اسکایریم؛ جایی برای بومیان نیست!
الدر اسکرولز: اسکایریم بازیای است که تصمیمگیریهای سراسر مختلفی جلوی پیش بازیکن میگذارد تا سرنوشت خویش را رقم بزند – از فرقههایی که میتواند عضوش شود، تا کوئستهایی که کامل میکند، مکانهایی که به اکتشاف میرساند، خانههایی که میسازد و موجوداتی که میکشد. یک نقشآفرینی جهان باز، اول شخص [و سوم شخص] که گوشه گوشهی آن پر از قصه است، اسکایریم با همهی اینها فرصتهایی تقریبا بیپایان در اختیار بازیکن میگذارد – البته تا وقتی مشکلی نداشته باشید تا در جهانی بازی کنید که بر اساس تعامل خشونتآمیز مهاجران استعمارگر تعریف میشود. بازی، هم در خط داستانی اصلی و هم خردهپیرنگهای دیگر آن، با تاریخی تعریف میشود که بهطرز رعبآوری با افسانهی تاریخیای که آمریکا برای این قاره ساخته سنخیت دارد: تاریخ نسلکشی بهدست مهاجران که در عوض بهعنوان اعمال و مخاطرات قهرمانانه بازنویسی و یادآورده میشوند؛ اشغالگرانی که خود بهعنوان قهرمانان محصورشده از سمت دشمن نگریسته میشوند؛ و آدمکشهایی که همتراز با خدایان میشوند. اسکایریم نیز فتح خشونتبار، اشغال و مهاجرت بر اساس حذف ساکنین بومی را افتخارآمیز جلوه میدهد. اسکایریمْ قصهی «مهاجرین استعماری» (Settler Colonialism) است، جایی که تمام فرقهها و گروههایی که بازیکن میتواند با آنها تعامل برقرار کند، کم و بیش، مهاجرینی نسلکش هستند که با نابودی فرهنگهای بومی خود سرزمین اسکایریم و اشغال سرزمینهایشان توانستهاند ساکن شوند. در این جنگ داخلی، چه طرف امپراطوری بایستید و چه طرف استورمکلاکها، کاراکتر شما، یعنی اژدهازاده، خود دستپروردهی جامعهای است که مهاجرین استعماری بنا کردهاند. روایت محوری اسکایریم طوری چیده شده که نتایجش را تنها همین مهاجرین رقم میزنند – مشکلی اساسی در روایت جهان الدر اسکرولز بهطور خاص و جهانهای بیشتر فانتزیها بهطور اعم.
اسکایریم بهعنوان سرزمین اجدادی «نورد»ها تصویر میشود، «نژاد برتر» امپراطوری سوم، همان قدرت امپراطوری حاکم در سری الدر اسکرولز. چهارچوب کلی تاریخی این سری بازیها همیشه زمانی را نشان داده که مهاجرین سرزمین تامریل را اشغال کردهاند. پس قصه، قصهی مهاجرین استعماری است و نه ساکنان خود تامریل. امپراطوری سوم نه فقط سرتاسر تامریل را کنترل کرد، بلکه قلمروهای کلونی قارههای مختلف را اشغال کرد، درست مثل دیگر امپراطوریهایی که تاریخ جهان خود بازی آنها را با شورمندی نشان میدهد: فتح و ظهر، به انقیاد درآوردن، و حتی نسلکشی تمام آنها برای کسب قدرت. امپراطوری سوم، تحت نظر سلسلهی سپتیم، از همه بیشتر با این تعاریف جور درمیآید – تبلیغ ایدهی اسکایریم بهعنوان سرزمین اجدادی نوردها و فقط برای نوردها، معرفی آتمورانها بهعنوان جد تمام ابنای بشر، و افتخار به هویت خود بهعنوان فاتحان و اشغالگران مِرها (پرجمعیتترین ساکنان بومی تامریل). اسکایریم و روایت مسئلهدارش از نژاد، مشکل را بدتر هم میکند، چون نژاد را «یک رویداد خطی و جسمی میبیند (بیشتر وابسته به رنگ پوست)»؛ عوض اینکه روی فهم باریکبینانهتر نظریهپردازان نژاد تمرکز کند که به قول مانگو هندریکس (Mango Hendricks) نژاد را در گذر از «فرآیندی اجتماعی-اقتصادی (استعمار)» بررسی میکنند.
