چرا موسیقی متن سهگانه «سه رنگ» کیشلوفسکی شاهکار است؟
در «سه رنگ» (Three Colours)، سایهی موسیقی بر سر هر سه فیلم سنگینی میکند؛ کریشتف کیشلوفسکی (Krzysztof Kieslowski)، خالق این سهگانهی مشهور، در کنار موسیقی متن زبیگنیف پرایزنر (Zbigniew Preisner) مثلثی از نور را ترسیم کرده است که بر روی صورت زیبا و غمگین شخصیتهای فیلمها میتابد. اما چه چیزی موسیقی فیلمهای سه رنگ کیشلوفسکی را از نمونههای مشابه متمایز میکند و چرا هنوز هم تحتتاثیر این قطعهها قرار میگیریم؟
این موسیقیها اغلب سخت، تنها و در برهههایی تقریباً غیر قابل تحمل از لحاظ شور و احساس، به گوش و دل شخصیتها نفوذ میکنند. هنگامی که قهرمان عزادار فیلم «آبی» ناگهان تحت تأثیر نتهایی از یک اراتوریو سنگدلانه قرار میگیرد، در واقع آن نتها متعلق به پرایزنر هستند؛ هنگامی که شخصیت گمگشته فیلم «قرمز» در کمال حیرانی در یک فروشگاه صفحه موسیقی توسط صدای قطعهای که پخش میکند آرامش مییابد، موسیقیای که از هدفونهای او جاری است متعلق به پرایزنر است. کیشلوفسکی شاید داستانها را نوشته باشد -با کمک فیلمنامهنویس کریشتف پیشفسکی و مشاوران فیلمنامه آگنیشکا هلند، ادوارد زبروفسکی، اسواومیر ایدزیاک، ادوارد کواسینسکی و پیوتر سوبوچینسکی- اما پرایزنر برای موسیقی متن فیلم، شاید سزاوار ببیشترین تقدیر باشد، زیرا تاثیرگذاری فضای ناامیدی و اگزیستانسیال «سه رنگ» کیشلوفسکی را دوچندان میکند.
پرایزنر در گفتگویی میگوید: «کریشتف [کیشلوفسکی] همیشه میگفت مردم در ماه خوب یا ماه غم به دنیا میآیند و او فکر میکرد من در ماه غم به دنیا آمدهام. من هم همینطور. ارتباط بین ما آسان بود.»
بازیگر ژولیت بینوش این پویایی بین این دو مرد را در حین کار با آنها در فیلم «آبی» مشاهده کرده. و میگوید:« کریشتف و زبیگنیف واقعاً یکدیگر را کشف کردند، زیرا آنها به لحاظ نیاز عاطفی و پرسشهای معنوی به شدت مکمل یکدیگر بودند. احتمالاً به همین دلیل بود که احساس نزدیکی با آنها میکردم.»
چیزی معنوی و حتی عرفانی مشابه ذات مراسمهای مذهبی در موسیقی پرایزنر وجود دارد، هرچند نام هیچ کشیش و یا تطهیرکنندهای هرگز در سهگانه ذکر نشده است. کارگردان سهگانه، کیشلوفسکی در اینباره گفته:«تمام فیلمهای من بُعد متافیزیکی یا معنوی دارند اما [این موضوع] واقعاً چندان خاص نیست: زندگی هر شخصی تا حدودی این مسائل را در بر میگیرد.»
جادوی سینمای کیشلوفسکی در روشی نهفته است که او بخشهای عادی یک زندگی معمولی را با شعری عمیق آغشته میکند، مانند یک حبه قند سفید که به آرامی در یک فنجان قهوه حل میشود. این فیلمها اغلب نماهای نزدیک از جزئیات عادی را نگه میدارند و پرایزنر تلاش میکند معنای مقدس این تصاویر را برجسته کند.
هر سه داستان بر روی بقایای یک دنیای مدرن در حال تغییر تمرکز میکنند -شخصیتها توسط تلفنها، تلویزیون ماهوارهای و صدای بوق اتومبیلها محدود شدهاند- اما موسیقی فیلمهای سه رنگ کیشلوفسکی به نظر میرسد از داخل یک کلیسا در قرنها پیش سرچشمه گرفته باشد. این موسیقی غرق در وهمی از جنس صوت است، سازهایی که پرایزنر استفاده میکند متشکل از یک فلوت لرزان و یک گیتار منزوی که به زبان نوستالژیک عزاداریها و آوازهای فولکلوریک باستانی سخن میگویند. و این موسیقی هرگز صرفاً زمینه موسیقایی یا «موسیقی کاربردی» (اصطلاح آلمانی برای موسیقی در خدمت فیلم) نیست. این موسیقی به شدت شخصی و منحصر به فرد است. پرایزنر میگوید:« من برای خودم موسیقی میسازم. سلیقه خودم را میشناسم. میدانم چه چیزی دوست دارم گوش کنم. میدانم چطور دوست دارم زندگی کنم.»
