزینهها امکانپذیر نبود یا اگر میخواهید مرور کوتاهی بر داستان داشته باشید، با ما در ادامهی مطلب همراه باشید.
خلاصهای بر داستان گاد آو وار
داستان ما با پایان یافتن مراسم خاکسپاری فِی (Faye) – مادر آتریوس و همسر کریتوس آغاز میشود. آخرین وصیت و آرزوی او این است که کریتوس و آتریوس خاکسترش را روی بلندترین قله در تمام قلمروها پخش کنند. این درخواست ماجراجویی جدیدی را برای پدر و پسر آغاز میکند و آنها را مجبور به همکاری با یکدیگر میکند. این در حالی است که آنها با تهدیدات خطرناکی همچون جانوران، هیولاها و خدایان دیگر مواجه میشوند.
پدر
کریتوس، علیرغم این که سعی داشت گذشتهی خونین خود را بهعنوان شبح اسپارتان پشت سر رها کند، هنوز هم سایهی آن مرد – خدا – او را شکار میکند. رابطه او با آتریوس دور، خشن و منظم بوده است. کریتوس که حالا با مرگ همسرش کنار آمده، باید یاد بگیرد که پدری باشد که پسرش به آن نیاز دارد تا هر دو بتوانند از سفر خود به سرزمینهای دور برای برآورده کردن آخرین خواستهی همسرش جان سالم به در ببرند.
پسر
آتریوس پسر جوانی است که با از دست دادن ناگهانی مادرش و داشتن پدری سرد و غیر صمیمی دستوپنجه نرم میکند. آتریوس علیرغم اینکه در کودکی بیمار بود و اخیراً به اندازهی کافی برای مسافرت بهبود یافته بود، چیزی جز برآورده کردن آخرین آرزوی مادرش و اثبات قوی بودن خودش به پدرش نمیخواهد. آتریوس که توسط فی نحوهی استفاده از کمان و شکار را آموخته است، امیدوار است که بتواند به کریتوس نشان دهد که در سفر آنها یک سرمایه خواهد بود و او دیگر پسر نحیف سابق نیست.
ورود غریبه
بعد از مراسم خاکسپاری فی، غریبهای مرموز به خانهی کریتوس میآید و با او ملاقات میکند؛ غریبهای که به نظر میرسد قصد دارد با خدای جنگ افسانهای سرزمینی دور مبارزه کند. او که بالدر (Baldr) است، میگوید که اودین او را برای بررسی خانه و ساکنان آن فرستاده است و این نشان میدهد که شاید او و بقیه خدایان نورس از گذشتهی کریتوس بسیار آگاهتر از حتی پسر خودش هستند.
آنها با هم درگیر میشوند و زمین و سنگهای اطراف خانه را در یک نزاع خونین در هم میکوبند. در آنجا متوجه میشویم که بالدر توانایی احساسکردن هر چیزی را از دست داده است – که این موضوع او را در برابر حس کردن درد و لذت هم مقاوم میسازد. با اینکه نبرد نزدیک دنبال میشود اما کریتوس میتواند خشم خود را تحت کنترل بگیرد و در نهایت بالدر را شکست دهد. در حالی که او خودشان را از خطر فوری خلاص کرده است، کریتوس متوجه میشود که خانه او و پسرش دیگر امن نیستند. آنها حالا باید سفر کنند – چه آتریوس برای آن آماده باشد و چه نباشد.
دوستان غیرمنتظره در مکانهای غیرمنتظره
با توجه به اینکه آنها به دنبال بلندترین قله در میدگارد هستند، کریتوس و آتریوس به سمت بلندترین کوه قلمرو خود سفر میکنند. در طول مسیر آنها با برادران هولدرا، بروک و سیندری آشنا میشوند که از آهنگران مشهور دورف (کوتوله) هستند. در حالی که این دو برادر با تنش خانوادگی دستوپنجه نرم میکنند، بروک و سیندری هر دو پس از دیدن اینکه کریتوس تبر لوایتن را به دست میگیرد، سلاحی که شخصاً برای دوست خود و همسر کریتوس یعنی فی ساخته بودند، کمک و خدمات خود را ارائه میدهند.
