هرآنچه لازم است درباره‌ی استیون کینگ و آثارش بدانید

زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۱۷ دقیقه
استیون کینگ

از اهمیت استیون کینگ هرچه بگوییم کم گفته‌ایم. طی چهار دهه‌ی اخیر، هیچ نویسنده‌ای به‌اندازه‌ی او بازار ادبیات ژانری را قبضه نکرده است. تا به امروز، او تنها نویسنده در تاریخ است که بیش از ۳۰ کتابش در فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌ها به مقام اول دست پیدا کرده‌اند. اکنون او بیش از ۷۰ کتاب منتشرشده دارد که خیلی‌هایشان به نمادهای فرهنگی تبدیل شده‌اند و در این مقطع دستاوردهای او از یک ژانر خاص فراتر رفته‌اند و محدود کردن او به یک ژانر خاص هم غیرممکن است. با این حال، همان‌طور که اقتباس سینمایی دوقسمتی «آن» (It) به کارگردانی اندی موسکیتی (Andy Muschietti) و موفقیت آن نشان داد، سبک وحشت همچنان سبکی است که کینگ با آن شناخته می‌شود.

در واقع چند سالی می‌شود که شاهد بازگشت اقتباس‌های باکیفیت از آثار ترسناک کینگ بوده‌ایم. از اقتباس‌های جمع‌وجور چون «بازی جرالد» (Gerald’s Game) و «کسل‌راک» (Castle Rock) گرفته تا «دکتر اسلیپ» (Dr. Sleep)، دنباله‌ی «درخشش» (The Shining) پس از چند دهه.

معنی‌اش این است که اگر طرفدار فیلم‌های اقتباسی از استیون کینگ هستید – یا می‌خواهید بشوید – اکنون بهترین زمان برای پی بردن به این است که چرا او به چنین پدیده‌ی فرهنگی محبوبی تبدیل شده است.

به‌هر حال، اگر به‌خاطر کینگ نبود، احتمالاً آثار مدرن و محبوبی چون «چیزهای عجیب» (Stranger Things) هم ساخته نمی‌شدند. شخصیت‌های نوجوان سریال دقیقاً یادآور بچه‌های باشگاه بازنده‌ها (Loser’s Club) – گروه دوستی‌ای متشکل از نوجوان گیک – از «آن» هستند. بدون «درخشش» و اقتباس شاهکار کوبریک از آن، «جانی اینجاست!» (Here’s Johnny) فقط در حد تکه‌کلام یک برنامه‌ی تلویزیونی از مد افتاده باقی می‌ماند. بدون آثار کینگ، هجویه‌های سبک وحشت همچون اپیزود سالانه‌ی «خانه‌درختی وحشت» (Treehouse of Horror) سریال «خانواده‌ی سیمپسون» (The Simpsons) بخش زیادی از محتوایش را از دست می‌داد.

بدون «کری» (Carrie)،‌ هیچ تصویر نمادینی از تجربه‌ی ترسناک دبیرستان در ذهنمان ثبت نمی‌شد: تصویر افتادن سطلی از خون خوک روی سر ملکه‌ی از همه‌جا بی‌خبر مراسم رقص. بدون کینگ، ما از یکی از نمادین‌ترین و مشهورترین صحنه‌ها در تاریخ سینما محروم می‌ماندیم: اندی دوفرین (Andy Dufresne)، در حالی‌که پس از فرار از زندان شاوشنک، زیر باران دست‌هایش را رو به آسمان دراز کرده است. بدون کینگ، بسیاری از شرورهای ماندگار و تاثیرگذار سبک وحشت چون پنی‌وایز دلقک (Pennywise the Clown)، کوجو (Cujo)، سگ سنت برنارد هار، یا آنی ویلکس (Annie Wilkes)،‌ طرفدار دیوانه‌ای که نویسنده‌ی موردعلاقه‌اش را زجر می‌دهد و بازی بی‌نقص کتی بیتس (Kathy Bates) در نقش او در سینما ماندگار شده است.

