بزرگترین مشکل جنگ ستارگان با رویکرد فعلی دیزنی چیست؟
وقایع ریشهای داستان اصلی همیشه دغدغه بزرگ جنگ ستارگان بوده اما رویکرد دیزنی به داستان این مجموعه، کار را سختتر کرده است. وقایع داستان اصلی باید چارچوبی برای تداوم داستانهای بعدی را فراهم کنند تا خطوط داستانی جدید، به طور کامل، پتانسیل خود را در کلیت داستان بروز دهند اما فیلمهای جنگ ستارگان در عوض، اغلب اولویت را به وقایع داستان اصلی میدهند و به تداوم آنها میاندیشند.
تماشاگران، همراه با لوک اسکای واکر وارد دنیای بزرگ جنگ ستارگان شدند که به مرور به داستانی حماسی شامل اسپینآفهای متعدد مرتبط با دورترین نقاط کهکشان تبدیل شد و به شدت بر سینما و کل ژانر فانتزی تاثیر گذاشت. جنگ ستارگان در میان دیگر داستانهای حماسی مشابه، منحصربهفرد بود، زیرا به نظر میرسید که هر شخصیت، مکان و آیتم، داستانی برای گفتن دارد و اغلب آنها واقعا هم اینگونه بودند و ما شاهد دنیایی گسترده از داستانهای مختلف بودیم.
- فیلمهای جنگ ستارگان؛ اسطورهی مدرن یا کالای تجاری؟
- چگونه بوبا فت از شخصیت حقیر جنگ ستارگان به ستارهی اصلی سریال تبدیل شد؟
- چرا «جنگ ستارگان» باید سرتاسر جهان گستردهاش را کاوش کند؟
پس از «بازگشت جدای» هیچ برنامهای برای ادامه فیلمهای جنگ ستارگان وجود نداشت اما داستان جنگ ستارگان با گسترش جهان نسخه اصلی رشد پیدا کرد و دنیای علمیتخیلی جورج لوکاس به گونهای منحصر به فرد و متفاوت از سایر فرانچایزها گسترش یافت. امروزه داستانهای قدیمی دیگر هدف اصلی فیلمهای مدرن نیستند اما دیزنی همچنان به همان استراتژی استفاده از کتابها، کمیکها، بازیهای ویدیویی و حتی پارکهای موضوعی در آثار رسمی متعارف خود ادامه میدهد.
کاربرد وقایع اصلی و اولیه یک قصه (کانن) در داستانگویی چیست؟
این مفهوم از زمانی که در دنیای مدرن سینما بیشتر مورد توجه قرار گرفت، کمی تکامل یافته است اما به طور کلی به مجموعهای از داستانها گفته میشود که وقایع معتبر و پایه یک مجموعه بزرگتر محسوب میشوند، مانند گردآوری متون دینی (کتب مقدس) که رهبران مذهبی، مجموعهای از معیارها را ایجاد کردند که باقی متون هم متناسب با آن تدوین میشوند و در واقع معیاری طلایی را ارائه نمودند که با آن میتوان تمام متون و آموزههای دینی دیگر را از نظر تطابق الهی و اعتقادی ارزیابی کرد. بحث بر سر صحت تاریخی یا درستی خود متون ارتباطی به این مفهوم ندارد و کانن درباره خود داستان نیست، بلکه چارچوبی است که تعیین میکند که کدام داستانها در روایت اصلی و بزرگتر گنجانده شوند.
در زمینه داستان سرایی در سینمای مدرن نیز، کانن همان کاربرد را دارد، البته نه به جدیت مسائل مذهبی (حداقل برای اکثر مردم). این مفهوم نشان میدهد که چه داستانهایی بخشی از تاریخ یک جهان روایی هستند و بنابراین، هر داستانی باید به خاطر تداوم خطوط، به عناصری از یک داستان مشخص پایبند باشد، برای مثال مشخص باشد که چه شخصیتهایی زنده هستند، وضعیت جامعه چگونه است و … . ما خطوط داستانی بسیاری در جنگ ستارگان داریم و به همین خاطر کانن این قصه گسترده و پیچیده است. جنگ ستارگان یک دنیای تخیلی است و این بدان معناست که هسته و اتفاقات اصلی میتواند شامل هر چیزی (از نحوه عملکرد یک فناوری تخیلی گرفته تا رنگ چشم یک شخصیت خاص و نحوه ارتباط مکانها با یکدیگر) باشد. در واقع تمام عناصر، جهان روایت را غنیتر میکنند و پایهای را فراهم میکنند که داستانها میتوانند بر طبق آنها رشد کنند.
