سایلنت هیل ۴ میخ نهایی بر تابوت مجموعه بود؛ تراژدی کودکی طرد شده
چهارمین نسخه از سری ترسناک سایلنت هیل با عنوان The Room، در سال ۲۰۰۴ توسط کونامی منتشر شد. برخلاف قسمتهای قبلی که عمدتا در شهر سایلنت هیل اتفاق میافتند، این بازی در قسمت جنوبی شهر خیالی اشفیلد اتفاق میافتد و داستان هنری تاونزند را در تلاش برای فرار از آپارتمانش روایت میکند. سایلنت هیل ۴ گیمپلی متفاوتی نسبت به بازیهای قبلی سری داشت و عناصر داستان با اینکه برگرفته از نسخههای قبلی بودند اما تفاوتهای فاحشی در آنها نسبت به نسخههای قبلی مشاهده میشد. پس از انتشار، بازی عموما با واکنشهای نسبتا مثبت منتقدان مواجه شد، اما تغییر بسیاری از المانهای اصلی این مجموعه، واکنشهای مختلفی را به همراه داشت.
Silent Hill 4: The Room هرگز به اوج آثار این مجموعه نمیرسد. در واقع نقصهای بازی به نوعی نشاندهندهی این هستند که تیم سایلنت چقدر علاقهی خود را به این سری را در آن زمان از دست داده است. از طرفی با اینکه نسخهی سوم نیز با نقدهای مثبتی از سوی منتقدان و بازیکنان روبرو شد، اما هرگز نتوانست به اندازهی دو اثر اول این سری بدرخشد و با محبوبیت ژانر ترس و بقا با بازیهایی نظیر رزیدنت اویل ۴ و نسخههای مختلف سری فتال فریم، سایلنت هیل ۳ اندکی به فراموشی سپرده شد. در واقع پس از انتشار این بازی که دنبالهای مستقیم بر بازی اول مجموعه بود، بسیاری تصور کردند که تیم سایلنت به اوج خلاقیت خود رسیده و در تلاش است از محبوبیت سری سوء استفاده کند. سایلنت هیل ۴ با اینکه چندان بازی بدی نبود و بعضا المانهای متفاوتی را به مجموعه تزریق کرد، با این حال انتظارات از آن به حدی زیاد بود که نتوانست آنها را برآورده کند. این در حالی بود که سازندگان آن همان افرادی هستند، که روی نسخهی دوم کار کرده بودند.
داستان
همانطور که احتمالا میدانید، مضمون اصلی سری سایلنت هیل، بررسی چرخهی سوء استفاده و آزار اذیت است و اینکه چگونه افراد ظالم و مظلوم به طور یکسان این چرخه را تداوم میبخشند. مهم نیست که چقدر افراد خوب سعی میکنند جلوی آن را بگیرند، این چرخه هرگز کاملا از حرکت باز نمیایستد. سایلنت هیل ۱ و سایلنت هیل ۳ هر دو این مفهوم را از طریق اعمال نفرتانگیز فرقهای به نام «نظم» (The Order) بررسی کردند. در این نسخهها، شیوهی آن اساسا حول محور رنج بینهایت کودکان در تلاش برای تولد یک خدای شیطانی در جهان میچرخد؛ به طوری که حتی رنج بیشتر میتواند دنیای ما بیشتر را آزار دهد. این به نوعی وحشتناکترین و واقعیترین نمایش ممکن و واقعی از مفهوم سوء استفاده است.
نادیده گرفتن شهر سایلنت هیل
و در حالی که سایلنت هیل ۲ جنبهای از آن چرخهی ذکر شده یعنی احساس گناه را استفاده و استادانه آن را بررسی میکند، از طرفی موفق میشود داستان خودش را به شیوهای روایت کند که به طور کامل از اقدامات فرقه اجتناب و در عوض بر عجیب و غریب بودن ذاتی این شهر تمرکز کند. شهری که به عنوان نوعی فضای برزخی برای گناهکارانی عمل میکند که در معرض اضطراب شدید روانی هستند. به همین شیوه نسخهی چهارم سعی میکند با نادیده گرفتن بازیهای قبلی و کاوش در مضامین خود، ردپای بازی دوم را دنبال کند، اما متاسفانه چیزی که این بازی نادیده میگیرد، شهر سایلنت هیل است.