ماوس پد اطلس آبی طرح دلقک پنی وایز  مدل T6212

ولی این‌ها فقط نمونه‌های کم‌تعداد از آثار نویسنده‌ای فوق‌العاده پرکار هستند که در حال ورود به پنجمین دهه‌ی فعالیت خود است. اساساً نیم‌قرن می‌شود که کینگ در حال ترجمه کردن ترس‌های خصوصی، جمعی و فرهنگی آمریکا و سرو کردنشان برای همه روی ظرفی خونین بوده است.

اگر به‌خاطر دو زن نبود، کینگ یک معلم انگلیسی بی‌پول باقی می‌ماند: تابیتا کینگ و کری وایت

استیون کینگ

دبیرستان جهنم است.

استیون کینگ در سال  ۱۹۴۷ در شهر کوچک دورهام، ایالت مین (Durham, Maine)، واقع در ناحیه‌ی نیو انگلند (New England) به دنیا آمد. محل تولد کینگ تاثیری عمیق روی آثار او داشت و ایالت مین و ناحیه‌ی نیو انگلند در داستان‌های او نقشی پررنگ دارد. او پسر کوچک‌تر مادری تک‌سرپرست بود. پدر کینگ، تاجری دریانورد، وقتی کینگ نوزاد بود، خانواده را ترک کرد. کینگ از همان بچگی طرفدار ادبیات گمانه‌زن بود، ولی وقتی در دانشگاه مین در اورونو (Orono) مشغول به تحصیل شد، نوشتن را به‌صورت جدی آغاز کرد. در سال ۱۹۶۹، در آن دانشگاه بود که همسرش تابیتا (Tabitha) را ملاقات کرد.

در سال ۱۹۷۳، کینگ در دبیرستان، انگلیسی درس می‌داد و حقوق ناچیز ۶۴۰۰ دلار در سال را درمی‌آورد. او در سال ۱۹۷۱ با تابیتا ازدواج کرد و این دو در یک تریلر در همپدن، مین زندگی خود را آغاز کردند و هردو مشغول کارهای دیگر هم شدند تا دخل  و خرج‌شان یکی شود. کینگ داستان‌کوتاه‌های زیادی نوشت و بعضی‌هایشان در پلی‌بوی و مجلات دیگر مخصوص مردان منتشر شدند، ولی موفقیت ادبی بزرگی کسب نکرد.

تابیتا که یکی از اولین کسانی بود که داستان‌کوتاه‌های استیون را در دانشگاه خوانده بود، ماشین تایپ خود را به او قرض داد و به او اجازه نداد شغلی با حقوق بالاتر را بپذیرد که زمانش برای نوشتن را کمتر می‌کرد. همچنین تابیتا اولین کسی بود که ویرایش‌های اولیه‌ی رمانی را که بعداً به «کری» (Carrie)، اولین رمان منتشرشده‌ی کینگ تبدیل شد، در سطل آشغال کشف کرد. او کاغذهای دورانداخته شده را بازیابی کرد و به کینگ دستور داد به کار کردن روی این ایده ادامه دهد. از آن موقع تاکنون، کینگ سعی کرده تشویق و انگیزه‌ای را که از تابیتا دریافت کرد، در قبال نویسنده‌های دیگر جبران کند. او به‌طور مداوم و با رویی گشاده برای کتاب‌های جدید – چه از نویسنده‌های معروف، چه از نویسنده‌های جدید – توصیه‌نامه می‌نویسد و علناً اعلام کرده که می‌خواهد صنعت نشر را از آن زمانی که خودش وارد آن شد، بهتر ببیند. تابیتا نیز خودش نویسنده‌ای مورد احترام است و دو پسرش، جو هیل (Joe Hill) و اوون کینگ (Owen King) نیز هردو وارد وادی نویسندگی شده‌اند.

استیون کینگ و همسرش

از چپ به راست: جو هیل (پسر کینگ)، تابیتا کینگ (همسر کینگ)، کلی برفت (عروس کینگ)، اوون کینگ (پسر کینگ و همسر کلی برفت)، خود استیون کینگ، نائومی کینگ (دختر کینگ) و مک‌مورتی، سگ جو. از این جمع شش‌نفره، پنج نفرشان رمان‌نویس هستند.