موسیقی فیلم «سه رنگ: آبی» (۱۹۹۳)
- سال اکران: ۱۹۹۳
- ژانر: درام
- کارگردان: کریشتف کیشلوفسکی
- بازیگران: ژولیت بینوش، زبیگنیف زاماخوفسکی، ژولی دلپی
- امتیاز کاربران IMDB به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۸
در «آبی»، شخصیت ژولیت بینوش، ژولی، همسر و دختر خردسال خود را در یک تصادف اتومبیل از دست داده است. همسر او یک آهنگساز مشهور جهانی بوده و اثر بزرگ ناتمام او بهطور مداوم ذهن او را مشغول کرده است. موسیقی، که توسط پرایزنر ساخته شده، برای توضیح اندوه او به کار رفته و هنگامی که او کنار آتش نشسته و یک تکه شکلات آبی میخورد یا در یک استخر آبی رنگ شنا میکند، به صورت امواجی غیرمنتظرهای بر او هجوم میآورد. برای لحظهای، زمان متوقف میشود و صفحه سیاه میشود؛ ما این مداخلات موسیقایی را طوری تجربه میکنیم گویی در درون سر ژولی هستیم. او تلاش میکند امتیاز موسیقی را نابود کند، اما یکی از دوستانش به او میگوید:«این موسیقی زیباست. نمیتوان چنین چیزهایی را نابود کرد.»
بینوش میگوید: «همیشه احساس میکردم او در آثارش حضور دارد، هرگز خارج از آنها نیست. احساس میکردم در مرکز شور و شوق آنها برای احساسات قرار دارم. شاهد همدمی و همدستی آنها بودم. یک آسودگی وجود داشت – خنده و تمرکز همزمان اتاق را پر میکردند. آنها مرا به [نجوای] درون دعوت کردند و من هرچه میتوانستم به خود جذب میکردم.»
برای بازی در نقش شخصیت موسیقیدان خود، بینوش از پرایزنر یاد گرفت چگونه نت نویسی کند و همچنین برای شنیدن ضبط موسیقی قبل از فیلمبرداری به لهستان سفر کرد. بینوش میگوید هنگامی که امتیاز موسیقی در صحنه پخش میشد «یک همدم عالی برای بازیگری» بود، به ویژه با توجه به تنهایی ژولی در بیشتر قسمتهای فیلم.
موسیقی فیلم «سه رنگ: سفید» (۱۹۹۴)
- سال اکران: ۱۹۹۴
- ژانر: کمدی، درام، رمانتیک
- کارگردان: کریشتف کیشلوفسکی
- بازیگران: زبیگنیف زاماخوفسکی، ژولی دلپی، یانوش گایوس
- امتیاز کاربران IMDB به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۹
در «سفید»، موسیقی نقشی شیطنتآمیزتر، کمتر از جنس موسیقی روایی -اما نه کمتر معنوی- ایفا میکند. کارول، شخصی که توسط همسر فرانسویاش به دلیل مشکلات زناشویی طرد شده و بدون ویزا در پاریس رها شده، در داخل یک چمدان به کشور مادری خود لهستان بازمیگردد که بعداً توسط دزدانی ربوده میشود که او را کتک میزنند و در یک منطقه یخزده رهایش میکنند. کارول سرآپا خونی و پر از کبودی به اطراف نگاه میکند و هنگامی که موسیقی متن به یک کنسرتو پیانو شوپنگونه تبدیل میشود فریاد میزند «سرانجام خانه». پرایزنر در مورد امتیاز موسیقی «سفید» میگوید:« همه چیز بسیار بسیار آیرونیک بود.»
این حالت به تم اصلی او نیز سرایت میکند: یک تانگوی سرزنده و مستانه که کارول را در سفر اودیسهوارش از فقر تا موفقیت همراهی میکند. راهی منتهی به یک سرمایهداری مشکوک، هنگامی که املاک ارزان قیمتی را که میداند قرار است توسعه یابند خریداری کرده. هنگامی که کارول هنوز در فرانسه است، توسط یک ملودی غمگین کلارینت که به نظر میرسد از دوردست میآید، آزرده میشود. برای پرایزنر، این یک استعاره از روشهایی بود که بسیاری از مهاجران لهستانی سرزمین مادری خود را با خود بُرده و از همگونسازی خودداری کرده بودند.