میتوان گفت پاتریک ولف (Patrick Wolfe) و کتابش «مهاجرین استعماری و دگرگونی انسانشناسی» (Settler Colonialism and the Transformation of Anthropology (1999)) آغازگر مبحث استعمار و مهاجرین بود؛ بدین معنا که باید بین کلونیهای استخراجکننده و تاثیری که روی اقلیم کلونیها میگذارند تمایز گذاشت. در اینجا تمرکز روی «فاصلهگذاری بومیان از (یا جایگزینی آنها با) زمین خودشان است» (تاکید از نویسنده است) و در ادامه به «نابودی جوامع بومی» ختم میشود. مهاجرین استعماری لزوما نسلکش نیستند – گرچه بیگمانْ فرض نسلکشی بومیان در اسکایریم غایب است، و به این علت است که بازیکن با پیوستن به استورمکلاکها نتیجهی بهخصوصی در خود گیمپلی نمیبیند [احتمالا به این معنا که بازیکن با نژاد غیر نورد هم میتواند به آنها بپیوندد و نژاد بازیکن هیچ تاثیری روی نحوهی رفتار نوردها با او ندارد]. همانطور که ولف مینویسد، «مهاجرت استعماری فینفسه بر حذف بنا شده اما نه همیشه بر نسلکشی»، و «انگیزهی اصلی برای این حذف خود نژاد نیست… بلکه برای دسترسی به قلمرو است.» در مورد اسکایریم، این مورد را تقریبا بین همهی فرقهها مشترک مییابیم – نه فقط استورمکلاکها و طرفداران امپراطوری، بلکه حتی تالمورها، فالمرها، ارسیمیرها و ریچمنها. ولف مینویسد:
«مهاجرت استعماری هم ابعاد منفی و هم مثبت دارد. در بعد منفی، به فروپاشی جوامع بومی منجر میشود. در بعد» مثبت، یک مستعمرهی نوین روی زمین بهرهوریشده بنا میشود – همانطور که گفتم، مهاجرین استعماری آمدهاند که سکنی گزینند: نفوذ به قلمروی جدید یک عمل سیستماتیک است و نه یک رویداد صرف. در بعد مثبت آن، حذفْ اصل اساسی و سازمانیافتهی جامعهی مهاجرین استعماری است و نه نتیجهی یکطرفه یا فرعی آن [یعنی حذف جوامع بومی سیستماتیک است].»
جملهی «نفوذ به قلمروی جدید سیستماتیک است و نه یک رویداد صرف» به شناختهشدهترین جنبهی نظریهی ولف تبدیل شده است، ولی همچنین آن را سطحی نگه داشته و باب اینکه بتوان با آن به مردمان بومی و مطالعهی آنها پرداخت را میبندد. در اسکایریم هیچکس نمیتواند بومیان این سرزمین – جاینتها – را نادیده بگیرد چون در جای جای بازی حاضر هستند اما نه میتوان با آنها دیالوگ برقرار کرد و نه میتوان تعاملی صلحجویانه داشت. همانطور که کهائولانی کائونائی (Kehaulani Kaunaui) مینویسد، «خود مسئلهی بومیت سرسختانه تقلا میکند و به حیات ادامه میدهد – منطق عملی مهاجرین استعماری شاید ‘حذف بومیان’ باشد، همانطور که محققْ پاتریک ولف به زیبایی آن را صورتبندی کرد، اما مردمان بومی به مقاومت و وجود خویش ادامه میدهند.» و بیتردید جاینتهای سرزمین اسکایریم هم علیرغم همهی تهدیدهایی که علیهشان بوده به مقاومت و وجود خویش ادامه دادهاند – موضوعی که باید در مقالهای دیگر به آن پرداخت.
