سینمای سوفیا کوپولا؛ میراث دختر پدرخوانده (فیلمساز زیر ذرهبین)
سوفیا کوپولا متولد سال ۱۹۷۱ و تنها دختر کارگردان افسانهای سینما فرانسیس فورد کوپولا و همسر فیلمسازش النور کوپولا، هیچگاه نگران از این نبود که پایش را در صنعت فیلمسازی بگذارد. او که مسیر حرفهای خود را به عنوان بازیگر و با بازی در فیلمهای پدرش آغاز کرد، با نقشآفرینی در قسمت سوم «پدرخوانده» و حضور در نقش شخصیت مری کورلئونه بود که نامش را سر زبانها افتاد، به رغم اینکه با انتقادهای فراوانی همراه بود. کوپولا برای بازی در این فیلم برندهی دو تمشک طلایی شد که یکی از آنها جایزهی بدترین نقش مکمل زن بود و حتی برخی منتقدان بر این باور بودند که بازی فاجعهبار او در فیلم سبب شد تا فیلم نتواند موفقیت چندانی در گیشه به دست آورد. با این حال، کوپولا از بازخورد منفی که دریافت کرده بود، دلسرد نشد و اذعان کرد که او تمایل نداشت بازیگر شود و فقط میخواست که به پدرش کمک کرده باشد.
- تمامی اعضای مشهور خانوادهی کوپولا (از جمله نیکلاس کیج!)
- ۱۰ نقشآفرینی برتر در فیلمهای فرانسیس فورد کوپولا
به جایش و با الهام از والدین خود، کوپولا مسیر فیلمسازی را پیش گرفت و ثابت کرد که او در پشت دوربین تواناییهایش به مراتب بیشتر است. نخستین فیلم کوتاه او در مقام کارگردان، «ستاره را بلیس» که به شکل سیاه و سفید و با فرمت ۱۶ میلیمتری تصویربرداری شده بود، موضوعاتی را بررسی میکرد که از آن زمان تاکنون در کارنامهی فیلمسازی کوپولا نفوذ کرده و آن را تحت تاثیر قرار داده است: دخترانگی، انزوا و افسردگی و دلمردگی. این فیلم با سکانسی شروع میشود که از آن به عنوان یکی از امضاها و خصیصههای سینمای کوپولا یاد میشود: دختری که با نگاهی حزنانگیز و غرق در تفکر از پنجرهی ماشینی در حال حرکت به بیرون نگاه میکند. این فیلم کوتاه ۱۴ دقیقهای، گروهی از دختران را نشان میدهد که نقشه میکشند تا پسران مدرسهی خود را بعد از خواندن رمان «گلهایی در اتاق کوچک زیرشیروانی» مسموم کنند، آن هم با اسم رمز «ستاره را بلیس».
فیلم بعدی کوپولا یعنی «خودکشی باکرهها» که اولین فیلم بلند او محسوب میشود، مثل روند یک تکامل طبیعی بعد از «ستاره را بلیس» به چشم میآید. این فیلم شگفتانگیز که بر اساس رمانی به همین نام نوشتهی جفری یوجینایدس ساخته شده است، ماجرای خواهران لیسبون را دنبال میکند که توسط پسران محله روایت میشود که مفتون و شیفتهی دختران شدهاند و والدین محافظهکارشان، رفته رفته سختگیرتر میشوند و به تدریج آنها را در خانه حبس میکنند. این فیلم زیبا و تراژیک است و دخترانگی را با چنان عمق و پیچیدگی نشان میدهد که بیشتر فیلمها تا به آن لحظه از پس آن برنیامده بودند. فیلم پا را فراتر از موضوعات و تکنیکهای تصویربرداری «ستاره را بلیس» میگذارد اما با این حال «خودکشی باکرهها» به تفصیل و با تمام جزئیات دربارهی موضوعات خود حرف میزند که با موسیقی متن گیرا و جذاب گروه دو نفرهی فرانسوی «ایر» و تصویربرداری بدیع ادوارد لاکمن تکمیل میشود.