موسیقی فیلم «سه رنگ: قرمز» (۱۹۹۴)
- سال اکران: ۱۹۹۴
- ژانر: درام، رمانتیک
- کارگردان: کریشتف کیشلوفسکی
- بازیگران: ایرن ژاکوب، ژان-لوئی ترانتینیان، فردریک فدر
- امتیاز کاربران IMDB به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۱۰۰
فصل پایانی سهگانه، «قرمز»، توسط یک بولروِ بازدارنده که در یک حلقه هیپنوتیزمآمیز میچرخد، پیش برده میشود. دست نامرئی سرنوشت در پسزمینه این داستان درباره یک مانکن مد، یک قاضی بازنشسته و یک وکیل جوان فریبخورده، بازیگردانی میکند و در نهایت بافت داستان چندی از شخصیتهای سه فیلم را در آستانه مرگ گرد هم میآورد. آنها شاید به طور تحتاللفظی ملودی بولرو را نشنوند، همانطور که ژولی میتواند اراتوریو را در «آبی» بشنود، اما این موسیقی در بافت روانی داستان آنها یکپارچه شده است. پرایزنر میگوید موسیقی همانند موتیف چرخهی روایت، «یک دایره محکم» است که مسیر تولد تا مرگ را تقلید میکند.
«دکالوگ» (۱۹۸۸) یک پروژه محوری برای این دو نفر بود. این مجموعه تلویزیونی متشکل از ده قسمت درهمتنیده، اغلب خط بین موسیقی سینمایی و غیر سینمایی را محو میکند. در فصل نهم، آهنگسازی به نام ون دن بودنمایر ذکر میشود که یک شخصیت را معرفی میکند که در ادامه به بدل سینمایی پرایزنر تبدیل میشود. بودنمایر بارها در فیلمهای بعدی کیشلوفسکی ظاهر میشود. در «زندگی دوگانهی ورونیک ۱۹۹۱، شخصیت اصلی در حین خواندن یک کنسرتو صدای نفرینشده توسط بودنمایر میمیرد؛ بعداً، همانند او این قطعه را به یک گروه مدرسه ابتدایی آموزش میدهد. گفته میشود آهنگساز مرحوم در «آبی» نیز از بودنمایر الهام گرفته شده است و در «قرمز»، والنتاین (ایرن جیکوب) یک قطعه از بودنمایر درواقع، دکالوگ را در هدفونهایش میشنود.
این ارجاعات به یک آهنگساز خیالی به نوعی شوخی تکرارشونده برای کیشلوفسکی و پرایزنر تبدیل شد -چیزی که آنها برای خندهدار کردن ماجرا از استفاده نمیکردند. موسیقی که به بودنمایر نسبت داده میشود با یک شدت کلیسایی- دنیای قدیمی میلرزد و تطهیری عاطفی برای شخصیتهای رنجور کیشلوفسکی فراهم میکند. «آبی» با یک نسخه کامل از «آواز برای وحدت اروپا» اثر استادانه نهایی همسر درگذشته ژولی، ادعا شده که با الهام از بودنمایر ساخته شده است و به اوج میرسد که شامل متنی از نامه اول پولس رسول به قرنتیان، ستایشگر عشق، است. عنوان این قطعه با طنز سیاسی آمیخته شده است: اروپا در آن زمان به طرز فاجعهباری گسستهشده بود؛ لهستان بخشی از اتحادیه اروپا نبود؛ یوگسلاوی در جنگ غوطهور بود. کیشلوفسکی این آواز و احساس بلند همراه آن را با یک کیک تهیه شده برای یک عروسی که لغو میشود مقایسه کرد. او گفت:«در آن لحظه کیک آیرونیک میشود، تلخ و طنزآمیز در ارتباط با آنچه که قرار بود اتفاق بیفتد.» اما کیک]پیام[ همچنان با صداقت دردناکی ارائه میشود.
آثار پرایزنر در موسیقی فیلمهای سه رنگ کیشلوفسکی به طور آیرونیک استفاده میشود؛ طوری که در هسته خود همیشه صادق است. پرایزنر مردی افسرده با دیدگاهی شوم نسبت به دنیاست که با این وجود از همدلی و احساسات عمیقی در حال آتش گرفتن است و موسیقیای که از مرگ دوستش تاکنون ساخته روح همکاری آنها را زنده نگه میدارد. آخرین آلبوم پرایزنر، با همکاری خواننده استرالیایی لیزا جرارد، یک مجموعه آواز درباره پایان دنیاست که تحت تأثیر همهگیری جهانی کووید-۱۹ و حمله روسیه به اوکراین ساخته شده است. پرایزنر در تمام عمرش به طور آشکاری نابودی اجتنابناپذیر بشریت را مورد سوگواری قرار داده است، اما او یک امید کمرنگ در عنوان آلبوم گذاشته است؛ اینکه:«هنوز دیر نشده است.»
منبع: criterion