آنها همچنین با جادوگر مرموز جنگل (Witch of the Woods) مواجه میشوند که به آنها کمک میکند. او همچنین میداند که چگونه از بیفراست استفاده کند. بیفراست یک ابزار جادویی است که به این پدر و پسر اجازه میدهد تا بین نه قلمرو اساطیر اسکاندیناوی سفر کنند. بعدها مشخص میشود که این ساحره، یکی از الهههای ونیر (Vanir) یعنی فریا است که او در واقع مادر بالدر و همسر تبعیدشدهی اودین است.
مأموریت انجام شد! یا نه؟ (نه!)
در حالی که کریتوس و آتریوس با راهنماییهای فریا بالاخره میتوانند به قلهی این قلمرو برسند، وقتی به آنجا میروند، بالدر را هم میبینند که به همراه دو فرد با هیکلهای درشت به نامهای مگنی و مودی – پسران ثور – زودتر از کریتوس و آتریوس در آنجا حضور دارند. پدر و پسر در حالی که مخفیانه به حرفهای خدایان آسیر (Aesir) گوش میدهند، متوجه میشوند که آنها در حال بازجویی از مردی به نام میمیر هستند که به درختی متصل شده است. با این حال، بالدر و دو همراهش بهزودی آن مکان را ترک میکنند و آن مرد را هم تنها میگذارند.
میمیر که زمانی سفیر و مشاور اودین بود و خودش را باهوشترین مرد زنده دنیا خطاب میکند، در حال حاضر به اتهام خیانت به اودین مجازات میشود. او نشان میدهد که در حالی که قهرمانان ما به بالاترین قله در میدگارد رسیدهاند اما هنوز به بالاترین قله در تمام قلمروها نرسیدهاند. مقصد واقعی آنها در یوتونهایم (سرزمین یوتونها یا همان غولها) قرار دارد و به هر حال با توجه به مسدود بودن تمام ورودیها، دسترسی به آن مکان کمی سخت خواهد بود. میمیر راه دیگری را میداند اما ابتدا به کریتوس میگوید که سر او را جدا کند و از جادوگر جنگلها درخواست کنند تا سر بریدهاش را به طور جادویی احیا کند تا بتواند از زندان اودین رهایی یابد.
سرانجام کریتوس وقتی متوجه میشود که فریا هم یک خدا است، همانطور که به همه همنوعانشان بیاعتماد است، به او هم بیاعتماد میشود. پس از احیای میمیر، فریا به کریتوس توصیه میکند که به آتریوس واقعیت را بگوید که او هم مثل پدرش نیمه خدا است. فریا هشدار میدهد که انکار ماهیت واقعی پسرش فقط باعث رنج بیشتر پسر میشود. کریتوس، آتریوس و میمیر که تازه احیا شده بود، بیتوجه به اندرزهای او به راه افتادند تا ابزارهای لازم برای گشودن گذرگاهی به سوی یوتونهایم را بیابند.
فرزندان ثور
در طول سفر، این سه نفر توسط دو مردی که همراه بالدر دیده بودند، یعنی مگنی و مودی، مورد حمله قرار میگیرند. آنها بهشدت با کریتوس و آتریوس مبارزه میکنند، هرچند که کریتوس قادر است ضربهی مهلکی به مگنی وارد کند و او را بکشد. مودی میگریزد اما بعداً دوباره آنها را پیدا میکند. او امیدوار است با کشتن کریتوس، شرافت خود را بازیابد و ثابت کند که شایستهی میراث ثور است. مودی کریتوس را سرکوب میکند، اما آتریوس که پدرش را در خطر میبیند، به طور غریزی چیزی را تحریک میکند که به نظر میرسد توانایی خشم اسپارتانی خود اوست.
بیشتر بخوانید: چرا ثور گاد آو وار بارها از ثور مارول بهتر است؟
آتریوس که قدرت خدایی خود را نمیشناسد، تحتتأثیر موج ناگهانی قرار میگیرد و بیهوش میشود، بیماری دوران کودکی او ظاهراً بازگشته و بدتر از همیشه میشود. کریتوس با دیدن این اتفاق بلافاصله حملهی مودی را دفع میکند و مودی که میبیند جانش در خطر است، بهسرعت فرار میکند. کریتوس که میبیند آتریوس بهسختی زنده است، پسرش را بهسوی فریا میبرد به این امید که جادوی او بتواند به نجات پسرش کمک کند.
