نقد فصل اول بازی مرکب؛ آیا به این سریال بیش از حد بها داده شده است؟
این روزها سریال بازی مرکب (Squid Game) با فاصلهی زیاد داغترین سریال یا شاید هم محصول فرهنگی دنیا باشد. یکهو چشم باز کردیم و دیدیم همهجا صحبت از آن است. هایپ حول سریال آنقدر زیاد بود که چارهای ندیدم جز اینکه برخلاف عادت ۹ اپیزود آن را سریع و پشتسرهم تماشا کنم، چون سرتاسر اینترنت پر شده بود از میمها، پستها و بحثهایی که پتانسیل لو دادن داستان را داشتند.
تجربهی پشتسر هم دیدن اپیزودهای بازی مرکب کار سختی نیست، چون اگر با آن ارتباط برقرار کنید، از آن سریالهای خوراک یککلهنگاه کردن (یا به اصطلاح Binge Watch) است. این سریال هم از همان فرمول اعتیادآوری پیروی میکند که سریال گمشدگان (Lost) با اتکا بر آن ساخته شده بود: قرار دادن شخصیتهای همذاتپندارانه، باورپذیر و بعضاً دوستداشتنی در سناریویی مخپیچ و معماساز، طوری که بهخاطر اهمیت دادن به سرنوشت این شخصیتها، معماهای مطرحشده نیز برایتان مهم شوند. هوانگ دونگ هیوک (Hwang Dong-hyeuk) که هر ۹ اپیزود را خودش نوشته و کارگردانی کرده، با ایجاد یک سناریوی جالب و دنبال کردن منطقی سرراست و حتی واضح برای شاخوبرگ دادن به این سناریو، کاری میکند که داستان نوشتن و طرحریزی پیرنگ کاری راحت به نظر برسد.
بازی مرکب سریالی است که نقد بدون اسپویلر آن لطف چندانی ندارد. از طرف دیگر، برای اینکه بیشترین میزان لذت را از آن ببرید، بهتر است بدون اطلاعات و پیشزمینهی قبلی آن را ببینید. اگر فصل ۱ سریال را ندیدهاید یا هنوز آن را تمام نکردهاید، از خواندن دست نگه دارید، چون متن پیشرو داستان و پیچشهای داستانی را لو خواهد داد. در ادامه به صورت موردوار به مسائل قابلبحث دربارهی سریال میپردازیم.
در ادامهی مطلب خطر لو رفتن داستان وجود دارد
بازی مرکب، سریالی که یادآور آثار گوناگونی است
با افزایش محبوبیت سریال، اتهامهای دستبرد فکری (Plagiarism) به سریال زده شد و خیلیها آن را به تقلید از آثار عمدتاً ژاپنی مثل کایجی (Kaiji)، هرطور که خدایان بخواهند (As the Gods Will)، آلیس در سرزمین مرزی (Alice in Borderland)، بتل رویال (Battle Royal) و… متهم کردند. از بین این عناوین اتهام دستبرد فکری در قبال هرطور که خدایان بخواهند معتبرترین بود، چون این فیلم هم دربارهی معادل مرگبار بازیهای کودکانه است و در آن هم شاهد بازی مجسمه هستیم که در بازی مرکب با عنوان Red Light, Green Light، اولین بازی تورنمنت، به نمایش گذاشته شده است.
هوانگ دونک هیوک در جواب به این اتهامات گفت که او نوشتن فیلنامهی سریال را در سال ۲۰۰۸ شروع کرد و در سال ۲۰۰۹ اولین پیشنویس آن را تمام کرد. منتها آن موقع نتوانست توجه کسی را برای ساخت سریال جلب کند، چون سناریوی سریال باورپذیر به نظر نمیرسید. بنابراین او نمیتوانسته از فیلم هرطور که خدایان بخواهند تقلید کرده باشد، چون فیلنامه را قبل از انتشار فیلم در سال ۲۰۱۴ نوشته بود. اما او اذعان داشت که از آثار ژاپنی مثل بتل رویال و بازی دروغ (The Liar Game) تاثیر پذیرفته است.
- ۱۰ سریال برتر شبیه «بازی مرکب» دربارهی بقا و نجات از مرگ
- اگر بازی مرکب را دوست داشتید این ۱۲ فیلم و سریال را ببینید
بهطور کلی، بازی مرکب یادآور آثار زیادی است و اگر آن را ببینید بهطور تضمینی یاد اثری که قبلاً تجربه کردهاید خواهید افتاد. بهشخصه موقع دیدن آن یاد آثار زیر افتادم:
فیلم بتل رویال: هردو اثر دربارهی شرکت یک سری بازیکن در مسابقهای مرگبار هستند که قرار است فقط یک برنده داشته باشد. این بازیکنها از جامعهای متمدن و مدرن وارد فضایی میشوند که در آن بقا و بربریت حرف اول و آخر را میزند و مشاهدهی شهروندان عادیای که حالا به وحشیگری و پیروی از قانون جنگل سقوط کردهاند، ما را معذب میکند، چون احساس میکنیم اگر در شرایط آنها قرار بگیریم، ممکن است ما هم دچار این سقوط اخلاقی شویم یا قربانی سقوط اخلاقی دوستان و نزدیکانمان.
رمان سالار مگسها: بهطور کلی هر اثری که پیامش این باشد که تمدن نقابی است که ما انسانها به چهره میزنیم و در شرایط بقا، بیقانونی و رقابت شدید همه به سطح هیولاهایی خونخوار و بیرحم سقوط میکنیم، خواه ناخواه با سالار مگسها (Lord of the Flies) مقایسه میشود. هرچند سالار مگسها دیدی کلیتر به ذات بشریت در این زمینه دارد، ولی بازی مرکب بهطور خاص به تنزل اخلاقی انسانها در نظام سرمایهداری میپردازد، هرچند با دیدی تمثیلی.
فیلم انگل: فیلم کرهای انگل (Parasite) که دو سال قبل از بازی مرکب منتشر شد، مثل بازی مرکب به انتقادی واضح از جو رقابتی و کاپیتالیستی شدید در کرهی جنوبی و اختلاف طبقاتی اسفناک جامعه میپردازد و روایتگر داستان افراد فقیری است که برای نجات دادن خود از وضعیت اقتصادی بد دست به کاری عجیب و خطرناک میزنند. هیچ بعید نیست که موفقیت فیلم انگل راه را برای ساخته شدن و استقبال از بازی مرکب باز کرده باشد.
فیلم چشمهای کاملاً بسته: این سریال از دو لحاظ یادآور فیلم چشمهای کاملاً بسته (Eyes Wide Shut) کوبریک است. یکی بهخاطر سازمانی مخوف که مسابقات را تدارک دیده و از لحاظ مخفیکاری، ترسناک بودن و قدرت زیاد یادآور فرقهی مرموز و ایلومِناتیمانند چشمهای کاملاً بسته است. شباهت دیگر نماهای کوبریکی سریال است که شاخصهیشان نظم، تمیزی و تقارن بینقص اجزای صحنه، صحنههای پرمکث (خصوصاً در قبال سربازهای صورتیپوش که در همهی کارها و حرفهایشان تاخیری تهدیدآمیز وجود دارد) و کنتراست چشمگیر رنگها اشاره کرد.