البته ناگفته نماند که سایلنت هیل و تاریخچهی آن هنوز نقش اصلی را در این بازی ایفا میکنند، اما به جای اینکه بازی صرفا در این شهر اتفاق بیفتد، اتاقی که شما در آن گرفتار شده اید، در واقع در شهری به نام اشفیلد قرار دارد که در طول بازی متوجه میشویم که چیزی حدود نیم روز رانندگی از شهر سایلنت هیل فاصله دارد. بازی همچنان سعی میکند با محصور کردن شخصیت اصلی یعنی هنری تاونزند در اتاق آپارتمانش برای بخشهایی از بازی، فضای ظالمانه و احساس اینکه شما در دام شهر گرفتار شدهاید را فراهم کند. این از طریق تونلهای عجیب و غریب، کلاستروفوبیک و بین بعدی برای ظاهر شدن در مکانهای مختلف در سراسر شهر سایلنت هیل فراهم میشود، اما این احساس به قدری از هم گسیخته و ضعیف به نظر میرسد که هرگز مانند بازیهای قبلی احساس نمیکنید که در محدودهی شهر گیر افتادهاید.
همچنین در مورد داستانی که این بازی به طور خاص سعی در بیان آن دارد، لزوما ایرادهای زیادی نمیتوان از آن گرفت اما وقتی در مقابل سایر داستانهای این سری بررسی میشود، بیشتر از همیشه سایلنت هیل ۱ و ۲ را تحسین خواهید کرد؛ گویی تیم سایلنت اعتراف کرده که ایدهی شهری برزخی به اندازهی یک فرقهی شیطانپرستی جالب نیست و این یک اشتباهی دیگر پس از اشتباه قبلی است که سایلنت هیل ۳ محسوب میشود.
کودک رها شده
اولین چیزی که ما باید در مورد داستان نسخهی چهارم درک کنیم، این است که مانند بازی اول، داستانی که دنبال میکنیم در واقع داستان شخصیتهای اصلی نیست. در حالی که ما در نقش هنری تاونزند قرار میگیریم، داستان در واقع حول محور والتر سالیوان به عنوان قاتل سریالی یتیم و طرد شده و انگیزههای دیوانهوار او برای قتلهایش میچرخد. زمانی که والتر سالیوان نوزاد بود، والدینش نمیتوانستند او را تحمل کنند. آنها از گریههای او و اینکه چقدر نیازمند است، متنفر بودند و او را شیطانی میدانستند. راه حل آنها برای حل مشکلی که کودک شیرخوارشان محسوب میشد، این بود که به سادگی او را در آپارتمان خود، اتاق ۳۰۲ مجتمع آپارتمانی South Ashfield Heights، رها کنند.
این رها شدن یک نوزاد به اندازهی کافی غمانگیز است، اما وقتی متوجه میشویم که به دلیل رها شدن، والتر چنان ضربهی روحی خورده بود و آنقدر قصد یافتن یک مادر را داشت که تصور میکرد خود آپارتمان جانشین مادر او شده است، غم و اندوه بیشتری را احساس میکنیم. او چنان به اتاق وابسته شد که تمام دلیل و انگیزهاش از ارتکاب قتلهای وحشیانه این بود که به نوعی به آپارتمان بازگردد، آن را با نوعی انرژی مادرانه آغشته کند و سپس تا آخر عمر به عنوان مادر و پسر با یکدیگر زندگی کنند.
اتاق ۳۰۲
بازی با هنری تاونزند به عنوان آواتار بازیکن آغاز میشود. هنری مدتی است که در اتاق ۳۰۲ زندگی میکند و در حالی که هزینههای آب و برق بسیار کم است و او نزدیک بودن محل زندگیاش به مرکز شهر را دوست دارد، نمیتواند از این واقعیت که او به طور ماوراء طبیعی در آن حبس شده، اجتناب کند. او پنج روز است که در اتاق حبس شده و به نظر نمیرسد که بتواند با کسی تماس بگیرد تا او را از خانه بیرون بیاورد. البته این شرایط پایدار نیست و یک پورتال غول پیکر و ماوراء طبیعی در حمام او باز میشود و پس از حرکت در داخل آن، خود را در ایستگاه مترو پیدا میکند.