بهای اسرار ناگفته
فریا نشان میدهد که بیماری آتریوس به دلیل تضاد بین ماهیت او بهعنوان یک خدا و بیاطلاعی او از این واقعیت است. او معتقد است که درمانی را میداند که میتواند آتریوس را به هوش آورد اما برای آن به قلب موجودی در هلهایم، قلمرو مردگان، نیاز دارد. کریتوس که آگاه میشود که تبر لوایتن در سرزمین یخزده هلهایم کمکی به او نخواهد کرد، مجبور میشود به خانه برگردد و چیزی از گذشتهاش را بردارد که امید داشت برای همیشه آن را پشت سر بگذارد؛ سلاح معروف او یعنی «تیغههای آشوب» (Blades of Chaos).
تیغههای آشوب زمانی وسیلهای برای خونریزی آتشین و نمادی از خدمت کریتوس به خدایان یونانی بودند که البته خود کریتوس بسیاری از آنها را در زندگی گذشتهی کشت. کریتوس که میداند این سلاح میتواند کلیدی برای نجات پسرش هستند، تصمیم میگیرد که دوباره بهسوی گذشتهی خود برود و برای نجات آتریوس بار دیگر تیغههای آشوب را استفاده کند.
کریتوس با موفقیت مأموریت را انجام میدهد و قلب آن موجود را به فریا میرساند تا او بتواند آتریوس را نجات دهد. بعد از این که آتریوس به هوش میآید، کریتوس ماهیت واقعی خودشان را به آتریوس میگوید و فرزندش بالاخره از واقعیت آگاه میشود.
علیرغم اینکه بیماری آتریوس با دانستن این راز محو میشود، پسر به طور فزایندهای متکبر میشود. مودی دوباره آن دو را پیدا میکند و سعی میکند که این بار کار آنها را تمام کند تا دوباره احترام ثور را به دست آورد. مودی که به دلیل شکست در کشتن کریتوس و اینکه نتوانسته بود مانع کشتهشدن برادرش مگنی شود، از سوی پدرش مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. مودی ثابت میکند که تهدید زیادی برای آنها نیست. برخلاف دستور کریتوس، آتریوس با عصبانیت مودیِ تضعیفشده را میکشد.
کریتوس با دیدن اینکه آشکار شدن این راز باعث شده پسرش بهصورت فزایندهای ظالم و مغرور شود، میداند که باید قبل از اینکه دیرتر شود به پسرش بهترشدن را آموزش دهد.
گناهان مادر
پس از جمعآوری ابزارهای لازم برای ساخت درگاهی به یوتونهایم، کریتوس، آتریوس و میمیر بار دیگر به قلهی میدگارد بازمیگردند تا به قلمروی غولها سفر کنند. با رسیدن آنها، بالدر ناگهان به آنها حمله میکند. آتریوس به جای پیروی از دستورهای پدرش و پریدن از درگاه تازه بازشده، با تکبر خود سعی میکند بهتنهایی با بالدر بجنگد. کریتوس مداخله میکند اما در طی درگیری او با بالدر، دروازه یوتونهایم نابود میشود. بالدر هنگامی که پسر سعی میکند بهتنهایی به او حمله کند، آتریوس را که ناتوان از حمله به بالدر است، اسیر میکند و به سمت دریاچهی نه قلمرو (Lake of Nine) میرود. کریتوس آنها را دنبال میکند، نبرد آنها در نهایت به اتاق سفر بین قلمروها ختم میشود، جایی که بالدر تلاش میکند آنها را به آسگارد ببرد اما در آخرین لحظه، کریتوس بیفروست را به جای آن به قلمروی دیگری به نام هلهایم منحرف میکند.