بازی فالگایز: اگر درونمایههای اجتماعی، شخصیتپردازی، معماسازی و پیرنگ را از بازی مرکب حذف کنیم، اساساً میتوان آن را اقتباس غیررسمی بازی فالگایز (Fall Guys: Ultimate Knockout) در نظر گرفت! ظاهر کارتونی و باطن بیرحم بازیها، طراحی رنگارنگ و مهد کودکوار مراحل، تعداد بازیکنهای زیاد که به صورت مرحلهای و بهمرور حذف میشوند، مینیگیمهای کودکانه، ولی بهشدت رقابتی و از همه مهمتر، قابلیت حذف بازیکنهای دیگر از روشهای ناجوانمردانه همه یادآور بازی فالگایز هستند. شاید هوانگ دونگ هیوک با فال گایز یا بازیهای بتل رویال دیگر مثل پابجی، فورتنایت، ایپکس لجندز و… آشنا نباشد، ولی محبوبیت فوقالعاده زیاد این بازیها و یاد و خاطرهی آنها در ضمیر جمعی مردم در استقبال بهتر از سریال بیتاثیر نبوده است.
بهطور کلی، بازی مرکب خلاقانهترین و منحصربفردترین سریال ممکن نیست و شکی در این وجود ندارد که آثاری مشابه به آن ساخته شدهاند. در واقع آنقدر آثار زیادی در سبک «بازی/مسابقهی مرگبار» ساخته شدهاند که دارد به ژانر خودش تبدیل میشود. ولی نقطهی قوت سریال نه در ایدهی خلاقانهی آن، بلکه در اجرای فوقالعادهی این ایده خلاصه میشود.
بازی مرکب، سریالی که متاسفانه یا خوشبختانه درونمایهای ساده دارد
علاوه بر ایدهی کلی، درونمایه و پیام کلی سریال نیز ساده و سرراست است. بسته به انتظارتان از سریال این میتواند نقطهی قوت یا نقطهی ضعف باشد.
اگر دنبال اثری هستید که نقطهاوجهای احساسی و هیجانی بینقص داشته باشد، بازی مرکب در این زمینه عالی عمل کرده است. این سریال از لحاظ هیجانانگیز بودن و ایجاد حس «الان قراره چی بشه؟» یکی از بهترین آثار داستانی اخیر است و سر و صدایی که به پا کرده هیچ جای تعجب ندارد.
هیجانانگیز بودن سریال هم بهلطف درونمایهی ساده و سرراست داستان ممکن شده، چون هیچ دستاندازی وجود ندارد که حواس شما را از اتفاقی که در لحظه در حال افتادن است پرت کند. سریال نیازی ندارد تا برای پرداخت به درونمایههای پیچیده و فلسفهبافی توقف کند و ریتم بینقص و نفسگیرش را به هم بریزد. حتی انتخاب بازیهای آشنای مخصوص کودکان (که البته فقط مجمسه، طنابکشی و تیلهبازیاش برای ما ایرانیها آشناست) احتمالاً حرکتی استراتژیک بوده برای اینکه ریتم سریال برای توضیح دادن ماهیت بازیهای ابداعی تلف نشود. سریال طوری طراحی شده تا احساسات شما را ثانیه به ثانیه درگیر نگه دارد و در این زمینه عملکردی فوقالعاده دارد، طوری که شاید در بعضی لحظات آن حس کنید از لحاظ احساسی اشباع شدهاید و باید برای دیدن اپیزود بعد کمی به خود استراحت دهید. ولی اگر از سریالی که میبینید، انتظار محتوای عمیق و تفکربرانگیز داشته باشید، شاید بازی مرکب در این زمینه ناامیدتان کند، مگر اینکه تاکنون هیچکدام از آثار همسبک آن را ندیده یا با انتقادات رایجی که به نظام سرمایهداری میشود آشنا نباشید.
اساساً حرف سریال این است که در دنیای واقعی، بعضی از مردم در چنان شرایط افتضاحی زندگی میکنند که ترجیح میدهند شانس خود را در مسابقهای مرگبار امتحان کنند و به احتمال ۹۹ درصد در آن کشته شوند تا به تقلا کردن در جامعه ادامه دهند. حقیقت ترسناک این است که اگر نگاهی به محیط اطرافمان بیندازیم، افرادی را در جامعه میبینیم که آنقدر در شرایط سختی زندگی میکنند و تمام درها به رویشان بسته است که اگر پیشنهاد شرکت در چنین مسابقهای به آنها داده شود، واقعاً آن را قبول کنند، حتی با در نظر گرفتن اینکه قبول کردن چنین پیشنهادی نوعی خودکشی غیررسمی است. نکته اینجاست که بسیاری از این مردم واقعاً میخواهند خودکشی کنند، ولی ترجیح میدهند ماشه را کس دیگری فشار دهد.
کار هوشمندانهای که سریال برای انتقال این پیام انجام میدهد این است که به شرکتکنندگان اطلاع داده میشود که هر موقع که بخواهند، میتوانند با رای اکثریت مسابقه را متوقف کنند و به خانههایشان برگردند. با توجه به اینکه در اپیزود اول چند صد نفر آدم بدون آگاهی قبلی و صرفاً بهخاطر باختن در یک بازی کودکانه کشته شدند، این تصور در شما ایجاد میشود که امکان ندارد این سازمان مخوف به قول خود وفادار بماند. اما در اپیزود دوم و پس از کشتوکشتار شوکهکنندهی اپیزود اول، این رایگیری به درخواست بازیکنها انجام میشود و با رای نزدیک ۱۰۱ به ۱۰۰ شرکتکنندگان موافقت میکنند که مسابقه متوقف شود. بنابراین همهی شرکتکنندگان با متعلقاتشان در سطح شهر رها میشوند و به زندگی عادی خود برمیگردند، هرچند که از قبل به آنها اطلاع داده شده اگر مایل باشند، میتوانند دوباره به مسابقه برگردند.
در اپیزود دوم ما دوباره به دنیای واقعی برمیگردیم و میبینیم که واقعاً شرایط دنیای واقعی برای این شخصیتها جهنم است:
- سونگ گی-هون، شخصیت اصلی، مطلع میشود که مادرش دیابت دارد و پول عمل لازم دارد. او برای قرض کردن پول به زن سابقاش – که از سونگ گی-هون بدش میآید – رجوع میکند. شوهر زن سابقش به او پول قرض میدهد و با حالتی تحقیرآمیز از او درخواست میکند که دیگر دور و بر خانوادهاش نپلکد. او که شدیدترین نوع ساقط شدن از مردانگی را تجربه کرده، مشتی به صورت او میزند و پول را توی صورتش پرتاب میکند، ولی حالا دیگر هیچ راه نجاتی ندارد.