مراسم The 21 Sacraments
این پورتالها چندین بار برای هنری باز و بسته میشوند و هر بار که وارد یکی میشود، خود را در مکان دیگری در سایلنت هیل میبیند؛ جایی که با انبوهی از شخصیتهای مختلفی روبرو می شود که والتر سالیوان آنها را یکی پس از دیگری در تلاش برای انجام یک مراسم باستانی خاص (The 21 Sacraments) برای احضار خدای شیطانی فرقهی نظم، میکشد. در واقع پس از اینکه والتر در کودکی در حالتی پیدا شد که به تنهایی در آپارتمانی که فکر میکرد مادرش است زندگی میکرد، او را به پرورشگاهی به نام «خانهی آرزوها» در شهر سایلنت هیل بردند. متأسفانه این یتیمخانه توسط فرقهی نظم اداره میشد که اساسا وظیفهی پیدا کردن و بزرگ کردن کودکانی را بر عهده داشتند که بتوانند برههایی برای سلاخی جهت انجام مراسمهایشان باشند. به طور دقیقتر، این مرکز سعی داشته به دنبال جانشینهایی برای شخصیت السا باشد.
والتر سالیوان در حالی که در خانهی آرزوها بود، آیین خاص ذکر شده را کشف کرد. مراسمی که اساسا راهی برای احضار خدای شیطانی به این جهان است، آن هم بدون اینکه کودکی دچار شکنجه شود. کتابی که در آن تشریفات این مراسم تشریح شده است، The Crimson Tome نام دارد و به تولد خدای شیطانی در این جهان به عنوان «نزول مادر مقدس» اشاره میکند. والتر جوان از آن جایی که کودک است و شدیدا میخواهد به آپارتمانش بازگردد، این مراسم را راهی برای بازگشت به شرایط گذشته میداند. او این کار را با کشتن ۲۱ نفر انجام میدهد و در پایان بازی، هنری با پرتاب بند ناف والتر به سمت خدای شیطانی که قصد دارد دوباره به دنیای ما ورود کند، متوقف میشود.
شخصیتها
والتر سالیوان (Walter Sullivan)
ویژگی جذاب سری رزیدنت اویل و به خصوص این بازی، این است که حتی اگر خود داستان بسیار دیوانهکننده باشد، شخصیتها نیز همیشه فوقالعاده خوب و جالب نوشته شدهاند. به عنوان مثال، والتر سالیوان را در نظر بگیرید که علیرغم اینکه به عنوان یک غریبهی دیوانه با انگیزههای جنون آمیز معرفی میشود، در واقع قربانی دیگری از آزار و اذیت است. سایلنت هیل همیشه قصد دارد بررسی کند که چگونه سوء استفاده و ظلم یک فرد را تغییر میدهد و والتر نیز از این قاعده مستثنی نیست. او را رها میکنند تا در کودکی بمیرد، از مادر خود جدا شده و به گروهی از مذهبیون دیوانه سپرده شده است کودکان را شکنجه میکند. او یک قاتل دیوانه است، اما همچنین محصول آزار و اذیت شدید است.
همانطور که میدانید، سایلنت هیل بسیار قصد دارد گه دوگانگی ظالم و مظلوم را بررسی کند و این موضوع در والتر سالیوان نیز دیده میشود. پس از ده نفر اولی که او برای مراسم میکشد، والتر خود را به عنوان یازدهمین نفر قربانی میکند و سپس با جادوی شیطانی زنده میشود تا بتواند به کشتن ادامه دهد و مراسم را به پایان برساند. در طول این رستاخیز، او به دو نسخه از خود تقسیم میشود. والتر سالیوان مسنتر که قصد کشتن افراد و پایان دادن به مراسم را دارد و والتر سالیوان جوانتر و بیگناه که فقط میخواهد این ماجرای وحشت به پایان برسد. در حالی که بسیاری ممکن است فکر کنند که این یک روش نه چندان عالی برای نشان دادن دوگانگی یک فرد است، با این حال بازی شما را به تفکر در مورد تشخیص این دو از یکدیگر وا میدارد. سپس شما را با اینکه آیا با توجه به چرخهی ذکر شده، واقعا تفاوتی بین ظالم و مظلوم وجود دارد یا خیر، متعجب میکند.