در قلمرو مردگان، آنها نهتنها با اشباحی از گذشتهی کریتوس بلکه با اشباحی از گذشتهی بالدر هم مواجه میشوند. در حالی که پدر و پسر بر مشکلات این قلمرو یخزده غلبه میکنند، متوجه میشوند که منبع آسیبناپذیری بالدر طلسمی بوده که مادرش آن را اجرا کرده است. در زمان تولد او، فریا متوجه شده بود که سرنوشت پسرش این است که کشته شود. او برای جلوگیری از آسیب رسیدن به بالدر، طلسمی برای محافظت از او در برابر تمام تهدیدات جادویی و فیزیکی میگذارد. با وجود تسلط فریا بر این هنر، جادوی ونیر بهشدت لغزنده و کنترل آن دشوار است. طلسم یک نقطهضعف داشت که نمیتوانست از آن جلوگیری کند، بالدر در برابر دارواش نفوذناپذیر نبود.
وقتی بالدر رشد کرد، تأثیر جادو بهوضوح عیان شد. درحالیکه او نسبت به همه چیز آسیبناپذیر بود اما این جادو او را کاملاً بیحس کرده بود – ناتوان از احساس درد، و تمام لذتهای زندگی. اگرچه از فریا خواهش میکرد تا طلسم را باطل کند اما فریا این کار را نمیکرد زیرا ترسی داشت که پیشگویی درست از آب دربیاید و فرزندش بمیرد. بالدر به خاطر اینکه فریا باعث شده بود که او از قابلیت احساسکردن منع شود، از مادرش متنفر و ناراحت شد.
پس از اینکه رابطه بالدر با فریا آشکار و حقیقت وضعیت او برملا شد، کریتوس و آتریوس به میدگارد فرار میکنند و کریتوس و آتریوس که پس از وقایع مرگ مودی و حمله بالدر کمی رابطهشان به خاطر سرپیچی آتریوس سرد شده بود، با یکدیگر آشتی کرده و به میدگارد بازمیگردند.
مرگ بالدر
پس از نابودی درگاه یوتونهایم، میمیر یک راهحل آخر را به آنها میگوید که به کمکش آنها میتوانند برای رسیدن به قلمروی غولها تلاش کنند. قبل از اینکه بتوانند این کار را انجام دهند، کریتوس و آتریوس دوباره توسط بالدر که از هلهایم فرار کرده بود، مورد حمله قرار میگیرند، اما این بار فریا مداخله میکند. بالدر که از آمدن مادرش ناراحت میشود، نهتنها به دنبال کشتن کریتوس و آتریوس است، بلکه در نهایت میخواهد از مادرش به خاطر طلسمی که هنگام تولد بر او گذاشته بود، انتقام بگیرد.
پدر و پسر که در تمام طول سفر در سراسر قلمروها با هم کار کردهاند، اکنون به طور هماهنگ با هم میجنگند. آنها با هم بالدر را عقب میرانند. در این هنگام، فریا یکبار دیگر تلاش میکند تا با تسلیم کردن کریتوس، درگیری را متوقف کند. همانطور که بالدر برای زدن یک ضربه تمامکننده حرکت میکند، آتریوس از پدرش محافظت میکند و خود را بین آنها قرار میدهد و این باعث میشود که بالدر به نوک پیکان دارواشی که آتریوس برای تیردان خود نگه داشته است، مشت بزند.
با نوک پیکانی که از میان دستش میچرخد، سرانجام طلسم شکسته میشود و بالدر، برای اولینبار در زندگیاش، بالاخره میتواند همه چیز را احساس کند – درد ناشی از جراحت، برف سرد زیر پاهایش و تابش خورشید روی صورتش. بالدر که از احساسات جدید خود لذت میبرد، حملهاش را این بار با قدرتی دیوانهکننده از سر میگیرد – با لذت بردن از تمام احساساتی که قبلاً هرگز قادر به تجربه آن نبوده است.
آنها دوباره میجنگند اما کریتوس و آتریوس بهواسطه قدرت مشترکشان در نهایت قادر به شکست دادن بالدر میشوند که تازه آسیبپذیر شده و درد را حس میکند. بالدر از آنها میخواهد که در حالی که هنوز قادر به احساس است به زندگیاش پایان دهند و او را بکشند. از طرف دیگر، فریا به آنها التماس میکند که از جان پسرش بگذرند و کریتوس با آگاهی از درد و رنجی که پدر و مادر از فقدان و از دست دادن فرزند احساس میکنند، آرام میگیرد و بالدر را رها میکند.