- چو سانگ-وو، دوست دوران کودکی مغرور، سرد و حسابگر او، بهخاطر اختلاس تحت پیگرد قانونی است و قرار است بهزودی به زندان برود.
- کانگ سه-بیوک، دختر فراری از کرهی شمالی، باید پول دلال را بدهد تا خانوادهاش را از کرهی شمالی به کرهی جنوبی منتقل کند.
- عبدول علی، مهاجر و کارگر پاکستانی چند ماه است حقوق دریافت نکرده و پس از دعوا با صاحبکارش برای گرفتن حقوق، باعث میشود دست صاحبکارش در دستگاه گیر کند و له شود. او با برداشتن پاکت پول بیرون افتاده از کت رییساش و فرار کردن، حالا در کشور غریب مجرم هم شده.
- جانگ دوک-سو، گانگستر بیاخلاق، بهخاطر بدهیهای زیادش سر قمار از جانب نوچههای رییساش مورد حمله قرار میگیرد و مجبور میشود خود را به داخل رودخانه پرتاب کند.
وقتی این صحنهها را میبینید، وقتی میبینید که چقدر شرایط این شخصیتها اسفناک است، خودتان هم به این نتیجه میرسید که برگشتن به مسابقهی مرگبار از زندگی کردن در این شرایط بهتر است. این نتیجهای است که خود شخصیتها نیز به آن میرسند. در پایان اپیزود دوم همهی شخصیتهای اصلی، این بار بنا به درخواست خودشان، به مسابقه برمیگردند و با توجه به چیزی که تاکنون از زندگیشان دیدید، به آنها حق میدهید.
سریال از همان ابتدا فاز چپگرایانهی ضدکاپیتالیستی دارد و این فاز در اپیزود هفتم و با معرفی ویآیپیها (VIPs)، که اساساً شخصیتهای میلیاردر خوکصفت و منحرف هستند، به حد نهایت خود میرسد. پیامی که سریال دربارهی کاپیتالیسم میخواهد منتقل کند، چیزی نیست که قبلاً در هرگونه گفتمان انتقادی مربوط به کاپیتالیسم نشنیده باشید:
- جو رقابتی کاپیتالیسم باعث میشود که انسانها نسبت به هم بیرحم و از انسانیت تهی شوند
- کاپیتالیسم کاری میکند که اکثریت از جان و دل مایه بگذارند و در آخر سود زحمتشان به اقلیتی بسیار معدود برسد
- پولی که دست سرمایهدار جمع شود، صرف کارهای بیهوده، مضر یا حتی پلید میشود
- سرمایهدارها به طبقهی کارگر و فرودست جامعه به چشم بردهی خود نگاه میکنند و از دسترنج آنها جیبهای خود را پر میکنند (هرچند در این زمینه سریال پا را از انتقادهای رایج به کاپیتالیسم فراتر میگذارد و سرمایهگذارها را به شکل موجوداتی پلید و نه صرفاً فرصتطلب و بیوجدان به تصویر میکشد)
پرداخت سریال به مفهوم کاپیتالیسم بیظرافت و کلیشهای است و چیز جدیدی به گفتمان آثار هنری در این حوزه اضافه نمیکند. این بیظرافت و کلیشهای بودن با معرفی ویآیپیها (که شاید ضعیفترین جنبهی سریال باشند) شدت میگیرد. اصولاً دلیل به راه افتادن چنین مسابقاتی (که سابقهی آن به چند دههی گذشته برمیگردد) این است که یک سری آدم میلیاردر روی شرکتکنندگان شرط ببندند و از مشاهدهی تقلای آنها برای رسیدن به جایزهی نهایی لذتی گذرا کسب کنند. در واقع همانطور که شخصیت فرانتمن (Front Man) در آخر سریال به گی-هون میگوید، آدمهای فقیر و بدهکار برای آنها حکم اسب قمار را دارند.
برای سریالی که شخصیتهای اصلی آن فوقالعاده باورپذیر و واقعگرایانه هستند، ویآیپیها بهطور دردناکی کارتونیاند و عملاً یک قدم با اینکه سبیلشان را تاب دهند و قاهقاه بخندند فاصله دارند. از طرف دیگر بهخاطر اینکه آنها به انگلیسی حرف میزنند، سطح دیالوگها و بازیگری بازیگران آنها از استاندارد سریال بسیار پایینتر است و این موضوع ممکن است توی ذوق بزند. اگر در این سریال هم مثل چشمان کاملاً باز کوبریک، ماهیت سازمان مخوف در هالهای از ابهام باقی میماند و اثری مستقیم از ویآیپیها نمیدیدیم، بهتر میشد.
البته بعضی از طرفداران سریال معتقدند که دلیل تصویرسازی کارتونی از ویآپیپیها، هجو تصویرسازی شرورهای خارجی در فیلمها و سریالهای غربی است. همانطور که شرورهای روسی و آسیای شرقی و خاورمیانهای در آثار رسانهای غربی تصویری کاریکاتوری دارند، در این سریال هم شرورهای آمریکایی تصویری کاریکاتورگونه دارند و با لهجهای اغراقشده حرف میزنند. با این حال، اگر چنین هجوی عمدی باشد، با حالوهوای کلی سریال جور نیست و حتی هجو چندان هوشمندانهای هم نیست، چون جواب دادن کار زشت با کار زشت، آن را توجیه نمیکند.
با تمام این صحبتها، این فیلم دفاعی کورکورانه از افراد فقیر و فرودست جامعه نیست و به این موضوع اذعان دارد که شخصیتهای اصلی تا حد زیادی خودشان هم در وضعیت اقتصادی افتضاحشان نقش داشتهاند و کلش تقصیر جامعه و کاپیتالیسم نیست.
وقتی مسابقهی طنابکشی به حماسیترین و پرتنشترین اتفاق دنیا تبدیل میشود
همانطور که اشاره شد، بازی مرکب سریالی نیست که بهخاطر عمق فلسفی و معناییاش آن را تماشا کنید. البته این بدین معنا نیست که سریال فاقد این چیزهاست؛ صرفاً معنای سریال در مقابل هیجانش رنگ میبازد.
در طول سریال شش مسابقه به تصویر کشیده میشود که ششمینشان همان بازی مرکب است که اسم سریال از آن برگرفته شده. کیفیت کارگردانی، صحنهسازی، بازیگری، تدوین و در کل همهی کیفیتهای سینمایی ممکن در قبال این شش مسابقه درجهیک و تماشای آنها تجربهای میخکوبکننده است.
از بین این شش بازی شاید قابلتوجهترینشان از لحاظ کارگردانی مسابقهی طنابکشی باشد. ایدهی مسابقهی طنابکشیای که نتیجهی آن مرگ و زندگی است شاید روی کاغذ مسخره به نظر برسد، ولی صحنهای که در آن پیرمرد در پسزمینه در حال توضیح دادن اصول طنابکشی است و مونتاژی از بازیکنّها در حال آماده شدن نشان داده میشود، طنابکشی در حد یک هنر جنگی باستانی تعالی پیدا میکند و ده نفری که باید طناب را بکشند، شبیه به قهرمانان افسانهای به نظر میرسند.