جاسپر گین (Jasper Gein)
سه قربانی مردی که در طول بازی میبینیم یعنی جاسپر گین، اندرو دسالوو و ریچارد برینتری را در نظر بگیرید. هر کدام از این افراد با والتر پیر و جوان ارتباط دارند و وقتی مرگ آنها را میبینیم، دلیلی وجود دارد که باور کنیم که هر یک از نسخههای والتر میتوانسته این عمل را انجام داده باشد. جاسپر جین، اگرچه پس از مشاهدهی کشته شدن دو تن از بهترین دوستانش توسط والتر، آشکارا از اختلال اضطراب پس از سانحه رنج میبرد، اما به فرقهی شهر بسیار علاقه دارد. او بارها و بارها میگوید که برای دیدن خدای شیطانی نمیتواند صبر کند و در حالی که او خدا را فریاد میزند، والتر سالیوان جوان را میبینیم که در سکوت او را قضاوت میکند. دفعهی بعد که جاسپر را میبینیم، او شعلهور شده و قربانی خدایی میشود که به شدت قصد داشت او را ببیند.
اندرو دسالوو (Andrew DeSalvo)
از طرفی اندرو دسالوو، مردی چاق و ناامید است که از والتر جوان به خاطر عدم آگاهی از نتایج اعمال خود و عم اراده حین انجام آنها التماس بخشش میکند. در نهایت ما از طریق یادداشتهای مختلف و پراکنده در طول بازی متوجه میشویم که دسالوو کسی بوده که والتر را از آپارتمان بیرون آورده و هر روز او را در یتیمخانه بی رحمانه کتک زده است. آخرین باری که این هیولای ترسو را میبینیم، زمانی است که به طرز وحشیانهای با چاقو کشته شده و در حوضچه ای از آب کثیف دراز کشیده است.
ریچارد برینتری (Richard Braintree)
احتمالا نفرتانگیزترین قربانی، ریچارد برینتری است. ریچارد مستاجر دیگری در مجتمع آپارتمانی بود و از والتر جوان به خاطر پرسه زدن در اطراف آپارتمان ۳۰۲ متنفر بود. گفته میشود که ریچارد تا آنجا پیش میرود که والتر جوان را به خاطر جاسوسی از او در حالی که قصد داشته کسی را به طرز وحشیانهای بکشد، تا حد مرگ کتک میزند. او بدون شک آسیبهای وحشتناکی از نظر جسمی و روحی به والتر وارد کرده است. این در وحشتناکترین صحنهی بازی آشکار میشود؛ جایی که برینتری در آپارتمان خود به صندلی بسته شده و دچار برق گرفتگی شده، در حالی که والتر جوان به سادگی از پنجره به بیرون نگاه میکند و چیزی احساس نمیکند.
سینتیا ولاسکز (Cynthia Velasquez)
دو قربانی دیگری که در بازی میبینیم هر دو زن هستند و قتل آنها هر دو بسیار وحشیانهتر از همتایان مردشان است. اولین زنی که میمیرد، تصادفا اولین کسی است که در بازی ملاقات میکنیم و سینتیا ولاسکز نام دارد. در طول بازی متوجه میشویم که وقتی والتر سوار مترو میشده، او سعی کرده با والتر ارتباط برقرا کند و وقتی والتر قصد داشته کمی نسبت به او ابراز محبت کند، او را مورد ضرب و شتم قرار داده و نفرتانگیز و زشت خوانده است. در حالی که ما صحنهی کشته شدن او را نمیبینیم، در نهایت به طرز وحشیانهای مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و با چاقو کشته میشود.