در حالی که کریتوس و آتریوس آمادهی رفتن میشوند. بالدر از باقیماندهی قدرت خود استفاده میکند تا به خاطر عذاب و شکنجهای که فریا به خاطر بیحس کردن بالدر انجام داده بود، او را خفه کند. فریا مرگ خود را میپذیرد، به امید آنکه مرگش آرامشی را به زندگی پسرش بدهد.
کریتوس که میبیند اشتباهات و گناهان خونین خودش در آستانهی تکرار توسط بالدر است، مداخله میکند و برای اینکه جان فریا را نجات دهد، فرزند او را میکشد. فریا که نمیتواند مرگ بالدر را بپذیرد، در حالی که او را در آغوش گرفته، سوگند انتقامی علیه کریتوس یاد میکند زیرا او فرزندش را کشته است، حتی اگر این کار به خاطر نجات خود فریا بوده است.
بلندترین قله در تمام قلمروها
کریتوس و آتریوس در نهایت با کمک چشمان بیفروست میمیر به معبدی غولپیکر میرسند؛ معبدی که تمام سفر آنها روی دیوارهای آن حک شده است. غولها آنچه را که اتفاق میافتد، و همچنین آنچه را که قبلاً رخ داده بود، دیده بودند. آنها متوجه شدند که همهی اینها توسط فِی که خودش یک یوتون یا همان غول بوده، برای آنها برجایمانده است. این رازی است که فِی از شوهر و فرزند خود مخفی کرده بود.
آتریوس سرانجام حقیقت کامل میراث و هویت خود را کشف میکند. نهتنها بخشی از هویت او خدا و بخشی از او فانی است، بلکه بخشی از او غول هم است. آتریوس در اینجا متوجه میشود که دو نام دارد. یک نام همان نامی است که ما آن را میشناسیم و پدرش او را با نام یعنی آتریوس صدا میزند و نام دیگرش نامی است که مادرش برای او انتخاب کرده و غولها به آن نام او را میشناسند. نامی که مادرش برای او برگزیده، لوکی است.
در نهایت، کریتوس و آتریوس با هم خاکستر فِی را در قلهی یوتونهایم پراکنده میکنند و سرانجام هدف مأموریت خویش را انجام میدهند.
زمستان طولانی (فیمبولوینتر) در راه است
هنگامی که آنها به خانهی خود در میدگارد برمیگردند، میمیر به آنها هشدار میدهد که مرگ بالدر به این معنی است که اولین رویدادی که گفته میشود نشاندهنده ورود رگناروک یا همان پایان جهان است، به وقوع پیوسته است. کریتوس و آتریوس اکنون خود را بهصورت ناخواسته در مرکز یک پیشگویی بزرگ میبینند که تحول کامل نه قلمرو را در بردارد و نبردی چنان بزرگ را پیشگویی کرده است که منجر به مرگ بسیاری از خدایان آسیر از جمله اودین و ثور میشود.
پدر و پسر باید مسیر خود را انتخاب کنند زیرا بادهای یخبندان و برفهای فیمبولوینتر خانهی آنها را در میدگارد فرا گرفته است.
منبع: PlayStation Blog
واقعا دمت گرم،خیییییلی قشنگ نوشته بودی،
کل داستان انگار پیش اون بودم،ایول👏👏👏
یک شایعه وجود داره که فِی برای انتقام بلایی که ثور و اودین سر غول ها آوردن از “آتنا” کمک میخواد و آتنا هم بدن کریتوس رو به سمت جنگلی که فِی اونجا مفخی شده هدایت میکنه و بعد از ماجرای عاشقی و ازدواج کریتوس و فی ، فِی نقشه خودش رو عملی میکنه و اون اتفاقاتی که پیش گویی شده رو شروع میکنه (قطع درختانی که طلسم مخفی کردن جنگل رو داشتن و فرستادن کریتوس به بلندترین قله و …)