در طول مسابقهی طنابکشی آن لحظهای که شخصیتهای ما تعادلشان را از دست میدهند و چو سانگ-وو طی ابتکار لحظهای به آنها میگوید که سه قدم به جلو بروند تا تعادل حریفشان به هم بریزد، مثالی بینظیر از ایجاد تنش است. هنر سریال در این است که با وجود اینکه همهی شخصیتهای اصلی در یک تیم طنابکشی قرار دارند و تیم مقابل متشکل از شخصیتهای سیاهیلشگر است که حتی اسمشان را نمیدانیم، و بنابراین میتوان یقین داشت که آنها برنده خواهند شد، ولی این تنش بهلطف بازی عالی شخصیتها و فیلمبرداری و تدوین پرالتهاب همچنان برقرار شده است.
عامل دیگری که باعث شده تماشای این بازیها بسیار جذاب باشد این است که اکشن و هیجان خالص نیستند و از آنها بهعنوان ابزاری برای شخصیتپردازی استفاده میشود. در همهی این بازیها هر شخصیت کاری انجام میدهد که بازتابی از باطن اوست. مثلاً:
- در بازی اول عبدول علی گی-هون را که در حال افتادن است، روی هوا میگیرد و جانش را نجات میدهد. از این صحنه میفهمیم که عبدول علی مردی خوشقلب و محافظ است.
- در بازی دوم گی-هون پی میبرد که برای درآوردن شکل چتر روی شیرینی بهتر است به جای سوزن زدن به آن، آن را مثل دیوانهّها لیس بزند. راهکار او هم با شخصیت بامزهی او سازگار است، هم نشاندهندهی ذهن خلاق اوست که هیچوقت فرصت بروز نداشته است.
- در بازی سوم اطلاعات بالای پیرمرد دربارهی اینکه چطور باید طنابکشی بازی کرد، باعث میشود علاوه بر اینکه او را به چشم پیرمردی دوستداشتنی و بیآزار ببینیم، بهعنوان یک فرد آگاه، دانا و باتجربه برایش احترام قائل شویم (البته این تصور بهلطف غافلگیری آخر سریال مخدوش میشود، ولی در هر صورت مثال خوبی از شخصیتسازی است). همچنین ابتکار لحظهای چو سانگ-وو نشان میدهد که چرا در ابتدای سریال او بهعنوان شخصیتی باهوش معرفی شد که در دانشگاه ملی سئول درس خوانده است. مخ او واقعاً خوب کار میکند.
- در بازی پنجم هان می-نیو، با وجود این که تاکنون زنی فرصتطلب، خودخواه و پا در هوا به نظر میرسید، نشان میدهد که پای حرفش است و همراه با خودش جانگ دوک-سو را به پرتگاه میاندازد. قبلاً در پیوند «رمانتیک» کوتاهی که با هم داشتند، هان می-نیو گفته بود که اگر جانگ دوک-سو به او خیانت کند، او را خواهد کشت. جانگ دوک-سو او را جدی نگرفت و به این خاطر جانش را از دست داد.
با این حال، قویترین و تکاندهندهترین بازی در کل سریال بازی چهارم است: بازی با تیلهها.
در ستایش اپیزود ششم سریال
اگر در حال خواندن این نقد هستید، یعنی سریال را کامل دیدهاید و بنابراین میدانید که اپیزود ششم سریال با روح و روان آدم چه کار میکند. این اپیزود به بازی چهارم اختصاص دارد که در آن بازماندگان باید شخصی را که بهعنوان همتیمی خود انتخاب کردهاند، با بازی با تیلهها حذف کنند.
اخیراً یکی از تکنیکهایی که در آثار داستانی معروف مثل سهگانهی جدید جنگ ستارگان و فصلهای آخر بازی تاجوتخت به شکلی ناجور به کار رفته و برای همین در گفتمانهای انتقادی جنبهای منفی پیدا کرده، پیش بردن داستان خلاف انتظارات مخاطب است، تکنیکی که با نام Subverting Expectations یا بههمریختن انتظارات شناخته میشود. مشکل بسیاری از آثاری که از این تکنیک استفاده میکنند این است که از مرز غافلگیری سطحی فراتر نمیروند و در غافلگیریای که اتفاق میافتد، هیچ معنا و احساسی نهفته نیست.
در اپیزود ششم شاهد مثالی فوقالعاده از این تکنیک هستیم. اولیاء امور مسابقات به شرکتکنندگان میگویند که برای بازی بعدی برای خود شریک پیدا کنند. شرکتکنندگان از همهجا بیخبر هم هرکسی را که بیشتر از همه از او خوششان میآید یا به نظرشان میتواند به آنها کمک کند، انتخاب میکنند. اما بعد وقتی مسابقه شروع میشود، آنها خبردار میشوند که شریکی که انتخاب کردهاند قرار نیست به آنها کمک کند تا گروههای دیگر را شکست دهند. بلکه یکی از آنها باید دیگری را حذف کند.
در اینجا سریال انتظارات ما را به هم میریزد، ولی بلافاصله پتانسیل احساسی موقعیتی که ایجاد شده برای ما برملا میشود. بهعبارت دیگر، به هم ریخته شدن انتظارات غافلگیری به صرف غافلگیری نیست؛ بلکه با این هدف انجام میشود که احساسات شما را درگیر کند و این کار را به بهترین شکل انجام میدهد. درستش هم همین است. شخصیتهایی که با هم شریک شدهاند، بر اساس میل، علاقه و احترام مقابل همدیگر را انتخاب کردهاند. حتی از یکی از زوجها زن و شوهر یکدیگر هستند. تصور اینکه آنها باید فعالانه تلاش کنند تا یکدیگر را حذف کنند دردناک است و این سوال را برای ما ایجاد میکند که چطور قرار است چنین موقعیت تراژیکی را مدیریت کنند؟
در این اپیزود روی موقعیت تراژیک سه گروه تمرکز میشود:
سانگ-وو و عبدول علی: سانگ-وو اعتقاد دارد گروهی که در آن فردی باهوش و فردی قوی با هم همکاری کنند، بیرقیب است، برای همین عبدول علی را بهعنوان یار خود انتخاب میکند، چون در نظرش فرد «باهوش» خودش است. در تیلهبازی عبدول علی در شرف بردن است، ولی این برد برای او مثل زهرمار است، چون سانگ-وو قبلاً به او لطف کرده بود و خرج اتوبوس و شامش را به او داده بود. البته سازندهی سریال اشاره کرده که حتی در کمکرسانی سانگ-وو به عبدول علی نیز نوعی دید بالا به پایین و فخرفروشانه وجود داشت و کاری از روی خوشقلبی صرف نبود. با اینکه خود سانگ-وو بیپول بود، ولی باید لطف و محبت خود را به مهاجر بیچاره ارزانی میداشت.