رابطهی مسئلهدار میان دو فرقهی اسکایریم در جنگ داخلی، در مقیاسی بزرگتر مسئلهی مهاجرین استعماری را نمایش میدهد. نوردها و امپریلها، دو نژادی که بیش از همه در بازی پررنگ هستند، هر دو جد مشترکی دارند: نژادی وایکینگگونه از مهاجرین استعماری که از قارهای دیگر هستند: درشتجثه، بور، ریشو و سفیدپوست و از قارهی شمالی آتمورا. استورمکلاکها با غرور مدعی هستند که نوردها، یک گروه سفیدپوست برتریطلب، با نظر به عهدی که برای پیوستن به استورمکلاکها بستند، «فرزندان و دختران حقیقی اسکایریم» هستند. کاری که استورمکلاکها میکنند خیلی مشابه کاری است که اروپاییهای مهاجرتکرده به آمریکا کردند: تغییر نیو انگلند به مرکز فرهنگ آمریکا با حذف ساکنان بومی از تاریخ ثبتشده، حتی با اینکه اهالی نیو انگلند به تعامل با آنها ادامه میدادند. به تصویر کشیدن نوردها در مقام فرزندان و وارثان بهحق اسکایریم، و ادعای بومی بودنشان، بیاساس است، چراکه خاستگاه آنها به آتمورا برمیگردد. به علاوه، آنها دارند حضور «الفهای برفزی» که در بازی بیشتر با نام فالمرها، دویمرها و ارسیمرها شناخته میشوند را نادیده میگیرند؛ اقوامی جدا افتاده از جامعهی اسکایریم و متمرکز بر حاشیههای کوههای غربی. اینها سه نژاد از مِر هستند که خیلی قبلتر از اهالی آتموران بر اسکایریم ساکن شدند.
بازیکن توانایی صحبت کردن مستقیم با فالمر را ندارد تا زمانی که به بستهی الحاقی داونگارد میرسد و با شوالیهی افسانهایْ گلبور (Gelebor) روبهرو میشود، آخرین باقیماندهی الفهای برفزی در منطقه، که مردم خود را اینگونه توصیف میکند: «ما روزگاری جامعهی مرفه و ثروتمند بودیم که بخشی از اسکایریم را در دسترس داشتیم. متاسفانه، ما مدام با نوردهایی که میگفتند اینجا سرزمین اجدادیشان است میجنگیدیم.» مهاجرت اهالی قارهی آتموران به اسکایریم، با بنا کردن پایتختی به نام سارتهال (Saarthal)، به زد و خوردهایی رسید که به جنگی عظیم منجر شد. فالمرها پایتخت نوردها را غارت کردند و اولین محلی که آتمورانها در آن ساکن شده بودند را نابود ساختند. آتمورانیها نیز این اقدامات را بیپاسخ نگذاشتند، و به ایسگرامور (Ysgramor) – موسس پادشاهی اسکایریم – و پانصد یار او خبر دادند. پس آنها به اسکایریم برگشتند تا الفهای برفزی را قتل عام کنند، آخرین نیروهایشان در نبرد موئسرینگ (Moesring) را نابود کردند و رهبرشان، «شهریار برف»، را کشتند.
بعد از آنکه ایسگرامور بیشتر الفهای برفزی را سلاخی کرد، باقیماندههای این نژاد توسط دویمرها کور شدند، به آنها سم خورانده شد، به بردگی گرفته شدند، و جهش یافتند تا به فالمرها تبدیل شدند. همانطور که متن درون بازی، کتاب «مطالعهای در باب فالمرها» (Falmer: A Study) مینویسد: «بعد از شکستی که از نوردها خوردند، دوارفها قبول کردند تا از فالمرها مراقبت کنند، اما به بهایی گزاف، چون این دویمرها به مهمانان برفزی و الف خود اعتماد نداشتند و مجبورشان کردند تا قارچ سمیای که روزگاری در اعماق زمین رشد میکردند را بخورند. در نتیجه، الفهای برفزی جملگی نابینا شدند.»