کانن خود داستان نیست اما چاشنی خاصی به آن اضافه میکند. این مفهوم به اتصال خطوط داستانی شخصیتها از یک قصه به قصه دیگر یا ایجاد یک چارچوب تکنولوژیک، سیاسی یا اجتماعی کمک میکند تا مجموعه اصلی داستانها روایتی ثابت و سرگرمکننده داشته باشند که داستانهای دیگر هم بر اساس آن تشکیل شوند. میتوان آزادی عمل زیادی در روایت متعارف یک قصه نظر گرفت، مثلا کلمات دقیقی که توسط یک شخصیت خاص در یک لحظه خاص استفاده شدهاند یا این که دقیقا چه کسی برای اولین بار در گوشه یک میخانه شروع به تیراندازی کرد میتوانند دستخوش تغییر شوند. در اینجور مواقع، عدم پایبندی ۱۰۰ درصدی به اصول اصلی شاید چندان روی داستان اولیه تاثیرگذار نباشد اما ناهماهنگیهایی مانند نادیده گرفتن این که یک شخصیت خاص کشته شده یا این که برنده و بازنده نبردهای اصلی چه کسی بوده است، انسجام روایت متعارف داستان را از بین میبرند.
دیزنی به مراتب بیشتر از جرج لوکاس به وقایع و اتفاقات داستان اصلی جنگ ستارگان پایبند است
جورج لوکاس خلق داستانهای اضافی و خارج از محدوده روایت جنگ ستارگان را تایید کرده بود اما داستانهای جدید او به ندرت به منابع داستان اصلی پایبند هستند. لوکاس حتی به فیلمهای خودش هم پایبند نبود و عناصری مانند ارتباط پدر و پسری لوک با ویدر یا ارتباط برادر و خواهری لوک با لیا را در فیلمهای خود تغییر داد. این بازنویسیها به راحتی قابل حذف شدن یا حتی اضافه شدن به داستان اصلی هستند و حتی اوبیوان هم به این موضوع اشاره داشت که قتل آناکین توسط ویدر از جهاتی صحیح است. لوکاس هنگام ساخت پیش درآمدها تغییرات بیشتری ایجاد کرد و داستانهای گسترشیافته او اغلب با داستانهای سایر نویسندگان جنگ ستارگان متفاوت بودند. کتابها همیشه منبع اصلی فیلمها بودند و فیلمها داستان آنها را به عنوان منبع اصلی میپذیرفتند اما لوکاس هر کاری که دلش میخواست در فیلمهای جدیدتر انجام داد.
با این حال، دیزنی رویکرد بسیار خشکتری را در پیش گرفته است. آنها به منظور ایجاد یک زمینه بینقص و سالم، هر چیزی غیر از فیلمهای اپیزودیک لوکاس، از خود جنگ ستارگان گرفته تا سری انیمیشن «جنگ ستارگان: جنگهای کلون» را به عنوان افسانههای جنگ ستارگان نامگذاری کردند و دنیای گسترده جدیدی آفریدند که همه چیزش از وقایع و عناصر داستان اصلی ریشه میگیرد. مهم نیست که کدام قسمت از جهان جنگ ستارگان در یک کتاب، کمیک، بازی ویدیویی یا اساسا هر اثر دیگری روایت شده باشد، چرا که آثار دیزنی تمام آنها را دربر میگیرند. تقریبا هر شخصیت حداقل نوعی بیوگرافی کوتاه دارد و در برخی مواقع نیز یک داستان فرعی کامل درباره او روایت میشود که دارای ارجاعاتی به رویدادهای تاریخی داستان اصلی است و آنچه را که اتفاق افتاده کامل شرح میدهد.