با این حال، عبدول علی بهخاطر دل صاف و سادهاش متوجه این چیزها نمیشود و بهخاطر این لطف سانگ-وو را به چشم برادر و دوست خود میبیند و با اینکه حاضر نیست تیلهها را به او ببخشد (چون باید فکر خانوادهاش باشد)، ولی حاضر است هر کاری که لازم است انجام دهد تا هردویشان زنده بمانند. سانگ-وو با سوءاستفاده از دل صاف عبدول علی تیلهها را با دوز و کلک از علی میگیرد و کیسهی او را با سنگریزه پر میکند.
وقتی علی متوجه این خیانت میشود با چشمهایی اشکآلود به روبروی خود خیره میشود. از صورت او اینطور برمیآید که بیشتر از مردنش، از خیانت دوستش اندوهگین است. یکی از سربازهای صورتیپوش، از پشت تیری به او میزند. تیر خوردن او از پشت انتخابی زیباشناسانه برای نشان دادن خیانتی است که به او شده است. وقتی سانگ-وو صدای تیر را میشنود به خود میلرزد. او میداند کاری که انجام داده تا آخر عمر روی وجدانش سنگینی خواهد کرد.
(ما صحنهی برخورد تیر به علی را نمیبینیم و این باعث شده بعضی از طرفداران نظریهپردازی کنند که او هنوز زنده است و بهنحوی با پیرمرد ارتباط دارد، چون قانون نانوشتهی فیلم و سریال این است که اگر مردن شخصیتی را با جفت چشمهایتان نبینید، یعنی هنوز نمرده. بهشخصه امیدوارم چنین اتفاقی نیفتد.)
کانگ سه-بیوک و جیونگ: ظاهراً در ابتدا قرار بود شخصیت جیونگ مرد باشد، ولی هوانگ دونگ هیوک تصمیم گرفت که او را دختر در نظر بگیرد تا به این بهانه، به دوستی بین زنان بپردازد. این تصمیم او به بهترین شکل به بار نشسته است.
برخلاف بقیهی زوجها که با وجود معذبکننده بودن شرایط، خود را ملزوم میبینند تا بازی را انجام دهند، کانگ سه-بیوک و جیونگ تصمیم میگیرند بهجای انجام بازی، با هم حرف بزنند و در سهدقیقهی آخر، با یک بازی ساده برنده را تعیین کنند. بین این دو دختر هیچ فشار و هیجانی برای «برنده شدن» وجود ندارد. چون میل تستوسترونی به رقابت و برنده شدن، حتی در مواجهه با دوستان، در دنیایی کاملاً زنانه قدرتش را از دست میدهد. تماشای گفتگوی صمیمانهی دو دختر رنجدیده و قویتر شدن پیوندشان، آن هم در شرایطی که میدانند تا نیم ساعت دیگر یکی از آنها باید مرگ دیگری را رقم بزند، واقعاً دلخراش و زیباست.
در جریان صحبتهایشان هردو از زندگی سرشار از بدبختیشان میگویند. با اینکه جیونگ پدری مذهبی داشته که او را مورد آزار جنسی و فیزیکی قرار میداده، مادرش را کشته و در نهایت جیونگ هم بهخاطر کشتن او به زندان افتاده، پس از شنیدن سختیهای زندگی کانگ سه-بیوک و خانوادهاش در کرهی شمالی به شوخی به او میگوید تو از من هم بدبختتری.
وقتی سه دقیقهی پایانی میرسد، آنها قرار میگذارند تا به سمت دیوار تیله پرتاب کنند و تیلهی هرکس که به دیوار نزدیکتر باشد برنده شود. کانگ سه-بیوک تیلهاش را عادی پرتاب میکند، ولی جیونگ صرفاً آن را روی زمین میاندازد.
کانگ سه-بیوک با عصبانیت یقهی او را میگیرد و میگوید این مسخرهبازیها چیست؟ تیله را درست بینداز. اما جیونگ با چشمهایی اشکآلود و لبخندی تلخ میگوید که بذار بهشکلی باحال ببازم. در اینجا متوجه میشویم که دلیل اینکه جیونگ پیشنهاد داده بود به جای بازی کردن با هم صحبت کنند این بود که ببیند از بین این دو نفر کدام دلیل قویتری برای بیرون آمدن از آن بازی داشتند. کانگ سه-بیوک یک برادر دارد که باید از او مراقبت کند. ولی جیونگ هیچ دلیلی برای بازگشت به دنیای واقعی ندارد.
این گفتگو میانبری بود برای اینکه چنین دوستی یا شاید حتی عشقی –هرچند یکطرفه و از طرف جیونگ – به رقابت و دوگانگی برنده/بازنده آلوده نشود. بههرحال جیونگ قبل از شروع مسابقه به کانگ سه-بیوک گفته بود که حاضر است هر کاری انجام بدهد تا او پیروز شود.
در نهایت وقتی جیونگ با چشمهایی اشکآلود میگوید: «بازی کردن باهات باعث افتخار بود.» یکی از نگهبانها از بغل سر به او شلیک میکند. شلیک تفنگ از بغل سر انتخابی زیباشناسانه برای نشان دادن خودکشی غیرمستقیم جیونگ است.
گی-هون و پیرمرد: گی-هون از روی ترحم پیرمرد را بهعنوان شریک خود انتخاب کرد تا تک نیفتد و او را نکشند. حالا باید با او مسابقه دهد تا حکم مرگ او را امضا کند. او در مسابقهی تیلهبازی در شرف باختن قرار دارد، ولی پیرمرد خودش را به فراموشی و جنون پیری میزند و فرصتی در اختیار گی-هون قرار میدهد تا تیلههای از دست دادهاش را با کلک زدن او به دست بیاورد. گی-هون با قیافهای که عذابوجدان از آن میبارد این کار را انجام میدهد. در انتهای اپیزود که پیرمرد فاش میکند که تمام مدت حواسش جمع بوده و گول زدن گی-هون را به رخش میکشد و در آخر تیلهها را با میل خود به او میدهد، صحنهای بسیار دردناک و گریهدار است.
چیزی که این صحنه را دردناکتر میکند این است که پیرمرد در بازسازی مرحله که گویی شمایلی از محلههای قدیمی کره است، خانهی قدیمی خود را پیدا میکند و در آنجا با ذوق و شوق از خاطرات دوران کودکی خود میگوید.
این صحنه از لحاظ احساسی نقطهی اوج سریال است و یکی از گریهآورترین صحنهها بین تمام سریالهایی است که بهشخصه دیدهام. بهندرت پیش میآید که نتهای احساسی در یک داستان تا این حد بینقص نواحته شوند، اما امان از پایان سریال…
پایان سریال، آب سردی که روی احساسات ما ریخته میشود
در پایان سریال معلوم میشود که پیردمرد دوستداشتنی، بازیکن شماره ۱، نهتنها نمرده است، بلکه این بازی وحشتناک و مرگ آن همه آدم زیر سر اوست. او میزبان بازی مرکب در کره بوده است. (از صحبتهای ویآیپیها برمیآید که این بازی در کشورهای دیگر نیز برگزار میشود).