استورمکلاکها از این تاریخ لذت میبرند و از آن بهعنوان پروپاگاندایی علیه تالمورها استفاده میکنند. همانطور که دیگر متن و کتاب درون بازی به نام «نوردها، برخیزید!» (Nords, Arise!) مینویسد:
«نگذارید که به درسهای تاریخ بیاعتنایی شود. قلمروی آلدمری و اربابان تالمور علیه بشریت جنگ افروختند، همانطور که الفها علیه ایسگرامور و مردم ما در روزگاران قدیم. یاد آورید که سارتهال درخشان در آتش سوخت، و بهخاطر حملهی خیانتبارشان به خرابه تبدیل شد. اما ایسگرامور و فرزندان او پانصد یار را جمع کردند و علیه الفها اعلان جنگ کردند تا از اسکایریم بیرون شدند. در جنگ بزرگی که پدران ما در آن شرکت داشتند، الفها دوباره به بشریت خیانت کرده و بدون اطلاع قبلی به ما حمله بردند. نمیتوان به قلمروی آلدمری و تالمورها اعتماد کرد!»
با معرفی اولفریک استورمکلاک [رهبر جنبش فعلی نوردها] بهعنوان جد راستین و رهروی راه ایسگرامور، استورمکلاکها آن خشونتی که در مهاجرت استعماریشان مرتکب شدند و اسکایریم را به سرزمین انسان تبدیل کردند (و نه مِرها) افتخار میکنند. با این حال، آنها همهی انسانها را قبول ندارند و تنها نوردها را جزو انسان حساب میکنند. همانطور که نخستین بار بازیکن واردشهر ویندهلم میشود و رولف مشتآهنی به مهاجر دارک الف میگوید: «از شهر ما برو بیرون، خاکستریپوست! اینجا سرزمین نوردهاست!» و البته دیگر بیانات بیگانههراس و نژادپرستانهای که کنارش میشنویم. این دعوت به پاکسازی قومی است – بیرون راندن غیرنوردها از اسکایریم. حتی فرقههای بیطرف در اسکایریم هم از این تاریخ خشونتبار الهام میگیرند – «یاران» شهر وایتران، که در مقام فرقهی مبارزین (Fighter’s Guild) عمل میکنند، خود را به پانصد یار ایسگرامور منسوب میکنند و خود را بر همان اساس سازماندهی میکنند. یورواسکر (Jorrvaskr)، تالار آنها، با برعکس کردن کشتیای از «دوران بازگشت» ساخته شده است.
امپراطوری، درست مثل استورمکلاکها، بنیاد عقایدش بر اینکه اهالی آتموران برتر هستند بنا شده، و تنها تفاوتش این است که خود را به نوردها ییوند نمیزند. استورمکلاکها بنیانگذار امپراطوری سوم را در قالب خدایی به نام «تالوس» میپرستند، آتمورانی که تمام تامریل را فتح کرد. وقتی تالوس مرد، بهعنوان خدای جنگ و حکومتداری نائل شد و به گروه «هشت مقدس» پیوست – فرآیندی که به نوعی فرقهی امپراطوریپرستی و دیگر ادیان قلمرو منجر شد. امپراطوری، بنابراین، مدلی کنترلگر است که تنها انسانها مشروعیت تعیین آن را دارند. آنها نه فقط روی قلمروی فیزیکی تامریل بلکه روی قلمروی روحانیاش نیز احاطه دارند. گرچه هدف آنها کنترل و به انقیاد درآوردن است، اما برعکس استورمکلاکها دنبال بیرون راندن غیرنوردها نیستند. با این حال، امپراطوری هنوز هم نماد حاکمیت مهاجرین است. دژهای امپراطوری میان شهرهای بزرگ بنا شده، محیطهای شهری را اشغال کرده، و بر خطوط ارتباطی میان آنها مراقبت میکند. گرچه مزارع و حیات وحش در ید نیروهای امپراطوری نیست، استانها اما تحت سلطهی نیروهای آنهاست.