نخستین فیلم بلند سوفیا کوپولا با استقبال منتقدان مواجه شد اما با این حال و به مدد پلتفرمهایی مثل یوتیوب و تیکتاک، این فیلم توانسته است تا در دههی گذشته به حیات مجدد خود ادامه دهد و بستری را برای نسل جدید دختران نوجوان مهیا سازد تا باز هم به این فیلم دل ببازند. از موضوعاتی چون دخترانگی و انزوای این فیلم که به درستی درک نشدهاند تا جلوههای زنانهی واضح و خیالانگیز آن، چیزهای زیادی برای دختران جوان در «خودکشی باکرهها» وجود دارد تا با آن ارتباط بگیرند. با وجود این، به خاطر جذابیت این فیلم برای جوانان، با زنانگی بیپروایش که در پالت رنگی پاستلی، لباسهای گلدار و جواهرهای بدلی پر زرق و برق کمارزشی که کف اتاق خواب دختران پاشیده شده است، انعکاس مییابد، بسیاری از منتقدان، به خصوص مردان، از فیلم کوپولا آن هم به دلیل دخترانه و سطحیبودنش چشم پوشیدند و از آن جز به خاطر مجموعهای از تصاویر زیبا یاد نکردند.
این نگرش منتقدان در بخش اعظمی از کارنامهی سوفیا کوپولا ثابت بوده است، خصوصا بعد از عرضهی «ماری آنتوانت» در سال ۲۰۰۶ که مالامال از مد و فشن غیر معمول، کیکهای زیبا، باغهای آسمانی که در آن میتوانستی خوش بگذرانی و زوال و ویرانی بود. این منتقدان عمدتا در پیدا کردن جوهرهای منحصر در سینمای کوپولا ناکام بودند و زنانگی را با نرمبودن صرف و نبود مایه و استحکام برابر قرار دادند، با منتقدی که حتی به «ماری آنتوانت» برچسب این را زد که فیلمی است که تنها برای دختران و همجنسگرایان خوب است. در دفاع از کوپولا، آنا بکمن راجرز اشاره میکند که آن معنی و مفهوم زنستیزی که به شکل بیشرمانهای در اینجا هویدا است، این است که میزانسن دلانگیز و با چینش خاص کوپولا به این دلیل برگزیده شده است تا نشان دهد که چیزی در پس آن لایهی مطبوع و دلپذیرش نیست و همانا اثر او مثل قنادی سینمایی است، با شیرینیهای خامهای خوشمزه و لبریز از بویی مدهوشکننده که هیچ گوشت و غذایی (همانا عضلات و نرینگی) در آن وجود ندارد.
این زبان جنسیتزده که برای انتقاد از کوپولا به کار گرفته شد، مشکل همیشگی هالیوود با فیلمسازان زن را نشان میدهد. آنهایی که به عنوان تهدیدهایی بالقوه دیده میشوند و ثبات همیشگی چیرگی مردان بر سینما را که ایدهآلهای اساسی برای تحقق جامعهای مردسالار را عملی میکنند، بر هم میزنند. سکانسهایی با رنگهایی روشن و دارای تزئینات و طراحی لباس خاص فیلمهای کوپولا، شاید برای وجه زیباییشناختی فیلمهای او نقطهای کانونی باشد، اما این مسئله سبب نمیشود تا پیچدگی آثار او را نفی کنیم. «خودکشی باکرهها» انتحار یکی از خواهران لیسبون را بررسی میکند که او را شناور در آب خونین وان حمام نشان میدهد و تشابهی را با شخصیت اوفلیای هملت در ذهن مجسم میکند که کارتی مقدس را در دستان خود گرفته است. سکانس سرویس بهداشتی تعداد زیادی محصولات زیبایی و بهداشتی را نشان میدهد و در ورودی مکان مورد نظر پر از برچسبهای مختلف است. سالی که واقعهی خودکشی سیسیلیا را دنبال میکند، دورهای از رفتار ویرانگر، انزوا و سرکوب را نشان میدهد که به تدریج به تراژدی منتهی میشود. کوپولا فشار وارده بر یک دختر جوان بودن را نشان میدهد، با سیسیلیا که روی تخت بیمارستان دراز کشیده است و دیالوگی تند و گزنده را به زبان میآورد که به نظر میرسد دارد با منتقدان مردی حرف میزند که نتوانستهاند کار کوپولا را به درستی بفهمند: «واضحه دکتر. شما هرگز یک دختر ۱۳ ساله نبودین».