در آن لحظه که گی-هون افسرده، یک سال پس از پایان بازی و پیروزی تلختر از زهرمارش در آن، پیامی دریافت میکند و پیرمرد افتاده در بستر مرگ را در ساختمانی ملاقات میکند، انگار آب سردی روی تمام احساساتی که صرف سریال کرده بودم ریخته شد.
شاید خیلیها با این غافلگیری داستانی مشکلی نداشته باشند و شاید حتی در نظرشان غافلگیری هوشمندانه و منطقیای باشد، ولی بهشخصه از آن بدم آمد و بهنظرم از قدرت داستان کم کرد.
بازیکن شمارهی ۱ در طول سریال یک نیروی انسانی بسیاری قوی بود. درست است که در اپیزود اول که همه از شدت وحشت چیزی نمانده خودشان را خیس کنند، او تنها کسی است که دارد میخندد و از هیجان لحظه لذت میبرد، ولی ما بهعنوان مخاطب این رفتار او را به حساب پیری او میگذاریم و به او مشکوک نمیشویم؛ این هیجان و خوشحالی را به حساب این میگذاریم که چیزی به مرگ او نمانده و او میتواند برای آخرین بار هیجان را تجربه کند و در تنهایی و عزلت کامل نمیرد. بهنوعی بازیکن شمارهی ۱ نماد مبارزهی انسان علیه ابزوردیتی زندگی است، در هر شرایطی.
در اپیزود دوم، وقتی لغو شدن یا نشدن مسابقه به رای او برمیگردد، او با وجود هیجان زیادی که در اپیزود ۱ نشان داد، رای «نه» میدهد. تصور ما این است با وجود اینکه او خودش دوست دارد در مسابقه بماند، ولی برای اینکه جان بقیه به خطر نیفتد، برخلاف میلش رای منفی میدهد.
در اپیزود پنجم، دانش او دربارهی روش صحیح طنابکشی باعث میشود برای دانش و تجربهی او بهعنوان شخصی پیر احترام قائل شویم و عظمت تجربههایی که از دوران کودکی برایمان به جا میماند را درک کنیم.
در اپیزود ششم نیز مرگ مظلومانه و پرمعنی او قلبمان را به درد میآورد.
اما با فاشسازی او بهعنوان شرور اصلی قصه تمام این شخصیتپردازیهای معنادار و احساسی دور ریخته میشوند و بهجایش سریال، به روش سهگانهی جدید جنگ ستارگان و بازی تاجوتخت، «خلاف انتظار ما عمل میکند»، ولی در این زمینه حتی از این دو اثر نیز گناهی بزرگتر مرتکب میشود، چون در مورد مسئلهای خلاف انتظارات ما عمل میکند که قبلاً بهطور موفقیتآمیز احساسات ما را دربارهاش برانگیخته بود.
البته نقش پیرمرد بهعنوان عقل کل پشت این پروژهی مخوف در لحظات زیادی در طول سریال پیشآگاهی (Foreshadow) شده است. وقتی رییسپلیس در حال گشتن در فهرست بازیکنان است، اسم او بهعنوان بازیکن شماره یک موجود نیست. در مسابقهی طنابکشی قفلی که به دست او بسته شده باز است تا اگر تیمش باخت بتواند خود را نجات دهد. در مرحلهی تیلهبازی او خانهی خود را در ست ساختگی پیدا میکند که باید نکتهای شکبرانگیز باشد (هرچند اگر بهخاطر این غافلگیری نبود، این هم میتوانست یکی دیگر از جزئیات احساسی و زیبای اپیزود ۶ باشد – او خانهاش را پیدا کرد، چون مشاهدهی ستی که با الهام از کوچهپسکوچههای قدیمی کره ساخته شده، او را از حس نوستالژی پر کرد) و…
ولی مشکل این نیست که این این غافلگیری با منطق سرد سازگار نیست. مشکل اینجاست که سریال یک سمفونی احساسی بینظیر اجرا میکند و با مرگ پیرمرد نقطهی اوج فوقالعادهای برای آن رقم میزند، اما با این غافلگیری این سمفونی احساسی را مخدوش میکند و این نقطهی اوج زیبا را با نقطهی فرودی توذوقزننده جایگزین میکند.
میزبان این مسابقات میتوانست هرکسی باشد. اگر میزبان شخصی غریبه بود یا اصلاً نمیفهمیدیم چه کسی است، این مسئله تاثیر خاصی روی داستان نمیگذاشت، چون قلب داستان و معنای آن در جای دیگری نهفته بود. برای شخص من بسیار ناامیدکننده است وقتی میبینم یک مولف موفق میشود احساساتی واقعی در داستانش جاری کند (کاری که بسیار سخت و نادر است) و بعد، طوری که انگار به «خفن» بودن داستانش به قدر کافی ایمان نداشته باشد، آن را با یک غافلگیری سطحپایین جایگزین میکند که هدفی جز خراب کردن آن بار احساسی ندارد.
با کمی اغراق پیچش داستانی آخر سریال مثل این میماند که در هری پاتر آخر سر معلوم میشد لونا لاوگود تمام مدت مرگخوار پنهانی بوده یا در آخر ارباب حلقهها معلوم میشد که گیملی دورف تمام مدت تحتتاثیر سارون بوده است. هرچقدر هم برای این غافلگیریها زمینهسازی میشد، آیا واقعاً میشد تصمیم درستی در قصهگویی در نظر گرفت؟ این غافلگیریها تاثیری نمیداشتند جز اینکه سمفونی احساسی داستانّهایشان را خدشهدار کنند. و این دقیقاً اتفاقی است که با تبدیل کردن پیرمرد به شرور قصه انجام شده است: جایگزین کردن احساسات قوی با غافلگیری دمدستی.
آیا به بازی مرکب بیش از حد بها داده شده؟
اجازه دهید مروری بر نقاط قوت و نقاط ضعف سریال داشته باشیم. بعضی از آنها در طول متن اشاره قرار گرفتند و بعضیهایشان جدید هستند:
نقاط قوت:
- هیجان بالا، خصوصاً در نحوهی اجرای شش بازی
- شخصیتپردازی قوی؛ درست است که شخصیتهای سریال «تیپ» هستند، ولی تیپهایی باورپذیر که بهلطف سناریوهای شخصیتساز و بازی عالی بازیگرها به مرور عمق و جذابیتشان بیشتر میشود. قویترین و پیچیدهترین شخصیت سریال چو سانگ-وو است.
- طراحی صحنهی قوی که باعث شده تشکیلاتی که شخصیتها در آن مسابقه میدهند شبیه موزهی هنرهای مدرن به نظر برسد. بازیگران فیلم گفته بودند که از شدت زیبایی صحنه دائماً با موبایلشان از آنجا عکس میگرفتند.