کینگ بابت چاپ اول «کری»، پیش‌پرداختی ۲۵۰۰ دلاری دریافت کرده بود، ولی در نهایت برای فروختن حق انتشار نسخه‌ی شومیز ۴۰۰ هزار دلار پول به دست آورد. «کری» که داستان دختری مشکل‌دار است که به قدرت دورجابه‌جایی (Telekinesis) دست پیدا می‌کند، یکی از معروف‌ترین داستان‌های اخلاقی با سوژه‌ی «جهنمی بودن تجربه‌ی دبیرستان» است. مادر مذهبی کری او را به‌شدت عذاب می‌دهد و هم‌کلاسی‌های او در دبیرستان بی‌رحمانه به او زور می‌گویند و مسخره‌اش می‌کنند. در این کتاب دوتا از برجسته‌ترین درون‌مایه‌های کینگ برای اولین بار معرفی می شوند: ۱. شهرهای کوچک در ایالت مین که زیر پوست‌شان تاریکی در جریان است، ۲. شخصیت‌های اصلی که در عین مشکل‌دار بودن و برخورداری از اخلاقیات خاکستری، با اهمیت قلبی و همذات‌پنداری نوشته شده‌اند. مثلاً خود کری، مادرش و قلدر دبیرستانی‌اش سو (Sue) از چنین خاصیتی برخوردارند. پیوند پیچیده بین پروتاگونیست (شخصیت اصلی) و آنتاگونیست (دشمن او) نیز جزو بن‌مایه‌ها یا موتیف‌های تکرارشونده در آثار کینگ است.

دو سال پس از انتشار «کری»، اقتباس سینمایی برایان دی‌پالما (Brian De Palma) از آن با بودجه‌ای ۱.۸ میلیون دلاری، ۳۳ میلیون دلار در گیشه فروش داشت. دلیل این موفقیت عمدتاً تحسین منتقدان پیش از انتشار فیلم و تعریف کردن مردم از آن پیش یکدیگر بود. پس از موفقیت نسخه‌ی شومیز در پی انتشار فیلم،‌ کینگ انگیزه گرفت تا طی ۶ سال آتی، با سرعت زیاد ۶ رمان دیگر هم منتشر کند («سیلمز لات» (‘Salem’s Lot)، «درخشش» (The Shining)، «خشم» (Rage)، «ایستادگی» (The Stand)،‌ «پیاده‌روی طولانی» (The Long Walk) و «ناحیه‌ی مرگ» (The Dead Zone)). بدین ترتیب او عادت پرکاری را در خود پرورش داد و این عادت در کل کارنامه‌ی کاری‌اش به قوت خود باقی ماند.

کتاب سیلمزلات اثر استیون کینگ نشر آذرباد

کینگ در سال ۱۹۷۹ به نیویورک تایمز گفت: «فیلم باعث موفقیت کتاب شد و موفقیت کتاب باعث موفقیت من.»

تا سال ۱۹۸۰، کینگ پرفروش‌ترین نویسنده‌ی دنیا شده بود.

چند دهه طول کشید تا کتاب‌های کینگ به جایگاهی شایسته بین منتقدان دست پیدا کنند، خصوصاً به‌خاطر شایستگی‌های ادبی‌شان

رستگاری در شاوشنک استیون کینگ

تیم رابینز سخت‌ترین فرار از زندان تاریخ را جشن می‌گیرد

آثار کینگ در مجله‌های مختلفی پدیدار شدند: از نیویورکر و هارپر گرفته تا پلی‌بوی. کینگ روی نویسنده‌های ادبی چون هاروکی موراکامی (Haruki Murakami) و شرمن الکسی (Sherman Alexie) و خالقان آثار ژانری همچون تهیه‌کنندگان سریال «لاست» (Lost) تاثیرگذار بوده است. او اساساً تمام جایزه‌های بزرگ سبک وحشت، معمایی، علمی‌تخیلی و فانتزی را برده است. ولی جالب اینجاست که جامعه‌ی نویسندگان ادبیات جریان اصلی و ادبیات وحشت، هردو تا چند دهه کینگ را جدی نمی‌گرفتند.