نخستین فیلم کوپولا در عین بیرحمبودن، زیباست و فیلم بعدی او، «گمشده در ترجمه» که امروزه به یکی از فیلمهای کلاسیک سینما تبدیل شده است، تنها تحسین بیشتری را برانگیخت و حتی اسکار بهترین فیلمنامهی غیر اقتباسی را نیز از آن خود کرد. در این فیلم که بیل موری و اسکارلت جوهانسون بازی کردهاند، از تعداد عوامل پشت صحنهی کم و کمترین تجهیزات در ساخت آن بهره گرفته شده است و با همهی این اوصاف، این فیلم توانست به موفقیت عظیمی دست یابد و اثری ماندگار شود. حتی امروز، از «گمشده در ترجمه» معمولا به عنوان بهترین فیلم کوپولا یاد می شود که دربارهی موضوعاتی همچون انزوا با استادی تمام به مکاشفه و بررسی میپردازد. موسیقی متن سبک شوگیز و لبریز از پاپ این فیلم که با قطعاتی از گروههای «مای بلادی ولنتاین» و « جیزز اند مری چین» سر و تهش به هم گره خورده است، از آن شاهکاری تاملبرانگیز و تاثیرگذار ساخته است.
با این حال به ازای هر فیلم فوقالعادهی سوفیا کوپولا، فیلمی وجود دارد که چنگی به دل نمیزند و فرسخها با آن آثار فاصله دارد. فیلمهایی مثل «حلقهی بلینگ»، «یک جایی» و «فریبخورده» در مقایسه با آثار اول و به مراتب شسته و رفتهتر کوپولا، چندان جایگاهی به دست نیاوردند. تمامی فیلمهای کوپولا در لحظهی شکستن اتفاق میافتد. لحظهای که همه چیز شروع میکند به تند و زنندهشدن و معمولا در جامعهی گستردهتر، علیه دورنمایی زیانبار. برای مثال «ماری آنتوانت» در دورهی انقلاب فرانسه رخ میدهد و «فریبخورده» در میانهی جنگ داخلی آمریکا. اما تمامی فیلمهای او یک نقطهی اشتراک دارند: داستان آنها بر مدار زنان ثروتمند، سفیدپوست و خوشچهره میگذرد. به نظر میآید که کوپولا این جمله را شنیده است: «آن چیزی را که میدانی، بنویس» و آن را هم واقعا به کار بسته است.
«فریبخورده» با بازی همراه همیشگی او کیرستن دانست و در کنارش ال فانینگ، نیکول کیدمن و کالین فارل راجع به گروهی از زنان است که سربازی زخمی را پیدا میکنند و از او پرستاری میکنند تا حالش خوب شود. این فیلم یکی از بزرگترین مشکلات کوپولا را نمایان میکند، آن هم با پاککردن تاریخ به طریقی که هم مایوسکننده و هم مضر است. در رمان توماس پی. کالینان که این فیلم بر اساس آن ساخته شده است، شاهد حضور شخصیتی سیاهپوست و در واقع یک برده و نیز فردی دورگه هستیم که هر دوی آنها در اقتباس کوپولا غایب هستند. او از حذفکردن شخصیت سیاهپوست بردهی فیلم خود این چنین دفاع میکند که شخصیت مورد نظر، آن تصویری از یک شخصیت آفریقایی آمریکایی نبود که او میخواست به مخاطبان خود نمایش دهد. به این موضوع میتوان از زوایای مختلفی نگاه کرد. پاککردن شخصیتهای سیاهپوست توسط کوپولا از بخش مهمی از تاریخ، از عدم توانایی او در تجسم مناسب شخصیتها پرده برمیدارد. با این حال از طرفی بسیاری از زنان سیاهپوست متفقالقول هستند که کوپولا باید از نوشتن شخصیتهای سیاه پوست به هر حال فاصله بگیرد، خصوصا از آنهایی که دربارهی یک برده هستند، از آنجایی که واضح است که کارگردان به شکل مناسبی قادر نخواهد بود تا او را به درستی به تصویر بکشد. فارغ از بحثی که حول غیبت شخصیتهای زن سیاهپوست در فیلم «فریبخورده» وجود دارد، چیزی که مشکلی ذاتی در تمامی فیلمهای کوپولا به حساب میآید، این است که به نظر میرسد زنان یا حتی مردان سیاهپوست از بیخ و بن وجود ندارند. جهانهای سینمایی کوپولا تا جایی که میتواند سفید است و زنان سیاهپوست را از مدل زنانگی آثارش قلم میگیرد، آن مدل از زنانگی که خوشریخت و شکننده است، چه میشگیان دههی ۱۹۷۰ باشد و چه کالیفرنیای دههی ۲۰۱۰.