- طراحی نمادین یونیفورمهای سربازها و شرکتکنندگان و عناصر تصویری شاخص (مثل عروسک دختربچه در مسابقهی اول یا شیرینی دالگونا در مسابقهی دوم) که باعث شده جزئیات تصویری سریال بهراحتی در ذهن ذخیره شوند و در میمها و ویدئوها و عکسهای طرفداری مورد تقلید و هجو قرار گیرند
- آهنگ روایی مناسب سریال، طوریکه به جای اینکه حس کنید در حال تماشای سریالی ۹ قسمته هستید، حس کنید دارید فیلمی ۸ ساعته تماشا میکنید
- کلیت اپیزود ۶
- بومیسازی مناسب و استفادهی مناسب و بهاندازه از فرهنگ کرهی جنوبی
- تاثیرپذیری مناسب و بهاندازه از سینمای ژانری و اجتماعی که باعث شده سریال برای طیف وسیعی از مخاطب جذاب باشد
- استفادهی مناسب از خشونت، طوری که در طول سریال خشونت هیچوقت عادی نمیشود و همیشه اندکی پتانسیل برای شوکه کردن دارد
- جزئیات زیاد که با تماشای دوبارهی سریال (یا تماشای ویدئوها و دیدن پستهایی که به این جزئیات اشاره میکنند) به آنها پی میبرید
نقاط ضعف:
- خردهپیرنگ مربوط به پلیسی که به تشکیلات نفوذ کرده به جایی ختم نمیشود و صرفاً زمینهسازی برای فصل ۲ است
- پایان سریال، که در آن به نظر میرسد گی-هون میخواهد یکتنه به جنگ تشکیلات مخوف برود، با روح سریال در تضاد است و زیادی ملودراماتیک به نظر میرسد
- این سریال نیاز به فصل ۲ ندارد و پایانبندی سریال، طوری که انگار باید آمادهی فصل ۲ باشیم، بهتنهایی نقطهضعف است، خصوصاً با توجه به اینکه سازندهی سریال گفته اگر فصل ۲ ساخته شود، قرار است روی نقش پلیس در سروکلهزدن با این تشکیلات بپردازد و این ایده بسیار ناجالب به نظر میرسد.
- خراب کردن شخصیت پیرمرد با غافلگیریای که با وجود منطقی بودن، به هستهی احساسی داستان ضربه میزند، بدون اینکه چیز دندانگیری به آن اضافه کند
- انتقاد دمدستی و کلیشهای از کاپیتالیسم
- ضعیف بودن شخصیتهای ویآیپی، چه از لحاظ بازی و دیالوگ، چه از لحاظ نقشی که در داستان دارند
- توضیح بیش از حد دربارهی ماهیت سازمانی که پشت بازیهاست. کمی ابهام بیشتر در این زمینه میتوانست نتیجهی مثبتتری به دنبال داشته باشد.
با سبکسنگین کردن نقاط قوت و نقاط ضعف سریال، به این نتیجه میرسیم که با اثری بهشدت تماشایی، ولی نه بینقص طرف هستیم. با توجه به هایپ شدیدی که دور سریال ایجاد شده، اگر کسی با انتظارات فضایی سراغ سریال برود، شاید ناامید شود، خصوصاً اگر در ژانر درام بقا محور و بازیهای مرگبار آثار زیادی دیده باشد. ولی اگر سطح انتظارات معقول باشند، بازی مرکب سریال قویای است که ارزش سرگرمی بالایی دارد و پتانسیل این را دارد که احساساتتان را درگیر کند. بنابراین جواب نهایی بنده به این سوال که «آیا به بازی مرکب بیش از حد بها داده شده؟» منفی است. در جرگهی آثاری که «وایرال» میشوند بازی مرکب جزو بهترینهاست.
شناسنامهی سریال بازی مرکب
خالق: هوانگ دونگ-هیوک
بازیگران: لی جونگ-جه، پارک هه-سو، وی ها-جون و….
خلاصه داستان: گروهی متشکل از ۴۵۶ نفر که وجهاشتراکشان با یکدیگر بدهی زیاد و شرایط مالی بد است، به بازیای دعوت میشوند که در آن باید در بازیهای کودکانه پیروز شوند. تاوان شکست مرگ است.
امتیاز کاربران imdb به سریال: ۸.۲ از ۱۰
امتیاز متاکریتیک: ۷۵ از ۱۰۰
باسلام سریال بازی مرکب بسیار سریال قشنگی بود و خوشحالم این سریال و دیدم همه چیز این سریال عالی بود واقعا من جز چند تا عیب کوچیک چیزی ندیدم تو این سریال
۱: وارد شدن خیلی الکی مامور پلیس به تشکیلات چون یه همچنین سیستم و تشکیلاتی ب این راحتی قابل نفوذ نیست
۲: اینکه ناظر این تشکیلات ،همون مرد با ماسک مشکی ،برادر پلیسه بود و تو دوربین ها نتونست این رو ببینه چون شب ها ماسک رو در میوردن و اینکه نتونه برادرش و بشناسه تعجب برانگیز بود
۳:صحنه ی بی موردی که باعث میشه یه سری بازیکن ها عمدا به خاطر غذا هم رو بکشن به نظرم بی معنی بود چون دیدیم که ناظر میگه من میخوام همه عادلانه برای حقشون مبارزه کنن و برنده بشن و میبینم که خودش داره با دوربین این درگیری و نگاه میکنه
البته این ها ایراداتی هستن که کمی اساسی هستن اما خب هیچ فیلمی نیست بدون ایراد باشه این سریال هم واقعا ارزش دیدن داره از دستش ندین نقاط قوتش بسیار بیشتر از ضعف هاش هست
با بخش های زیادی از نقدتون موافقم، اما نه با جایی که درباره غیر ضروری بودن فصل دو و جالب نبودن ایده اش گفتید.
اتفاقا فصل دو به شدت ضروریه چون سوالات بی جواب زیادی باقی موندن. البته از روی نقدتون بنظر میاد شما مشکلی با این سوالات بی جواب ندارید و اتفاقا ترجیح میدادید همون چندتا سوالی هم که جواب دادن رو ندن، که خب این سلیقه شماست که به معماگونه باقی موندنِ داستان علاقه دارید. نه که بگم من ندارم، برای مثال در قسمت سوم ما برای اولین بار یکی از اعضای گارد قرمز پوش رو بدون ماسک دیدیم و تعجب کردیم که یک قاتل بی رحم چه جور میتونه یک پسر به این جوونی باشه! جوابی هم نگرفتیم که این پسر کیه و از کجا اومده. اما مهم نیست، چون در هاله ای از ابهام موندن این سوال صدمه ای به داستان اصلی نمیزنه و صرفا ما رو کنجکاو نگه میداره که خوبه. اما سوالاتی مثل “چه کسانی پشت این بازی ها هستند” و “هدف از برگزاری بازی ها چیه” یا “فرانت من چرا رییس این بازیها شده” همگی سوالات مهمی هستند که به داستان اصلی ربط دارند. به جز سوال اخر، خوشبختانه باقی سوالات در همین فصل پاسخ داده شدن. حالا فصل دو باید به داستان فرانت من و برادرش بپردازه و بفهمیم چه اتفاقی افتاده که فرانت من، یکی از آنتاگونیست های اصلی داستان، کسی که خودش هم یک زمان بازی کرده و برنده شده، تصمیم گرفته به بازی برگرده و در اینجا مشغول به کار بشه! اگه برای شما کنجکاوی نیست دلیل نمیشه که این سوال بی اهمیته! به علاوه بلاخره باید جلوی این سازمان گرفته بشه پس فصل دو میتونه پایان اصلی سریال باشه مخصوصا برای گیهون، شخصیت اصلی. گیهون رشد شخصیتی خیلی خوبی رو در فصل اول طی کرد و حالا باید نتیجه این رشد شخصیتی و تغییراتش رو در فصل دو ببینیم که به شخصه براش خیلی هیجان دارم.