آیلین گالوین (Eileen Galvin)
آیلین گالوین، به استثنای هنری، تنها فرد مهربانی است که در کل بازی دیده میشود. او بیستمین فرد برای قربانی شدن جهت اجرای مراسم مقدس است و در واقع به این دلیل زنده مانده زیرا والتر او را به عنوان قالبی جدید برای خدای شیطانی خود انتخاب کرده است. والتر او را بیرحمانه کتک میزند، اما همچنان او را زنده نگه داشته زیرا زمانی با او مهربان رفتار کرده است. سالها پیش، زمانی که آیلین هنوز کودک بود، والتر را دید که روی پلههای ایستگاه مترو نشسته بود. او که از ظاهر و تنهایی او غمگین شده بود، به سمت او رفت و عروسک خود را به او هدیه داد. این لحظه ممکن است تنها محبتی باشد که والتر دریافت کرده است و بنابراین او را به عنوان ظرفی انتخاب کرده که مادر مهربانش دوباره در او متولد شود.
هنری تاونزند (Henry Townshend)
هنری تاونزند به عنوان قهرمان داستان چندان جذابیت خاصی ندارد و به سختی چیزی در بازی میگوید. از طرفی واکنشهای او به اتفاقات و هیولاهای بازی بسیار ضعیف است و به نوعی باعث شرمساری دیگر قهرمانان سایلنت هیل میشود. با این حال، مورد جالبی در مورد او وجود دارد. دقیقا قبل از مبارزه با آخرین باس بازی، مشخص میشود که هنری در واقع بیست و یکمین فردی است که والتر برای هدفش به او نیاز دارد. در واقع هنری نماد «دریافتکنندهی حکمت» (Receiver of Wisdom) است و به این ترتیب، بهعنوان شاهد کل داستان عمل میکند تا شر خدای شیطانی به نسلهای منتقل شود.
در واقع بازی، آواتار را به عنوان پنجرهی بازیکن رو به داستان و دنیای آن معرفی میکند. در سراسر این بازیها، هنری تاونزند به عنوان یک داستاننویس عالی برای چهار بازی اول مجموعه عمل می کند و ارتباط زیادی با بازیکن دارد. این به هیچ وجه چیز جدیدی در بازیهای ویدیویی نیست، اما نسخهی چهارم با نامیدن بازیکن به عنوان گیرندهی حکمت، کل مجموعه را با یک مفهوم زیبا به پایان میرساند که اساسا میگوید که با تجربهی هر چهار داستان، ما به عنوان بازیکن و انسان، کمی عاقلتر شدهایم.
ما والتر سالیوان را از طریق قربانیانش میشناسیم و متوجه میشویم که مانند بسیاری از شخصیتهای این سری، او نیز قربانی آزار عاطفی و فیزیکی شدید است. با این حال، بر خلاف آن شخصیتهای دیگر، والتر هیچ ابایی از هدایت این ظلم به بیرون و به سمت جهان ندارد و به هر کسی که مجبور باشد آسیب میرساند تا مطمئن شود به آنچه که میخواهد میرسد. او ممکن است دلسوز باشد، اما همچنان یک مرد شیطانی است که مشتاق کشتن مردم است.
این جایی است که سایلنت هیل ۴ شکست میخورد. موضوع بازی بار دیگر چرخهی آزار و اذیت است و در مورد نسخههای والتر که هم تمایلات ظالمانه دارند و هم به نوعی مظلوم هستند، موارد تلخی گفته و نمایش داده میشود، اما ارتباط بین این دو شخصیت و کاوش در مسائل نمایش داده شده در بهترین حالت ضعیف کار شده است. والتر سالیوان اگرچه یک شخصیت جالب است، اما به اندازهی شخصیتپردازی مناسبی ندارد که به وسیلهی آن بتوانیم به مضمون سوء استفاده بپردازیم. از طرفی این مجموعه تقریبا در تمامی نسخههایش به این موضوع پرداخته است و بررسی دوبارهی آن در نسخهی چهارم آن هم به شیوهای نه چندان باکیفیت، قرار نیست جذابیت خاصی داشته باشد.