موقعیت او به عنوان دختر یکی از مشهورترین فیلمسازان سینما، او را در معرض اتهام خویشاوندگماری قرار داده است که غیر قابل انکار است. با این حال او ثابت کرده است که میتواند از پس ساختن برخی فیلمهای شگفتانگیز برآید که برای سالها دوستداشتنی خواهند بود و هیچ شکی در این نیست. سقوط کوپولا به خاطر نبود تنوع در آثار او رخ میدهد. فیلمهای او با وجود حضور آثار درخشان، صدای زنان ثروتمند و سفیدپوست است، زنانی که به طور قابل ملاحظهای بر دیگران برتری دارند. این مشکل ریشه در عمق هالیوود دارد که هنوز هم دودل از این است که درهایش را به روی کسی باز کند که یک فیلمساز سفیدپوست با گرایش جنسی عادی نیست که شاید به شکل بالقوه هژومونی فرهنگی طبقهی حاکم را متزلزل کند و شاید قادر باشد تا فیلمهایی بسازد که نمایشی مثبت از دخترانگی غیر سفیدپوست و بیعلاقه به جنس مخالف را نشان دهد. با این اوصاف، عدم توانایی کوپولا در به تصویر کشیدن شخصیتهای اقلیتهای مختلف، چه برسد به اینکه نقش اصلی را به آنها بدهد، بیشک بزرگترین نقطهی ضعف اوست و این را برای او عیان میکند که باید بسیاری از امتیازهای مخصوص خود را به دست فراموشی بسپارد و بیشتر از اینکه شخصیتها چگونه بر روی پردهی سینما ظاهر میشوند، آگاهی پیدا کند.
کارنامهی فیلمسازی کوپولا هم انتقاد شدید و هم تحسین زیاد را به خود دیده است و چیزی که با همهی اینها غیر قابل انکار است، این است که کوپولا میداند چه چیزی میخواهد بسازد و در جامهی عمل پوشاندن به این امر نیز موفق میشود. دید او با سبک خاصی که دارد که ریشه در فعالیت مدلینگ و طراحی فشن او در آغاز کار دارد، (او به همراه دوستش استفانی هیمن و کیم گوردون از گروه سانیک یوس خط مد «میلک فد» را تاسیس کردند)، به شدت ریزهکاریها و پیچیدگیهای زیباییشناختی فیلمهای او را تحت تاثیر قرار داده است. سبک بصری او قابل شناسایی است و نیز بررسی مدام موضوعات مشخص، از او کارگردانی مولف میسازد. با این همه بسیاری از منتقدان هنوز مردد هستند که او آیا واقعا کارگردانی مولف است یا نه؟ چرا؟ به این خاطر که او زنی است که جسورانه هویت زنانه را در کار خود برجسته میکند؛ با حجم عظیمی از جلوههای بصری به سبک خودش تا با آن همخوانی داشته باشد.
اگر ما قرار باشد به فیلمهای او برای آن چیزی که هستند، نگاه کنیم: ورود به زندگی جوانان، دختران نوجوانی که به درستی درک نشدهاند (به رغم سفیدپوست بودن و با گرایش جنسی معمول)، کوپولا بیتردید استاد پیشهی خود است. او دختران جوان را جدی میگیرد که معمولا با برچسبهایی مثل ملودراماتیکبودن یا غلوشدهبودن، به آنها کممحلی میشود. تعهد او به سبک بصری منحصربهفردش، لااقل در موفقترین کارهایش، به شکلی مساوی با تعهد او نسبت به شخصیتپردازی پیچیده همخوانی دارد. گرچه کوپولا سهم منصفانهای از نقاط ضعف و شکستهای خود را دارد، (دشوار است باور کنی که کارگردان «گمشده در ترجمه» و «حلقهی بلینگ» یکی است) او با همهی این اوصاف، از هر نظر یک کارگردان مولف است و جایگاه والایی در سینما دارد و نهایتا امتیازی ویژه در اختیار این مدیوم قرار میدهد تا صدایی برای دختران نوجوان باشد، آن هم با درک درست و همدلی که عمدتا تا قبل از دههی ۱۹۹۰ جایش خالی بود. سوفیا کوپولا بدون شک بر تعداد زیادی از فیلمسازان زن، از زمان عرضهی نخستین فیلم بلندش یعنی «خودکشی باکرهها» تاثیر گذاشته است و او تبدیل به یکی از افراد مهم در تاریخ سینما شده است که لایق سپاسگزاری و تمجید است.
منبع: Far Out Magazine