یک بار کینگ گفت که منتقدان او را یک «[نویسنده‌ی] بی‌استعداد و ثروتمند» حساب می‌کنند؛ مثلاً در سال ۱۹۹۷ دیوید شو (David Schow)، نویسنده‌ی سبک وحشت، در توصیف او گفت: «قابل‌مقایسه با مک‌دونالد». هدف او از این بیانیه این بود که وحشت او را جریان اصلی و عامه‌پسند جلوه دهد. در سال ۱۹۹۴ اولین داستان کوتاه منتشرشده از او در نیویورکر با عنوان «مرد سیاه‌پوش» (The Man in the Black Suit) جایزه‌ی معتبر او. هنری (O. Henry Award) را برنده شد. پابلیشرز ویکلی (Publishers Weekly) آن را «یکی از ضعیف‌ترین داستان‌ها در کلکسیون برندگان جایزه‌ی او. هنری امسال»‌ معرفی کرد.

تونی گیلروی (Tony Gilroy)، یکی از اقتباس‌کنندگان آثار او، در سال ۱۹۹۵ به LA Times گفت: «تاوانی که او بابت استیون کینگ بودن می‌دهد این است که جدی گرفته نمی‌شود.»

کم‌لطفی منتقدان در حق کینگ با دیدگاه تحقیرآمیز داشتن به ادبیات ژانری رابطه‌ی نزدیک داشت. لسلی استال (Lesley Stahl)، در مصاحبه‌ای با کینگ در برنامه‌ی ۶۰ دقیقه (۶۰ Minutes) در سال ۱۹۹۷ سلیقه‌ی ادبی کینگ را زیر سوال برد و کاری کرد او اعتراف کند که هیچ اثری از جین آستن (Jane Austen) نخوانده و فقط یک رمان از تولستوی خوانده است. در جواب، کینگ با نیشخندی روی لب گفت که تمام رمان‌های دین کونتز (Dean Koontz) را خوانده است. دین کونتز به‌خاطر نوشتن تعداد زیادی تریلر سطح‌پایین بدنام بود. (در آن سال، نیویورک تایمز با وجود کوباندن اثر حماسی و پرفروش او «ایستادگی» (The Stand)،‌ از دانش ادبی او تعریف کرد.)

استال در ادامه گفت: «شما یکی از پرفروش‌ترین نویسنده‌ها در تاریخ هستید، ولی منتقدان نمی‌توانند نکات مثبت زیادی در آثار شما پیدا کنند.»‌

کینگ در جواب به این حرف گفت: «کل چیزی که می‌توانم بگویم این است: – و این حرف را در جواب به منتقدانی می‌گویم که اغلب می‌گویند آثار من بی‌مایه و گاهی کمی تا قسمتی دردناک هستند – من این را می‌دانم. من دارم با توجه به توانایی‌هایم، نهایت تلاشم را می‌کنم.»

با این‌که شکسته‌نفسی کینگ نشانه‌ی احترامی بود که برای منتقدانش قائل بود، با گذر زمان ثابت شد که آن منتقدان اشتباه می‌کردند. دلیلش هم یک غول ادبی خفته بود که بعداً با نام «رستگاری در شاوشنک» (The Shawshank Redemption) بیدار شد. این فیلم به همه نشان داد که کینگ می‌تواند آثاری فراتر از «داستان‌های ترسناک» بنویسد و باعث شد نسبت به او و کیفیت کارهایش تجدیدنظری اساسی انجام شود.

این فیلم که یکی از اقتباس‌کنندگان باسابقه‌ی آثار کینگ یعنی فرانک دارابونت (Frank Darabont) آن را ساخته، بر پایه‌ی یکی از ادبی‌ترین آثار کینگ ساخته شده بود. این اثر یک رمان کوتاه انتشاریافته در سال ۱۹۸۲ با موضوع یک فرار بسیار بسیار آهسته و دردناک از زندان بود. «رستگاری در شاوشنک» هنگام اکران در سال ۱۹۹۴ در گیشه شکست خورد، ولی نامزد دریافت هفت جایزه‌ی اسکار شد؛ بیشتر از هر اقتباس دیگری از کینگ. با توجه به این‌که در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر IMDB بر اساس رای کاربران این فیلم مقام اول را دارد، می‌توان نتیجه گرفت که به یکی از پرطرفدارترین و محبوب‌ترین فیلم‌های تمام دوران تبدیل شده است.