تنها امیدم اینه که گیهون تک نفره سازمان رو شکست نده چون خیلی آرمانی میشه. مثلا کاش بره خودش تو پلیس، سازمان اطلاعات یا امنیت، یا بره با یه گروه ها و سازمان های خاص و خلاصه “به همراه دیگران” بجنگه، نه تنهایی!
تو این متنم از کلمات اغراق شده مثل عالی و فوق العاده و اینها در مورد سریال استفاده شده…
سریال های کره ای خیلی بهتری از این سریال وجود دارند…
ژانر فیلم سینمایی انگل کمدی سیاهه و اصلا ربطی به لحاظ داستانی یا ژانر با این سریال نداره!
در سریال های کره ای اکثرشون به شکاف طبقاتی پرداخته میشه و چیز تازه ای نیست حتی سریال های مدرسه ایشون شکاف بین پولدار و فقیر و نشون میده!!!
مخاطبی به این سریال میگه بهترین یا آثار دیگه رو ندیده یا هنوز تحت تاثیر جوه! چون واقعا این همه شلوغ کاری نداره…
واقعا بیش از حد به این سریال بها داده شده و دور و برش کلی شلوغ کاری هست… در حالی که فیلمنامه سریال غنی نیست…
داستان سریال به حدی ضعیفه که نمیشه برای دیگری تعریفش کرد چون جزئیات این اثر بازی هاست و بازی ها مثل یک مسابقه تلوزیونیه چطوری میشه برای کسی گفت که طرف آب نبات لیس زد یا تیله بازی و اینطوری و اونطوری انجام داد… فقط ساختمال کلی اثر و میشه تعریف کرد…
حتی از نظر بازی مرگبار به هانگر گیمز هم شباهت داره با این تفاوت که هانگر گیمز یه اثر آخرالزمانیه اصلا و ابدا نمی فهمم اینایی میگن این سریال بهترینه!
تعریف هایی که میکنن شبیه ایناست که میگن فیلمه اسکار گرفته پس خوبه! میگی بابا حوصله ام سر رفت میگن نه ببین اسکار گرفته! این سریال هیجان انگیزه همونطوری یه مسابقه میتونه هیجان داشته باشه ولی از نظر داستانی و فیلمنامه ضعیفه…
در متن نویسنده این مطلب عدم یکدستی دیده میشه…به کار بردن کلمه افتضاح در یک متنی که قراره رسمی باشه چندان اصولی به نظر نمی رسه… یا به کار بردن کلمه ی ناجالب…
انقدر شلوغ کردن در مورد این سریال که همون لذت اندک دیدنش هم میشوره میبره…چون دیگه واقعا حرص آدم درمیاد این همه اثر خوب بعد انقدر سر این شلوغ میکنن.
فیلم اتاق فرارم میتونستید ذکر کنید اتاق فرارم چنین ایده ای داره…خلاصه نه از نظر داستانی نه ایده تازگی نداره… شخصیت هاشم گرچه متنوع هستن اما شخصیت های رایج آثار این چنینی هستن…
هرچیم باشه به پای سرقت پول نمیرسه
سلام به نظر من این فیلم میخواد به ما بفهمونه که ما مثل مهمانان ویژه ای که از دیدن بازی انها و کشته شدن انها لذت می بردند لذت میبریم چون این سریال به شدت معروف شد
البته این تئوری رو که ما همان مهمانان ویژه هستیم رو یکی دیگ گفته ولی به نظر منم جور در میاد
سلام
نقد خوبی بود اما برای مخاطب تازگی نداشت خودمون هم می تونستیم بفهمیم. اما من داخل سایت آی نقد یدونه نقد از این سریال دیدم که خیلی خوب بود و هم از نظر محتوا و هم از نظر فرم داستان این سریال رو نقد کرده. حتی دونه دونه اسم و سناریوهایی که این سریال ازش پیروی میکنه رو نام برده. پیشنهاد می کنم داخل سایت آی نقد، نقد این سریال رو بخونید.
سلام به نظر من واقعا به این سریال زیادی بها داده شده؛ همچین چیز چشمگیر و اثر گذاری نبود ، بعضب از کارتونهای والت دیسنی و بعضی از فیلمهای اثرگذارتر از این هم وجود داره .
به نظرم از فضا سازی و غیره که جزو نکات مثبت بود بگذریم ، خیلی ضعیف عمل کرده مخصوصا اون تیکه پلیس بازی و فروختن اعضای بدن و تیکه افراد VIP افتضاح بود
اخر فیلم دختره چرا و کجا زخمی شد که ندیدیم؟؟
روی پل شیشه های باقیمانده همشون ترکیدن و یه تیه از شیشه ها بهش برخورد کرد
این جواب شما نیست و فقط نظر کلی من و ۸جواب به ادمین هست که گفته بود در ایپیزود اول ما خندا و راحتی۰۰۱ رو پای پیر بودنش گذاشتیم باید بگم اتفاقا قسمت اول جایی بود که به پیرمرد شک کردم. چون در تصویری که مثلا از چشم رباط پخش میشد دور تمام افراد حاله ای سبز بود که پیرمرد این هاله رو نداشت و شک برانگیز بود واسم و یک جورایی یاد اره۱ افتادم و گفتم نکنه کار پیره مرده باشه که بدون مشکل داره میره جلو . ولی در ادامه و قسمت های بعد این شک کاملا از بین رفت تا ایپیزود پایانی.
من سریال های کره ای و آسیای زیادی توی این ژانر دیدم و همینطور که خودتون هم اشاره کردید اگه سریال های زیادی از این ژانر ببینید این سریال یکم ناامید کننده است و دقیقا برای من همینطور بود یعنی بهترین نبود ولی خوب بود اگه به این ژانر علاقه دارید سریال آلیس در سرزمین مرزی از نظر فیلمنامه حس بیشتری باهاتون برقرار میکنه ولی نوع ساخت و کارگردانی بازی ماهی مرکب قوی تره واگه در ژانر تخیلی و معمایی و پلیسی میخواید بیشک بهترین سریال کره ای که دیدم سریال موش بود
بهترین سریال کره ای بود که دیدم. ولی حیف که کراشم مرد یعنی کانگ یه بیوک 😭😭😭😭😭😭😭😭
سریال قشنگی بود’ ولی آخرش یکم بد تموم شد..
ولی با اختلاف بهترین سریال کره ای و خارجی بود که دیدم..
من زیرنویس فارسی رو دیدم که با فیلم میشه ارتباط بهتری گرفت…
❤😉