داستانهای اخیر جنگ ستارگان، بیشتر از طرح خودشان، بر وقایع و اتفاقات داستان اولیه تمرکز کردهاند
تماشای قرار گرفتن تمام قطعات پازل در کنار یکدیگر و روایت یک داستان جامع، لذتبخش است اما داستانهای جنگ ستارگان دیزنی اهمیت خطوط داستانی خود را به دلیل تمرکز بر جزئیات چگونگی ترکیب آنها، کمرنگ جلوه دادهاند. این اشتباه در قسمت ۵ «کتاب بوبا فت» با عنوان «بازگشت مندلورین» بیشتر مشهود است. این اپیزود به دلایل مختلفی مورد تحسین و تمجید قرار گرفت اما یک مشکل اساسی دارد و مشخص نیست که در کجای روایت جنگ ستارگان قرار میگیرد. داستان به عنوان قسمتی از کتاب بوبا فت روایت میشود اما طرح آن به سختی به اتفاقات کتاب بوبا فت میپردازد و در عوض بر روی شخصیت دین جارین تمرکز میکند و خط داستانی او را پیش میبرد.
در نتیجه روند فصل بعد «مندلورین» از نظر ساختاری مشخص نیست و همه اینها در حالی اتفاق میافتد که دین یک سفینه جدید دارد و ارتباطش با گروه فرزندان نگهبان قطع شده است. هیچ اشکالی ندارد که پسزمینه شخصیتها را نمایان کنید یا این که جزییاتی جانبی برای شخصیت اصلی یک سریال طرح نمایید تا او به عنوان یک شخصیت فرعی در یک سریال فرعی دیگر هم حضور داشته باشد اما تمرکز این فصل از «مندلورین» آنقدر بر روی وقایع و اتفاقات اولیه است که تفاوت خاصی بین سریالها حاصل نمیشود. در فصل ۳ چندان شاهد لحظات مهم خط داستانی دین جارین نیستیم و انگیزههای او عمدتا ناشی از رویدادهایی است که خارج از محدوده سریال خودش رخ دادهاند.
داستان شخصیت او هنوز جالب است و این بدان معناست که مخاطبان همچنان از روایت خطوط داستانی اولیه و اصلی در مجموعه جنگ ستارگان لذت میبرند اما مرزهای بین کتابها، سریالها یا فیلمهای جنگ ستارگان از بین رفته و داستانهای آنها آنقدر با هم تداخل پیدا کردهاند که عملا تفاوت چندانی با هم ندارند و میتوان آن را معادل بخشی از دنیای سینمایی مارول دانست که در آن، صحنههای پس از تیتراژ اکثر فیلمها صرفا برای اتصال به یک اثر دیگر تدوین شدهاند و ارتباطی به داستان خود فیلم ندارند.
اما به طرز عجیبی، فیلم «سرکش: داستانی از جنگ ستارگان» که باید مظهر این مشکل باشد، در واقع استثناء این قاعده است. انگار این فیلم برای این ساخته شده است تا داستان پشت پرده دیالوگهای جنگ ستارگان: امید جدید واضحتر باشد. البته از منظر بدبینانه، سرکش در واقع نقاط داستانهایی را که از قبل وجود داشتهاند بدون افزودن چیز مهمی و به دلیل ترس از برهم زدن نظم داستانهای اصلی، به هم وصل میکند اما در عوض، شخصیتهای جدیدی را ایجاد میکند، جنبه جدیدی از کهکشان جنگ ستارگان را نشان میدهد، داستان قانعکنندهای را ارائه مینماید و کاملا به شفافیت داستان «امید جدید» هم کمک میکند و به نوعی روند هر دو فیلم را بهبود میبخشد. این فیلم نه تنها چیزهایی به وقایع و اتفاقات داستان اصلی اضافه میکند، بلکه به عنوان یک داستان هیجانانگیز از جنگ ستارگان و با شرایط خاص خود روایت میشود و موفقیتآمیز است.
حفظ یک دنیای مشترک بزرگتر، وسعت روایت طولانی جهانی مانند جنگ ستارگان را گسترش میدهد اما این روایت باید در داستان ریشه داشته باشد تا نتیجه دهد. اگر وقایع قبلی در اولویت قرار بگیرند، داستانهای اختصاصی جدید و در نتیجه کل روایت به مانند یک چکلیست سینمایی میشوند که در آنها داستانها صرفا وسیلهای برای تنظیم داستانهای دیگر هستند و در جهت آنها روایت میشوند و خروجی آنها فقط از نمایش پوسته بیرونی رویدادها (همانطور که در مستند کن برنز دیدیم) مشخص میشود.
منبع: screenrant