در سال ۱۹۹۸، تحت نظارت یک ناشر جدید، کتاب‌های کینگ برای نخستین بار به‌عنوان ادبیات جریان اصلی به بازار معرفی می‌شدند. از اواسط دهه‌ی ۹۰ تاکنون، اعتبار ادبی و فرهنگی کینگ به همان میزان که در گذشته راکد بود، در حال پیشرفت بوده است.

مصاحبه‌ی کینگ با CBS در سال ۲۰۱۳، به‌خوبی نشان می‌دهد که دیدگاه رسانه‌ی معاصر نسبت به آثار کینگ در مقایسه با گذشته، چقدر تغییر کرده است. آنتونی میسون (Anthony Mason)، شخص مصاحبه‌کننده، خطاب به کینگ گفت: «شما قبلاً به‌عنوان نویسنده‌ی ژانر وحشت شناخته می‌شدید. فکر می‌کنم این بهانه‌ای بود برای این‌که بعضی افراد شما را به‌عنوان نویسنده جدی نگیرند.»

کینگ پاسخ داد: «مطمئن نیستم که بخواهم جدی گرفته بشوم یا نشوم، چون در نهایت آیندگان تعیین می‌کنند که آیا آثار فلان نویسنده خوب هستند یا قرار است ماندگار شوند یا نه.» از این پاسخ مشخص بود که کینگ نسبت به جایگاه خود به‌عنوان یکی از محبوب‌ترین نویسندگان قرن ۲۰ اطمینان خاطر دارد.

ولی اگر دیدگاه‌های در حال تکامل نسبت به ادبیات ژانری را نادیده بگیریم، آثار کینگ همیشه از خود ویژگی‌های ادبی برجسته نشان داده‌اند، خصوصاً در رابطه با درون‌مایه‌های ادبی تکرارشونده که در شکل گیری درک ما از وحشت و همچنین خودمان نقش داشته‌اند.

وحشت استیون کینگ بیشتر با دنیای درون سر و کار دارد تا دنیای بیرون

کتی بیتس در «میزری»

کتی بیتس در «میزری»، نقشی که بابت آن برنده‌ی جایزه‌ی اسکار شد

در سال ۱۹۸۱، کینگ کلکسیونی از انشاهای خود درباره‌ی سبک وحشت را با عنوان «رقص مردگان» (Danse Macabre) منتشر کرد که برنده‌ی جایزه شد. در این کتاب، کینگ از سه احساس نام می‌برد که به قلمروی ژانر وحشت تعلق دارند: ترس (Terror)، وحشت (Horror) و انزجار (Revulsion). او استدلال می‌کند که با وجود این‌که این سه حس همه‌یشان به یک اندازه در شکل‌گیری وحشت نقش دارند، «والاترین» و ارزشمندترین‌شان وحشت است، چون برای رسیدن به آن، نویسنده باید توانایی بالایی در به هیجان آوردن تخیل مخاطب داشته باشد. او با مثال آوردن از چندین نویسنده‌ی پیش از خود، استدلال می‌کند که اگر نویسنده هیچ‌گاه منشاء وحشت را به‌طور کامل فاش نسازد، تاثیر ترس روی ذهن مخاطب به حد نهایت می‌رسد.

کینگ بیان می‌کند که هنر  ترساندن مخاطب از آنچه در پیش است، در این نهفته است که کاری کنید مخاطب با شخصیتی که ترس را تجربه می‌کند، احساس همذات‌پنداری کند. اگر به شخصیت‌ها اهمیت ندهید، مهم نیست که چندتا وحشت ناگهانی و شوکه‌کننده سر راه‌تان قرار گیرد، چون در نهایت تاثیر هرکدام لحظه‌ای خواهد بود. در هر حال، ما باید کمی به سرنوشت شخصیت‌های دخیل در داستان اهمیت دهیم.