بازیهای جهان باز تصمیمات زیادی برای بازیکن فراهم میآورند – بازیکن میتواند صرفا در محیط گشتوگذار کند و به تحسین کارهای اهالی بومی اسکایریم بنشیند، یعنی همان جاینتهایی که با ماموتهایشان پرسه میزنند، و در هیچ یک از کوئستهای بازی حضور فعالانه ندارند و کوئستی هم به بازیکن نمیدهند. اما خطوط اصلی داستان بازی صرفا داستان مهاجرین استعماری است و بدون حضور بومیان. فرقههای قابل بازی هم برای حاکمیت بر سرزمینی از قبل اشغالشده میجنگند و به خطا ادعا میکنند که ساکنان حقیقی و بومی اسکایریم هستند. البته بازیکن میتواند علیه همهی این روایتها عمل کند، چون اژدهازاده میتواند از هر نژادی باشد و در هیچ جنگ داخلی و هیچ کوئستی مربوط به خط اصلی داستان شرکت نکند. بازیکن میتواند زیبایی استان اسکایریم را تحسین کند بدون اینکه بخواهد حاکمش شود – همانطور که الکس دانکن مینویسد، در بیشتر بازیهای ویدئویی، «محیط غیرشهری به چشم فضایی تهدیدآمیز نگریسته میشود که باید بازیکن با اعمالی قهرمانانه بر آن تفوق یابد، و اینگونه بر سرتاسر این محیط مجازی حاکم شود.» اما چنین تمایلی، همانطور که کت بارنز اشاره میکند، یک تمایل «غربی و با دیدگاه استعماری است که طبیعت را همچون تهدید میبیند و دنبال رام کردن آن میگردد.» داستانْ امکانهای مختلفی فراهم میکند، و با شناساندن اینکه بخش داستانی و از پیش تعیین شدهی آن چگونه به تبلیغی برای مهاجرین استعماری تبدیل میشود، بازیکن را وا میدارد تا از آن بگذرد، یا نقادانه با آن روبهرو شود، نقد کند یا حتی واژگونش سازد. همانطور که بث دیلون مینویسد، «قصهگویی به شیوهی سنتی در رابطه با شناخت جهان بود، اینکه چرا چیزها اینگونه هستند، و چگونه میتوان در آن زیست [و نه اینکه لزوما آن را رام کرد یا مورد بهره قرار داد]. این داستانهای بومی و سنتی را میتوان به بازیها هم انتقال داد.» شناختن چهارچوب ایدئولوژیکی قصهها قدمی اساسی است تا ببینیم چگونه ایدئولوژی مهاجرین استعماری در جای جای الدر اسکرولز – و بیگمان در اکثر فانتزیها – ریشه دوانده، و چگونه میتوان آن را تغییر داد.
دربارهی نویسنده: Thomas Lecaque در حال حاضر استادیار تاریخ در دانشگاه گرند ویو واقع در دی موینز است. او دکترای خود دربارهی تاریخ قرون وسطی را از دانشگاه تنسی-ناکسویل دریافت کرد. تحقیقات او متمرکز بر قرون وسطی در جنوب فرانسه و صلیبیون اول است، اما این روزها بیش از پیش به تعلیم دربارهی مطالعات بازیها و تاریخ آمریکای پیش از حضور کریستف کلمب میپردازد [برای اطلاع از منابعی که نویسنده به آن ارجاع داده به خود منبع پایین رجوع شود].
منبع: First Person Scholar