گیمپلی، گرافیک و موسیقی
وقتی صحبت از گیمپلی، جلوههای بصری و صوتی سایلنت هیل ۴ میشود، چیز زیادی برای گفتن وجود ندارد و در واقع شاهد افت جنبههای مختلف بازیهای قبلی سری در این نسخه هستیم. بازی از نظر بصری کمی ضعیفتر از بازی سوم به نظر میرسد و موسیقی نیز در سطح کیفی مشابهی قرار داد. البته این جنبهها همچنان نسبت به دیگر بازیها خوب هستند و تنها در مقایسه با نسخههای قبلی مجموعه ضعیف به نظر میرسند. به نظر میرسد که به تیم سایلنت بودجه یا زمان بسیار کمتری برای ساخت این بازی داده شده است زیرا به عنوان مثال گرافیک بازی به عنوان یک دنباله در سطح پایینتری از نسخهی سوم قرار دارد.
با این حال تغییراتی در گیمپلی بازی وجود دارد که اگرچه بعضا خستهکننده هستند اما لایههای بیشتری از ترس را به بازی اضافه میکنند. سلاحهای با برد بالا کمتر در بازی یافت میشوند، بنابراین شما باید به دفعات بیشتر نزدیک هیولاها شده و در معرض آسیب قرار بگیرید. علاوهبر این، وقتی میخواهید چیزی را از اینونتوری خود بردارید، بازی برای شما متوقف نمیشود و در این حالت استرس بیشتری را متحمل خواهید شد. آکیرا یامائوکا نیز دوباره در نقش آهنگساز بازی فوقالعاده عمل کرده است، با این حال جایی که این بازی به شدت شکست میخورد، در طراحی کلی صدا است. هر صدا، خواه باز شدن در، غرغر هیولاها، قدمها، صداهای حیوانات و هر چیزی که فکرش را بکنید، بسیار ضعیف کار شده است.
جمعبندی
سایلنت هیل ۴ آخرین میخ در تابوت مجموعهی سایلنت هیل است. این آخرین اثری بود که تیم سایلنت روی آن کار کرد و در حالی که آکیرا یامائوکا به ساخت موسیقی قسمتهای بعدی این سری ادامه داد، آن بازیها هرگز نتوانستند به کیفیت چهار بازی اصلی سری دست پیدا کنند. دیدن تغییر مسیر تیم سایلنت برای بسیاری از طرفداران ناراحتکننده است، با این حال پس از انتشار بازی سوم، این اتفاق اجتنابناپذیر به نظر میرسید.
مانند بسیاری از تیمهای توسعهدهنده، ایدههای تیم سایلنت بارها توسط کونامی رد شد و زمانی که آنها اولین سایلنت هیل را ساختند، به هیچ عنوان فکر نمیکردند که بازی آنها مورد تحسین گسترده قرار گیرد و به ایجاد نسلی تازه در بازیهای ترسناک کمک کند. دنبالههایی که بعد از بازی دوم عرضه شدند، با این که کیفیت نسخههای اولیه را نداشتند، اما تیم سایلنت، گروهی بینظیر شامل سازندگانی بود که توانستند چیزی که به آن اعتقاد داشتند را توسعه دهند و برخی از عجیبترین، دلخراشترین و تأثیرگذارترین داستانها در تاریخ بازیهای ویدیویی را روایت کنند.
منبع: With A Terrible Fate
خاک تو سر کونامی که گند زد به این فرنچایز
متاسفانه بعد این بازی گند خورد به فرنچایز سایلنت هیل چرا واقعا؟!🤧😪
موندم چرا شخصیت جیمز ساندرلند رو برنگردوندن انصافا جیمز بهترین شخصیت سایلنت هیل بود ولی در کمال تعجب پدرش تو این بازی بودش موندم پدرش چی میگفت این وسط😂
چیزی که برام عجیب بود این بود که چرا بازی تو سایلنت هیل جریان نداره انصافا خیلی عجیب بود تازه از همون اول معلوم بود این بازی قرار نبود سایلنت هیل باشه
واقعا بازی خوبی بود درسته ایراداتی داشت ولی خوب بود
مشتاقانه منتظر نقد و بررسی نسخه ۵ (home coming) هستم –