به‌خاطر همین، کینگ زمان زیادی را صرف پرداختن به زندگی درونی شخصیت‌ها می‌کند و در طول رمان‌هایش بین زاویه‌ی دید چند شخصیت جابجا می‌شود (به‌عنوان مثال، «سیلمز لات» و «ایستادگی» هردو رمان‌هایی با شخصیت‌های زیاد و چند زاویه‌ی دید متغیر هستند)، ولی همه‌ی شخصیت‌ها، حتی شخصیت‌های جزیی، سرشار از جزییات‌اند. حتی اگر شخصیتی جدید را ملاقات کنید و آن شخصیت قرار باشد چند صفحه‌ی بعد به‌شکلی هولناک کشته شود، می‌توانید مطمئن باشید تا آن موقع درکی عمیق از هویت او پیدا خواهید کرد.

در رمان‌های کینگ اغلب شاهد شخصیت‌های اصلی مشکل‌دار و قابل‌همذات‌پنداری هستیم که تعداد زیادی شخصیت فرعی که به همان میزان مشکل‌دارند، او را احاطه کرده‌اند و هرکدام در حال دست‌وپنجه نرم کردن با نیروهایی بزرگ‌تر از خود هستند. کینگ با قرار دادن داستان‌های خود در بستر شبکه‌ای درهم‌تنیده از زاویه‌های دید مختلف و شخصیت‌هایی که تجربه‌هایی به‌موازات با یکدیگر دارند، موفق می‌شود حس ارتباطی عمیق بین شخصیت‌های مختلف ایجاد کند و همچنین در جهان چندبُعدی آثارش، به چندین درون‌مایه‌ی ادبی بپردازد که برخی از آن‌ها شامل موارد زیر می‌شوند:

۱. تبدیل شدن پسران نِرد به مردان واقعی

استیون کینگ عشق خود به سبک وحشت را به پدر غایبش نسبت می‌دهد، چون وقتی پسربچه بود، یک سبد حاوی رمان‌های عامه‌پسند را در خانه پیدا کرد که به پدرش تعلق داشت. ولی یکی دیگر از آثار ماندگار این رابطه‌ی کوتاه با پدرش، این بود که کینگ دغدغه‌ی ذهنی طولانی درباره‌ی ارتباط بین مردان و پسران، فرآیند رسیدن به مردانگی و پل بین دوران پسربچگی و بزرگسالی پیدا کرد.

در آثار او، این ارتباط‌ها شکل‌ها و معنی‌های متفاوتی به خود می‌گیرند. مثلاً این رابطه در «سیلمز لات» آرامش‌بخش، در «شاگرد ممتاز» (Apt Pupil) نابودکننده و در «درخشش» مبهم است. کینگ از راه این رابطه‌ها صمیمیت مردان با یکدیگر را بررسی می‌کند و اغلب کلیشه‌های مربوط به مردانگی را به چالش می‌کشد. دلیل این‌که می‌تواند این کار را انجام دهد این است که این پسران و مردان اغلب نردها (Nerd) و طردشدگانی هستند که از همان اول هنجارهای سنتی مردانگی آن‌ها را در بر نمی‌گیرد. پیش از کینگ، تیپ شخصیتی پسربچه‌ی نرد کتاب‌خوان در ادبیات جریان اصلی مخصوص بزرگسالان حضوری بسیار کمرنگ داشت؛ اکنون این تیپ شخصیتی به یکی از ستون‌های ادبیات ژانری تبدیل شده است.

در نظر کینگ، ویژگی‌های بیرونی که باعث می‌شود پسربچه‌ها در مدرسه طرد شوند – مثل نرد بودن، چاق بودن یا جوش داشتن روی صورت – آن‌ها را به بستری منحصربفرد برای منعکس کردن اضطراب اجتماعی و ترس مخاطب تبدیل می‌کند. چون اگر به اعماق وجودمان رجوع کنیم، می‌بینیم که ما هر روز در حال از نو زندگی کردن ترس‌های اجتماعی دوران مدرسه هستیم.

۲. مشکل‌های خلاقانه و عذاب کشیدن سر اعتیاد

کینگ اغلب در آثارش درباره‌ی فرآیند خلق کردن می‌نویسد و یکی از راه‌های موردعلاقه‌اش برای پرداختن به این مسئله نوشتن درباره‌ی هنرمندی است که به‌نحوی پروسه‌ی خلق کردنش به مشکل خورده است. شخصیت‌های اصلی «سیلمز لات»، «درخشش»، «میزری» (Misery)، «نیمه‌ی تاریک» (The Dark Half)، «لاغر مردنی» (Bag of Bones)،‌ «۱۴۰۸» (۱۴۰۸) و تعداد بسیار زیادی از داستان‌های کوتاهش، همه نویسنده‌هایی هستند که بنا بر دلایلی نمی‌توانند بنویسند یا تلاش‌های خلاقانه‌یشان به بن‌بست خورده است. بسیاری از این شخصیت‌ها و شخصیت‌های هنری دیگر آینه‌ای از تجربه‌های واقعی زندگی خود کینگ هستند. مثلاً هنرمندی که شخصیت اصلی «دوما کی» (Duma Key)، انتشاریافته در سال ۲۰۰۸ است، درباره‌ی سختی فیزیکی نوشتن تامل می‌کند. این شخصیت به‌نوعی الهام‌گرفته از یک سانحه‌ی رانندگی خطرناک و پرسروصدا در سال ۱۹۹۹ بود که خود کینگ تجربه کرد و نزدیک بود سر آن جانش را از دست بدهد. به‌خاطر جراحت‌های واردشده سر این سانحه، به‌مدت چند سال نوشتن برای کینگ سخت شده بود.

همچنین کینگ در ملاءعام درباره‌ی اعتیاد خود به الکل، مواد مخدر و مسکن‌های مختلف و مشکلاتی که سر این اعتیادها داشته حرف زده است. به‌خاطر همین بسیاری از شخصیت‌های اصلی رمان‌هایش با اعتیاد دست‌وپنجه نرم می‌کنند؛ یا به‌طور مستقیم، مثل «درخشش» و «احیا» (Revival)، یا به‌طور غیرمستقیم، مثل شرور «میزری»، آنی ویلکس (Annie Wilkes)، که استعاره‌ای از کوکایین است.

کتاب احیا اثر استیون کینگ

۳. دنیاسازی از راه جغرافی و شخصیت‌های تکرارشونده

بیشتر انسان‌های کره‌ی زمین استیون کینگ را با ایالت مین می‌شناسند و ایالت مین را با استیون کینگ. دلیلش این است که بیشتر داستان‌های کینگ در این ایالت واقع شده‌اند. مثلاً شهر خیالی دری (Derry) در مین که وقایع «آن» (It) در آن اتفاق می‌افتند، بر پایه‌ی شهر واقعی بانگور، مین (Bangor, Maine) خلق شده است. چندین شهر خیالی که کینگ خلق کرده، مثل دری، هیون (Derry, Haven) (لوکیشن سریال سال ۲۰۱۰ که بر پایه‌ی رمان معمایی کینگ «بچه‌ی کولورادو» (The Coloarado Kid) ساخته شد) و «کسل‌راک» (Castle Rock)، همه به‌موازات شهرهای واقعی در آثارش وجود دارند.

ایالت مین

نقشه‌ی ایالت مین در خیالات استیون کینگ

کینگ از این مکان‌ها استفاده می‌کند تا حس واقعی بودن رمان‌هایش را تشدید کند و همه‌ی آن‌ها را به‌عنوان بخشی از یک جهان خیالی یکسان به تصویر بکشد. در داستان‌هایی چون «آن»، او از مکان‌های عادی و به‌یادماندنی، بزرگراه‌ها، مناظر و حتی خیابان‌های واقعی الهام می‌گیرد. با این‌که دِری معروف‌ترین شهر خیالی است که کینگ خلق کرده، کسل‌راک پرترددترین مکان است و دائماً در آثار مختلف او پدیدار می‌شود.

با این حال کینگ علاوه بر استفاده‌ی مکرر از مکان‌های یکسان، از شخصیت‌های تکرارشونده در آثارش نیز استفاده می‌کند. مثلاً یک شخصیت شرور محبوب که ماهیتی ماوراءطبیعه دارد و ممکن است شخص شیطان باشد، دائماً در شکل‌های مختلف در جهان خیالی استیون کینگ پدیدار می‌شود. در «برج تاریک» (The Dark Tower) او «مرد سیاه‌پوش» (The Man in Black) است؛ در نظر انسان‌های گم‌گشته در «ایستادگی» (The Stand)، او رهبری به نام رندال فلگ (Randall Flagg) است. در داستان‌های دیگر، او در قالب تعدادی شخصیت دیگر ظاهر می‌شود که حروف اول اسم و فامیل‌شان همیشه R.F است.

کینگ در طول آثارش دائماً به‌طور ضمنی به این مسئله اشاره می‌کند که همه‌ی آثارش به هم متصل هستند، چون شخصیت‌های رمان‌های مختلف در رمان‌های یکدیگر مختصراً به هم برخورد می‌کنند. همچنین شخصیت‌های رمان‌های کینگ اغلب می‌توانند با آگاهی یا بدون آگاهی خود، بین منظره‌های روایی مختلف جابجا شوند («درخشش»، «بازی جرالد» (Gerald’s Game)، «لاغر مردنی»‌، «داستان لیزی» (Lisey’s Story)). این درهم‌تنیدگی به‌نوعی به درون‌مایه‌ی اصلی مجموعه‌ی «برج تاریک» تبدیل می‌شود که به‌نوعی تمام داستان‌های کینگ را در قالب یک مولتی‌ورس بسیار بزرگ به هم متصل می‌کند، با این توضیح که بین جهان‌های مختلف درهای متافیزیکی وجود دارد که وقوع این اتفاق را ممکن می‌سازد.

کتاب برج تاریک 7 اثر استیون کینگ انتشارات افراز

دلیل ماندگاری آثار کینگ نه تاریکی ذاتی‌شان، بلکه امیدوارانه بودن ذاتی‌شان است

یکی از دلایل این‌که طول کشید تا منتقدان ارزش کار کینگ را درک کنند این است که ژانر وحشت – که کینگ با آن شناخته می‌شد – به‌نوعی با احساس‌های پست‌تری گره خورده که کینگ در کلکسیون «رقص مرگبار» از آن‌ها صحبت کرده بود، یعنی صحنه‌های حال‌به‌هم‌زن و خشونت‌باری که به‌نوعی درک ما از این ژانر را شکل داده‌اند. ولی دلیل محبوبیت کینگ به‌عنوان یک رمان‌نویس در سبک وحشت، و یک رمان‌نویس به‌طور کلی، نه در لحظه‌های تاریک نوشته‌هایش، بلکه در باور او به خوبی ذاتی بشریت خلاصه می‌شود.

در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۸۹ او جهان‌بینی امیدوارانه و اساساً رماتیک خود را ابراز کرد:

«مسلماً خوش‌بینی شدیدی به نژاد بشریت وجود دارد…اگر این خوش‌بینی شدید وجود نداشت، ده سال پس از پایان جنگ جهانی دوم ما همدیگر را تکه‌پاره می‌کردیم.

…حس عشق نسبت به هم‌نوع آنقدر رایج است که ما به‌ندرت درباره‌اش حرف می‌زنیم؛ ما روی چیزهای دیگر تمرکز می‌کنیم. این حس وجود دارد؛ دور و بر ماست، برای همین قدر آن را نمی‌دانیم…

من به همه‌ی آرمان‌های لوس و رمانتیکی که فکرش را بکنید باور دارم. بچه‌ها خوب‌اند؛ خوبی بر بدی پیروز می‌شود؛ بهتر است عشق ورزید و آن را از دست داد، تا این‌که هیچ‌وقت تجربه‌اش نکرد. به‌نوعی من تمام «آرمان‌های رمانتیک» را در زندگی روزمره‌ی خود می‌بینم.»

استیون کینگ توانایی ترساندن ما را دارد،  ولی این خوش‌بینی ذاتی اوست که او را نزد خوانندگانش عزیز کرده است. حتی در تاریک‌‌ترین آثارش، کینگ توانایی خود در زمینه‌ی همذات‌پنداری عمیق با شخصیت‌هایش را حفظ می‌کند و در نظرش حتی هیولاهای داستانش هم از پایه‌واساس انسان هستند.

منبع: Vox.com

راهنمای خرید کتاب


برچسب‌ها :
دیدگاه شما

پرسش امنیتی *-- بارگیری کد امنیتی --

loading...
بازدیدهای اخیر
بر اساس بازدیدهای اخیر شما
تاریخچه بازدیدها
مشاهده همه
دسته‌بندی‌های منتخب برای شما